فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

آوارگی کوه و بیابانم آرزوست ...


یک عالمه حرف دارم برای گفتن ولی ترجیح می دهم با همین چند خط این پست را تمامش کنم .  این روزها بیشتر مشتاق شنیدنم . شنیدن حرفهای زلال و ناب .  این روزها  با مولانا نفس می کشم و با شمس زندگی میکنم.   خط سوم را دوباره و دوباره و ده باره خوانده ام و می خوانم و به چه حالی می رسم ... شاید هم تاثیر این خواندنهاست که زبانم را قفل کرده .  ... این روزها آوارگی کوه و بیابانم آرزوست ... 


بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست 

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن ، برون آ ، دمی ز ابر 

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست 

گفتی زناز بیش مرنجان مرا ، برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست  ... 

 

و ادامه ...

نظرات 36 + ارسال نظر
آفتاب شنبه 8 بهمن 1390 ساعت 21:28 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان جونم انقدر دلتنگی برام نکن این خط سوم رو چندین بار خوندی من که اینجام ((ای آفتاب حسن ، برون آ ، دمی ز ابر ))


.
.
.
.
.

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست ....

سلام فکر کنم تو رو کم داشتم ... الان خوبم . قفل زبانم هم الحمدالله باز شد

آفتاب شنبه 8 بهمن 1390 ساعت 22:37 http://aftab54.blogfa.com/

بنویس پرنیان من ....بنویس ..

مشتاقانه می خونیمت ...هزاران بار ..

منتظریم

بارها و بارها تصمیم گرفتم قبل از ثبت این پست ، حذفش کنم. چند بار دستم رفت رو دگمه ی «پاک کردن» ... ولی احساسم و یا حضور شمس و مولانا در دقایقم برایم اونقدر ارزش داشت که در آخر ... نتونستم حذفش کنم. احساس کردم رسم امانت داری نیست.
می دونم گاهی درک این هزیان گوئی ها سخته ... ولی از همه مهم تر خوندن کامنتهای قشنگ شماهاست ... امروز صبح دیدم چه کامنتهای قشنگی دارم و خوشحال شدم که این پست رو حذف نکردم .
مرسی آفتاب جون
مرسی که هستید و هستی را رنگ می زنید ...

باران شنبه 8 بهمن 1390 ساعت 23:48

..

- این همه عالم پرده ها و حجاب هاست گرد آدمی در آمده : عرش غلاف او ، کرسی غلاف او ، هفت آسمان غلاف او ، کره ی زمین غلاف او ، قالب او غلاف او ، روح حیوانی غلاف او ، روح قدسی همچنین – غلاف در غلاف و حجاب در حجاب ، تا آنجا که معرفت است .

- همه ی عالم در یک کس است . چون خود را دانست ، همه را دانست .
تتار در توست . تتار صفت قهر است ، در توست .
.
.
.
شمس تبریز
تو را عشق شناسد
نه خرد ...

چون خود را بدست آوردی
خوش می رو!
اگر ، کسی دیگر را یابی
دست بگردن او ، درآور.
و اگر ، کسی دیگر را نیابی ، دست بگردن خویش درآور!
.
.
.
بعضی، کاتب وحی اند
و بعضی
محل وحی اند!
جهد کن ،‌تا هر دوباشی
هم محل وحی باشی ، هم کاتب وحی
خود باشی !
.
.
.
شمس تبریز
تو را عشق شناسد
نه خرد ... این جمله را با مداد صفحه اول کتابم نوشته ام .

باران پوش یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 00:25

کلی حرف برای گفتن...
...
داشتم به کوه و بیابان فکر می کردم... همیشه کوه و بیابان بودن سخته... اونها کجا میرن برای دلتنگیهاشون..
...
سلام استاد... منتظر نوشته های زیبایتان هستیم همیشه.. هرچند کوتاه و مختصر...
در پناه حق

مگه کوه و بیابان هم دلتنگ می شه؟! دلتنگی ها و شادی ها متعلق به انسانهاست ... و انسانها متعلق به شادی ها و دلتنگی ها و شادی های و غمهای ماست که تاثیر می ذاره بر تمام کائنات و هستی

تا نقش خیال دوست با ماست
ما همه عمر خود تماشاست
آن جا که وصال دوستان است
والله که میان خانه صحراست
وآنجا که مراد دل برآید
یک خار به از هزار خرماست
چون بر سر کوی یار خسبیم
بالین و لحاف ما ثریاست
چون عکس جمال او بتابد
کهسار و زمین حریر و ریباست
از باد چو بوی او بپرسیم
در باد صدای چنک و سٌرناست
بر خاک چون نام او نویسیم
هر پاره ی خاک حور و حوراست
بر آتش ازو فسون بخوانیم
زو آتش تیز آب سیماست
قصه چه کنم ، که بر عدم نیز
نامش چو بریم هستی افزاست
وان لحظه که عشق روی بنمود
اینها همه از میان برخاست
مولانا

مرسی ...

رها یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 07:00

خیاط نیستم ولی آموخته ام


که دوختن وصل میکند .

و اینک دستهایم پر از خونابه هایی است

که از دوختن لبهایم جاریست ... !

میدوزم تا سکوت کنم!

تا عشق بماند

تا باز هم دوختن وصل کردن باشد

نه جدایی ....

...

خیلی قشنگ بود رها جون .

دوش دیوانه شدم ، عشق مرا دید و بگفت:
آمدم ، نعره مزن ، جامه مدر ، هیچ مگو ...

باران پوش یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 09:02

کجا دانند حال ما... سبکبالان ساحلها...
کسی می تونه دلتنگیها رو بشنوه که خود گذرانده باشه دلتنگیها رو... کوه و بیابان هم جان دارند و دلتنگ می شوند...
...

من بیخود و تو بیخود ، ما را که برد خانه ؟
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه ؟
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه ...

...

از سنگ هیچوقت انتظار دلتنگی نداشتم. خیلی وقتها فکر کردم سنگ سنگه دیگه. طبیعتش سخته . ولی گاهی سنگ هم مثل شیشه می شکنه . انگشتری داشتم با سنگ طبیعی به اسم اوناکید در کمال ناباوری یک روز با یک ضربه ی خیلی آروم به لبه ی میز به شش تکه مساوی تقسیم شد و اینجا بود که رسیدم به جائی که سنگ هم به راحتی می تونه بشکنه .

راستی چه عجب شما از این طرفا قدم رنجه فرمودین ؟

آذرخش یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 10:23 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال و احوال؟
خوبی؟
اتفاقا منم مدتیه دوباره برگشتم سراغ مولانا. یعنی با خوندنش یه حال خوبی بهم دست میده. چند وقتیه که درگیر "ندانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون...." هستم. بنظرم یه جورایی سورئالیستیه. مث دیدن نقاشی های دالی می مونه. شاید مولوی توی خلسه بوده که اینو گفته و اینقدر تاثیرش روی خواننده زیاده که باعث میشه بره توی فضا. بدون احتیاج به اون روانگردان ها....
ما که جرات نداریم در حضور شما صحبت شعر و ادبیات و عرفان کنیم.
در ضمن آپ کردم یه آهنگ. حتما بیا
عکس اون سه تا قلقلی پست قبل رو هم دیدم. با حال بود. خصوصا اون پسره. منم عاشق اسنیکرزم. اگه بودم از دستشون می گرفتم و خودم می خوردم
روز و روزگار خوش

سلام
مرسی آذرخش عزیز . الان که تو هستی و بقیه هستند و می خونم کامنتهای قشنگ و پراحساستون رو خوبم خیلی

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازت میان قلزم پر خون ...
خیلی زیباست ...

آره ... فکر میکنم توی خلسه بوده . این سوررئالی که گفتی برام جالب بود ... این یعنی یه حال و هواهائی هست که هیچوقت نمی شه فهمید آیا حقیقت اند یا رویا هستند یا ........

چو این تبدیل ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی چون

....
تو هم ؟ اسنیکرز رو میگم ؟ من هم متاسفانه خیلی شکلات دوست دارم
برای رفع خستگی ... برای رفع دلتنگی ... برای کنار یک قهوه ... برای خوردن عصرانه ... اصلا دلیل نمی خواد شکلات ؟ می خواد ؟

خووووب ! بالاخره عکسها باز شدند.

اومدم ببینم امروز چی گذاشتی . به به ...

ارکید یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 10:27 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام پرنیان عزیزم
یه وقتایی یه نگاه، یه شاهنامه فردوسی حرف توشه
از این عکس قشنگتم یه عالمه حرف میشه شنید
لازم به گفتن چیزی نیست
این شعر مولانایی هم که گذاشتی فوق العاده است
امیدوارم این روزا فقط اون چیزی که دلت میخواد رو بشنوی و خوشحال بشی
همونکه "آرزوته"
شاد و سلامت باشی

سلام ارکید عزیزم
مرسی از توجهت ...


چند روز پیش توی یک مهمونی یکی از بستگانم پرسید آرزوت چیه الان؟ خنده ام گرفت . گفتم آخه کی آرزوش رو بلند توی جمع میگه که این سوال رو الان از من می کنی ؟ گفت حالا یکیش رو بگو که خصوصی نیست . راستش مجبور شدم خیلی مکث کنم ... احساس کردم انگار توی این لحظه آرزوهام رفتند و یه جائی قایم شدند اونقدر که حتی خودم هم نمی تونم بهشون فکر کنم . اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود :
آرزومه یه روزی پرواز کنم ...
و این خودش یه عالمه حرف داره .

برای دعای قشنگت ممنونم ازت . خیلی قشنگ بود ... فقط اون چیزهائی که دلم می خواد بشنوم .

من هم عین همین آرزو رو برات دارم . چون خیلی خوشم اومد
مرسی

علی یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 11:28 http://www.khoondaniha.blogsky.com

سلام.این روزا دل خیلیا تنگ و گرفته هست.نمونش خود من.
چرا واقعا؟؟؟؟میه گفت تقصیر کیه؟؟؟؟

سلام
آره میشه گفت ... میشه گفت مقصر اصلی این همه دلتنگی ها و خستگی های روحیه چیه .
اما من ول نمی کنم خودم رو توی امواج وحشی دلتنگی ها و خستگی ها. اجازه نمی دم مدت زمان زیادی من رو با خودشون بکشونن این طرف و اون طرف و جسم و روحم رو آسیب بزنند. خودم رو جمع و جور می کنم . حال و هوام رو سریع عوض می کنم و به تمام کسانی که دوستشون دارم و می دونم که یه جای کوچولوئی توی دلشون بهم اختصاص دادند فکر میکنم و اینجاست که میگم زندگی یه جاهائیش خیلی قشنگه.

... و یه دلتنگی ها هستند که جنسشون با دلتنگی های معمولی فرق می کنه . اونا تو رو اگر غمگینت هم میکنند تو رو به آسمون می رسونند و من خیلی دوستشون دارم و از داشتنشون به خودم می بالم. امیدوارم حالت خیلی زود زود خوب بشه . به کسانی که دوستشون داری فکر کن ...

آذرخش یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 12:36 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام مجدد
ممنون از اینکه بهم سر زدین. دست شما درد نکنه. امیدوارم بتونین گوش کنین و خوشتون بیاد
فکر کنم در مورد سند و سالم با هم صحبت کرده بودیم چهل سالمه
خداییش اسنیکرز از اون خوردنی های خاصه. منم عاشق شوکولاتم. اما چه کنم که باید یکم مراعات کنم
روز خوش

سلام
ببخش من رو ... خیلی فراموشکار شدم.
امیدوارم نود ساله بشی تا اون موقع هم سالم باشی و شاد و پرامید.
بیشترش دیگه خوب نیست !

ببین الان سر ظهری چه حرفهای بدی می زنیم ما ؟!

اسنیکرز و این جور چیزها رو میگم

ژولیت یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 18:25 http://true-life.persianblog.ir

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست..

یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

علی یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 20:23

سلام

گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد
از برق آن زمرد، هین دفع اژدها کن

خوندن شعرهای مولانا انگار مشق عشقه. بقول شازده کوچولو:
«مثل یک چشم روشنی، برای دل خوبه»


رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

برشاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن

دردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر ا‍‍ژدهاست بر ره عشق است چون زمرد
از برق این زمرد هین دفع اژدها کن



بدرود

سلام

شازده کوچولو چقدر قشنگ گفته .
این غزل مولانا از اون غزلهائیه که آدم رو بی قرار می کنه مخصوصا اگر که با صدای استاد شجریان گوش کنی .

دردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن ...

سفر به خیر ...

و ممنون .

مسافر دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 01:16

سلام بانوی مهربانی
میدانستم که بالاخره به شمس میرسی و بین شمس و مولوی خیمه میزنی و نظاره خواهی نشست
به سماع و شور و رقص و رباب
اما چه باید با شوریده سری چون تو؟
بقول مولانا :
عاشق از بوی خوش پیرهنت
پیرهن را ندراند چه کند؟

آه که عشق را چه آسان میگیرند آنان که رسم عاشقی ندانند :

چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد

دریغا که تنها اندکی در این رسم می مانند و عشق بازی میکنند به رسم دیرین :

چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد

چه زیباست غم ُ غم عشق غم دلدادگی :

غم عشق آمد و غم های دگر جمله ببرد....

اما سرانجام ما با عشق چگونه میشود؟:

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

بانوی مهربانی
مثنوی شوریدگی و دلدادگی ات را بسرای کاین جا شمس ما را رانده اند و سالهاست دیگر کسی شمس را یاد ندارد
اما تو بسرای
تو برقص
تو بنواز
تو دوست بدار
و مهربانیت را نثار همگان کن
و بیشتر به کسانی
که محتاج مهربانیت هستند
و تو را دوست دارند

شب بخیر

الا یا ایهاالساقی ادرکاسا و ناولها ...

سلام

حال شمس و مولانا همین است ... که دگرگونت کند و وقتی می خوانم از شوریدگی هایشان در باورم نمی گنجد عظمت این عشق .
گاهی می مانی عاشق کدام است و معشوق کدام ؟ مرید کدام است و مراد کدام ؟ و من وقتی در دریای این دو شنا می کنم در این امواج زیبا غوطه می خورم و غرق می شوم در مستی ... و فراموش می کنم چه کسی هستم و کجا هستم و زمان و مکانم را به کلی فراموش می کنم. و در جائی که میدانی مولانا مرید بوده است و شمس مراد ، شمس می گوید :‌والله ، والله من از دریای عظمت مولانا یک قطره نیستم ...
و این ها همه یعنی بی نهایت عشق و بی نهایت زیبائی و بی نهایت آسمانی . و تصور کنید غرق شدن در این بی نهایت ها ... به کجا خواهد رسانید ما را.

اولین بار «خط سوم» را برای همراهی در یک سفر طولانی خریدم . سفری که ۱۸ ساعت طول پرواز بود و چندین ساعت توقف بین پروازها و من نفهمیدم زمان چطور گذشت و بارها و بارها در این همراهی اشکهای مرا جاری کرد ... از آن راه طولانی هیچ چیز به یاد ندارم به جز «خط سوم»!
نمی دانم آیا این تاثیر بر همه ی آدمها یکسان است یا بر بعضی بیشتر و بر بعضی کمتر . شاید تاثیر از حال می گیرد .

عشق است برآسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن
اول قدم از قدم بریدن
نادیده گرفتن این جهان را
مر دیده ی خویش را بدیدن
گفتم که : دلا مبارکت باد!
در حلقه ی عاشقان رسیدن ...

و عشق با تمام دردها و رنجهایش سرشار از سرورهائی از جنس آسمانیست و روح را به پرواز در می آورد ... اگر چه درد دارد و رنج ...
بال در آوردن درد دارد!

و مطمئن باشید دریغ نمی کنم مهربانی را برای کسانی که دوستم دارند . من تمام وجودم دوست داشتن آدمهائیست که برایم به هر شکلی عزیزند . و روزی که خالی باشم از این حال، می میرم.

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما ...

از حافظ یاد کردید و من همیشه شوریده ی حافظم ... با تمام وجود عاشق این روح بزرگم که سایه اش را همیشه بر زندگی ام ملموس احساس می کنم .

ممنون

ویس دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 01:59 http://lahzehayenab.blogsky.com

والله که شهر بی تو مرا حبس می شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست ...

ونوس دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 15:29 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام دوست خوبم
مرسی بهم سر زدی ممنونم خوبم خدا رو شکر
دیروز اومدم یه سر وبت کلی برات توی نظرات نوشتم وبعد نمی دونم چرا تایید نمی کرد و خلاصه من هم رفتم بدون عرض سلامی ببخشید دوست جونم
مرسی از این شعر زیبا منم خیلی دوستش دارم

هنوزم میشه عاشق بود ...فکر کنم آره میشه بود
ولی بعضیها میگن همون انسانه نیست که عشقم داره گم میشه نیست میشه و از بین میره
اما من میگم عشق و دل و یکیه تا وقتی دلی تو سینه می تپه عشقم هست
دعا میکنم گرفتار عشقی پاک باشه دلت که لذت و آرامش رو باهم تجربه کنی

سلام ونوس عزیزم
راستش از جمله ات اینجوری برداشت کردم که آدمی که دوستش داشته باشی و نباشه عشق هم با نبودنش کم رنگ می شه یا گم می شه.
وقتی که کسی رو دوست داشته باشی این دوست داشتن می ره توی سلولهای تنت . می شه جزوی از خودت و تو دیگه یاد گرفتی دوست داشتن رو می خواد اون آدم باشه می خواد نباشه . مهم همون عشقه که برای همیشه توی قلبت باقی خواهد ماند.

من هم برات قلبی لبریز از عشق به همراه آرامش آرزو می کنم.

نازنین دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 17:42

همگان به جست و جوی خانه می گردند،
من کوچه ی خلوتی را می خواهم،
بی انتها برای رفتن
بی واژه برای سرودن...
و آسمانی برای پرواز کردن،
عاشقانه اوج گرفتن، رها شدن
پرنیان جون سلام امیدوارم خوب خوب باشی. دلم برات تنگ شده مدتی درگیر بودم و دسترسی به نت نداشتم. می بوسمت.

سلام نازنین عزیزم
شعرت خیلی قشنگ بود نمی دونم مال کیه ولی قشنگه .
مرسی عزیزم . به هر حال ممنونم که با محدودیتهائی که داری باز هم می یای پیش من .
مراقب خودت باش ... روی ماهت رو می بوسم

نازنین دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 21:38

گاه می اندیشم چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم ,
همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم و باران
و انسان هایی در زندگیم باشند که زلال تر از باران هستند ...( احمد شاملو )
پرنیان جون شعر قبلی برای آقای صالحی بود. عزیزم این چند روز که نمی تونستم بیام پرنیان خونم کم شده بود. به قول شاملو همین که فتح باغ باشه مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم.

سلام نازنین عزیزم
من هم یک کوچه دارم و باران و انسانهائی که برایم زلال تر از باران هستند ...
اسم کوچه ام «فتح باغ» است /
و سهم من الان از دنیا یک سهمه خوبه ...
خدایا گوشهات رو بگیر لطفا.
هر موقع خوشحالم از داشتن چیزی خدا میگه : خوب بسه دیگه حالا تجربه ی نداشتنش رو داشته باش
مرسی عزیزم ... میبوسمت .

فرزان دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 23:58 http://filmvama.blogfa.com/

زمانی که یکی برات با یه شعر یا چند جمله همه حرفای دلت رو یه جا میریزه بیرون ترجیح میدی فقی ببینی ـــــــگوش کنیـــــ ...درود بشما.......

سلام فرزان عزیز
احساس خوبی دارم از این همدلی ...

ممنونم .

سلاااااااااااام !

سلام عرض شد گوریل جان

ونوس سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 17:31 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

مرسی پرنیان جون
منم برات آرزومی کنم دلت پراز عشق و محبت باشه عزیزم

ممنونم ...

کوروش سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 23:21 http://KOROSH7042 .COM

دید مجنون را یکی صحرانورد
در میان بادیه بنشسته فرد
کرده صفحه ریگ و انگشتان قلم
می زند با اشک خونین این رقم
گفت ای مجنون شیدا چیست این؟
می نویسی نامه؟بهر کیست این؟
گفت مشق نام لیلی می کنم
خاطر خود را تسلی می کنم

هزاران درود بر بانوی پرنیان خیال

سلام کوروش عزیز
ممنونم ... و همچنین تشکر میکنم برای شعر قشنگی که نوشتید.

قندک چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 09:04 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود و تجدید عرض ارادت

لابد می خواهید بفرمایید از دیو ودد ملولم و انسانم آرزوست؟!

سلام عرض شد قربان
راستش ... گاهی وقتها به شدت ملول می شوم .
و زود به دل پناه می برم .

به گفته ی مشیری عزیز :
به دل پناه ببر!
آخرین پناهت اوست
تو را چنان که تمنای توست دارد دوست ...

خلیل چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 11:05 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

واقعن کوه و بیابان، جانی تازه می دهد. امتحان کن.

سلام
در اولین فرصت امتحان می کنم. ممنون از پیشنهادتون

بهارآرزو چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 11:18

سلام بانو .../

گفتی زناز بیش مرنجان مرا ، برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست ...

ای جااااااانم

آن گفتنت که بیش مرنجانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم آرزوست

باران چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 12:15

اول کدوم کتاب اونوقت!؟!!
..

سلاملیکم!
احوال خانوم بزرگ؟
با زحمتای ما نوه نتیجه ها؟!!

همون دیگه‌ ؟ اگه یادتون نیست از فرینوش جان بپرسید !

علیک سلاملیکم
سفر که خوش گذشته انشاالله

ای بابا! کدوم زحمت مادر جون ؟!

شبنم بهار چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 17:58 http://shabnambahar.blogfa.com/

من توی دوستهای ندیده مجازی ام دوستی دارم بنام پرنیان...ندیدمش،‌دستهای گرمش را به دست نگرفتم و لمسش نکردم...اما مدتهاست می ایم و میخوانمش...می اید و میخواند و مینویسد ..مهربانی را در تمام وجود مجازی اش که انگار حقیقی شده لمس میکنم و دوستش دارم...صبور است و ارام...مینشیند و عاشقانه تک تک کامنتهای وبلاگش را پاسخ میدهد..نه از سر رفع تکلیف و نه برای زیاد شدن امار خوانندگانش...جنس پرنیان با ادمهاییکه میشناسم کمی فرق دارد...هنوز بوی ناب رفاقت از وجودش می اید...دوستت دارم پری نازم..

چراغی و شبنمی داریم
بال در بال هم پرستوها
پر کشیده به آسمان بلند
همه چون عشق ما به هم لبخند
همه چون جان ما بهم پیوند
پیش چشمت خطاست شعر قشنگ
چشمت از شعر من قشنگتر است
من چه گویم که در پسند آید
دلم از این غروب تنگ تر است

سلام شبنم عزیزم
نمی دونم چی بگم! خوب ... می دونی! این کامنت مثل یک دریاست که لطف و محبت توش موج می زنه و من اینجور وقتها دقایق زیادی خیره می مونم به صفحه ی مانیتور و نمی دونم در جواب باید چی بنویسم.
مرسی ... عزیزم . من هم این شعر زیبای فریدون مشیری رو تقدیمت می کنم. می دونم که باز هم جوابگوی محبتت نبودم . تو ببخش.

جلال چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 19:33

آفرین به حسن سلیقه تان.

ممنونم .

آفتاب چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 20:52 http://aftab54.blogfa.com/

طفــــــــــــــــــــــــــلک نیو تن !

اوا! چرا آخه ؟

آفتاب چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 23:09 http://aftab54.blogfa.com/

یه جایی رو یادش رفت جاذبه اش رو کشف کنه !


ف



ت




ح





بــــــــــــــــا غ !





مرسی آفتاب عزیزم ...

باران پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 10:55

سلاملیکم!!!
با آفتاب بانو موافقم ۱۰۰ درصد!
جاشون هم خالی بود ۱۰۰۰ درصد!
غیبتشون هم غیر موجه و باید جبران کنن!
.
.
بعدشم من شونصدبار میخواستم بگم :
اوه! عجب عسکککککککککککککی!
یادم میره همش!
.
.
پنجشنبه تون هم خوش خانوم بزرگگگگگگگگگگ!

سلام عرض شد قربان
متشکرم هزار تا ...
جاشون هم خالی بود به همان میزانی که فرمودید
غیبتشون رو من موجه می کنم البته !
به خاطر من گذشت کنید این بار رو لطفا !

امان از پیری و فراموشکاری
چیزی که عوض داره گله نداره

مرسی مادر جون . خوش بگذره آخر هفته

آذرخش پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 11:02 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
خوبید؟
حال شما؟
امروزم یه پنجشنبه دیگه اس
تعطیلات آخر هفته خوش بگذره
خدا نگهدارتون

سلام آذرخش عزیز
هر پنج شنبه یادت می کنم ...
و برات همیشه لحظات قشنگی آرزو می کنم.
خوش باشی .

به امید خدا ...

ارکید پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 11:28 http://ashke-mahi.persianblog.ir

"از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من"

سلام و صد تا سلام به پرنیان عزیزم
خوبی؟
با این روزای بارونی چه میکنی؟
میخوای بیا پهلوم بشین لواشک انار آوردم با هم بخوریم
م م م م م م م م
خیلی خوشمزه استا
همچین ملسه

آخر هفته هم بهت خوش بگذره

سلام ارکید عزیزم

مرسی مهربون .
خیلی خیلی عالی اند . و هزار بار می گم خدایا مرسی برای این سخاوت آسمانیت . خیلی روز خوبی بود امروز با باران . واقعا جات کنارم خالی بود.

مرسی ... اومدم

به تو هم خوش بگذره ... روی ماهت رو می بوسم .

فرینوش پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 12:55 http://www.saraybanoo.blogfa.com

.
.
.

تو را عشق شناسد
نه خرد

...

و نوشتی بانو
خط به خط
که هم او خواندی هم غیر و نه او خواندی نه غیر

خط سومـــــــــــ را روایت کن

که جاری ِ رود است و
رود را ماندن، نشاید

...





...


اما بعد!

ممنون خاله پرنیانی ...
روزهایم سرشار شده از عطر خیال انگیز لبخندی آرام که بر چهره تان نشسته بود ...

ممنون!

سلام فرینوش عزیزم
عاشق قلمتم ... خیلی زیبا می نویسی .
مرسی خوشگل خانوم ... من هم سرشارم از حضور گرمت .

برات آرزوی خوشبختی دارم ... از صمیم دلم .

باران پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 23:35

...

خورشید؛

داستانی بیگانه نیست!




حتی اگر نگاهش نکنی،
و حتی اگر به یادش نیاوری،
خورشید هست ..


و حتی اگر بعضی وقتها فراموشش کنی
با این همه،تو این را می دانی که خورشید هست!




یک گل سرخ؛

حتی پس از شبهای بسیار ِ بی خوابی هم،

باز،یک گل سرخ است...

انسانها هر کدام مثل یک کتاب هستند. می گیری در دستت و می خوانی شان و ورق می زنی صفحاتشان را. بعضی از این کتابها روزی که تمام شوند، هر لحظه با کلماتش زندگی می کنی و در رویاهایت و در واقعیت هایت با جمله جمله هایشان نفس می کشی.

هر انسانی مثل یک کتاب نخوانده پر از رمز و راز است و مثل یک کتاب مقدس متبرک.
آنان که نیستند جایشان بی نهایت سبز ... اما آنان که هستند را با جان و دل بخوانیم.

و ممنون ...

جای همه کسانی که نیستند امروز سبز سبز ...

فرید جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 00:27 http://fsemsarha.blogfa.com

درود بر شما
نفسی که با یاد مولانا به دم می نشیند و بازهم می دمد... نگاهی که نور رخ شمس را به یاد می اورد...
کلامی که پر ز بی کلامی از کلام اوست...
همه و همه گوارای وجودتان و خوشا به حال تان که اینگونه برقرارست...
تا باد چنین بادا....

سلام
خوشحال شدم . ممنون

باران جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 12:43

و سلام!
و روز آدینه تون به خیر
و پر از عطر نفس شمس و مولانا!
اینم کادوی ما:

آلبوم روی در آفتاب ۱ - با صدای علیرضا قربانی

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=73064&categoryID=7868

سلام و صبح حضرتعالی به خیر

به به دوستش دارم . مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد