فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

رهائی

  


یک به یک رها می کنم بندهای دلبستگی را   تا پاره ی ابری شوم در آسمان یا قاصدکی رها در باد. تمرین رهایی است در امتحان جدایی.    واگذاردن هر آن چه سالیان تکه تکه به آن دلبسته‌ بودم.   نوعی رهایی که هر بار به گونه ای مردن است.   و اندکی دل کندن به اختیار، تا آزمون رهایی عظیم واپسین. 
آن گاه که فرای ترس های نزدیک و دور، بایدم که رها کنم تو را،   و تمام معانی دلبسته بودن را با تو.     به بهای آزادی که عشق به ما نوید داد و نداد!

  

برای رهائی هزار ترفند بکار می برم. اما اقرار می کنم که بارها شکست خورده ام. چنگ می زنیم به زندگی و محکم نگه می داریم یکدیگر را  تا بمانیم برای هم، اما زندگی نقشه های خود را خواهد کشید!‌   خیلی دشوار است که موجودی انسانی را دوست داشته باشیم اما هیچ کس را برای خود نخواهیم. به یک سردرگمی می رسیم. وقتی کسی را دوست دارم می خواهم باشد، می خواهم از حضورش همیشه تازه باشم. اما این انگار خواسته ی زیادی ست زیرا زندگی خودش به مبارزه خواهد پرداخت و من در این مبارزه شکست خواهم خورد.  

زمانی بود می رفتم باشگاه و می دویدم،  ساعتها می دویدم.  می دانستم دویدن راهی برای گریز است. دویدن راهی بود برای فرار ، فرار از چیزی و رسیدن به چیز دیگر! و یا برای سبک کردن روحی که جسمش قادر به کشیدن آن نیست.  

اما این روزها آنقدر خسته ام که دیگر توان دیدونم نیست!    

 

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید

شب را چه گنه حدیث ما بود دراز  

 

 

نظرات 41 + ارسال نظر
محمد شنبه 20 آذر 1389 ساعت 08:16 http://mohamed.blogsky.com

چقدر واقعی و تلخ نوشتییییی....چقدر....

انگار ما اینجا هستیم که فقط در رنج باشیم.رهایی از این رنجها در فرمول بودن ما تعریف نشده است انگار... پس به کورییی چشم همه ی رنجهای عالم فعلا هستیم .)

چقدر اینجا آرومه پرنیان.

سلام محمد عزیز

حقیقت همیشه تا بوده تلخ بوده! مگر نه؟
به کوری همه ی رنجهای عالم باش و همیشه بخند... به زندگی بخند!

یاد اون آهنگه افتادم که می گه: همه چی آرومه من چقدر خوشحالم!!!!!

مرسی

محمد شنبه 20 آذر 1389 ساعت 08:52 http://mohamed.blogsky.com

آره خیییلی آهنگ مزخرفیه! مگه نه؟)))))

بی نهایت خنده داره! من که هر بار یه جائی به طور اتفاقی بشنوم ناخودآگاه می زنم زیر خنده!‌

اعظم شنبه 20 آذر 1389 ساعت 09:09

پرنیان عزیزم
صبحت بخیر ممنووووووووووون بوووس بوووووس نمی دونی چه انرژی اول صبحی بهم دادی.
دوستتت دارم عزیز دلم.این پست رو هنوز نخواندم . انقدر خوش به حالم شده بود اول صبحی گفتم تا حس ذوق زدگیم شدیده مراتب تشکر رو انجام بدم.
بارهم ممنون گلم.

سلام
آخه تو خودت رو بذار جای من! جای من بودی چطور می تونستی جواب این کامنت با این همه احساسات لطیف و قشنگ و پرم مهر رو بدی؟!

عزیزم اگه بگم ممنون که خیلی کمه . یه وقتهائی برای ابراز احساساتم کلمه کم می یارم ... خیلی وقتها شده البته! و الان هم از اون وقتهاست.
من هم می بوسمت . از صمیم دل برات یه روز خوب رو آرزو می کنم.

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد...

سلام

حضرت مولانا اگر می گه هزار آفرین برغم درست میگه چرا که گاهی عجیب مونس تنهائی آدمهاست!‌
ممنون

اعظم شنبه 20 آذر 1389 ساعت 09:13

انگار حال این روزای من رو نوشتی. نوشته ات رو با تمام وجود حس کردم. باز می نویسم و پاک می کنم. شاید دوباره نوشتم وپاک نکردم.
دوستت دارم عزیزم.

هر چه دوست داری بنویس عزیزم من هم با جان و دل خواهم خواند.

من هم تو رو دوست دارم

قندک شنبه 20 آذر 1389 ساعت 09:17 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام
شاعر در تایید حرف شما چه زیبا سروده
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
و این شور عشق است که به ما تحرک می دهد
درود بر شما

سلام
و گاهی دلتنگی هاست که آنقدر زانوهای آدمی را ناتوان میکند که وقتی گام برمی داریم انگار کوهی را جا به جا می کنیم.

اما دلتنگی ها هم یه جورائی عزیزند!
مرسی و متقابلا درود بر شما بزرگوار

آصف شنبه 20 آذر 1389 ساعت 09:40 http://sedaye-darya.blogfa.com

سلام
زیبارویان خدا رفتن و زیبا ریاکاران ماندن.....
با این عنوان شمارا به دعوت میکنم به ماه محرم وبلاگم...
منتظر حضور سبزت هستم
با امتنان[گل]
(این متن خیلی خیلی قشنگ و الهام بخش بود..مرسی عزیز

سلام
و ممنون

فرید شنبه 20 آذر 1389 ساعت 09:45

سلام
چه حس زیبایی ست، در تکاپوی رهایی بودن
در اشتیاق زذوذن هرآنچه می ماند و می بندد پای بال دل را به بند بند اسارت...
اسارت در قالبی فانی...
اسارت در رنگی که با همه زیباترین رنگ های قابل تصور همیشه فرق می کند....
اسارت در زمان و مکان،که مدام همه با او بودن و همیشه با او شدن رو محدود می کند....
آه که کدام زبان را یارای بیان این رنج بی او بودن است....
همه دست هایی که به سوی تو بلند می کنم....
غربت هایی که به در فراق تو معنی حقیقی خود را می یابند....
بازی های زمینی ام که همه به شوق نرد عشق بازی با توست....
که اگر چنین باشد،
همه از رنگ فنا باد و به قربانی هر لحظه تنهایی من...
هدیه به درگاه تو باد....

سلام
رهائی به معنای واقعی رهائیست از تمام تعلقات مادی!
و رسیدن به معبود. اما باید پذیرفت تا زمانیکه اسیر جسم زمینی هستیم رهائی دشوار و گاهی غیر ممکن می شود!
البته گاهی همین تعلقات مادی که رنگ و یوی معنویت بیشتری دارد ما را به خدا بسیار نزدیک می کند.

کندن سخت است! ریسمانهائی ما را بسته به زمین که جدا شدن از آنها هم خطرناک است.

رها شنبه 20 آذر 1389 ساعت 10:09

سلام ..عزیزم اگر رهایی را دیدی بگو رها سلام میرساند ...

سلام

حتما

قندک شنبه 20 آذر 1389 ساعت 10:17 http://ghandakmirza.blogfa.com

ممنونم عزیز. اما اگر بپذیریم که عاشق روئین تن است آنگاه دیگر هرگز احساس خمودگی و فرسودگی نمی کنیم.

موافقم با شما. باید قوی بود

فرید شنبه 20 آذر 1389 ساعت 11:38

رهایی به خودی خود خطرناک نیست.... وقتی خطرناک می شود که خود در بند رنگی دیگر شود...
گاهی فکر می کنی با فرار از تعلقات زمینی خود را رها می کنی...
که به گمان من این رهایی نیست... بلکه ضمیر ناخودآگاه تمامی ما همیشه دربند لحظات وتجربیاتی ست که گاه در عالم بروز نمی کند اما بند اسارتی را بر گردن روح مان مدام انداخته ست....
همیشه از بدی ثروت زیاد و داشتن هرآنچه خوستنی ست سخن ها رانده ایم...
همیشه از عشق ابدی وعزلی حرف ها زده ایم و به منبرها رفته ایم اما می بینیم قبل از آن عشق ها زمینی به هرچیز چگونه دربندمان می کند...
کدام رهایی ست اینگونه دربند فاصله کلام و درون مان....
کدام رهایی ست اینگونه نالیدن از هرآنچه ما را زمینی می کند....
وقتی از همه اینها رها میشویم که با داشتنشان، رگ تعلق نپذیریم...
این همه زیبایی عالم وجود و این کتاب آیات آشکار الهی فرصت آب بازی در استخر کوچکی ست برای تمرین غوطه وری در اقیانوس بی پایان رحمانیت مدام...

ما همگی به شکلی دربندیم. دربند علایق و نیازهای مادی!
من بارها خودم را در این مورد محک زده ام. به پوچی رسیده ام به پوچی دنیا و تعلقات مادیش اما اگر دل بکنم از تمام این تعلقات دچار افسردگی و بی انگیزه گی وحشتناکی خواهم شد. گاهی شده برای رفع خستگی روحی وسیله ی جدیدی را خریده ام تا مدتی با آن شاد باشم در عین حال اگر بهترین وسیله ام را گم کنم یا از دست داده ام نهایتش گفتن یک کلمه بوده است : آخ! و همان لحظه تمام.

زندگی بد جور آدمها رو با خودش درگیر می کنه. مرگ رو بسیار نزدیک می دونم به خودم و همیشه فکر می کنم آیا فردا باز هم هستم؟!
اما باز به فکر پس انداز کردن و نگران فرداهای دور هستم... این خودش تعلق مادی ایجاد می کند.

اما دلم می خواهد وقتی رفتم با دست پر بروم. اگر کسی هم دلتنگم شد برای مهرورزیهایم دلتنگ باشد نه برای خدای نکرده تلخ زبانی و یا بی مهری.
یه جورائی سخته دل کندن از تعلقات مادی و عدم وابستگی ها.
کسی که به من مهر می ورزد در قلبم جایگاهی می یابد ، نمی توانم دیگر دلتنگش نباشم.
آدمها با هم خیلی متفاوتند و من متاسفانه کلا ادم وابسته ای هستم.
شاید دیگران برایشان دل کندن راحت تر باشد.
نمی دانم ...

نیازهای طبیعی مانع از کندن می شوند.

نمی شود رها شد فرید عزیز ... نمی شود!

فرید شنبه 20 آذر 1389 ساعت 11:41

...البته این هایی که می گویم درددل است.... خدای ناکرده سوء تفاهم پیش نیاید...
درضمن ازتون بابت اون فایل بسیار زیبا و تاثیرگذار ممنونم.... لذت بردم...

می دانم!‌ اینجا هر چه می نویسیم درد دل است. شکر خدا اینجا از شنیدن و خواندن کنایه همه در امان هستند!
خطاب به من هم اگر بود اشکالی نداشت حرفهای قشنگی بود.

خواهش می کنم قابل شما رو نداشت.

آذرخش شنبه 20 آذر 1389 ساعت 12:46 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
طبق معمول نوشته جالب و خواندنی
اما از دست این امتحان جدایی
همینطور فکر لحظه امتحان
که سخت تر از امتحانه
کاش همه توی امتحانش قبول می شدیم

سلام
مرسی شما چطورید؟

بالاخره همه یه جورائی پاسش می کنند این امتحان رو!‌ حالا با تک ماده ای ... چیزی!

ممنونم آذرخش عزیز

آفتاب شنبه 20 آذر 1389 ساعت 13:16 http://aftab54.blogfa.com/

سلام خانمی
چقدر پستت زیبا بود.
مخصوصا این قسمتش ((وقتی کسی را دوست دارم می خواهم باشد، می خواهم از حضورش همیشه تازه باشم. اما این انگار خواسته ی زیادی ست زیرا زندگی خودش به مبارزه خواهد پرداخت و من در این مبارزه شکست خواهم خورد. ))
واقعا اگه میشد که کسانی رو که دوستشون داری همیشه کنارت بودند چقدر زندگی لذتش بیشتر می شد !
امروز از اون روزایی بود که دلم رو هوایی کردی

سلام آفتاب جان

مرسی ... متاسفم که این شکلی شدی:

احسان شنبه 20 آذر 1389 ساعت 15:34 http://www.bojnourdan.blogfa.com

سلام، دلنوشته تان را خواندم پربود از صمیمیت.و چون خودم حس خوبی ندارم باید بگم ، شعر زیبایی هم انتخاب کرده اید

سلام
مرسی احسان عزیز لطف دارید.
امیدوارم همیشه سرشار از حسهای خوب باشید.

نمی دونم چرا الان که خوندم نسبت به سری پیش، بیشتر حسش کردم!!!

نمی دونم چی بگم!
به هر حال این لطف شماست که باز هم دوست داشتید که بیائید به اینجا و مطلب امروز را بخوانید.
معمولا شبها با تاریک شدن هوا و سکوتی که حکم فرما می شه احساسات و تمرکز بر احساسات ما بیشتره ... من که اینجوری هستم.

اگر چه ... شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید ...

کوروش شنبه 20 آذر 1389 ساعت 21:07 http://korosh7042.blogsky.com

وقتم تنگ است پرنیان عزیز
تازه ویندوزسیستم را که ویروسی شده بود عوض کردم
و یاران همراهم گله مند.
چه کنم که از سر بی حوصله گی در هر سوراخی انگشت می کنم
حال دارم تاوان پس میدهم
باز هم خواهم امد عزیز

سلام

به هر حال ممنون وسط این شلوغ پلوغی به یاد من بودید!
امیدوارم به زودی مشکل برطرف بشه و حال کامپیوترتون خوب بشه.

یک زن شنبه 20 آذر 1389 ساعت 21:56

چقدر خوبه توی دنیای به این بزرگی شانس این رو پیدا کردم که با تو دوست بشم.
پرنیان عزیزم ممنون بیشتر از همیشه.

تو لطف داری عزیزم . امیدوارم لایق این همه تعریف و تمجید باشم

حریر شنبه 20 آذر 1389 ساعت 22:42 http://harirestan.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیز
چقدر نوشته این پستت قشنگه
چقدر به دلم نشست
کاش به همین راحتی نوشته هات می شد رها کنیم بندهای دلبستگی رو
کاش قبل از دلبستن دل کندن رو تمرین می کردیم
نمی دونم احساسمو بهت بگم هم دلم گرفت هم با خوندنت آروم شدم
به نظرت من حالم خوبه؟

سلام عزیزم
کسی که پر از احساسه مسلما حالش از دیگران بهتره حتی اگه دلش گرفته باشه.
از لطفت ممنونم

فرخ شنبه 20 آذر 1389 ساعت 23:16 http://chakhan.blogsky.com

حدیث دل بستن و گسستن ُ زیباست! شما به گسستها بیشتر فکر کن و ببین چقدر میتونه الهام بخش باشه
درسته که جداییها و گسستنها و هجر اندوه میاره ... اما اگه اینها نبود بسیاری از کاغذهای دنیا سفید میموندند. حتی صفحات وبلاگهای ما هم سفید سفید میشدند .... توی همین ماه اخیر از دوستی و دلداری نازک خیال گسستم!
خودش خواست و رفت و من دلگیر شدم .. اما اما باور کن مغزم تازه شد! یه حالی در من به وجود اومد تا عاشقانه بنویسم و حتی شعر بگم ... بنظرم همه شون خوب از اب دراومد!

قبول دارم که در هجران و فراق بیشتر می آموزیم. تجاربی که امکان ندارد در حالت عادی به آنها دست یابیم .

اما روزهائی که با اندوه می گذرند روزهائی از عمر آدمیست که طراوت و جوانی ما را تحلیل می برد و برای گذشتنش به این شکل باید افسوس خورد.

نوشته های احساسی تون رو خیلی قشنگ می نویسید.
در دلتنگی ها احساس از بطن وجود آدمی بر می خیزد و به همین خاطر بسیار به دل می نشیند.

امیدوارم بنویسید ... احساساتی رو که سرشار از شادی دوست داشتن باشد.

مشابه همین مطلب رو راجع به زمان خوندن (شب و روز)نوشته بودم ولی پاک کردم.جالبه.

حیف شد که من نخواندمشان. قلمتان را خیلی دوست دارم .

یک زن یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 09:23

آنانکه پاره های روح خویش را برای التیام به دیگران می بخشند از همه به خدا شبیه ترند.
سلام پرنیان عزیزم صبحت بخیر.

سلام مهربان

چه جمله ی زیبائی...

آرزو می کنم امروز روزی سرشار از شادی و عشق برایت باشد.

قندک یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 10:05 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام ودرود
البته حرف شماراهم قبول دارم که انسان در هر حال باید رها باشد تا بتواند پرواز کند و اوج بگیرد. وابسته بودن مثل غل و زنجیر به پابستن است. باید در عین عاشقی رها بود.

سلام قندک عزیز

اگر برسیم به جائی که بتوانیم همه کس را دوست داشته باشیم و همه کس را رها کنیم، حتی نزدیکترین افراد خانواده ی خود را و در آزادی روحی که برای یکدیگر قائل هستیم همدیگر را بخواهیم رنجهایمان خیلی کمتر خواهد شد. اما متاسفانه انسان تملک پذیر است و همیشه نسبت به کسانی که دوستشان دارد احساس مالکیت می کند. یکی از عزیزان من که همیشه اظهار می کرد از حس تملک بیزار است واین مخرب هر نوع رابطه است اما یک ساعت به یک ساعت با من در تماس بود و از من سوال می کرد کجا بودی چه کار می کردی ... من می دانستم از دوست داشتن زیاد است اما با حرفی که میزد تناقض داشت. به روی خودم نمی اوردم ... می خواستم هر جور که راحت است دوست داشته باشد! حساسیتش مرا آزار نمی داد.‌

موقع عمل کار کمی مشکل می شود.

قندک یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 10:25 http://ghandakmirza.blogfa.com

دقیقا.حتی من که الان این ایده را قبول دارم اغلب همان حالتی می گویید می شوم. یعنی نگران کسانی که برای عزیز هستند می شوم ووقتی ازآنها بی خبر می شوم پیش خود می گویم یعنی چی شده؟ کجاست؟ حالش خوبه؟ مشکل نداره و....بله به عمل کار براید.ممنون

رها کردن گاهی دلتنگی ... گاهی نگرانی و گاهی عذاب وجدان (بستگی به نوع رابطه دارد) به همراه دارد. به این راحتی ها هم نیست!

قندک یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 10:31 http://ghandakmirza.blogfa.com

زنده یاد شهریار چه زیبا سروده
از زندگانی ام گله دارد جوانی ام
شرمنده جوانی از این زندگانی ام
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که بیاران رسانی ام
چون یوسفم بچاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده جرس کاروانی ام
گوش زمین بناله من نیست آشنا
من طائر شکسته پر آسمانی ام
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانی ام!
شمعم گریست زار ببالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانی ام

چه شعر قشنگی نوشتید!‌ مرسی

آرسینه یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 11:07

دنبال تکه هایی از تو
دنیا را گشته بودم
غافل از اینکه تو دنیا بودی
با تکه هایی نابرابر
از شعر و تنهایی

راه را تنهایی پر کرده
من را -تو- پر کرده ای
بی راه و بی پناه
تکه ها را برداشته ای
و من پی خانه ای شکلاتی
جهان را گم کرده ام
خودم را کم کرده ام...

خیلی قشنگ بود. و این که دائما به دنبال تکه های گم شده ی خود گشتن ... این را خیلی می فهمم!

آرسینه عزیز
دو سه روز پیش به یادت بودم و آنقدر در کامنتهایم گشتم گشتم گشتم تا بالاخره ادرست را پیدا کردم ... اما متاسفانه بادر بسته روبرو شدم!

چی شد؟
به یادت بودم و خواستم بپرسم بالاخره تونستی زندگی رو بدزدی؟
دیدی چقدر به یادت بودم؟

آرسینه یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 11:21

مهربون
نه... توانایی کمی دارم و گاهی وقتی با در بسته مواجه می شم تمام درها رو به روی خودم می بندم
و این خلق تنگم باعت می شه خودم رو از مصاحبت دوستانی چون تو محروم کنم
از دلتنگی زیاد به سکوت و تنهایی پناه بردم اما حواسم هست که به دوستان عزیزم سر بزنم
از لطفت سپاسگزارم و
خوب خیلی گشتم شکل بوس و گل نداشتی
اما می بوسمت

وقتی تمام درها رو ببندی اگر در بین درها یک دری هم باز باشه نمی بینش که!

به هر حال خوشحال شدم که باز اومدی.
و آرزوی روزهای بهتری رو برات دارم.

ممنون

ز-حسین زاده یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 13:00 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام همصدا سلام همدل سلام ...این دنیا همین است حجاب اندر حجاب و ظلمت در پس ظلمتی دیگر . خوشا آن روزی که بتوانی همه ی حجابها و پرده های بین خود و معبودت را یکی یکی پس بزنی و آنگاه تو او بشوی و او تو ! این منزل به منزل رفتنت مایه ی فخر و مباهات است. خسته نباشی از رفتن ! بالاخره خواهی رسید. تو پای در راه نه و هیچ مپرس - خود راه بگویدت که چون باید رفت.
تا عاشق مخلوقات اش نشوی و تا اقرار نکنی که جمال ازلی او در ذره ذره ی این عالم پراکنده است و همه ی اشخاص و اجسام پرتوی از نور و صوت اوست نمی توانی او را بشناسی ! بشارت بادت که عاشق مخلوقات اش می شوی و دل به انوار او می بندی و بعد می بینی که هنوز به کمترین نورش رسیده ای و باز اوج می گیری و پروانه وار سوی گلهای دیگر این باغ می روی .و اما در مورد نظر متینی که برای پست من نوشته ای :
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش - این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم.....

سلام جناب آقای حسین زاده

من چقدر روحیه گرفتم از کامنتتون و شما چقدر همیشه منو شرمنده می کنیدو همیشه چقدر به من لطف دارید... اشکهایم آماده ی جاری شدن هستند!
ممنونم ازتون

کوروش یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 14:05 http://korosh7042.blogsky.com

روزگاری قبل وقتی می خواستیم دنیا رو خوش تصویر کرده و بنویسیم
قلم در دست و تمانیه ای خاص می نوشتیم
مرا کیفیت چشم تو کافیست
این سرمشق قلم بود و فکر نمی کردیم سرنوشت زندگیمان خواهد شد
ان زمان نمی فهمیدیم که چه می نویسیم ولی با تمام احساس رسیده ایم به اینکه
ما را به نگاهی از مهر ارامشی ابدی دست میدهد
ولی دریغ
گویا همین اندک را نیز دریغمان دارند
چه می خواستیم و به چه رسیدیم
رهائی را فریاد میزنیم
از همان چیزهائی که آرزویمان بود روزی
حال شده سوهان روهمان
درمند و وامانده در گذر باد زمان
اگر چه دردمند و اسرا یگدگر را گاه دلداری دهیم
بگذریم
پرحرفی شد


هنوز هم
مرا کیفیت چشم تو کافیست
سرمشق خوبیه برای ادامه!

کوروش عزیز من به این نتیجه رسیده ام که تمام ارتباطات ما با همه ی اطرافیان رو باید محدود کرد. حتی نزدیکتر اشخاص به ما!
وقتی خیلی با همدیگه قاطی می شیم و زمانهای طولانی و مستمر رو در کنار هم می گذرونیم دائما دلخوری بوجود می یاد.

من این روزها که مجبورم چند روز در هفته به دلیل زوج و فرد شدن ماشین نیارم با مردم بیشتر ارتباط برقرار می کنم از یک طرفی خیلی چیزها رو می بینم و با یک صحنه های جالبی گاه رو برو می شم اما گاهی وقتها رفتارها برام تاسف برانگیزه و ترجیح می دم خیلی چیزها رو نبینم که ندانم چه خبره! شاید اگر ارتباطمون رو با همه مرز بندی کنیم کمتر نسبت به اطرافیان ناامید بشیم. البته اگر بقیه هم این اجازه رو به ما بدن و اونا هم ما رو یه کم رها کنند.

فرید یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 19:38

چرا مردم قفس را آفریدند ؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟
چرا پروازها را پر شکستند ؟
چرا آوازها را سر بریدند ؟
.
پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
.
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد پیچید ؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید ؟
.
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟
چه شد آن آرزوهای بهاری ؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری ؟
.
چرا لای کتابی ، خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را ؟
به دفتر های خود سنجاق کردند
پر پروانه و سنجاقکی را ؟
.
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمان ها
به روی ما همیشه باز باشد
.
خدا بال و پر و پروازشان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند (قیصر)

به راستی چرا؟
این سوال هائیه که من خیلی زیاد از خدا می پرسم!
چراهائی که پاسخی برایشان نمی یابیم.

ما انسانها گاهی برای خود قفسی می سازیم و بدون آنکه متوجه قفس باشیم فشار تنگی این قفس هر لحظه بیشتر نفسمان را میگیرد. قفسی که با افکارمان ساخته ایم و آزاده گیمان را به کلی فراموش می کنیم. گاهی هم با دوست داشتنهای غیر منطقیمان برای کسانی که ادعای دوست داشتن می کنیم قفسی از محبت های بی معنی می سازیم.

و یا حتی با خودخواهی های خود به موجودات دیگر هم رحم نمی کنیم. پرنده ای را در قفس نگه می داریم که از شنیدن صدایش یا زیبائیش لذت ببریم واقعا اسارت یک موجود لذتی دارد؟
یا نگه داشتن یک ماهی تنها در یک تنگ کوچک و تنگ چه لذتی دارد غیر از دیدن تنهائی یک ماهی سرگردان در یک تنگ؟!


شعر قشنگی بود و تامل برانگیز!

ممنونم

ویس یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 20:14 http://lahzehayenab.blogsky.com

در پنهانی ترین گوشه ی دلم اندوهی دارم که با هزاران شادی عوضش نمی کنم.اگر در تمام ناکجاها سر کشیدم،یا اگر توانی برای خواستن در من مانده،از آن چشمه نشات گرقته است.هرگز مباد لحظه ای رهایی از آن غم.//پرنیان عزیزم خیلی تلاش کردم تا صفحه ات باز شود.چرا؟

آدرسی که در آدرس بار می یاد رو با آدرس من چک کن شاید چیزی کم و زیاد دارد .
دقیقا باید با این آدرس وبلاگ من باز شود :
http://fathebagh.blogsky.com
نه چیزی اضافه تر و نه کمتر .
امیدوارم مشکل حل شود.

لی لا یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 21:21 http://www.tar-did.blogfa.com

رهایی..... این روزا زیاد بهش فکر میکنم. رهایی از چیزی که با تمام وجود میخوامش

سلام لی لا جون

یک زن دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 09:39

دلهره هایت را به باد بده، اینجا دلی هست که برای آرامشت دستی به آسمان دارد.
سلام پرنیان عزیز
روز خوبی داشته باشی.

سلام عزیزم

ممنونم ازت و بی نهایت سپاسگزار برای مهربانی هایت

من هم متقابلا آرزوی روزی خوب برایت دارم

پاییزطلایی دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 10:56

سلام

به! سلام
حال شما چطوره ؟

قندک دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 11:01 http://ghandakmirza.blogfa.com

عرض سلام و ارادت. روزتان بخیر و خوشی

سلام و ارادتمند

شما هم روزتان خوش. مرسی

پ.ط دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 12:35

اگر از احوالات ما خواسته باشین
خوبیم
بسیاررررررررر!

ای وای!

این چه جور خوبیه؟!

پاییز طلایی دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 14:04

ممنون از حضورتون
ادامه ی مطلبم اضافه شد!

محمود دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 14:42

مردم اغلب غیر منطقی ،
خود محور و متعصب هستند.
کار خوب امروز تو را اغلب افراد
فراموش می کنند!
در هر حال تو کار خوبت را انجام بده .
بهترینهایت را به دنیا بده و
این ممکن است هرگز کافی نباشد
در هر حال تو بهترینهایت را به دنیا بده .
.
.
چقدر قشنگ نوشته بودین...
خیلی مبارکه این شور دوباره!

این متن ، کاملش رو البته، زدم به در یخچال.
که روزی یک میلیون بار ببینمش!!!

گذشته از شوخی گذاشتم که جلوی چشمام باشه همیشه و در واقع مثل یک آیه شده برای من!

مردم اغلب غیر منطقی ،خود محور و متعصب هستند
در هر حال آنان را ببخش .
اگر مهربان باشی مردم تو را متهم می کنند که
پشت این مهربانی ها هدفهای خودخواهانه پنهان شده است ،
در هر حال مهربان باش.
اگر موفق شوی دوستان دروغین و دشمنان واقعی بدست خواهی آورد
در هر حال موفق شو.
اگر صادق و صریح باشی ممکن است تورا فریب دهند
در هر حال صادق و صریح باش.
چیزی را که برای ساختنش سالها تلاش کرده ای میتوانند
در یک شب نابود کنند
در هر حال تو بساز.
اگر آرامش و خوشبختی را بیابی مورد حسد واقع میشوی
در هر حال به دنبال خوشبختی باش.
کار خوب امروز تو را اغلب افراد فراموش می کنند
در هر حال تو کار خوبت را انجام بده .
بهترینهایت را به دنیا بده و این ممکن است هرگز کافی نباشد
در هر حال تو بهترینهایت را به دنیا بده .
می دونی ... در آخر هر چی بود بین تو و خداست ،
در هر حال هیچکدام بین تو و آنها نبود !


و ممنون

محمود دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 15:09

ببخشین این مارک یخچالتون چیه اونوقت؟!
.
.
یواشکی بگین یهو تبلیغ نشه بره رو قیمتش!

همون که خوشگل می رقصه

میله بدون پرچم دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 15:16 http://hosseinkarlos.blogsky.com

سلام دوست عزیز
ممنون از اظهار لطفتان

امیدوارم که مطالب قابل قبول بوده باشد
...
"فتح باغ"
یاد فروغ و این شعر زیباش به خیر

سلام
عالی هستند. فقط با تاسف زیاد من یه کم عقبم!

اصلا دلیل فتح باغ همان فتح باغ است...

ققنوس خیس دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 23:16 http://ghoghnoos77.blogsky.com

و حدیث دراز ما همچنان ادامه دارد ...

ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می ماند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد