فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

طبیب عشق مسیحادم است ومشفق،لیک/چو درد در تو نبیند،که را دوابکند؟

 

 

یه دردهائی هست که نمی تونی به هر کسی بگی! حتی نمی تونی یه جائی بنویسیش چون احساس می کنی ممکنه کلمات هم شرمنده بشن.   یه دردهائی هستند مال مال خودته و اگه بخوای برای کسی بشینی از اونا بگی به خودت بی وفائی کردی.  در کنار دردهات یه رازهائی هم هست که باید نگهش داری محفوظ توی صندوقچه ی دلت مثل یک جواهر. وقتی که گفته شد ممکنه دیگه نه تو اون آدمی باشی که قبلا بودی نه اونی که شنیده اون کسی که بود باقی بمونه.   

وقتی رازت رو گفتی می شینن برات چرتکه می ندازن و حساب و کتابت می کنند در حالیکه فراموش می کنند آدمها همیشه و همیشه در لحظه معنا می شن و در حال!   

اونی که اون بالا می شینه و از اعتقاداتش و توانائی هاش برات می گه، بالاخره سرنوشت آنچنان در شرایطی قرارش می ده که خودش هم باورش نمی شه  یه روزی به چه چیزهای سطحی و ساده اعتقاد داشته.  

بشین پشت فرمان و برو وسط یک کوچه خلوت توی یکی از دورترین اتوبانهای شهرت و سرت رو بذار روی فرمان و از ته دل سیر گریه کن . برو پشت چارچوب دری ، پشت ستونی ... و اجازه بده به اشکهات آروم آروم سرریز بشن. بالشت رو محکم بچسبان به صورتت و هر چقدر دلت خواست اشک بریز بعدش هم اگه گمان می کنی کسی متوجه می شه فوری پشت و روش کن تا اون طرف خیسش به سمت رو نباشه و بعدش پاشو با تمام انرژی های ذخیره شده ات بخند و بگو الان توی این هوای زمستانی چقدر یک قهوه می چسبه، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده... درد، درد دیگه! میشه بهش گفت برو! نباش ؟ چقدر می شه ندیدش گرفت و بهش وعده های فردا رو داد؟ بالاخره یه روزی هم فرداست دیگه!   درد مثل یک جوش کوچیکه که اگه بهش اهمیت ندی می شه یه دمل و وقتی که نباید سرباز کنه سرباز می کنه و باعث شرمساریت می شه.   

 

اما همیشه یک نفر رو داشته باش یک نفر که محرم رازت باشه . یک نفر که مطمئن باشی برات چرتکه نمی ندازه و قضاوتت نمی کنه . همون یک نفر حتی اگه نزدیک هم نباشه برات می شه یک تکیه گاه . یک نفر که از نگاهش به اعتماد می رسی. دنیا هنوز اونقدرها هم خالی نشده. همیشه برای هر کسی یک نفر هست یک فرشته از سوی خدا.  کسی که اگه حرفات رو نصفه نیمه هم زدی تا ته تهش بره و با یک کلمه آرومت کنه  ..........  «می فهمم» .  

یک نفر که مطمئن خواهی بود  اگه دور هم هست ولی همیشه هست.  

دور باش اما نزدیک من از نزدیکهای دور می ترسم ...   

 

... 

و من همیشه توی دلم می گم خوش به حال آدمهای بی درد! آدمهائی که دردشون درد نان است و آب ...

 

نظرات 43 + ارسال نظر
ونوس دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 12:21 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام
امیدوارم اول شده باشم دیگه امروز
خوبی عزیزم
وای پرنین از دست شما کلی خندیدم یه بار هم توی بیمارستان بقیة الله این بلا سرمن اومد رفتم از اول تا طبقه 12وبعد بقیه ماجرا خدا قبول کنه یه یک ربعی آسانسور بازی کردم تا تونستم بیام بیرون

واما داشتن یه محرم چقدر خوبه ومن خوشحالم که از این بابت وضعم خیلی خوبه یه دوست خیلی صمیمی دارم از دوره دانشگاه که بااین که این عزیزسه سال از من بزرگتره ولی باورت نمیشه توی درددل کردن از مسائل زندگی گاهی حرف از دهن من بیرون نیومده اون تا آخرش میره وگاهی حتی از صدای من می فهمه اون روز حالم خوبه یا نه
وشما دوستان مجازی هم جای خود عزیزما هستید
مرسی برای متن زیبات


ولی من هیچوقت نمیگم خوش به حال این دسته آدمها
اصلا به هیچکس هیچوقت نمیگم خوش به حالت

سلام
اول شدی اتفاقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

مرسی . امیدوارم تو هم خوب باشی .

توی بیمارستان بقیه الله؟؟؟!!!! واویلا ! می دونم ، رفتم !

خوشحالم که یه دوست خوب داری که با خیال راحت و بدون هیچ نگرانی براش درد دل کنی . امیدوارم هیچ عاملی باعث نشه که این رفاقت ناب به هم بخوره و همیشه برای هم باشید.

در مورد اون جمله ای که با کلمه خوش به حال اونا ... شروع شده، باید بگم بیشتر منظورم این بود که متعجبم از نگاه این آدمها به زندگی و هرگز دلم نمی خواد جای اونا باشم.

مرسی ونوس جون

علی دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 14:37 http://www.khoondaniha.blogsky.com

سلام.هورااااااااااااا
یعنی ممکنه من اول شده باشم؟؟؟

سلام

بله اول شدید ... البته بعد از نفر اول، اول شدید.

علی دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 14:39 http://www.khoondaniha.blogsky.com

اصولا تو این مواقع آدم چی کار میتونه بکنه؟وقتی نتونه دردشو بگه یا نتونه باکلمات معمولی بیانش کنه.
جز خدا کس دیگه ای نیست که درک کنه.پس به نظر من خدا بهترین دوسته

معمولا خانم ها خیلی راحت تر اعتماد می کنند به دوست به محض اینکه احساس کنند یک نفر قابل اعتماده بهش نزدیک می شن. اما آقایان برعکس همیشه ترجیح می دن رازها و دردهاشون رو توی دلشون محفوظ نگه دارن . مگر اینکه خیلی خیلی به کسی اعتماد پیدا کنند و وقتی شروع می کنند به گفتن دیگه تا ته اعتماد می رن و سانسور توی حرفهاشون وجود نداره.

اما در مورد چیزهائی که توی دلت هست و آدم قابل اعتمادش رو پیدا نمی کنی مطمئنم که خدا می شنوه و حتما یه فکرهائی براشون می کنه . امیدوارم ...

فرزان دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 15:17 http://filmvama.blogfa.com/

درود بتو پرنیان عزیزــــــــ
مطلبِ خوشگلی بود....
کسی که وقتی بهت گفت میفهمم، مطمئنی که میفهمه....

سلام فرزان عزیز
ممنونم
لطف کردی .

ارکید دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 16:24 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام پرنیان عزیز
خوبی؟
چـــــــقدر نوشته ات به دلم نشست
انگار حرف دل من بود
دلم یه جنگل بزرگ میخواد که از وسطش یه رودخونه رد شده باشه با یه عالمه پرنده های رنگ وارنگ و قشنگ. ساعتها کنار رودخونه بشینم و تنها صدایی که می شنوم صدای آواز پرنده ها و جریان آب باشه. یه قایقم باشه که هر وقت دلم خواست باهاش برم وسط رودخونه و انقدر اونجا فریاد بزنم تا آروم بشم.
دله دیگه. میخواد
با بودن و داشتن اون یه نفرم موافقم شدید
و خوش بحال آدمایی که دردشون یه قرص نان و آب...
همیشه شاد و سلامت باشی

عزیزززززم دلت چه چیزهای قشنگی می خواد . این چیزهائی که نوشتی دل من هم خواست همشون رو .
فقط بعید می دونم بتونم برم وسط رودخونه هر چقدر دلم می خواد فریاد بکشم راستش فکر کنم جسارت این یه کار رو نداشته باشم.

ولی شاید اگه نزدیکی های این جنگل یه شهر بازی از اون وحشتناکها باشه برم توی مثلا ترن هوائیش و یه دلی از عزا در بیارم

راستش خوش به حال اون آدمها نیست . چون مثل کبک سرشون رو کردند زیر برف زندگی و در آخر چی کسب می کنند از زندگی ؟ هیچی !

مرسی ارکید جون خوشحالم که به دلت نشست

مریم دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 18:09 http://www.2377.blogfa.com

خیلی خوب بود !
همین طوریه !
مراقب خودت باش عزیزم.
و ممنونم از تبریکت.

ممنون . لطف کردی

علی دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 21:07

سلام و شبتون بخیر

مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است

راستشو بخواین بعضی وقتا من دردهامو هم دوست دارم. آخه یه وقتایی منشا درد رو کاریش نمیشه کرد. یعنی از قدرت کنترل ما خارجه و اینکه حس میکنی چنین دردی داری یعنی دردمندهاشو میفهمی و شاید بتونی مرهمی رو زخمشون بذاری. اگه این درد رو نداشته باشی ذات قضیه فرق نکرده، فقط تویی که یا بهش بی توجهی یا بی اهمیته برات که در هر دو حالت فکر میکنم خوب نیست. مطمینا کسی که دردی بجز درد نان و آب داره عاشق مردمه و یه جورایی اهلی شده. خب، باید هزینه اش رو هم بده.

به یاد روباه افتادم: «اگه آدم گذاشت اهلیش کنن بفهمی نفهمی خودش رو به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشه».

اما این گریه ها و دردها دلهارو صاف میکنه و بهتره از ته دل این هزینه رو پرداخت.

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
دیده ام گاهی در تب، ماه می آید پایین‌،
می رسد دست به سقف ملکوت‌.
دیده ام‌، سهره بهتر می خواند.
گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است‌.
گاه در بستر بیماری من‌، حجم گل چند برابر شده است‌.
و فزون تر شده است، قطر نارنج، شعاع فانوس‌.


بدرود

سلام
خیلی قشنگ نوشتید. مخصوصا اون قسمت شازده کوچولو و من فکر می کنم یه کتاب به این کوچکی یه دنیا حرف داره برای گفتن . جمله جمله هاش به اندازه یک کتابه.
کامنت شما اونقدر کامله که من هر چیزی بنویسم تکرار حرفهای شماست.
ممنونم خیلی لطف کردید.

باران دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 22:12

..

دردهای من جامه نیستند تا زتن در آورم

چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم

دردهای من نگفتنی است دردهای من نهفتنی است

دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین روی پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهایشان

جلد کهنه شناسنامه هایشان

درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم درد می کند

لحظه ساده سرودنم درد می کند

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

این سماجت عجیب پافشاری شگفت دردهاست

دردهای خانگی

دردهای کهنه لجوج

درد رنگ و بوی غنچه دل است

من چگونه رنگ و بوی غنچه را

زبرگهای تو به توی آن جدا کنم

اولین قلم حرف درد را با دلم نوشته است

دست سرنوشت خون درد را باگلم سرشته است

درد حرف نیست

نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم

.
.
خدا رحمت کنه مرحوم قیصر رو!
یه روز همین شعر رو نوشتم توی صدای فاصله ها
یه روزی که دقیقن همین حس نوشته ی شما رو داشتم
و شبش تفال زدم به حضرت حافظ
و فرمود:
طبیب عشق مسیحا دم است و ..

ممنون!

عجب !
گاهی وقتها برای مشورت حافظ رو که باز می کنم و غزلی رو می خونم مبهوتم می کنه . یه سری از غزلهاش رو که توی یه موقعیتهای خاص برام اومد و به دنبالش دنیائی حرف داشت هرگز فراموش نخواهم کرد.
شعر قیصر هم خیلی زیباست. خدا رحمتش کنه.

ممنونم .

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 00:25 http://www.with-parnian.blogfa.com

یه حرفایی همیشه هست ...


چقدر این پست و دوسش داشتم

حرف دل بود

ممنون همیشه خوب مهربان

دلت آروم

هر آن چشمی که گریان است درعشق دلارامی
بشارت آیدش روزی ز وصل او به پیغامی
هر آن چشم سپیدی کو سیه کرده ست تن جامه
سیاهش شد سپید آخر، سپیدش شد سیه فامی
چو گریان بود آن یعقوب کنعان از پی یوسف
بشارت آمدش ناگه ، از آن خوش روی خوش نامی
مثال نردبان باشد به نالیدن به عشق اندر
چو او بر نردبان کوشد ، رسد ناگاه بر بامی ...
مولانا

دلم خواست این شعر رو برای تو بنویسم پرنیان عزیزم.

مرسی عزیزم ...

خلیل سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 06:54 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

کلمه که از دهانت آمد بیرون، دیگه اختیارش را نداری. اختیار تفسیر و تعبیرش، کم و زیاد کردنش را توسط دیگران نداری. جون اختیار دیگران در دست تو نیست.

فرقی نمی کند که این " کلمه " یک حرف پیش پا افتاده باشد، یا یک نظریه فیلسوفانه و عالمانه.

سلام
اکثر سوء تفاهم ها از کلمات بوجود می آیند و همینطور تمام برداشتها. دو نفر باید خیلی به جنس هم نزدیک باشن تا بتونند برداشتهای درستی از هم داشته باشن . یا حداقل باید دارای پختگی و منطق خوبی باشن که از هر کلامی و هر رفتاری برداشت درستی داشته باشن. چند درصد آدمهای اطراف ما اون پختگی ها رو دارن ؟ و چند نفر به جنس ما نزدیک هستند؟

پرنیان دل آرام سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 11:38

ممنون عزیز

برای شعر زیبای مولانا
هرچی دوست داشتم تو شعرش بود که

چقدر نزدیک به دلم بود
ممنون برای این حس نزدیکی

من هم این شعر رویا رو خیلی زیاد دوسش دارم یه جوریه که دلم بخوادش

براتون می نویسمش

قسمت مهربانانش تقدیم به قلب لایقتون


داشتم خانه را مرتب می کردم
که حس کردم
باید همه چیز را در این جهان رها کنم
وبه تو بگویم
که دوستت دارم
.
.
.
من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما
تو مهربانترینشان بودی
عمیقترینشان
عزیزترینشان
بعد از تو آدمها
تنها خراشهای کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ کدامشان
به پای تو نرسیدند
به قلبم نرسیدند


بعد از تو آدمها
تنها خراشهای کوچکی بودند که تو را از یادم ببرند اما
نبردند
تو بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی
و هر بار
عزیزتر از پیش
هر بار عمیق تر


رویا شاه حسین زاده

سلام پرنیان جونم
من هم بی دلیل برات ننوشته بودم


شعری که برام نوشتی خیلی قشنگه . راستش من رو پر کرد از احساس ...

عمیق ترین زخمها همیشه همان مهربانترین و عزیزترین زخم هاست.
...
قشنگ بود .

مرسی

قندک سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 14:43 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام ودرود فراوان بر شما. بله واقعا همینطوره.اما وقتی که درد هست و طبیب نیست چه باید کرد؟ وقتی حتی نتونی جایی را حتی در دور دستها بیابی چی؟حتی اگر همسرت را هم خودی ندونی چی؟نمیشه نمیشه باید با خودت در توبره ای سر بمهر بدنبال خودت بکشی به این و ر و آنور و غصه هایت را در گلو نگهداری.

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند

...

سلام
به نظر من دردها رو به قول شما در توبره ای سر مهر دائما به دنبال خودمون بکشیم این طرف و آن طرف بهتر از اینه که توسط اطرافیان تحقیر بشن و یا به تمسخر گرفته بشن و به احساسات عمیق ما بی حرمتی بشه. از نزدیکانتان انتظار درک شدن نداشته باشید چون آنها همیشه شما را مطابق با چارچوب فکری خود می خوان. می خوان همان چیزی که آنها دوست دارند باشید . پس طوری وانمود کنید که هستید ، آن چیزی هستید که آنها دوست دارند از شما داشته باشند. بقیه اش مربوط به خود شماست و دل شما و خلوت شماست و این یعنی دردها را هم باید در همان خلوت با خود همیشه به دوش بکشید.
مگر اینکه سرنوشت کسی را در مسیر زندگی شما قرار بده که بتونید بدون هیچ نگرانی حرفهای دلتون رو براش بزنید. من فکر میکنم اگه کمی خوش بین تر باشیم به ادمها، احتمال زیاد یه دوست واقعی پیدا می شه برای زمانهای خیلی تنهائی .

آفتاب سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 17:30 http://aftab54.blogfa.com/

«می فهمم»

سلام پرنیان عزیز من ..من با دل و جون «می فهمم»

چند وقت پیش یه سمیناری رفته بودم در مورد عرفان و .. صحبت می کردند .سخنران اون مجموعه نکته های قشنگی رو اشاره می کرد .. می گفت وقتی می بینی تو این دنیا باید برای درد دل هات و رازهای درونت کلی پول مشاور و روانپزشک بدی بهترین راه اینه که به یه جای متبرک و زیارتی بری و تا می تونی اونجا حرفهای دلت رو بزنی .. نه جایی گفته می شه و نه بابتش پولی ازت گرفته می شه ...
بسیار خوبه که ما تو زندگی مون یه کسی رو داشته باشیم که بهش بتونیم اعتماد کنیم .. اما خیلی کم هستند اونهایی رو که همه جوره می شه اعتماد کرد .


سلام
از بس که تو فهمیده ای

برای همینه که اعتقاد داشتن به مقدسات خیلی خوبه . برای اینه که آدمها با اعتقاداتشون می تونن به آرامش برسن.
اگه خدا بخواد دوتا آدم که برای هم می شن مطمئن ترین رو توی مسیر زندگی هم قرار می ده. خدا آدمها رو کنار هم قرار می ده هر کدوم رو به دلیلی . بعضی ها رو فقط واسه ی یک رفاقت ناب . منتها ما خیلی وقتها به همدیگه بی توجهیم و ساده از کنار هم رد می شیم.

آفتاب سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 18:05 http://aftab54.blogfa.com/

آهسته تر بیا
غوغا نکن که دلم ،
با شور دردناک نفس های گرم تو
بی تاب می شود .
آهسته تر بیا،دلواپسم نکن،
برای خاطره بازی
فرصت ، همیشه هست .
وقتی تو می رسی
احساس می کنم
سکوت می شکند
ثانیه ها گرم می شوند
فاصله ، از لای انتظار پنجره
فرار می کند
آغوش می شود تمام تنم از نگاه تو
جایی برای کلام نیست
خاطره ، خود با تمام آنچه هست
میان چشم های عاشق ما
حرف می زند
و آرام
برگ می خورد وقتی تو می رسی
زندگی ، با تو می رسد
لبخند ، با تو می رسد
احساس می کنم
جایی ، میان پلک های مدام اضطراب
برای ما ساخته اند
احساس می کنم
ما را درون هاله ای از عطر و آرزو
انداخته اند .
وقتی تو می رسی
عاشق تر از همیشه ی حرف ها،حرف می زنم
شیرین تر از همیشه ی بغض ها،بغض می کنم
وقتی تو می رسی
من، به تمام آنچه دوست دارمَش
می رسم...!

شعر خیلی قشنگیه . مرسی آفتاب جون
این شعر مخصوص کسانیه که مثل هیچ کس نیستند !

ونوس سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 18:11 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام
مرسی عزیزم خدا روشکر که همدیگرو داریم و هیچی تا حالا نتونسته این دوستی رو خراب کنه

الان متوجه شدم منظرت درباره اون جمله چیه
آره واقعا راحتن دیگه دغدغشون مدل ماشینشون و رنگش ...
پس اول شدم خبری از آفتاب جون نیست که من اول شدم اگه اون بود که من اول نمی شدم
راستی چرا خبری ازش نیست؟

سلام
الهی شکر. انشاالله که تا ابد تداوم خواهد داشت.

آدمهائی که وقتی حرف می زنند مدام توی دلت تکرار می کنی ای بابا پس چرا این آدم بزرگ نمی شه !

بالا رو نگاه کنی آفتاب داره می تابه ونوس جان . غیبت داشت حالا غیبتش رو باید یه جورائی موجه کنه دیگه ... من نمی دونم !

آفتاب سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 20:58

چشم های اسکنرم ضعیف شده وگر نه گواهی پزشکم رو اسکن می کردم می فرستادم پرنیان جون .. به ونوس بگو عزیزم .

بیارش پیش دکتر چشم من ! خیلی خوبه کارش
تخصصش اصلا لیزیک و جراحی های خفنه!

و البته قابل توجه ونوس عزیز

آفتاب سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 21:40 http://aftab54.blogfa.com/

غیبت آفتاب رو می بینین !

غیبت ویس نازنین رو نمی بینین ؟

کجاست ویس ما ؟

این روزها یه کم سرش شلوغه . اون غیبتش رو موجه کرده قبلا

باران چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 10:29

سلاملیکم!
خدا بد نده آفتاب بانو؟!!
اینا البته همه دلیلش بالارفتن سن هست و ...

آفتاب جون مواظب باش لو ندی ی وقت ! وگرنه به سرنوشت من دچار می شی : خانم بزرگ بی دندون و ....................................

آذرخش چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 10:34 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
مث همیشه حرفهای قشنگی بود که درد دل خیلی هاس
گاهی اون یه نفر محرم اسرار هست اما بعضی چیزهارو حتی نمیشه به اون گفت چون ممکنه حسابی ناراحت بشه. اونوقته که باید خودتو خوشحال نشون بدی تا کسی ناراحت نشه
امیدوارم همیشه لبت خندون باشه و غصه هات تموم بشه و به کسی واسه درد دل احتیاجی نداشته باشی
فردا ممکنه نباشم از حالا رسیدن پنجشنبه عزیز رو تبریک می گم

سلام آذرخش عزیز
مرسی ... من فکر میکنم اگه احیانا؛ یه آخر هفته ای یادت بره بهم سر برنی من مطمئنا دچار افسردگی حاد خواهم شد.

شوخی کردم همینقدر که می دونم از محبت های قشنگ و نابته که هر آخر هفته می یای و پیغام آمدن پنج شنبه ها رو بهم می دی یک دنیا برام ارزش داره ... دوست ندیده و مهربان و خوب من.

جات خالی تهران ... بارندگی و مه غلیظ ... هوائی که من رو می تونه دیوانه کنه . و من متاسفم که نمی تونم الان برم توی کوچه و خیابانهای شهر پرسه بزنم !

از آرزوهای قشنگت ممنونم .

الهام تفرشی چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 12:59

سلی ی ی ی ی ی ی ی پرنیانیم


باز من دیر کردم . و شرمنده.

این پستت من بود. من ِ اینروزای اخیر. بهترین آدمارو با بهترین درکها هم که کنارت داشته باشی انگار یه چیزایی از تو دلت میان بیرون که جاشون همون توئه و باید تنهایی هضمشون کنی.
و

عکسای این چن تا پستی که ازشون عقب موندم چقد دوست داشتنی ان... برای چندمین بار ، آفرین به سلیقه ت بانو...


سلی ی ی ی ی به روی ماهت الی جون

هر موقع که بیای با خودت یه عالمه انرژی های خوب می یاری.
مرسی الهام عزیزم از لطفت . انشاالله که هیچوقت تنها نباشی توی زندگیت.
همیشه یه دوست واقعی در کنارت باشه .

الهام تفرشی چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 13:05



چقد شاداب بود پست قبلی . چقد منم کیف کردم ازون آپ پاشیه گِلی گولی !

سه شنبه شم هدیه به من بود
یه عالمه بیخودکی شاد بودم ، همینجوری .. زیر برف، داشتم چیزلرز میزدم! ولی شاد بودم...


آره جات خالی بود . نه برای گلی گولی واسه ی هیجان بعدش

خوشحالم که دیروز روز شادی داشتی . امروز هم که جون می ده واسه ی برف بازی با یه گروه باحال

آذرخش چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 13:19 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام و درود بر پرنیان عزیز
اینقدر ازم تعریف میکنی لوس میشما
نظر لطفتونه و از خوبی های شماست
اتفاقا اینجا هم هوا خیلی خوب شده و ابری و بارندگیه. منم عاشق اینجور هوا هستم. از بس اینجا آفتابیه وقتی ابری میشه خیلی لذت بخشه
قصد داشتیم فردا بریم سمت دریای جنوب، از اینجا 5-4 ساعت راهه. اما با این بارندگی ها گمون نمی کنم صلاح باشه. ببینیم چی پیش میاد
به شما هم خوش بگذره

سلام
اشکال نداره ! دوست لوس و مهربون هم دوست داشتنیه.

امیدوارم بتونید برید و حسابی خوش بگذرونید. جای من و دوستام رو هم خالی کنید در کنار دریای زیبای خلیج فارس .

پرنیان دل آرام چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 15:37

برگرد

که سرم را بردارم از شانه ام

و بگذارم

در چارخانه ی پیراهنت بخوابد




حمید صادقی نسب





سلاااااااااااااااااااااااملکممممممممممممممم

تازشم لوز بلفی تموم شده بلفاش تون بخیل


سلام پرنیان عزیزم
روز برفی تو هم به خیر . این آیکونه که پیرهن چهارخونه تنش نیست!

شوخی کردم ... شعرت خوشگل بود عزیزم. مواظب باش پیاده رو ها لغزنده ست یک وقت سر نخوری .

الهام تفرشی چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 19:47

این قدیمیا یه چی میگن راس میگنا

میگن مهمون به در ِ باز نمیاد .. به روی باز میاد!
حالا ربطش به اینه که ما هر وختم که با هر مقدار تاخیر و شرمندگی اینطرفی سرازیر میشیم یه پرنیانی صاب خونه ش هس که آدم هی دوس داره دفه های بعدیشم بیاد از طرفی هم که شنیدی میگن مهمون عزیزه مثه نفس ولی خفه میسازد اگر آید و بیرون نرود!!! یه همچین چیزایی
خلاصه که خیلی مخلصیم پرنیانیم .. شومصدتا

مهمان گرچه عزیز هست همچو نفس / خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود.
منظورت این بود ؟ تو که مهمون نیستی

تو عزیزی مثل نفس
همین.

نگار م چهارشنبه 19 بهمن 1390 ساعت 23:43

پرنیان من...
درود...
این روزها... انگار یک چیزی.. خیلی وسیع و مهم توی لحظه هایم گم بود... یک باغ بزرگ... که باید فتحش می کردم... همینجا... که تو می نویسی...
مست شدم...
مست...

پایدار باشی بانو...

عزیزم ...

سلام نگار عزیزم
اینجا هم یکی از گلهاش کم بود ... خیلی کم بود.

عشق سیال پنج‌شنبه 20 بهمن 1390 ساعت 11:02 http://liquidlove.blogfa.com/

ارزش هردلی به حرفهایی است که برای " نگفتن " دارد...

و دلهائی که پر هستند از حرفهای ناگفته خیلی ارزشمندند.

آذرخش پنج‌شنبه 20 بهمن 1390 ساعت 11:06 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام و صد سلام
اینم یه پنجشنبه عزیز و دوست داشتنی
امیدوارم خوش بگذره
امروز توی فیس بوک اینو خوندم جالب بود:
طریقه سپری شدن روزهای هفته:
شنبـــــــــــــــــــــــــــ​ــــــ…..ـــــــــــــــــــــ​ــــــه یکـــشنبــــــــــــــــــــــ​ـــــ…..ــــــــــــــــــــــ​ـــــه دوشنبـــــــــــــــــــــــــ​ـــــ…..ــــــــــــــــــــــ​ـــــه
ســه شنبــــــــــــــــــــــــــ…​..ـــــــــــــــــــــــــــه​ چهارشنبـــــــــــــــــــــــ​ــــ…..ـــــــــــــــــــــــ​ــــه پنجشنبه.جمعه

سلام آذرخش عزیز
پیام آور همیشگی پنج شنبه های خوب ...

e! با اینحساب دریا نرفتی .
اون شنبه ه خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی کشدارتره و همینطور جمعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه از ساعت 4 بعداز ظهر به بعد

تعطیلات خوش بگذره .

باران پنج‌شنبه 20 بهمن 1390 ساعت 11:11

این الهام و مورچه دوباره اومدن!
اصلن ما رفتیم قطار اصلن!
والا!
.
.
سلاملیکم!
احوال خانوم بزرگا؟!
لطفن مراقب تاج و تخت باشین تا ما برگردیم!

معلومه خوش میگذره بهشون
یعنی چی ؟ یعنی مهموناتون رو قال گذاشتین ؟ عجب

کدوم تاج کدوم تخت ؟ ای بابــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
منظورتون از خانم بزرگا من نبودم که ؟

خوش بگذره ...

lilita پنج‌شنبه 20 بهمن 1390 ساعت 13:10 http://lilitaa.blogsky.com/

درود پرنیان نازنینم. امیدوارم روزگار خوبی داشته باشی. خیلی خیلی میفهمم چی میگی. همه ی ما احتمالا داشتیم روزهایی مثل این. که تشنه ی یک میفهمم هستیم. حرفات حرف دل و جون بودن پرنیان...

سلام لیلیتا عزیزم
ممنونم . امیدوارم تنهائی هات فقط به شکلی باشن که ازشون لذت ببری ... بدون دلتنگی ها و خستگی ها .

ونوس پنج‌شنبه 20 بهمن 1390 ساعت 13:55 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام خوب عزیزم موجه شد بدون اومدن والین هااااااااااااااااا...


خدا رو شکر که همه خوب هستید البته نمی دونم چرا ویس عزیز به من هم خیلی وقته سر نزده ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امیدوارم اونم خوب باشه...


بیاییم همه با هم از امروز احساس را بغل کنیم!
با شیپور داوودی از خواب، دل بکنیم
گل محبوبه شب را صبح ناز بکشیم
ناز گل را شانه
و سلام آفتابگردان را جواب بدهیم
آشنا باشیم با صدای پای میخک
بیاییم ما برای صبح چای دم کنیم!
و با خود بگوییم:
وای که چقدر امروز خورشید زیبا شده
خواب روز را از شب‌بو بگیریم
و او را با روز آشتی دهیم
با موش مهربان‌تر از گربه باشیم!
سرفه نسترن را بفهمیم
و برایش گل‌گاوزبان دم کنیم
شقایق چشم به راه است
.....

یادت باشد تو هنوز همسفر بهاری!
بیاییم با برگ پهن اقاقی
و مرهمی از یاس سفید
بال‌های خونین لاله را ببندیم
به چشمانش سرمه بکشیم
و او را امیدوار کنیم!

شعراز:محمدباقر گلابی

برای پرنیان عزیز

سلام ونوس عزیزم
ویس عزیز این روزها یه کم سرش شلوغه . البته شلوغ خوب
حتما می یاد به زودی .

خیلی شعرت قشنگ بود.

... و سلام آفتابگردان را جواب دهیم ... نه اینکه بی تفاوت از کنارش رد بشیم.
جالب بود
و یا با موش مهربانتر از گربه باشیم. موش ها رو خیلی دوست دارم برخلاف همه ی خانم ها

مرسی ونوس عزیزم

نازنین پنج‌شنبه 20 بهمن 1390 ساعت 18:24

سلام عزیزم امیدوارم خوب خوب باشی. پرنیان جون این پستت انگار حرف دل من بود چند روزیه درگیر اینم که شاید بهتر باشه به هیچ کس خیلی از درداش رو نگیم.به هیج دوست نزدیکی نمی توانی بگیم چون قضاوتمون می کنه وناخوداگاه چون تو شرایط ما نبوده نمی توانه بطور کامل درکمون کنه ودر بهترین حالت که درکمون هم بکنه ممکنه اصلا گفته های ما براش جذاب نباشه وخسته وبی حوصله اش کنه. متاسفانه مشکل بزرگی که من دارم اینه که اگه از یکجا ضربه خوردم دیگه اعتمادم به همه چیز وهمه کس رو از دست می دم ودیگه سعی می کنم تنها بمونم و تنهایی درد بکشم و حتی اگه از ناگفته هام خفه بشم ولی دیگه اعتماد نکنم .

سلام نازنین جون
نمی دونم چی بگم. شاید هم کسی باشه که خیلی خوب حرفهات رو درک کنه خیلی خوب هم گوش کنه و غم و شادی هات براش مهم باشه ولی یه چیز دیگه هم هست و اون اینه که ما نباید ماندگار باشیم در یک اتفاق . باید به ذهنمون اجازه بدیم گاهی وقتهایک جریان رو برای یه مدتی یه گوشه ای بذاره کنار و دیگه بهش نپردازه بعد ... بعد از مدتی دوباره می تونیم بریم سراغش بهش فکر کنیم براش شادی کنیم و براش غصه بخوریم ولی ماندگاری در یک جریان زیاد خوب نیست . نمی دونم منظورم رو رسوندم یانه.

مسئله اعتماد داشتن یا نداشتن نیست همیشه. اگه گاهی احساس می کنیم نزدیک ترین آدم به ما هم دیگه حوصله ی ما رو نداره احتمالا داریم اشتباه می کنیم. اون حتما به ما فکر می کنه ولی چون کاری از دستش برنمی یاد ترجیح می ده سکوت کنه و فقط شنونده باشه .

shaqayeq جمعه 21 بهمن 1390 ساعت 07:06

:)

vaghean hamin BLOG khobe dige

mage na???

dige che ahamiati dare yeki az khodet badtar ,,, bege 'mifahmam ...'

kesio ham dashte bashim vase in vaghta, maha bad adat mishim, dardamon ziad mishan

kesi ke nabashe kam kam dardat ham kam mishann

:)
****
vali darde nan v ab darde kami nis

سلام شقایق جون
آره وبلاگ هم خوبه .
مسلما داشتن وبلاگ که در اون حتی شده چند تا دوست داشته باشی که بفهمند حرفات رو و تو هم حرفاشون رو بفهمی خودش یه نعمته. ولو اینکه نبینیشون و برات مهم نباشه چه پوزیشنی توی زندگی واقعی دارند. فقط با دل هم ارتباط دارن و بس.
اما باید بپذیریم که عمده زندگی ما در دنیای واقعیه و بیشترین لحظاتمون در دنیای واقعی سپری می شه . گاهی دلت برای یک نگاه پر از تفاهم تنگ نمی شه ؟

درد آب و نان هم منظورم فقر نبود شقایق جان . منظورم کوچک بودن دنیای بعضی آدمها و نگاه کوچکشون به دنیا بود.

شبنم بهار جمعه 21 بهمن 1390 ساعت 15:57 http://shabnambahar.blogfa.com/

سلام.همیشه درد از وجود نازنینت دور باد..

سلام
ممنونم شبنم عزیز. آیا می شود روزی زندگی بدون درد؟

رها شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 01:38

سلام پرنیان جون ..امیدوارم خوب باشید ....امروز یول من ۳ ساله میشه ...و انگار همین دیروز بود که باران ادرس اینحا را داد و گفت سر بزنید ..و اینجا شد پاتوق همیشگی من و تمام سرگرمی و لذت من و من چقدر خوشحالم که شما ها را دارم چقدر از بودنهای شما و همراهی و دوستیتان احساس غرور میکنم ....برای همه مهربانی و لطف و خوبی هایتان ممنون و از صمیم قلب ارزو میکنم به ارزوهای قشنگتان برسید ...یک دنیا سپاس ...

سلام رها جون
مبارک باشه سه سالگی خانه ی شاعرانه و قشنگت. یادمه ... پستی که عنوانش بود «تو نیستی که ببینی» آغازگر چه دوستی های قشنگی شد. و البته باران مهربان نقش اصلی رو داشت در این دوستی ها. خدا رحمت کنه پریزاد عزیز رو ، جای ایشون هم در اینجا بسیار خالی ست و البته سبز. روحش شاد .
ممنونم ازت رها جون از حضور پرمهر همیشگیت و خوشحالم از داشتن دوستی به نازنینی تو ... همیشه لبهای قشنگت سرشار از لبخندهای شیرینت باشه . الهی آمین .

shaqayeq شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 09:15

midonam chii migiaa .. chon khodam ham keshidam

amma man dige bi khial shodam, to mitoni beshi??

in negahe por tafahom -- sad albate - bayad to donyaye vagheie bashe ... manzoram az blog dostaye blogi nabodan ke man ono nadaram ..

vali in negahe ke migi valla vase man to masir az kesi bebinam, to khiabon ,, to bashgah ,,, az adamaye na shenas behtare

mitoni intori bashi? lol. vali rahat mishiia :))

be nazare man ke khili vaghta dashtane ye hamchin kesi ke beshine v gosh bede ,,,, khob ham nist .... adat mikonim darde del konim ..

baraye man ke intorie ... tarjih midam nabashe .. ..

manzoramo khaharane neveshtam :) intori hatman bekhon parnian khanom.

شقایق جون می فهمم چی می گی. حتی می خوام بهت بگم یک نگاه پرتفاهم گذرا حالا توی خیابانی توی فروشگاهی یه جائی که یک مکالمه ی کوچولو پیش می یاد و دو رهگذر نسبت به هم دارن و دقایقی بعد هم از هم جدا می شن ممکنه سالها توی خاطر ما بمونه. خیلی وقتها شده با خیلی آدمها یک دیدار خیلی کوتاه داشتم برای دقایقی یا برای ساعتی و بعد برای همیشه خداحافظی کردیم اما مدتها همون مکالمه ی کوتاه توی خاطرم مونده بدون اینکه وابسته بشم بهش .
و متاسفانه بودن یک دوست و هم صحبت و یار خوب آدم رو به شدت وابسته می کنه و یا نگران از دست داشتنش خواهیم بود و یا وقتی یه جورائی از دستش بدیم تا ابد در حال افسوس خوردن.
در مورد خودم می دونم که دوستی ها و دوست داشتن هام معمولا خیلی ته نداره . حالا این بد یا خوب اینجوریه دیگه.
مرسی عزیزم .

پژمان شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 09:24 http://www.silentcompanion.blogfa.com

الان تو این هوای سرد زمستونی یه قهوه چقدر میچسبه ها...

واقعا؟ پس معلومه از یک کوچه پرت دورترین اتوبان برمیگردی و یا اینکه یک طرف بالشت خیس شده !!!

مواظب باش زیر دین چشمهات نری یه روزی پژمان عزیز. و به لبهات بابت خنده های نکرده بدهکار نشی. اعضا بدن ما زنده هستند و باید باهاشون مهربان بود.

همیشه برات آرزوی شادی دارم .

نازنین شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 16:48


دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو
گاهی از دور تو را خواب ببینم کافیست
آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز
که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست

سلام نازنین عزیزم
عجب شعر جالبی بود مخصوصا با توجه به کامنت قبلیت !
مرسی عزیزم

آفتاب شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 18:19 http://aftab54.blogfa.com/

سلامممم علیکم به همراه یک لبـــــــــــــــــــــخند مونالیزا !!

------->

ای جان ... چه لبخند شیرینی .

سلام آفتاب جونم . خوبی ؟

نرگس شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 21:04 http://بی نهایت

بسیار عالی بود
میفهمم که چی میگین
میفهمم

سلام نرگس عزیزم

ممنونم . مرسی که اینقدرعالی می فهمی

هومن یکشنبه 23 بهمن 1390 ساعت 01:13 http://lalmoonigerefte.blogfa.com/

تو زندگی دردهای است برای نگفتن
دکتر علی شریعتی

سلام هومن جان


چطوری ؟ خوشحالم بعد از مدتها خوندمت دوباره .
امیدوارم اوضاع و احوال روبراه باشه.

ونوس یکشنبه 23 بهمن 1390 ساعت 11:12 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام احوال شما چطوره
خوبی خانمی امیدوارم تعطیلات خوبی رو پشت سرگذاشتید و هفته رو با انرژی فراوان شروع کردید


با زندگی نساز آنرا بساز آنانکه با زندگی می سازند آنرا می بازند"زرتشت"

روزگار خوشی داشته باشی عزیزم

سلام ونوس عزیزم
ممنونم ازت . خوب بود الهی شکر .

جمله ی خیلی قشنگی بود ... خیلی بهش فکر کردم!

آفتاب یکشنبه 23 بهمن 1390 ساعت 16:57 http://aftab54.blogfa.com/

سلااااااااممممممممم پرنیان جونم

باتاخیـــــــــــــــــــــــــــر :

مررررررررررررررررررررررررررررسی

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد ...


امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه بهت آفتاب جونم

اسوده چهارشنبه 24 آبان 1391 ساعت 17:22 http://asoudebash.blogfa.com

درود دوست عزیزم
وبلاگتون بسیار شیک و زیبا ست و مطالب بسیار جالب
و همچنین عکس هایی که گذاشتید واقعا هنری و قشنگ

سلام

ممنونم خوشحالم که مورد پسند شما واقع شد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد