فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

سوختن در آب و غرق شدن در آتش

 

 

شاید باور نکنی  

ولی آدم هائی هستند  

که زندگیشان  

بی کمترین رنج و پریشانی  

می گذرد 

خوب لباس می پوشند 

خوب می خورند 

خوب می خوابند  

از زندگی خانوادگی شان راضی اند 

البته بعضی وقتها غمگین می شوند 

ولی اثری بر زندگی شان نمی گذارد  

همیشه حال شان خوب است  

و مرگ شان 

مرگی است راحت در میانه ی خواب  

 

شاید باور نکنی 

ولی این جور آدمها وجود دارند 

ولی من از آن ها نیستم 

نه ... من هرگز از آن ها نیستم 

من حتی هیچ نوع نزدیکی به زندگی آن ها ندارم 

ولی آن ها آن جایند  

و من اینجا 

چارلز بوکفسکی

 

عنوان این پست، عنوان کتابیست شامل گزیده ی اشعار چارلز بوکفسکی. یک روز که داخل کتابفروشی در حال سیرو سیاحت بودم بیشتر از متن کتاب، اسم کتاب توجه من رو به خودش جلب کرد.  «سوختن در آب و غرق شدن در آتش» .   شاید یکی دو دقیقه ای مبهوت، به اسم کتاب خیره شده بودم. شهر کتاب مرکزی بودم و فروشنده هم دختر خانم جوانی بود که از دوستانم بود. دید که روی اسم کتاب متوقف موندم. اومد گفت کتابهای بوکفسکی رو خوندی ؟ گفتم نه.  چندتائی از کتابهاش رو نشونم داد و من بعد از اون «عامه پسند» رو هم خوندم . داستان یک کارگاه خصوصی ساده و خنگ و در عین حال خوش شانس هست که به خاطر بد زبانی و رک گوئی هاش بارها من رو به خنده با صدای بلند انداخت. در واقع یک طنز تلخی بود که در حین خواندن شاید یه جاهائی به قهقه می افتادم ولی عمیقا من رو به فکر می برد و یک ناامیدی تلخ نسبت به زندگی . برداشت من این بود که این نویسنده نگاهش به دنیا یک نگرش نهیلیسمی هست و دنیا رو پوچ می بینه . طوری تحت تاثیر قرار گرفتم که وقتی کتاب رو می بستم و به زندگی عادیم مشغول می شدم سرتاپایم را ناامیدی پر می کرد . ناامیدی به همه چیز ... قیافه ام شده بود مثل یک بادکنکی که بادش خالی شده، یه جورائی وار رفته ! در واقع هر چه برای خودم بافته بودم به یکباره پنبه شد!    ... یکی از دوستان که شاهد مطالعه ی من بود قرار بود بعد از تمام شدن، کتاب رو بدم بخونه تا اونم بتونه یه خورده قهقه بزنه !!! اما وقتی کتاب تمام شد و قیافه ی وا رفته ی منو دید گفت : نمی خوام ... بابا این چرت و پرتها چیه می خونی؟    خوب این هم یک نگرشه به دنیاست دیگه.  به هر حال این هم یک نگاهه،  نگاهی عمیقه اما تلخ!  

و متاسفانه این تلخی رو دارم با خودم می کشم اونقدر که دیشب بغض گلوگیری من رو اسیر خودش کرده بود . راه افتادم رفتم بیرون و یکی دوساعتی رو راه رفتم . آدمها برای زندگی در تلاش بودند . مادری که با بچه اش تقریبا داشت می دوید ... پیرمردی که نشسته بود روی یک صندلی روبروی یک مغازه و داشت خیلی دورها رو نگاه می کرد ... خانمی با سگی توی پیاده رو ... دختر و پسر جوانی دست در دست هم ...  و زندگی جاری بود، به هر شکلی!  

و من فکر می کردم نهایت تمام اینها  آیا پوچیست ؟ رسیدم خونه و تصمیم گرفتم به یک نفر زنگ بزنم و حالش رو بپرسم . اونقدر از نمره های بیست بچه اش برام گفت و یه کمی هم از نحوه پخت قورمه سبزیش و ... حالم رو بدتر کرد.   یه وقتهائی لازمه از زمین دور بشی . زمین آدم رو حقیر می کنه . زمین آدم رو در حد یک قورمه سبزی می یاره پائین. زمین پوچی می یاره . باید دور شد ازش . نیاز به یک آرامش داشتم . ناخودآگاه قران با ترجمه ی خرمشاهی رو باز کردم و شروع کردم ترجمه ی اون رو خوندن ... بعد رفتم سراغ حافظ با غزلی شیرین و بعد چشمهام رو بستم و دیگه به هیچ چیز فکر نکردم .  یک ستاره است  از پشت پنجره ی اطاق خوابم هر شب دارمش و همیشه از خدا ممنونم برای داشتن این پنجره و بودن این ستاره و در کنارش بیشتر وقتها ماه. 

فکر کردم بهترین کار الان نگاه کردن به اون ستاره است ...   

 

ابرها رفتند 

یک هوای صاف، یک گنجشک، یک پرواز 

دشمنان من کجا هستند؟ 

فکر می کردم : 

در حضور شمعدانی ها شقاوت آب خواهد شد. 

در گشودم : قسمتی از آسمان افتاد در لیوان من 

آب را با آسمان خوردم 

لحظه های کوچک من خواب های نقره می دیدند ... 

سهراب سپهری 


 پ ن : زیاد به بوکفسکی بد بین نشید در جائی گفته:‌ من به خوبی اعتقاد دارم. چیزی که درون مان وجود دارد و می تواند رشد کند. مثلا وقتی در جاده ای پر رفت و آمد غربیه ای به من راه می دهد تا رد شوم، قلبم گرم می شود. 

نظرات 35 + ارسال نظر
نازنین سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 09:38

نوشتن مرگ را می تاراند، ترکت نمی کند
و نوشتن می خندد
بر خودش
بر رنج
آخرین توقع است
آخرین تفسیر
نوشتن تمام این هاست.

پرنیان جون الان ادارم و سرم شلوغه دلم نیومد چیزی ننویسم برمی گردم.

سلام نازنین عزیزم
ممنونم از شعر به جائی که گذاشتی . راستش در ثبت کردن این پست خیلی مردد بودم . همیشه یه حس تعهد دارم نسبت به دوستان عزیزم در اینجا. هیچوقت دلم نمی خواد چیزی بنویسم که حتی ثانیه ای خاطرشان را مکدر کنه. ولی در عین حال همیشه دوست دارم خودم باشم . صاف و صادق و زلال ...
خیلی فکر کردم نوشته ام را حذفش کنم ... ولی بالاخره نکردم.
و این شعرت چقدر با حال و هوای من جور بود. مرسی که با تمام شلوغی هات به یادم هستی.

زهرا سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 11:07

سلام پرنیان عزیز
دخترم می گه تلخ شده ای .میگم نه مامان ,بیشتر نا امیدم وشاید هم سرخورده . احساس می کنم همه جا پر شده از روز مرگی .آدمایی که زیرنقاب دروغ وسطحی نگری قایم شدن وهیچ چیز شادم نمی کنه .اما زندگی هر روز جریان داره
.به دوروبرم نگاه می کنم ودنبال بهانه های کوچک میگردم ,از دیدن یه قمری پشت پنجره ,لبخند مهربون همسایه ,یه قطعه شعر ناب یا یه پست خوب که پرنیان می ذاره .یه کتاب خوب.یه شاخه گل . یا حتی یه بیسکویت که پسرم برام می گیره .

حرفایی امروزت رو خیلی خوب میفهم برای من که هر روز بهت سر میزنم تا از نوشته های لطیفت وزییایی احساست لذت ببرم وبودن رو دوست داشته باشم .
عزیزم .با تمام وجود آرزومندم که حالت به شود .

سلام زهرا جون
اول باید بگم خیلی خوشحالم که دوباره بعد از مدتهای طولانی برگشتی. همیشه یه چیزی وجود داره که قلبها رو به هم پیوند می ده . مهم نیست اون یه چیز چیه! مهم اون پیونده ست ... و خلاصه اینکه خوشحالم که هستی.

امروز با یکی از دوستام صحبت می کردم به ایشون گفتم خیلی بده که نگاه ادم دقیق باشه ، خیلی بده که تیز باشی . اونوقت چهره ی عده ای از آدمها پشت اون نقابهاشون برات برملا میشه و این یه کمی ناامیدت می کنه و گاهی دنیای کوچیک آدمها ناامیدترت می کنه.
مخصوصا که کتابی مثل «عامه پسند» رو هم خونده باشی !
همیشه باید به دنبال یک بهانه ی کوچک بود برای خوشبختی و وقتی که یک بهانه ی بزرگ می یاد به سمتمون اونوقت از خوشحالی جیغ می کشیم ...
مرسی برای توجه ات به اینجا ... از دعای خوبت ممنونم . من هم برات بهترین حال ها رو آرزو می کنم.

قندک سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 11:08 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی مهربان.عجب کتاب جالبی.راستش من هم وقتی عنوان پست شمارا دیدم جاخوردم. این حرف نویسنده که :مثلا وقتی در مسیری پررفت وآمد غریبه ای به من راه می دهد تا رد شوم قلبم گرم می شود.واقعا درست است و البته عکس آن هم صادق.واجب شد بروم بخرم و بخوانم ببینم چه گفته است این بوکوفسکی خان.درود بر شما. یلداتون پیشاپیش مبارک

سلام
الان اینجا ما دو تا کتاب از چارلز بوکفسکی داریم . یکی «سوختن در آب و غرق شدن در آتش» هست که گزیده ای از اشعار ایشونه و یکی دیگه اش «عامه پسند» هست که یک رمانه طنز ولی به شدت تلخه.
اونی که فکر می کنم مدنظر شماست «عامه پسند» هست . در حین خوندنش شاید قهقه بزنید یه جاهائی ولی به عمق کلماتش که نگاه کنید یه حس بدی به شما می ده. اول خودتون رو قوی کنید و به خودتون قول بدید که تاثیر نگیرید بعد شروع کنید به خوندن در این صورت احتمالا لذت می برید.
ممنونم و یلدای شما هم مبارک

بهارآرزو سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 11:19

سلام بانو .../

ستاره زندگی تان پر نور باشه همیشه که همان یک ستاره برای خودش به اندازه عالمی ارزش دارد .../

سلام
مرسی یه عالمه ...
و امیدوارم آسمان زندگی تو هم همیشه ستاره باران عشق و امید و شادی باشه .

ارکید سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 12:54

سلام پرنیان عزیز
پوچی هم فلسفه خودشو داره
اونیکه به پوچی رسیده روزی دستاش پر پر بوده
البته تاییدشون نمیکنم
خودم طرفدار انرژی مثبت هستم
این خیلی خوبه که به همه انرژی مثبت بدی و براشون وقت بذاری. این یعنی اینکه طرف برات مهمه
و چه خوبه اهمیت دادن به طرفی. و چه دلگیره از سر وا شدن و بی حوصله حتی سلام و احوالپرسی کردن. اینم یکی دیگه از رسمای زمونه است
روزت خوش

سلام ارکید عزیزم
من فکر میکنم همه ی ما یه وقتهائی می رسیم به پوچی و به خودمون میگیم : خوب که چی ؟! اما تجربه ثابت کرده که این حال گذراست.
وقتی آدمها رو دوست داریم نمی تونیم به راحتی هر کسی رو از سر خودمون وا کنیم. بعضی ها بلد نیستند دوست داشته باشند.

ممنونم ازت .

ونوس سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 14:19 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام

چقدر دلنشین و زیبا می نویسید
خیلی دوست داشتنی هستند نوشته ها و شعرهاتون

میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می کرد بهت چی گفت ؟جایی که میری مردمی داره که می شکننت نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم . تو تنها نیستی . توکوله بارت عشق میزارم که بگذری، قلب میزارم که جا بدی، اشک میدم که همراهیت کنه، ومرگ که بدونی برمیگردی پیشم

شادزی یلداتم مبارک

سلام دوست عزیزم
خیلی لطف داری . مرسی از توجه ات. ضمنا مطلبی که نوشتی خیلی خیلی قشنگه. ممنونم

یلدات مبارک .

ونوس سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 14:54 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

مرسی پرنیان عزیز

ممنون از حضورت
به خاطروب زیبات و دلنوشته های نازت لینکت کردم اگه دوست داشتی لینکم کن اگرنه که هیچ

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاده رنج و سختی است.
شکیبا یی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم و باز گفت: نه.
من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.
و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم ......

سلام ونوس عزیز
ممنونم . با کمال میل لینکت می کنم .
می گما! این خدا هم چقدر بنده هاش رو هی می پیچونه! ای بابا ...

شوخی کردم ... با خدا گاهی وقتها شوخی دارم .

متن قشنگی بود و من خط به خط باهاش رفتم ...
باز هم ازت ممنونم .

ایمان سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 18:16

بوکوفسکی رو خیلی دوست دارم...هم مجموعه شعر رو خوندم همه عامه پسند رو. دقیقا وقت خوندن عامه پسند من هم خیلی خندیدم...اما چه تلخ بودن این خنده ها...

نبینمت غمگین دوست...خوب فهمیدم این تکه رو...واقعا خیلی سخته بخوای تو اون لحظه با کسی حرف بزنی و پیداش نکنی...تجربه ش کردم زیااااد...
درست می شه پرنیان...یه روز هم نوبت ما می شه...

پیروز باشی

سلام ایمان عزیز
یادمه که یک بار مطلبی در وبلاگت خونده بودم در مورد بوکوفسکی .
یه وقتهائی می خوای فرار کنی از موقعیتی که هستی می گردی دنبال یک هم صحبت که حواست پرت بشه . اون هم صحبت بلائی به سرت می یاره که هزار بار پشیمان می شی از کاری که کردی . فکر میکنی که با خودت بهتر می تونستی کنار بیای . دنیای آدمها با هم خیلی فرق می کنه . احتمالا من هم برای خیلی ها کسالت اور میشم گاهی چون خیلی تمایل ندارم در مورد آشپزی و این جور مسائل بشینم ساعت ها تز بدم و بحث کنم. بالاخره هر زنی یه آشپز خوبیه و من این رو مطمئنم مگر اینکه متنفر باشه از این کار و هر زنی در جایگاه مادر بودنش حرف نداره مگر اینکه مشکلات اساسی داشته باشه. اگه یکی تونست مولانا رو نقد و بررسی کنه و یا حافظ رو و یا در مورد فلسفه و مکاتب مختلف اطلاعاتی داشته باشه و یا حتی تونست یه فیلم یا یه تاتر و یا یه کتاب رو نقد کنه و یا در مورد یه موزیک حرف برای گفتن داشته باشه هنر کرده . حتی اگه خیلی هم اطلاعات زیادی نداره و علاقه مند به شنیدنه باز هم به نظر من عالیه . شاید گاهی وقتها یه خورده معمولی بودن و یا در مورد هر چیز ساده حرف زدن هم بد نباشه در واقع می تونه یه فان باشه ولی از اینکه دائما در این محدوده بچرخیم برای من کسالت محضه و ترجیح می دم تنها باشم.
چقدر حرف زدم


مرسی آیمان ... از محبتت ممنونم . به قول بوکوفسکی قلبم گرم شد ...

علی سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 18:28

از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس…

من دوست ندارم هیچوقت به پوچی برسم (چقدر من تو این مورد استثنا ام )
فکر میکنم خیلی چیزای قشنگی تو این دنیا هست که میشن هزار تا بهونه برای لذت بردن از زندگی. بدست آوردنی هم نیستن. همینجان. کنارمونن. فقط باید ببینیمشون. نگاهمونو عوض کنیم. تنها چیزی که باید عوض شه نگاه ماست.

کاریکاتوری دیدم که یه مرد از توی قایق یه جزیره دیده بود و با خوشحالی فریاد میزد...خشکی!
توی اون جزیره هم یکی وایستاده بود و با خوشحالی فریاد میزد...قایق!
بستگی داره از چه دیدی به زندگی و اتفاقاتش نگاه کنیم. این چیزایی هم که ازشون یه وقتایی گله می کنیم؛ محدود به دوره و زمونه ما نیست. همیشه بوده. قبل از ما بوده؛ بعد از ما هم هست. پس زندگی رو با همه زشتیا و زیباییاش بپذیریم.

زندگی سیب است٬ گاز باید زد با پوست

و سعی کنیم اگر می تونیم کمی به زیباییاش اضافه کنیم.
مثل همین نوشته هایی که پرنیان بانو می نویسه و کامنتهایی که شما دوستای عزیزم میذارین. احساسات دلهای مهربونی که از لابلای این حرفا دیده میشن از نظر من نهایت زیبایی هستن. حس داشتن دوستای خوب بتنهایی کافیه که زندگی رو پوچ نبینیم.

راستی؛ تا یادم نرفته...
یلدای همگی مبارک
می بینین یک دقیقه می تونه چه کارایی با بقیه دقایق این شب بکنه؟ سعی کنیم برای دوستامون همون یک دقیقه باشیم.

گذشت پائیز آمــد فصل سرما
سر آغازش شب زیبـــای یلدا

چه شبهای درازی دارد این فصل
یقین زلف سیاه گسیـــوی یلدا

دراین فصل زمستان یکدلی به
محبت دوستی سیمـــــای یلدا

شب یلـــــدا عجب نیکو فتاده
به ماه دی که آید بوی یلدا

در ایام گذشته کـــرسی عشق
بپا بـــــود از شب والای یلدا

به روی کرسی و سینی فراوان
عیان بود از صفا صد خوی یلدا

لحاف و منقل و آتش بــه خانه
نشسته دور هــم همسوی یلدا

ز برف و داستان راه مـــــانده
سخنها رفتــــه از سرمای یلدا

زسنجد آش کشک و قصه گفتن
بسی دریــــای قصه پای یلدا

ز نو رسمی بپا از بهــــر فردا
صفا و خرمــــــی فردای یلدا

مبارک باد فصل بــرف وباران
به یٌمن نعمت دیمــــــای یلدا

مقدم شکـــر ایزد کن به عالم
ز حاصل پر ثمـــر دارای یلدا

سلام ای فصل سرد و برف و باران
خوش آمد گویمت فصل زمستان

اگـــــــر چه زحمتی را نیز داری
ولکــن رحمت آری باغ و بستان


شادیهاتون به بلندای شب یلدا

سلام علی آقای عزیز
اصلا هم استثنا نیستید. هیچ کس دوست نداره به پوچی برسه . می دونی ! این خاصیت یه کتاب خوبه که اینقدر بتونه خواننده اش رو تحت تاثیر قرار بده و یا یه فیلم خوب که بعد از دیدنش عمیقا به فکر فرو می ری. وقتی یه کتاب رو بخونی و بندازیش یه گوشه بدون هیچ تاثیری یعنی هیچ حرفی برای گفتن نداشته . من زندگی بوکوفسکی رو خونده ام . کسی بوده که زندگی رو دوست داشته ولی به خاطر شرایط زندگیش و آدمهای اطرافش یه مقداری نگرشش نهیلیسمی شده همونطور که یه نمونه از جمله های زیباش رو در پی نوشت آوردم.
قبول دارم خیلی چیزهای قشنگ توی دنیا هست برای خوشبختی . و از همه مهم تر آدمهان . آدمهای خوب ، آدمهائی که می دونی دوستت دارن و وقتی ازت بی خبر می شن نگرانت می شن و گاهی وقتها بهت فکر می کنند . یه روزی یه دوستی به من گفت این روزها من 50 درصد زمانم در یک شبانه روز رو به شما فکر میکنم . هیچوقت این حرف یادم نمی ره . ببین چقدر باید خوشبخت باشی که یک نفر 50 درصد زمانش رو به تو فکر کنه و برات احترام قائل باشه . این قشنگ ترین بهانه ی خوشبختیه . اگر هم کسی باشه که من براش مهم نباشم مطمئنم خودم مشکل داشتم توی رابطه که نتونستم ذره ای توی دلش جا باز کنم . خوب عده ای هم هستند که نگرششون و یا فرهنگ زندگیشون با من خیلی متفاوته و من ترجیح می دم ازشون دوری کنم .
شب یلدا رو خیلی دوست دارم ... یه جور خاصیه برام . نمی دونم چرا ولی خوب ... دوستش دارم دیگه

مرسی برای کامنت خوبتون . امیدوارم همیشه پرانگیزه و شاد برای فرداها قدم بردارید.

یلداتون مبارک

نازنین سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 19:26

تنهایی در این دنیا هست...
آن قدر عظیم که در حرکت آرام عقربه های ساعت
می بینیش...
مردم، خسته
فلج
به خاطر عاشق بودن یا به خاطر عاشق نبودن...
مردم با هم خوب نیستند...
همه در برابر هم اند...
پول دارها با پول دارها خوب نیستند...
فقرا با فقرا
ما می ترسیم...
نظام آموزشی مان یادمان داده
که همه مان می توانیم
بزرگ ترین برنده باشیم...
ولی چیزی راجع به فلک زده ها
یا آن ها که خودکشی می کنند
به ما نگفت...
یا از وحشت انسانی که در جایی
درد می کشد....
و تنها
بی عشق...
بی کلام...
گلدانی را آب می دهد...
مردم با هم خوب نیستند...
مردم با هم خوب نیستند...
و فکر می کنم که هرگز نخواهند شد...
ولی گاهی به این موضوع فکر می کنم...
مردم با هم خوب نیستند
شاید اگر بودند
مرگ هامان این قدر دردناک نبود....
باید راهی باشد...
حتما باید راهی باشد...
که تا به حال به فکرمان نرسیده...
چه کسی این مغز را به من داد؟
که می گرید....
که می خواهد...
و می گوید که هنوز امیدی هست...
و نمی گوید نه...
پرنیان جون کتاب عامه پسند رو اتفاقابه سفارش یکی از دوستای وبلاگی خواندم و تاحدودی فکر کنم تلخی وحسهای بدی که بعداز خواندن این کتاب بهت دست داد رو می فهمم. نمی دونم گاهی خودمم انقدر بدبین میشم به دنیا و زندگی و همه چیزولی بازهم به خودم می گم هنوز امیدی هست.
اما خیلی از شعرهای بوکفسکی رو بسیار دوست دارم اتفاقا امروز سه دفعه سه شعر مختلف از بوکفسکی که دوستشون داشتم رو نوشتم ولی هر سه دفعه کامنتهام پرید و منم یک شعر دیگه نوشتم امیدوارم این دفعه دیگه نپره.

دلم می سوزه وقتی می گید کامنتهاتون پریده . دوستشون دارم و برام کلمه به کلمه اش با ارزشن . دنیای تکنولوژی پر از ضعفه هنوز .
به هر حال ممنونم برای این شعری که نوشتی.
ناامیدی بوکوفسکی از آدمها توش موج می زنه. شعرهاش حرف دارن برای گفتن . در هر صورت طرفدارهای خودش رو داره این شاعر ونویسنده.
مرسی نازنین عزیزم . مواظب کامنتهای من باش که هی نپره !

سلام.با خوندن این پستتون و اطلاعاتی که در مورد بوکفسکی نوشتین خیلی کنجکاو شدم تا در موردش بیشتر بدونم و حتما کتاباش رو تهیه کنم و بخونم.
با نوشته های این پستتون کاملا موافقم.
خودم هم مدتیست چنین نظراتی نسبت به محیط پیرامونم دارم . هر چند اطرافیان، دوستان و خونواده ام منو منفی باف و ناامید و . . . می نامند! ولی . . . ولی من با نظراتشون مخالفم و اسم دیدگاهمو میزارم واقع بینی.
واقع بینی مطلق .
تنها کاری هم که میتونم انجام بدم اینه که:
" به نظراتشون احترام بزارم. چون همه شون برام محترم و قابل احترام و البته دوست داشتنی هستن "
یاعلی

سلام آقای محمودی عزیز
نباید توی این حال موند. خیلی وقتها خیلی از ما می رسیم به این احساس ولی زندگی قشنگی های خودش رو هم داره. کسانی که دوستشون داریم زیباترین هدیه خدا هستند و با فکر کردن به اونا دیگه پوچی بی معناست.

زندگی زیبائیست
زندگی نغمه ی من
نغمه ی تو
در سکوت نت هم آوائیست
زندگی تجربه ی عشق و نیاز
زیر مهتاب شبی رویائیست
زندگی لحظه ی برخورد نگاه
با نگاهی که پر از تنهائیست
زندگی حرمت یک اشک زلال
در سراب نفسی صحرائیست
زندگی وسعت لبخند و غرور
در گذرگاه دلی دریائیست
اعظم شادکام

احسان چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 01:41 http://www.bojnourdan.blogfa.com

خانم پرنیان سلام ، خسته نباشید

سلام احسان عزیز
ممنونم . سلامت باشید و پرامید.

علی چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 07:38

صبح بخیر
منظور من از اون استثنا یجور کنایه بود به خودم. وگرنه پرواضحه که کسی پوچی رو نمی پسنده

راستی! امروز از هر روز دیگه ای کوتاهتره ها...
بدویین که به کاراتون نمی رسین.

بازم یلدا مبارک

سلام
صبح آخرین روز پائیزیتون در سالی که گذشت به خیر.
درعوض فردا یک دقیقه بیشتره ! می تونیم کارهای عقب افتاده رو بذاریم برای فردا

ممنونم .

یلدا مبارک

آذرخش چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 09:42 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان خانم
حال شما؟
خوبید؟
خوشبحالتون اینقدر بیکارید که به این جور مسائل فکر می کنین... شوخی کردم.
من که اینقدر گرفتاری واسه خودم درست کردم و دوروبرم رو شلوغ کردم که فرصت فکر کردن به این چیزهارو ندارم.
اما چند وقت پیش در گیر این فکر بودم که آخرش چی!!!. یه زمانی بچه بودم فکر می کردم بزرگ میشم اینکاره میشم اونکارو می کنم اینجا میرم....اما حالا فکر می کنم که آخرش چی؟بقول خیام:
دنیا بمراد رانده گیر آخر چه
وین نامه عمر خوانده گیر آخر چه
گیرم که بکام دل بماندی صد سال
صد سال دگر بمانده گیر آخر چه

آخرش هم میمیریم و هیچی به هیچی....نه این دنیا رو داریم و نه اون دنیا. البته فکر کنم بیشتر این فکرها بخاطر وضع نابسامان جامعه اس که سراغمون میاد. چه میشه کرد. باید زد به طبل بیعاری. امشب هم که شب یلداس. شب خوبی داشته باشی و این افکار سراغت نیاد وو بتونی حالشو ببری
پیشاپیش پنجشنبه عزیز هم مبارک. ممکنه نتونم فردا بیام
شاد باشی همه عمر

سلام آذرخش عزیز
خدا نکنه ... انشاالله سالهای طولانی زندگی کنی و از لحظه لحظه هاش لذت ببری، هیچوقت هم فرصتی برات پیش نیاد که بگی آخر چه ؟

و امیدوارم کارهات به خوبی پیش برن و اختراعاتت تند تند به ثبت برسن و من به داشتن چنین دوستی همیشه افتخار کنم.

ممنونم برای یاداوری پنج شنبه ... امیدوارم برای همه ی ما پنج شنبه ی خوبی باشه.
یلدات مبارک .

فرینوش چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 12:04 http://www.saraybanoo.blogfa.com

.
.
.

یـــــــلدا
شب ترین شب ِ سال
...
همراه با سرخ ترین گونه های میوه
در کنار ِ عزیزترین عزیزان
...
خورشید ایستاده در آستانه ی تولد
تا طلوعی درخشان تر
و نوری رقصان تر
...

یلدا، کلید رهایی خورشید از بند تاریکی را
با گرمترین آرزوها به جشن می نشینیم
به امید بر آمدن نوری که
سرزمین روزگارمان را
درخواهد نوردید


...

انشاالله ...

مثل همیشه زیبا بود . عروس باران ...



یلدا مبارک

یکتا چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 21:05


امشب پاییز
کمی بیشتر از هر شب
غزل میخواند
شاید یلدای امشب
شب قدر پاییز باشد !

یلــــــــــداتون مبارک [گل]


امشب زیر باران عشق
تفال به حافظ میزنم
نیت کنید لطفا [لبخند]

قدم به چشم[گل]

مرسی یکتا مهربونم
می بخشی که دیر رسیدم ولی همین الان می رم که بخونمش .
نیت کنم ؟
کردم ...

می بوسمت مهربان

نگار م... چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 23:34

پرنیان عزیز...
فردا قراره برم بیمارستان و یه دنیا درس دارم
تا همین الانشم مهمون داشتیم
اما...
نمی تونستم شب یلدا رو بدون تبریک گفتن به وجود نازنین تو تموم کنم...
یلدات مبارک...

مرسی نگار عزیزم
می بخشی که دیر متوجه کامنتت شدم. از اینکه به یادم بودی خیلی خوشحالم . از این محبتت نسبت به خودم احساس غرور می کنم.
خسته نباشی عزیزدلم و از همین یلدا تا یلدای دیگر قشنگ ترین روزها و روشن ترین شبها رو داشته باشی و این سالهای سال ادامه پیدا کنه.
می بوسمت .
یلدات و همه ی شبهات مبارک ...

گنجشکماهی چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 23:40

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان پرنیان

هیچ،
جز فالی به نیت ِ شمای دوست نمی نویسم
در جوار ِ حافظ
این ادای جزئی ِ دینی است، به دوستان ِ همدل

امیدوارم خوش بگذره، همیشه ی ایام
----------------------------------------------

عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمدلله

ای بخت سرکش تنگش به بر کش
گه جام زر کش گه لعل دلخواه

ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه

از دست زاهد کردیم توبه !
و از فعل عابد استغفرالله !

جانا چه گویم شرح فراقت
چشمی و صد نم جانی و صد آه

کافر مبیناد این غم که دیده‌ست
از قامتت سرو از عارضت ماه

شوق لبت برد از یاد حافظ
درس شبانه ورد سحرگاه

به راستی که الحمد لله

سلام گنجشکماهی عزیز
بهترین هدیه ای بود که می تونستم از یه دوست خوب بگیرم.
معمولا دوستان اونقدر محبت دارن هر موقع می رن حافظیه همون جا که هستند یا بهم زنگ می زنند یا اس ام اس و خبر می دن که اون لحظه اونجا هستند ولی از اینکه دوست ندیده ام به یادم بوده الان حس قشنگی دارم.

مرسی و چقدر حافظ زیبا گفته ... مثل همیشه .
امیدوارم این دوستی های زیبا و بی توقع تداوم داشته باشه ... برای همه ...

یلداتون مبارک و بار دیگر که رفتید به ملاقات حافظ روی ماهش رو ببوسید از طرف من .

پرنیان دل آرام پنج‌شنبه 1 دی 1390 ساعت 01:21

الان که دارم اینو براتون می نویسم

فیس بوکم بازه و الهام عکس اون روزیمونو با خاله رها گذاشته رو پیجمون

جاتون خالی لبخندتون هم شیرینه هم پر از امید

روزهاتون مثل همون روز باشه و هر وقت دل غصه ای شدین به دوستانی فکر کنین که با یه لبخند شما با یه سلام و حرف ساده تون لحظه شون قشنگ می شه

این خودش آرامشه دیگه

راستی من هم یلدا رو خیلی دوست دارم خصوصا اگر کنار دوستام باشم

زمستونتون پر از آرامش و ستاره هایی که تا صبح نگاتون می کنن خواب از چشماتون جم نخوره

مرسی پرنیان عزیزم
یادمه عکسها و یادمه خاطره ی شیرین اون روز در کنار عزیزانم .
از اینکه به یادم بودی ممنونم و برات آرزوی یک همسفر دوست ، بی نظیر
، با وفا و مهربان می کنم . یک همسفری که هر روز برای داشتنش خدا رو شکر کنی . آرزوی خوشبختی دارم برات ...
روی ماهت رو می بوسم . یلدات مبارک عزیزم .

آفتاب پنج‌شنبه 1 دی 1390 ساعت 08:06 http://aftab54.blogfa.com/

این کتاب رو می دم ارشاد لغو چاپ کنه !!

فکر کرده که چی این بوکفسکی !

مگه ما پرنیان مون رو از سر راه اوردیم !!!!!!!!

قربونت برم بیا پیش خودم کتابهای خوشگل هر چی که بخوای بهت می دم عزیزم .

انقدر عصبانی شدم سلام یادم رفت !

دلبر شیرین سخن ما کجا تشریف داشتند تا حالا ؟!!!

غیبت داشتیا !

بگذر از کتاب ... بوکوفسکی الان دیگه استخوانهاش هم خاک شده حتما. بذار روحش ناراحت نشه .

مرسی آفتاب عزیزم . برات یه دنیا آرزوهای قشنگ دارم از این یلدا تا یلدای بعد و یلداهای بعدتر ...
یلدات مبارک ... می بوسمت .

آفتاب پنج‌شنبه 1 دی 1390 ساعت 08:45 http://aftab54.blogfa.com/



چیزی گیرم نیومد بخورم سرما خوردم آخه ! برای همین دیر شد ..

ببخش دیگه با تاخیر یلدایت مبارک عزیزم .

ای وای ... بلا دور باشه انشاالله.
امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی آفتاب جونم .

خلیل پنج‌شنبه 1 دی 1390 ساعت 11:03 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

داشتم نگران می شدم که با پ. ن خیالم راحت شد.

سلام دوست عزیز
ممنونم که خوندید و نتیجه گیری آخرش هم خوب بود!

ویس جمعه 2 دی 1390 ساعت 11:25 http://lahzehayenab.blogsky.com

آن ستاره مال توست.و از تو نگهبانی خواهد کرد حتی وقتی خوابی.

ولی راستی عاشق قورمه سبزی هستم به اون خانومه می گفتی بجای حرف زدن در باره ی آن برات می پخت و می فرستاد.بعد منو خبر می کردی میومدم و باهم می خوردیم.

واقعا؟ پس بگو چرا اینقدر بهش توجه دارم !!

نه دیگه ... اون قورمه سیری رو باید دعوت بشیم به خوردنش!

آفتاب جمعه 2 دی 1390 ساعت 17:46 http://aftab54.blogfa.com/

روی دیــوار نـــــگاهت
دریچـــه ای باز میـــکنم

از این دریـــچه ،
هزار قاصـــــدک ، از عشــــق خود
ســــمت نــــــگاه تو روانـــــــه میـــکنم
.

بخـــوان پیــــامشان
ببـــین احســاســــشان
،
قـــلب خود را همــــراهشان
سوی تو حـــواله میــــکنم ...

ما همچون دو دریچه روبروی هم
آگاه به هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه بهشت اما ...

بقیه اش رو نمی نویسم ! تلخه !
تا همین جا فقط .

آفتاب جمعه 2 دی 1390 ساعت 18:02 http://aftab54.blogfa.com/

سلام عزیز دلم ...چرا شعر تلخ ؟!

اینجا فقط و فقط عاطفه می باره

این شعر اخوان ثالث هست که من خیلی دوستش دارم . بیشتر روزها ناخودآگاه زمزمه میکنم . وقتی شعرت رو خوندم اون اومد توی ذهنم ولی ادامه اش چون تلخ بود دیگه ننوشتمش .
به هر حال تلخ هم که باشه یک شعر بسیار زیباست .
و ممنونم ازت با بودن تو اینجا گرم تر خواهد بود همیشه .

فریناز شنبه 3 دی 1390 ساعت 07:23 http://delhayebarany.blogsky.com

پس شما هم خوب میفهمین چه حسی داره ساعت ها با چشمای باز بین مردم راه رفتن!

میدونین چیه؟
تا به یه خلـأ ای نرسیم تو روزمرگی ها، انگیزه ی لازم واسه صعودو پیدا نمیکنیم...

اتفاق این آدم با نگرشش یه جورایی میشه متمم نگرش های ما
چرا که اگر این ایده رو بیان نکرده بود هیچ وقت به شک پوچی دنیا نمی افتادین و ایمانتون قوی تر نمیشد

ممنون از شعر زیبایی که واسم تو جواب کامنتم گذاشته بودین
دوستش داشتم

سلام فریناز عزیزم
همیشه از کسانی که ما رو دلخور می کنند به هر شکلی باید ممنون باشیم چون هر بار یه درس جدید می گیریم از زندگی. ولی خوبه که خیلی نزدیک ما نباشن چون درسهای مکرر و پشت سر هم خسته گی زیادی به همراه می یاره

ممنونم .

ونوس شنبه 3 دی 1390 ساعت 07:26 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام

مرسی پرنیان جون از شعر زیبایی که برام نوشتی
من شعرهای هیوا مسیح رو خیلی دوست دارم

وتشکر ازاینکه لینکم کردی

بهم سربزن خوشحال میشم

سلام ونوس عزیزم
مرسی و حتما می یام مرتب می خونمت .

قندک شنبه 3 دی 1390 ساعت 11:48 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر بانوی عزیز پرنیان.میگم این خانومه چرا موهاشو پسرونه زده؟!البته ما فضول نیستیم ها کجکاویم!



سلام
من فکر کنم موهاشو رو از پشت سر جمع کرده ولی خوب اگه هم پسرونه زده باشه که مد شده ! مگه نمی دونید؟

فرزان شنبه 3 دی 1390 ساعت 16:34 http://filmvama.blogfa.com/

درود بشما پرنیان جان ــــــــ
راستش دلم میخاد خیلی امیدوار باشم اما تجربه هام وعقل بسیاری مواقع بهم نهیب میزنه...
میشه بعضی وقتا همه چیز رو منکر شد اما باید دید نتیجه ش در زندگیمون چیه :اگه کمک میکنه به شاد ی ما ودیگران واصولا قشنگتر بودن .پس خوبه اما اگه نه پس ؛نه؛ــــــــــ
نظرم راجع به فیلمهایِ تاریک هم همینهـــــــــ

سلام فرزان عزیز
با نظرت موافقم. این روزها روزهای کسالت بار و سخت و تلخی هستند . من این رو در مورد همه کاملا احساس میکنم. انگار که یک موج تیره اومده به سمت همه ی آدمها . خوشی ها هم ناپایدار شدند اما به این نتیجه رسیدم تنها کسی که می تونه ما رو نجات بده از این کسالتها و خستگی ها خود ما هستیم . گاهی نباید ببینیم ، گاهی باید دقیق ببینیم و این روزها باید اون چیزهائی که خوشحالمون می کنه رو دو دستی چنگ بزنیم و نگهش داریم و با دقت نگاهش کنیم.
این روزها ما همش دنبال منطق هستیم و منطق هیچ چیز به ما نمی گه به جز اینکه «این روزها تلخند»!
امیدوارم بتونی چنگ بزنی به تمام شادی ها و توی دستهات نگهش داری.
ممنون

فریناز شنبه 3 دی 1390 ساعت 17:01 http://delhayebarany.blogsky.com

اوهوم

مرسی فریناز جون برای توجهت به نوشته هام.

باران یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 00:58

...

دو روز نبودیما!!!
هشتادتا پست جدید زدن مردم!!!
وااالا!
.
.
سلام بر پرنیان همیشه
خوندم
خوشم اومد اتفاقن!!!

اینجوریاس دیگه !

سلام عرض شد قربان .
خوشحالم که دوست داشتید . کمتر پیش می یاد از پست های من خوشتون بیاد !

کوروش یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 01:24 http://www.korosh7042.com/

هیچ اندیشه ای نازیبا نیست
حتی نهیلیسم
چرا که ادمی مجموعه ای از تمام این باور هاست
هرازگاهی دچار ان می شویم.
اگر چه برای هر کسی مدت زمانش متفاوت است

درود بر بانو خوش گزین
عنوان بسیار زیبای بود


سلام کوروش عزیز
بله من هم فکر می کنم همه ی ما با وجود تمام ایمانمون بالاخره هراز گاهی دچار یک حس پوچی می شیم .
لطف کردید . ممنونم

آذرخش یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 08:33 http://azymusic.persianblog.ir/

بازم سلام
خوبی؟
ممنون از جواب کامنتت
من معمولا یکی دو ساعت بعد از اینکه واست کامنت گذاشتم بر می گردم و جوابی که دادی رو می خونم. جواب این کامنت هم خوندم اما فرصت نشد واست بنویسم
منم از دوستی با شما افتخار می کنم
حالا دو سه تا اختراع دیگه هم داشته باشم آخرش چی؟!؟!
یک چند به شاگردی استاد شدیم
یک چند ز استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که مارا چه رسید
چون آب بر آمدیم و چون باد شدیم

با این حال هیچوقت نمیذارم این افکار روی من تاثیر بذاره و همیشه کار خودمو می کنم. زندگی ادامه داره هرجوری هم می خواد بگذره
به قول نوشته های پشت اتوبوس:
هرچه پیش آید خوش آید ما که خندان می رویم

سلام آذرخش عزیز
از توجهت ممنونم .
دلسرد نشو . متاسفانه جوی که الان حاکمه جویه که هر کسی هر کاری هم می کنه تهش یه ناامیدی هست. انگار که همه ی انگیزها رو از بین بردند. ولی شما ادامه بدید . بالاخره تمام این تلاشها یه روزی جواب می ده.
جمله پشت اتوبوسیت هم عالی بود ... خندان پیش به سوی فردا !

باران یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 10:38

ای بابا!
ما که همیشه مشتری هستیم که!!!

خوب هیچ وقت تعریف نکرده بودین ! کرده بودین ؟!!

فرید یکشنبه 18 دی 1390 ساعت 16:15 http://fsemsarha.blogfa.com

درود
زمین با همه زیبایی هایش... من را به یاد زشتی به زمین افتادن فکرها و قامت های شاد و غمگین هم پیمان های زمینیم می اندازد.
با همه فراخی اش... به یاد خرد خواستن ها و جایی نداشتن از معناهای زمینی های می اندازد مرا...
با همه سبزی هایش به یاد زردی خاطرهایی که سخت بدست آمدند و راحت پژمردند...
با همه استقامتش به یاد شکستن هایی که هیچگاه ترمیم نشدند...
زمین با همه بودنش مرا به یاد نبودن هایی می اندازد مرا که سخت آزرد خاطر عالمیان را...
زمین را دوست دارم... اما به خاطر همین دوست داشتنم باید گاهی چشم از آن بردارم تا بیشتر دوستش بدارم... نوعی دیگر... با حالی تازه و دیگرگون....
***
متن های زیبایتان همیشه می جوشاندم تا بنگرم به هر آنچه تا به حال ننگریسته بودم... سپاسگزارم
بدرود

سلام
زمین جای امنی نیست. چون جاذبه دارد و اجازه نمی دهد تو به بی وزنی برسی . تو را با نیروی هر چه تمام تر به سوی خود می کشد و اگر بخواهی با آن مبارزه کنی از تو انرژی می گیرد. خسته ات می کند و بارها تو را می کوباند. گاهی به خدا می گویم می شود یک روز تو هم در کالبد جسمانی یک انسان به زمین بیائی و به آفریده هایت حق بدهی که چقدر مبارزه دشوار است ؟ مبارزه با وابستگی ها ، مبارزه با جاذبه های زمینی ، دلسردی ها، دلخوری ها و سخت تر از همه تنهائی ها .

مرسی ... زاویه ی نگاه شما به زندگی و زمین و آسمان خیلی وسیع تر از اونی هست که من بخوام یادآور باشم، این از لطف شماست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد