فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

 

جاذبه ی زمین زیاد می شود و احساس سنگینی می کنم . یک نیرویی مرا می کشد به سمت زمین و روحم در هوای پرواز .  قفس تن تنگ می شود بر روح و روان آغاز می کند به ناآرامی آنچه به دنبالش میگردم روی زمین نیست ، اصلا از جنس زمین نیست ... و آسمان از من بسیار دور! نمی دانم این چیست ، این چه حالیست ؟ نمی دانم چگونه باید وصفش کنم ، که قابل توصیف نیست. یک جور انقلاب است ... نه یک جور ویرانیست ...  

و تنها اشعار مولاناست که می تواند در این حال روح  و روان مرا به سماع وادارد ...  

 

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت 

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم 

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت 

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو 

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد 

در ره دل چه لطفیست سفر هیچ مگو 

گفتم ای دل چه مه است این  دل اشارت می کرد 

که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است 

گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد 

گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو 

ای نشسته تو در این خانه ی پر نقش و خیال 

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو 

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست 

گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو 



کلمات وحشی اند ، آزاد و بی مسئولیت و مهار نشدنی . آری میتوان در بندشان کرد ، میتوان تحت حروف الفبا به صف کشیدشان و به فرهنگ نامه ها تسلیمشان کرد ... اما دیگر زنده نیستند.  

 ویرجینیا وولف


و من رها کردم وحشی ترین کلماتم را ... 


اینجا را گوش کنید. (با صدای داریوش)

نظرات 54 + ارسال نظر
رویا پرداز سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 22:50

سلام
یاد این جمله افتادم گفتم یادم رو با شما قسمت کنم

جاذبه خاک به ماندن می‌خواند و آن عهد باطنی، به رفتن.

عقل به ماندن می‌خواند و عشق به رفتن …

و این هر دو را خداوند آفریده‌است،

تا وجود انسان، در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود…

“شهید مرتضی آوینی”

خوب باشید

سلام
و میان این ماندن و آن رفتن در کشمکش بودن ، از یک سو این می کشد و از سوی دیگر آن دیگری و این وسط به تکه پاره ای تبدیل خواهی شد ...

و امروز صبح به خدایم گفتم : یک روز ... فقط یک روز بیا روی زمین و آدم شو تا بدانی چقدر انسان بودن دشوار است .

...
ممنون

رویا پرداز سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 23:22 http://www.royayeparvaz.blogfa.com

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
الان یاد این بیت هم افتادم
ببخشید که دو بار نظر دادم.

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون ...
...

ده بار هم که نظر بدید با کمال میل می خونم .

پرنیان - دل آرام چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 00:02 http://www.with-parnian.blogfa.com

دلت روشن به نگاه مهربان همیشه دوست و همراه


راستی عزیز اینجا که گفته بودید بگوشیم مشکلی نداشت؟
من نتونستم بگیرمش

سلام پرنیان عزیزم
من خودم می تونم بازش کنم . هم دیشب مشکلی نداشت هم همین الان امتحان کردم . اگه باز هم مشکلی برای باز کردن این لینک بود بگید تا عوضش کنم .
مرسی عزیزم . آرام باشی و شاد

علی چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 05:41

حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

عیان نشد که چرا آمدم کجا بودم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم

چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تخته بند تنم

اگر ز خون دلم بوی شوق می‌آید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم

طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم

بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم

سلام!
نمیدونم حس و حالی که وصفش می کنین برای دلتون خوبه یا نه. قضاوت کار سختیه.
اما بهر حال؛ روزای بهتر و پر آرامشی رو براتون آرزو میکنم.

زیر پایم
زمین از سُم‌ضربۀ اسبان می‌لرزد
چهار نعل می‌گذرند اسبان

وحشی، گسیخته افسار
وحشت‌زده به پیش می‌گریزند

در یال‌هاشان گره می‌خورد
آرزوهایم
دوشادوش‌شان می‌گریزد
خواست‌هایم

هوا سرشار از بوی اسب است و
غم و
اندکی غبطه

در افق
نقطه‌های سیاه کوچکی می‌رقصند
و زمینی که بر آن ایستاده‌ام
دیگر باره آرام یافته است

پنداری رویایی بود آن همه
رویای آزادی، یا احساس حبس و بند


بدرود

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد ، دو چشمم را کند جیحون

سلام
نمی دانم حال خوبیست یا نه ... حال خوبیست چون خیلی متفاوت است از هر حالی و حال خوبی نیست چون خیلی متفاوت از هر حالی ...

در این حال روان تحمل خیلی چیزها را ندارد و اگر افسارش گسیخته شود شروع می کند به لگد پرانی و این ممکن است به شدت باعث رنجش دیگران شود... در این حال فقط باید سکوت کرد، سکوت کرد و صبوری ... تا این نیز بگذرد ...


چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پر خون
زند موجی بر آن کشتی که تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردش های گوناگون
نهنگی هم برآرد سر ، خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی پایان ، شود بی آب چون هامون ؟
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان ، به دست قهر، چون قارون
چو این تبدیل ها آمد، نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد؟ که چون ،‌غرق است در بی چون
چه دانم های بسیار است ، لیکن من نمی دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

ممنون ...

و

هیچ!
حتی گلدانِ کوچکِ پنجره نیز
از کنایه‌ی باد وُ
بی‌قراریِ این پَرده نخواهد رنجید


این‌جا همه چیز مَحْرَم من است
ماه، سکوت، صندلی، کلمات ...!


این لحظه
همان لحظه‌ی کاملِ کتابِ سَر‌بسته‌ی ماست
که روزی از رازِ رفتن به جانبِ نور
گشوده خواهد شد.


حالا به نیتِ یکی پیاله‌ی آب
چشم‌هایت را ببند
و هر چه دلت خواست
از خوابِ گریه بخواه!


روز خواهد شد
باران خواهد آمد
و کلماتِ بُریده‌بُریده‌ی ما
شبی در لکنت پروانه
از بُرشِ بی‌باورِ قیچی
خواهند گذشت.


فعلا به کسی نگو این‌جا شب است
نگو صدای سوهان و بُریدنِ قفل می‌آید
قیچی خیلی تیز است!


خودت را به کوچه‌ی بادهای پُرکنایه بزن
پرده هم باشد
از ماه بگو
از سکوت
و از کلماتی خسته
که از پیِ صندلی‌های خالی
به خواب رفته‌اند.

فرینار چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 07:48

گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو



منم هیچ چی نمیگم...

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

آذرخش چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 08:30 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
راستش اینقدر مطلبش سخت بود که از حد و حدود من خارجه نظر بدم
فقط سلام و احوال پرسی می کنم
خوش و شاد باشی

سلام آذرخش عزیز
مرسی .


حالم خوب است
هنوز خواب می‌بینم
ابری می‌آید
و مرا تا سرآغازِ روییدن ... بدرقه می‌کند.

همین سلام و احوالپرسی یه عالمه خوبه ، بی خیال مطلب .
امیدوارم تو هم خوب باشی و تعطیلات هفته ی آینده که همچین کم هم نیست خوب بگذره .
ولی هر جوری که بخوای مرخصی بگیری یه جور ناجوری میشه .
آخه این چه وضع تعطیلیه

یه روز این وسط یه روز هم اون وسط

قندک چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 10:45 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بی پایان بر پرنیان خوش ذوق و عزیز. وبیفزایید بر نقش مهم تصاویر زیبا در وحشی تر جلوه دادن کلمات و واژه ها
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو.

گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو



سلام
مرسی ... آدرس وبلاگتون رو یکی از دوستانم داره و می یاد بهتون سر می زنه دیروز صحبت شما بود .نوشته هاتون رو خوشش اومده بود و من هم که کلی تعریف و تمجید کردم از شوخ طبعی و حاضرحوابی هاتون ، توصیه کردم پاسخ کامنتها رو هم حتما بخونه گاهی وقتها جوابهاتون محشرن .

آذرخش چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 11:42 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان خانم
ممنون از لطفتون
امیدوارم همیشه خوش باشید
آره تعطیلات ناجوری شده.همه اش یه روز یه روز بینش فاصله اس. توی بعضی از ادارات هم که تعطیلی بین مرخصی رو جزو مرخصی حساب می کنن.یعنی اگه کسی بخواد این دو روز رو مرخصی بگیره یک هفته به پاش حساب میشه
من ترجیح می دم این وقتها مسافرتی جایی نرم. اینقدر جاده ها و شهرها شلوغ پلوغه که صرف نمیکنه. شایدم مرخصی گرفتم یه سر و سامونی به کارهای عقب افتاده دادم
آدم خرافاتی نیستم. اما اون دو روز تعطیلی (تاسوعا عاشورا) خیلی سنگین بود. خواستم مثلا کارهای عقب مونده رو سر و سامون بدم، کارهام پیش نرفت هیچی بدترم شد

امیدوارم بهتون خوش بگذره
موفق و شاد و سلامت باشید

سلام
کلا مخترعین و دانشمندها اینجورین هیچ وقت سر و سامان نمی گیرن
ناخودآگاه یاد موهای ژولیده ی انیشتن افتادم

من هم ترجیح می دم توی این روزها سفر نرم . شلوغی جاده برام خسته کننده ست خیلی و توی این روزها زودی برنامه های مختلف می ریزم که بقیه فرصت برنامه ریزی برای سفر واسم رو پیدا نکنن
من که نمی تونم مرخصی بگیرم همیشه اینجور تعطیلی ها رئیس زودتر از من مرخصی گرفته و وقتی خودش نیست من «باید» باشم ! دقیقا همین شکلی

الان جنوب باید هوا خوب باشه و حیفه توی این آب و هوای خوب آدم بره جای دیگه . البته من آخرین باری که توی بهمن ماه بود اومدم ماهشهر دندونهام از سرما می خوردن به هم ، با کاپشنا! . غیر عادیم دیگه

آذرخش چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 12:47 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام مجدد
شما لطف دارین
ما کجا و مخترعین و دانشمندا کجا!!!
بعله دیگه وقتی صاحب منصب و معاون باشین همینه دیگه. نمی تونین برید مرخصی. اما ما کارمندا بهمون مرخصی هم ندادن جیم میزنیم.
من مشکل مرخصی رو زمان سربازی داشتم. یادم میاد موقع آخرین خورشیدگرفتگی قرن سرباز بودم.چند ما مرخصی نگرفتم تا واسه خورشید گرفتگی بهم مرخصی بدن برم اصفهان. با اینکه خیلی هوامو داشتن اما استرس عجیبی داشتم که یه وقت جور نشه. آخرش هم جور شد و نهایت استفاده رو بردم
هوای اینجا الان خوبه. البته الانم سرده. با کاپشن هستیم.
بهتون خوش بگذره. رئیس هم که نباشه یجور خوش گذشتن حساب میشه

سلام
صاحب منصب ؟!! ما ؟ ما کارمند کوچولوئیم کلا

مرخصی می خوای ؟ بیا پیش رئیس من ... همین که بگی: م ...
اینجوری می شه : و بعدش اینجوری بعدش هم اینجوری کلا آلرژی داره به این کلمه

با خودم قرار گذاشته بودم دیگه از دستش دلخور نشم ... اما امروز گفتم ببخشید میشه من م ... بگیرم (الرژی داره نباید کلمه رو کامل بنویسم ) یک ساعت زودتر برم ، اینجوری شد : تو هم همش زود برو ! و همین دلیلی شد برای غیبت های الان

آسمان چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 12:57 http://labkhandeaseman.blogfa.com

سلام مهربوووووووون

سلام

مررررسی

من فکر کنم قبلا هم شما اومده بودین اینجا ... به هر حال خوش آمدی دوست عزیزم و ممنون از لطفت.

لبخند آسمان ... یادمه ... یادمه از این اسم چقدر خوشم اومد . آسمانی که لبخند بزنه . به به

ارکید چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 13:41 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام پرنیان عزیزم
هر تریپی که میزنی بهت میاد
آسمانی، زمینی، دریایی

ایـــــــــــــــــــــی خـــــــــــدااااا
اینو بخاطر هم درد بودن با تو در استفاده از کلمه "م" گفتم

در هر حال هر جا که هستی و خواهی رفت بهت خوش بگذره


سلام ارکید جون

ارکید چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 14:09 http://ashke-mahi.persianblog.ir

وای پرنیان جونم
داغ دلمو تازه کردی
باورت میشه تا حالا دو روز پشت سر هم مرخصی درخواست نکردم؟!
آخرین باری که مرخصی گرفتم صبح اولین روز مرخصی ام ساعت 7 صبح زنگ زد بهم میگه فلان چیز رو چیکار کردی؟؟؟
[آیکون گریه کردن با های های و زار زار و اشکهای فراوون]

آخی ... عزیزم ! گریه نکن

من با رئیس های خوب زیاد کارکردم و خیلی وقتها خودم صرف نظر کردم از رفتن مرخصی بدون این که اون بخواد . خیلی وقتها توی مسافرتهام آن کال بودم که اگه کاری داشت بتونم سریع جوابش رو بدم . چون برام اون انسان مهم بود فارغ از رئیس بودنش و بعد رئیس بودنش مهم بود و مسئولیتهائی که در قبال اون آدم داشتم.

ونوس چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 17:41 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام
خیلی زیبا بود

سلام ونوس عزیز
مرسی

ژولیت چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 19:41 http://true-life.persianblog.ir

این آهنگ رو دوست دارم بخصوص اگه با صدای داریوش باشه. خاطره ها دارم باهاش

لینک رو با صدای داریوش گذاشتم ژولیت عزیزم.

نرجس چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 20:03 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . اگه اشتباه نکنم , توی تیتراژ اولیه فیلم خانه ای روی آب فرمان آرا بود , یک صفحه سیاه , صدای شکیبایی( خدا رحمتش کنه ) , که دو بیت اول این غزل رو خوند و من که میخکوب شده بودم و ( راستش برای اولین بار بود این شعر مولانا رو می شنیدم ) ... بعد از اون بارها این شعر رو مشق کردم ... بارها ...........
خیلی دوستش دارم . ممنون پرنیان عزیز .

سلام
راستش یادم نمی یاد . چند سال پیش بود که خانه ی روی آب رو دیدم .
اشعار مولانا من رو غرق می کنه توی امواج خودش و می رسم به یک حال زیبا اما غمگین.

مرسی نرجس جون .

دوست چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 20:54


از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

مسافر چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 21:16




کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه

خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه

کنارم هستی و باز هم بهونه هامو میگیرم

میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم

یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم

از اینجا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم

فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم

محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم

میدونم که یه وقت هایی دلت میگیره از کارم

روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم

تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری

تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خودآزاری

کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاست دریا

مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا

قشنگه ردپای عشق میاد زیر چتر برف

اگه حاله منو داری می فهمی یعنی چی این حرف

میدونم که یه وقت های دلت میگیره از کارم

روزای که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم

تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری

تو هم از بس منو میخوای یه جورای خودآزاری


سلام پرنیان عزیز
دل مو بردی یه جای دیگه
یه جای دور
یه جای نزدیک
یه خیال
یه رویا
یه خاطره
یه لبخند
یه نگاه
یه احساس
یه جائی که همه چیز بود هست و خواهد بود

ببین چقدر قشنگه بیان همه با هم بخونیمش :

فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم

محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم


میدونم که یه وقت هایی دلت میگیره از کارم

روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم


تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری

تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خودآزاری


کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاست دریا

مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا


یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم

از اینجا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم


فقط دوست داشتنه محضه
فقط دوست داشتن محضه

سلام
این شعر رو معین خونده .
نمی دونم چرا الان که خوندمش اشکهام جاری شدند .

شاید یکی از دلایلش احساس قشنگ شما بود.

یه جای دور
یه جای نزدیک
یه خیال
یه رویا
یه خاطره
یه لبخند
یه نگاه
یه احساس ...
مرسی که این احساس قشنگتون رو به اشتراک گذاشتین .
رفتم که با صدای معین یک بار دیگه بشنومش .
این هم لینکش :

http://s1.picofile.com/file/6755993958/New_Moein_Hamdam_Trimmed_.mp3.html

........
و یاد این شعر ...

دیده می بندم که شاید حجاب تاریکی گشاید به خاطرم نقش تو آید ...

باران پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 00:11

نی من منم
نی تو منی ...

.
.

مبارکه!

ایام از شما مبارک باد
ایام می آیند
تا از شما مبارک شوند
مبارک شمائید

---------

چی مبارکه ؟

ضمنا اوامرتون اجرا شد ! اون چیزی رو که خواسته بودین آماده ی تحویله امر بفرمائید تا تقدیم کنم .

آذرخش پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 09:13 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان خانم
حال شما؟
اومدمم تا اینترنت وصله بگم که پنجشنبه رسید
روزهای خوب و خوشی داشته باشید
چه با "م.." چه بدون "م..."
اتفاقا واسه من مرخصی بار مثبت بسیاری داره
کاش هر روز تعطیل بود
ایام بکام

سلام آذرخش عزیز
زمانی دارم کامنتت رو می خونم که دیگه ساعات آخرین پنج شنبه ست . روز خیلی خوبی بود . امیدوارم برای تو هم خوب بوده باشه .
و اما در مورد مرخصی ... اگه عزاداری نباشه ، جند تافیلم خوب برای دیدن باشه ، کتاب خوب برای خوندن باشه ، مهمون دوست داشتنی برای اومدن باشه ، جائی که دعوت می شی ذوق رفتنش رو داشته باشی ... استخر به مناسبت عزاداری تعطیل نباشه تعطیلی عالیه.

خوش بگذره بهت آذرخش عزیز و ممنونم ازت

زهرا پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 11:53

'گفتم این جان مرا گرد جهان چند کشی
گفت هر جا که کشم زود بیا هیچ مگو
گفتم ار هیچ نگویم تو روا می داری
آتشی گردی گویی که در آ هیچ مگو
همچو گل خنده زد وگفت در آ تا بینی
همه آتش سمن وبرگ وگیاه هیچ مگو
سلام پرنیان عزیزم .زیبایی اشعار مولانا از زبان جانان که باشد دو چندان می شود .

سلام زهرا عزیزم

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
مائیم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن ...

این غزلش خیلی حال آدم رو دگرگون می کنه مخصوصا اگر با صدای استاد شجریان باشه .
مرسی از لطفت

آفتاب پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 17:12 http://aftab54.blogfa.com/

گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته است و بشر ((پرنیان نازنین است ))هیچ مگو

سلامــــــــــــــــــــــــلیکمممم به قول بعضی ها !

منم بلدم عاشقانه بنویسم !

e! نمی دونستم ! هنرهات رو یکی یکی رو می کنی آفتاب جونم

و علیک سلاملیکممممممممم

حمید پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 17:15 http://samandis.blogfa.com

در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ی ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
باد ما را با خود خواهد برد...
هر بار که پا به این خانه میگذارم،تنم می لرزد. از ترس نه از احساسی که در این نوشته ها هست...چیزی مثل حقیقت
شاید پست جدید وبلاگ من به زمین و آسمان پست جدید شما ربط داشته باشد...

در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها ، همچون انبوه عزاداران لحظه ی باریدن را گویی منتظرند
لحظه ای و پس از آن ، هیچ
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نا معلوم نگران من و توست ...

سلام حمید عزیز
پس تنت می لرزه !
نمی دونم چی باید بگم . ممتونم از توجهت

جانا به خرابات آ، تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه

آفتاب پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 17:16 http://aftab54.blogfa.com/

دستانم در انتظار گویش گرمای وجودت

قلبم به تمنای حس حضورت

و چشمانم برای دیدار طلوعی از تو

به انتظار نشسته اند

زمزمه هایم را به باد سپرده ام

امشب فانوس ماه را

من به امانت گرفته ام

تا جاده را برای آمدنت

به ستاره بنشانم.


این یکی

وااااو ! برای من بود ؟

مرسی ... بفرما باران عزیز ! نمردیم و واسمون اشعار عاشقانه گفتند دوستان
آفتاب عزیزمه دیگه

آفتاب پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 17:17 http://aftab54.blogfa.com/


از تو هیچ نمی خواهم

نه گل

نه باران

و نه حتی بهار

گاهی مرا

نیم نگاهی کافیست...!

این دوتا

من برات هم گل می یارم و هم توی باران حاضرم تا ته دنیا باهات قدم بزنم و ... همین دیگه
این شعرها رو از کجا می یاری آفتاب جونم ؟

آفتاب پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 17:18 http://aftab54.blogfa.com/


هاله ای از جنس احساسی و روحت همچو آب

خــــــــانه ات در خلوت دل راه آن دور از ســــراب

لایقـــــــــی بر نام نســـــلت ، آریایــــی بوده ای

تا ابد بر این ســــعادت همچو خورشـــیدی بتاب

این 3 تا

اونی که مثل خورشید می تابه توئی ...

آفتاب پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 17:19 http://aftab54.blogfa.com/


با هرچه عشق

نام تو را می توان نوشت

با هر چه رود

راه تو را می توان سرود

بیم از حصار نیست

که هر قفل کهنه را

با دست های روشن تو

می توان گشود

این 4تا

هی وااااای من !
خجالت کشیدم آفتاب جون . همین کارها رو می کنی وقتی دو روز نیستی دجار افسردگی حاد می شیما

آفتاب پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 17:20 http://aftab54.blogfa.com/


ای شب ای آرامش زیبای من

ای سکوت بهترین رویای من

با تو ره پیموده ام بر روی خاک

با صدای خش خش گیسوی تاک
این 5 تا

آفتاب جون خانواده ات شاکی نشن ؟
مرسی عزیزم ... روی ماهت رو می بوسم

آفتاب پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 17:20 http://aftab54.blogfa.com/


ای شــاخه نیلوفر زیبای من

ای پیچک پیچیده سـرتا پای من

شب غرق عطرت گشته درشـهرنگاه

خورشید عشقی تو به فرداهای من

این 6 تا

از دل تو در دل من نکته​هاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وای دلم ...

آفتاب پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 17:22 http://aftab54.blogfa.com/

در دستهای تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود
کز من دریغ کردی
تنها تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره باران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر آب

آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید دست
ایثار سادگی است

7تا بازم بفرستم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مرسی آفتاب مهربونم
واقعا نمی دونم چی بگم که اینقدر وقت میذاری و لطف داری و محبت می کنی.
بودنت چه خوبه ... از بس که خوبی .

من که بدم نمی یاد هی از این عاشقانه های زیبا بخونم ولی دیگه خسته شدی و من هم کلی شرمنده .
برای تمام مهربونی هات ممنونم ازت و دستهای مهربونت رو به گرمی فشار می دم و روی ماهت رو می بوسم و برات یه دنیا آرزوی زیبا دارم ...
خوبه ؟

ژولیت پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 17:35 http://true-life.persianblog.ir

مرسی بابت لینک جدیدمهربون . ایمیل داری ممنون میشم که هر وقت فرصت کردی و تونستی بخونی و راهنمائیم کنی.

تو انگیزه اش شدی ژولیت عزیزم که لینک رو گذاشتم.
حتما می رم می خونم عزیزم .
مراقب خودت باش ... خیلی .

فریناز پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 18:11 http://delhayebarany.blogsky.com

گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو

عزیزم ...
الان مخاطب این بیت انتخابی کیه اونوقت فریناز جون ؟

خلیل پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 19:34 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

" و امروز صبح به خدایم گفتم : یک روز ... فقط یک روز بیا روی زمین و آدم شو تا بدانی چقدر انسان بودن دشوار است . "

خیلی قشنگ است.

سلام
آره بهش گفتم ...

مرسی ...

آفتاب پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 21:18 http://aftab54.blogfa.com/

بیا ببین حالا فریناز هم همین بیت رو نوشت ..

.
.
.
.

برای من ننوشته که برای فرشته ی خودش نوشته . احساسش بوده نسبت به یه نفر یا یک چیز یا یک احساس ... نمی دونم . خودش بهتر می دونه

آفتاب پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 21:26 http://aftab54.blogfa.com/

نخیر خانووووم برای سرکار علیه می نویسن !

از بس که ماهـــــــــــــــــــــــی عزیزم .

فقط مواظب آفتاب باش دیگه خودت می دونی .........

آفتاب عزیزم مرسی ...
اگر اینجوریه که من خیلی شرمنده می شم و مسئولیتهام در مقابل خودم هر روز بیشتر می شه . یک انسانی که دیگران ازش انتظاری غیر از خوبی ندارن باید خیلی تلاش کنه برای خوب بودن ...

...
بله می دونم !

و از اینا دیگه

باران پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 23:49

سلاملیییییییییییییییییکم!
ما الان قیافه مون از حسودی اینجوری شده!
دو روز نبودیم به قول عادل خان ببین چه میکنه این شماره ۱۰
آفتاب بانوووووووووووووووووو!

به به ... سلاملیکم

حسودا این شکلین ؟

بله دیگه اینجوریاست

ویس جمعه 30 دی 1390 ساعت 00:23 http://lahzehayenab.blogsky.com

پای در فرش و دل در عرش، این چه حالی است خدایا !

سیراب لحظه های ماندگاری و تشنه ی رفتن و پرواز،

حمید جمعه 30 دی 1390 ساعت 11:33 http://samandis.blogfa.com

آدما وقتی چند ثانیه، به هر بهونه ایی دلشون از زمین کنده میشه و آسمونی میشن، یه چیزایی توی وجودشون خودنمایی می کنه که باعث میشه تن به لرزه در بیاد!

سلام
معمولا آدمها توی این شرایط می رن یه گوشه ای گم و گور می شن که کسی متوجه نشه ...
ولی وقتی این حال رو می نویسن توی وبلاگشون ... آره ... شاید!

آفتاب جمعه 30 دی 1390 ساعت 13:04 http://aftab54.blogfa.com/

پرنیان جون قدیمی ها چی میگفتن ؟!!!
حسود هرگز ..؟؟؟
.
.
.
.
.
.

.

نیاسود

کوروش جمعه 30 دی 1390 ساعت 20:02 http://KOROSH7042 .COM

تعلیق میان این و آن
فرق نمی کند شادی و غم،بودن و نبودن و....
اگر مهارشده باشد ،پارادوکسی ایجاد می کند
تا با همه ی دلنگرانی های آدمی
زیباست و خالق زیبایی
انسانی که فرشته و هم یشر
هم بالا و زیر
اگرچه خود ملا رومی در چنین شرایط می فرماید
از دیو ودد ملولم و
ولی با انسان آرزو می کند
همانی که بینابینی است
گاه دوست داشتنی و گاه نفرت انگیز

درود بر بانوی خیال های رنگین

سلام کوروش عزیز
گاهی مهار شدنی نیست ، نه شادی و نه غم ...
و تو را می برد تا ناکجا آباد ... و ویرانی ... زیرا یک «حال» در اندازه و حد یک کالبد جسمانی نیست .

ممنونم . لطف کردید .

مسافر جمعه 30 دی 1390 ساعت 23:03


گفتم: تو شیرین منی
گفتا: تو فرهادی مگر؟

گفتم: خرابت می شوم.
گفتا: تو آبادی مگر؟

گفتم: ندادی دل به من.
گفتا:تو جان دادی مگر؟

گفتم: ز کویت می روم.
گفتا: تو آزادی مگر؟

گفتم: فراموشم نکن
گفتا: تو در یادی مگر؟

باز این دل سرگشته من یاد آن قصه شیرین افتاد
بیستون بودو تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانیکه چو کبک
خنده میزد شیرین
تیشه میزد فرهاد
نه توان گفت به جانبازی فرهاد افسوس
نه توان کرد ز بی دردی شیرین فریاد
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد برآوردن میل دوست
خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین بی نهایت زیباست
آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالش برسی یا نرسی

مهدی لقمانی

باران جمعه 30 دی 1390 ساعت 23:33

چقدر عینک آبی بهتون می یاد

گنجشکماهی شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 00:34

“اکنون اگر ننویسم از شقایق ِ نورسته ای در این دهانه ی پل
فردا شاید
بسیار دیر باشد

امروز اگر نگویم آن ستاره ی ناپیدا
چه رازناک
دمساز ِ یاس ِ برکه ی نزدیک است
فردا شاید
بسیار دیر باشد

مدام و مدام
به سنگ ِ پرتاب شده ای فکر می کنم
که می رود که به گنجشک، فرود آمدن بیاموزد

اکنون اگر بر این شقایق ِ نورسته
اسرار این دهان هیولا را نگشایم
امشب چه دسته گلی بدهم
به آبهای کابوس خود ؟”

از منوچهر ِ آتشی ِ دوست داشتنی ام


-------------------------------------------
سلام

حال ِ همه ی ما ...
خودت حدس بزن!

ملالی هم نیست جز بالا رفتن ِ قیمت ِ دلار
پایین آمدن ِ قیمت ِ ...
چه بگویم!

با این
حال!
_در عمری که باقی مانده_
چطور می توانند از کنار ِ زندگی بگذرند، این سادگان ِ صبور
طوری که نه زانوی جوانان ِ بی جفتشان بلرزد و
نه دل ِ ناماندگار ِ کودکان ِ دردمند ِ بی درمانشان؟!
از شادمانی های بی سبب دیگر چیزی نپرس،
که مدت هاست گم شده اند،
در هیاهوی بیانیه های پُرطمطراق ِ یک عده دلسوز ِ آدمی(یک نفس بخوانید لطفن!)
که گم شده اند در خنده/گریه های مضحک ِ آنان

آه ای چراغ ِ شکسته ی _به خانه روا_ !
جای تو را
در شبانه های این همه آیا،
این همه امّا،
یک پیاله ی اشک و آن ماه ِ مغموم گرفته است!

تا یادم نرفته است بنویسم...
بنویسم که بی انعکاس مانده است
تبسّم ِ رویای ما،
روی دیوارهای کدر ِ مجالس ِ شیشه ای!

بنویسم دارد یادم می رود که...
راستی می خواستم چه بنویسم؟!
هااااا
بنویسم که تمام ِ حافظه ی ما را از یادمان برده اند!
نمی دانم چرا فقط شمایل ِ شقایق ها را به یادمان می آورند؟!
و دروازه های باز ِ بهشت را.
نمی دانم چرا هر کس به ما می رسد
فقط وعده ی آرامش ِ آسمان می دهد!
کسی باید...
کسی که خبر از آرامش ِ زمین بگیرد، بگوید، بیاورد!
کسی دیگر

خیلی دوست داشتم بی حرفی از ابهام و آیینه برایت بنویسم
یک دل ِ سیر
امّا نمی شود
اینجا نمی شود بی حرفی از ابهام و آیینه نوشت
راستش هیچ کجا نمی شود!!

حالا نشسته ام
و فقط با خودم می گویم
هه
_بگیرید بکپید، واژگان ِ نا آرام ِ اینهمه بهانه گیر
که پای گهواره ی شما، دارد پیر می شود این خسته ی بی قرار_

می دانم گوش ات از این حرف و حدیث ها پُر است
بگذار خلاصه اش کنم
گلاب به رویت
حال ِ ما خوب نیست
اما باورشان نمی شود!

خلاص
---
عذر، که برخلاف ِ میلم خیلی از سطرها رو حذف کردم، ناگزیر.
بگذریم،
شعر ِ سلام از سید علی صالحی رو خیلی وقت ها زمزمه می کنم. شعری که نه نیاز به معرفی داره نه تعریف و تمجید. از شعرای نو ای که از حفظ بودنش احساس ِ خوبی دارم. چون اینطور همیشه باهامه. نمی دونم چرا تا نوشتم سلام، در ادامه اینا رو نوشتم. (البته بهتره بگم می دونم ولی بهتره حرف ِ اضافه هم نزنم. این جمله معنی ِ عبارت ِ "نمی دونم چرا"ی من بود. به قول ِ خودتون، ببینید چقدر صادقم). سید رو می شناسم. دلش با ماست. و برای من بسیار محترم.
----------------------------------------

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان، پرنیان
---
راستش خلاف عهدی که با خودم بسته بودم عمل کردم. قرار گذاشته بودم که در نظر دادن، از روزمره جاتم حرف نزنم. نمی دونم چرا! این بار این چنین شد. بی برو برگرد باید خودمو تنبیه کنم.
---
انتخاب ِ شعر ِغلام ِ قمر _فقط انتخابش_ یه عالمه حرف برا گفتن داره.
احساس می کنم امروز از دنده ی سکوت بلند شدم. حالا حتمن پیش ِ خودتون می گین، این چه سکوتیه که با این همه واژه عجین شده. خب سکوت داریم تا سکوت، خودتون که می دونین.
---
در "قاف ِ عشق"، کاری از علیرضا قربانی هم تصنیف ِ غلام ِ قمر وجود داره.
شنیدن ِ اون هم خالی از لطف نیست.
برای من که لذیذ بوده و هست.
----
این دو پست ِ اخیر کم حرف ولی پُر معنا بودن.
صادقانه بگم، من تقلب کردم (شایدم بشه گفت تنبلی). روی اندوهرنگ کلیک کردم. و یه جمله هایی رو که قبلن خونده بودم انتخاب کردم. البته این انتخاب ها پیشینه داشت و خیلی هم تقلب نبود (بالاخره یه ارتباطی داشتن به این دو پُست که تونستن حافظمو به سمت ِ خودشون بکشونن، شایدم من به زور مرتبطشون کردم). بعضی وقت ها حرف ها تا حدی مشترک می شن. و این چیز ِ عجیبی نیست.
راستی من چقدر پُرحرفم. این طور نیست؟

برای این پُست:
"بعضی از رنجها در نهایت سوخته شدن و خاکستر شدنهای مکرر چقدر شیرینند .
و آنگاه احساس می کنی که با هر بار سوختن دست خواهی یافت به یک رهائی
تـــازه و یک گـــام دور شـــدن از زمین و رسیدن به آسمـان ... اما مـــی سوزاند و
خاکسترت می کند و تو از درون و در سکوت در فریادی ...

اگر یکدم بیاسایم، روان ِ من نیاساید
من آن لحظه بیاسایم، که یک لحظه نیاسایم
رها کن تا چو خورشیدی قبایی پوشم از آتش
در آن آتش چو خورشیدی جهانی را بیارایم "

--------------------------------------
برای پُست ِ قبل:

"کنتراست
زندگی را به شکل یک سیب قرمز زیبا ترسیم کردم عطرش پیرامونم را سرشار کرد.
دلتنگی هایش را می خواستم چند نقطه ی خاکستری ترسیم کنم تا به قرمزی سیب
جلوه ای بخشد تا آمدم نقطه چین کنم دستی دیگر، قوی و ناشناس نقاشیم را ادامه داد
سیب پر شد از دلتنگی! و نقطه های دلتنگی ناگهان شد انبوهی به رنگ خاکستری
دیگر سیبی پیدا نبود ... یک صفحه ای بود به رنگ خاکستری! "
پیشتر هم اینها رو در وبلاگ ِ اندوهرنگ خونده بودم!
عنوان ِ این پُست رو (کنتراست) خیلی دوست داشتم و دارم. درسته که در تصویرسازی استفاده شده اما قابل ِ تعمیمه.

در پرانتز نوشت:
در دنیای آدم ها، درصد قابل ِ توجهی از درک کردن پدیده ها و مفاهیم، بر اساس ِ مقایسه صورت می گیره. لااقلش تا امروز که چنین بوده. به طور ِ کلی، دنیا از نظر ِ من (و شاید خیلی ها)، a world of contrast هستش. نه تنها در صورت که درمعنا هم. حتا بی جا نیست، اگر بگم منظورم از دنیا، هم دنیای درونی هست و هم دنیای بیرونی. مثلن همیشه درد و غم/اندوهی بوده و هست، و در کنار ِ اون، آرامش و شادی لمس می شده و میشه. و یا بلعکس.
و البته، از خواص این دنیا، آمیختگی ِ درد و غم/اندوه با آرامش و شادی، هستش. گاهن یک آمیختگی ِ بی مرز!
چه پاراگراف ِ کلیشه ای و تکراری ای گفتم.
---
با این همه، نه هر دردی بد و نه هر شادمانی زیباست. نه هر دردمندی، بیچاره و نه هر شادی، خوشبخت!
با این همه باز، برای همه ی انسان ها آرزوی شادمانی های اصیل و انسانی می کنم. آرزوی ماهیان ِ زیبای دوست داشتنی.
سینه پُر حرفه، اما به قول ِ شاعر فعلن، "مرا بگذار تا خاموش باشم، زبان بندم سراپا گوش باشم"
راستی گفته بودید، اگر به ملاقاتش رفتم، از جانب ِ شما روی ماهش رو ببوسم. بوسیدم.
و شعرش به نیّت حال ِ شما
"فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه‌ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هردم آید غمی از نو به مبارکبادم
می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره‌ی حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم"

راستی تا یادم نرفته،
دوستی که رفته، با دستان ِ پُر از دوستی رفته. شک ندارم که، با وجودی پُر برمی گرده.
به قول ِ یکی از پُست های خود ِ شما، (که البته هر دفعه من یه چی متناسب با موضوع قاطیش می کنم، و خدا بگذره از سر ِ تقصیراتم، و شما نیز هم از سر ِ جسارتم)
"از یک روز
از یک جا
از یک نفر
از یک وبلاگ به بعد
دیگر هیچ چیز مثل ِ قبل نیست"
---
راستی تا یادم نرفته برای بار ِ دوم،
از دوستان ِ اندوهرنگ، فانوس به دست (وبلاگ ِ این جا چراغی روشن است) هم برگشتن مثه اینکه، از اون وبلاگ های قدیمی که هر از گاهی می خوندم. این یعنی، باز گشتن ِ دوستان دیر و زود داره ولی سوخت و سوز، نه.
---
راستی تا یادم نرفته برای بار ِ سوم،
خداحافظی ِ دوستان دلتنگی آوره بی شک.
اما شیرینی ای هست که کمرنگ می کنه این تلخیو
به قول ِ سعدیِ که می گفت:
دوست آنچنان در دل ِ من جای دارد، که گویی جان در بدن است.
و حافظ هم که پشتبندش می گه:
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی خیر
------------------------------------------

ناسلامتی مولانا گفته بود، "هیچ مگو"، که این همه قاطی پاتی حرف زدم
اگر گفته بود یه چیزی بگو، لابد خودمو می کشتم.

---------------------------------------
احساس می کنم اینبار شتاب ِ عجیبی در نوشتارم هست. خیلی سریع حرف زدم.
ببخشید اگر
واقعن این چنین بوده.
----------------
مقدمه نوشت:

اگر کوچیدن ِ انسان از سرزمین ِ مادری اش، کوچ ِ صغیر باشه
کوچیدن ِ انسان از دل ِ دوستانش، کوچ ِ کبیره
من که دوست ندارم از وطن ِ همیشگی ام، وطن ِ بی مرزم کوچ کنم _دل کسانی که دوشتشان دارم_
حتا اگر مجبور بشم از سرزمین ِ مادری ام بکوچم

---
نرفته بازگشتین!
داشتن ِ دوست و دوست داشتن شادی ِ اصیله
امیدوارم که همیشه اینگونه شاد باشید
در هر کجای این جهان ِ کوچک



- اتفاقا حال ما هم خیلی خوب است ... مثل شما .
...
- و من نیز انگشت حیرت به دهان گرفته ام که : چطور می توانند بگذرند ... این سادگان صبور !
...
- یادتان می آورند تا سرتان گرم شود و مغزتان از این همه یخبندان به انجماد نرسد !
آرامش آسمان در دسترس نیست ... و این خودش بهترین سرگرمیست برای مبارزه با همان انجمادی که عرض کردم خدمتتان !
...
- عاشق این بپکی ام !
اصطلاح جذاب شیرازی ها و اصفهانی ها

اما چرا هیچ کس باور نمی کند که هیچ کس حالش خوب نیست ؟

می دانم ... خودم هم دچار خودسانسوری زیادی هستم این روزها!
مرسی برای صداقتتون ... صداقت برایم یک دنیا ارزش دارد همیشه.
از پیچوندن خوشم نمی یاد


........
سلام و درود فراوان بر گنجشکماهی عزیز
کار خوبی کردید که عهد شکنی کردید ... البته این عهد شکنی کار خوبی بود.
نه نه ... تنبیه نکنید .
می دونم ... جنس تمام سکوت ها برایم آشناست .
- اولش لینک علیرضا قربانی را گذاشتم ولی بعد تغییرش دادم . فکر کنم شما یه کوچولو دیر رسیدین .
- پس سر از اندوهرنگ هم درآوردید! آنجا یک آلاچیق است برای لحظاتی نشستن و یک فنجان قهوه خوردن و مرور کردن مناظر روبرو!
و گاهی می روم که غبار روبی کنم آنجا را ... برایم عزیز است.
- از آرزوی قشنگتون تشکر میکنم هم از طرف خودم هم از طرف انسانها.
- برای غزل زیبای حافظ ممنونم . برایم زیاد آشناست.
- بله متوجه شدم نرگس عزیز برگشته . امیدوارم خوش برگشته باشه.
شما نرگس رو هم می شناسین ؟ جالبه !
البته دنیای وبلاگستان درست مثل دنیای واقعی گرده ! هر جا بریم بالاخره به هم می رسیم
- مگه میشه از دل دوستان کوچ کرد ؟ شما خودتان می گوئید «دوست» ... نه دوست دلش کوچ می کند! نه ما از دل دوست کوچ می کنیم ! نه دوست از دل ما کوچ می کند!‌ میکند ؟
ممنونم برای کامنت خوبتون ... بسی لذت بردیم

....

تو باید با این بادِ بی‌بازگشت
سفرها کرده باشی
تا راهِ دورترین منزلِ شکستن
بر آینه آسان شود!


مهم نیست عده‌ای آدمی
از دهانِ باد چه خواهند شنید
من دارم با اهل همین کتاب و کوچه
با اهل همین هوا و حوصله حرف می‌زنم
خیلی‌ها فرق میان راه و منزل و گریه را نمی‌فهمند
عجیب است فهم این فاصله تا پرده‌های باد.


آینه‌بینِ سفر کرده‌ی ما می‌گوید
اگر عبور از احتمالِ شکستن
همین شکستنِ ماست
اینش که صحبتِ سنگ هست
تحمل‌ِ سکوت هست
دردِ بی‌درمانِ درنگ هست
دیگر چه راه،‌ چه رفتن
چه راز و چه رویایی ...!؟


به خدا
جای ستاره در این پیاله‌ی پُر گریه نیست
جای شقایق تشنه
این خاک خسته و این گلدان شکسته نیست
بگو کجا فالِ‌ بوسه و
فهم روشنِ آغوشِ‌ آدمی می‌فروشند


هی آدمیانِ بی گفت و گو، آدمیان عجیب!

قندک شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 09:30 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز و مهربان. هوای سرد و برفی زمستانی اتان بخیر.لطف داری عزیز بنده همواره شرمنده بزرگواری شما بوده و هستم. سپاس

سلام عرض شد قربان
روز شما هم خوش ... با برف زیبای صبح گاهی آغاز کردیم . اگر چه رانندگی بسیار هیجان انگیز می باشد در این روزها و من همیشه از دست و پا شکستن وحشت دارم زیرا که در یک شب برفی به شکل بسیار ساده و باور نکردنی تجربه ی شکستن استخوان مچ را داشته ام و دیگر دلم نمی خواهد این تجربه دردناک تکرار شود. و دوستان و عزیزان روی گچ روی دست و پایم هی یادگاری بنویسن و امضاء کنند.

و به همین دلیل وقتی برف می بارد نمی دانم باید خوشحال باشم یا غمگین !

قندک شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 09:44 http://ghandakmirza.blogfa.com

خدا وکیلی این عکس را از کجا پیدا کردید؟دست مریزاد که خیلی خوش ذوق وبا سلیقه می باشید

لطف دارین شما . خوشحالم که خوشتون اومده .

باران شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 11:22

ا ِ
شماد بالاخره برگشتین از مهمونی؟
چه عجب!!!



بالاخره برگشتیم !

باران شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 12:27



امان از درد دندون!

نمی دونید که ... نمی دونید

ارکید شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 13:24 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام به پرنیان عزیز
می بینم که تو هم مثل من امروز اداره ای!
اشکال نداره
بیا بشین پهلوی خودم تو این روز برفی با هم پفک بخوریم
دو تا من یکی تو

سلام ارکید جون
گفتم که ! کارمند بامسئولیت اینجوریه دیگه ! سنگ هم از آسمون بباره سنگرش رو خالی نمی کنه

پفک نخور !‌چاقالو می شی به جاش چندتا دونه بادام و فندق و کشمش و مویز بخور ... مادر جون !
از اون نصیحت های مادرانه بودا!
بیا اینجا من از موادغذائی سالم همیشه آبادم ! آلبالو خشکه هم دارم تازه

ارکید شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 14:20 http://ashke-mahi.persianblog.ir

بله بله
موافقم
حتی اگه سربازی مثل من شصت پاش تو این روز برفی آسیب دیده باشه
واییییییییی
درد میکنه

آخ جووووووووووون
آلبالو خشکه
از این چیز میزا پایه ام شدید
بیا همه پفکم مال تو
آلبالوهاتو بده من

امیدوارم شصت پات زودتر خوب بشه .
با یه برف کوچولو چه بلائی سر خودت آوردی ؟

پفک نمی خورم ارکید جون . نه که دوست نداشته باشم ، خیلی هم دوست دارم اما ترجیح می دم خوراکی های سنتی خودمون رو بخورم. بیا آلبالو خشکه های من همش مال تو .

باران شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 14:44

آخ جووووووووووووون!
آلبالو خشکه!!!

شکموووووووووووووووووووووها رو !

شما که الان وضعتون از ما بهتره که ! ما باید بریم تواضع خرید کنیم . شما اصلا تواضع می یاد در خونتون

ارکید شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 15:37

برف کوشولو؟؟!

اوکی پرنیان جونم
و تنکس بخاطر مهربونیت

خواهش می کنم . مراقب خودت باش زود زود خوب بشی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد