فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

تو می دانی ... ؟

 

می خواهی که از تو بگذرم 

رد شوم بروم 

مثل نور از دل بلور؟ 

اما نمی شود 

نمی شود 

در تو گیر میکنم  

همیشه هنگام عبور 

مبهوت زیبائی ات 

محو بی پروایی ات 

در تو  جا می مانم

تو می دانی کجا می مانم ؟

عباس معروفی  

 


اندر حکایت نمایشگاه کتاب ما : 

وقتی از در ساختمان وارد می شدم مقابل آسانسور همیشه مقداری کتاب بود و البته هست ، که به شکل مرتبی روی هم چیده شده . گاهی ار زوی کنجکاوی برمیداشتم و نگاهی می کردم اما اگر از کتابی خوشم می آمد چون اجازه نداشتم می ذاشتم سرجاش . تا اینکه یک روز از سرایدار پرسیدم جریان این کتابها چیه ؟ مال کیه ؟ چرا هر چند وقت یکبار عوض می شه؟ گفت توی ساختمان این یک قراره ، که ساکنین کتابهای خود را می ذارند و هر کسی دوست داشت برمی داره و می بره می خونه و دوباره می یاره می ذاره سرجاش. بعد از یه مدتی هم کتابها عوض میشه.   منظورم از گفتن این ماجرا این بود که نمی خواد بلندشید برید نمایشگاه کتاب و توی این گرما خودتون رو خسته کنید و آخر سر هم مجبور بشید با  یک ساندویچ هات داگ  رفع گرسنگی کنید و بعدش به شدت پشیمون بشید از خوردن این غذای ناسالم.... . درست مثل من ! سال گذشته به اصرار یک نفر فقط برای خریدن کتاب زندگی / جنگ و دیگر هیچ اوریانا فالاچی که هر چه اصرار کردم من این کتاب را دارم ببر بخون قبول نکرد رفتیم نمایشگاه کتاب و مجبور شدیم ساعتها در این غرفه ها پرسه بزنیم بدون اینکه کتاب قابل توجهی چشممان را بگیرد.   

یک نمایشگاه کتاب در ساختمان محل مسکونی تان برقرار کنید .    


 جان شیفته رمانی است چهار جلدی از رومن رولان 

فضای داستان جان شیفته ، فرانسه در ابتدای قرن بیستم است و رمان وضعیت اجتماعی این دوران را به تصویر میکشد، از سوئی شخصیت اصلی داستان زنی به نام «آنت ریوی یر» است و رولان در طول داستان در مورد آگاهی و بینش زنان فرانسه شرح می دهد. 

رومن رولان میگوید : قهرمان اصلی جان شیفته، آنت ریوی یر به گروه پیشتاز آن نسل زنان تعلق دارد که در فرانسه ناگزیر گشت به دشواری، با پنجه در افکندن به پیشداوری ها و کارشکنی همراهان مرد خویش ، راه خود را به سوی یک زندگی مستقل باز می کند.

 جان شیفته ، سرگذشت زنی را نقل می کند که روحی شیفته و عاشق دارد و زندگی اش مانند نام خانوادگی ریوی یر (به معنای رودخانه) به رودی پرپیچ و خم  و پر آب و غنی مانند است. جان شیفته با شیفتگی آنت ۲۴ ساله به پدرش و مرگ او آغاز می شود. در همین زمان آنت باردار می شود و ازدواج با پدر فرزندش را رد می کند. سپس خواهر ناتنی اش را کشف میکند و شیفته او می شود. جان شیفته ی آنت پس از آن عشق مادرانه را در می یابد. در  جلدهای بعدی کتاب، آنت و پسرش مارک درگیر حوادث تاریخی فرانسه می شوند و بدین سان، زندگی او(آنت) در دو سطح موازی پیش می رود و دیگران  جز زندگی روئی اور را نمی شناسند. در آن زندگی دیگر، آنت همیشه تنها می ماند و این زندگی دیگر  جریان زیرین و ناپیدای رود، جان شیفته نام دارد. 

جان شیفته با ترجمه م.آ. به آذین منتشر شده است .  

... 

این کتاب را من حدود ۱۴ سال پیش خواندم و هر لحظه با قهرمانش زندگی کردم بعد از تمام شدن کتاب مدتها به دنبال خود می گشتم . خیلی وقتها در کتابخانه ی شخصی ام نگاهی به آن می اندازم ولی نمی دانم چرا جرات دوباره خواندنش را ندارم ... علی رغم شیفتگی من به این کتاب ... 

 

بخوانیدش ... با آن زندگی خواهید کرد. مخصوصا با ترجمه ی بی نقص و بی نظیر به آذین

نظرات 35 + ارسال نظر
ایرج میرزا چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 23:17

اول

هوررااا!

ایرج میرزا چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 23:40

البته اکثر مواقع ایرج میرزا اول میشه ولی واسه اینکه ریا نشه صداشو در نمیاره
درسته اول شدم ولی هنوز موفق نشدم بخونمت آخه از سر شروع کردم دارم با دقت میام پایین . فعلا پشت علامت قرمز گیر کردم. مثل چراغ قرمزهای طولانی بعضی چهار راهها
و تو میدانی کدامین قرمز را میگویم . آفرین زدی تو خال . پرسپولیس

آقا قبول نیست . من و دوستام از کجا بدونیم !

من نمی دونم این جریان پرسپولیس چیه ؟ کیف قرمز می ندازی میگن مگه پرسپولیسی هستی؟ شال قرمز سر می کنی باز این سوال رو میکنند.


حالا من میگم هر قرمزی که پرسپولیس نیست. ایرج میرزا جان تو هم بمون
پشت علامت قرمز .
بمون پشت این :
lady In Red


می دونم که : نمی شود ... نمی شود رد شد مثل نور از دل بلور !

ژولیت چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 23:44 http://true-life.persianblog.ir

جان شیفته بهترین کتابی است که خوندم. اولین بار اول دبیرستان بودم. بار بعد دیپلم گرفته بودم بار بعد دانشجو بودم و دفعه آخر بعد از تمام شدن دانشگاهم بود. و باز دلم میخواد بخونمش. آنت . . . از شخصیت هایی است که مثل او بودن خیلی سخته. دوستش دارم خیلی زیاد. و تو رو بیشتر از همه

راستش فکر کنم من هم باید بگم : من هم همینطور


اولین باری که این کتاب رو خوندم زیر تمام نوشته هائی که خیلی نظرم رو جلب می کرد خط کشیدم . متاسفانه اون کتاب رو دادم به کسی که دیگه بهم برنگردوند و مجبور شدم دوباره برم بخرمش . تاسفم برای اینه که اون خط کشیده ها رو از دست دادم .
و بعد از اون بهترین کتابی که خوندم «ژان کریستف» بود از همین نویسنده .

ژولیت جان اگر نخوندیش حتما حتما بخونش. جلد اول و دومش خیلی سنگینه و به سختی می ره جلو ولی جلد سوم و جهارمش میشه زندگیت.

ایرج میرزا چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 23:53

دستت درد نکنه

بالاخره فهمیدم روز مادر واسه مامانم چی هدیه بخرم .

خوب خیلی خوشحالم که در انتخاب کادو کمکت کردم.

مبارکشون باشه .

....
و ممنونم برای اون دو موردی که گفته بودی . خیلی لطف کردی
ولی خوب مورد دومش خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی مونده هنوز.

باران پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 00:22

سلام
ممنون!
فردا میریم سراغش..

سلام
e!

شما مگه نرفته بودی ؟! من فکر کردم رفتید سفر.

رها پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 07:25

سلام پرنیان جان ..امیدوارم خوب باشی ... این جریان کتاب همیشه توی مدرسه های اینجا هست ....همیشه گوشه کلاس کلی کتاب هست برای قرض گررفتن و جالب که بچه ها با فرهنگ کتاب خوانی بزرگ میشوند ....
ممنون از مطلب زیبا ...راستی من دوم شدم ؟/

سلام رهاجون

ممنونم . خیلی رسم قشنگیه . من الان سه تا کتاب گذاشتم کنار که دارم می رم بیرون بذارمش توی کتابهائی که طبقه ی پائین گذاشتند.
تازه یه کمکی هم به من میشه . کتابخونه یه کمی خالی می شه برای خرید کتابهای جدید.

از نظر من تو توی خیلی چیزهای دیگه نفر اولی . مثل محبت کردن ...

اما خوب اینجا فکر کنم شدی چهارم ...

پرنیان دل آرام پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 10:22

با نگاهی به عکسهای چندین پست اخیر و با توجه به آمار اسباط غبیهه در پست های تفلد و اینا بر این باور هستیم به زودی این باغ به باغ بغلی انتقال داده خواهد شد و دیگه اینا


هووووم


خداحافظ نگو هرگز هنوز درگیر چشماتم ...


دیشف گوشش دادم تازشم هان شما که نداشته باشینش

شوخی نکن پرنیان جون

نـــــــــــــــــــه

واقعا" ؟؟؟!!

...
فکر کنم شنیدم . نمی دونم آشناست برام . خودت نفرستاده بودی برام ؟

حالا هی پز بده !

من هم چند روزه دارم به یه آهنگ عربی خوشگل گوش می دم.

تو که نداری

ونوس پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 11:55 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام خانمی
منم این کتاب رو 5سال پیش خوندم اما به قول خودت نمی دونم چرا دیگه نمی تونم برم سراغش

زنهای خوب همانند گلهای قالیند
نه انتظارباران را دارندونه دلهره چیده شدن
دائمی اندوماندگار
روز فرشته های پاک برشما مبارک[گل]

سلام ونوس جان
مرسی عزیزم . در حال حاضر اون فرشته ی پاک توئی که باید تبریک چند جانبه بهت بگم .
مبارکت باشه ...

محمدی پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 12:43

ممنون از معرفی این کتاب ها .
موفق باشید

سلام
خیلی خوشحال شدم اومدین . مرسی

آفتاب پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 16:51 http://aftab54.blogfa.com/

اولا سلامنعلیکمممم !


دوما حال و احوال سرکار علیه خوبه ؟


سوما من هم می خوام آهنگ عربی !


چهارما جان شیفته نمی خواد بخونیم اینجا یکی داریم .. جانمان شیفته ی اوست ...

علیک سلامعلیکمممممم

جان حانان .

ممنونم عزیزم . خوبم
می فرستمش برات حتما حتما . باید برم فلشم رو بیارم از روی فلش بریزم. یه کم زمان می بره

شما خیلی خیلی لطف دارین . دیگه لازم شد از جا بلند شم برم جند طبقه پائین و فلش رو بیارم

ایرج میرزا پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 22:24

سلام
همین الان تصمیم قطعی گرفتم که این کتاب رو بخونم .
مردم از کنجکاوی

سلام
چه مصمم ! آفرین . امیدوارم دوست داشته باشی و یه جوری نشه وقتی خوندیش توی دلت لعنت به من بفرستی .
اگه دوست داشتی بعدش حتما ژان کریستف رو بخون .
ژان کریستف برعکس این رمان در مورد یک مردی هست که از زمان تولد داستان شروع می شه تا لحظه ی مرگش .
به نظر من ژان کریستف هم یک شاهکاره.
اگر احیانا ژان کریستف رو شروع کردی به خوندن یادت باشه جلد اول ودومش خیلی سنگین و البته کمی کسالت باره . ولی از جلد سوم دیگه نمی تونی کتاب رو زمین بذاری . با شخصیت داستان هم ذات پنداری می کنی .

اگه جان شیفته رو خوندی حتما به من نظرت رو در موردش بگو.

قرار بود کادوی روز مادر باشه که .
من فکر کنم برای مامان کتاب «خانوم» مسعود بهنود رو بخری ایشون خوششون بیاد.

ایرج میرزا پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 23:21

دارم سرچ میکنم و میخونم . ویکیپدیا نوشته ژان کریستف بهترین و مشهورترین کتابشه . دارم میگردم ببینم ترجمه انگلیسیش پیدا میشه یا نه . اینطوری با یه تیر دو نشون میزنم . بابا کادوی روز مادر کتاب نبود که . روژ لب قرمز خونی بود ببم جااان

نمی دونم . نمی شه گفت کدومش بهتره . هر دوشون بهترین آثار ادبی هستند. ولی من فکر می کنم جان شیفته رو اول باید خوند چون سبک تر از ژان کریستفه.
با ترجمه ی انگلیسی می خوای بخونی ؟؟؟!!! چند هزار صفحه رو ؟
آفرررررین .
رژ لب قرمز خونی
واقعا که !

واسه همین روی لیدی این رد گیر کرده بودی ؟

یکتا جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 14:24

سلاااام
یکتا دوباره اومد با کلی دلتنگی و شوق

خوبین بانووو ؟
خوش میگذره ؟
دلتون آرومه ؟
لبتون خندونه ؟

الهی که جواب همه ی سوالام مثبت باشه

سلااااام یکتا جونم

خوش آمدی عزیزم . بیا بی دلتنگی اما باشوق.

یکی یکی داشتم به سوالهات فکر می کردم. مرسی عزیزم


میشه تو بیای و آدم لبش بدون لبخند باشه ؟

خوبم ممنونم ازت
امیدوارم تو هم خوب باشی و همه چیز بر وفق مراد...

باران پوش جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 16:17

سلام...
روزتان پیشاپیش مبارک

سلام
خیلی خیلی ممنونم .
محبت فرمودید قربان .

papillon جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 16:24

تو که دیگر به من حق می دهی پرنیان،که حوصله ی خواندن کتاب های بیش از 40 صفحه را نداشته باشم...نه؟

حداقل ناتور دشت _ سلینجر رو بخون .

یه خورده بیشتر از چهل صفحه است .

چی بگم من بهت ؟!!

...
مراقب خودت باش.

آفتاب جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 17:14 http://aftab54.blogfa.com/

به به ! چه لبخندی ...

دوستش داشتم

... جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 19:59

زن که باشی

گاهی کم میاوری

دست هایی را که

مردانگی شان امنیت میاورد

وشانه هایی را که

استحکام آغوششان

لمس آرامش را

بهمراه دارد

دست خودت نیست

زن که باشی

گاهی دوست داری

تکیه بدهی

پناه ببری

ضعیف باشی

دست خودت نیست

زن که باشی

گهگاه حریصانه بو میکنی

دستهایت را

شاید

عطر تن مردانه اش

لا به لای انگشتانت

باقی مانده باشد

زن که باشی گاهی میزنی زیر گریه

که دلش بلرزد وصدایت کند

دست خودت نیست

زن که باشی

گاهی رهایش میکنی به رویای حضورش

به امید اینکه

او

خوشبخت باشد

زن که باشی

همه ی دیوانگی های عالم را بلدی

میتوانی زیر لب ترانه بخوانی و آشپزی کنی

میتوانی جلوی آینه موهایت را شانه کنی وحس کنی نگاهش را

میتوانی ساعت ها به امید گره خوردن شال دور گردنش ببافی و

در هر رج بوسه بکاری برای روز مبادا که کنارش نیستی......

زن که باشی باید صبور باشی مدارا کنی وباهمه ی بغضت

لبخند بزنی

زن که باشی.........

هزار بار هم که بگوید دوستت دارد.......

باز هم خواهی پرسی دوستم داری؟

وته دلت همیشه خواهد لرزید

زن که باشی هر چقدر هم که زیبا باشی نگران زیباتر هایی میشوی

که شاید عاشقش شوند

زن که باشی هروقت صدایت میکند خوشگلکم

خدا را شکر میکنی که در چشمان او زیبایی

دست خودت نیست

زن که باشی

همه ی دیوانگی های عالم را بلدی....


مبارک باشه خانم خانما این روز قشنگ !

پاسخ:
خیلی قشنگ بود و کمی متفاوت با همیشه .

یه احساس زنانه ی ..........

مرسی . من هم این را تقدیم می کنم به همه ی دوستان عزیزم .
خانم ها و آقایان .

و ممنون .

گنجشکماهی جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 20:55

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان، پرنیان

آمدم بگویم؛
فرداروز بر شما مبارک
---
راستی پیشنهاد ِ من هم این کتابه، برای کم حجم خونای عزیز


"من او را دوست داشتم"
از گاوالدا

سلام گنجشکماهی عزیز و مهربان

خیلی خوش آمدید و خیلی خیلی لطف کردید.

خوندمش . و من کتاب : «دوست داشتم کسی جائی منتظرم باشد» از همین نویسنده رو هم خیلی دوست داشتم.

ممنون برای معرفی

و بسیار سپاسگزار برای تبریکتون.

احسان جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 23:29 http://www.bojnourdan

سلام خانم پرینان ، روزتون مبارک

سلام احسان عزیز

خیلی لطف کردید . ممنونم که به یادم بودید.

امیدوارم همیشه لحظه هاتون در کنار عزیزانتون سرشار از عشق و شادی باشه.

پژمان جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 23:34 http://www.silentcompanion.blogfa.com

پرنیان عزیز
بی بهانه
بی مقدمه
روزتون مبارک.

سلام پژمان عزیز

گاهی چقدر بی بهانه ها و بی مقدمه ها می تونند شیرین باشند.

برات یک دنیای بی پایان موفقیت و در کنارش شادی آرزو می کنم.

پرنیان دل آرام شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 09:27

و اما تو

ای مادر!

ای مادر

هوا - همان چیزی است

که به دور سرت می چرخد

و هنگامی که تو می خندی


صاف تر می شود ...


ح.پناهی


سلام مهربون ترین

هر روزت روز زن

روزت مبارک بهانه ی قشنگ زندگی

سلام پرنیان عزیزم

وقتی که هوای اطراف ما می شود پر از مهربانی های ناب ناب ، دلمان می خواهد هر روز ، روز ما باشد، با هر عنوان و هر اسم .

چقدر بهانه ها خوبند. بهانه هائی که باعث می شوند راحت تر به هم ثابت کنیم همدیگر را دوست داریم .

و من با بهانه و بی بهانه به تو می گویم : خیلی دوستت دارم دختری با چشمان زیبا ...

قندک شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 09:57 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز و خوش ذوق و اهل کتاب. روزت مبارک باد.من هروقت قدم به این وبلاگ می کذارم خدایی نعشم را بایدبا آمبولانس ببرند بیرون خداگواهه.وااای خدای من چه می کنی پرنیان بانوی عزیز؟ رحم بفرما!
راستی عجب طرح خوبی ارائه فرمودی بروم سراغ مدیر ساختمان مطرحش کنم.درود

سلام قندک عزیز
خدا نکنه . انشاالله زنده باشید و سرشار از حس خوب زندگی.
ممنونم از نظر پر از لطف و محبتتون .
خیلی فکر خوبیه . امیدوارم توی ساختمان شما هم استقبال بشه از این قضیه .

قندک شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 10:03 http://ghandakmirza.blogfa.com

اگر تصاویر قبلی زخمی کرده بودند.این یکی دیگه کشت و نابود کرد خداوکیلی.حتم دارم اینجا بوده که خداوند به خودش تبریک گفته.آفرین.البته شاید به لوازم آرایشگاهی ها هم گفته باشه!! ولی اول به خودش گفته.چون اگر زمینه مستعد نباشه عمرا نمیشه کاری کرد!پس اول تبریک به خودش بعد به مخلوق ودر نهایت به کارخانه های تولید لوازم آرایش مرغوب و مشاطه های کاردرست!



مرسی . پرنیان دل آرام عزیزم که گفت مراقب باش با این عکسها در این جا رو تخته نکنند .
اگه این اتفاق بیوفته بیشتر دلم برای کامتنها می سوزه تا مطالب خودم .

به هر حال ممنونم از این ابراز احساساتتون و خوشحالم که دوست داشتید.

قندک شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 10:19 http://ghandakmirza.blogfa.com

شاعر عزیز می فرماید
ناگهان پرده برانداخته‏ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته‏ای یعنی چه‏

شاه خوبانی و منظور گدایان شده‏ای
قدر این مرتبه نشناخته‏ای یعنی چه‏

زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه در ساخته‏ای یعنی چه‏

نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای در انداخته‏ای یعنی چه‏

سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان
وز میان تیغ به ما آخته‏ای یعنی چه‏

هر کس از مهره مهر تو بنقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته‏ای یعنی چه‏

حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته‏ای یعنی چه‏







در جواب این غزل زیبائی که نوشتین . من هم حافظ رو به نیت شما باز کردم و این غزل اومد.

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که ترا هست با خدای
کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بر دمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
می داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است

باران شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 12:59

سلااااااااااااااااااام
و تبریک ..

سلااااااااااااام
و ممنون.


نه به این تبریک و نه به اون یکی تبریک

فرزان شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 16:32 http://bimarz000.blogfa.com/

درود به پرنیان عزیز__
اثر بسیار زیباییه از این نویسنده ی بزرگ..
اما از اون پیشنهادِ کتاب خیلی خوشم اومد__

سلام فرزان عزیز
ممنونم . لطف کردی .

قندک یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 08:59 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود
واقعا دست مریزاد.عج جوابی داده خواجه. خودش به خودش لبیته. گویا دوشاعر زبر دست یکی گفته و دیگری جواب شعررا داده. جدا متحیر شدم. ممنونم.
---
فکر نمی کنم کاری به این کارها داشته باشند. بخصوص که وبلاگ خانمانه است.باید ا (یاالله!) گویان وارد شوند.واز آنجا که خودشان هم مثل بنده تنشان می خارد لذا به یک استغفرالله غلیظ بسنده می کنند.چون واقعا زیباست والا می گفتند اعوذ باالله.نه کاری ندارند خیالاتتان راحت باشد.من ضامن!اینها فقط با مخالفان تاج و تخت مورد دارند.من و شما هم که کاری به این کارها نداریم.میدانند که مارا به کیسه زر نیست اندر طویله خر نیست سر مایه جز هنر نیست.

سلام
حافظه دیگه ! خوب می دونه چه موقع چی باید بگه.

امیدوارم همینطور باشه که شما می فرمائید .
چون دلم نمی خواد این اتفاق بیوفته .

مرسی .

قندک یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 09:02 http://ghandakmirza.blogfa.com

حالا بفرمایید که الباقی پیش در آمد را کی می خواهید رو نمایی بفرمایید.استاد فرمود بی مایه فطیر می باشد؟!

راستش متوجه منظورتون از الباقی پیش درآمد نشدم.

نمی دونم ... شاید منظورتون پست جدید باشه .

ببخشید ... که متوجه نشدم.

پرنیان دل آرام یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 10:41

پری نبوده‌ام از قصه ها مرا ببرند
پرنده نیستم از گوشه‌ی قفس بخرند
زنم حقیقت پرتی پر از پریشانی
پر از زنان پشیمان که تلخ و دربه‌درند
چرا به شاخه‌ی خشک تو تکیه می‌دادم؟
به دست‌هات که امروز دسته‌ی تبرند؟
بگو به چلچله‌های چکیده بر بامت
زنان کوچک من از شما پرنده‌ترند!!
بهار فصل پرنده است، فصل زن بودن
زنان کوچک من گرچه سر‌بریده پرند،
در ارتفاع کم عشق تو نمی‌مانند
از آشیانه‌ی بی‌تکیه‌گاه می‌گذرند
به خواهران غریبم که هرکجای زمین
اسیر تلخی این روزگار بی‌پدرند،
بهار تازه! بگو سقف عشق کوتاه‌ست
بلندتر بنشینند... دورتر بپرند...

"مژگان عباسلو"


سلام

روزتون قشنگ مهربونیم

سلام پرنیان عزیزم
من مرد نبودم که از دلتنگی های مردانه چیزی بگم که ملموس باشه و واقعی . حتما آقایان هم دلتنگی های عمیق خودشون رو دارند درست مثل ما .
ولی در مورد تلخی های زنانه خیلی می تونم بگم. چیزهائی که دیدم ، چیزهائی شنیدم و .......
گاهی وقتها دلم برای زنان وطنم خیلی می گیرد.

مرسی پرنیان عزیزم برای این شعر زیبا
و مرسی برای دعای قشنگت .... یه جورائی چسبید.

نانی یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 17:51

سلام
عزیزم
ممنون و تبریک برای شما هم

سلام نانی جان
خواهش می کنم و امیدوارم زندگی همونجوری که دوست داری باشه برات.

پرنیان - دل آرام یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 23:41 http://www.with-parnian.blogfa.com

دلتنگی های مردانه؟؟؟؟

من که یادم نمیاد چیزی در این مورد

اصلا فکر می کنم چیزی به اسم دلتنگی واقعی ای که تو وجود یه زن می تونه باشه هیچ وقت تو وجود یه مرد شبیهش وجود نخواهد داشت

چرا پرنیان جون . اونا هم دارن . حتی گاهی عمیق تر و تلخ تر . چون آقایان عادت ندارن برای کسی درد دل کنند. بیشتر چیرها براشون یه رازه. و نسبت به رازهاشون تعصب دارند. اونا دردهاشون و غم ها و دلتنگی هاشون رو بیشتر وقتها پنهان می کنند و وانمود می کنند همه چیز عادیه . خانم ها دردهاشون جنسش فرق می کنه. شاید به ابعاد دیگه ای براشون مهم تره ... این یه بحث طولانی داره.

باران دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 ساعت 11:52

سلااااااااااااااااااام ..

نیستین ها!

هستیم !‌

سلاااااام
نیستش که شما هستین !

فرینوش دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 ساعت 14:04

.
.
.

نخوانده ام اش!
می خوانم اش اما! :)

...

حالا تکلیف ما که در خانه مان همسایه نداریم چیست؟!

بخونش فرینوش جون.

بابا شما ویلا نشینید ! چیکار داره به ما مستضعفان آپارتمان نشین ؟!

VIP دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 ساعت 14:35

سلام
امیدوارم خوب و صحتمند باشی.
بعد از یه عالمه وقت دوباره این سعادت نسیبم شد که مطالب زیبای وبلاگتو بخونم. مطالبت واقعا خاصن و تاثیر گذار. عباس معروقی رو دوس دارم با اجازت این شعری که ازش گذاشتی رو کپی کردم. و اون مطلبی که پسرک به مادرش میگه در مورد لبخندش.
راستی روز زن رو هم بهت تبریک میگم. امیدوارم موفق و سر بلند باشی.

سلام وی آی پی عزیز

ممنونم که هنوز به یادم هستی. لطف کردی و محبت داری . خوشحالم که خوشت اومده .

و ممنونم برای تبریکت . من هم برایت آرزوی سلامتی و شادی و امید دارم.

آذرخش شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 08:52 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
شرمنده مدتی نتونستم بیام خدمتتون
پیشنهادتون در مورد نمایشگاه کتاب ساختمان جالبه
پدر من شدیدا کتابخون هستن. یادمه خیلی توصیه می کرد که جان شیفته رو بخونم. این سری که رفتم باید برم و از کتابخونه برش دارم و بیارم
فعلا برم
روز و روزگار خوش

سلام آذرخش عزیز
ممنونم
خواهش می کنم

پس با این حساب شصت / هفتاد هزار تومانی جلو افتادی.
البته من دقیقا نمی دونم قیمتش چقدر شده ولی باید همین حدودها باشه. شاید هم پنجاه تومن . کتاب خیلی گرون شده متاسفانه
امیدوارم از مطالعه اش لذت ببری .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد