فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

من از مصاحبت آفتاب می آیم ...

 

 
اگر روز بیست ویکم اردیبهشت , نیم ساعت پیش از طلوع آفتاب به شرق آسمان نگاه کنید , زهره و مشتری را میبینید که با حضور مریخ و عطارد با همدیگر ملاقات میکنند , اما یک افسانه قدیمی محلی میگوید : زهره ومشتری این دو عاشق دیرینه همدیگر هستند و ماهها در اسمان به دنبال همدیگر میگردند و وقتی همدیگر را پیدا کردند پیش از انکه به هم برسند خوابشان می رود و وقتی بیدار میشوند فرسنگها از هم دور شده اند , و اینست که میگویند " زهره ومشتری هیچ وقت به هم نمیرسند " 
 
- طفلکی ها !   
 .........
 
گاهی در صف انتظاری، داخل اتوبوس، داخل هواپیما و یا مطب پزشکی در لحظات با هم سهیم می شویم. و گاهی این سهم مشترک زمان آنقدر تاثیر گذار است که هرگز همسفر خود را فراموش نخواهیم کرد. در یکی از مسافرتهایم کنار ساحل،  تنها ، غروب آفتاب را تماشا می کردم. دختری تایلندی آمد کنارم نشست و در حالیکه به جز چند کلمه ی دست و پا شکسته تسلطی بر زبان انگلیسی نداشت تلاش زیادی می کرد برای برقرار کردن ارتباط . نزدیک به یک ساعت ما با لبخند و نگاه و چند کلمه ی دست و پا شکسته ی انگلیسی توانستیم با هم ارتباط برقرار کنیم. زمانیکه کیفم را برداشتم به علامت اینکه باید خداحافظی کنم، به من گفت نرو!  و من باز نشستم و باز به سختی و با ایما و اشاره یک مکالمه ی پرسکوت اما شیرین را ادامه دادیم. از میان کلمات رد و بدل شده  کلا متوجه شدم همسرش  کمی دورتر در حال ماهیگیریست و خودش سه ماهه باردار است و کارمند یک هتل میباشد. سه سال از این ملاقات گذشته است و من خیلی وقتها به آن دختر  فکر می کنم و اینکه الان کودکش باید سه ساله باشد.  گاهی تعجب می کنم که این دختر و نگاه مهربانش چه تاثیری بر من گذاشته است که نتوانستم فراموشش کنم.  آنچیزی که می بایست می گرفتم از چشمانش گرفتم و آن چیزی نبود به جز مهری که سالها بر دلم نشست ...     سکوت ما به هم پیوست و ما «ما» شدیم. 

بعضی آدمها در زندگی ما مثل سایه می آیند و می روند!  اما تاثیرات حضور آنان حک می شود در روح ما برای همیشه .  یک نگاه ، تنها یک سلام  مکرر روزانه ، یک لبخند گاهی ماندگار ترین خاطرات ما می شوند. همه ی این ها به دل ماست و آنچیزی که دل باید بگیرد خواهد گرفت.    
 
گاهی این سایه ها  با من زندگی می کنند. با من حرف می زنند و حتی می توانند در دقایق تلخ زندگی آرامم کنند . سایه هائی که یک روزی آمدند و یک روز دیگر رفتند. سایه هائی که حضورشان از یک ساعت بوده و یا حتی حضوری ماندگارتر و چند سالی!  و من چقدر بزرگتر شدم ... و احساس می کنم  وسیع تر شد روح من با آنها.  
 
صدای پای تو آمد ،  
خیال کردم باد عبور می کند از روی پرده های قدیمی  
صدای پای تو را در حوالی اشیا شنیده بودم ... 
کجاست جشن خطوط؟  
نگاه کن به تموج ، به انتشار تن من  
من از کدام طرف می رسم به سطح بزرگ؟   
و امتداد مرا تا مساحت تر لیوان پر از سطوح عطش کن ... 
 
یک ارتباط طولانی مدت و کسالت بار که تو در مریخ باشی و او در ونوس و فاصله ی دلها هزاران سال نوری باشد خسته ات می کند و نیاز داری به کسی که فقط «قلبت»  او را بپذیرد. 
 
شازده کوچولو گفت : آدمهای سیاره تو پنج هزار گل در یک باغ می کارند ... 
و آن را که می جویند آنجا نمی یابند. 
در جواب گفتم:‌ ان را هیچ جا نمی یابند. 
و با این همه آنچه به دنبالش می گردند بسا در یک گل یا در اندکی آب یافت می شود... 
جواب دادم: البته! 
و شازده کوچولو باز گفت:  اما چشم نابیناست ، 
با دل باید جستجو کرد!‌
نظرات 61 + ارسال نظر
پیام رسا سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 11:26 http://hamshahrizadeh.blogsky.com/

سلام و درود بر پرنیان عزیز. گاهی پیش میاد که آدم حس میکنه اصلا نیازی به هم صحبتی نیست. همان همدلی و همراهی کافیست. حتی کم هم هست. انقدر دلها به هم نزدیکه که هیچکدام راضی به رفتن و جدایی نیست. و گاهی همراهی هست اما همدلی نیست و هرچه حرف میزنی یا او نمی فهمد یا ما

سلام قربان !
رسیدن به خیر ...
و اونوقت ترجیح می دی بیشتر اوقات سکوت کنی و خودت هم بشینی و این رابطه ی تهی رو فقط نگاه کنی! حداقل طرف مقابلت خیال کنه که همه چیز آرومه!

مرسی همشهری عزیز ...

بهارِآرزو سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 11:26 http://www.bahar-e-arezoo.blogfa.com

سلام بانو .../

شاید این بار من اول شده باشم ...

اما فرقی نمیکند مهم این است دل بخواهد اول باشد یا نه !

چیکار میکنی خاله با دل مامانم خوب (پارسا)

سلام بهار عزیز
فرقی نمی کنه دوم هم مثل اوله
و به قول خودت دل مهمه ...

پارسا جونم جوابت رو بعدا خودم یواشکی میدم! باشه ؟

بهارِآرزو سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 11:33 http://www.bahar-e-arezoo.blogfa.com

سایه هایی که آمدند و رفتند و با رفتنشان دل تنگ شدیم /سایه هایی که حک شدند در دل /و ما بزرگ شدیم با آمدنشان با رفتنشان /دلم گاهی تنگ می شود /
دلم گاهی می سوزد /و میپرسم چرا بعضی رابطه ماندگار نیستند /چرا بعضی آدمها منظور هم را نمی فهمند/

شازده کوچو خاطره قدیمی را به یادم انداخت بانو

شاید سهم ما از هم همینقدر بوده!

ولی در مورد اینکه چرا بعضی وقتها هیچ تلاشی نمی کنیم که حرف هم رو بفهمیم ، شاید از منیت هامون باید یه کم ، کم کنیم اونوقت دیگری رو بهتر و واضح تر خواهیم دید.

شازده کوچولو کتابی هست که به نظر من همیشه باید جلودست باشه و هر از گاهی مرور بشه .

مرسی بهار جون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 12:00

پرنیان مهربون من این پست رو خیلی دوست داشتم وکاملا حسش کردم. تاثیر حضور کسانی که مثل سایه اومدند ورفتند ولی برای همیشه تو قلب ما ماندگار شدند. حتی کسانی که ندیده دوستشون داریم و قلبشون ومحبت واحساسشون رو درک می کنیم وبا قلبمون می بینیم ولمسشون می کنیم. من که ندیده و از راه دور فقط با قلبم تو رو حس کردم می توانم درک کنم اون زن تایلندی که تو رو دید چرا نتونست از با تو بودن دل بکنه وازت خواست که کنارش بمونی. بعضی از آدمها انقدر مهربون ودوست داشتنی هستند که حتی ندیده قلبت اونها رو می پذیره ودوستشون داری. به جرات می توانم بگم تو یکی از اون فرشته های مهربونی.

عزیز دلم چه اتفاقی برات افتاده ؟؟؟
تازگی ها یادت می ره اسمت رو بنویسی !!!
اما به قول احسان عزیز :
من هم عادت می کنم که نوشته های بی نام از چه کسی است


مرسی عزیزم ... من هم تو رو ندیده خیلی دوست دارم . امیدوارم سایه ات مستدام باشه سالها بر من . حدااااااقل تا زمانیکه زنده هستم.

مهرباران سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 12:02 http://darya73.blogfa.com

چشم می گوید نیست... دل میگوید هست...
...
سلام... نوشته ای بسیار عمیق و زیبا... مثل همیشه...
میخونیم و یاد می گیریم و لذت می بریم...
سپاس این قلم و لطافت روح...
در پناه حق

سلام
خواهش می کنم آقای دکتر ... شکسته نفسی نفرمائید!‌

خیلی لطف دارید ممنونم

آذرخش سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 12:13 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟خوبید؟
روز تولد من چه اتفاقاتی که نمی افته!!
شدیدا به نجوم و ستاره شناسی علاقه دارم.اما متاسفانه اینجا اینقدر آسمونش گرد و خاکیه که ماه و خورشید پیدا نیستن چه برسه به ستاره و سیاره
این داستان شما دوباره خاطرات سفر به تایلند رو واسم زنده کرد.خیلی خاطره ازش دارم(فکر بد نکنیا. مجردی نرفتم)
عکسی هم که انتخاب کردین خیلی قشنگ و بی نظیر بود
موفق و شاد و سربلند باشید

سلام
اول از همه تولددددددددددددددددددددت مبارک ... یه عالمه مبارک.
پس شیرینش کو؟؟؟؟؟

آرزو می کنم یک سال پر از موفقیت و شادی و سلامتی و امید در پیش رو داشته باشی.

من اصلا در مورد سفرت به تایلند فکر بدی نمی کردم.
تایلند هم یه جائی مثل خیلی جاهای دیگه دنیا . بستگی داره آدمها به چه منظوری سفر کنند. تایلند کشوریه با مردمان بسیار مهربان ... من خیلی دوستشون داشتم.

یک زن سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 12:20

وای بازم من یادم رفت اسمم رو بنویسم.

دیدی حالا ؟ باز هم یادت رفت ؟؟؟

...
ضمنا ممنونم برای همه چیز . خیلی عزیزی برام

آذرخش سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 12:52 http://azymusic.persianblog.ir/

ممنونم بخاطر تبریک تولد
چشم شیرینی هم روی چشم

مرسی آذرخش عزیز.
باز هم تبریک می گم بهت. امروز روز تو هست ... سعی کن حسابی بدزدیش امروز رو ...
امیدوارم فردا شب کادوهای خوب خوب بگیری ...

مثلا یک گوشی اپل ! چهارش بالاترین مدلشه؟! بالاترین مدلش رو بگیری ... ادکلن های خوب خوب بگیری ... چیزهائی که دوست داری ، نمی دونم!

آذرخش سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 13:09 http://azymusic.persianblog.ir/

بازم ممنونم
آره تو نخ آیفون چهار هستم
اتفاقا بد نیست به اطرافیان که هی میگن کادو چی میخوای پیشنهاد بدم
از مامانم هروقت میپرسیدم کادو چی می خوای میگفتن"تو اخلاقت خوب باشه بهترین کادوئه واسه من"
حالا منم هرکی ازم بپرسه کادو چی می خوای همینو جواب می دم.
اما عاشق کادو های سورپرایزی هستم
با ادکلن هم موافقم

منفجر شدم از خنده ! از جمله ای که مامانت بهت می گفتند...

دیدی زدم تو هدف؟! انگار دوستام رو خوب شناختم!

من خودم به نزدیکانم که می خوام کادو بدم اکثرا یا گوشی موبایله یا عطر و ادکلن... چیزهائی که خودم خیلی دوست دارم! این هم یه جور خودخواهیه شاید! اما کاش یکی پیدا می شدیه کم خودخواهی می کرد در مورد من ! نه اینکه خودم هی مجبور بشم برم واسه ی خودم گوشی بخرم ... بعد هم زورم بگیره واسه ی یک آیفون ۴ پول بدم!!!

یک زن سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 13:53

پرنیان جون چه جالب منم کادوی گوشی و عطر زیاد دادم ولی خودم عطر گرفتم اما گوشی رو همیشه خودم به خودم هدیه دادم.
درضمن تولد آذرخش هم مبارک. امیدوارم یک گوشی خوب کادو بگیره.

امیدوارم یه گوشی خوشگل امسال تولدت کادو بگیری ... همونی که خیلی دوست داری.

قابل توجه آذرخش عزیز ...

باران سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 13:53

.
ماشالله!!! این پست ۱۰ تا پسته هست!!!
پس من ایندفعه ۱۰ تا کامنت میذارم!میگی نه؟! نیگا کن!!

نقدا اینکه عکس نمیاد پرنیان!
.
.
سلاممممممممم!!!!
من برگشتم!!!

حالا ببینا!!!!!

یک بار خیلی زیاد حرف زدیم! عکس نمی یاد مربوط سرعت پائین نت هست که صبح تا حالا همه رو دیوونه کرده!

خوشحالممممممممممممم که برگشتی باران عزیز

کوروش سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 15:01 http://korosh7042.blogsky.com/

سلام پرنیان عزیز
ما به خطا فکر می کنیم که تنها ابزار ارتباطی انسانها زبان است
گاه . یا بوئی و...
کاری میکنند که هزاران زبان و زبان ریزی نمی تواند
در دوران دبیرستان بانو یی نه چندان زیبا رو هر از گاهی در مسیر از کنار هم رد میشدیم و عطری از او به مشامم میرسید که زیاد توجه ای نداشتم و لی حسش میکردم.
بیش از 20سال بعد در محل کارم سخت مشغول بودمو سر پائین . ناگاه عطری اشنا به مشامم رسید.
اگرچه او نبود ولی تمام ان روزها را برایم زنده کرد که به وصف نمیاید
کجا بودیم!!!!!!!!!!!؟
زیاده شد . ولی
مساحت ما نه مکان است و نه زمان و...
بلکه خاطره است


سلام
در یک ارتباط نزدیک زبان ابزار مهمیست برای نقش دادن به اون ارتباط. و حتی حرکات و رفتارها و گاهی تن صدا و ... در ارتباط های دورادور قضیه کمی فرق می کنه.
وای از اون خاطرات بامزه ی دوران نوجوانی که وقتی بچه ها توی اون سن به کسی علاقه مند می شدند رنگشون می پرید یا قرمز می شدند و یا تپش قلب می گرفتند . فکر نمی کنم نوجوانان این نسل خیلی این مدلی باشن. ولی قشنگ بود ... احساسات نوجوانان نسلهای قدیم خیلی قشنگ بود.

و اما در مورد عطر ... عطر یک چیز فوق العاده ایه برای تداعی خاطرات و گاهی شنیدن یک موزیک .

ممنونم

احسان سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 15:04 http://www.bojnourdan blogfa.com

سلام ،داشتم به کلماتی فکرمی کردم تا برای شما ودوستان
بنویسم. اما این عبارت به ذهنم رسید: فتح باغ بیشتر به یک کلاس ادبی عرفانی شباهت داره ، تا یک وب ومعمولی چون با خوندن مطالبش ؛ به قول زنده یاد " می پرد مرغ نگاهم تا دور".

سلام احسان عزیز
شما با قلم زیبائی که دارید در نوشتن ، من خجالت می کشم که تعریف میکنید از اینجا. اما خوشحالم ... خوشحالم که دوستان بسیار خوبم اینجا رو دوست دارند.

دلم خواست یه شعر از حمید مصدق براتون بنویسم اینجا متاسفانه چیزی که وصف حال اینجا و این حال باشه به نظرم نرسید و پیدا نکردم.

مرسی .

باران سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 15:19

1
زهره و مشتری؛
هیچوقت به هم نمیرسند اما
با هم
به دیدار ماه می روند..

خوب دورادور می تونند یواشکی و زیرچشمی همدیگه رو نگاه کنند!!!

بهتر از هیچی که هست ...

آفتاب سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 17:38 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیزممم
از مصاحبت ما من اومدی ؟!
خودم می دونستم ...

سلام آفتاب جونم
مرسی عزیزم .... ضمنا خسته نباشییییییییی

باران سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 17:55

۲

وسیع باش
و تنها
و سر به زیر
و سخت..

... و من مسافرم ای بادهای همواره
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید ...

فرخ سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 19:02 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام پستی زیباو هنرمندانه بود این یادداشت آفرین
البته در مطب پزشکان گاه بازار چشم چرانی هم داغ است ....
به شرطی که خطر بیماری سختی در میان نباشد!

سلام
واقعا؟؟؟؟؟ توی مطب پزشکان که همه یه جورائی دربه داغونند ؟!
متوجه نشده بودم تا حالا ... جالب بود!

و ممنونم از لطفتون

سهراب سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 19:34

با دل باید جستجو کرد

آره ... با دل باید جسنجو کرد ... گاهی اصلا نیاز به جستجو نیست . دل خودش راهش رو بلده!

آفتاب سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 21:25 http://aftab54.blogfa.com/

eeeee پرنیان جان اشتباه تایپ کردم !
می خواستم بنویسم از مصاحبت با من اومدی ...
...
جات خیلی خالی بود ...
آخه من نمی دونم چرا پرنیان من نوشته هاش رو چاپ نمی کنه !!
.
.
.
عنوان مطلبت رو خیلی دوست داشتم .

میدونی که ...

راستش رو بخوای یه پونزده باری جمله ات رو خوندم هی با سر رفتم توی مانیتور هی اومدم عقب ! هی به خودم گفتم عجب ؟؟؟!!! آخرش یه برداشتی از جمله ات واسه ی خودم کردم!

کلا من هر چیزی که توش آفتاب داشته باشه دوستش دارم
می دونی که ؟!

آفتاب سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 21:37 http://aftab54.blogfa.com/

انقدر خوبی که اون خانوم تایلندیه هم متوجه شده ..با اینکه زبان ما رو نمی دونسته !
حالا ببین اگر می تونست به فارسی صحبت کنه اون وقت چه جوری می خواسته ازت دل بکنه ..
حالا ببین دوستای وبلاگیت چی می کشن !!
سه روز رفتی جزیره کیش اینجا رو بهم ریختن ...

مرررررسی آفتاب جون . اونا کلا از زنهائی که مثل خودشون چشم ریز نباشه خوششون می یاد. شاید دلیلش این بوده!!!
ولی خیلی دختر بامزه ای بود و دلم می سوزه که چرا ازش عکس نگرفتم . اگه گرفته بودم الان میذاشتمش توی این پست.

خیلی لطف داری آفتاب جون ... خجالت می کشم من اینا رو می خونم

آفتاب سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 21:44 http://aftab54.blogfa.com/

شاید یکی از دلایلش هم این بوده اما قطعا اون مهره ماری رو که داری جذبش کرده عزیزم .

واقعا؟ مرررررررررسی
این مهره ی مار می گن خیلی گرون قیمته ها!
ممنونم عزیز دلم

ویس چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 01:04

شاید در تنگاتنگ یک زندگی،نگاه در نگاه ،آنقدر غریبه و دوری که نهایتی برایش قابل تصور نیست.و گاهی با نگاهی در لحظه ای چنان فتح می شوی که گریزی از آن نیست.نزدیکی و دوری مهم نیست.تاثیر مهم است.ممنون از پست خوبت.عزیزم

من هم ممنونم از نظر خوبت ویس عزیزم و کاملا موافقم باهات

باران چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 02:13

۳
شما اگه این آفتاب بانو رو نداشتی
چکار میکردی واقعا؟!!

حسودیمون شد..

ای واااای حسودی؟؟!!!

چیکار می کردم واقعا"؟؟؟؟


ضمنا امیدوارم مشکل عکس حل شده باشه.

حسین چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 09:12 http://hossein3334.blogfa.com/

سلام.(من از مصاحبت آفتاب می آیم) نگفتی شرقی یا غربی .در هرصورت از پستتون لذت بردم .شاد زی که شاد زیستن سزاوار شماست*10

سلام دوست عزیز
آفتاب از هر سمت که باشد گرم است و دلنشین. آفتاب باشد چه فرقی می کند شرقی باشد یا غربی!

خیلی لطف کردید . ممنونم

آذرخش چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 09:37 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان خانم عزیز
حال شما؟
خوبید؟
خیلی خیلی زحمت کشیدین و دستتون درد نکنه از این همه ابراز لطف. واقعا شرمنده کردین
ایشالا تولدتون بتونم سر سوزنی جبران کنم، البته امیدوارم تا اون موقع آیفون 4 خریده باشید
موفق و شاد و سربلند باشید

سلام آذرخش عزیز
ممنونم . خواهش می کنم امیدوارم سال خیلی خوبی باشه امسال برات.
و برای آرزوی خوشگلت ... مممممممممنون

آذرخش چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 10:05 http://azymusic.persianblog.ir/

دوباره سلام
توی این دوتا آدرس برید.عکسهایی از اتفاق امروز توش هست
http://spaceweather.com/submissions/large_image_popup.php?image_name=Mariano-Ribas-Planets-at-Dawn-May-9th-647am_1304944780.jpg

http://www.spaceweather.com/submissions/large_image_popup.php?image_name=Danny-Ratcliffe-Image00001_1304934811.jpg
متاسفانه امروز صبح خواب موندم و نتونستم ببینم
خوش بگذره

وااای مرسی ! چقدر لذت بردم از دیدن عکسها. اتفاقا امروز صبح همش به یادشون بودم .
خیلی لطف کردی ...

شبنم... چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 11:18 http://shabnambahar.blogfa.com

درود پری جان...مطلب محشر بود...شعرهای داخلش هم زیبا بود...
گاهی همین آدمهاییکه با سکوت کنار ما هستند دوستانی میشن که خاطراتشون را همیشه به دوش میکشیم...من دوستن زیادی دارم که خاطراتشون از سفرهاییکه داشتم همراهمه و چقدر دلم میخواد گاهی ببینمشون...

اینقدر مطالبت و قلمت را دوست دارم که خودم میام و میخونمت...با همه گرفتاری این روزهام

سلام شبنم عزیزم
این سکوت که گفتی یاد یه خاطره ای افتادم . یه تور یک روزه بود روی کشتی . جائی که من و همراهانم نشسته بودیم داخل کشتی یک خانواده ی روس درست روی صندلی های روبروی ما نشسته بودند یک زن و شوهر روس به همراه یک پسر بچه ی پنج شش ساله. از صبح ساعت ۹ تا ساعت ۷ بعد از ظهر که ما با هم همسفر بودیم ، هر چقدر من به تک تک اعضاء این خانواده لبخند زدم دریغ از گرفتن یک لبخند!
حتی پسر بچه ی اونا هم انگار که ما روح هستیم نشستیم روبروشون، هیچ واکنش یه کم جالبی ازش نمی دیدی . این خانواده رو هم من هیچوقت فراموش نمی کنم ... یه جورائی جالب بودند!!!!
کلا روسها مردمان خشک و نچسبی هستند .

ضمنا خانوم شما خیلی خیلی لطف میکنید با همه گرفتاری باز هم می یاین اینجاها! اصلا مگه می شه باغ بدون شبنم؟!!

آذرخش چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 11:23 http://azymusic.persianblog.ir/

بازم سلام
امسال دیگه گذشت، اگه عمری بود واسه سال آینده یه آهنگی میزارم. البته اینکارو نکردم که زیاد خودمو تحویل نگیرم و ریا نشه
خوشحالم از عکس ها خوشت اومده

بازم سلام
اونوقت منظور جنابعالی از سال آینده چیه ؟ از فردا تا سیصد و شصت و پنج روز دیگه می شه سال آینده!!!

اون «ریا نشه» رو خوب اومدی آذرخش عزیز !
خیلی سورپرایز جالبی بودند عکسها... مرسی .

تارا چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 11:33 http://tara5331.blogfa.com

سلام
بعدمدت ها سکوت دوباره برگشتم و دعوت تون می کنم به خوندن آخرین مطلبم
ممنون

سلام
نمی دونم تارا عزیز قبلا جزو دوستام بودی یانه! راستش یادم نمی یاد.
اما به هر حال خوش آمدی و حتما می یام می خونمت.

شقایق چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 11:34

خیلی وقتا زبان یکسان نداشتن بهتره. فقط چند تا لغت بلد بودن .. آدم راحت تر ارتباط برقرار می کنه و بیشتر می خنده .. برای من اینطور بوده ..
شازده کوچولو قشنگه .. اما غمگینم می کنه .. همون قصه ی تکراری گل من و عادت ما و .. که مثل خود نویسنده ی کتاب اخرش محو شد تو این دنیا نیست .. نیست شد ..

آرررره درست می گی ! تجربه ات تو این زمینه زیاده!
گاهی خیلی خنده دار می شه. مخصوصا که توی خیلی از زبانها حروفی مثل ف - ر - ه - ق و یا حتی شین رو ندارند و ما کلی سرکارشون می ذاریم و مجبورشون می کنیم کلمات سخت فارسی رو تکرار کنند و کلی می خندیم ... طفلکی ها رو. یک بار یک نفر رو مجبور کردم بگه قهقه! داشت خفه می شد بنده ی خدا ... آخر بهش گفتم : غلط کردم! فراموشش کن!‌

در مورد شازده کوچولو ، من هر وقت می خونمش خیلی احساس خوبی دارم. خیلی لطیف و حقیقیه ... ولی درست میگی نویسنده اش رفت و دیگه نیست شد !

ز- حسین زاده چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 11:37 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام .
در سکوت دلنشین نیمه شب
می گذشتیم از میان کوچه ها
رازگویان ، هردو غمگین ، هر دو شاد؛
هر دو بودیم از همه عالم جدا
تکیه بر بازوی من می داد ، گرم؛
شعله ور از سوز خواهشها تن اش
لرزشی برجان من می ریخت نرم،
ناز آن بازو به بازو رفتن اش
در دل من با همه افسردگی
موج می زد اشتیاقی دلنشین
در نگاهش با همه پرهیز و شرم،
موج می زد اشتیاقی آتشین
نسترنها از سر دیوارها
سرکشیدند از صدای پای ما
ماه می پایید از روی بام
عشق می جوشید در رگهای ما
هر نگه صد راز می گفتیم و باز ،
در تب ناگفته ها می سوختیم
تا میان کوچه ای با صد ملال
دست از آغوش هم برداشتیم
نسترنها سر به زیر انداختند
ماه را ابری به کام خود کشید
باز هنگام جدایی سر رسید
لرزش اشکی به چهر او دوید
تشنه ، تنها ، خسته جان ، آشفته حال
در دل شب می سپردم راه خویش
تا بگریم در غمش دیوانه وار
خلوتی میخواستم دلخواه خویش
.... این فقط زهره و مشتری نیستند که به هم نمی رسند و یا وقتی رسیدند ، چنان زود از هم جدا و دور می شوند ...

سلام
فلسفه ی زندگی اصلا بر پایه ی جدائیست و دوری!
حالا یا آدمها جسما و روحا از هم جدا می شن یا اینکه یه وقتهائی هم آدمها جسما در کنار هم هستند ولی روحا مدتهاست که از هم جدا شدند!‌

تارا چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 11:37 http://tara5331.blogfa.com

یکی از علاقمندی های من در طول زندگی م نگاه کردن به مردم و دیدن نوع ارتباطی که با یکدیگه دارن و من هرگز از این کار خسته نمی شم
شاید این حس ما شدن باشه
مطلب خوبی بود ممنون

آره . برای من هم بیشتر وقتها جالبه. مخصوصا کسانی که فرهنگشون با فرهنگ من متفاوت باشه بیشتر علاقه مند هستم به زیر نظر گرفتنشون.

آذرخش چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 11:59 http://azymusic.persianblog.ir/

سال آینده دیگه. یعنی تولد سال آینده. یعنی 365 روز دیگه

اووووه ! از کجا معلوم من زنده باشم تا اون موقع ؟!‌

این هم یه چیزی تو مایه های اون بسته پستی خودت بودها!

آذرخش چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 12:13 http://azymusic.persianblog.ir/

ایشالا سال آینده که هیچی، صد سال بعدش هم زنده باشید

چـــــــــــــــــی گفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

باران چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 12:28

۴
مریخ!
ونوس!
راستی چرا اینجوریه همیشه؟!!
.
.
نمیاد عکس هنوز!

e ؟ چهار ؟

خوب دیگه ! اینجوریه ...

این اینترنتتون رو بدین به جاش یه خروس قندی بگیرین! لطفا ...

پیام رسا چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 14:31

سلام ودرود فراوان ب خواهر گلمان پرنیان. بله همینطوره.یقینا اینها همه از سر تجربه است وگرنه اینگونه سلیس نمی توانست بود.وچانچه مخیر به انتخاب یکی از دوسکوت باشی حتما و یقینا سکوت ساحل دریا را ترجیح می دهی حتی اگر شبی را با او به صبح رسانی که نه او جز کفی بر لب با تو سخن گوید و نه تو از خروش او به خروش آیی

خیلی قشنگ بود ... مرسی .
منم که عاشق دریا ....

پیام رسا چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 14:33

حالا دیگر سایه خود را به ما نشان می دهید؟!از سایه برون آی... بقیه شو گمونم کوروش عزیز باید تکمیل کنه

ی بده کوروش عزیز ...
فکر کردیم اگه می خوان سایه امون رو با تیر بزنند اول سایه امون رو بذاریم بعد اگر خطری پیش نیومد اونوقت ...............

فرزان چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 15:05 http://filmvama.blogfa.com/

بزرگ بود ...واز اهالی امروز بود..وبا تمام افقهای باز نسبت داشت...ولحن آب وزمین را چه خوب میفهمید...

و با تمام افق های باز نسبت داشت ...

و مهربانی را به سمت ما کوچاند ....


و او به شیوه ی باران پر از طراوت بود....

و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید ....

غریبه چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 20:01 http://FeelingOfBurn.persianblog.ir

سلام بله داستان بریجیس و آناهیتا . . .

باران پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 00:15

۵
اینترنتمون خیلی هم خوبه!!!
البته
خروس قندی رو هم دوس میداریم!!!

فکر کنم شش ها!
خود دانید ...

باران عزیز ! دیگه خروس قندی کجا پیدا می شه؟ خروس قندی مال زمان بچه گی های ما بود.

پرنیان - دل آرام پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 00:40

سلام
همش چند روزه رفتم این سرکار جدیدم
یه همکاری داشتم کنار دستم بود
قراره دیگه نیاد
پرنیان باورت نمی شه انگار یه عمر داشتمش و می شناختمش
با این که چیز زیادی ازش نمی دونستم اما امروز وقتی گفت دیگه نمیاد غم دنیا نشست رو دلم کلی دلم گرفت که دیگه ندارمش
بعضی آدما این شکلین دیگه
سهم تو از داشتنشون کمه
و چقدر بده وابستگی های این وسط که بی سرانجام می شه
کاش زهره به مشتریش برسه

سلام پرنیان عزیز
آره می فهمم... بعضی ها تاثیر خودشون رو می ذارن و می رن حتی اگر ماندگاریشون برای ما خیلی کم بوده.
باید وابستگی هامون رو کم کنیم. باید بپذیریم که در زندگی ما همه در حال رفتن هستند .

آذرخش پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 08:10 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حالتون خوبه؟
بالاخره پنجشنبه دوست داشتنی رسید
روز خوب و آخر هفته خوشی داشته باشید

سلام آذرخش عزیز
ممنونم که پنج شنبه ها به یادم هستی. امیدوارم دیشب خیلی خیلی خوش گذشته باشه بهت .
من هم تعطیلات خوبی برات آرزو می کنم .

بهشته ـ س پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 12:59 http://beheshte.blogfa.com/

آری با دل باید جستجو کرد ...

سلام بهشته عزیز
امیدوارم کوچولوی بیمارت خوب شده باشه . به یادش هستم .

پرنیان - دل آرام پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 13:34

سلام
منتظر پرنیان خانومی هستیم بیاد ما رو بخونه
و برامون نظرای قشنگ قشنگ بزاره
[گل]

سلام
حتما" و با کمال میل .

دانیال پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 14:25 http://www.danyal.ir

نوشته هایتان همه زیباست ...
با گوشی همیشه دنبال میکنم !

سلام دانیال عزیز
چقدر کم پیدا؟! شما هم خواننده ی خاموش فتح باغ هستید؟
چرا خاموش ؟

یک زن پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 15:18

پرنیان عزیز سلام امیدوارم روز پنچ شنبه ی خوبی رو گذرونده باشی. بازهم ممنون برای همه چیز.

سلام مرررسی عزیزم .
تو هم تعطیلات خوبی داشته باشی مهربون .

pink پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 16:36 http://www.togetherlife.blogsky.com

اخه...گناه دارن

آره گناه دارن!

رها جمعه 23 اردیبهشت 1390 ساعت 08:25

سلام عزیزم چند بار امدم و برای این پستت نوشتم اما نمیدونم چرا سند نمیشه :( برعکس همیشه کلی نوشتم از این نرسیدنها و خواب ماندنها .. از اینکه گاهی منتظر میمانی تا لحظه اخر و درهمان یک لحطه ....برایت ادینه خوبی ارزو میکنم ....

سلام رها جان
چقدر دلم سوخت! حیف شد ...
مرسی رها جان من هم برای لحظه لحظه هات بهترین ها رو آرزو می کنم .... همیشه.

آفتاب جمعه 23 اردیبهشت 1390 ساعت 10:10 http://aftab54.blogfa.com/

سلااااااام عزززززززیزم.
پرنیان من ...
دو روز نبودمیما ببین این باران گرامممم چی نوشته ها !!!

امروز از صبح همش به یادت بودم ... فکر کردم این آفتاب خانوم ما کجا هی میره جیم می شه یواشکی ؟!!!

دو روز نبودیا می بینی ؟! قول ده تا کامنت داده اما الان کجاست اگه می دونی به من هم بگو!

خوش امدی عزیزم . دلم برات تنگ شده بود .

آفتاب جمعه 23 اردیبهشت 1390 ساعت 13:34 http://aftab54.blogfa.com/

با دل باید جستجو کرد!‌...

آخرش رو نخونده بودم .. خیلی زیبا بود عزیزم .

مرسی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد