فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

من را در من معنا کن!

 
 
هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید  
هر چه دیوار از جا خواهم برکند  
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید 
دل ها را باعشق  
سهراب
  
 
ما  گریه می کنیم نه به خاطر اینکه ضعیف هستیم.بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده ایم.

من آنچه می بینند نیستم. آنچه می بینند لباسی ست که برای مقابله با تهاجم سوالات و نگاه کنجکاو و زبان سخن گوی دیگران بر روح و روانم پوشانیده ام.  
 
می توانی حدس بزنی وقتی که با صدای بلند قهقه می زنم ساعتی قبل در گوشه ای امن با صدای بلند گریسته ام. و اگر اشکهایم را دیدی گمان کن که ساعتی قبل از اعماق وجودم به طوفان خندیده ام ! همین اشکها مرا با خود بیشتر آشنا کرده است و هر چه با خود آشناتر شدم دیگران را نیز بیشتر شناخته ام.   
اگر خواستی قضاوتم کنی مرا فقط با خودم مورد قضاوت قرار ده نه با شرایطی که در آنم. حتی اگر معتقد باشی که آدمها در شرایط معنا می یابند.  اما بپذیر که آدمها از لحظه ی آغازین، انسان خلق شده اند و انسان بودن یعنی دوست داشتن، عشق ورزیدن ، رنجیدن و نیازمند به مورد ستایش قرار گرفتن و تمام اینها باعث می شود که انسان خارج از شرایط معنا گردد. بدون در نظر گرفتن اینکه فرزند پدر و مادریست و یا خواهر خواهر و برادریست و یا پدر و یا مادر و یا همسریست. اگر گاهی تنهائی را دوست دارم شاید به این دلیل است که هیچ کس نمی تواند مانند خودم مرا قضاوت کندو در خلوتم با خودم ساعتها بلکه روزها می توانم سرخوش باشم. وقتی برای چیزی رنج کشیده باشی درد آورترین قسمت آن زمانیست که کسی به تو می گوید «چرا؟» زیرا که فقط خودت پاسخش را می دانی و یا قادر به توجیه کردن نیستی و یا اینکه آن پاسخ ها انقدر برایت ارزشمندند که دلت نمی خواهد به گوش کسی برسانی و دوست داری همیشه این گنجینه ی ارزشمند  را در گوشه ای از صندوقچه ی دلت فقط برای خودت نگه داری.   
باید تمرین کرد قضاوت نکرد. انسانها مملو از رمز و رازهائی هستند که بهای هر کدام از آنها سنگین بوده است.  دنیای هر کسی میتواند یک دنیای شگفت انگیز باشد... و  یادمان باشد وقتی شاهد گریستن انسانی بودیم ، او مدت بسیار طولانی ،‌ بسیار قوی بوده است!‌      
 
 
نظرات 47 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 13:31

و انسان بودن یعنی دوست داشتن، عشق ورزیدن ، رنجیدن و نیازمند به مورد ستایش قرار گرفتن...
متن جالب و در عین حال عمیق و فلسفی بود... در مورد موجود پیچیده ای به نام انسان... صندوقچه دل مخفیگاهی ست... بس عمیق... بهای هر یک از رازها را نیز بسیار داده است...
...
مثل همیشه هر خط این نوشته ی شما پر از حرف است...
دست مریزاد...
سپاس که می نویسید... نوشتنی که پشتش رازهاییست بسیار...

سلام دوست عزیز
ممنونم از محبتی که دارید .خوشحالم که درکش کردید!
اما متاسفانه نامتان را فراموش کردید بنویسید!

مهرباران چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 13:32 http://darya73.blogfa.com

سلام... براتون نوشتم اما فکر کنم بدون نام و لینک بود... اگر نوشته من بدون نام می باشد لطفا اضافه نمایید
ممنون

سلام
بله بدون نام بود و ممنونم که اطلاع دادید . دوست داشتم بدانم کدامیک از دوستان این قدر لطف داشته است!‌

باران چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 16:13

خوشم میاد تهدیداتمون موثر بود
زودی جواب داد
پست جدید زدین عاقبت!
.
.
برمیگردم به زودی..

شما کافیه فقط امر بفرمائید. کی جرات داره گوش نکنه قربان!

قدمتان بر چشم

یک زن چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 16:25

پرنیان جون متاسفانه قضاوت کردن یکی از رفتارهای بد خیلی از ماست وقتی ما کارها و رفتار دیگران را قضاوت می کنیم درحقیقت از دریچه ی احساسات و باورهای خودمون به اون فرد وکارش نگاه می کنیم نه واقعیت واین باعث میشه ار حقیقت دور بشیم وگاهی بدون تفکر وبدون درنظر گرفتن احساس وحال وهوای اون فرد در اون لحظه حکم بدیم و گاهی محکومش کنیم. به قول مادر ترزا اگر به قضاوت مردم بنشینی دیگر زمانی برای دوست داشتن آنها نخواهی داشت.
پرنیان مهربون ودوست داشتنی بازهم ممنون برای بودنت و قلم زیبا و پراحساست .

سلام عزیزم
اگر همه ی ما عمیقا خودمون رو بذاریم لحظه ای ، جای کسی دیگر اونوقت ناتوان خواهیم بود در قضاوت!
مرسی عزیز دلم

یک زن چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 16:40

راستی پرنیان جون این پست چرا بدون عکس بود؟؟؟!!!!!!!
بدعادت شدیم دیگه. وقتی نمی نویسی هی میایم ومیریم می گیم چرا نمی نویسی، حالا هم که نوشتی به عکس نگذاشتن گیر میدم.

حتما می ذارم براش الان . کامپیوتر محل کارم از این عرضه ها نداره

لیلیت چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 18:07 http://www.lilith2010.blogfa.com

کوچه معشوقه چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 19:45 http://divarodar.blogfa.com

« من آنچه می بینند نیستم. آنچه می بینند لباسی ست که برای مقابله با تهاجم سوالات و نگاه کنجکاو و زبان سخن گوی دیگران بر روح و روانم پوشانیده ام »

و این دلیل آن است که نمیشود هر باغی را فتح کرد .
ولی چقدر دنیا زیباتر بود اگر باغها دیوار نداشتند .


کسی که از بیرون بوی باغ را میشنود چاره ای جز گمان و قضاوت ندارد . یا باید وارد باغ شود یا در مورد جزئیات باغ گمانه زنی کند .
قضاوت کردن عیب نیست .چگونه قضاوت کردن مهم است . قضاوت هر فرد نشاندهنده پاکی یا آلودگی ذهن اوست . آدمهای زیبا بین همیشه قضاوتهاشان از واقعیت بهتر و آدمهای کوچولو قضاوتهایی چندش آور خواهند کرد .
چه زیبا بود اگر باغها دیوار نداشتند .

نمی شود همه ی باغها بی دیوار باشند .
بعضی چیزها نیاز به محافظ دارد .
موافقم با شما چگونه قضاوت کردن مهم است.

لطف کردید ... ممنونم

بی یار چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 19:48

؛ما گریه می کنیم نه به خاطر اینکه ضعیف هستیم.بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده ایم؛
این جمله ثبت شد توی ذهنم. مرسی

پیروز باشی

سلام
ممنونم . موفق باشید

ویس چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 22:24 http://lahzehayenab.blogsky.com

درست گفتی گریه نشانه طولانی مدت یه قدرت است.خیلی درسته.ولی گذر هر آنچه در من است ،در من است و فقط خودم شاهد آنچیزهایی هستم که بر من می گذرد.عینیت من برای مردم ،جسمم است و پاره ای حرف هایم.خودم می دانم که چه بر من می گذرد.این جسمی که درست زمانی که نشسته میل به کوچ دارد.ودر ذهنش در حرکتی دائمی به سر می برد.تصویری که گذاشتی گویای یکی از ابعاد فکری من هم است ،همان کوچ بی وقفه.

زمانهائی هستند در زندگی که انگار آدمی را یک نیروی عظیمی با کشمکش به سمت بالا می کشد و ما می رویم به سمت بالا بدون آنکه متوجه باشیم و بفهمیم در این کشمکش چقدر انرژی از ما گرفته شده . بعد در اثر یک شوک ، شوک آخر ناگهان از همان بالا پرت می شویم به سمت پائین و به هزاران قسمت تقسیم می شویم . بماند که چقدر زمان می برد تا این تکه ها جمع شود و در کنار هم چیده شود و یه چیزی از توی آن دربیاید که باز هم بشود گفت آدم!
و بعد از گذشت مدت زمانی دیگر آرام و قراری نیست . دائما حس رفتن بی قرار می کند اما به کجا ؟ چگونه ؟ ... نمی دانم!

شبنم... پنج‌شنبه 18 فروردین 1390 ساعت 00:17 http://shabnambahar.blogfa.com

من آنچه می بینند نیستم. آنچه می بینند لباسی ست که برای مقابله با تهاجم سوالات و نگاه کنجکاو و زبان سخن گوی دیگران بر روح و روانم پوشانیده ام.
چقدر این حرفت به دلم نشست پری...انگار حرف خودم بود....

سلام شبنم جان
آره ... این همون نقابست که باید رعایتش کرد!!!

باران پنج‌شنبه 18 فروردین 1390 ساعت 01:36 http://paieze89.blogfa.com

...

خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی میکشد
آنکس که انسان است و از احساس سرشار است٠٠٠!!

دکتر علی شریعتی ...




آذرخش پنج‌شنبه 18 فروردین 1390 ساعت 08:30 http://azymusic.persianblog.ir/

خوشبحالتون که می تونین گریه کنین
ما چی بگیم؟!؟!؟
امان از این قضاوت ها. چه خوبش و چه بد


سلام دوست عزیز
خوبی؟
نوشته ات مث همیشه زیبا و خوندنی بود
همونطور که می دونی ادبیات و انشاء ام خوب نیست که بتونم کامنت خوبی واست بنویسم
توی این آیکون ها عکس گل نیست که لااقل بتونم واست گل بزارم
شاد و سلامت باشی

سلام
خوب شما هم گریه کنید. گریه که فقط مال ما نیست. همیشه لطف داری اذرخش عزیز. کامنتهات همیشه خوبن و خوشحال می شم می خونمشون.

عمرت عمر گل نباشه.

یک زن پنج‌شنبه 18 فروردین 1390 ساعت 10:07

سلام وصبح پنج شنبه ی دوست داشتنیت بخیر.

سلام عزیزم
امیدوارم خدا دلخوشی های ساده رو هم از ما نگیره.
ممنونم امیدوارم برای تو هم امروز روز خوبی باشه

فریناز پنج‌شنبه 18 فروردین 1390 ساعت 10:21 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام پرنیان جونم
پیشدانشگاهی که بودم دبیر ادبیاتمون میگفت یه جمله هست که باید آبطلا گرفت و زد سر در مغازه ها و مکان های پر مخاطب...

شاید اون زمان نمی فهمیدم چرا اینقدر اصرار داره اما می گفت اگه این کارو می کردن دیگه خیلی از سوتفاهما و کدورتا که همش از قضاوت نابجا نشات می گیره دیگه پیش نمی یومد.می دونی جمله اش چی بود؟

*به ظاهر حکم نباید کرد*


سلام فریناز عزیزم
اونقدر این جمله پربار بوده که بعد از سالها هنوز در خاطرت مونده. دبیر ادبیات شما خیلی حرف ماندگاری به دانش آموزانش زد یک روزی!

فریناز پنج‌شنبه 18 فروردین 1390 ساعت 10:22 http://delhayebarany.blogsky.com

برام جالبه حرف هات حرف های منم هست
اما هیج وقت نمی تونستم در قالب کلمات بیانش کنم

گاهی حس می کنم پرنیان مترجم زبان دل منه...

خوشحالم عزیزم . ممنونم ازت

ز- حسین زاده پنج‌شنبه 18 فروردین 1390 ساعت 11:00 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام. چقدر دشوار است در این زمانه انسان ماندن!
قلم شیوایتان مثل همیشه تحسین برانگیز است.چیزی جز تحسین نمی توانم بنویسم . سبز و پاینده باشید.

سلام
بله خیلی سخته.
ممنونم ازتون . شما خیلی لطف دارید.
موفق باشید

ز- حسین زاده پنج‌شنبه 18 فروردین 1390 ساعت 11:25 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام . از بابت پاسخی که در جواب کامنت من در پست قبلی نوشته بودید خیلی ممنونم. خدا را هزار بار سپاس که از شما دوست ارجمندم هزاران نکته ی خوب یاد می گیرم. به خاطر همه نوشته های قشنگتان متشکرم.

سلام
وااای جناب آقای حسین زاده شرمنده کردید منو.
شما استاد من هستید.

باران پنج‌شنبه 18 فروردین 1390 ساعت 16:36

سلام
آخر هفته ی خوبی داشته باشین..

سلام
ممنــــــــــــــــــــــــــــــــــون و متقابلا"

VIP جمعه 19 فروردین 1390 ساعت 11:41

سلام
سال نو مبارک! یکم دیر شد ببخشید.
برات سالی سرشار از لحظاتی نو آرزو میکنم.
در مورد اون (چرا) باهات موافقم.
نمیدونم من خیلی قویم یا مشکل دارم ولی ...!

... ولی گریه قشنگه! آهنگ سیاوش قمیشی که یادته!

سلام . سال نو تو هم مبارک . دوست وی آی پی ما هر موقع که بیاد دیر نیست. چون که وی آی پیه!


امیدوارم امسال سالی پر از شادی باشه برات

فرخ جمعه 19 فروردین 1390 ساعت 12:21 http://chakhan-2.blogsky.com

پرنیان عزیز راست گفتی . قبول دارم .... من صحنه ی دلخراشی را در سال ۷۴ دیدم ... مردی قوی و مغرور که مظهر ابهت و شکوه بود ُ یکباره در برابر بیماری مهلکی به ضعف گرایید و در غروبی بهاری و در نزد من زد زیر گریه !!!
هنوز خاطره ی او و اشکهایش دلم را میشکند!

تحمل گریه ی مردان رو ندارم ... دیوونه می شم وقتی یک مرد در مقابلم گریه می کنه . اگر چه اون هم مثل من باید بغض های فروخورده اش رو بالاخره بریزه بیرون ولی تحملش برام دشواره.

شبنم... جمعه 19 فروردین 1390 ساعت 17:35 http://shabnambahar.blogfa.com


میدانستی که

نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان میگذرد

متبرک باد نام تو،

و ما همچنان دوره می کنیم

شب را و روز را
هنوز را.... [قلب]

به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم،
در چار راه فصول،
در چار چوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد.
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است ـ
و جاودانگی
رازش را
با تو درمیان نهاد

سلام شبنم عزیز
مرسی خیلی این شعر شاملو رو دوست دارم. لطف کردی

فرید جمعه 19 فروردین 1390 ساعت 23:19

سلام
و این تنهایی های هر دمی چقدر به جمع های مان معنی می دهد...
اگر این خلوت ها نبود... جمع ها هیچ وقت جمع نبود... به نظرم
نوشته بسیار زیبا و قابل تاملی بود...
لذت بردم.. ممنون

سلام
با تمام این حرفها و آرامشی که در تنهائی ها بدست می اوریم، خدا کند هرگز در تنهائی های اجباری قرار نگیریم. برای کهنسالانی که تک تنها زندگی می کنند خیلی دلم میگیرد. زمانیکه هر انسانی بیشتر نیاز به در جمع بودن دارد.
ممنونم خیلی لطف دارید.

باران جمعه 19 فروردین 1390 ساعت 23:39

سلاممممممممممممم

ارادت داریم.. هوار تا!!!!

شرمنده ایم از کمی و کوتاهی در دوستی

ببخشین به بزرگی خودتان..

شب خوش

پرنیان..

سلام باران عزیز
خیلی لطف دارین . همیشه یک دوست خوب هستید شما.
و البته به شرط اینکه منو هیچوقت غضنفر صدا نکنید !!!

احسان شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 01:47 http://http:/www.bojnourdan blogfa.com

سلام، دردنیای پراز اندوه و غم انگیزی که برایمان ساخته
شده ،فارغ از همه ی رنج هایی که همچون باری بر دوش
داریم ،قضاوت شدن از ظاهر شاید جزء دردناک ترین آن ها باشد. تبسمی را بر لب با نگاهی دیگر می اندیشندو چهره ی
گرفته ای را با چوبی دیگر به حراج می گذارند. و گریستن را باورندارند که شاید از سر درد است و انبوهی ِغم پنهانی که کسی را یارای شنیدن آن نیست.

من از جهان بی تفاوتی فکر ها و حرف ها و صدا ها می آیم
و این جهان به لانه ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند
...
سلام احسان عزیز

یک زن شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 08:33

سلام
صبحت بخیر عزیزم. امیدوارم هفته ی خوبی داشته باشی.

سلام
صبح به خیر . من هم امیدوارم هفته ی بسیار بسیار خوبی داشته باشی عزیزم .

نرگس شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 08:53 http://w-infinite.blogsky.com/

هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید
دل ها را باعشق
سهراب

واقعا زیباست
کاش این اتفاق میافتاد

شاید هم اتفاق افتاد ... .
تلاش زیاد لازمه تا شاید یه کم موفق بود.

رها شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 09:21

سلام عزیزم متن زیبایی بودعمق ودلنشین و حرف نگفته خیلی از ما ادمها ....شاد باشی ...روزگار بکام ...

سلام رها جان
ممنونم ازت . لطف کردی . تعطیلات آخر هفته ی خوبی برات آرزو می کنم.

قندک شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 09:44 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بر پرنیان عزیز.واقعا همینطوره. هرکسی از ظن من شد یارمن.هرکس تنها خودش از هویت کامل خود خبر دارد و خدای او

گاهی خنده.گاهی گریه.آخه این چه کاریه؟
سرم از غم تو گریبون. این چه روزگاریه؟!

سلام جناب قندک عزیز
خدا نکنه غم داشته باشید ... اما خوب ... روزگار غریبیست نازنین!

فریناز شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 10:58

من را در من معنا کن...

خیلی به دلم نشسته این جمله....

شاید نوشتم منم براش

باران شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 13:09

...

پرنیان

غضنفر!!!!!؟!!!!

چشم!!!

اینجوریاس؟؟؟
باشه

مریم شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 16:42 http://www.2377.blogfa.com

چه جمله ی عمیقی !
سلام !

سلام
کدومش ؟!

آفتاب شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 18:28 http://aftab54.blogfa.com/

ســـــــــــــــلام عرض کردیــــــم والا حضرت ..
دلمان بسیار بسیار تنگـــــــــــــیده بود .

وااااااااای دل من داشت می ترکید دیگه .
اومددددددددددی عزیزم

آفتاب شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 18:40 http://aftab54.blogfa.com/

((یادمان باشد وقتی شاهد گریستن انسانی بودیم ، او مدت بسیار طولانی ،‌ بسیار قوی بوده است!‌ ..))
من این قسمت را که نوشتی به عینه دیدم .

تلخه ... خیلی تلخه

مسافر شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 20:03

آمدم در زدم هیچ کس نبود
نامه ای بود با خط تو ....
آمدم در زدم هیچ کس نبود.

من خیلی کم سعادتم! متاسفانه ...

درسته ...

باران یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 00:17

...

شما همه جوره پرنیان هستید!

تا همیشه...

مرررررسی باران عزیز

کوروش یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 01:35 http://korosh7042.blogsky.com

درود بر بانوی اندرون نویس
پرنیان عزیز
دیگر قضاوت دیگران چه توفیری میکند که چه می بینند و چه می اندیشند.
بگذار این نشسته را نبینند که دوستتر میدارند بانوی سبد بدست ِ عازم خرید را ببینند .
ما آدمها عادت کرده ایم آنچه دوست داریم .ببینیم

سلام کوروش عزیز
دقیقا! خیلی قشنگ گفتید بانوی سبد به دست عازم خرید رو همه بیشتر می پسندند تا زنی که دارای تفکره .
گاهی هم ترجیح می دهیم در ظاهر آنچیزی باشیم که مردم میپسندند و افکارمان را برای خودمان یک جای امن پنهان می کنیم.
مرسی

احسان یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 01:47 http://http:/www.bojnourdan blogfa.com

اشک رازی ست،
لبخند رازی ست

در جواب این کامنت پر معنای شما یک قطعه شعر از حمید مصدق رو گذاشتم که بی ربط نبود ولی بعد برداشتمش و حالا من هم مثل شما می گویم :
اشک رازی ست ...
لبخند رازی ست ...
ممنون

[ بدون نام ] یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 07:59

این شعر هم برای پرنیان من :
.
.

اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان
ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند . . .


چون باران دوست داری بوسه بارانت کردم .
دیگه واقعا دیرم شد .

آفتاب جونم با اینکه اسمت رو یادت رفت بنویسی فهمیدم نویسنده ی این کامنت زیبا توئی .
عزیزم بارانی که آفتابی این چنین نازنین ابرش را بوسیده باشد برایم متبرک است.

مرسی عزیزم که دیرت شده و باز برایم کامنتهای به این قشنگی می فرستی.
روز خیلی قشنگی برات آرزو می کنم .

آذرخش یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 09:08 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان خانم
حال شما؟خوبید؟
یه آپ جدید گذاشتم و یه نظر خواهی
خوشحال میشم سری بزنی
خوش بگذره و شاد باشی

سلام آذرخش عزیز
من آهنگ زیبای عماد رام رو متاسفانه نتونستم دانلود کنم آخر!

چشم حتما می یام و ممنون برای همه ی محبتهات

آذرخش یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 10:44 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
ممنون اومدی و نظرت رو گفتی
زحمتی نیست. با این همه انرژی مثبت که میدی خستگی هم نداره
پس تو هم مث خودم آهنگ بازی. خوبه. واسه من سخت بود انتخاب یه آهنگ.
آهنگ باب دیلان رو انتخاب کردم از طرف تو(با اجازه). جان مریم رو قبلا توی یکی از پست ها گذاشتم(فکر کنم دانلودش مشکل داره.خواستی بگو درستش کنم)
لینک آهنگ عمادرام رو درست کردم. مشکلی بود بگو حتما
بازم از اینکه اومدی و نظر و انرژی مثبت دادی ممنونم. شما همیشه لطف داشتی

سلام آذرخش عزیز
خواهش می کنم . خیلی زحمت شد برات. انتخاب موزیک برام خیلی سخت بود برای اینکه مثل یه مادری هست که ازش سوال کنی کدوم یک از بچه هات رو بیشتر دوست داری ! البته نه تا اون حد ولی یه کمی تا اون حد!!!
مرسی که آهنگ باب دیلان رو گذاشتی توی یکی از مسافرتهام که رفته بودم این موزیک روی فلشم بود و دادم به راننده ای که با لیدر می برد منو به این طرف و اون طرف . این آهنگ رو خیلی دوست داشت لیدر و دائما گوش می کردیم .این آهنگ یاد آور خاطرات اون سفره برام و یادآور مناظر و طبیعت بسیار زیبای اونجا . دلم خواست برات بنویسم علت علاقه مندیم به این موزیک رو.
ازت ممنونم برای محبتهات

آذرخش یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 13:29 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
ممنون که اومدی
اصلا قابل شما رو نداره و لازم به تشکر نبود
باب دیلان زیاد گوش نمیدم اما از این آهنگه خوشم اومد
معمولا آهنگهایی که آدم توی مسافرت گوش میده خیلی واسش خاطره انگیزه
حتما جای قشنگی بوده که اینقدر بهت چسبیده
موفق باشی و سفرهای خوب خوب بری

سلام مجدد آذرخش عزیز
خیلی خیلی لطف کردی
خوشحالم که تو هم این آهنگ رو دوست داشتی
جزیره ی بالی بود .
ممنونم امیدوارم تو هم سفرهای خوب در پیش رو داشته باشی

باران یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 13:38

سلامممممممممممممممم
خسته نباشید
روز خوش...

اگه نبودیم چند روزی
عفو بفرمایید
قربان!

(از آفتاب عزیز هم به خطر اشعار زیباشون سپاسگزاریم!)

به سلاممممممممممممممم
چطورید شما قرب .... ببخشید !‌ باران عزیز

آفتاب جان این شعر رو واسه ی من گفته ضمنا

فیلم وجامعه یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 14:38 http://filmvama.blogfa.com/

درود
احساسات شاعرانه ولطیفتون منتقل شد ..
در تنهایی وخلوت رازهایست که در جمع نمیتوان یافت..سالمو برقرار باشید

سلام
حال شما ؟
ممنونم . خیلی لطف کردید.

پارسا یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 16:21 http://bahar-e-arezoo.blogfa.com/

سلام خاله من به جنستون احترام می ذارم مامانم گفته

قربوووووونت برم من عزیزم. خیلی دوستت دارم . می ماچمت عسلم
مامانت خیله ماهه .

میله بدون پرچم دوشنبه 22 فروردین 1390 ساعت 07:18

سلام
یعنی من قبلاً قوی بودم؟! احتمالاً آلزایمر کار خودشو کرده چون یادم نمیاد!
سال جدید امیدوارم سال خوبی براتون باشه

سلام
حتما قوی بودید ، فراموشکار شده اید.
ممنونم . متقابلا من هم آرزوی شادی و سلامتی برایتان دارم

مریم سه‌شنبه 23 فروردین 1390 ساعت 17:14 http://www.2377.blogfa.com

برای پست قبلت منظورم این جمله بود :
ما گریه می کنیم نه به خاطر اینکه ضعیف هستیم.بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده ایم.

مرسی مریم جون برای توضیحت

شقایق دوشنبه 29 فروردین 1390 ساعت 08:29

این وسط روزی ، امدم سر بزنم این جا. باور می کنی اگه بگم خواستم گریه کنم اما نمی شه وسط کار مثل حرفهایی که آدم می زنه و حرف هایی که نمی زنه ..
انگاری اون حرف هایی که خیلی وقته نزدم رو اینجا می خونم .

؛هویت من با دوست داشتن هایم معنا می یابد؛ خیلی حرف داره وقتی یکی اینو می نویسه .. اما وقتی همه این دوست داشتن هایی که بهشون عادت داریم یه روز بیدار شی و ببینی هیچ کدومشون نیستند خیلی بی هویتی می شه؟
هرچند دلی که به دوست داشتن زنده باشه ، راهشو پیدا می کنه حتما :) هرچند تا اون وقت خیلی سختش می شه.

آره عزیزم ... متاسفانه دچار احساس بی هویتی می شیم.
اما می دونی بعضی از واقعیتهای زندگی که خیلی خیلی حقیقی هستند خیلی تلخند. مثلا یکیش اینه که هیچ چیز ماندگار نیست نه آدمی برای آدمی نه احساسی برای آدمی ...
همیشه یک چیزی وجود داره به اسم فاصله ها .
و وقتی منبع عاطفیمون رو از دست می دیم مثل گربه ای می شیم که سبیلش رو کندن و دچار بی تعادلی . اما باید بپذیریم که این آدم و این احساس امروز هست اما شاید فردا دیگه نباشه . پس امروز رو زندگی می کنم با خوشحالی و خودم را برای فردائی آماده می کنم که ممکنه تعادلم رو از دست بدم.
به اندازه ی همه ی موجودات زنده روی کره زمین دوست داشتن وجود داره . می شه حتی عاشق یک بچه ی کوچولوی همسایه بقلی بود میشه یک گلدان گل خرید و نگهداریش کرد و عاشقش شد باید عشق پرورانده بشه در تمام وجود ما عشق به تمام موجودات اینجوری وقتی کسی رو از دست می دیم کمتر آسیب می بینم چون باز هم عشق وجود داره حالا ممکنه به عظمت اون عشق ازدست رفته نباشه ... ولی از تهی بودن بهتره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد