فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

آه ای سبکباران ساحل ها ...


  
 
 آب از دیار دریا 
با مهر مادرانه 
آهنگ خاک می کرد
بر گرد خاک میگشت 
گرد ملال او را 
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ، ندانم 
ساحل به او چه میگفت 
کان موح ناز پرورد 
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

ساعت یک و نیم بامداد !  سکوت و خلوت و شکوه شبانه  ... از پنجره ی رو به شرق از فاصله ی خیلی دور یک ردیف مارپیچ نور چراغهائی می بینم که مطمئنم جنگل لویزان باید باشد. پنجره های رو به شمال رانگاه می کنم . در این تاریکی شب اثری از کوه نیست. سیاهیست و گاهی کورسوئی از چراغی در دورها ... و اما پنجره های رو به جنوب ... تا حدودی تا جنوب شهر پیداست پر از چراغهای ریز و درشت و هر سی ثانیه فرود یک هواپیما از فاصله ی دور دور... عجیب زندگی در جریان است . مثل هر شب ... مثل همیشه و مثل زمانهائی که من درغفلت بوده ام و یا مثل لحظاتی که زمان برایم متوقف شده است. یا وقتهائیکه برمیگشتم به عقب و خود را در زمان گم می کردم . اما هرگز حاضر نیستم به عقب برگردم تمام شادی های گذشته ام را می بخشم به نداشتن غم هایش و دردهایش .   همین که میگذرد خوب است ... و فردا دوباره تجربه های تازه و شادی های تازه و غم های نو.  
می توان ساده زیست و کور شد و کر شد و گم شد در بازی های  آدمها و شد یکی مثل آنها . می شود ساده رفت و ساده آمد و ساده بود و ساده دید و لال شد و هیچ ندید و هیچ حس نکرد ... اما نمی شود شب ها در خلوت و تنهائی و مرور لحظه ها از آنچه هستی و از آنچه نیستی به وحشت نیوفتی .
می توان بر جای باقی ماند 
در کنار پرده ، اما کور، اما کر 
می توان فریاد زد 
با صدائی سخت کاذب سخت بیگانه 
دوست می دارم 
می توان با زیرکی تحقیر کرد 
هر معمای شگفتی را 
می توان تنها به حل جدولی پرداخت 
می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت 
پاسخی بیهوده آری پنج یا شش حرف 
می توان یک عمر زانو زد 
با سری افکنده در پای ضریحی سرد 
میتوان در گور مجهولی خدا را دید 
می توان با سکه ای ناچیز ایمان یافت 
می توان در حجره های مسجدی پوسید 
چون زیارتنامه خوانی پیر 
می توان چون صفر در تفریق و در جمع و ضرب 
حاصلی پیوسته یکسان داشت 
...
می توان همچون عروسکهای کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید 
می توان در جعبه ای ماهوت 
با تنی انباشه از کاه 
سالها در لابلای تور و پولک خفت ...

معمولا" در خلوتم با خودم به یک حس رضایت رسیده ام . همان چیزی بوده ام که خواسته ام . بی کم و زیاد ... صاف و زلال و صادق ... حداقل با خودم .  جسارت خود بودن لذتی بی پایان به همراه دارد. 


پ ن : امشب عجیب دلتنگ دریا و در حال وهوای دریا بودم . موجهایش گاهی مرا باخود برده است تا دورهای دور و رها شده ام در امواج بلند دریا و موجهای آرام کنار ساحلش آرامشی بی پایان به من بخشیده است ... اما هرگز راز سر کوبیدنش به سنگها و صخره ها را نفهمیدم ... باید دیوانه شده باشد ، باید مجنون شده باشد که این طور بی مهابه سر می کوبد به سنگ . 

هزیان گوئی های نیمه شب من را ببخشید در این آخرین روزهای یک سالی که نفهمیدم چطور گذشت ... بایدسر فرصت بنشینم به هر روزش فکر کنم و ببینم چه بخشیدم به زندگی . 
نظرات 26 + ارسال نظر
papillon پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 02:33

با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت...

باز هم معذرت پرنیان عزیز و اینکه باز هم از ته دل ممنون!
گاهی چه قدر دلم برایت تنگ می شود.

میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت ...

خواهش می کنم ... من هم ممنونم و من هم دلم برایت تنگ شده بود.
انگار این هم قانون نانوشته ی آدمهاست بین خودشون ! دلشون تنگ می شه ، دل تنگشون می شن ... اما می ذارن و می رن .
شاید گاهی فکر می کنند رفتن بهتر از ماندن است.

باز هم ... مرسی

آفتاب جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 13:30 http://aftab54.blogfa.com/

قشنگ نوشتی سرکوبیدن های موجها روی سنگهای ساحل ..اگه کر و کور و لال باشیم تو این زمونه راحت تر خیلی چیز ها رو نمی بینیم . قلبهای سخت و بی عاطفه رو حس نمی کردیم و از ناجوانمردی های دنیا چشم فرو می بستیم .گاها می مونم برای خیلی چیزها .. گذشته های دور ..و عمری که رفت ..اما باید حال رو دریابیم و به قول خودت چیز هایی رو به زندگی بخشیدیم .

و هربار موجی محکم می خوره به صخره من ناخودآگاه خودم رو جمع می کنم و عضلاتم منقبض می شه. انگار دردش رو می فهمم. و دلم می خواد یه کاری کنم برای این بی قراری هاش.
فقط می دونم باید محکم ایستاد و خندید به تمام ناجوانمردی ها و تلخی ها. حتی اگه گاهی وقتها هم خیلی خیلی خسته باشیم ... باید ادامه داد...
باید بخشید . باید زندگی را زندگی کرد

آفتاب جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 17:34 http://aftab54.blogfa.com/

مرا نیز چون دیگران خنده ای هست

و اشکی و شکی جنونی و خونی

رها کن مرا

رها کن مرا در حضور گل و

زهره ی نور

نور سیه فام ابلیس

مرا دست و پیراهن آغشته گردید

به خون خدایان

مرا زیر این مطلق لاژوردی

نفس گشت فواره ی درد و دشنام

نه چونان شمایان

مرا آتشی باید و بوریایی

که این کفر در زیر هفت آسمان هم نگنجد

بر ابلیس جا تنگ گشته ست آنجا

رها کن مرا

رها کن مرا

شفیعی کدکنی

صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده ای

آفتاب جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 17:35 http://aftab54.blogfa.com/

خوابیده اید زیر جبه ی ابریشم نسیم

تن بر سریر سبزه

رها کرده

چون شمیم

دستت به روی سبزه و سر خفته روی دست

دور از گزند گردش پرهای زنجره

کز آن طرف جدار خموشی را

سوراخ می کند

بر سبزه زیر آبی بی ابر آسمان

آفاق را به مردمک دیده دادی

این چیست این که لحظه ی بی خویشی تو را

آشفته می کند

این تیک و تاک ساعت مچ بند

زیر سر

یا این صدای چشمه ی جوشان عمر توست

کاین گونه قطره قطره

به مرداب میچکد؟


شفیعی کدکنی

در اینجا کس نمی فهمد زبان صحبت ما را
مگر آیینه دریابد حدیث حیرت ما را

آفتاب جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 17:37 http://aftab54.blogfa.com/

ما سم ِ مار را با پادزهر خنثی می کنیم اما سم ِ کلمات را چه گونه؟ نمی دانم! حالم خوب نیست ..

واقعا؟!

آفتاب جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 17:38 http://aftab54.blogfa.com/

«دردی اگر داری و همدردی نداری٬

با چاه آن را درمیان بگذار!

با چاه!

غم روی غم اندوختن دردیست جانکاه!»

گفتند این را پیش از این اما نگفتند٬

گر همرهان در چاهت افکندند و رفتند٬

آنگاه دردت را کجا فریاد کن؟

آه!

فریدون مشیری

آفتاب جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 17:39 http://aftab54.blogfa.com/


بودنت

حتی همین قدر محال

تن پوشی است بر عریانی روح خالی ام....

باش ....

حتی همین قدر دور ...

حتی همین قدر محال

هر چه هستی باش ...

شاید سهم من از تو

همین دوری و محال بودن است عزیز

همین خواستن ها

نرسیدن ها


الان اینا که نوشتی من بودم ؟

آفتاب جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 17:39 http://aftab54.blogfa.com/

می شمارم

دانه دانه باران را

در خیابانهای بی تـــو....

وقتی

آوار می شود ،

جنونی که تازگی ندارد،،

بر ســـرم ...

خراب تر ازین نمی شوم ، این روزها ...

ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
میبرد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو

آفتاب جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 17:42 http://aftab54.blogfa.com/

مکن ظلمی به یک انسان

نه بر مرغ و نه برحیوان

مکن از روی بدخواهی

دلی غمگین و سرگردان

جهان همواره "می گردد" !

تو ( نیکو ) "گِـرد" دلها باش

مشو ویرانی دلها !

بکن ویرانه را ، عمـران !

مرنجان هر دلی ازخود

مشو دردِ دلِ ریشی

که آن دل در پریشانی

دهد قلب تو را سامان

مبر از خاطرت هرگز

که "عمرت " درجهان فانی ست

سری بالا بباید داشت

" به نام نامی انسان " !

به بدخواهی چو سر آری

بدی ها را به خود بینی

که دنیا ، روزگارت را

دهد بر "بی کسی " فرمان

دراین ره ، گر نمیخواهی

دل آزرده ای باشی

مشو بر کس دلیل غم !

مشو جزئی ز بدخواهان

خدا برحق و انصاف است

تو منصف درجهانت باش

نیارزد زندگی آن حد

که خود خود را کنی ویران




فرزانه شیدا

مرسی آفتاب جون برای این شعرهای قشنگی که نوشتی .

آفتاب جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 17:45 http://aftab54.blogfa.com/

بیا تا مونس هم یار هم غمخوار هم باشیم
انیس جان غم فرسوده ی بیمار هم باشیم

به به !
.
.
.
به به

چه اشعاری گذاشتم ! خودم خبر نداشتم یه پا ادبیات شناس بودم جای ویس خالی بیاد ببینه

ای جدائی تو بهترین بهانه ی گریستن ...

به به ! واقعا چه شعرهائی
مرسی آفتاب جونم ... می بوسمت عزیزم

احسان جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 18:57 http://www.bojnourdan.blogfa.com

سلام خانم پرنیان
دلتنگی، حدیث کهنه ی همه ی زندگی این روزگاران است و کمتر کسی را می توان یافت که با همه ی داشته های ذهنی و فرهنگی اش ، دلتنگ کسی و یا چیزی نباشد . عصر دلگیر جمعه ای طولانی هم به این دلتنگی می افزاید .

سلام احسان عزیز
مرد را دردی اگر باشد خوش است / درد بی دردی علاجش آتش است

اگر راز دلتنگی عصرهای جمعه رو فهمیدن به من هم بگین .

ممنونم .

سایه شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 10:01 http://shadowplay.blogsky.com/

به زندگی ، زندگی بخشیدید ...سال نو و نوروزت مبارک

مرسی سایه عزیزم
خیلی لطف کردی . سال نو تو هم مبارک با یه عالمه آرزوی خوب .

آذرخش شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 10:31 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
این پست بالاخره آشکار شد
بسلامتی
باشه اگه شما هم قول بدین عیدی هارو تقسیم کنین من حاضرم
البته قرار شده امسال عیدی اسباب بازی واسم بخرن. اسباب بازی هاشم پسرونه اس، هواپیما و روبات و ...
بازم عید مبارک
نمی خواین تعطیل کنین؟؟

سلام آذرخش عزیز
ممنونم . امیدوارم تو هم خوب باشی
تقسیمش کنم باهات ؟ ... خوب باشه . رفاقته دیگه ولی هواپیما و ربات به چه درد من می خوره آخه ؟

ضمنا چی رو تعطیل کنم ؟ زندگی رو ؟ زندگی باید من رو تعطیل کنه.
کار رو ؟ کار رو هم باید تا لحظه ی آخر حضور فیزیکی داشت. وبلاگ رو؟ چرا ... تعطیلات مسافرم و اینجا هم تعطیل ... تا بعد!

راحت می شین از دستم

ونوس شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 12:47 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام عزیزم
مثل من هزیون میگی...
خوبی خانمی منم ای می گذرونم با این فرشته کوچولو وگاهی بسیار شیطون

برات بهترینها رو آرزو دارم

سلام ونوس جون
عزیزم ... شیطون شده ؟؟!!! وای چه بامزه . خدا حفظش کنه.
من هم برات بهترین ها رو آرزو میکنم و خوشحالم که حالت بهتره.

بی مرز شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 17:41 http://bimarz000.blogfa.com/

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..
موجیم که آرامش ما عدم ماستــ..
درود.. یاد این شعر افتادم پرنیان جان وقتی هستیم ومیبینیم بی تناسبیها ی این دنیا رو آروم و قرار نداریمــ..

خدا کند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابان‌ها
به شانه‌ی هم بزنند

خدا کند کوهها به هم برسند
دریا چنگ بزند به آسمان
ماهش را بدزدد
به میخانه‌ شوند پلنگ‌ها با آهوها.

خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند
پنجره‌‌ها
دیوارها را بشکنند ...

سلام فرزان عزیز
پس دلیل این بی قراری ها این بود ؟!

آفتاب شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 21:34 http://aftab54.blogfa.com/

به به چه قلبهای خوشگی از توی فکرت دارن میان بیرون !

آفتاب شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 23:07 http://aftab54.blogfa.com/

حالا ببینا !
قلب از تو فکرمن می یاد بیرون ؟!
فعلا که دود داره بلند می شه

کی داغت کرده آفتاب جون ؟

آفتاب شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 23:16 http://aftab54.blogfa.com/



بخند ... تا دنیا بخنده .

فرزان یکشنبه 28 اسفند 1390 ساعت 00:39 http://filmvama.blogfa.com/

اگه منظورت به بی قراری منه..؟درسته یکی از مهمترین دلایلش همینه پرنیان جان البته+چند مورد دیگه که شما هم میدونی تا حدی (مثه فرار از عادتها و دنیای بی ثباتی روابط مجاز و..)ــــ

روابط دنیای واقعی هم هیچ حساب و کتابی توش نیست چه برسه به دنیای مجازی . اما همین که گاه گاه یاد هم باشیم هم ارزشمنده.
آدمها تاثیر خودشون رو بر هم می ذارن اونقدر که خودشون هم فکر نمی کنند وقتی که نباشن چقدر به یادشون خواهیم بود و از صمیم دل براشون آرزوهای خوب داریم. این انرژی ها بالاخره منتقل می شه. اگر کسی هم قراره بره خوب باید بره دیگه . حتی از یادها...

امیدوارم تمام دوستی های خوب زندگیت جاودان بمونند .

ز- حسین زاده یکشنبه 28 اسفند 1390 ساعت 07:35 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیز. برادروار ارادت ام را به شما اعلام می کنم. افکار و اندیشه های بلندتان در تمام واژه هایتان عیان و آشکار است. امیدوارم لحظه لحظه ی زندگی تان مملو از عشق و امید خدایی باشد. چارلی چاپلین می گوید : همیشه آخر هر چیزی خوب می شود ، اگر نشد ، بدان که هنوز آخرش نرسیده است.لذا در این ایام آخر فصل زمستان بهترین ها را برایتان آرزو دارم و امیدوارم سالی خوش را در کنار خانواده ی محترمتان شروع کنید. سبد سبد گلهای بهشتی تقدیمتان باد.

سلام جناب آقای حسین زاده
خیلی لطف کردید. مدنهای زیادی بود که تشریف نداشتید. از نظر لطفتان هم سپاسگزارم. جمله ی چارلی چاپلین هم خیلی چسبید.
من هم متقابلا برای شما بهترین های زندگی و زیباترین های روزگار را از خداوند خواهانم . تعطیلات نوروز خوش بگذره .

............

و باز هم ممنون .

ارکید یکشنبه 28 اسفند 1390 ساعت 08:33 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام پرنیان عزیز
اینطور که نوشتی "ویو" آپارتمانت باید خیلی قشنگ باشه
منم هر وقت شبا تو اتوبان همت در حال حرکت باشیم از دیدن چراغهای روشنی که مثل پولک پایین کوهها پخش شدن لذت میبرم. منظره قشنگی دارن
و چه خوبه که به یه حس رضایت از خودت رسیدی. این خودش خیلیه
پیشاپیش سال نو رو بهت تبریک میگم. امیدوارم سالی پر از خیر و برکت همراه با شادی و تندرستی برات به همراه داشته باشه
تو این یکساله خیلی از خوندن نوشته هات لذت بردم و چیزهای زیادی هم یاد گرفتم. امیدوارم سال دیگه هم همینطور با قلم زیبات به نوشتن ادامه بدی و لذت ما دو چندان بشه
شاد و سلامت باشی

سلام ارکید عزیزم
آره چشم انداز قشنگی دارن پنجره ها. مخصوصا روزهائی که تهران باد داشته باشه شبهاش تماشائی و بی نظیره. نور چراغها مثل جواهری روی یک مخمل سیاه می درخشن . و صبحهای زود ... وقتی که آسمان قرمز می شه نصف آسمان شبه نصف آسمان روز ... فوق العاده ست . جات خالی توی تماشای این تابلوی زیبای خلقت.

و مرسی ارکید جون . من هم از شماها خیلی چیزها یاد گرفتم . از جمله یک دنیا مهربانی .
ضمنا من با این پرشین بلاگ یه کمی مشکل دارم .وقتی براتون کامنت می ذارم اصلا نمی دونم ثبت شد یا نشد . یه جوری شده این پرشین بلاگ تازگی ها

برات یه دنیا شادی ... شادی های بی پایان از خدای مهربان آرزو می کنم.
سال ۹۱ سال عشق باشه برات و امید و تازگی .
الهی آمین

میله بدون پرچم یکشنبه 28 اسفند 1390 ساعت 10:45

سلام
سال نو مبارک باشد
موافقم که باید الان بشینیم و به پشت سرمون نگاه کنیم

سلام
ممنونم برای شما هم همینطور
مثل همون دیواره دیگه !‌

انشاالله سال خوبی داشته باشی میله عزیز ...

علی(خوندنیها) یکشنبه 28 اسفند 1390 ساعت 11:04

سلامی گرم در آخر اسفند90به پرنیان بانو،فرشته زمینی که با وجودش زمین رو آسمونی کرده.
سال نو رو به شما تبریک میگم
امیدوارم سالی پر از خیر و برکت همراه با شادی و تندرستی داشته باشی.ضمنا به منم خیلی دعا کنین که به خواسته های دلم برسم.مطمئنا خدا به دعای فرشته هایی مثل شما فوری پاسخ میده چون دوستون داره.منم پرنیان گل خانومو خیلی دوست دارم.مرسی

سلام علی آقا عزیز
ممنونم برای این عناوین زیبائی که از سر من خیلی زیاده !
از صمیم دلم آرزو می کنم ... همین الان چشمهام رو بستم و از خدا خواهش کردم که به تمام آرزوهای قشنگت برسی . و از خدا خواستم که آرزوهات رو در جهت مصلحتت و خیریت زندگیت یکی پس از دیگری برآورده کنه. و من نیز شاهد خوشحالی هات باشم .
امیدوارم خداوند در این لحظه ها حرف این بنده ی کوچولو وحقیر و سرو پا تقصیرش رو گوش کنه .

ممنونم برای این دنیا دنیا مهربانی .

تبریک سال نو باشه برای پست بعدیم .

باران پوش یکشنبه 28 اسفند 1390 ساعت 11:09

نو روز و نو سال و نو بال...
بر شما مبارک...
بهروزی و شادی همیشه شما
آرزومندم...

ممنونم ...

به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را .

بهترین های زندگی را در سال ۹۱ از خداوند برای شما خواهانم.

آذرخش یکشنبه 28 اسفند 1390 ساعت 12:12 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
خوبی؟
ممنونم بهم سر زدی
امروز یه آهنگ جدید گذاشتم
منظورم کار بود. آخه من از 4 شمبه تعطیل کردم
راحت میشیم؟اختیار داری. ما همیشه از خوندن نوشته های قشنگت لذت میبریم
امیدوارم مسافرت بهت خوش بگذره و با انرژی مضاعف برگردی
روز و روزگارت خوش

سلام
ممنون.
امروز هم هر کسی از بستگان به من زنگ زد با تعجب سوال کرد چرا اداره ای ؟!!!
خیلی لطف داری آذرخش عزیز . الان می یام ببینم چی گذاشتی .
و باز هم ممنون.

قندک دوشنبه 14 فروردین 1391 ساعت 08:38 http://ghandakmirza.blogfa.com

میگم شما اون موقع شب بالای برج میلاد بودین یعنی؟!



نه والا ! ما یه سهم کوچولوئی داریم از پنجره ها برای تماشای آسمان و یک گوشه ی کوچولوئی از شهر.

از توجهتون به مطالب ممنونم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد