فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

مرا ببر امید دل‌نواز من... ببر، به شهر شعرها و شورها ...

همه ی هستی من آیه ی تارکیست 

که تو ر ا  درخود  تکرار کنان  

به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد  ... 

 

 شما بنویسید و من بخوانم !  هر کدوم از شعرهاش رو بیشتر دوست دارین  به عنوان هدیه برام کامنت کنید. مرسی برای هدیه ی قشنگتون ...  

 


بعد نوشت : کامنتها رو تا الان خوندم و از انتخابها  لذت بردم و خوشحال شدم . اجازه بدین الان کامنتها رو تائید نکنم تا ببینم بقیه انتخابهاشون چیه.  شعرهایی که دوست داشتین و انتخاب کردین ، اشعاری هستند که از صدها بار خوندنش خسته نمی شم و هر کسی رو تجسم می کنم با شعری که انتخاب کرده   ... مرسی  

 


 

تصویر زیر رو آفتاب عزیز برام فرستاد . زیبا و هنرمندانه و مثل همیشه مهربان ... اگه حوصله داشتین کامنتها رو بخونید . و به هر کسی غیر از خودتون به عنوان بهترین رای بدین . اون کسی که انتخاب می شه یه هدیه ی کوچولو پیش من داره ! در غیر اینصورت همه ی انتخابها از نظر من عالی اند .  

از اینکه بهانه ای بود با هم بودیم در یک احساس مشترک خوشحالم و از شما ممنونم .


 

این هم از هنرمندی های دوست خوبمون  گنجشکماهی عزیز :   

 

  

 

 

 

 

این هم از هنرمندی یکتا عزیزم. مرسی یکتا قشنگم ... درست مثل همون گل زیبائیه که برام فرستاده بودی و من خشک کردم و دارمش .   

 

 


 

نهایت تمام نیروها پیوستن است ، پیوستن / به اصل روشن خورشید/ و ریختن به شعور نور/ طبیعی است که آسیاب های بادی می پوسند.

 

  

 

 

 می آیم، می آیم ، می آیم/ با گیسویم ، ادامه ی بوهای زیرخاک/ با چشمهام ، تجربه های غلیظ تاریکی/ با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار/ می آیم ، می آیم، می آیم / و آستانه پر از عشق می شود/ و من در آستانه به آنها که دوست میدارند / و دختری که هنوز آنجا/ در آستانه ی پرعشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد ...

 

 

 

 

ما هر چه را که باید/ از دست داده باشیم، از دست داده ایم/ ما بی چراغ به راه افتادیم/ و ماه،ماه، ماده ی مهربان، همیشه در آنجا بود/ در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی/ و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها میترسیدند/ چقدر باید پرداخت ؟ 

  

  

 

 

بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم/ برای عشق قضاوت کردیم و همچنان که قلبهامان/ در جیبهایمان بود/ برای سهم عشق قضاوت کردیم ...


 

معشوق من/ همچون طبیعت / مفهوم ناگزیر صریحی دارد/ او با شکست من/ قانون صادقانه قدرت را / تائید می کند . 

 

 

 

 

اگر عشق ، عشق باشد ، زمان حرف احمقانه ای ست . 

نظرات 147 + ارسال نظر
باران جمعه 9 دی 1390 ساعت 20:30

...

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایهء سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود


نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد


نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود


تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پرستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام


نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان


کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن


نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود


نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود ...

مرسی .
شما هم ؟
...

ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی ام بخشیده از اندوه ، بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستی ام زآلودگی ها کرده پاک
...

ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمانت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
...
این دگر من نیستم ، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم ...

خیلی قشنگه ... پس این قشنگ تقدیم به شما و بانوی باران

باران جمعه 9 دی 1390 ساعت 21:18

...
ممنون از پرنیان خوب!
البته ما قبلن هدیه گرفته بودیم از شما یه شعر قشنگ از فروغ و قبلن ترها دکلمه ی همین شعر تقدیمی رو با صدای زنده یاد خسرو شکیبایی ..

ممنون از همیشه های سرشارتون..
.
.

سلاملیکم!!!
میبینم که دست خط تون هم که قشنگههههههه!!!!

خواهش می کنم . قابل شما رو نداشته هیچ کدومش .
امیدوارم زندگیتون سرشار از عشق باشه همیشه ... همیشه .

و علیک سلاملیکم
سپاسگزارم قربان .

ژولیت جمعه 9 دی 1390 ساعت 22:06 http://true-life.persianblog.ir

امشب از آسمان دیده تو / روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها / پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانۀ تب آلودم / شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد / عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است / گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم / که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا هراسیدن / شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند / عطر خواب آور گل یاس است
* آه بگذار گم شوم در تو / کس نیابد دگر نشانه من*
روح سوزان و آه مرطوبت / بوزد در تن ترانه من
آن بگذار از این دریچه باز / خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم / بگریزم ز مرز دنیاها
* دانی از زندگی چه می خواهم / من تو باشم ... تو ... پای تا سر تو / زندگی گر هزار باره بود / بار دیگر تو بار دیگر تو *
انچه در من نهفته دریایی است/ کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان / کاش یارای گفتنم باشد
* بس که لبریزم از تو می خواهم / بروم در میان صحرا ها
سر بسایم به سنگ کوهستان / تن بکوبم به موج دریاها*
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من ز پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست

مرسی عزیزم
راستش گذشته از زیبائی همیشگی شعر وقتی توسط تو نوشته شده و خوندمش یه احساس متفاوت داشتم . تجسمت کردم ...

ژولیت جمعه 9 دی 1390 ساعت 22:09 http://true-life.persianblog.ir

اول مرسی به خاطر توجهت عزیزم. و بعد هم اینکه از بین شعرهای فروغ انتخاب کردن کار خیلی سختیه. همیشه اولین شعری که از فروغ توی ذهنم جون میگیره همینه که نوشتم بعد امشب گفتم یه دور کتابش رو ورق بزنم و بعد یه شعر انتخاب کنم. اما بازم شعر انتخابیم همون اولی شد. چه کار خوبی کردی پرنیان. فکر کن امشب خیلی از ماها کتاب فروغ رو ورق میزنیم و پر از خاطره و آرزو میشیم. مطمئنم فروغ هم الان از این کار تو غرق لذت شده. می بوسمت عزیزم

واقعا کار سختیه . من خودم هم مردد بودم توی انتخاب شعرهاش. ولی در نهایت آفتاب می شود رو انتخاب کردم به دلیل اینکه ملکه ی ذهنمه.
مثل بعضی ها که روی شاعر مورد علاقه اشون تعصب شدید دارن ، من اینجوری فکر نمیکنم . تعصبی روی فروغ ندارم ولی بی اندازه دوستش دارم. به خاطر روح بزرگش و به خاطر تمام رنجهائی که کشیده . و شاید چونکه یک زنه و زاویه ی نگاهش رو خیلی خوب می بینم.

مرسی عزیزم ... با خوندن شعر مورد علاقه ات خیلی بهت فکر کردم.

نگار م جمعه 9 دی 1390 ساعت 22:41

-------------------------فتح باغ---------------------------------

آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
و فرو رفت در اندیشهء آشفتهء ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزهء کوتاهی . پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر


همه میدانند
همه میدانند
که من و تو از آن روزنهء سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخهء بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه میترسند
همه میترسند ، اما من وتو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم

سخن از پیوند سست دو نام
و همآغوشی در اوراق کهنهء یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایقهای سوختهء بوسهء تو
و صمیمیت تن هامان ، در طراری
و درخشیدن عریانمان
مثل فلس ماهی ها در آب
سخن از زندگی نقره ای آوازیست
که سحر گاهان فوارهء کوچک میخواند


مادر آن جنگل سبزسیال
شبی از خرگوشان وحشی
و در آن دریای مضطرب خونسرد
از صدف های پر از مروارید
و در آن کوه غریب فاتح
از عقابان وان پرسیدیم
که چه باید کرد


همه میدانند
همه میدانند
ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ، ره یافته ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظهء نامحدود
که دو خورشید به هم خیره شدند


سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روزست و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیاء بیهده میسوزند
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان عاشق ماست
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساخته اند
به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن ، از پشت نفس های گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را


پرده ها از بغضی پنهانی سرشارند
و کبوترهای معصوم
از بلندی های برج سپید خود
به زمین مینگرند
--------------------------------------------------------------------
فتح باغ فروغ رو انتخاب می کنم...
به افتخار فتح باغ پرنیان عزیزم...
که مهربانی و وجود نازنینش با نوشته های سرشار از نور زندگی ش حتی از فرسخ ها فاصله به قلبم امید و آرامش می بخشه...

همیشه سرو... همیشه نویسا...

وااای مرسی نگار جون
خیلی لطف کردی

مرسی عزیزم ... مطمئن باش مهربونی های تو هم به من یه دنیا آرامش می ده .

نازنین جمعه 9 دی 1390 ساعت 22:43

من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صدا ها می ایم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا می بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند
سلام ای شب معصوم
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست....

این شعرش رو گاهی خوب حس کردم .
و در سکوت محض با خودم تکرارش کردم . کسانی که روبروت هزار بار قربان صدقه ات می رن ولی بعد متوجه می شی پشت سر یه چیز دیگه ای بوده ... و مبهوت می مونی !

مرسی

[ بدون نام ] جمعه 9 دی 1390 ساعت 22:50

سلام پرنیان جون امیدوارم خوب خوب باشی. این چند روز انقدر گرفتار بودم که وقت نمی کردم بیام نت ولی یکی دوبار آخر شب با گوشی وصل شدم ولی نتونستم نظر بذارم. دیروز از صبح همش به یادت بودم و فکر می کردم حتما امروز پرنیان فرصت کنه می ره ظهیرالدوله وکاش یادش باشه جای من رو خالی کنه. سفراخری که تهران بودم رفتم اونجا و همش به یاد تو و باغت بودم انتخاب شعرای فروغ خیلی سخته ولی شعر قبلی یکهو اومد رو زبونم و نوشتمش. حالا بعداز این همه وقت اومدم بازم میام و می نویسم. می بوسمت عزیزم.

سلام نازنین عزیزم
خووووب اسمت کو اونوقت ؟!

راستش نرفتم . به دلیل اینکه جو یه کم سی.اسی شده اونجا و وقتی می رم خیلی عصبی می شم و اون آرامشی رو که دلم میخواد بدست نمی یارم . یه روز معمولی به جای اون روز خواهم رفت . و حتما جای تو رو هم خالی خواهم کرد . تمام انتخاب هات قشنگ بود و تو رو خیلی به یادم انداخت.
امیدوارم خوب باشی ... خیلی خیلی بهتر از قبل .

باران جمعه 9 دی 1390 ساعت 22:59

و در خاتمه کسب مقام اول تا سوم کامنت گذاری را به خودم و باقی دوستان به خودم!! تبریک میگویم!
همین دیگه!
شب خوش!

متاسفم !

اگه عینک ذره بینی تون رو بزنید متوجه می شید فقط اول تا دوم شدید!

...
خواستم تلافی کنم

البته ما که ناخن انگشت کوچیکه شما هم نمی شیم در زبان آوری قربان!

نازنین جمعه 9 دی 1390 ساعت 23:03

آن کلاغی که پرید
ازفراز سر ما
و فرو رفت در اندیشه ی آشفته ی ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه ی کوتاهی ، پهنای افق را پیمود
خبر مارا با خود خواهد برد به شهر
همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه ی سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند ،اما من و تو
به چراغ و آب و آیینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دونام
و همآغوشی در اوراق کهنه ی یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت من است
با شقایق های سوخته ی بوسه ی تو
و صمیمیت تن هامان ، در طراری
و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهی ها در آب
سخن اززندگی نقره ای آوازیست
که سحر گاهان فواره ی کوچک می خواند
پرنیان جون دیروز و امروز در حال کار کردن چندین بار این شعر و شعر تولد دیگر رو گوش دادم . این شعر رو از دوجهت دوست دارم یکی واسه ی زیبایی خود شعر و دیگه اینکه برایم یادآور بهترین وزیباترین هدیه خداوند در دنیای مجازیه دوستت دارم.

فدات شم عزیززززززم

دیگه این شعر هم برای من می تونه یادآور دوستی های خوب باشه .

نازنین جمعه 9 دی 1390 ساعت 23:11

امشب از اسمان دیده ی تو

روی شعرم ستاره می بارد

در سکوت سپید کاغذها

پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه ی تب الودم

شرمگین از شیار حواهش ها

پیکرش دوباره می سوزد

عطش جاودان اتش ها

اری اغاز دوست داشتن است

گرچه پایان کار نا پیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا حذر کردن

شب پر از قطره های الماس است

انچه از شب بجای می ماند

عطر سکر اور گل یاس است

اه بگذار گم شوم در تو

کس نیابد زمن نشانه ی من

روح سوزان اه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه ی من

اه بگذار زین دریچه ی باز

خفته در پرنیان رویاها

با پر روشنی سفر گیرم

بگذرم از حصار دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم

من تو باشم تو پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو بار دیگر تو

انچه در من نهفته دریایی ست

کی توان نهفتنم باشد

با تو زین سهمگین طوفانی

کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو می خواهم

بدوم در میان صحرا ها

سر بکوبم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج دریاها

بس که لبریزم از تو می خواهم

چون غباری ز خود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم ارام

به سبک سایه ی تو اویزم

اری اغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه نا پیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

[ بدون نام ] جمعه 9 دی 1390 ساعت 23:21

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست

نازنین جمعه 9 دی 1390 ساعت 23:35

من پشیمان نیستم
من به این تسلیم می اندیشم
این تسلیم دردآلود
من صلیب سرنوشتم را
بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم
در خیابانهای سرد شب
جفتها پیوسته با تردید
یکدیگر را ترک می گویند
در خیابانهای سرد شب
جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست
من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچه های باد میراند
او مرا تکرار خواهد کرد

باران شنبه 10 دی 1390 ساعت 11:09

سلاملیکم!
ببخشین اونوقت شما خوشتون اومده اینقدر از شعرای انتخابی ما،
به نفرات برتر،جایزه ای ، سکه ای،شکلاتی چیزی هم میدین یا ..!؟

علیک سلاملیکم
انتخاب سخته ! نیاز به هیئت ژوری داره !
آره که میدم یه هدیه کوچولو برای بهترین به عنوان یک یادگاری. اگه بهترینی توی این همه بهترین بشه پیدا کرد البته !

قندک شنبه 10 دی 1390 ساعت 11:14 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز. درود بر فروغ.یادش گرامی باد. راستش من هم شعر نگاه کن که غم درون دیده ام اورا از همه شعرهایش بیشتر دوست دارم.

سلام
ممنونم . این شعر رو من گاهی بدون اراده بین خواب و بیداری توی ذهنم تکرار می کنم ... یه جورائی رفته توی ضمیر ناخودآگاهم نشسته .
این شعر و شعر صدا کن مرا سهراب سپهری .
مرسی ...

قندک شنبه 10 دی 1390 ساعت 11:20 http://ghandakmirza.blogfa.com

این شعر هم زیباست:

...زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصل‌ها را می‌دانم
و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد می‌آمد
در کوچه باد می‌آمد

در کوچه باد می آید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد می آمد
ستاره های عزیز
ستاره های مقوائی عزیز
وقتی در آسمان دروغ وزیدن می گیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد؟
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و انگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد ...

..........

من هم این شعر رو خیلی دوست دارم
ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد ...

آذرخش شنبه 10 دی 1390 ساعت 14:03 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان خانم
خوبید؟
چه ایده جالبی
والا ما پسرا زیاد احساساتی نیستیم و وقتی قرار باشه شعر بخونیم یه چیزی تو مایه های "پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت" رو می خونیم
خارج از شوخی شعر خوب انتخابش سخته
اما من این غزل حافظ رو تقدیم می کنم. خودم که خیلی دوستش دارم:
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره‌ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم

سلام آذرخش عزیز


یعنی یه چیزی تو مایه های جواد یساری و عباس قادری و ایناااااا ؟؟؟!!!
نه ... باورم نمی شه اگه موزیکهای انتخابیت رو نشنیده بودم شاید باور می کردم. یکی از اقوامم هست که هر موقع سوار ماشینش می شم عباس قادری شروع می کنه به خوندن بهش میگم ای بابااااا ! لطفا عوضش کن این موزیک محشرت رو . شوهرش عاشق این تیپ موزیکهاست . خلاصه کلی می خندیم هر بار .

شاید حدس می زدم از خیام چیزی برام بنویسی ولی حافظ رو انتظار نداشتم. به هر حال معرکه بود این غزل و وقتی که ما می گیم یه شعری رو خیلی دوست داریم یعنی یه ارتباط خاص باهاش هر بار برقرار می کنیم. یه رابطه هست بین ما و اون شعر .

مرسی . چون شعرت مال فروغ نبود این کامنت رو تائید می کنم الان .

ارکید شنبه 10 دی 1390 ساعت 15:44 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام پرنیان جونم
از بین شعرای فروغ از این بیشتر تر خوشم میاد
تقدیم به تو
امیدوارم خوشت بیاد


"امشب از آسمان دیده تو

روی شعرم ستاره می بارد

در سکوت سپید کاغذها

پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه تب آلودم

شرمگین از شیار خواهش ها

پیکرش را دوباره می سوزد

عطش جاودان آتش ها

آری، آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا حذر کردن

شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب بجای می ماند

عطر سکر آور گل یاس است

آه، بگذار گم شوم در تو

کس نیابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه من

آه، بگذار زین دریچه باز

خفته در پرنیان رؤیاها

با پر روشنی سفر گیرم

بگذرم از حصار دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم

من تو باشم، تو، پای تا سر تو

زندگی گر هزارباره بود

بار دیگر تو، بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریائیست

کی توان نهفتنم باشد

با تو زین سهمگین توفانی

کاش یارای گفتنم باشد

بسکه لبریزم از تو، می خواهم

بدوم در میان صحراها

سر بکوبم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج دریاها

بسکه لبریزم از تو، می خواهم

چون غباری ز خود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم آرام

به سبک سایه تو آویزم

آری، آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست"




آنچه در من نهفته دریائیست
کی توان نهفتنم باشد ...

خوب انتخابت عالی بود و معلومه که خوشم اومد ... مررررررسی

آفتاب شنبه 10 دی 1390 ساعت 16:38 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان جونم .. اولین روز هفته ات به خیر و خوشی عزیزم .

ببخش منو یه کم دیر شد ...

می یام می نویسم برات از کدوم شعر فروغ فرخزاد خوشم می یاد ..

سلام آفتاب عزیزم
خواهش می کنم . تو هر موقع که بیای یعنی تازگی

پری کاتب شنبه 10 دی 1390 ساعت 16:42

آن کلاغی که پرید،
از فراز سر ما
وفرو رفت در اندیشه ی آشفته ی ابری ولگرد
و صدایش همچو نیزه ی کوتاهی ، پهنای افق راپیمود
خبر مارا با خود خواهد برد به شهر...

همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه ی سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند ،اما من و تو
به چراغ و آب و آیینه پیوستیم
و نترسیدیم

نازنین شنبه 10 دی 1390 ساعت 19:36

امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دو باره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه ی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم .. تو .. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو .. بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفان
کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

معلومه این شعر رو خیلی زیاد دوست داری . چون دوبار نوشتیش!

البته این شعر خیلی طرفدار داره . توی کامنتها نگاه کنی متوجه می شی.

نازنین شنبه 10 دی 1390 ساعت 19:48

من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صدا ها می ایم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا می بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند
سلام ای شب معصوم
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست...
پرنیان جون این شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد از اون شعرایی است که خیلی وقتها تو ناخداگاهم بهش فکر می کنم و روی زبونم هست.

در واقع یکی از شاهکارهای فرخزاده . وقتی که می رم سر مزارش جوانهائی که می یان همه یک کتاب فروغ توی دستهاشونه و اکثرا همین شعر رو می خونند و من دلم می گیره که این نسل جوان ما جرا اینقدر غمگینند. گاهی وقتها رسیدن به یک سری حقایق خیلی زوده ...

نازنین شنبه 10 دی 1390 ساعت 20:05

واما شعر بسیار بسیار زیبای

آن کلاغی که پرید از فراز سر ما
و فرو رفت در اندیشۀ آشفتۀ ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزۀ کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر

همه می دانند
همه می دانند که من و تو از آن روزنۀ سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخۀ بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم

همه می ترسند
همه می ترسند اما من و تو به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
.
.
.
سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روز است و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیا بیهوده می سوزند
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان عاشق ماست
که پلی از پیغام و عطر و نور و نسیم
بر فراز شب ها ساخته اند

به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن از پشت نفس های گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را
پرده ها از بغضی پنهانی سرشارند
و کبوترهای معصوم
از بلندی های برج سپید خود
به زمین می نگرند

این شعر رو از دوجهت دوست دارم یکی برای زیبایی خود شعر و از اون مهم تر اینکه برای من یادآور زیباترین هدیه ی خدا در دنیای محازیه. پرنیان جون این چند وقت بدجوری گرفتار بودم ولی روزی چند دفعه این شعر رو به یاد تو وباغت گوش می کردم. روز تولد فروغ همش به یادت بودم و دنبال فرصت می گشتم که بیام و وبت رو بخوانم. چقدر دلم می خواست اونجا بودم و با هم می رفتیم ظهیرالدوله.

مرسی نازنین عزیزم



واقعا از لطف زیادت ممنونم . فتح باغ با بودن دوستائی مثل شماها شد یک باغ دوست داشتنی ... و من سرشار از عطر خوش دوستی هاش هستم همیشه . وقتی که می یام توش و قدم می زنم و نفس عمیق می کشم تمام خستگی هام می رن کنار . چون اینجا لبریز از عطر دوستی های نابه .
اگه رفتی ظهیر الدوله یاد من کن ... همین برای من کافیه چون انرژی های خوبت رو هر جا که باشم خواهم گرفت .

رویا پرداز شنبه 10 دی 1390 ساعت 21:48 http://www.royayeparvaz.blogfa.com

...
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست
...

هر چند تکه ای از یک شعر بود ولی خیلی دلم را خالی می کتد این شعر.
...که یک شب او را باد با خود برد...
خوب و سلامت باشید

سلام
خاصیت شعرهای فروغ همینه ... گاهی مثل شعرهای سهراب یا اخوان ، ابتهاج ، مصدق ، شفیعی کد کنی و مشیری و همیشه حافظ و مولانا و ...
خاصیت شعر اینه که آدم رو با خودش می بره .
مرسی ... انتخاب قشنگی بود. ضمنا قسمت نظراتتون بسته است. گفتم که بدونید می یام می خونمتون .

نازنین شنبه 10 دی 1390 ساعت 22:28

وای من بعد نوشت رو الان خواندم. امروز وسط کارا هی یواشکی میام و میرم ببینم چه خبره که دیدم هی وای من قراره حالا حالاها این کامنتها تایید نشه. من دومرتبه چندتا رو نوشتم فکر کردم نرسیده دستت.
خلاصه که دیکته گفتن و غذا درست کردن و کامنت گذاشتن این حواس پرتیها رو هم داره.

آره ... کلی هم خندیدم !
اشکال نداره به نفع من شد دوباره و سه باره خوندمشون شعرهای انتخابی قشنگت رو

نازنین شنبه 10 دی 1390 ساعت 22:36

از تنگنای محبس تاریکی

از منجلاب تیره این دنیا

بانگ پر از نیاز مرا بشنو

آه، ای خدای قادر بی همتا



یکدم ز گرد پیکر من بشکاف

بشکاف این حجاب سیاهی را

شاید درون سینه من بینی

این مایه گناه و تباهی را



دل نیست این دلی که بمن دادی

در خون طپیده، آه، رهایش کن

یا خالی از هوا وهوس دارش

یا پای بند مهر و وفایش کن



تنها تو آگهی و تو می دانی

اسرار آن خطای نخستین را

تنها تو قادری که ببخشائی

بر روح من، صفای نخستین را



آه، ای خدا چگونه ترا گویم

کز جسم خویش خسته و بیزارم

هر شب بر آستان جلال تو

گوئی امید جسم دگر دارم



از دیدگان روشن من بستان

شوق بسوی غیر دویدن را

لطفی کن ای خدا و بیاموزش

از برق چشم غیر رمیدن را



عشقی بمن بده که مرا سازد

همچون فرشتگان بهشت تو

یاری بمن بده که در او بینم

یک گوشه از صفای سرشت تو



یکشب ز لوح خاطر من بزدای

تصویر عشق و نقش فریبش را

خواهم بانتقام جفاکاری

در عشق تازه فتح رقیبش را



آه ای خدا که دست توانایت

بنیان نهاده عالم هستی را

بنمای روی و از دل من بستان

شوق گناه و نفس پرستی را



راضی مشو که بنده ناچیزی

عاصی شود بغیر تو روی آرد

راضی مشو که سیل سرشکش را

در پای جام باده فرو بارد



از تنگنای محبس تاریکی

از منجلاب تیره این دنیا

بانگ پر از نیاز مرا بشنو

آه، ای خدای قادر بی همتا

اینم از اون شعرایی هست که خیلی وقتها می خوانمش وباهاش احساس نزدیکی دارم. وای خیلی سخته انتخاب یک شعر از شعرای فروغ که باهر کدومشون زندگی کردیم وخاطره داریم. می بینی که هی میرم ومیام یاد یک شعرزیبای دیگه می افتم.

مرسی که انتخابهای خوبت رو می نویسی . من هم لذت می برم از خوندنش.
دیشب داشتم عصیان بندگی فروغ رو می خوندم . اگر مجاز بود می نوشتمش برای دوستان .

باران شنبه 10 دی 1390 ساعت 22:57

آقا یکی یه دونه از کامنتای منو خورد!!!

آخه این چه وضعیه!!!
کامنت من کووووووووووووووو؟!!!!

باباااااااااااااااا! کسی نخورده

هستش سرجاش . گذاشتم آخر سر تائید کنم با بقیه کامنتها

باران شنبه 10 دی 1390 ساعت 23:34

...
میان تاریکی ترا صدا کردم

سکوت بود و نسیم

که پرده را می برد

در آسمان ملول

ستاره ای می سوخت

ستاره ای می رفت

ستاره ای می مرد

ترا صدا کردم

ترا صدا کردم

کسی به پا می خاست

کسی ترا می خواست

غمی فرو می ریخت

کسی ترا می خواند

...

اینم کادوی من:
تصنیف در میان تاریکی
http://www.mediafire.com/?m9vc26wr3h288xx
.
.
دوستان دیگه شعر نفرستن لطفن!
من برنده شدم!

محشر بود .
این کامنت رو تائید می کنم که دوستان این لینک رو باز کنند و گوش کنند.

مرررررسی عالی بود .

ویس یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 00:40 http://lahzehayenab.blogsky.com

فروغ در من و بر من زندگی می کند.لحظه های سپری شده اش را دارم تکرار می کنم.و بعد از ما هم تکرار می کنند.او جاودانه شد.

جمعه ی ساکت

جمعه ی متروک

جمعه ی چون کوچه های کهنه ، غم انگیز

جمعه ی اندیشه های تنبل بیمار

جمعه ی خمیازه های موذی کشدار

جمعه ی بی انتظار

جمعه ی تسلیم

خانه ی خالی

خانه ی دلگیر

خانه ی در بسته بر هجوم جوانی

خانه ی تنهایی و تفال و تردید

خانه ی پرده ، کتاب ، گنجه ، تصاویر

آه ، چه آرام و پر غرور گذر داشت

زندگی من چو جویبار غریبی

در دل این جمعه های ساکت متروک

در دل این خانه های خالی دلگیر

آه ، چه آرام و پر غرور گذر داشت....



آخه اون کسی ست که مثل هیچ کس نیست .
فقط توصیه می کنم روزهای جمعه نه این شعر فروغ رو بخون نه آهنگ جمعه ی فرهاد رو گوش کن ... ویران کننده ست .

مرسی ویس عزیزم . جمعه هات سرشار از حضور گرمای دوست ...

[ بدون نام ] یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 09:40

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

اومدم صبح بخیر بگم ، یک شعردیگه از فروغ رو هم نوشتم. عزیزم بنده ظرفیت ندارم کامنتها رو تایید نکنی ، کل شعرای فروغ رو می نویسم .

صبح به خیر خانووووم
لطفا یه کاری کن یادت بمونه اسمت رو بنویسی

من که میدونم این کامنت مال کیه ولی خوب تو بنویس !

مرسی ... قشنگ بود . معلومه که تو دفترهای اسیر و دیوار و عصیان فروغ رو خیلی دوست داری.
تو می نویسی و من می خونم و لذت می برم.

رها یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 09:50

سلام عزیزم ..روزگارت خوش خیلی زیبا بودند ...انتخاب های بارا ن هم حرف نداره ...تا سال نو یک ساعت و نیم مونده برای شما سالی پر از شادی و شور و عشق ارزو میکنم ...

سلام رها جون
به به ... منتظر آغاز سال نو هستین و پر از هیجان و شادی .
امیدوارم تا اخر سال و سالهای بعد این احساس تداوم داشته باشه.

فقط دو سه تا از کامنتهای باران رو تائید کردم به دلیل اینکه مسائل حاشیه ای داشت !

بقیه کامنتها رو هنوز تائید نکردم !

هوار یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 11:48 http://havar58.blogfa.com/

تو میدمی و آفتاب میشود

نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود ...

آذرخش یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 13:04 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
خوبی؟
ببینم کجا اشاره کرده بودی که فقط شعرهای فروغ رو تایید نمی کنی؟!؟!؟!
اما خداییش آهنگهای جواد یساری و عباس قادری واسه خودش دنیاییه اتفاقا من این خواننده های کوچه بازاری که بی ادعا هستن و خاکی رو بیشتر از این خواننده های جدید و جوون می پسندم. همین خواننده های جدید که مشوقشون مامان بابای محترمشون بوده و وقتی باهاشون مصاحبه می کنن می گن: "ما هنرمندان..."
بیچاره هنرمندها
حدست کاملا درست بود، می خواستم از خیام بنویسم.ولی خوب ترانه های خیام واسه تقدیم کردن به خانم ها زیاد مناسب نیست.
روز و روزگار خوبی داشته باشی
خدا نگهدارت


سلام
مرسی
اشاره کرده بودم یه جورائی خوب !

خواننده هاش رو نمی گم آهنگ هاشون رو دوست ندارم ... خوب نمی تونم باهاشون ارتباط برقرار کنم . خنده ام می گیره وقتی گوش می دم بهشون .
در مورد این خواننده های جوان ... هر وقت توی پی ام سی می بینمشون مبهوت می شم و ناخودآگاه می گم هی وااااای من !‌ آخه چرا ؟ چرا ؟ مدل موهاشون و لباس پوشیدن هاشون و لیریک آهنگ هاشون و کلیپ هاشون من رو این شکلی می کنه

در مورد خیام باید بگم که سلیقه و علایق دوستام رو تا حدودی متوجه شدم .
مرسی آذرخش عزیز لطف کردی .

ونوس یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 14:55 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام
دوست خوبم منم این شعررو برات انتخاب کردم:هدیه از فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی واز نهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیار
ویک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

شادزی تا می توانی

سلام ونوس عزیزم
همون شعری که بر روی مزارش هم حک شده .
دوستش دارم ...
مرسی . لطف کردی

باران یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 15:22

حالا مقام ۵ ام خوبه که!
بعضیا ۵۰۰ ام هم نشدن هنوووووووووز!!!
اول اسمشون هم الی و مورچه و ... اینا میباشد!!!

اونوقت وسط و آخر اسمشون چیه ؟!‌

....

شما مقامتون خیلی بالاست پیش ما قررررررربان

آشنا یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 15:27




دعوت

ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و میدانم
چرا بیهوده می گویی دل چون آهنی دارم
نمیدانی نمیدانی که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم باده مرد افکنی دارم
چرا بیهوده میکوشی که بگریزی ز آغوشم
از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی
نمیترسی نمیترسی نمیترسی که بنویسند نامت را
به سنگ تیره گوری شب غمناک خاموشی
بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
فدای لحظه ای شادی کن این رویای هستی را
لبت را بر لبم بگذار کز این ساغر پر می
چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را
ترا افسون چشمانم ز ره برده است و میدانم
که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار میسوزی
دروغ است این اگر پس آن دو چشم راز گویت را
چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی







به به ! نمی دونستم از این شعر خوشگلا هم بلدی خانووووم
...
مرسی

علی یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 18:20

سلام بر پرنیان بانو

راستشو بخواین من زیاد نتونستم با شعرهای فروغ ارتباط برقرار کنم. احساس میکنم شعرهاش بیشتر از احساسات زنانه نشات میگیره و همیشه این فاصله رو گذاشتم به حساب اینکه من یه مرد هستم و اینجور چیزا.
چه میشه کرد. آدما از درک یه عالمه چیز عاجزن. منم آدمم خب!

اما تا جایی که میدونم؛ اولین شعری که پس از فوت ایشون (شاید به فاصله چند ساعت) در وصفش گفته شده شعری از زنده یاد احمد شاملو هست که این شعرو من خیلی دوست دارم. با عرض معذرت از اینکه یه کم بی ربط می نویسم؛ شعر انتخابی من با عنوان «در جستجوی تو» از احمد شاملو هست.


به جستجوی تو
بر درگاه کوه می گریم،
در آستانه دریا و علف

به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم،
در چار راه فصول،
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه می گیرد

به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟

جریان باد را پذیرفتن،
و عشق را
که خواهر مرگ است
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد
پس به هیات گنجی در آمدی
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است

نامت سپیده دمی که بر پیشانی آسمان می گذرد
متبرک باد نام تو
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را

سلام
می فهمم چی می گین! حق دارین . راستش من وقتی می رم به مزار فروغ و می بینم آقایان می یان و چقدر شیفته ی فروغ هستند و با چه عشق عمیقی شعرهاش رو می خونند تعجب می کنم . یک بار هم به یک پسر جوانی گفتم که خیلی برام جالبه که اینقدر با این زن می تونید ارتباط برقرار کنید. می دونید احساسات در زنها با مردها خیلی فرق می کنه . نمی گم کدومش برتره . هیچ کدوم برتر از دیگری نیست. مدلش فرق می کنه . شاید یکی از خصوصیات خانم ها این باشه که خیلی خیلی عمیق اند در احساسات . در واقع روح زنها لایه لایه های زیادی داره و توی دوست داشتنهاشون این احساس می ره می شینه در لایه لایه های روحشون .
در مورد شعری که نوشتید وقتی داشتم جمله ی «اولین شعری که پس از فوت ...» شما رو می خوندم بلافاصله حدس زدم که باید شعر شاملو رو الان بخونم .
این هم شعر بسیار قشنگیه و من یکی که بارها با خوندنش بغض گلوم رو گرفته.
ممنونم ...

نگار م یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 20:19

یعنی کامنت من ثبت نشده هنوز؟
جمعه شب نوشته بودما

چرا نگار جون ثبت شده منتهی گذاشتم دوستان شعرهاشون رو انتخاب کنند و بنویسند آخر سر همه رو با هم تائید می کنم.
دلیلش هم این بود که می خواستم هر کسی هر شعری رو که خودش دوست داره و در لحظه ی اول انتخاب می کنه رو بنویسه . نه اینکه تحت تاثیر خواندن شعرهای دیگران قرار بگیره و انتخاب کنه . به این دلیل که می خواستم دوستای ندیده و دیده ام رو با اون شعری که انتخاب کرده تجمسش کنم .
فردا شب همه رو تائید می کنم
برای بهترین بهترینش هم اگه خواستین یه هدیه می دم. انتخاب بهترین با خودتون ... انتخاب هدیه با خودم . به شرط اینکه تهران باشید و یا آدرسی در تهران داشته باشید که بتونم با پیک بفرستمش ... یه یادگاریه .

باران یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 20:39

آآآآآآآآآآآآآآآآآآخ لپامووون!

ای بابا! خجالت نداره که

نگار م یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 22:19

پرنیان عزیزم
ممنونم به خاطر بودنت...
فقط نگران بودم که ثبت نشده باشه ...
همین که دیدی و خوندیش برام یه دنیاست...
و ممنونم به خاطر قلب پرمحبتت...

مرسی نگار جون
جاش محفوظه !
خوندمش و لذت بردم .

ارکید دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 12:19 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام پرنیان جون
پس کی نتایج رو اعلام میکنی؟؟
حالا نمیخواد زیاد خودتو بخاطر تهیه جایزه به زحمت بندازی. غریبه نیستیم که



سلام
چون غربیه نیستین زحمتی نیست . اعلام نتیجه با خودتونه . بهترین کامنت رو خودتون برام بنویسید هر کدوم طرفدار بیشتر داشت اون برنده است .

آذرخش دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 13:35 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
خوبید؟
من زیاد با ایما و اشاره جور نیستم و از این لحاظ گیراییم خیلی کمه. باشه اشکال نداره. منم کامنت های شما رو تایید نمی کنم(شوخی کردما. نکنه دیگه کامنت نذارین)
با آهنگ های عباس قادری ارتباط برقرار نمی کنین؟هی وای من. آهنگ هاش ارتباط برقرار کردن نمی خواد. فوری میاد به دل میشینه. وقتی میگه "دلت هر روزی یه جوره، پای عشقم لب گوره، نمی خوامت نمی خوامت مگه زوره" شعر از این دلنشین تر؟!؟!
در مورد خواننده های جدید باهاتون کاملا موافقم. وقتی موسیقی ممنوع باشه واسه جوون ها چاره ای جز رو اوردن به اینجور موسیقی نیست. البته من با سر و وضعشون مشکلی ندارم. چون بهرحال تیپ جوون و جدید هستن. همونجور که خواننده های قدیمی قبلا واسه خیلی از قدیمی تر ها عجیب بودن
شاد و سلامت باشید



سلام
مرده ی این شعر عباس قادری ام ! نه والا! این آهنگ عاشقانه است ؟ عارفانه است ؟ لایته ؟ لطیفه ؟ اصلا می شه به من بگی در کدوم ژانره؟ آلترنتیوه ؟ راکه؟ بلوزه ؟ هوی متاله ؟ آخه چیه ؟؟؟
من بااین آهنگ چطوری می تونم ارتباط برقرار کنم؟!

یاد آهنگی افتادم که پسر گوگوش خوند ... شکلاتی خودت قند و نباتی ! و همش فکر میکنم خوب پسر جان اگه این آهنگ رو نمی خوندی می گفتن لالی ؟!
نمی خوندی دیگه .

کامنتهای من رو تائید کنی ها ! من خیلی زود رنجم ! کوچکترین بی مهری ویرانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم می کنه

ارکید دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 15:05 http://ashke-mahi.persianblog.ir

پرنیان جون
منظورم اینکه کی کامنتا رو تایید میکنی؟؟
هنوز وقتش نشده؟؟

ببین ارکید جون ! اگه مثل جهنم مسلمونا قیر تموم نشه ، ملاقه گم نشه، کبریت پیدا بشه ، مامور جهنم مریض نشـــــــــــــــــــــــــه ... اونوقت امشب تائید می کنم !‌

حتما جوکش رو شنیدی

ایرج میرزا دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 15:22

همه میدانند
همه میدانند
ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ، ره یافته ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظه ی نامحدود
که دو خورشید به هم خیره شدند
سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روزست و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیاء بیهده میسوزند
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان عاشق ماست
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساخته اند
به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن ، از پشت نفس های گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را
پرده ها از بغضی پنهانی سرشارند
و کبوترهای معصوم
از بلندی های برج سپید خود
به زمین مینگرند

-------
گفتی که به تحفه ای ترا سازم شاد
با شاخه گلی ز گلشن فرخزاد
از نام بلاگ تو (فتح باغ) ندیدم خوشتر
زانرو که ز پرنیان مرا آید یاد
----------
سلام

گشتم گشتم راستش وقتی رسیدم به فتح باغ ترمز کردم . دیگه مطمئن شدم بهترین هدیه تولدشو پیدا کردم . تقدیم به تو دوست خوبم .
یه دو بیت هم الان پایینش اضافه کردم . شاید بدآموزی داشته باشه . خودت پاکش کن . دوستهات میگن این دیگه کیه؟ چه پررووووو
فکر میکردم برای سالگردش میخوای . نمیدونستم تولدش همین هفته است . آخیییییی فقط ۳۲ سال داشت . خدا رحمتش کنه

سلام میرزا جان
گذشته از شعر فتح باغ ، عاشق اون دوبیتی ام . دوستای من هیچوقت نمی گن این کیه ؟ چه پرووووووووو !
می گن چقدر دو بیتیش قشنگه! می گن ایرج میرزا چقدر هنرمنده

مرسی ... خیلی لطف کردی . انشاالله این محبتت رو عروسیت با یک غزل حافظ جبران می کنم

پرنیان دل آرام دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 15:38

سرم را نه ظلم می تواند خم کند

نه مرگ

نه ترس!

سرم فقط برای بوسیدن دست های تو

خم می شود ...


ناظم حکمت


سلام عزیز جونم
روزای بارونیتون بخیر و آرامش

جاتون خالی با اهلام میریم بیرون دستشو می گیرم از اونا و دیگه ....


سلام پرنیان جون
وای چه عالی !‌ توی کوچه های خلوت که پر از برگهای زرد و نارنجیه ... زیر بارون ... توی اون لحظه های قشنگ ... جای منو خیلی خالی کن.
خیلی خالی کنین با اهلام

میله بدون پرچم دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 15:47

سلام

آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
و فرو رفت در اندیشه ی ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه ی کوتاهی پهنای افق را پیمود
...
چند وقت پیش با صدای خودم خوندمش
ولی جایی نگذاشتمش

سلام
واقعا؟ خوب یه جائی بذارین من هم گوش بدم

باران پوش دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 18:20

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی ست

پرنده گفت : چه بوئی چه آفتابی
آه بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت ...

...
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنیست ...

لطف کردید قربان .

آرایش جان دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 20:30 http://abdossamad.blogfa.com

ای معنی انتظار یک لحظه بایست
دیوانه شدن بخاطرت کافی نیست ؟
یک لحظه بایست و یک کلمه بگو
تکلیف دلی که عاشقت کردی چیست ؟

سلام
این شعر خیلی قشنگ بود ... اما شاعرش کی بود؟

حالا که صحبت از انتظاره قطعه ای از شعر فروغ رو می نویسم :

در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمی آید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی آید ...

وداع

مــی روم خـسته و افــسرده و زار

سوی مــنزلگه ویرانه ی خـــویش

به خـدا می برم از شـهر شــما

دل شــوریده و دیـوانه ی خـویش

می برم، تا که در آن نقـطه ی دور

شستشویش دهم از رنگ گــناه

شـستشویش دهـم از لکه ی عـشق

زین هـمه خواهـش بـیجا و تــباه

مـی روم تا زتو دورش سـازم

زتو ، ای جــلوه ی امـــید محال

مـی برم زنده بگورش سـازم

تا از این پس نکـند یاد وصال

بخدا غــنچه ی شـادی بـودم

دست عشـق آمد و از شاخم چــید

شـعله ی آه شـدم ، صد افسـوس

که لــــبم باز بر آن لــب نرســید

عاقبت بند ســـفر پایم بســت

می روم، خـنده به لـب، خونین دل

مـی روم از دل من دست بدار

ای امـــــید عــــبث بی حاصــــــل

" فــــروغ فـــرخزاد "

(شعر فوق یکی از آپ های وبلاگم هم بوده :
http://mmahmoodichemazcoty.persianblog.ir/post/15/)

سلام
ممنونم . این شعر اگه اشتباه نکنم مربوط به دفتر اسیر باشه .

ضمنا من نمی تونم وبلاگ شما رو باز کنم . کامپیوتر بهم می گه اگه باز کنی کامپیوترت ویروسی می شه . احتمال داره وبلاگتون ویروسی شده باشه متاسفانه .

مرسی لطف کردین

نازنین دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 22:16

پرنیان جون ما همچنان منتظریم ،کامنتها رو تایید کنی. دلمون برای جواب کامنتها تنگولیده. همیشه پستهای زیبات یک طرف و جوابهات به کامنتها یک طرف دیگه. درضمن من هنوزکلی شعر از فروغ میاد تو ذهنم که دوستشون دارم ولی هی جلوی خودم رو می گیریم و نمی نویسیمشون ولی تو ذهنم دوره ش می کنم.

سلام نازنین جون
تائید کردم که

نازنین دوشنبه 12 دی 1390 ساعت 23:00

پرنیان جون من به ایرج میرزا رای می دم. واسه ی دوبیتی آخرش.

مرسی نازنین جونم
قابل توجه ایرج میرزا خان شاعر !
لطف داری عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد