فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

رنجهای بزرگ انسانی ، روح را پالایش می دهد.

 

 

به صلیب هم کشیده شدی مسیح باش نه مترسک جالیز  

 

بعضی رنجها در زندگی جزو افتخارات ما می شوند و هر بار یاد سوختن ها می افتیم حتی شاید در نهانگاه دل خود احساس رضایت کنیم. و در آن لحظات به بیهوده  گی زندگی بی ایمان می گردیم. یادآوریش برای من بغض و اشک به همراه دارد اما بدون لبخند هم نیست!   متعجب می شوم که چقدر قوی بوده ام!

رنجهای بزرگم همیشه جزو گنجینه های بزرگ زندگیم خواهند بود و گاهی حتی باور کردنی نیست اینکه چطور توانستم در گذر از  آنها جان سالم به در برم.  

اما رنجهائی هم هستند که حتی ارزش یک لحظه فکر کردن را ندارند. باید رها شویم از آنها ، ما را با خود به قعر سیاهی و کدورت می کشانند بدون آنکه بار معنوی داشته باشند.  

به یاد خواهم داشت هر زمان که شکستم زیاد از زمین و زمان شکایت نکنم ، بعدها به همین شکستنها افتخار خواهم کرد .   

 

اشکهایمان ارزشش بالاتر از آن است که برای جهل و نادانی و خودخواهی انسانهای کوچک هدر روند. باید بماند برای روزهای بزرگ زندگی !  

  

... و مترسک چیزی نیست به جز یک نگاه ثابت و بی روح ... همواره خیره به نقطه ای !

نظرات 42 + ارسال نظر
یک زن دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 ساعت 11:32

هورررررا پست جدید. خواندمش این روزا خیلی احتیاج داشتم به خواندن ویادآوری همچین نوشته ای. یادم باشه سعی کنم در بدترین شرایط مترسک نباشم. ممنون که هستی.

سلااااام خوبی ؟
مرسی عزیزم ...
دلم برات تنگ شده بود.

آذرخش دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 ساعت 13:14 http://azymusic.persianblog.ir/

اول نشدم

سلام پرنیان خانم
خوبی؟
متاسفانه رنج های ما با بزرگ شدنمون بزرگ میشن.بچه که بودم بزرگترین مشکلم مدرسه رفتن بود. گرچه هنوزم فکر کنم اگه می خواستم برم مدرسه بزرگترین مشکلم می بود
اما بهرحال باید تحمل کرد. چاره ای دیگه ای نیست. مگر اینکه به بیخیالی زد. همونطور که توی چند پست قبل تر بهش اشاره کردین
امیدوارم همیشه شاد و بی رنج باشید

دوم که شدی !

سلام آذرخش عزیز
آره درسته هر چی سن بالاتر می ره رنجها هم بزرگتر می شن.
بچه که بودم تمام غصه ام درد آمپول بود. حالا حتی گاهی وقتها از دردش یه جورائی خوش به حالم می شه!!! از بس خنده دار به نظرم می یاد دیگه

آذرخش دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 ساعت 13:38 http://azymusic.persianblog.ir/

آره دوم هم خوبه
منم از آمپول می ترسیدم. یه بار هفت هت ساله بودم. با مامان رفتم دکتر. دکتر واسم آمپول نوشت. من از دست مامانم فرار کردم. نرفتم آمپول بزنم. اما عصرش دیگه زورم به بابا نرسید و ...

آخی ! چقدر تو ذهنت مونده ! آخه بدبختی اینه که وقتی بچه بودیم می خواستن بترسونن ما رو می گفتن اگه بچه ی بدی باشی می بریم دکتر آمپول بزنه ها!!!
برای همین همیشه بچه ی خوبی بودیم

ویس دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 ساعت 13:55 http://lahzehayenab.blogsky.com

گاهی بچه که بودم،نه حتی بزرگتر هم شده بودم،اگر خواب رنجهایی که الان دارم می کشم ،می دیدم با گریه بیدار می شدم.ولی الان در بطن تمام دردهایی قرار گرفتم که تصورش روزی برایم محال بوده.ولی عزیزم همانطور که نوشتی و بسیار هم درست نوشتی،بعضی از آن ها انسان را بزرگ می کند.دیدش را وسیع می کند.و بعضی طاقت فرساست.دوست دارم از این ببعد تجارب بدون رنجی را بدست بیاوری.

مرسی برای این آرزوی خوبت ...
بعضی رنجها رو حتی به خواب هم کسی شاید ندیده باشه .
داستان بعضی رنجها مثل سناریوهای فیلمهای برنده ی جایزه ی کن هستند. سنگین و گاهی غیر قابل درک

شقایق دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 ساعت 14:01 http://daraus

سلام پرنیان جون. چقدر اسمت خوشگله .. اووهووم. موافقم .. بماند برای چیزای باارزش تر.
من از گم شدن تو خیابون می ترسیدم. مامانم می گفت گریه نکنی ها چون می برنت صبر کن من پیدا می کنمت :)) بعدا بزرگ شدم یادمه اول بار تو فرودگاه از ایران رفتم خیلی همون حس کودکی بهم دست داد .. و الان خنده م می گیره که اشکامو پشت پلکم با زور نگه داشته بودم که منو ندزدن :))))

این دختر تو عکس انگاری یه جوری منتظره یه جوری داره درد می کشه .

سلام گل همیشه عاشق
آخی عزیزم ... هیشکی تو رو نمی دزده ... هیچوقت نترس!
همیشه تاثیر بعضی از حرفها در دوران کودکی تا ابد توی زندگی ما باقی می مونه و یا تاثیر اتفاقات و باعث می شن که یک ترس نهفته توی وجودمون همیشه باقی بمونه ... مثل ترس از دزدیده شدن یا گم شدن و یا جا ماندن و این توی خوابهای ما هم تاثیر می ذارن و می شن کابوسهای شبانه ی ما ... کسی ما رو توی خواب دزدیده یا می خواد بدزده و یا همیشه در حال جا موندن هستیم ...

باعث شدی دوباره برم عمیق نگاه کنم عکس رو ... آره توی صورتش غمه و انگار انتظار.

مرسی عزیزم

آفتاب دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 ساعت 16:07 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان من
ما انسانها یه زمانهایی دردها و رنج ها یی که در زندگی می کشیم باور کردنی نیست اما نمی دونم خدا بعضی ها چه صبری می ده که می تونیم تحمل کنیم !..گاهی شنیدن این صحبت ها از دیگران که چقدر در زندگی رنج کشیدن غیر باور می شه ولی انگار خدا صبر و استقامتش رو نیز بهشون میده ..با خودمون میگیم چقدر اون انسان محکم و قوی بوده در حالی که خدا می دونه چه روز هایی رو پشت سر گذاشته !
...
متن قشنگی نوشتی ((اشکهایمان ارزشش بالاتر از آن است که برای جهل و نادانی و خودخواهی انسانهای کوچک هدر روند. باید بماند برای روزهای بزرگ زندگی ! ))
همیشه مطالبت دلنشینه عزیزم .

سلام آفتاب عزیزم
همیشه به من محبت داری با اینکه تازگی ندارد اما باز هم این محبت تو برایم همیشه تازه است.

خوشحالم دوست داشتی این پست رو عزیزم

[ بدون نام ] دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 ساعت 16:49

به صلیب هم کشیده شدی مسیح باش نه مترسک جالیز

همیشه پر بار و زیبا ...

بعد از هر مدت طولانی که می آیم مطالبت واقعا برایم زیبا هستند و خواندنی

دردهایت برام کاملا اشنایند با بغظت منم بغظ می کنم

کاش می دانستی



عزیزم مواظب خودت باش

اسمت رو ننوشتی عزیزم
ولی فکر کنم نانی عزیز من باشی . می دونم عزیزم باور می کنم بغض هایت رو . اما دوست دارم همیشه بخندی
میبوسمت نانی جان . بار دیگه اسمت رو بنویس تا مطمئن باشم خودتی.

[ بدون نام ] دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 ساعت 16:50

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید


بوس

مرسی

فرینوش سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 07:52 http://www.saraybanoo.blogfa.com

.
.
.

نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
...
!

روزگار ِ قدرت نمایی روح و ذهن،
نشانی درخشان برای روزهایی است که
آسمان دلمان، ابری شده

آسمان بمان!

مرسی فرینوش عزیز

بی یار سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 09:10

زخم های آدم سرمایه س...اونا رو با کسی قسمت نکن (دقیقا یادم نیست این جمله رو تو کدوم کتاب یا فیلم خوندم یا شنیدم).

در مورد رنج ها باهات هم عقیده هستم. اما کاش زندگی تعادل بیشتری داشت تا دست کم در کنار این همه رنج بی پایان اندک شادی های پایداری هم پیدا می شد...
در کل زندگی با این همه رنج نمی ارزد...بیتوته کوتاهی است جهان...خیلی کوتاه و ...

پیروز باشی

جمله ی قشنگی بود. نوشتمش که همیشه داشته باشم.

من هم گاهی وقتها شده به اینجا رسیده باشم. اما مدتیست تصمیم گرفتم به رنجها خیلی بها ندم . تصمیم گرفتم تا اونجائی که ممکنه بخندم به تمام تلخی های روزگار . امیدوارم روزگار نقشه های بزرگ بزرگ و در ادامه اش یک ضربدر قرمز روی این تصمیم ها نکشه!
چون اصلا قابل پیش بینی نیست بازیهاش!

مرسی دوست عزیز همواره شاد باشی

سهراب سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 11:01 http://vaghtikenisti.persianblog.ir

سلام
کسی اینجا رو به من معرفی کرد که اثری از خودش ندیدم . . . جمله جالبی بود . من همون مترسک سر جالیزم حتی سعی هم نکردم که مسیح باشم . . .

سلام
بعضی از دوستان به اسم های دیگه ای ممکنه کامنت بذارن . محبت ایشون بوده و با اینکه نمی دونم کدام یک از دوستان بودند همین جا تشکر می کنم.
به هر حال خوش امدید. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید

قندک سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 13:04 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بی پایان بر پرنیان عزیز. قبل از دیدن فیلم مختار نمیدونستم که قاتلین عاشورا به چه نحو کشته می شوند. اما وقتی خفت شمررا دیدم که در پوست گوسفند همراه رمه فرار کرد خیلی بدم اومد. باز صد رحمت به امر عاص که ایستاد و مردانه جنگید. این جمله زیبای شما دقیقا مصداقشان می باشد.سپاس

سلام جناب قندک عزیز
گفتین سریال مختار بذارید یه چیز جالب براتون بگم . یه آقائی که توی سریال مختار بازی کرده یکی دو ماه پیش برام تعریف می کرد که برای سیاهی لشکر یک سری از مردم بومی خوزستان رو آورده بودند برای بازی توی فیلم بعد تعریف می کرد می گفت وقتی کعبه رو درست کردند و گذاشتند اینا شروع کردند به سجده کردن و نماز خوندن و دعا کردن . باورشون شده بوده که این کعبه ست. اینقدر اینا ساده بودند طفلکی ها. جالب بود این چیزی که برام تعریف کرد این آقا .
من سریال رو ندیدم اصلا نمی دونم موضوع چیه ولی درست می گید شما و ممنونم از توجهتون

نرگس سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 13:22 http://w-infinite.blogsky.com/

آره همینطور هست که میگین ولی تحمل این پالایشه خیلی سخته گاهی

زمان کمک می کنه ... در مورد هر چیزی .
باید به هر چیزی زمان بخوره .

کوروش سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 13:32 http://korosh7042.blogsky.com

چقدر زیبا گفتی که ادمی ایکاش می توانست
رنجها را چون گنجهایش جدا کند
همانطوری که بعضی را در دم دست و بعضی را در صندوقچه و بعضی دیگر را در گاو صندوق میگذاشت
غمها را نیز
انداختنی را می انداخت
و ستودنی را در دل نهان میکرد

انگاه عیس میشد و نه مترسک
دست مریزاد
که همیشه یاد میگیرم از نوشتارت

خیلی لطف دارین کوروش عزیز . شرمنده می کنید
میشه دور ریخت ... بعضی هاش دور ریختنی هستند .
نباید نگهشون داشت گاهی حتی بیش از یک ساعت !

بهارِآرزو سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 13:33 http://www.bahar-e-arezoo.blogfa.com

سلام بانو ...

قدر همه اشکهایم را می دانم و شکایتی از این ندارم که چرا روزی آنقدر اشک ریختم و روزی دگر به آنها خندیدم ...چرا که بزرگ شدن و بزرگتر شدن خودم را در آیینه آن همه اشک دیدم و این معنای حقیقی زندگی است ...

خدایا خیلی بزرگی ...

سلام عزیزم
خوشحالم که بزرگ شدنت رو دیدی ... من هم می بینم چقدر روحت بزرگه.

میله بدون پرچم سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 14:50

سلام
قشنگ و قابل تامل بود.
من الان عاشق آمپولم
واقعاً سادگی این مردم خنده دار نیست! گریه دار است.... فاجعه است فاجعه (مختار رو می گم و خاطره شما)

سلام
شما هم ؟؟! آمپول رو می گم!
آره بیشتر گریه دار است!
خیلی لطف کردید.

فرزان سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 14:57 http://filmvama.blogfa.com/

درود
وسپاس فراوان برشما..
اولن بخاطر توجهت به مطلب قبلیم(دوستان مهربان) دومن شعر زیبایی از سهراب که در جواب کامنتم نوشتی .. (راستی این شعر از قسمت حجم سبزش بود؟)...
-------------------
مطلبت بسیار مهم وبیانت شیوا بود..
در ادامه وهمراهی پستت بنظرمن برای انسان بعد ازهر پیروزی وموفقیت دامهایی هست نگهدارنده که مانع از پیشرفت ورشد میشه و در هر رنج وشکستی انگیزه وتجربه بیشتر برای کسب رشد واین هم شامل ادراک قویتر از خود وهم بدست آوردن پایگاه اجتماعی بهترخواهد شد...

سلام فرزان عزیز
شعری که نوشته بودم مربوطه به قسمت «شرق اندوه» بود و نام شعر : «شیطان هم» میباشد.
در هر صورت رنجها ، اگر به آنها توجه شود باعث پیشرفت می گردند . مگر اینکه آنقدر غرق شویم در آنها که از روند عادی زندگی هم باز بمانیم.

ممنونم از لطفت

پرنیان .دل آرام سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 19:36 http://www.with-parnian.blogfa.com

آسمـان هـم کـه بـاشی


بـغلت خـواهــم کـرد ...


فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش


هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد ...


پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو


دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟...



تقدیم به قلب مهربان پرنیان آسمانی با نگاه زیباش به زندگی و حتی تلخی های اون
آدم باید خیلی روحش بزرگ و زلال باشه که در سختی هم به دنبال واژه ای برای رسیدن به آرامش باشه
و خوشحالم که دوستی دارم که زلاله و ما هم می تونیم زیر سایه ش هوای تازه زندگی رو حس کنیم

چقدر این شعر قشنگ بود! خیلی قشنگ ...
سلام پرنیان جان خیلی لطف داری . امیدوارم لایق این حرفها باشم.

آفتاب سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 20:32 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان جان ✿



ای وای سلام ... همش همش همش یادت بودم
چه خوب که اومدی

آفتاب سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 20:43 http://aftab54.blogfa.com/


چه کنیم از دست این بلاگ اسکای ییییییی
فقط چند تا آیکون خوب داره !
در ضمن امروز همش بارون بهاری اومد دیدی ؟

آره دیدم ... زیر باران هم بودم توی باد هم بودم ... محشر بود.

بلاگ اسکای خیلی آیکوناش کمه اما من توی آیکوناش اینا رو خیلی دوست دارم : - - - - -

و یه وقتهائی توی بلاگفا که می یام برای بعضی حرفهام دلم می خواست یکی از اینا بودن اونجا

آفتاب سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 20:53 http://aftab54.blogfa.com/

حالا ببین چه دفاعی میکنه پرنیان من از این بلاگ اسکای ها!!!

نه به خدا
همینجوری گفتم

آفتاب سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 20:59 http://aftab54.blogfa.com/

برای اینکه از دلم در بیاد یه متن خوشگل از خودت برام بنویس !
از اونا که آخرشه و من خییلی دووووووووست دارم ..
بله !

منتظرم

وقتی دلم گرفته از این دنیای حقیقی با آدمهای حقیقی با نگاههای حقیقی و حرفهائی که بعضی هاش حقیقی اند ، میام توی دنیای مجازی ، اول دستهام بعدش قلبم گرم میشه با درخشش آفتابهاش ، تازه می شم با قطره های بارونش و لبخند می زنم به تمام قشنگی هائی که توی هر دو دنیاست. و خوشحال می شم برای بودن تمام قشنگی ها ...
دوستت دارم آفتاب عزیزم خیلی زیاد حتی بیشتر از اونی که تصورش رو کنی.

خوب بود؟

آفتاب سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 21:13 http://aftab54.blogfa.com/

یک لحظه قلبمان وایساد از این همه مهر !!!
جون خودم اگه می شد میدادمش چاپخونه رو بنر چاپ می کردن میزدم ورودی شهر تا همه ببینن ..جدی میگم عزیزم .
مرسی از این همه خوبی تونازنین ..
خودت می دونی چقدر عزیزی و دوستان همه خیلی دوستت دارن پرنیان خوشگل من .می بوسمت .

وااااای باز رفتم تو فاز خودشیفتگی! جنبه ندارما ... مواظب باش.

مرسی اما آفتاب جون از قول بقیه میگی ؟ بعضی ها ممکنه بخوان سر به تنم نباشه!
بعضی ها هم ممکنه بگن : برو بابا تو چقدر دلت خوشه! اما کاش باور کنند اینجوریا نیست ... تلاش می کنم که دلم خوش باشه
بعضی ها هم می گن : چقدر مزخرف می گه ...
هر کسی هر نظری داشته باشه برام قابل احترامه.
و دوست داشتن تو برام یه دنیا می ارزه .
امروز رئیسم خیلی ناراحتم کرد ... داشت اشکم رو در می آورد ... الان فقط براش دعا می کنم که به راه راست هدایت بشه قبل از اینکه براش خیلی دیر بشه ...
این جمله ی آخری درد دل نوشت بودا

آفتاب سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 21:28 http://aftab54.blogfa.com/

کامنتات رو ببین !
دوستات رو ببین چه می کنن برا ی یک لحظه با تو بودن تو این دنیای مجازی !
آدمهای بدبخت حسود تو این دنیا زیادن که خدا کنه هدایت بشن ..اما از نظر من ذات انسان همونه که هست ..خوب باشه خوب می مونه بد هم باشه بد می مونه درست نمیشه ..برای آدمهای بی ارزش که حتی فکر کردن در موردشون از دست دادن لحظه های خوب زندگیته خودت رو ناراحت نکن عزیزم ..رئیست هم می بینه که یک زن به این دانایی و خانمی مورد احترام بقیه هست از موقعیت خودش می ترسه !
باید به حالش تاسف خورد ..
تو چیز هایی داری و وجودت پر از مهر و عاطفه است که کمتر انسانی دارای این خصوصیاته ...
اینو خودتم خوب می دونی عزیزم .

...
دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی دوستت دارم چون دوستت دارم…

نمی دونم چی بگم آفتاب جون ... واقعا نمی دونم چی بگم!
ممنون کلمه ی کمیه برای دنیای مهربانی تو ... ولی بپذیرش از من .
خجالت می کشم از خوندن این کامنتهات (ایکون خجالت هم نداره این بلاگ اسکای، بدبختی)

احسان سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 23:17 http://www bognourdan.blogfa.com

سلام، همه ی ما رنج هایی داریم و زخم هایی که جراحتش به سال ها زمان نیاز دارد که گاه درهمیشه ی عمرمان با ما همراهند. و اشک هایی که درتنهایی های پنهان،روانه ی غلتیدن می شوند.

سلام
گاهی فکر میکنیم که فقط ما هستیم که رنجهای بزرگ بزرگ داریم . اما همیشه به تعداد ادمهای روی زمین هم رنج وجود داره و هم راز.
امیدوارم از این لحظه به بعد زندگیتان سرشار از شادی های غیرمنتظره باشه .

بهشته ـ س چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 00:08 http://beheshte.blogfa.com/

عالی بود

مرسی بهشته عزیز . خوشحالم دوستش داشتی

ز- حسین زاده چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 08:02 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام. خیلی عالیه اگر آدم به صلیب هم کشیده بشه ، مسیح باشه ، نه یک مترسک . همیشه باید با این افکار بلند زندگی کنیم. افکار بلند تان واقعا ستودنی است. پایدار باشید.

سلام
خیلی لطف دارید جناب آقای حسین زاده . ممنونم

سهبا چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 10:10 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

نفسم بند اومد با خوندن نوشته ت . اونقدر که رفتم روی اسمت کلیک کردم و پروفایلت رو نگاه کردم . این مشخصات واقعی اند دیگه نه ؟!
میدونی چقدر حسم نزدیکه به شما اینروزها ؟!

معلومه که واقعیه

چه خوب که احساساتمون شبیه به همه .
خوشحالم سهبا جان

قندک چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 11:06 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بر پرنیان عزیز.صبح عالی متعالی

سلام .
کم آوردم در مقابل این صبح به خیر زیبای شما .
پس من هم تقلب می کنم : صبح عالی نیز متعالی

سهبا چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 12:43 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

یک بار یک نفر به من گفت هر وقت میاد وب شما ( پرنیان ) یاد من میفته ( سهبا ) ! تازه حالا دارم می فهمم چی میگفت !

جدا ؟ چه جالب !

خلیل چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 19:04 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

مرد آن است که سنگ زیرین آسیا باشد.

البته این دوره مرد و زن ندارد.

سلام
ای کاش در طول تاریخ زندگیم یک ضرب المثلی در باب قدرت زنان شنیده بودم شاید الان کمی خوشحال تر می شدم ... اگر چه به قول شما این دوره زن و مرد ندارد! اما آیا همه بر این اعتقاد هستند؟؟؟!!!

ممنونم . لطف کردید

ایلیا چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 20:07

زیبایی مطلق.جمله ی ابتدای پست.و تلاش برای مسیحی که حتما مصلوب این مردم است...

سلام ایلیا عزیز
نه ! برعکس مصلوب بر آرمانها و عشق ها و اینگونه مسیحی شدن.
ممنونم ازت ...

پرنیان .دل آرام چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 22:26 http://www.with-parnian.blogfa.com

خدا شونه هامون را برای این نیافریده که غم های دنیا رو بزاریم روش

واسه این آفریده که بعضی وقت ها

بندازیمش بالا و بگیم ...

بی خیال

سلام پرنیانیم
سلام عزیز مهربان

لحظه هایت آرام
بودن هایت همیشگی

سلام
قشنگ بود ...
ممنونم این جمله را برای همیشه در ذهنم می سپارم گاهی خیلی به درد می خورد.
مرسی عزیزم

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 23:42


رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،
دامان خدا را می جوید .
خورشید هنوز طلوع میکند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است :
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد :
امواج دریا، آواز می خوانند،
بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند .
نیستی نیست .
هستی هست .
پایان نیست.
راه هست.
تولد هر کودک، نشان آن است که :
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است . رابنیندرانات تاگور


...........................................
عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند. (مارکوس بیکل)

راستی پرنیان عزیز فردا پنجشنبه ست پنجشنبه های خوب و قشنگ و زیبا

اسمتون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فراموش کردید چرا؟

شکست و ریخت به خاک و به باد داد مرا
چنانکه گویی هرگز کسی نزاد مرا
مرا به خاک سپردند و آمدند و گذشت
تکان نخورد درین بی کرانه آب از آب
ستاره می تابید
بنفشه می خندید
زمین به گرد سر آفتاب می گردید
همان طلوع و غروب و همان خزان و بهار
همان هیاهو
جاری به کوچه و بازار
همان تکاپو
آن گیر و دار آن تکرار
همان زمانه که هرگز نخواست شاد مرا
نه مهر گفت و نه ماه
نه شب نه روز
که این رهگذر که بود و چه شد؟
نه هیچ دوست
که این همسفر چه گفت و چه خواست
ندید یک تن ازین همرهان و همسفران
که این گسسته
غباری به چنگ باد هوا است
تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی
همین تویی تو که شاید
دو قطره پنهانی
شبی که با تو درافتد غم پشیمانی
سرشک تلخی در مرگ من می افشانی
تویی
همین تو
که می آوری به یادمرا

...
دو روز بود که این شعر رو دائما با خودم مرور می کردم ...
امروز پنج شنبه است ... خوب و قشنگ و زیبا ! شاید دزدیمش امروز رو ...

ممنون دوست ناشناس خوب

ایرج پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 00:30

سلام
دیدم آرزو کردی که ایکاش در طول عمرت یه ضرب المثل در مورد قدرت زنها شنیده بودی ... یه ضرب المثل قجری یادم افتاد.
زن اگه قدرت بگیره دیگه خدا رو بنده نیست

سلام ایرج خان عزیز

واقعا که نمی دونم با چه زبانی باید تشکر کنم برای این ضرب المثل پرنکته!
ممنون ...

نانی پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 02:40 http://atlasi19.blogfa.com

سلام



ای دوست!‌ بیا و هی هی رمه های عادت من شو که من هنوز بر شن های هموار دل به جاپاهائی بسته ام که عزیمت ما را با خود می برند،....


ببخشید یادم رفت اسممو ولی شما خوب متوجه شدید

سلام نانی جان

بیا که پنجره ای تنها ،‌ برای تو از دیوار ، پر می گیرد ، پر می گیرد ، و ملافه های سفید ، کتاب های سیاه ، و شکا ف های نگاه به بیهودگی گله های آدمی فرو می افتند و سایه ای که می گریزد از بازوی پنجره ، نگاه کن ، اینک کوچه اش را در برابر دریا می بیند ، و رهسپار ساحل سرگیجه ...

لطف کردی . ممنون

آفتاب پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 08:14 http://aftab54.blogfa.com/

سلاممممم پرنیان جان ..صبح بخیر ..
میای بریم پنج شنبه بازار ؟!

سلاممممممممممممم صبح به خیر
بازار ؟ چه پیشنهاد جالبی صبح پنج شنبه !‌

آفتاب پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 08:24 http://aftab54.blogfa.com/

همش که نمیشه بری پنج شنبه ها پیش شعرا و ...
یه بار هم بریم پنج شنبه بازار ..کلی خوش میگذره !

مگه پنج شنبه بازار داریم ؟ جمعه بازار رو رفتم که اجناس عتیقه می فروشن ولی پنج شنبه بازار ...؟!

آفتاب پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 08:29 http://aftab54.blogfa.com/

چشم رفرش کردم !
..
بله بیا اینجا از شیر مرغ تا جون آدیمزاد هست ..

خوب! کجا هست این پنج شنبه بازار شما؟

آفتاب پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 08:33 http://aftab54.blogfa.com/

اول ورودی شهر ..آخر شهر ..اینجا و اونجا ...همه جا

آهان ...

آذرخش پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 08:46 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام دوست عزیز
حال شما؟
خوبید
کار خاصی نداشتم جز اینکه سلامی کنم و مژده بدم که پنجشنبه عزیزتون دوباره رسید.مژدگانی فراموش نشود. دست شما بی بلا

سلام آذرخش عزیز
نمی دونی این کارت چقدر منو خوشحال کرد. چون متوجه شدم امروز به یادم بودی ...

مژدگانی هم محفوظ

فرید یکشنبه 11 اردیبهشت 1390 ساعت 15:14 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
...و گاهی چه راحت سر خم می کنیم به پای دوران...
آهسته اشک می ریزیم و آبروی دیدگان مان را بی هیچ بهانه ی زیبایی... فقط و فقط به خاطر نمی دانم ها... می بریم...
گاهی چه راحت فراموش می کنیم... سختی های کوچک و بزرگ زندگی... با همه تلخی ها و ناراحتی هایشان... با همه تنهایی مان... ما را چقدر بزرگ کرده اند....
یادمان می رود که آنها آمده اند تا ما را بزرگ کنند نه اینکه ما آنها را بزرگ کنیم....
زیبا بود... ممنون

سلام فرید عزیز
امروز بیش از همیشه به این باور رسیدم که همانهائی که سعی میکنیم فراموششان کنیم یهو از یه جائی که نمی دانم کجاست سرریز میشود و آبروی دیده گانمان را می برد ... بی هیچ بهانه ای . فقط به جای پاسخ کسی که در یک کلمه می پرسد : چطوری؟!!!

و باز هیچ دلیلی برای این کار نداریم ... به جز اینکه شاید خسته ایم.
خوب شاید گاهی خسته ایم!

اما به یاد خواهم داشت که آنچه که آمده است مرا بزرگ کنند من نباید بزرگش کنم و ایمانم را به آن از دست نخواهم داد حتی اگر گاهی خیلی خسته هستم.
خیلی ممنون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد