فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

کاشکی آینه‌ای بود درون بین که در او خویش را میدیدیم ...

 

می بافم ... رشته های زندگیم را ، هر روز و هر لحظه!   گاهی میان یک کلاف سر در گم گیج می زنم!  گاهی با رشته هایم یک شال زیبا مملو از رنگهای شاد می بافم که در سرمای جانفرسای زندگی گرمابخشم باشد.  و انعکاس رنگهای زیبایش در صورتم گونه هایم را گلگون نماید و چشمانم سرشار از درخشش امید و عشق گردد. 

 

دستانم خسته است از بافتن، اما انگیزه ی یک نتیجه ی زیبا مرا از بافتنهایم باز نمی دارد. وقتی می گویند :‌ «انشاالله صد سال عمر کنی» دلگیرم می کند.  از اینکه در این سالهای در پیش رو چه خواهم کرد و در مقابل سختی ها و تلخی ها تا کجا دوام خواهم آورد، نگرانم می کند. در مقابل خودخواهی ها در مقابل نادانی ها در مقابل بی مهری ها، در مقابل خشونت های پیرامونم چقدر بتوانم صبور باشم ... نگرانم می کند.   گناه کردنهای ناخواسته نگرانم می کند و دلم می خواهد وقتی روحم به آسمان پرکشید یک بافته ی زیبا و ماندگار برای اطرافیانم به جا بگذارم ... بدون هیچ اشتباهی در هیچ رج از بافته هایم.

 

در گیر شدن در مسائل مادی و دنیوی خسته ام می کند و می دانم اجتناب ناپذیر است . این هم جزئی از زندگی من است. نمی شود درگیر آنها نشد . و در این لحظات است که از خودم دور می شوم ، خودم را گم می کنم میان یک کلاف در هم پیچیده که می بایستی به هر شکل سر کلافم را پیدا کنم.  گاهی موجی به سمت تو می آید و تو را با خود می برد حتی اگر دلت نخواسته باشداگر چه می دانی طبیعت وجودت دور است از تمام مادیات زندگی ...   این هم از آن آزمونهای سخت زندگیست.  که تو در این موج چگونه بتوانی روحت را به سلامت به ساحلی امن برسانی !  اما می دانی خداوند آن بالا نشسته و نظاره گر تمام لحظات توست.  میدانی همانطور که تو را در گردابی وحشتناک قرار می دهد، دستانت را رها نکرده است و این خودش بزرگترین قوت قلب است برای ادامه ... خداوند می خواهد از تو یک فولاد آبدیده بسازد تا روحت متعالی تر گردد و هر بار یک گام به او نزدیکتر شوی.   

 

زندگی واقعی، زندگی پس از مرگم است، زمانی که از این دنیای خاکی رخت سفر بستم!  آنجاست که باید در مقابل خداوند سربلند بایستم و آرزویم این است که دست الهی بر سرم کشیده شود و صدائی آسمانی به من بگوید: «آفرین»!  از این امتحان سخت و طولانی به سلامت گذشتی...    

 

می دانم که باید همیشه ببخشم ... باید گاهی فراموش کنم و گاهی فراموش نکنم. می دانم باید تمام آفریده های پروردگارم را عاشق باشم .  می دانم که باید در کنار کسی باشم که نیاز به شانه ای دارد برای تکیه گاه . می دانم که دستانم باید گرما بخش دستان سردی باشد که نیازمند گرماست. می دانم عقایدم برای خودم محترم است ، هرگز برای کسی تعیین تکلیف نکنم و می دانم گاهی اوئی که مخالف اعتقاد من را دارد شاید درست می گوید!  می دانم که از کنار پسرک فال فروش بی تفاوت نگذرم، در مقابل مادری که غم بیماری فرزندش را دارد چشمانم را نبندم ... می دانم که رسالت زیستنم  یعنی رعایت کردن  انسانیت  ...  می دانم که چشمان زیادی به دستان خسته و لرزانم خیره مانده است تا نتیجه ی کارم را ببیند و از همه بالاتر چشمان مهربان پرودگارم است.  

پروردگاری که هر بار اشتباهات مرا می بخشد و من گاهی چه زود در مقابل خستگی هایم در امواج خروشان زندگی از او گله مند می شوم.   

 

پروردگار من!‌ آنقدر به من قدرت بده که حتی اگر در گردابی از امواج خروشان زندگی قرار گرفتم، آنقدر نفس داشته باشم که باز هم دوست داشته باشم ... باز هم عاشق باشم ... و باز هم ببخشم ...!‌

 

 

  

بشکفد بار دگر لاله ی رنگین مراد 

غنچه ی سرخ فرو بسته ی دل باز شود 

من نگویم که بهاری که گذشت آید باز 

روزگار که به سر آمده آغاز شود  

روزگار دگری هست و بهاران دگر   

کاشکی آینه ای بود درون بین که در او  

خویش را می دیدم 

آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدم 

می شدیم آگه از آن  نیروی پاکیزه نهاد 

که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن

 پیک پیروزی و امید شدن  

شاد بودن هنر است  

شاد کردن هنری والاتر  

لیک هرگز نپسندیم به خویش   

که چو یک شکلک بی جان شب و روز  

بی خبر از همه خندان باشیم  

بی غمی عیب بزرگی ست که دور از ما باد  

شاد بودن هنر است  

گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد  

زندگی صحنه ی یکتای، هنرمندی ماست 

هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود  

صحنه پیوسته به جاست  

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد  

 ژاله اصفهانی 


پ ن : اس ام اسی دو روز پیش از دوستی گرفتم که عمیقا در من تاثیر گذاشت : 

« خدایا چه بی حساب و بی صدا می بخشی و ما ... چه حسابگرانه تسبیح می گوئیم»  

  

نظرات 39 + ارسال نظر
رویا پرداز سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 10:12 http://royayeparvaz.blogfa.com

یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می‏روی و او را ملاقات خواهی کرد.
آیه ی ۶ سوره ی انشقاق

ممنونم برای نوشتن این آیه ی مبارک و زیبا.

بهارِآرزو سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 10:57 http://www.bahar-e-arezoo.blogfa.com

سلام بانو .../

می دانم بودنتان برایم اتفاقی نیست و این دست مهربان خداوند بوده که دستان مارا به هم رسانده است ...

گره های این شال رنگارنگ در هر رج از زندگی هم که باشد باز هم با دست مهربان اوست که باز می شود ...

شال زندگیتان صورتی باشد تا انعکاسش گونه های زیبایتان را زیباتر کند .../

سلام عزیزم
و من هم ایمان دارم ... . و خوشحالم از بودن کسی در کنارم که مثل آینه صاف و شفاف است ، قدر مهربانی آدمها را خیلی خوب می داند و خودش گلوله ای از مهربانیست.

ممنونم ... دوست دارم شال صورتی!

قندک سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 11:04

سلام و درود بر پرنیان عزیز. چه زیباست حر فهایی که در دل ماست و به زیبایی دوچندان از زبان شما جاری می شود.وزیباتر این شعری است که انتخاب کرده اید. درود بر شما

سلام جناب قندک عزیز
خوشحالم از بودن این احساس مشترک. و سپاسگزار محبتهای و الطافتان هستم ... همیشه !

قندک سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 11:06

تصویر هم که مثل همیشه حرف ندارد.(کجاست این آیکن هورای دست جمعی؟)

الان من اینجوریم

باور می کنید اکثر مواقع که در حال انتخاب عکس برای پستهام هستم یادتان می کنم؟!

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 11:36

این خدا این هم هزاران سیم موج
سیم سیار دل ما سیم نیست ...


حتی بیان کردن این حرفام شجاعت می خواد
خیلیا اونقدر خودشونو بزرگ و بی عیب می دونن که حتی حاضر نیستن به بودن و رفتنشون فکر هم کنند
و این سر تعظیم آوردن فقط جلوی خالقه که هیچ وقت آدم و پشیمون نمی کنه
جز برای معبود باشه همیشه و همیشه یه جایی به چشمت میارن و رو دلت می مونه
اون وقت ما دو دستی همه دنیا رو گرفتیم و بی خیال اصل کاری شدیم
آسون ترین و کوتاه ترین راه مقصد برای هر چی هر چی که دلت می خواد رو می زاریم آخرین راه و اونقدر کلاف تو کلاف می ندازیم که آخرش یادمون می ره کجای راه بودیم ...

غافل از اینکه تمام دلخستگیا از دلبستگی به این دنیا می یاد آسمونی باش تا همیشه دلت یه جای قرص و محکم برای پناهگاه خستگیات داشته باشی ...

پرنیان مهربان ممنون که یادمون انداختی دونسته هایی که گاها به دست فراموشی می رن

و اما حرف آخر
جز خدا کیست که در سایه مهرش بخزیم!
رحمت اوست که هر لحظه پناه من و توست ...

پرنیان عزیزم ... ممنونم برای این کامنت قشنگ و پربارت و برای شعرهای زیبایی که نوشتی .

آذرخش سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 12:33 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
انشا اله صدسال(من میگم صدوبیست سال) عمر کنی و شال های قشنگ و رنگ رنگی و زیبا ببافی و در مقابل سختی ها بخوبی مقاومت کنی و زیاد درگیر مسائل مادی نشی و هم در این دنیا و هم در اون دنیا شاد و خندون و خوشحال باشی و توی رودخانه زندگی هیچوقت نفس کم نیاری و همیشه عاشق باشی و هرهفته پنجشنبه های خیلی خیلی خوبی داشته باشی و هزار تا از این آرزوهای خوب خوب
خوش بگذره

سلام آذرخش عزیز
صدو بیست سال ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اما در مورد شالهای رنگ رنگی و بقیه اش ... مخصوصا اون پنج شنبه ها :
مرسی برای این همه آرزوهای خوب و قشنگت . چی بهتر از این که دوستای خوب و مهربونی اینجا هستند که قشنگترین رنگهای زندگی رو می سازند.

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 12:53

اینم آینه
تو چشمام نگاه کنین
این همه شوق دیدنتون یعنی چی؟
اینکه یه پرنیان دارم که آسمونیه


تازه شم بیهاین ما رو بخونین دل آراممون

پرنیان عزیزم چشمهای قشنگت همیشه روشن.
عزیزی ... مرسی نازنین.


اووووومدم!‌

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 16:13

ابری بیار از دور _ پر باران _ پرستو جان!

عطری بیفشان بر حیاط خانه شب بو جان!

من میهمان دارم، مبادا خاک برخیزد

حالا که وقت آبرو داری ست جارو جان!

اینقدر بی تابی نکن پیراهن نازم!

هی روی پیشانی نیا با شیطنت! «مو»جان!

*

وقتی تو می آیی در و دیوار میچرخند

انگار چیزی خورده باشد خانه، بانو جان!

عاشق شدن را داشتم از یاد می بردم

این شیر را بیدار کردی بچه آهو جان!

این چشمها این شیشه های عمر من؛ ای جان!

میبندی و انگار عمری مرده ام..کو جان؟

مهدی فتحی

ممنون پرنیان ترین
خیلی از یادگار قشنگت دلم ستاره بارون شد
اینکه می گم ستاره بارون مال وقتییه که آفتاب باشه روز باشه خورشید تو دل آسمون باشه اونوقت یه ستاره از تو قلب آسمون به روت لبخند بزنه و تو با تمام وجود حسش کنی

این همه احساس قشنگت رو چطوری باید جواب داد؟ نمی دونم!

تصویر روز و خورشیدش و ستاره ای که لبخند بزنه چقدر تصویر قشنگیه.
و تو قادری قشنگترین تصویرها رو با کوچکترین بهانه ها خلق کنی.
این شعر زیبا رو چندین بار خوندمش ... پرنیان جان جان .

ویس سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 16:40

سلام عزیزم.

فکر می کنم شاید ما توقعمان از خودمان خیلی زیاده.ما می خواهیم امواج ذهنمان را به خدا نزدیک کنیم.میاییم خودمان را به صفاتش نزدیک می کنیم او بخشنده است.پس ما سعی می کنیم بخشنده باشیم.او مهربان است پس...اما همین تلاش ارزش داره.نتیجه خیلی مهم نیست

دوست دارد یار این آشفتگی

کوشش بیهوده،به از خفتگی

ما همیشه در آغوشش هستیم.ما با او نرد عشق باختیم در الست.ولی ما روی زمین سنگین و کدر هستیم.در حال امتحان.خیلی سخته.آدمیم با یک جهان میل و خواسته.حتی دوست داشتن و دوست داشته شدن هم یک میل و تمناست.ولی بیا سعی کنیم تعادل را اصل و مرام زندگیمان قرار دهیم.عزیزترینم

سلام ویس عزیزم
وقتی تلاش باشد نتیجه ای هم خواهد بود. گاهی وقتها روزمرگی هایمان همه نیتهای خوبمان را در غبار فراموشی پنهان می کند.
امیدوارم هیچوقت به آن تلخی نرسیم که با خود تکرار کنیم خدا هم آعوشش را دریغ کرده است.
ممنونم برای نظر خوب و قشنگت مخصوصا ... قرار دادن تعادل در اصل و مرام زندگیمان . عالی بود.

آفتاب سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 18:25 http://aftab54.blogfa.com/

آخ خ خ خ خ خ خ خ چقدر عقب افتادم !!!

سلاممممممم پرنیان جون .. حسابی دلم تنگ شده بود ..

نه نه ! این بهتره

سلام ... خوبید شمااااااا؟

آفتاب سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 18:39 http://aftab54.blogfa.com/

پرنیان عزیز من
همه این احساسات خوبی رو که نوشتی مستلزم داشتن یه دل پاک و مهربون و خوبه که خداوند نعمتش رو به تو نازنین داده عزیزم .. اینکه سردی دستی رو با گرمای پر از مهرت لبریز می کنی .. اون پسرک فال فروش می دونه که یه دل مهربون همیشه به اون کمک می کنه و می دونه که تو هستی ..همه می دونن که تو یه سنگ صبور بی نظیری که کمتر کسی چنین خصوصیاتی رو داراست ..
امیدوارم خدا به دل رئوفت بهترین ها رو بده وهمه ما آرزوی بودنت رو داریم عزیزم .

آفتاب عزیزم مرسی ...
با این حرفهای پر لطفت شرمنده شدم !

آفتاب سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 18:51 http://aftab54.blogfa.com/

چه آیکون های خفنی !!!
مثل اینکه خیلی بدهکارم عزیز دلم

نه بابا!
داشتم نگرانت می شدم .

آفتاب سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 19:06 http://aftab54.blogfa.com/

انقدر خوبی که حتی نگران دوستان وبلاگیت می شی عزیزم ..
دووووووووووووستت دارم نازنین من .

❀❀❀

آخه اینجا یه آفتاب که بیشتر نداره . اونم یک آفتاب گرم و مهربون و پر از روشنی

آیکوناشو!!! چه خوشگلن

آفتاب سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 19:32 http://aftab54.blogfa.com/

این متن برام ایمیل شده بود .. دوست داشتم بذارمش اینجا .


خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغها پوشیده از گل ،

قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه ،

خدا روزای بی غصه و شا د یهای بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده،

خدا ساحل بی طوفان ، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده،

خدا قول نداده که رنج ، که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نکنی،

خدا جاده های آسون و هموا ر، سفرهای بی معطلی رو قول نداده،

قول نداده کوهها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن، رود خونه ها گل آلود و عمیق نباشن،

قول داده،
ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده،
خدا روزی روزانه استراحت بعد از کار سخت، کمک تو کارها و عشق جاودان رو قول داده،
عجب روزی میشه اون روز،
پس نا ملا یمات زندگی رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگیر که او جاودانه است و بس،
نا امیدی مثل جاده ای پر دست اندازه که از سرعت کم می کنه،
اما همین دست انداز نوید یه جاده صاف و وسیع رو بهت می ده،
زیاد تو دست انداز نمون،
وقتی حس کردی به اون چیزی که می خواستی نرسیدی خدا رو شکر کن چون اون می خواد
تو یه زمان مناسب تر غافلگیرت کنه و یه چیزی فراتر از خواسته الا نت
بهت بده ...

چقدر این متن زیبا و امید بخش بود.
مرسی آفتاب عزیزم .

غریبه سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 20:47 http://feelingofburn.persianblog.ir

بیائیم بی حساب تسبیح بگوئیم

سلام

پرنیان - دل آرام چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 09:23

هر آن قدر که در این سینه آه داشته ام

برای روز مبادا نگاه داشته ام


برای این که بپیچم به دامن بختت

برای این که بگویم گناه داشته ام


که فکر می کردم راه می روی درمن

که فکر می کردم درتو راه داشته ام


که دل به سو - سوی اختران ندادم هیچ

به این خیال که در خانه ماه داشته ام


دلم به حداقل های بودنت خوش بود

فقط همین که ترا گاه گاه داشته ام

مهرداد نصرتی


سلام عزیز مهربونم
صبحت سپید

سلام پرنیان عزیزم
محبتهای بی دریغت سخته جواب دادنش. عادت می کنم به بودنت!
تو ماهی و خوبی ... اما با عادت چیکار کنم؟

شعر زیبائی بود . فکر میکنم آقای نصرتی از دوستانتون باشن. درسته؟

پرنیان - دل آرام چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 10:49

باران باش!
زیرا کسی به باران عادت نمی کند
هر وقت بیاید دوست داشتنی است ...

عزیز دلمید خب
همش دلتنگتون می شم
یه وقتایی دلم می خواست پیشم بودید موچ موچیتون می کردم مثل دختر کوچولو ها و اونوقت می گرفتیدم به بغلتونو می گفتید پرنیانم

آقای نصرتی از دوستان مشترک من و چند تا دیگه از بچه هان
اکثر غزل هاشون معرکن خیلی دلین تو لینکام هستن
دعوتتون می کنم مهمون غزل واره هاشون بشین پشیمون نمی شید

پرنیان باران دوست داشتنی
فکر کن! یه مرغ عشق کوچولو با پرهائی مثل برف سفید و شیطون که هی می پره از این طرف به اون طرف آدم رو هی موچ موچی کنه...
جااااانم ... عزیزم

ممنونم حتما بهشون سر می زنم.

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 11:18

هیچکس جز آنکه دل به خدا سپرده است ، رسم دوست داشتن نمیداند. کسی که به خدا رسیده و خدا را همیشه در دل دارد ،می تواند اینگونه مهربان باشد. امیدوارم همیشه عاشق باشی عزیزم.

اسمتون ؟؟؟؟؟
من الان باید از کی تشکر کنم ؟؟؟؟

چکاله چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 11:23 http://chekale.persianblog.ir

سلام پری نازم...به راستی که زیبا مینویسی...دوست داشتنی

سلام عزیزم
امیدوارم سرحال باشی . مدتی بود نبودی
و ممنونم از محبتت.

یک زن چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 11:34

پرنیان جون اون بی اسم من بودم. فکر کردم متوجه می شی منم.

نشدم .... ببخشید !

مرسی ... مرررررررررسی . تو نازنینی عزیزم

قندک چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 11:55

سلام ودرود تجدید عرض ارادت

سلام قربان .
محبت فرمودید و بزرگواری .

اقدس خانوم چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 13:20 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

چه مسیج زیبا و تامل برانگیزی بود ...

سلام اقدس خانوم

آذرخش چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 13:32 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حالتون خوبه؟
خوش میگذره
فردا باز دوباره پنجشنبه دوست داشتنی از راه میرسه
چون نیستم فردا امروز اومدم خدمتتون
بهتون خوش بگذره
چه فردا و چه روزهای دیگه

سلام آذرخش عزیز
خیلی برام ارزشمنده این کامنتهات. چون می دونم به یادم بودی ...
مرسی امیدوارم تو هم از پنج شنبه و تعطیلیت نهایت استفاده رو ببری و خوش بگذره بهت . مرررررررررررررررسی

فرزان چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 14:54 http://filmvama.blogfa.com/

درود بر پرنیان عزیز
دستهای چروکیده وآخرین دورهای کلاف زندگی...
زندگی عرصه یکتای هنرمندی ماست...
آیینه درون نگر الآن دستته .اگه بعضی جاهاشو تار میبینی و ناقص ..این مشکل رو هم گذر زمان حل میکنه..

سلام فرزان عزیز
برداشت زیبائی بود. ممنون از نظرت و تشکر از لطفت

روی ماه خداوند را ببوس چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 17:34 http://saraab2012.blogfa.com

با این تفکر زیبا که تراویده باید گفت:
آینه ای در برابر آینه ات می گذارم...تا از تو ابدیتی بسازم./

این هم یک برداشت زیبا و ممنون برای لطف شما.

آفتاب چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 19:04 http://aftab54.blogfa.com/

بگم به همه یا نه ؟
نمی تونم راز داری کنم خووووووووووووب !!

نگوووووووووووو
نگیا!

آفتاب چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 19:10 http://aftab54.blogfa.com/

حق سکوت می گیرم ..
الکی که نیست !!
.
.
.
می دی ؟
چقدر ؟

اما حق سکوت من پولی نیست .. باید یه نوشته بلند بالا از خودت بنویسی ..بله !

نمی شه پولی باشه ؟
نقدی راحتترما!

پرنیان دل آرام چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 20:44

چی رو؟
منم بخوام بدونم
مردم از فضولی
گوشام تا دم مانیتور کش اومد

پرنیااااااان ؟ فوضولی کار آدمهای فوضوله !

پرنیان دل آرام چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 20:50

هوریااااااااااااااااااا
فهمیدم
از همونا که منم داشتم چند روز پیشا
آخ جونمی جوننننننننننننننننننننننننننن

شیطون

وانیا چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 22:24 http://BFHVANIYA.BLOGSKY.COM

متن زیبایی بود بخصوص آخرش

ممنونم

کوروش چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 23:46 http://korosh7042.blogsky.com/

صاف و صـــادق دل مثال آینه
بی غرض دورازریا باشدخصال آینه

گر که بیند عیب آن گویـــد بیان
عین را گوید نه بیش وکــم کمال آینه

روی در روی همه بنهاده نیک
شوکت و فر و شرف هم از جلال آینه

غیبت و فخر تمسخر کـی مرام
عطر پاکی می تراود از جمــــال آینه

هر اثر تابــــــــد در آن دُرثمین
گل ببیند گل چــو جاری از زلال آینه

صحبت از فقرغنا زیبا و زشت
کین ندارد وحدت است از اتصال آینه

مومن است آئینه ی مومن یقین
این کلام احمـــــد است فخر کمال آینه

چون بودهردوستی دردین دوست
برگزید منصـور این رسـم و مقال آینه


سلام کوروش عزیز
ممنونم از شعر خیلی پرمعنا و قشنگتون.

آفتاب پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 00:12 http://aftab54.blogfa.com/

۴+۱۶




=



چند تا ؟!!


می نویسی یا بگم عزیزم ؟
از اینجا تا
























































اینجا می خوام .

شیطوووووووووووووووووووووووون

شقایق پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 04:52 http://daraus.persianblog.ir

مرسی پرنیان. تو خوبی؟
؛بیایی ابر می شوم؛ عکس قشنگیه.

سلام شقایق عزیز
ممنونم . خوشحالم که می خندی

فریناز پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 08:09 http://delhayebarany.blogsky.com

می دانم که رسالت زیستنم یعنی رعایت کردن انسانیت



سلام بانوی دانایی ها

سلام فریناز جون
امیدوارم خوب خوب باشی عزیزم.

پرنیان - دل آرام پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 09:08

اووووووووووووووووووم
زوتتر به منم بگین باهت برای چه وقت ذوق کنم؟
یباشکی بگین خب

سلام پرنیان مهربونم
اگه اتفاق مثلا چشمگیری بود!!! به من هم بگو!

پرنیان - دل آرام پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 09:48

اتفاقن اتفاقه اونم از نوع خوب و مبارکش
قهر بتنما خب به منم بگین دیگه
اصن می رم
می رم یه جا قایم می شم پیدام نکنین
خوب شد؟
همش تخصیر شماس که یباشکی نگین می رم از آفتاب خانومه می پرسم

عزیززززم

یکتا پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 17:14

فدات عزیزم..مرسی واسه آرزوی قشنگت...
راستی من اسمت و خیلی دوست دارم

لطف داری خوشگل خانوم .

باران جمعه 17 تیر 1390 ساعت 02:16

من میدونم اینا چی میگن!
یادش بخیر
تنها بودم پارسال..

من که نفهمیدم شما چی گفتی. فهمیدم که اینا رو می دونی . اما نفهمیدم چی یادش به خیر و اینکه پارسال چرا تنها بودین ؟ !

باران جمعه 17 تیر 1390 ساعت 14:37

بله دیگه!
کیک که ندادین
بایدم یادتون بره!

آهان! عکسش رو که گذاشته بودم که

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد