فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

صدا کن مرا صدای تو خوب است


می روم بالا تا اوج

من پر از بال و پرم 

راه می بندم در ظلمت ، من پر از فانوسم 

من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت 

پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج 

پرم از سایه ی برگی در آب 

چه درونم تنهاست ...



امروز سالروز پرواز سهراب سپهریست . هر شعری که دوست دارید برایم بنویسید . انتخاب قطعاتش برایم کار سختی ست . شما بنویسید برای من . در اولین روزهای یک  اردیبهشت زیبا ، شما با من، در کنار سهراب ...


من به آغاز زمین نزدیکم

نبض گل ها را می گیرم 

آشنا هستم با، سرنوشت تر آب 

عادت سبز درخت 

روح من در جهت تازه اشیا جاری است

روح من کم سال است

روح من گاهی از شوق سرفه اش می گیرد

روح من بیکار است 

قطره های باران را ، در درز آجرها می شمارد

روح من گاهی ، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد



صدا کن مرا صدای تو خوب است . صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی ست که در انتهای صمیمیت حزن می روید ...


نظرات 46 + ارسال نظر
علی جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 16:03 http://www.khoondaniha.blogsky.com

سلام پرنیان بانو،
شعر نیلوفر:
از مرز خوابم می گذشتم
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه ها فرو افتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رویاها
در مرداب بی ته ایینه ها
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بود م
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر بر گرد همه ستونها می پیچد
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
من به رویا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
در رگهایش من بودم که می دویدم
هستی اش درمن ریشه داشت
همه من بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

در گلستانه چه بوی علفی می آید ...

سلام
انتخابتون زیبا بود ...

[ بدون نام ] جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 16:05

دشت‌هایی چه فراخ!

کوههایی چه بلند!

در گلستانه چه بوی علفی می آید!

من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:

پی خوابی شاید،پی نوری ،ریگی، لبخندی.

پشت تبریزی ها غفلت پاکی بود، که صدایم می زد.

پای نی زاری ماندم، باد می آمد، گوش دادم:

چه کسی با من حرف می زد؟...

راه افتادم. یونجه زاری سر راه،بعد جالیز خیار، بوته های گل رنگارنگ و فراموشی خاک...

ظهر تابستان است. سایه ها می دانند، که چه تابستانی است.

سایه هایی بی لک،گوشه ای روشن و پاک. کودکان احساس! جای بازی اینجاست.

زندگی خالی نیست،مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.

آری تا شقایق هست زندگی بایدکرد.

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم، که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.

دورها آوایی است، که مرا می خواند.

من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ، سر رسد از پس کوچه ، چه کسی پشت درختان است ؟

سلام

اسمتون پس چی شد ؟؟؟؟

علی جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 16:31 http://www.khoondaniha.blogsky.com

سلام دوباره
راستی یه سوال خیلی وقته ذهنمو مشغول کرده.

فلسفه انتخاب اسم وبلاگتون چیه؟فتح باغ کلمه ای که آدمو به فکر مشغول میکنه هیچی نباشه منو مشغول کرده
تا حالا به دوسه نفر از دوستامم این اسم رو گفتم یکیشون خیلی ذوق زده شد و گفت چه ترکیب جالبی
اگه توضیح بدین ممنون میشم

سلام
فتح باغ یکی از شعرهای فروغ فرخزاد هست که من خیلی دوستش داشتم که انگیزه ی اصلی انتخابم همین بود و علاقه ی زیادی که به فروغ فرخزاد دارم و احساس نزدیکی که به این زن همیشه داشتم و بعدها به دلایلی خیلی خوشحال تر شدم از انتخاب این اسم .

فرینوش جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 17:10

.
.
.

هر کجا هستم، باشم

آسمــــــــــــــان مال من است

پنجره

فکر

هوا

عشق

زمین

مال مـــــــن است

...

چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت ؟


زندگی
پرشی دارد
اندازه عشق.
زندگی
چیزی نیست
که لب طاقچه عادت
از یاد من و تو برود.

مسافر جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 19:02

سلام بر پرنیان عزیز و دوستانش

برایتان خاطره ای از زندگی این شاعر بزرگ را که به " شب سوسکی" یا به " شب سوسک " معروف است تقدیم می کنم تا به به بزرگی روح سهراب بیشتر واقف شوید.

شب سوسک

حضور سوسکی در جمع دوستان همدل سهراب در امیرآباد، آن شب تابستان را با نام «شب سوسک» به خاطرات آن‌ها گره زد. خاطره شب سوسک را «جلال خسروشاهی» از دوستان سهراب سپهری که آن شب در آن جمع حضور داشته قلمی کرده‌است :

اینم قضیه شب سوسک:
(شب شعری در خانه سهراب:)
..همینطور که غرق لذت به حرفهای سهراب گوش می کردم، دیدم سوسکی با آرامش کامل از لای در وارد اتاق شد. سوسک درشتی بود. قهوه ای روشن با بالهای براق. لحظه ای مکث کرد و شاخکهای بلندش را تاب داد و بعد آهسته از کنار دیوار راه افتاد طرف پایه تخت که ما رویش نشسته بودیم. بیوک و تیمور هم سوسک را دیدند و یکباره توجه همه از سهراب به سوسک منتقل شد. هرکس بی اختیار دنبال چیزی می گشت تا بر سر سوسک بکوبد. ما هیچکدام کفش به پا نداشتیم. کفشهایمان را دم در اتاق گذاشته بودیم. می بایست یک نفر شوالیه خودش را به آنجا برساند و لنگه کفشی به دست بگیرد وبیاید و حساب سوسک را برسد. تیمور از جا برخاست. در این موقع بود که سهراب متوجه قضیه شد و با عجله گفت:خواهش می کنم، خواهش می کنم کاری به کارش نداشته باشید. او همسایه من است. گاهی شبها سری به من می زند. اهل شعر و ادبیات هم هست. به نظرم عاشق شده. آخر اینجا جیرجیرک خوش صدایی است که...
سوسک خود را به پایه تخت چسبانده بود و بی حرکت منتظر پایان کار نشسته بود. بالاخره به سهراب پیشنهاد کردیم اجازه دهد سوسک را بگیریم و با احترام کامل از پنجره بیندازیمش به حیاط و غایله را ختم کنیم. اما سهراب سخت مخالفت کرد و گفت ممکن است بیافتد و دست و پایش بشکند و آنوقت این این وقت شب شکسته بند سوسک از کجا پیدا کنیم؟ وانگهی روا نیست عاشقی را جلو روی معشوق از پنجره به حیاط بیندازند!...
ما چنان سرگرم این گفت و شنود شدیم که سوسک را از یاد بردیم و پس از مدتی وقتی به پایه تخت نگاه کردیم سوسک رفته بود...

باغ تنهایی/جلال خسروشاهی/ص259


روحش شاد

وی ی ی ی !!!

سوسک !

سلام

و یا جریان استخدام در اداره مبارزه با آفات نباتی . که توسط یکی از دوستانش معرفی میشه تا به اون کاری داده بشه ، مسئولیت یک گروه سم پاشی رو بهش واگذار می کنند وقتی راهی مزرعه می شه همراهانش می بینند آهسته و با احتیاط قدم می ذاره ازش می پرسند چرا اینجوری راه می ری ؟ می گه حواسم را جمع کردم که نکنه پا روی یک ملخ بذارم . و بعد از چند روز هم از ادامه ی کار منصرف میشه .
آدم جالبی بود . روحش شاد .

مرسی

نگفتین کدوم شعرش رو دوست دارین بیشتر ؟!
من خودم شعر مسافر رو خیلی دوست دارم .

...
چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
- چقدر هم تنها!
- خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.
- دچار یعنی
- عاشق.
- و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد.
- چه فکر نازک غمناکی !
- و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
- نه ، وصل ممکن نیست ،
همیشه فاصله ای هست .
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست.
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که
- غرق ابهامند
- نه ،
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز.
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند.
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند.
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
و نیمه شب ها ، با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند.
- هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی!
...

و ادامه ...

ژولیت جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 19:15 http://true-life.persianblog.ir

باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه وسعت تنهایی من جا دارد
بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
باید امشب بروم

باید امشب بروم!
باید امشب چمدانی را
که به اندازه‎ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی‎واژه که همواره مرا می‎خواند

ژولیت جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 19:17 http://true-life.persianblog.ir

نمیدونم درست نوشتم یا نه
چیزی که از دبیرستانم توی ذهنم مونده بود رو نوشتم

یه کوچولو فرق داشت !

پرنیان - دل آرام جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 20:30 http://www.with-parnian.blogfa.com

خنده ی گـُـلی در خواب

دست ِ پارو زن ِ ما را بسته است ...


-------------------------------------



من سازم: بندی آوازم. برگیرم، بنوازم
برتارم زخمهء «لا» می‌زن راه فنا می‌زن

.من دودم: می‌پیچم، می‌لغزم، نابودم

.می‌سوزم، می‌سوزم: فانوس تمنّایم.
گل کن تو مرا، و درآ

،آیینه شدم، از روشن و سایه بری بودم
. دیو و پری آمد

.دیو و پری بودم. در بی خبری بودم




--------------------------------------------


دنگ... دنگ...

لحظه ها می گذرد.

آنچه بگذشت، نمی آید باز.

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز...


---------------------------------------------


یاد من باشد تنها هستم،

ماه بالای سر تنهایی است


---------------------------------------------




تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است

باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم

ما می رویم و آیا در پی ما یادی از درها خواهد گذشت ؟
ما می گذریم و آیا غمی در جای ما در سایه ها خواهد نشست ؟

برویم از سایه نی شاید ساقه آخرین گل برتر را در سبد ما افکند
___________________________________________________

ز شبنم تا لاله بیرنگی پل بنشان
زین رویا در چشمم گل بنشان ، گل بنشان
___________________________________________________

لیک چون باید این دم گذرد
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است
واگر می خندم خنده ام بیهوده
__________________________________________________

یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در آب ، زود از آب درآرم ...
__________________________________________________

پرنیان جون انتخابهات خیلی قشنگ بودند . من که با مرورشون لذت بردم
مرسی .

میله بدون پرچم جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 21:13

سلام
یادش گرامی
من شعر زندگی رو پیشنهاد می کنم:
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
...
و الی آخر

زندگی شاید آن لبخندی ست که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهائیست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را ، دریابیم ...

ممنون . من هم دوست دارم این شعر رو خیلی

رهگذر جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 22:12

سلامی دوباره

نه تو می مــانی و نه انــدوه،

... ... و نه هیچیـــــک از مردم ایــــن آبادی ...
به حباب نگـــــران لب یک رود قســــم،
و به کوتاهــــی آن لحظه شـــــادی که گذشت،
غصــــه هم می گــــذرد،

آنچنــــانی که فقط خاطــــره ای خواهـــد ماند ...
لحظه ها عریاننــــد.

به تنِ لحظـــه خود، جامه انــدوه مپوشان هرگــــز.

---------------------------------------------------------

روحش شـــاد.

سلامی دوباره ؟؟!

بار اولش رو یادم نیست

........

تو به آینه ، نه ، آینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی ...
آه از آینه دنیا که چه ها خواهد کرد .........

خیلی قشنگ بود . مرسی

باران جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 23:21

...

زندگی رسم خوشایندی است!
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه ی عشق
زندگی چیزی نیست
که لب طاقچه عادت
از یاد من و تو برود...

.
.

چشمها را باید شست ..

می دونید چیه ؟

من فکر می کردم شما یه چیز دیگه ای رو انتخاب کنید

اما این هم قشنگه

مسافر شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 13:20

سلام پرنیان عزیز

من اشعار مجموعه صدای پای آب و مسافر و حجم سبز و ما هیچ را بیشتر از همه دوست دارم و لی از همه بیشتر بیشتر مسافر را

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست
...
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما ... هر کجا هستم باشم ...
-------------------

من در این تاریکی
درگشودم به چمنهای قدیم
...
من در این تاریکی
ریشه ها را دیدم
و برای بته نورس مرگ آب را معنی کردم
-------------------

سال میان دو پلک را
ثانیه هائی شبیه راز تولد
بدرقه کردند
کم کم در ارتقاع خیس ملاقات
صومعه نور
ساخته می شد
حادثه از جنس ترس بود
ترس ...
------------------

کدام راه مرا می برد به باغ فواصل ؟
عبور باید کرد
صدای باد می آید عبور باید کرد
و من مسافرم ای بادهای همواره
مرا به وسعت تشکیل برگها ببرید
مرا به کودکی شور آبها برسانید ...

سلام
قطعه ای از هر کدام انتخاب کردم ...

و مرسی

قندک شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 13:51 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز. خداوند رحمت کند این دردانه های زمینی را که بر آسمان پر گشودند و ستاره شدند

سلام قندک عزیز

از دیروز حضورش ملموس شده برایم و انگار مثل یک نسیم خنک ار روی گونه هایم عبور می کند ... !

روحش شاد.

قندک شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 13:57 http://ghandakmirza.blogfa.com

هرکجا هستم باشم
آسمان مال من است

چه اهمیت دارد
اگر می رویند قارچ های غربت ؟

ممنون

شبنم شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 15:04 http://oteloo.blogfa.com/

روی علف ها چکیده ام.
من شبنم خواب آلود یک ستاره ام
که روی علف های تاریک چکیده ام.
جایم اینجا نبود.
نجوای نمناک علف ها را می شنوم
جایم اینجا نبود.
فانوس
در گهواره خروشان دریا شست و شو می کند
کجا می رود این فانوس ،
این فانوس دریا پرست پر عطش مست ؟
بر سکوی کاشی افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پریان می چرخد.
زمزمه های شب در رگ هایم می روید.
باران پر خزه مستی
بر دیوار تشنه روحم می چکد.
من ستاره چکیده ام.
از چشم نا پیدای خطا چکیده ام:
شب پر خواهش
و پیکر گرم افق عریان بود.
رگه سپید مرمر سبز چمن زمزمه می کرد.
و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود آمد.
پریان می رقصیدند.
و آبی جامه هاشان با رنگ افق پیوسته بود.
زمزمه های شب مستم می کرد.
پنجره رویا گشوده بود.
و او چون نسیمی به درون وزید.


پری جانم درود

کاش اینجا نچکیده بودم
...
چگونه برخیزم ؟
به استخوان سرد علف ها چسبیده ام
و دور از من فانوس
در گهواره خروشان دریا شستشو می کند ...

سلام شبتم جون

مرسی

باران پوش شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 17:17

کار ما نیست
شناسایی راز گل سرخ...
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ
شناور باشیم...

صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم ...

سلام

و ممنون

باران شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 21:44

خب البته اینکه عشق صدای فاصله هاست که رو شاخش هست!!!



یه دونه شکلات جایزه !

گفتم یه دونه ها ! نه یه بسته
شوخی نداریم که ! با این وضع اسف بار یورو و دلار دیگه نمی شه بسته بسته شکلات هدیه داد

کاش جعبه ی اون قبلی رو یادگاری نگه می داشتین

آفتاب یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 08:14 http://aftab54.blogfa.com/

به ســـــــــــــــــــــراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیاییــــــــــــــــــــــــــــــد

که مبادا ترک بردارد

چینی نازک تنهـــــــــــــــــــایی آفتــــــــــــاب جان !!

ای جان !

معلوم هست آفتاب جان تنهائی این روزا دارن چیکار می کنند؟

والا!‌

... و مرسی برای اونی که گفتی !

باران یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 11:16

یه دونه!!!!!!!؟!!!
یه دونه شکلات!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟
واقعن که!
.
.
ورشکست نشین یه دفعه!
شاهد باشن اهالی این باغ که چقدر ولخرجی میکنن پرنیان بانو!!!!
.
.
بعدشم تازه جعبه اش رو نگه داشتیم!
با ۲ تا دونه اش من باب یادگاری!
بله!
خیالتون مثل شماییم همش رو یه لپی بخوریم!
واااااااااالا!

نه ! این کارا رو می کنیم ورشکست نشیم

اما ... اما چون خیلی مرام داشتین و دوتاش رو نگه داشتین اون هم با جعبه ،حالا این بار استثنا یه بسته شکلات از برند شیرین عسل یا آناتا بهتون می دم

خوبه دیگه ؟


البته بعد از اینکه اون دوتا شکلات و جعبه رویت شد !

باران یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 12:09

...

ماه بالای سر آبادی است
اهل آبادی در خواب.
روی این مهتابی،خشت غربت را می بویم.
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش.
ماه تابید به بشقاب خیار، به لب کوزه ی آب
غوک ها می خوانند.
مرغ حق هم گاهی.

کوه نزدیک من است: پشت افراها، سنجدها.
و بیابان پیداست.
سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست.
سایه هایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست...

یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهائی ست ...

باران یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 12:26

نمیخواستیم بگیم ولی حالا که هی شرط و شروط میذارین میگیم:

غلط املایی دارین شددددددددددددددددددددددددیددددددد!!!!
شعر سهراب بنده خدا رو زدین داغون کردین!!!!!!


اوه اوه اوه ! چقدر هم شدید !

من که هر چی گشتم پیداش نکردم . خوب می گفتین !
نگران نباشین من نقطه ی ذوبم بالاست

نکنه جعبه رو انداختین دور ؟ هان ؟؟؟

ز- حسین زاده یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 12:49 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام.
... من مسلمانم
جانمازم چشمه ،
مهرم نور ،
دشت سجاده ی من ،
من وضو با طپش پنجره ها می گیریم
من نمازم را وقتی می خوانم ،
که اذان اش را باد
گفته باشد سر گلدسته ی سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قدقامت موج
.....درود بر شما و به روان پاک سهراب( اگر حضور ذهن خوبی نداشته ام و نوشته های زیبای سهراب را در این وقت که کتاب اش را در نزدم ندارم ، پس و پیش نوشته ام ، عذرخواهی می کنم.)

من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه
مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو باتپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه
جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد
گفته با سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قدقامت موج

سلام
شعر شما هم یه کوچولو فرق داشت
باز هم خوب بود حفظ کردن شعرهای سهراب یه کمی به نظرم سخته .
ممنونم .

آذرخش یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 12:52 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
خوبی؟
این دفعه دیگه حواسم بود که از یه شاعر دیگه ننویسم مث اوندفعه خیط بشم
اما فعلا که شعری یادم نمیاد
در اولین فرصت
فقط اومدم سلامی کنم و برم

سلام
ممنونم . امیدوارم تو هم خوب باشی.

اختیار دارین این چه حرفیه ؟!
به هر حال لطف کردی .

فرید یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 14:37 http://fsemsarha.blogfa.com

درود بر شما....
اگر چشمانم می دید مثل چشم او... همه رنگ می شد دنیایم.... همه رنگین کمان آرزوهای دور دیروز و داشته های نزدیک امروز....
اگر گوش هایم می شنید مثل گوش های او.... همه ندا می شد دنیایم.... همه نجوای عشق بازی با ماندگارترین و عاشق ترین معشوق ها....
اگر زبانم می گفت مثل او... همه "قل" می شد دنیای لکنت هایم... همه می گفتم گفتنی هایی را که تا نگویی بغض می ماند و نمی بارد.... نمی باراند...
***
سهراب آنقدر برایم بوده و هست که نمی توانم بگزینم از بودن هایش... جز این به خاطرم نمی ماند وقتی که می خواهم...
قایقی خواهم ساخت.... خواهم انداخت به آب... دور خواهم شد از این خاک غریب....
حق یارتان



همه "قل" می شد لکنتم

سلام
شما هم نگاه قشنگی دارید ، دست کم نگیرید .
انگار که از هر کسی یکی فقط باید باشه، یک سهراب ، یک قیصر ، یک فروغ .......
گاهی وقتها هم پیش می یاد لحظه های آدمهای معمولی ، مثل من ، حتی قشنگ تر از لحظه های آبی سهراب می شه . لحظه هائی خلق می شن که با هیچ معیاری نمی شه سنجیدشون و با هیچ کس و هیچ چیز قابل قیاس نیست . خاص خودشه !

آدمها همه رنگهائی دارن برای خودشون ...
اونقدر حل می شن توی این رنگها که زبانشون بسته می شه.
سهراب توی رنگها و رنگین کمان هاش خوب می گفت!

...
پشت دریاها شهری است
قایقی باید ساخت ...

و ممنون .

ممنونم .

ونوس یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 19:14 http://WWW.BLOGPARIS-TEHRAN.BLOGFA.COM

سلام خانمی
به لطف خدا خیلی بهترم اما آنچنان خوب خوب هم نه...

خدا رحمت کنه این شاعر بزرگ رو من که خیلی شعرهاشو دوست دارم وازهمه بیشتر ...
خانه دوست کجاست
تقدیم به تو

برات بهترینها رو ارزو می کنم
خوب و خوش باشی

دو قدم مانده به گل ...

سلام ونوس عزیزم
خوشحالم که بهتری . انشاالله هر چه زودتر خوب خوب بشی.

و از آرزوی قشنگت هم ممنونم .

ننه جان یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 20:10 http://toop-khane.blogfa.com

سلام پرنیان جونم خوبی ؟ زیاد اسمتو توی وبلاگ افتاب دیدم کنجکاو شدم به وبلاگت سر زدم میام سر فرصت همه رو میخونم

سلام
ننه جان ! چه اسم بامزه ای

لطف کردی و ممنونم .

روی ماه خداوند را... یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 21:08

سلام
وقت بخیر
"مسافر"ی که واقعا مرا به کوچه باغ های خاطرات دوره طلایی زندگی می برد و ضرب زمین در ضربان دلم را تشدید می کند... ای کاش اتاق آبی کوج نمی کرد!

سلاااام
حال شما چطوره ؟
خوشحالم که باز هم اینجا می بینمتون .

...
همیشه خراشی است روی صورت احساس ...

[ بدون نام ] یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 23:27

غلط املایی رو نمیگم که بگردین پیداش کنین!
بله!
عوضش یه شعر و نقاشی از سهراب!
کامنت بعدی لطفن:
.
.
.
.
.

دهه ! سرکاریه ! می دونم

اصلا هم غلط املائی نداشت ! بله

بررررررریم کامنت بعدی

باران یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 23:28

...

من " هستم
و سفالینه ی تاریکی
و تراویدن راز ازلی.
سر بر سنگ
و هوایی که خنک
و چناری که به فکر
و روانی که پر از ریزش " دوست "...

http://faryad.epage.ir/images/faryad/content/sohrab-sepehri-naghashi-45.jpg

تقدیم به محضر دوستان ِ جان ...

خیلی خیلی قشنگ بود
مرررررررررسی
هم نقاشی و هم این شعر

مرسی باران خان جان عزیز و خوب

آفتاب دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 19:11 http://aftab54.blogfa.com/

سلامنعـــــــــــــلیکم !

بنده نیز یه تصویر بسیار زیبا می فرستم ..

http://www.ninipaint.com/wp-content/uploads/2010/12/cartoon_sun.gif



یعنی آ ! .....

نمی دونم بهت چی بگم ...

شیطووووووون

نازنین دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 21:03

دیرگاهی است که در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می‌خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه‌ای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه‌ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم‌ها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می‌بندد
می‌کنم هر چه تلاش،
او به من می خندد .
نقش‌هایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرح‌هایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود .
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نیست در این خاموشی
دست‌ها پاها در قیر شب است

دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است ...

خیلی قشنگ بود . سهراب و این همه تاریکی ؟!!!

روحش شاد.

نازنین دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 21:06

سلام پرنیان جون دلتنگت بودم ولی این روزا خیلی گرفتارم. به یادت هستم.
وتورا بازهم مرور می کنم تاخاموشی ام نشان فراموشی ام نباشد. می بوسمت.

سلام نازنین عزیزم

خیلی خوشحالم که اومدی . امیدوارم همه ی شلوغی های زندگی برات شیرین باشند همیشه .

می بوسمت ...

نازنین دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 21:09

باید امشب بروم.
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم.
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچ کسی زاغچه‌یی را سر یک مزرعه جدی نگرفت.
.
.
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بی‌واژه که همواره مرا می‌خواند.

کفش هایم کو ؟ .....

نازنین دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 ساعت 21:32

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست‌.
- نه ، وصل ممکن نیست ،
همیشه فاصله ای هست .
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است‌.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست‌.
دچار باید بود:
و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست‌.
و عشق
صدای فاصله هاست‌.
صدای فاصله هایی که
- غرق ابهامند.
- نه،
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست‌.

...
کدام راه مرا می برد به باغ فواصل ؟
عبور باید کرد ...
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید
حضور هیچ ملایم را به من نشان بدهید ......

فرخ سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 13:15 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام .... شعری نمی نویسم ! چون این روزها ذهنم خالیست از شعر . اما هر روز در طبیعت خداوندی که لحظه به لحظه سبزتر می شود ، حسی در من جاری می شود که مثل تولدی دوباره ، برایم لذت بخش است . بسیاری از کسانی که دوستشان دارم در همین روزهای سبز رفته اند . مثل سهراب !! مثل یک دوست خوب ! مثل پدرم ! مثل خیلیهای دیگر که یادشان از خاطرم نمیرود .

سلام فرخ عزیز
من توی فصل ها پائیز رو از همه بیشتر دوست دارم. مخصوصا مهر ماه .اما الان که می رم بیرون و یا از پنجره بیرون رو نگاه می کنم این نو شدن طبیعت حس زندگی را در من تقویت می کنه . حس نو شدن و یا تازه شدن و احساس خوبی دارم.

و در مورد دلتنگی هاتون باید بگم : می فهمم ...

آفتاب سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 18:50 http://aftab54.blogfa.com/

یک فرشته اینجاست،

دل او پاک چو گلهای بهار،

در میان پاییز که قدم بردارد،

می طراود لبخند بر سر شاخه ی خشک از احساس،

پاک و رویاییست او،

چو اقاقی، نرگس،

همچو آغاز بهار،

تا که بودم تنها و دلم لبریز از غصه و غم،

آمد او از دوردست و غم از گوشه ی دنیا پر زد،

و دگر تنهایی، کوله بارش را بست،

آری آمد یک دوست که فرشته خود اوست.

سلام آفتاب جونم

الان اینائی رو که گفتی من باید به خودم بگیرم ؟!!

یا چون شعر رو دوست داشتی نوشتی ؟

تکلیفم رو بدونم خوبه !

آفتاب سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 20:58 http://aftab54.blogfa.com/

ببخشین پس برای کی نوشتم اینجا ؟!

ای بابا !

وای مررررررسی

مرسی ... مرسی عزیزم

خودتی ! فرشته

فرزان چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 02:44 http://bimarz000.blogfa.com/

درود بتو پرنیان عزیز ...
چه کار قشنگی..یادی از سهرابِ عزیز ..
کمی دیر خدمت رسیدم بخاطر شرایطم..
قسمتی از شعری که معرف حضورت هست ..روی سنگ قبرش.که خیلی تنها و آروم توی حیاط امام زاده(مشهد اردهال)نوشته بود:
بسراغ من اگه می آیید .نرم وآهسته بیایید ..
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من..

سلام فرزان عزیز
آره شعر خیلی قشنگیه . اما من هنوز نرفتم مشهد اردهال.

در یکی از پستهام جمله ای از گوته را نوشته بودم که : آدمهائی که زیبائی را می بینند اعلب تنها هستند.
و آدمها چه روی خاک چه زیر خاک انگار که همیشه تنهان ... وقتی که زیبائی رو می بینند ...

ممنون

باران خان جان! چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 13:55

سلاملیکم!
با آفتاب بانو موافقم کاملن!

سلام بر باران خان جان زبل خان

مررررررسی

آیکون از این بهتر پیدا نکردم که گویای احساسم باشه

با کمبود آیکون مواجهممممممممم !

دریا چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 16:19 http://khaneyesoal.mihanblog.comhttp://

پرنیان عزیز فاتح باغ!
سلام!
در کوی جدیدم منتظرت میمانم برای پاسخ به سوالهای همیشگی ام

سلام دریای عزیز
آدرست رو اشتباه نوشتی .

الهام تفرشی چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 19:06 http://elitata86.blogfa.com

سلام پرنیانیم ..

فک کنم صدسالی میشه که اینجارو نخوندم و حرفی نزدم ..

بازم سلام .. خوبی؟؟

به قول یکی از دوستان، چه اردیبهشتی :


اولش تولد سعدی

همزمان با فوت اقبال لاهوری
همزمان با فوت محمد تقی بهار ( ملک الشعرا)
همزمان با فوت سهراب

دومش تولد قیصر امین پور

سومش بزرگداشت شیخ بهایی
هفتمش تولد تورج نگهبان
هشتمش تولد سیمین دانشور
نهمش تولد محمد معین ( فرهنگ لغت معین)
دهمش تولد رهی معیری
سیزدهمش تولد محمد حقوقی (شاعر و محقق)
شانزدهمش فوت بدیع الزمان فروزانفر
هفدهمش فوت مهرداد اوستا
هجدهمش فوت رشید یاسمی ( شاعر)
بیست و چهارمش تولد پرویز مشکاتیان
بیست و پنجمش بزرگداشت فردوسی
بیست و هشتمش بزرگداشت خیام
سی ام هم تولد احمدرضا احمدی

سی و یکم هم تولد همایونشونه !


دیگه جا نداشته فک کنم واسه اتفاقای خاص !
بگذریم
به قول سهراب
کار ما شاید این است
شناسایی راز گل سرخ...
شایدم کار ما این است که بریم بشینیم شیمیمونو بخونیم !

دیگه اینکه ، روزای بارونی و شادی داشته باشی

سلام الهام جون
چه عجب یادی کردی . گله نبود این جمله . ابراز خوشحالی بود بیشتر !

کارت عالیه ! شناسائی راز گل سرخ و ردیف کردن این اتفاقات سبز روزگار . کسانی که امدند و رفتند و ماندند برای همیشه و ما چی ؟ و من چی ؟ چی خواهیم گذاشت و رفت ! گاهی از خودم ناامید می شوم ... وقتی که در روزمرگی هایم گم می شوم بدون آنکه خواست دلم باشد ... زندگیست که مرا با خود می برد .

تو برو شیمی ات رو بخون من هم شاید رفتم ... یک امتحان مسخره ی دوست داشتنی دارم روز شنبه ! ذهنم رو همه جوره درگیر خودش کرده

باران پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 20:16

وااااااااااااااااااااااااای!
امتحان!



استااااااد نمره بده تا می تونی ! آفرین

مرجان جمعه 8 اردیبهشت 1391 ساعت 06:20 http://marjavad.blogfa.com

عاشق سهرابم . به وبلاگ من هم سر بزن .

سلام . حتما می یام.

آیه های باران شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 14:10

با اجازه لینکتون کردم..
موفق بشید..

خواهش می کنم . لطف کردی

فرزان سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 15:33 http://bimarz000.blogfa.com/

پرنیانِ عزیز..
در مورد جوابی که زیر کامنتم نوشتی..واون جلمه ی گوته.

بنظرم بسته به بزرگی ما در زمان حیات، روحمون بعد از مرگ تنها یا برعکس ،تنها نیست ..
وملاک این حرف میتونه یادآوریهای مثبت یا منفیِ افراد زنده از ما باشه___

سلام فرزان عزیز
راستش وقتی می رم بر سر مزار کسی احساس می کنم آدمها این زیر هم چقدر تنها هستند . البته می دونم روح از جسم کاملا جداست ولی این یه حس دلتنگیه که من توی اون لحظه ها دچارش میشم. والبته کاملا حق با تو هست و من کاملا موافقم با نظرت .

مریم سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 15:44 http://www.2377.blogfa.com

سلام .
دیروز پیش سهراب بودم اتفاقا ! مشهد اردهال !
سر راه نیاسر به آنجا هم سری زدیم ! رفتیم اردو جایت خالی !
دلم می خواست مزار بهتری برایش درست می کردن . نه به اون شکل به اون سادگی !
حیف !

سلام
جدی ؟ من تا حالا نرفتم ولی عکسهائی که از مزارش دیدم زیاد خوش آیند نبود برام .
مهم اینه که توی قلب دوستدارنش هست همیشه .

مرسی مریم جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد