فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

بیا تا برایت بگویم ...

 


می آئی کنار همین بوته ی تشنه  
لحظه ای بنشینیم و آفتاب را جشن بگیریم ؟ 
می آئی آمدن ستاره ها را با چشمهای من بنگری؟ 
بیا  
تا برایت بگویم  
انتهای تشنگی کجاست ! 
تا عشق را نشانت دهم 
کنار همین بوته ی اسپند 
زیر پای خورشید 
حرفی ... اگر بزنی  
باران می بارد ...   
 
یک دنیا حرف دارم برای گفتن و  یک دنیا حرف هم برای نگفتن!  که ارزش خیلی از حرفها به نگفتن آن است. اگر بخواهم سفرنامه بنویسم آنقدر طولانی می شود  که می دانم حوصله تان را سر خواهد برد. هر روزش یک احساس داشت. گاهی احساس رهائی بود، گاهی احساس عمیق آرامش، گاهی دلتنگی ها ول کن نبودند و اشکها در پی آن جاری، گاهی شادی و سرخوشی و هیجان. سفر جنوبم سراسر آرامش بودو سفر شیرازم  کاملا متفاوت! ساعتها تند تند می گذشتند و من وقت کم می آوردم. از لحظه ای که وارد شیراز شدم پر بودم از بغض و اشک! نمی دانم چه حس عجیبی بود ... واقعا نمی دانم هر چه بود یک چیز درونی بود که الان از آن سر در نمی آورم.  رفتنم به حافظیه یک لحظه در غیر ممکن بود. ماجرایش طولانیست ... اما بی تاب رفتن بودم در کمال ناامیدی یکی از همراهانم که دید چشمم به در ورودی حافظیه خیره مانده و با افسوس نگاه می کنم دستم را کشید و به بقیه ی همراهان گفت همه اینجا منتظر بمانند ما زود برمیگردیم !  و رفتم عاقبت!  دقایقی کاملا از زمین و زمان دور شدم . در کنار مزارش این بیت را خواندم:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه  
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود   
دلم برایتان خیلی تنگ شده بود ... واقعا می گویم. نمی توانم بگویم عادت است اینجا! چون عادت چیز خوبی نیست. یک چیز خوبیست ، یک دلبستگی خوب!  می دانستم  اینجا که می آیم یک گوشه ای از احساساتم را حداقل می توانم بازگو کنم. 

و اما در وصف حال و هوایم، آنقدر احساساتم عجیب و در  هم و برهم هستند که خودم هم گاهی گیج می شوم.  ای کاش می توانستم بنویسم حال و هوایم را ... 
بیا
تا برایت بگویم
انتهای تشنگی کجاست !
تا عشق را نشانت دهم
کنار همین بوته ی اسپند
زیر پای خورشید
حرفی ...... اگر بزنی
باران می بارد ...
اما تو بیا کنار همین بوته ی تشنه 
لحظه ای بنشینیم و آفتاب را جشن بگیریم
بیا شاید آمدن ستاره ها را با چشمهای من بنگری! ...  
در بین عکسهائی که در این سفرها گرفتم این عکس بالا را از همه بیشتر دوست داشتم . تصویر یک پروانه ی سرگردان!   

بعد نوشت : امروز سوم آپریل / 14 فروردین روز جهانی بستنی ... مبارک باشه دوستان. باور نمی کنید به لوگوی امروز گوگل توجه کنید. 

بعد نوشت : دیدن فیلم جدائی نادر از سیمین را توصیه می کنم. بازیها و سناریو معرکه است.

نظرات 37 + ارسال نظر
الهام تفرشی جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 00:57 http://elitata86.blogfa.com

سلام پرنیان ِ عزیزم

رسیدن به خیر ..
بابا شما یه پارچه شاعرین ماشالا..
چقدر دل دادم به دل ِ این :

بیا
تا برایت بگویم
انتهای تشنگی کجاست!
تا عشق را نشانت دهم
کنار همین بوته ی اسپند
زیر پای خورشید

جشن گرفتن خورشید تصویر قشنگی بهم داد..

دریای جنوب رفتی ؟ خوش گذشت ؟
من عاشق ساحل شن سفیدم ..
ولی هنوز ندیدم از نزدیک!!!!

خواجه حافظ حالش خوب بود ؟
نگفت برین جلو بوق بزنین بابا که بعد از عهدی هنوز هیشکی مثه ما نتونسته شاعر بشه براتون؟!!!؟

سلام الهام جان
ممنونم عزیزم .
جات بسیار خالی . حتما یه سفر به جنوب برو. فرقی نمی کنه کدوم جزیره و یا کدوم بندر همشون قشنگن. خلیج فارس یه جور عجیبی زیباست. من دریاهای زیادی رو دیدم . هر کدومشون حال و هوای خودشون رو دارن. اما خلیج فارس یه جور خاصی دلرباست. صبح هاش ... غروبهاش ... ظهرهاش و حتی نیمه شبهاش.
حافظ نازنینم هم همیشه خوبه .
عاشقشم ... و با من غوغا می کنه همیشه .

باران جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 01:10

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد...

.
.

سلام و رسیدن به خیر!
و خدا رو شکر که اینقدر دست پر برگشتین!
و سرشار
و مثل همیشه لطیف و صادق
و صبور و امیدوار برای همیشه انشالله...

دست حق نگهدارتون..

سلام به دوست همیشه وفادار و مهربانم
ممنونم برای این بیت بسیار زیبا. ای کاش لایقش باشم
و لایق این همه لطف .

باران جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 01:17 http://paieze89.blogfa.com

...

بوی باران ِ تازه می آید!

نکند چشمی تر شده باشد در آنسوی دلتنگی؟!!

بیا ای دوست،ای همراه!

به یاری دستهای کوچک دعای من..

از صمیم دلم دعا می کنم.

ایرج میرزا جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 01:39

سلام
خوش آمدی خانوم .بالاخره بهار به تهرون هم رسید
خلیج فارس که میگن من یاد خون توی رگ و شیراز که میگن یاد خون دل میوفتم . نمیدونم . شاید دلیل انقباضتون توی شیراز همین باشه . من هم طاقت مزار شهریار رو ندارم . وقتی میرم منقلب میشم . همینطور رهی . ولی امان از مزار ایرج میرزا . هم خندیدم هم گریستم . خلاصه آدمهای متفاوت و عجیب غریبی روی این خاک زندگی کردن که سرگذشت هرکدومشون یه عالم درسه برای ما . منتها شرطش اینه که توی ظاهر نمونیم . آدمها ظاهری دارن که اگه بخوای از روی اون قضاوتشون بکنی چند دسته بیشتر نمیشن . اما اگه عمیق نگاهشون بکنی هر کدوم یه شخصیت منحصر به فرد و کاملا متفاوت با دیگران دارن .بعضیها کوچیک و بعضیها بزرگند . بعضیها وسیع ولی به عمق یک سانتیمتر و بعضیها دریایی عمیقند . حافظ اقیانوسی بی کران و بی انتهاست که هرکس به اندازه ظرف معرفت خودش فقط میتونه درکش کنه.
خوش به حالت . ساعتی زیارت از مزار آدمی بزرگ از سالها مجالست با آدمهای کوچولو با ارزش تره.

سلام
ممنونم . خیلی لطف دارید
آدمها هر کدوم مثل یک کتابند.گاهی وقتها خیلی خواندنی اما بعضی هاشون رو فقط باید بگیری دستت و مرور کنی اون هم خیلی اجمالی وگرنه به کلی ناامیدت می کنن.
جای شما بسیار بسیار خالی بود. برای من یه حال خاصی داشت . مخصوصا که صدای استاد شجریان هم توی محوطه به گوش می رسید و همه اینها می تونست حال آدم رو حسابی متغیر کنه.
اردیبهشت ماه زمان رفتن به شیرازه امیدوارم فرصتی پیش بیاد براتون که بتونید سفری داشته باشید.

احسان جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 01:39 http://www.bojnourdan blogfa.com

سلام ، بالاخره آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوبودبه سلامت آمد.ازسرزمین تفتیده ی جنوب و شهرشعرو ادب پارسی .
رسیدن بخیر

سلام احسان عزیز
خیلی ممنونم . خیلی لطف دارید

ایرج میرزا جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 02:07

آی گفتیییییییییید
تا حالا قسمت نشده برم شیراز . انگار برای طوطی از هندوستان تعریف کنی . سر مزار حافظ به شرط شجریان . چه شودددد.... همیشه میگم : نسبت شجریان به موسیقی اصیل ایرانی مثل نسبت غزل میمونه به حافظ . امیدوارم یه فرصتی بشه منم برم .

من هم بعد از بیست و هفت هشت سال برای بار دوم رفتم. اصلا حال و هوای این روزها با آن روزها قابل مقایسه نیست. انگار که دو آدم متفاوت!‌
سن خیلی کارها می کند با آدمها و شاید بهتر باشه بگم گذر زمان و جریانات !
آرزو می کنم این فرصت به زودی براتون فراهم بشه.
اونجا از من هم یاد کنید ...

فرید جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 04:06

سلام
خاطره ای کوتاه خدمت تان عرض کنم
اولین بار که به مزار حافظ رفتم... کاملن بدون برنامه ریزی و اجباری بود.. براش برنامه ها داشتم که آماده بشم... غزلی بخونم.... تفالی بزنم... وضویی و خلاصه...
اما در یک شب دیروقت به اجبار جمعی که همراهش بودم و به زور رسیدیم دم در...
خیلی دلم می خواست یه اتفاقی بیفته نتونیم بریم تو... اتفاق افتاد... تعطیل بود... درش هم قفل... حدود ساعت 12 شب بود...
خوشحال شدم... اما عجیب بود که نگهبان ما رو دید و اومد جلو گفت مهمون های حافظ رو که نمیشه پشت در نگه داشت... مجانی همه مون رو مهمون کرد...
حرصم در اومده بود...
اما... اولین و شاید آخرین خاطره زیبای من از بازدید از به مکان تاریخی، فرهنگی و هنری بود اون ملاقات حافظیه...
تا حالا نشده بود یک ساعت و نیم اشک بریزم... غدد اشکیم داشتند می خشکیدند فکر کنم...
آنقدر حافظ را حس کردم آنشب که هنوز هم اگر حسی هست از آن شب است....
دوستان هم فرصت را غنیمت شمردند و تا می توانستند تا می توانستند سرکار گذاشتند من را... با حس ترهاشون هم گفتند تا نور بالا می زنی بیا با هم عکس بندازیم...
من هم گیج و گنگ با همشون عکس انداختم.... . آنشب گذاشت...
جالب آن بود که بعد از سفر، بچه ها عکس ها رو چاپ کردن... همه خوب بود به غیر از عکس های حافظیه... که بدون استثناء همشون سوخته بودن...
نور بالا کار خودش رو کرده بود...
ببخشید... سرتون رو درد آوردم...
امیدوارم انرژی سفرتون براتون هر روز تازه تر و پربارتر بشه
یاحق

سلام فرید عزیز
می فهمم ... همه ی این هائی که گفتید رو خیلی قشنگ می فهمم. اینها که نوشتید یک حسه که اگر کسی دچارش نشده باشه اصلا براش قابل درک نیست. حافظ یه چیز عجیب و غریبیه برای بعضی ها . یادتون می یاد که یه بار یک نوشته ائی از من خواندید در رابطه با دو غزلش ؟ این دو غزل برای من یک دنیا معنا داره.
تمام این نوشته هاتون برام پر از معنا و مفهومه. من فکر می کنم حافظ یک روح معمولی نیست . حداقل برای من که نبوده. توی هر گوشه و کناری یک دیوان ازش دارم . گاهی دو تا گاهی سه تا. حتی توی صندوق عقب ماشینم!

ایلیا جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 09:19

تبریک برای امسالی که با حافظ آغاز نموده ای!

ممنونم ایلیا عزیز .

شبنم... جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 13:43 http://shabnambahar.blogfa.com

درود پری جان...رسیدنت بخیر نازنین..بهارت فرخنده ..
گفتی حافظ و دلم پرکشید به او حیاط آرامبخش و اون مقبره مسحور کننده و عطر بهار نارنج و هوای مطبوع شیراز...میدونی پری از لحظه ایکه قدم توی آرامگاه حافظ میگذارم اشک چشمهام میاد تا خارج بشم ...خوش به سعادتت که تازه اونجا بودی

سلام شبنم جان
خوبی عزیزم؟
نمی دونستم در بین دوستام حافظ اینقدر شیفته داره! متاسفانه در تعطیلات نوروز زمان مناسبی نیست برای شیراز . شلوغی بیش از حد و آدمهائی که توی حافظیه بودند با فرهنگهای مختلف گاهی خیلی توی ذوق می زد. یهو می دیدی با یک مشت پرت شدی سه متر اون طرف تر که مثلا طرف خودش رو برسونه به مزار و یا یهو چشمت به یه آقائی می افتاد که از اون گوشه داری با موبایلش ازت فیلم می گیره و یا ... نگم بهتره عزیزم!
مواردی دیدم اونجا که خونم رو به جوش آورد و فکر می کردم اینجا حرمت داره برای خودش این کارها جاشون اینجا نیست، ولی مهم نیست . مهم همون لحظه ایه که آدم کنده می شه از زمین و زمان. آدمهای نادان هم بالاخره وجود دارن . خیلی ها هم به عنوان یک فان (و البته با توجه به فرهنگ خودشون) می یان این جور جاها.
امیدوارم در بهترین فصل سال بتونی بری و از احساساتت بنویسی و من بخونم.

دانیال جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 14:20 http://d.blogsky.com

هر کجای عالم که باشی ، در محضر کسب کمال خواجه شیراز ، ناتوانی در پس دادن الفبای دلدادگی ....
سفر بخیر خانم پرنیان ، با این اشعار زیبا ، سوغاتی خود را گرفتیم اما از عیدی هنوز خبری نشده ها !!!!

سلام دانیال عزیز
عیدی امسال من به شما دوستان عزیزم یک قلبیست اندازه ی دست مشت شده ام. اما برای مهر بی نهایت جا دارد. برای دلتنگی نیز! برای عشق ورزیدن و دوست داشتن هم بی انتهاست.
عیدی امسال من به دوستانم این جملات است:
دوستتان دارم چون یک انسانید لبریز از احساس. چون که قدم به خانه ی من و خانه ی دل من می گذارید و هر کدامتان یک دنیا لطف داشته اید تا امروز. دوستتان دارم به خاطر اینکه وقتی ازتان بی خبر می شوم نگرانتان هستم و ناخوداگاه به شما فکر می کنم. دوستتان دارم چون میدانم با صبوری نوشته هایم را می خوانید، درد دلهایم را گوش می کنید و حتی اگر خسته شده باشید باز هم بار دیگر می آئید. دوستتان دارم چون حتی اگر حرفهایم را قبول نداشته باشید برایشان احترام قائلید.
دوستتان دارم چون لحظاتی که از شدت دلتنگی و اندوه به مرگ می رسم دلخوشم که صبورانه دلتنگی هایم را تحمل می کنید.

دوستتان دارم چون هستید ...

کوروش جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 15:50 http://korosh7042.blogsky.com

درود بر پرنیان عزیز
امید که بهار روزانت بهتر از بهار دلگشا باشد
در سفر بودم وتازه برگشتم
و خیلی مطالب زیبا را ازدست داده ام
امید که به زودی بهرمند شوم

شادباشی و چون نوروز جاودان

سلام کوروش عزیز
ممنونم از محبت شما. همیشه به سفر ... سفرهای خوب و دلنشین

مریم جمعه 12 فروردین 1390 ساعت 21:19 http://www.2377.blogfa.com

من نه شیراز رفته ام و نه جنوب!
خوش به حالت !
و عکست هم فوق العادست !

انشاالله به زودی می ری. ممنونم ازت

آفتاب شنبه 13 فروردین 1390 ساعت 11:51 http://aftab54.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااااام پرنیان من
پرنیان خود خود خود خود خودم !
به سلامتی برگشتی ؟
سفر ها بی خطر ..امیدوارم که همیشه خوب و خوش باشی و در آرامش کامل بسر ببری ..با اینکه تو نت جواب کامنت ها را می دادی ولی نمی دونم چرا احساس می کردم خیلی دوری !
اینو جدی میگم منم خیلی عادت کردم با اینکه با چند خط نوشته در ارتباطیم اما احساس خوبی نسبت به این فضای وبت دارم .
ولی دلم از اون نوشته های آرامش بخش و ارزنده ات می خواد !
خیلی هم زیاد می خواد
همیشه بمانی عزیزم .

سلام آفتاب عزیزم
واقعا نمی دونم چی باید بگم. خوشحالم از اینکه دوست خوبی مثل تو رو دارم حتی اگه توی دنیای مجازی باشه .
چند دقیقه پیش ام بی سی پرشیا یه فیلم خیلی قشنگی رو نشون داد. بچه ی 5 ساله ای که مادرش در اثر تصادف مرد و خیلی تنها شد. یک نقاشی کشید و نقاشی اون شروع کرد باهاش حرف زدن و از توی نقاشیش در اومد یه آدم زنده شد و یک دوست خیلی خوب در کنارش. منظور از نوشتن اینا این بود که دوستی به هر شکلی باشه خیلی قشنگه . می خواد حقیقی باشه یا خیالی باشه و یا مجازی . دوستی به هر شکلی که وجود داشته باشه خیلی خیلی باارزشه. و بودن تو برای من خیلی باارزشه.

باران یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 00:16

اینو امروز هدیه گرفتم از یه نفری
خیلی پروانه توش بود و خیلی دوسش داشتم!
میدمش بشما:

"شادی" پروانه ای است که هرچه تقلا کنی نمیتوانی آن را شکار کنی،باید آرام باشی تا روی شانه ات بنشیند...
شانه هایت پر از پروانه...

آرام خواهم بود تا شاید بشیند روی شانه هایم.

مرسی که این هدیه ی باارزشتون را بامن به اشتراک گذاشتید.

کوروش یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 02:11 http://korosh7042.blogsky.com

سلام پرنیان عزیز
حال که فرصت غنیمت شد و نوشتارت را خواندم می بینم که همسفر بوده ایم
و چه زیبا وصف الحال من نیز شدی
زیارت رندان گفتی و باز هوائی شدم
اگرچه بد زمانی بود که شنیدم می گفت آمدیم قبر حافظ!!!!!!!

دلم می گرفت از این همه
یا کسی را دیدم که پارچه ای را بر آرامشگاه سعدی میمالید
ولی نقش حیات را بر تخته سنگها دیدن. بر خاک پشته های دشت های آزاده گان . و بر کاشیکاری های در میدان شاه عباسی یا بازار قدیم کرمان را دیدم
رسیدن تو نیز بخیر و شادی

سلام کوروش عزیز
خوب به قول جوانهای امروزی : هر کسی یه جوری حال می کنه!
بعضی ها هم اینجوری خوشحالند و یا اینجوری به آرامش می رسند.
مهم اینه که شما اونچیزی رو که باید می گرفتیدگرفتید از سفرتون.
معلومه که براتون حسابی پربار بوده. خوشحالم و امیدوارم فرصتهای چنین مسافرتهائی همیشه براتون فراهم باشه.

ممنونم و امیدوارم اولین روز کاری ، روز بسیار خوب و آرامی باشه براتون

نرگس یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 10:15 http://w-infinite.blogsky.com/

سلام
سال نوتون مبارک
حستون زیبا بود
و البته عکسی که گرفتید زیباتر

سلام نرگس عزیز
ممنونم ازت سال نو شما هم مبارک . امیدوارم سال خوبی در پیش رو داشته باشی

آذرخش یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 10:31 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام دوست عزیز
خوبی؟
خوش گذشته؟تعطیلات خوب بود؟از عیدی چه خبر؟
امیدوارم سال خوب و پر از شادی و نشاطی داشته باشی و حسابی بهت خوش بگذره
ممنون از اینکه محبت کردی و بهم سر زدی.چند روزی مسافرت بودم و به اینترنت خوبی دسترسی نداشتم که بیام وبلاگت
شیراز شهر خوبیه. هرچقدر هم برم بازم واسم جذابیت داره. حافظیه که دیگه جای خود داره
متاسفانه عکس باز نشد. باید با ف ی ل ترشکن امتحانش کنم
منتظر بقیه سفرنامه هستیم
همیشه شاد و خندون باشی

سلام آذرخش عزیز
امیدوارم مسافرت خوش گذشته باشه. سال بسیار خوبی برات آرزو می کنم.
ممنون از لطفت.

فیلم وجامعه یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 12:30 http://filmvama.blogfa.com/

بیا تا برایت بگویم ..چه اندازه تنهایی من بزرگ است ..
........
وخاصیت عشق این است.. سهراب سپهری
تصویر زیبا بود..ایام بکامتون..فرزان

... و خاصیت عشق این است!

ممنونم فرزان عزیز
لطف کردی

قندک یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 14:03 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود. سال نو مبارک. صد سال به از این سالها. خوشا شیراز و وصف بی مثالش خداوندا نگدار از زوالش. خوشا به حالتان واقعا عجب شهری را انتخاب کرده بودید.

سلام جناب قندک
سال نو مبارک. امروز به یادتان بودم .
امیدوارم تعطیلات عید خوش گذشته باشه و سال جدید ، سال بسیار خوبی براتون باشه .

یک زن یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 15:23

سلام پرنیان مهربون ودوست داشتنی، خوشحالم که خوش گذشته. دلم برات خیلی تنگ شده بود.

سلام عزیزم
خوبی ؟؟؟؟؟؟
خوش گذشت ؟
من هم دلم برات تنگ شده بود. خوشحالم که برگشتی

فریناز یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 22:34

سلام پرنیان جون

سلام فریناز عزیز
خوبی ؟

آفتاب یکشنبه 14 فروردین 1390 ساعت 23:38 http://aftab54.blogfa.com/

سلام عزیز دلم
خوبی پرنیان جان ؟..انگار خیالم راحت شده که اومدی !!
تا وقتی رفته بودی سفر روز ی چند بار می آمدم اما حالا که برگشتی آرامش پیدا کردم چون می دونم نزدیکمی
البته میدونی که صبح ها نت ندارم که بیام ..اینو به بزرگواری خودت ببخش نازنینم .
دوستت دارم پرنیا ن من .

سلام آفتاب نازنینم
محبتت همیشه به من رسیده عزیزم. اونقدر همیشه با محبت هستی که من کم می یارم در پاسخ دادن کامنتهای پرمهرت. خوشحالم که هستی عزیزم .

فرخ دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 00:58 http://chakhan-2.blogsky.com

رسیدن به خیر و شادی . . . اینجا اتاق امنی است برای آنها که دوستیهای تازه و متنوع را دوست میدارند ... و متاسفانه برخی در کمین اند اینجا تا شکاری به چنگ آورند و ...... بماند!
من هم به این نقطه رسیده ام .. اما همیشه حسی در وجودم به من میگوید که اقامتم در این فضا همیشگی نیست ... نمیدانم چرا؟ شاید برای آنکه ما برای تداوم دوستیهای خود سوژه و واژه کم میاوریم و دیگر نمیتوانیم ادامه بدهیم .

فرخ عزیز زندگی بر پایه نااستواری می چرخه. هیچ چیزی ثبات نداره. و برعکس وقتی دو دستی می چسبیم به چیزی که دوستش داریم بیشتر از دستش می دهیم. همه چیز گذراست. اما گاهی هم بعضی ها شانس می آورند و بهترین ها را تا لحظه ی مرگ با خود به همراه دارند.
تمرین می کنم وابسته نباشم که شدت ضربه ها کمتر باشد. بهتر است همین لحظه را دریابیم. همین امروز با تمام دوستی هائی که وجود دارند و دلهایمان را گرم می کنند حالا تا فردا ، خدا را چه دیدی؟!
دنیای نت از هر چیزی بی ثبات تره. چون آدمها فقط با کلمات و به کمک یک تکنولوژی پیشرفته با هم ارتباط دارند. وقتی نمی دانیم دوستانمان کجا زندگی می کنند و هیچ نشانی غیر از یک آدرس اینترنتی از هم نداریم خیلی راحت همدیگر را گم می کنیم. ولی همین هم خودش نعمتیست.
با تمام این حرفها احساس می کنم باز زندگی داره به من کلک می زنه و من چقدر به دوستای وبلاگیم دارم وابسته می شم وقتی نمی یان چقدر دلتنگشون می شم و وقتی می یان چقدر خوشحال . بعضی از دوستانم اینجا اونقدر محبت دارن که همیشه چشم به راهشون هستم.

ممنونم

حریر دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 06:38

سلام به پرنیان همیشه عزیز
خوشحالم که سفر خاطره سازی داشتی
و خوشحالتر اینکه با اون همه شلوغی حافظیه تونستی سر مزار حضرت حافظ بری
حس غریبت رو می فهمم گاهی شاد گاهی غمگین و گاهی هم دلتنگ
عمر سفر کوتاهه خوب یا بدش زود تموم میشه و خاطراتش باقی می مونه
روز جهانی بستنی رو نمی دونستم دیدم چقدر هوس بستنی زعفرونی میهن کردم نگو بی مناسبت نبوده

سلام حریر جان
کلا سفر برایم همیشه جذابیت دارد . هر جائی که بروم و برگردم یه عالمه خاطره برایم می ماند از آن سفر. اما حافظیه را درست گفتی . با هر مکافاتی بود رفتم و البته ارزشش رو داشت.
بستنی هم نوش جان امروز خودت رو مهمان کن به یک بستنی زعفرانی میهن. البته من کاله رو بیشتر دوست دارم . کوکی کاله

رها دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 09:05

سلام عزیزم رسیدن بخیر امیدوارم همیشه سفرهای خوب و شیرینی داسته باشی ...با اروزی بهترینها برای شما ...

سلام رها جان خیلی خیلی ممنونم
امیدوارم تو هم شاد و سلامت باشی همواره
لطف کردی

ز-حسین زاده دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 12:21 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام . بهترینها را در سال جدید برایتان آرزومندم. امیدوارم سال جدید سالی مملو از شادی و نشاط و سرور برای شما باشد. روز بستنی هم بر شما مبارک.
حافظ فرمود :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمر قند و بخارا را
صائب تبریزی پاسخ داد :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد از آن خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار جواب داد :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم روان و روح اجزا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که شور افکنده دلها را

شاد و سرافراز و موفق باشید.

سلام
و
امیر نظام گروسی در جواب حافظ میگه:
اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تن و جان و سر و پا را
جوانمردی بدان باشد که ملک خویشتن بخشی
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

و دکتر انوشه با کمی ور رفتن با اشعار فوق گفته:
اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را
به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را

دوستی میگوید:
اگر یک مهرخ شهلا بدست آرد دل ما را
زیادت باشد او را گر ببخشم مال دنیا
سر و دست و دل و پا را به راه دین می بخشند
نه بر گور و نه بر آدم گری بخشند این ها را

و در جواب دکتر انوشه و شهریار و... دوستمان می گوید:
مگر ملحد شدی شاعر که روح و معنیش بخشی
نباشد ارزش یک فرد زیبا روح و معنا را
امام عصری و حاضر! چنین بیهوده می گویی؟
که روح و معنیش بخشی یکی مه روی شهلا را ؟
وگر لایق بود اینها به خاک پای او بخشم
که نالایق بود دست و سر و هم روح و معنا را

و در ادامه به طنز می گوید:
مگر یک مه رخ خاکی به معنا چیز میبخشد؟
وگر روح ارزشش این گونه باشد عرش اعلا را؟
به یک مه روی تهرانی مگر معناش میبخشند؟
به یاوه چرت می گویی! ندانی این معما را!
الا ای حاتم طائی ! زجیب غیب می بخشی؟
نباشد ارزش یک بچه میمون ! روح ومعنا را!

و باز جوابی دیگر به دکتر انوشه

اگر آن مهرخ خوافی بدست آرد دل مارا
ویا در جایی دگر کمی طنزآلود:
آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم
زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را
و
عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را
چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا

اما داستان باز هم ادامه یافت

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
کسی که دل بدست آرد که محتاج بدآنها نیست
که صائب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را

و دوستی دیگر گوید:

هر آن کس چیز میبخشد، به زعم خویش میبخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا
نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را

دیگری دوستمان میگفت:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد رل مارا
چه جای بخششی دیگر سر و روح و بخارا را
کسی را چیز می بخشند که در وی حاجتی باشد
نه بهر ترک شیرازی که خود بخشیده جان ها را

و این هم جوابیه یک شاعر گمنام معاصر به شعر شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خورشید و فلک سایم از این عزت کف پا را
روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است
من مفلس کیم چیزی ببخشم خال زیبا را
اگر استاد ما محو جمال یار می بودی
از آن خود نمی خواندی تمام روح و اجزا را

تابه این شعر میرسیم که با کمی تغییر در وزن. حافظ را مسؤل تمام این دعاوی میداند:
چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارارا
که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را
از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را
وجود او معمایی است پر از افسانه و افسون
ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را

یه شوخی به سبک کوچه بازاری با شاعران:
و اما یکی از اراذل به نام کرگردن صورتی (حامیت) در جواب این سه شاعر برجسته این طور سروده :

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام کارت سوختها را
هرآنکس چیزی می بخشد زجانش بیش می بخشد
نه چون ترکی که می بخشد تمام روح و اجزا را
تمام روح و اجزا را به عزراییل می بخشند
نه بر آن ترک بی بنزین که گشته جمله پمپها را
اگر حافظ ببخشاید سمرقند و بخارا را
منم از روی بیکاری ببخشایم بیابان را
نه حـــافظ داند و صــائب؛ نه داند شهریـــار ما
که کارت سوخت امروزه؛ ببرده جمله جانها را

می بخشید البته طولانی شد این متن را جائی خوانده بودم .
من هم برایتان سالی بسیار خوب آرزو می کنم

باران دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 16:00 http://baranjavid.blogfa.com

امیدوارم سال خوبی داشته باشی
من جنوب رو اصلن ندیدم و خیلی دوست دارم ببینم
عکسی که گرفتی خیلی زیباست (حرفه ایه)
یاد گرفتن و پرداختن به عکاسی جزو برنامه ها م بود که هنوز بهش نرسیدم

سلام
حتما" یک برنامه سفر برای جنوب داشته باش. مخصوصا" کیش یک جزیره ی زیبا و قانون مند و ساکت و تمیز . در مورد آبادان و خرمشهر می تونم بگم قبل از جنگ عروس ایران بود اما الان تبدیل به یک مخروبه شده. جزایر جنوب و خلیج فارس به طور کل دیدنیه. من به دلیل اینکه بستگانم در جنوب زندگی کرده اند زیاد سفر کرده ام. امیدوارم به زودی شرایط برایت مهیا شود.
عکاسی هم یکی از رشته های مورد علاقه ی منه. عکاسی تمرکز و دیدن زیبائی ها با دقت بیشتر و ثبت آنهاست.
ممنونم آذر عزیز

کوروش دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 16:41 http://www.paaraaziit.blogfa.com

با درود
مطالبت مثل همیشه خوب و مفید بود
واقعا که استفاده کردم
خوشحال میشم که به منم سر بزنی
من به روزم
منتظرتم[گل]

سلام
ممنونم . خدمتتون می رسم حتما

یک زن دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 17:44

فرشته ی مهربون و دوست داشتنی وبلاگستان چقدر خوبه که هستی.
عکس رو الان دیدم فوق العاده بود وچقدرتلخه که بال پرواز داشته باشی ولی همچنان سرگردان باشی.

سلام عزیزم
امیدوارم خوب باشی و سرحال
آره باهات موافقم ... (در مورد بال پرواز)
مرسی تو خودت خوبی عزیزم

نیما فاتحی دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 22:35 http://nimafatehi.blogsky.com

در کنارت نشست.بی هیچ حرفی باران بارید.
تولد بهار مبارک.
با سپاس فراوان که به من سر زدی نگاه قبل از کوه.

با یاد و خاطرش هم بارید ...
ممنونم

محمد دوشنبه 15 فروردین 1390 ساعت 23:25 http://mohamed.blogsky.com

سلام پرنیان عزیز
چقدر احساست رو میفهمم تو این پست.هر لحظه شان خودش رو داره گاهی!
کاشکی از سفر جنوبت بیشتر بنویسی! از آرامشی که تجربه کردی!از حس اون لحظت!نمیدونی چقققدر دوس دارم بخونم! تو رو خدا حالش رو داشتی و تا یادت نرفته از ون لحظاتت هم بنویس.

میمیرم برا بستنی!اما اصصصصلا نمیدونستم روز جهانی بستنی هم هست!))))

تا حالا سر مزار حافظ نرفتم ....

سلام محمد عزیز
خیلی ممنونم از نظر لطفی که داری . اگه بخواهم از هر احساسی که توی لحظات دارم بنویسم خواننده رو خسته می کنه. اما همین جا کمی برایت می نویسم : دریای جنوب یک حال و هوای خاصی برای خودش داره انگار یک عظمتی داره شاید هم من اینجوری می بینمش. هر ساعتش یک رنگه ساعت ده صبح از آبی تا سبز هر قسمتش یک رنگه از نزدیک تا دور دورها. بعداز ظهرهاش نور خورشید که روی آب می افته انگار که نوارهای طلائی رنگی رو پاشیدن روی آب و غروبش رو که اصلا از زیبائی نمی دونم چی بگم. جائی که من بودم سکوت بود و دور ازهیاهوی شهر نشینی و فقط صدای دریا بود و صدای چندین نوع پرنده و گاهی صدای وزش باد . دور شده بودم از همه چیز و همه کس ... گرمای جنوب رو دوست دارم چون از سرما بیزارم اما تابستانها و حتی اواخر بهار دیگه هوای جنوب غیر قابل تحمله. از احساساتم باید در لحظه بنویسم . چون باز برگشتم به روز مرگی ها!!!
اقیانوس هند رو هم دیدم اونجا هم فوق العاده زیباست موجهای کنار ساحلش گاهی به دو سه متر هم می رسه جون میده برای موج سواری اما من جراتش رو نداشتم و بلد هم نیستم اما جت اسکی با اون موجهای بلند یک تجربه ی فوق العاده بود برای من. دریای خزر هم زیبائی های خودش رو داره. اصلا هر جائی که دریا داشته باشه یعنی دنیای آرامش .
بستنی هم نوش جان . جای منو خالی کن. من هم بستنی خور قهارم!
امیدوارم فرصتی پیش بیاد که به حافظیه هم بری.
مرسی محمد عزیز

ویس سه‌شنبه 16 فروردین 1390 ساعت 00:03 http://lahzehayenab.blogsky.com

سلام دوست خوب خوب خوبم.مهربونم.می دونی که شیراز را ندیدم.چند بار کسانی که به شیراز رفتند بر سر تربتش تفالی برایم زدند که شاید باور نکنی همیشه این غزل اومده:رواق منظر چشم من آشیانه توست/کرم نما و فرودآ،که خانه ،خانه توست.خیلی مایلم اردیبهشت امسال دوسه روزی بر وم وبگذارم که احساس هوایی بخورد.برایم دعا کن.خیلی دلم گرفته.

سلام عزیزم
خوب حافظ هم که داره همش صدات می کنه. برو دیگه !

توی دعاهام این روزها تو نفر اولی عزیز دلم. خدا نکنه دلت بگیره .
آرزوی آرامش برات دارم از صمیم دلم

باران سه‌شنبه 16 فروردین 1390 ساعت 13:53

آخخخخخخخخخخخ جوووووون بستنی!!!
شکلاتیش لطــــــــــــــفا!
دو تا!
بیشترم شد البته اشکالی نداره!
..

سلاممممممم..

این دلبری کردنا غیبت طولانی مدت حضرتعالی رو موجه نمی کنه!‌
گفته باشم

سلامممممممم

باران چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 00:33

درس و مقش بودیم بخدا!
بلاد کبیره ی تهران!
همون شهرفرنگ سابق!!
شکلات که ندادین
حالا بستنی میخواین ندین
چرا دیگه اخم و دعوا میکنین؟!
مظلوم و غریب گیر آوردین بدتر از این فروغ السلطنه ما را!

شما عزیزید . تشریف بیارید دو تا بستنی مهمون من یکی برای خودتون یکی هم برای هر کسی که دوست داشتید.
شکلات هم روش ! دیگه چی ؟

یک زن چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 08:53

سلام وصبحت بخیر عزیزدلم.

سلام عزیزم
امیدوارم خوب خوب خوب باشی

باران چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 16:09



دیگه هیچی بخدا!

شکر خدا!

فرزاد پنج‌شنبه 18 فروردین 1390 ساعت 09:53 http://far1par2fidoo3.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیز
سال خوبی رو شروع کرده باشی.
ممنون که سر زده بودی و احوال منو پرسیده بودی.
.............................................................
به امید روزای خوب
......................................
متنت هم زیبا و پر معنی و ماه بود

سلام فرزاد عزیز
ممنونم ... به امید روزهای خوب .
لطف کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد