فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچهای غربت ؟


چند روز پیش از کنار گلدانهائی که در حال خشک شدن بودند در پارکینک ساختمان مسکونیم می گذشتم یکی از آنها را از خاک بیرون کشیدم  و در نهایت ناامیدی گذاشتم در آب.  هر روز نگاهش می کنم و هر روز با دو برگ باقیمانده اش  حرف میزنم .  می خواهم که برگردد به زندگی . دو سه روزیست می بینم ریشه کرده . همان گیاهی که قرار بود سرایدار آن را مانند بقیه ی گیاهان خشک شده به دور اندازد.  

  

 ..............................

نگاه که می کنی به خودت می بینی جریانات زندگی دارد تو را باخود می برد به ناکجا آباد. ای کاش قبل از اینکه دیر شود متوجه شوی که باید دوباره سبز شوی . در زندگی تمام انسانها روزهای دشوار و طاقت فرسا بوده اند. روزهائی که تصور می کردی دیگر امکان بلند شدن وجود ندارد و می ماندی از این پس چگونه با خودت و با زندگی باید کنار بیائی؟!  

 

می آیم!   خسته از این و آن،  گسسته . از دشتهای غمزده ، از پیش پونه های وحشی ، بر جوی کنارها و از کنار زمزمه چشمه سارها از پیش بیدهای پریشان از خشم بادها ... می آیم . از کوه های سامت با دره های مغموم در های و هوی باد می آیم ... 

 

آنوقت است که می بینی از رهائی هیچ خبری نیست!  نه معجزه گری وجود دارد که زمان را به عقب بگرداند و همه چیز را به دلخواه تو تغییر دهد و نه مرگ تو را خواهد رهانید از دردهایت!  باید ادامه داد ...  

 

در کنار تلخی ها و انجماد، گاهی انگیزه های کوچک کوچک هم می شود روزنه ای که تابش نور آن به قلبت، راهت را باز می کند برای رفتن و ادامه دادن !  

 

توجه و دوست داشتن ... انگیزه های زندگی همین اطراف هستند، همین نزدیکی ها!  آدمها و عشقی که نسبت به آنها در خود ایجاد می کنیم. 

وقتی که احساس می کنم هر انسان خوب روحی از پروردگار است به عظمت حضور اطرافیانم بیشتر ارج می نهم. و درکنارش طبیعت زیبا ... آفتاب ، ماه ، ستارگان ، باد ، شبنم و شقایق ، تمام اینها میشود زنجیر کوچک و نامرئی  از یک وابستگی زیبا برای ماندن در این دنیای سخت و سرد خاکی!   

هر روز صبح به امید اینکه پیرمرد مهربانی جلوی در خانه اش می نشیند و عبور و مرور مردم را نگاه می کند می پیچم داخل کوچه ی روبروی محل کارم و چشمانم به دنبالش میگردد فقط برای یک سلام و یک لبخند و خوشحالم که هنوز هست و هنوز لبخند می زند! 

 

من آفتاب درخشان و ماه تابان را 

بهین طراوت سرسبزی باران را 

زلال زمزمه روشنان باران را 

درود خواهم گفت 

صفای باغ و چمن دشت و کوهساران را 

و من چو ساقه نورسته بازخواهم رست 

و در تمامی اشیا پاک تجریدی 

وجود گمشده ای را ... دوباره خواهم جست ! 

  

در کنار تمام اینها گاهی وقتها از بس که تلاش می کنم برای شاد بودن، برای خندیدن و برای انگیزه های زندگی، فقط کافیست یک تلنگر، یک حرف سرد ، یک صحنه ی تلخ کوه آتش فشان درون مرا منفجر کند و به یکباره در یک لحظه احساس می کنم به هزاران تکه تقسیم شده ام  و آنوقت است که دیگر اختیاری بر اشکهایم ندارم.   

 

اینجاست که باید اجازه داد  که این اشکها کار خودشان را انجام دهند تا دوباره، بشود به زندگی لبخند زد.


نظرات 38 + ارسال نظر
کمال شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 09:57

سلام ، وبلاگ زیبایی دارید
یاد شعر حجم سبز سهراب افتادم
مرا برد به گذشته خیلی دور
به زمانی که آتش در خرمنم افتاده بود
در پناه حق باشید./

سلام
ممنونم . امیدوارم احیا شده باشید دوباره ...
لطف کردید!

یک زن شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 10:14

پرنیان مهربونم خیلی با این پستت احساس نزدیکی کردم.این اواخر روزهایی رو می گذروندم که فکر می کردم امکان نداره بتوانم ادامه بدم و لی به قول تو نه می توانستم روزهام رو به عقب برگردونم ونه مرگ مرا از دردها رها می کرد. ولی محبتهای که شاید به نظر کوچیک می رسیدند از طرف دوستان نادیده ام بهم کمک کرد که امروزخوب باشم.
محبتی که به اون گیاه کردی رو به نوعی دیگه به من کردی وممنونم برای بودنت.

عزیزم ... آخه مگه من برات چی کار کردم ؟؟؟؟
تو خیلی مهربونی ... و وفادار

آذرخش شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 10:56 http://azymusic.persianblog.ir/

پرورش دهنده که شما باشید باید هم گل ریشه دار بشه

سلام
حال شما؟
خوبید؟تعطیلات خوش گذشته؟
دستتون درد نکنه از نوشته سرشار از انرژی مثبت. واسه من که خیلی تاثیر گذار بود. از صبح احساس بی حوصلگی و رخوت می کردم، اما حالا وضع تغییر کرده و انرژی گرفتم
روز و روزگار خوش

سلام آذرخش عزیز
مرسی ... خوب بود . شما دیگه چرا؟ شما که احساس می کنم بیشتر وقتها سرشار از انرژی هستی ؟! همیشه تصور یک آقائی سرشار از زندگی و انگیزه دارم ازت.

البته سوالم خیلی بی معنی بود. می دونم که همه ی ما روزهای بی حوصله گی داریم بالاخره ... روزهای خستگی و روزهای دلتنگی. غیر از این باشه یه کم عجیب و غیر عادی میشه.

خوشحالم که دوست داشتی و ممنونم ازت .

بهارِآرزو شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 11:10 http://www.bahar-e-arezoo.blogfa.com

سلام بانو .../

اشک جلوی چشمامو گرفته ... روح سراسر استرسم آروم گرفت اینجا رو خیلی دوست دارم ... شما رو هم همینطور
چقدر آرامشت خوبه چقدر حرفات شیرینه

سلام بهار عزیزم
مرررررسی . می دونی که من هم خیلی دوستت دارم

و ممنونم برای این خط آخر . ناخودآگاه هر موقع این آهنگ رو گوش می دهم یادت می کنم و یاد محبتهات .

سهبا شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 11:11 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

حرفهایتان معجزه زندگی ست .... همیشه می خوانمتان حتی بی گذر رد پایی ....
سلام مهربان .

سلام سهبا جان
مرسی برای محبتت . اما چرا بی نشان و بی ردپائی؟ حتی اگر یک رد پای کوچولو هم بذاری خوشحال میشم ازدیدن اسمت .

یک زن شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 12:20

نازنینم به قول خودت توجه و دوست داشتن انگیزه های زندگی همین اطراف هستند، همین نزدیکی ها. آدمها وعشقی که نسبت به هم ایجاد می کنیم. بزرگترین کاری که درحق هم می کنیم همین توجه ودوست داشتنه برای همین ممنونتم.

مرسی عزیزم .
پس با این حرفها ... باز هم دوستت دارم

مهرباران شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 13:23 http://darya73.blogfa.com

این دنیا همچون زندانی ست بزرگ... زندگی در قفس، خود داستانی است به قدر یک عمر آدمی... خیلی از وقتها، سایه ی میله های زندان را بر گوشه کنار خودم می بینم... بر رفتارم... بر نوشته هایم... بر بالهای نداشته ام... حتی بر خیالم...
شاید پروازقدر یک سقف کوتاه قفس باشد اما باید پر گشود... با اینکه سایه های خطی خطی قفس همیشه خودنمایی می کند... اما پرواز فراموش شدنی نیست...
سپاس همیشه به خاطر نوشته پرانرژی و امیدتان... همیشه هایتان سبز و برقرار...
درود بر شما

سلام
فکر می کنم یکی از آهنگهای سیاوش قمیشی است که می گه : زندگی زندان بدون مرز ...
...
آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم ، نه برآنم که از تو بگریزم
همه ذرات جسم خاکی من از تو ای شعر گرم ، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند ، که لبالب زباده ی روزند
با هزاران جوانه می خواند بوته ی نسترن سرود تو را
هر نسیمی که می وزد در باغ می رساند به او درود تو را
من تو را در تو جسنجو کردم ، نه در آن خوابهای رویائی
در دو دست تو سخت کاویدم، پر شدم پر شدم ز زیبائی
پر شدم از ترانه های سیاه ، پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز ، از هزاران جرقه های امید ......

امیدوارم هیچوقت هیچ روزی پرواز را فراموش نکنید .
ممنونم ...

محمد شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 13:24 http://mohamed.blogsky.com

دیروز بانو آلبوم رستاک رو گرفته بود.
بغضی ته گلوم رو سخت فشار میداد ولی نشد اشکهام به قول خودت کار خودشان را بکنند ...

اوونقد انسانها از مسیر اصلا و ذات وجودیشون دور شدن که فقطططط دیگه باید منتظر بود.انقراض...

آلبوم رستاک خیلی قشنگه . توشون آهنگهای شاد هم داره ...

محمد عزیر بگرد و توی آدمها خوب هاشون رو پیدا کن ... هنوز داریم ... هنوز نسل آدمهای خوب منقرض نشده ... همونهائی که وقتی کنارشون باشی سرشار از انرژی می شی و نمی فهمی دقایقت چطوری می گذره ...

پیام شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 14:59

سلام ودرود

سلام
خوش آمدید ...

شقایق شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 14:59

:) منم شبیه این گلدون داشتم. ۶ ماه طول کشید تا جوونه داد ساقه هاش تو اب ! انقدر که تو محیط افسرده ای مونده بود .. براش اهنگ بذار .. یه رژ خوش رنگی .. قرمز قرمز قرمز.. من هیچ وقت این رنگی نزدم برم ببینم چطوریه :)
می دونی پرنیان منم خیلی در به در این نگاه ها و پیرمرد ها و پیرزن ها و انسان ها و پرنده ها و گل ها و مهربانی ها و لبخند ها و .... بودم ... الانم دنبال لبخند ها و چشم ها هستم اما دیگه نه یه ادم یکسان هر روز .. از بس ، مثل همینی که خودت نوشتی ، وابستگی برام اشک اورد و حساسم کرد به حرف های سرد و ......تکه تکه گی ...
خوب باشی عزیزم

ولی بالاخره جوانه داد!
خوشگله ... بزن . مطمئنم خوشگل تر می شی
متاسفانه وقتی دنبال یک نگاه و لبخند (خاص) باشی زودی از دستش میدی. انگار که خدا می خواد بگه که وابسته نباش اگه باشی عاقبت خوبی برات نداره . خدا می خواد خودش فقط یکی یک دونه ی دلها باشه . بقیه باید به میزان مساوی توی قلب آدمها جا داشته باشن.
امیدوارم همیشه عاشق باشی ... عاشق زندگی و همه ی مخلوقات خداوند

فرخ شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 17:11 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام ... زیبا بود ! مثل عسل شیرین بود و کامم را شیرین کرد ...
راستی امروز در یکی از کوچه های سهروردی شمالی زنی جوان را دیدم که با پیرمردی دارد سلام علیک میکند !
پیرمرد در جلوی خانه خود ظاهرا نشسته بود و .... نکنه شما رو دیدم و ندونستم!

سلام
ممنونم فرخ عزیز. نخیر قربان من نبودم . تازه امروز دوست مهربون و پیرم نیومده بود بشینه جلوی خونه اش

پرنیان - دل آرام شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 17:36

سلام
سلام مهربان با دلم
دلم می خواد فقط سکوت کنم و این نوشته های دستچین شده ات رو بخونم
تو هوات نفس بکشم
بوی زندگی رو حس کنم
بوی تازه گی
بوی مهربانی و نگاه پیرمردی که من هم دنبالش می کنم تا با دیدنش به خورشید به زندگی به دنیا سلام دهم
چقدر شیرینه این روزمره گی ها
و به قول تو
همه ی این زیبایی هارو هم دور خودت جمع کنی
فقط کافیست با یک تلنگر با یک نگاه تلخ بشکنی
اون روزی که اختیاری بر اشک هایت نداری
زندگی همین اشک ها و لبخند هاست
بی بهانه بخند
شیرین ترین پرنیان دنیای من

سلام پرنیان عزیزم
خیلی خیلی از محبتت ممنونم ...
من هم دلم می خواد در مقابل این حرفهای قشنگت سکوت کنم و بارها بخونمش ...

باران شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 17:54

...

وقتی که احساس می کنم هر انسان خوب روحی از پروردگار است به عظمت حضور اطرافیانم بیشتر ارج می نهم...

و تو خوبی
پرنیان!

سلام
خیلی قشنگ بود..

مرسی باران عزیز
خوشحالم که میگی خوبی

غریبه شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 19:46 http://feelingofburn.persianblog.ir

خوب بهش محبت کردید دوباره زنده شده .
من هنوز روزی که تصور میکردم دیگر نمیتوانم بلند شوم ام تمام نشده !!!
واقعا معجزه گری نیست که روزها رو به عقب برگرداند .
نه !!!
نه دیگه نمی خوام گریه کنم .

تمام می شه ... بالاخره یک روزی تمام می شه و بعدش دیگه با احترام به این روزهای دلتنگی یاد می کنی !
نه نیست ... زندگی واقعی توش کسی نیست که روزها رو برگردونه به عقب مگر اینکه تو رویا زندگی کنیم.
سهراب عزیز اونقدر بخند که کمتر فرصت گریه کردن داشته باشی ... کم کم خندیدن میشه برات عادت!

کوروش شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 20:37 http://www.paaraaziit.blogfa.com

با درود
دوست عزیز من با یک مطلب جدید به روزم
خوشحالم مکنید اگر افتخار حضور دهید
و با نظرات خود مرا راهنمایی فرمائید
با سپاس[گل]

سلام
راستش اومدم اما وقتی کامنت می ذارم نمی تونم تائید کنم . این مشکل بلاگفاست این چند روز ....

شبنم... شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 21:58 http://shabnambahar.blogfa.com

زیبا مینویسی دختر...
پری میدونستی به قلب هم آموخته اند که به تپیدن های عاشقانه تظاهر کند....
وقتی رد انگشتان دستت را توی تلخ مثل عسل میبینم میگم آخ جون پری قدم گذاشت روی چشمهای شبنم...

عزیزم ... چشمت همیشه روشن باشه .
و همیشه عادت کنه به دیدن زیبائی های دنیا .

مرسی ... خیلی لطف داری

میله بدون پرچم شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 22:12

سلام
فرض کن این گل است!
به خاطر این که باز هم به رده سنی ما پیرمردها عنایت داشتی

سلام
با اینکه اصلا هیچ شباهتی به گل نداره ولی من یک گل تجسمش کردم و خیلی خیلی ممنونم . شما خودتون گل هستید.

قربان اوووه کو تا برسید به پیرمرد شدن... خیلی فرصت دارین حالا حالاها

باران شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 23:55

منم البته یه کم خوبم!

یه کم خیلی کمه!
قبول نیست

ویس یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 00:43

بخوان به نام گل سرخ،در رواق سکوت

که موج و اوج طنینش زدشت ها گذرد؛

پیام روشن باران،زبام نیلی شب

که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد

این هیاهو و موج برداشتن در ماست،نه برماست.و همانطور که گفتم تا هستیم مانند موج سواری که بر امواج متلاطم اقیانوس سوار است،بر فراز و نشیب احساس و عقل ،موج سواری می کنیم.گه بالا و گه پایین.

ور- منطقی و ور-احساسی ... گاهی این غالبه بر اون ، گاهی اون غالبه بر این ... .
دائما در کشمکش این دو «ور» هستیم ...

یک زن یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 08:52

سلام عزیزم
صبحت بخیر. هرچی آرزوی خوبه مال تو

سلام عزیز دلم
مررررررسی ... برای این حرفهای قشنگت .
دوست عزیز و دوست داشتنی من

آرایش جان یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 10:20 http://abdossamad.blogfa.com

سلام
حال که بوی شرجی دوباره آمده است شما نیز حضور و نظر ارجمندتان را دریغ نفرمایید.

سلام
خیلی خوش امدید . چشم حتما خدمت خواهم رسید .
خیلی لطف کردید .


بوی شرجی تمام فضای وبلاگستان رو معطر کرده ... عاشق مهربانی هاش هستم.

رها یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 10:23

سلام پرنیان عزیز ...پرهای پروازت همیشه پرتوان و سایه مهربانیت همیشه برسر همه ما ...پرواز کن در این دنیای زیبا که پرنده ی سبک بالی چون تو در قفس دلش میگیرد ...

سلام رها جان
ممنونم برای این کامنت بسیار زیبا و پر از لطف و محبتت. نمی دونم باید چی بگم ...
باز هم ممنون

فرزان یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 13:50 http://filmvama.blogfa.com/

درود وممنون از حضورت...

سلام فرزان عزیز
لطف کردی ... ممنونم

باران یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 14:30

سلاممممم
و
خداحافظ!!!
.
.
.
.
.
.
تا چهارشنبه البته!

یاد سلام وخداحافظ حسین پناهی افتادم

به امید دیدار مجدد ... دیدار که نمی شه گفت ... به امید چهارشنبه ی آینده

قندک یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 14:43 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بر گل حساسی از گلهای باغ خداوندی. دیروز خواستم پیام بگذارم وقتم تمام شد و جز به مقدارسلام نتوانستم عرض ادب کنم و پیام بدهم.ببخش

سلام قندک عزیز
خواهش می کنم قربان! همیشه از الطاف شما بهره مند شده ام .
ممنون

پیام یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 14:50

سلام پرنیان عزیز. گاهی احساس می کنم این منم که دارم این جا می نویسم.بقدری که با احساسات خودم شباهت دارند.کلمه به کلمه تراوشات ذهنیت مرا به خود می آورند.انگار داری بجای من می نویسی.انگار از مکنونات قلبی من خبرداری ویا منم که با دست و قلم تو می نگارم براین صفحات.دست مریزاد.شبیه همین کار گلدانت را من هم انجام داده و خوشحال شده ام. مثل یک کودک.مثل یک کودک به کارم خندیده اند.چه حال و حوصله ای داری. بذار ببره بندازه توی خاکروبه چقدر خنزر پنزر جمع می کنی؟

سلام پیام عزیز
ای کاش آدرس وبلاگتون رو برام می ذاشتید . خوشحالم که با این نوشته ها احساس نزدیکی می کنید .
خندیده اند ؟؟؟! آخه چرا؟! گیاه هم یک موجود زنده ست. یکی از مخلوقات زیبا و بی زبان خدا . خنزر پنزر چیه ؟ ببریدشون یک بار بازارچه سید اسماعیل و خنزر پنزر رو بهشون نشون بدید .
ولی من بهتون میگم راهتون روادامه بدید ...

ممنونم ...

قندک یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 14:51

هی واااای من. این عکس است یا باغ آلبالوی آن نویسنده روسی؟ هی واااای من!

این تصویر یک خانومی هست که توی دلش هزاران جوانه ی امید روئیده.

آفتاب یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 15:49 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان من
یک گیاه به روزهایی که زمستان بوده اندیشه نمی کنه بلکه بهار و روزهای خوبی که در راهش است فکر می کنه ..
ما انسانها نیز زمستانها و روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم اما باز هم با گذر زمان دوباره جان گرفتیم ..
تنها چیزی که از ما باقی می مونه نام نیک و اعمال ماست که نشان دهنده اینه که چقدر برای اطرافیانمون مفید بودیم و چه چیزی با خودمون بردیم .

سلام آفتاب عزیزم
جمله ی قشنگی بود ... اما بعضی از گیاهان توی یک زمستون می میرند و دیگه بر نمی گردند ... وقتی سرما حسابی ریشه هاشون رو خشک کرد

امیدوارم هیچ موجود زنده ای توی هیچ زمستانی ریشه هاش خشک نشه.

دعا کنیم که همیشه یک نام نیک و یک عالمه خاطرات قشنگ از ما باقی بمونه برای اطرافیانمون .

خیلی کم پیدائی ! نگی نگفت !
امیدوارم مشکل وبلاگ حل شده باشه .

آفتاب یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 16:12 http://aftab54.blogfa.com/

کم پیدام ؟!
جون خودم هستم !!
عزیزم می دونی که روزهادسترسی به نت ندارم ..

آره می دونم !
شبهام که می ری پشت کوه ها قایم می شی !

هر جا هستی گرم باشی و پر نور و البته شاد و پر امید

آفتاب یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 16:24 http://aftab54.blogfa.com/

پشت کوه قایم نمیشم !
میام یواشکی وبلاگ پرنیانم رو می خونم .

یواشکی ؟؟؟؟ تو دیگه چرا آخه ؟!

آفتاب یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 19:30 http://aftab54.blogfa.com/

خودت میدونی چرا !!
بله .
.
.
.
.
.
.
.

... ای بابا چه گیری کردیما !

آفتاب یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 19:47 http://aftab54.blogfa.com/

ببین پرنیان جون من هستما ولی خودت نیستی ..نگی نگفتی!!

هستم ... هستم

pink یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 22:25 http://www.togetherlife.blogsky.com

سلام دوست عزیز
اگه اشک ها نبودند خیلی پیش تر چشمانمان میخشکید

سلام
و دلهامون می پژمرد ...

کوروش (سخن کوروش) یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 22:38

درود بربانوی پرنیان خیال
ایکاش ما نیز باغبان درونمان را بتوانیم آنقدر قوی کنیم که انرژی مهر را به ما انتقال دهد تا رویشی دوباره را آغاز کنیم.
شروعی بسیار زیبا داشتی بانو
و پایانش را به اشک ختم شد .ابتدا متعجب شدم.
ولی کمی که فکر کردم دیدم که این اشک حکم شکوفا شدن دارد
وقتی که غنچه ی بغض هایمان می ترکد.
با اشک این غنچه اندوه شکوفا می شود
دست مریزاد

سلام کوروش عزیز
در جملات آخرم نوشتم که باید گریست تا برای خندیدن دوباره آماده شد.

ممنونم از توجهتان و محبت همیشگی شما .

غریبه یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 23:41 http://feelingofburn.persianblog.ir

دارم تمرین خندیدن می کنم

به به! چه عالــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ! اونوقت یک روزی می بینی که به خندیدن عادت کردی.
خیلی خبر خوبی بود.

مائده دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 00:12 http://parandeye1368.blogfa.com

سایه"

برای رسیدن به نور

به هر آنچه بود پشت کردم

حتی دخترکِ

افقی روی زمین!



سلام
جمله خیلی قشنگیه! منو به فکر فرو برد... مرسی

نانی دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 03:46 http://atlasi19.blogfa.com

سلام

و درود بر شما

سلام نانی جان
خوشحال میشم که می یای ... تو مگه خواب نداری ؟!!!

فرید دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 17:06

سلام
ببخشید که اینقدر دیرم....
متن جذاب و زیبایی بود مثل همیشه....
به گمانم اشک های آگاهی، جوانه های شوق را در باغ وجود می رویانند و امید زندگی دوباره می بخشند.... اشک های آگاهی، بوی بهار دارند... بوی نو شدن....
اشک های تان همیشه سراسر نتیجه و باعث درک تان باد....

سلام فرید عزیز
من کم سعادتم. ممنونم و امیدوارم زندگیتان کم اشک باشد اگر اشکی هم هست اشک شوق باشد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد