فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

ببخشید که گاهی لبخندهایم در شان شما نیست

 

تنها کسی که با من درست رفتار می کند خیاطم است که هر بار که مرا می بیند، اندازه های جدیدم را می گیرد. بقیه به همان اندازه ی قبلی چسبیده اند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم. 

جرج برنارد شاو  

 

چرا دیگران ما را همیشه در چهارچوبهای خود می خواهند؟  گاهی باید به میل دیگران سنتی باشیم، گاهی مدرن!  یا اجتماعی باشیم و نه ... آرام و گوشه گیر باشیم بیشتر خوشحال خواهند شد. گاهی هم دوست دارند با شیطنت هایمان مسرورشان کنیم!  

و البته ای کاش بپذیرند که تجربه ها،‌سختی ها و رنجها چقدر باعث تغییر می گردد!

من همیشه سعی می کنم خودم باشم ... اما این کمی کار را مشکل می کند.  

بهتر است همیشه خودمان باشیم. بگذار اگر کسی قرار است دوستمان داشته باشد، خود واقعیمان را دوست داشته باشد.  وقتی غمگینم ... غمگینم و وقتی هم شادم هرگز پنهانش نخواهم کرد. 

درست مثل همین جا، وقتی خوشحالم شادیم را می نویسم و زمانیکه دلتنگم باز هم نیاز دارم خودم باشم.  

دعا نوشتِ بی ربط نوشت :  

خدایا!‌ دوست دارم باز هم بیشتر از اینها عاشقت باشم، پس بی زحمت تو هم یه کم واسم دلبری کن!


  
نظرات 50 + ارسال نظر
اعظم شنبه 22 آبان 1389 ساعت 17:54

پرنیان عزیز من خییلی وقتها سعی می کردم برای خوشحال کردن کسایی که دوستشون دارم حتی اگه کاری رو زیاد دوست ندارم انجام بدم ولی هیچ وقت نتونستم درمورد احساسم به خودم وآدمهای اطرافم دروغ بگم . مدتی است دارم تلاش مب کنم بیشتر برای خودم زندگی کنم ولی گاهی عذاب وجدان آزارم میده.
دعات رو هم عین خودت دوست دارم.

اعظم مهربانم
خیلی وقتها پیش می یاد کارهائی را برای رضایت دیگران انجام می دیم که خودمون اصلا دوست نداریم، این لازمه ی زندگی اجتماعیه ولی دیگران هم ای کاش درک کنند که به خاطر آنها از یک سری از خواسته ها و تمایلاتمان گذشته ایم. مهم اینه که خود واقعیمون رو پشت نقابهای مورد علاقه ی آنها فراموش نکنیم و بقیه هم این «من» واقعی را بپذیرند. این را می گن یک زندگی مسالمت آمیز.
ما هم دیگران را بپذیرم ... همانطور که هستند.
«من این جمله ی آخر رو به خودم هم تاکید می کنم... دائما!‌».

عذاب وجدان برای چی ؟! اگه گاهی برای خودت زندگی نکنی نمی تونی برای دیگران زنده باشی.

مرسی عزیزم

رها شنبه 22 آبان 1389 ساعت 21:36

سلام عزیزم ..جالب بود ...کاش همه با ما مثل خیاط برخورد میکردند..خیلی جالب بود نشنیده بودم ...ممنون از مطالب زیباتون

سلام رها جان
مرسی

برزین یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 00:04 http://naiestan.blogsky.com

سلام
معمولا رفتارها و قضاوت های دیگران به زندگی ما جهت می دهد . خواه نا خواه رفتارمان را با نوع نگاه دیگران تنظیم می کنیم . این طبیعت زندگی در جوامع سنتی است . نمیدانم شعر " تابلو مریم " میرزاده عشقی را خوانده ای ؟

بزیرخاک سیه فام ،مریم ای مریم
چه خوب خفته ای آرام مریم ای مریم
براستی از غم ایام مریم ای مریم
بخواب دختر ناکام مریم ای مریم ...
....

سلام برزین عزیز
اما اگر بخواهیم همیشه بر مبنای رفتار و قضاوت دیگران به زندگیمان جهت دهیم زندگی را به کل باخته ایم! قبول ندارید؟

پاییزطلایی یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 01:08 http://paieze89.blogfa.com

"چرا دیگران ما را همیشه در چهارچوبهای خود می خواهند؟ "
و من فکر میکنم این یعنی خودخواهی...یعنی سلطه طلبی!
یعنی دلیل اینهمه عدم تفاهم آدمهایی که سالها زیر یک سقف فقط به هم عادت میکنند!افسوس...

"بگذار اگر کسی قرار است دوستمان داشته باشد، خود واقعیمان را دوست داشته باشد..."
به شرطی که فقط از دریچه ی چشم خود به ما نگاه نکند...امان از خودخواهی...امان از قضاوت یکطرفه!
.
سلام پرنیان عزیز
خیلی زیبا بود و به جا و محکم!
خواب از کله مان ربـــــــــــــــــــــود...مرسی!

سلام
همین است پائیز طلائی عزیز
پیرامونمان را معمولا خودخواهی و سلطه جوئی ها فرا گرفته. یک نگاه به دور و برت بنداز!

مرسی ...
اما زیاد خوابیدن هم خوب نیست. باعث می شود اگر زندگی لحظات خوبی هم داشته باشه، ازدست بدیم

احسان یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 01:11 http://www.bojnourdan.blogfa.com

سلام گرامی
لحظه ای از آن خود نیستیم و لحظه ای نیست که می خواهیم آن گونه برای خود باشیم

سلام

اینجاست که باید بگیم : لحظه ها را باید دزدید.

ممنونم

پاییزطلایی یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 01:57

و خودمونی با خدا نوشتتون هم معرکه بود!
بکر مثل همیشه!

ممنون

آفتاب یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 02:42 http://aftab54.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز و گلم
خیلی خوبه که بتونیم در مواقع غصه و ... خودمون رو نگه داریم و ناراحتیمون رو به کسی بروز ندیم
ولی من یکی نمی تونم .
من هم در خوشحالی و هم در ناراحتی نمیتونم ظاهر رو نگه دارم

سلام آفتاب عزیزم

با تمرین کردن یاد می گیری. خدا نکنه غصه داشته باشی. امیدوارم همیشه شادی باشه و هیچوقت هم نتونی شادی هات رو پنهان کنی.

آفتاب یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 02:43 http://aftab54.blogfa.com

زندگی چیست خیالی خوابی دفتری درج در او هر بابی

گاه سرگرم خیالی بودن گاه در بند جمالی بودن

دل سپردن به پری رخساری شدن افسونی افسونکاری

لذت عشق چشیدن چندی محنت هجر چشیدن چندی

با غم و درد همآغوش شدن شعله ور گشتن و خاموش شدن

...

انچه زین زندگی القصه بجاست
انچه مطلوب همه لطف خداست
انچه باقیست به عالم عشق است
انچه فانی نشود هم عشق است
خلقت از عشق اگر مایه نداشت
کون و مکان اینهمه پیرایه نداشت

آفتاب یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 02:44 http://aftab54.blogfa.com

آیکون بوسه نداشت ...
بجاش این شعر رو گذاشتم :


بوسه یعنی قلب تو از آن من.

بوسه یعنی تو همیشه مال من.



مرررسی

اینا رو واسه ی من نوشتی ؟؟؟؟؟؟

یا واسه ی کسی دیگه ؟

ققنوس خیس یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 07:38

سلام
برناردشاو که معرکه است .. واقعن چملات عمیقی دارد
با پستت هم کاملن موافقم ... :-)

سلام
من هم ممنونم

آذرخش یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 08:21 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
خوبی؟
اتفاقا منم یکی از اون آدم بدا هستم که دوست دارم همیشه دیگران به میل من باشن
مثلا درحال حاضر چون سیستم نظردهی وبلاگ شما بخاطر گذاشتن این بارون ها با مرور گر اینترنت من که اپرا هست مشکل داره و منم تنبل تشریف دارم....
اما دیدن بارون و شنیدن صدای اون به زحمت رفتن توی اکسپلورر می ارزه

سلام
مرسی

ای وااااااای . دوستای من هیچکدومشون از اون آدم بدا نیستن.
مطمئنم!


ببخشید که به زحمت میافتید. دلم نمی یاد این بارون ها رو بردارم. خوشگلن.

قندک یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 09:42 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام بر پرنیان عزیز.هر کشوری فرهنگ خاص خودش را دارد و مردم هرسرزمین خودشان را با فرهنگ خاص خودشان وفق می دهند.حرف برنارد شاو و امثال او در حد کشور خودش خریدار دارد. درحالی که سعدی ما می فرماید خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.ایرانی ها خلق و خوی خاص خودشان را دارند. ما نسانهایی بشدت اجتماعی هستیم.یک زمانی مهمانی دادن های ما زبانزد خاص و عام بود.هنوز هم هست اگر اقتصاد همراهی کند البته.پس وقتی اجتماعی بودیم لزوم رفتار کردن مطابق سلیقه دیگران تا حدودی اجتناب ناپذیره می نماید عزیز.شاید هم من اشتباه می کنم؟

سلام
فرمایشات شما را قبول دارم. اما منظور من این نبود که هر کسی راه خود و علایق خود را در پیش بگیرد بدون در نظر گرفتن افراد و جامعه ی پیرامونش. بگذارید یک سوال از شما بکنم : آیا خانواده ی شما بایستی همان دید و انتظاراتی که بیست سال پیش نسبت به شما داشته اند را باز هم داشته باشند؟ پس تکلیف تجربه های چند ساله ی شما چه می شود؟ مرور زمان و مطالعات، تجربیات،‌رفاقت های جدید و ارتباطات مختلف، سختی ها و رنج ها هر کدام باعث تغییر شخصیت و دیدگاههای ما میشود. منظور من این بود که هیج کس،‌همان شخص چند سال پیش هرگز نخواهد بود. اگر باشد باعث نگرانیست. یعنی اصلا رشد نکرده است. و اینجاست که بسیاری از افراد اطراف ما همین رشد و تغییرات را نمی توانند بپذیرند.

و قسمتی دیگر از حرف من این است که وقتی نگاه می کنید به اطرافیانتان گاهی ممکن است پیش بیاید هر کدامشان شما را مطابق با سلایق و خواسته های خود می خواهند... دوست دارند آنطور که خودشان باب طبعشان هست ما باشیم.

شاید این معضل در مورد خانمها بیشتر صادق باشد!‌نمی دانم ؟!‌

آفتاب یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 09:44 http://aftab54.blogfa.com

مال خودته عزیز



مرسی عزیزم

سحر یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 11:54 http://saharstar1.blogfa.com

سلام عزیزم.این اخلاقت خیلی شبیه منه!
زیبا نوشتی.موفق باشی.راستی مرسی بهم سر زدی.

سلام سحر جان

خواهش می کنم. خوشحالم از این تفاهم.

و ممنون

مذاب ها یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 12:01 http://mozabha.blogsky.com

زیبا بود پرنیان عزیز
مخصوصا":خدایا دوست دارم باز هم بیشتر از اینها عاشقت باشم، پس بی زحمت تو هم یه کم واسم دلبری کن!

و چه دنیای زیبایی میشود آنزمان که هرکس خودش باشد ، بی هیچ تظاهر و محدودیتی.


پرنیان عزیز با مطلبی بروز شدم ... خوشحال میشم در مذاب ها میزبانت باشم.

......و خورسید تازه برآمده، عدالت بی دریغش را بر دلهایی



که مدیون تابوت های سرخ تاریخ اند می تابد،



دلهایی که عشق را نه در افسانه های هزار و یک شب ،



بلکه در قلب سرخ تاریخ باور کرده و ایمان آورده اند.....

سلام و متشکرم.
و چه دنیای زیبائی بود که هر کسی بدون هیچ نگرانی می توانست خودش باشد و هر کسی دیگری را همانطور که بود می پذیرفت و دوست داشت!‌

ممنونم

اعظم یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 12:51

پرنیان عزیز وقتی آدم بخواد همیشه در چارچوب دیگران دربیاد کم کم حس می کنه تبدیل به کسی شده و که هیچ شباهتی به خودش نداره واین باعث میشه هیچ وقت خوشحال نباشه. از طرفی همیشه محبت و دوست داشتن دیگران رو تعبیر به خوبی واز خود گذشتگی خود می دونه و حس می کنه کسی اون رو برای خودش نمی خواد بلکه اون رو برای نیازهای خودشون می خواهند واین همیشه اون شخص رو آزار میده واگر کسی هم پیدا بشه که اون رو برای خودش بخواد نمی توانه باور کنه.
وای که چقدر من حرف زدم ببخشید گلم.

نه عزیزم خوب کردی

باید به موسیقی که علاقه داریم گوش کنیم ، باید کتابهائی که دوست داریم بخونیم، باید فیلمهائی که دوست داریم ببینیم و باید با کسانی که خیلی دوستشان داریم ارتباطمون رو حفظ کنیم . اینا ما رو زنده و پویا نگه می داره. تمام افرادی که اطرافم بودند و دیدم خودشون رو فراموش کردند به خاطر اطرافیان شبیه به مرده شدند.

البته باید برای اطرافیان یواش یواش یه سری چیزها رو جا انداخت.
باید بپذیرند که هر کسی علایقی داره و باید به علایق اون شخص احترام گذاشته بشه. و ما هم به علایق اطرافیانمان متقابلا احترام بذاریم.
یعنی اول باید این حق رو برای دیگران قائل بشیم تا بتونیم به حق خودمون هم برسیم.

من هرگز هیچ کدام از افراد خانواده ام را اجبار نکردم که با من در جائی یا چیزی که دوست ندارند همراهی کنند. مگراینکه خودشان تمایل داشته باشند انوقت من هم استقبال خواهم کرد. اما آیا اونا هم همینطور هستند؟؟!‌ گاهی وقتها نمی دونم!

پاییزطلایی یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 15:07

۱- سلام و روز آفتابی شما هم به خیر
۲- فکر میکنم توی یکی از یادداشتهای خانم بهاره رهنما خواندم:
"اساسا اینکه دیگران راجع به ما چه فکری میکنند،به ما مربوط نیست..." فکر میکنم درست میگفت!
3- کاملا معلومه که چه کسی زیاد میخوابه!
یه نگاه به جواب کامنت من بندازین...شما حتی اسم من رو هم خواب آلو نوشتین! حکایت سوزن و جووالدوز...به قول خودتون: خوبه واللللا!

سلام و روز شما هم خوش

فکر می کنم جمله ی خانم بهاره رهنما جمله ایست که من همیشه به کار می برم : خیلی هم مهم نیست که دیگران چه فکر می کنند... بذار هر جور راحت هستند فکر کنند!

e ! نوشته بودم خواب آلو؟
ببخشید دالش افتاده بود.

البته من که یادم نمی یاد ولی اگه شما می گین پس حتما درست می گین.

حالا چقدر عصبانی؟؟!

پاییزطلایی یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 15:27

نخیر! عصبانی هم نیستیم! اصلا و ابدا!
.
شما نوشته بودین آفتاب طلایی
به جای پاییز طلایی!
میدونین چقدر فرق میکنه؟! میدونین؟!!!!!

معلومه


ای وای!
معذرت می خواد پرنیانِ فتح باغ

می دونم ... درک می کنم!‌

پ.ط یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 15:39

خواهش میکنم...این چه حرفیه! شوخی کردم فقط!

البته زیادم فرق نمیکنه...آفتاب...پاییز...ما هر دو تاشون رو دوست داریم...به خصوص طلاییشون رو!

کامنت هاتون وقتی شوخی دارین خیلی بامزه اند. باور کنید گاهی وقتها پشت کامپیوترم ناگهان قهقه می زنم .... و بقیه بر می گردند یک نگاه عاقل اندر سفیه جانانه ای به من می ندازن!!!!
... اشکالی نداره . بذار مردم هر جور راحتند فکر کنند


بعد چون که اصولا کنجاوند!!! می پرسند چیزی شده ؟

پ.ط یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 15:52

و اونوقت شما چی جواب میدین اونــــــــــــــــوقت؟!
بیچاره همکارا!
.
.
ممنونم از شما
باور کنین 48 ساعته پی در پی بیدارم بولدوزروار ... دیگه طبع طنزمون خشکیده از بیخ و بن!
.
راستی آخرین مطلب فرینوش رو خوندین؟ فکر کنم دوست داشته باشین به جهت درد مشترک...
http://www.saraybanoo.blogfa.com/post-51.aspx

ما یه لبخند می زنیم و بعدش می گیم هیچی ... چیز خاصی نیست.

چرا بیچاره ؟؟؟
اتفاقا یک بار دوست داشتم از تمام کارکترهای آدمهای اینجا یه پست طنز بنویسم اما وجدانم بهم اجازه نداده هنوز! داستانی داریم روزها ما اینجا آخه! نمی دونید !

نخوندم ولی می خونمش چون شما توصیه می کنید

ضمنا خسته نباشید.

پاییزطلایی یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 16:11

من اگه جای شما بودم روو میکردم بهشون با اعتماد به نفس و بلند میگفتم:
؛ببخشید که گاهی لبخندهایم در شان شما نیست؛
.
.
منم به شدت موافقم با این که همه ی آدمای دور وبرمون،به شدت،طـــــــنازند!!!
باید دقیق دیدشون...خوندشون...نوشتشون!
ولی خودمونیم عجب وجدانی دارید ها! اون از غیبت پشت سر رییس ...حالا هم که همکارا! خوبه والا!!!
قدرش رو بدانید!

محشر بود !‌

واقعا چقدر به جا گقتید. البته اینجا این جمله منظور دیگری پیدا می کند ولی خیلی هم بی ربط نیست.

طنازند؟؟!!‌ شکر خدا که این ها طناز نیستند وگرنه مجبور می شدیم عاشقشون بشیم

حالا ما یه کم درد دل کردیم از رئیسمون شما باید وجدانمون رو بیارید جلوی چشممون؟

فرید یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 16:17

سلام
آدم های اطراف سخت قالب شون رو عوض می کنن
خط کش هاشون اغلب بدون تغییر و ثابت فقط نگاهت می کنه بدون اینکه به خودشون اجازه بدن یه جور دیگه ببینن و نگاهی تازه کنن
اما... ما همیشه ازخودمون بودن لذت ی بریم
اینکه هر موقع خواستیم بخندیم و هر موقع هم که دل مون خواست یه دل سیر گریه
هر موقع خواستیم منطقی و عقلانی به زندگی نگاه کنیم و هر موقعی هم که شد، احساسی و عاشقانه...
خلاصه راحت راحت... همونجوری که اقتضای شرایط حال مونه اونو تبدیل به قال کنیم....
اما یه چیزیه که چند وقتیه برای جزء مجکمات شده و داره کم کم یقین میشه....
آدم ها او موقعی ضربه می خورن که یه خود دیگه ای میاد توشون و جای خود واقعی شون می شینه و اونوقت همه چی تیره و تار میشه....
توقعات بیش از حد....
زودرنجی های آزاردهنده....
بی توجهی های پر هزینه.....
بلندپروازی های سوزاننده لحظات پربار حال ...
مرورهای چندباره خاطرات خوب و بد و کم کم بی انرژی و بی حوصله شدن و ... .
نمی دونم چقدر تونستم منظورم رو برسونم... اما باید مراقب باشیم که یه خود بی خودی، جای خود واقعی مون که همش انرژی و پاکی...
شور و شعف....
محبت و عشق...
جریان و پویایی و خیلی چیزای دیگه س نشینه!
اگه هر فازی غیر از فاز مثبت بودین، مطمئن باشین که دیگه خودتون نیستین!
این جمله آخر رو خیلی محکم اما مهربون گفتم...
درد دلی دوستانه بود.... ممنون که باز سکوتم رو شکستین!
راستی در حین نوشتن، حس می کردم دارم خیس میشم...
تم وبلاگ تون، مثل نوشته هاتون، خیلی دوست داشتنیه!
موفق باشین، یا حق

سلام
اول از همه دوست دارم بگم که از خوندن کامنت هاتون خیلی لذت می برم و از دیدن اسمتون همیشه خوشحال می شم.
اینجا دوستان من، فکر می کنم دیگه متوجه شدند من چقدر توی ابراز احساساتم راحت و چقدر صادقم.
البته همه ی دوستانم برایم عزیز هستند و هر کسی با توجه به شخصیتش برایم جالب است.
ممنونم .

بذارید یه چیزی رو براتون بگم . مدتی بود که خیلی به هم ریخته بودم و صبح ها که می آمدم به محل کارم دوست داشتم با انرژی وارد بشم و مثل همیشه یک سلام بلند به همراه یک لبخند . یک پارک یک کوچه پائینتر از ساختمان محل کارم هست که وسایل بازی توش داره. صبح ها می رفتم و روی یکی از تاب ها می نشستم و یک ربع ساعتی تاب بازی می کردم ام پی تری پلیرم هم توی گوشم و سعی می کردم از دنیای آدم بزرگا بیام بیرون و فقط لذت تاب خوردن و گوش کردن به موزیک های مورد علاقه ام و خیلی بهم کمک می کرد این کار تا این که توسط شهرداری تابها عوض شد و شد تابهای فایبرگلاس مخصوص اطفال!!!
دیگه نتونستم برم ...
گرفتم حرفهاتون رو .
و ای کاش قدر محبت ها و عشق های همدیگه رو بدونیم، قبل از اینکه سرد بشه و برای همیشه خاموش بشه.
به هر حال همه ی آدمها تا حدی می تونند خودشون رو با دیگران بکشونند و صبور باشند و ندیده بگیرند. اگر نزنند و همه چیز را تخریب کنند حداقلش اینه که عشق می میرد.

ممنونم که به من و اینجا لطف دارید و خوشحالم.

پ.ط یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 16:44

باز خدا پدر شهرداری رو بیامرزه!
باعث شد بهره وری کار اداری بره بالا!!!

شهرداری اگه خیلی راست می گه به جای اینکه بزنه توی کاسه کوزه ی عالم کودکی ما بیاد این چاله چوله های وسط اتوبانها رو درست کنه که مثل پارازیت میاد وسط رانندگی آدم!‌

[ بدون نام ] یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 17:59

که دوستت دارم . . .


چه جمله ای که مکان و زمان نمی خواهد
به هر زبان که بگویی ... زبان نمی خواهد!
چه جمله ایست که از تو برای اثباتش
به جز دو چشم دلیل و نشان نمی خواهد
چه جمله ایست که وقتی شنیدم از دهنت
دلم به جز دل تو همزبان نمی خواهد
ستاره ها همه دور مدارشان باشند
تو ماه من شده ای! کهکشان نمی خواهد!
تو ماه من،پر پرواز من شدی باتو
پر از پرنده شدن آسمان نمی خواهد
نگاه کن! قلمم مثل چشم تو شده است
برای گفتن حرفش دهان نمی خواهد!
حدیث ما همه در جمله ای خلاصه شده
که (دوستت دارم) داستان نمی خواهد!
که (دوستت دارم) یعنی که (دوستت دارم!)
که (دوستت دارم) امتحان نمی خواهد!!!

متاسفانه نمی تونم پاسخی برای این کامنت بنویسم

زیرا که :

ب ی ن ا م و ن ش ان است.

رها یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 21:43


.

.

.

آصف دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 09:59 http://sedaye-darya.blogfa.com

........،؛

فرینوش دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 10:13 http://www.saraybanoo.blogfa.com

.
.
.

دوست نازنین!
چه نام ِ با شکوهی داری ... فتح ِ باغ ...

از دوستی که باعث شد با شما آشنا شوم، سپاسگذارم.

اما ...
اما حق با شماست
زن ِ آرام ِ مهربان ِ نازک دل کجا
این همه غصه و فشار و سختی کجا ...

کاش کاری بود برای انجام دادن

فقط "گفتن" از دستم بر می آید ...

خواهش می کنم لطف دارید.

ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم .....

گاهی وقتها میشه انجام داد هر کسی در توان خودش. لازم نیست خیلی بزرگ باشه گاهی حتی با یک کمک کوچک می توان دل شکسته و خسته ای را شاد کرد.

ممنونم و خوشحال شدم از آشنائی با شما
و من هم از دوست خوبم همین جا تشکر می کنم

قندک دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 10:37 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام ودرود

بله بله از اون جهت کاملا حق با شماست.من از مسیر خارج شدم و گرفتار کلام برناد شدم.شرمنده

سلام
خواهش می کنم . خوشحالم که منظورم را گرفتید

قندک دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 10:40 http://ghandakmirza.blogfa.com

این عکس بسی زیباست بااینکه کمش پیداست!

قربان!
بیشترش باعث فیلتر شدنش می شد. قسمتی از آن را بریدم که خدای ناکرده چیزی به جائی بر نخورد!!!!

محمد دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 12:08 http://mohamed.blogsky.com/

خیلی از ادما قواعد بازی رو یا بلد نیستن یا بهش احترام نمیگذارن.و این باعث میشه حس ایثار و از خود گذشتگی تو ادمای دیگه رنگ ببازه.تو از خودگذشتگی برا کسایی که دوسشون داری یه لذت بالقوه ی خییلی عمیق نهفتس که منحصر به فرده.ولی به چه بهایی؟
به نظر من برخورد اول ما با همممممممه ی ادما باید با ازخودگذشتگی باشه ولی از یه سوراخ نباید دوبار گزیده بشیم.بعضضیها اصصلا ارزشش رو ندارن و کل انرژی و شور ادم رو نابود میکنن با خودخواهیشون.
خب باید بی خیال این ادما شد به نظر من.
بعدشم واااقعا نظرم اینه که برا خودمون خیییلی وقت کم میذاریم.کم توجه میکنیم.هممون شدیم ویترین برا دیگران.
اصلا پرنیان به نظرت واااقعا چقدر ادمای پولدار و تحصیلکرده ی جامعه ی ما احساس خوشبختی میکنن؟اگه کمه باعثش اینه که خودمون رو فراموش کردیم.همه چی شده حرف دیگران.
راستش رو بخوای به جامعه ای که توش زندگی میکنم و به برایند رای اکثریتش و به سلایق جمعیش اصصصلا اعتماد ندارم و به شدت تنهایی راجع به خودم و زندگیم تصمیم میگیرم.
خیلیها الان ارزش لبخند بی دریغ ما رو ندارن.اما اونایی که دارن رو باید دریابیم و باهاشون زندگی کنیم و از هم لذت ببریم.دنیاااااااااااااااا خییییییلی بزرگ و قشنگه.از خیییلی چیزا فقط باید عبور کرد...

پرنیان از موسیقی وبلاگت سیر نمیشم.خییییییییلی با سلیقه ای تو!)

نباید ایثارها به نوعی حماقت تبدیل بشن.
باید اطرافیان ما بدانند که اگر خلاف میلمان عمل می کنیم یعنی به آنها احترام می گذاریم ... به خودشان، به سلایقشان و به خواسته هایشان. و این از ضعیف بودن ما نیست.
من وقتی کسی خسته ام کند سعی می کنم سکوت کنم . چون اگر با حرف می توانستم قانعش کنم که کرده بودم .... فقط سکوت. و این برای آرامش خودم هم فکر می کنم بهترین روش است.
اما امروز آدمها چه پولدار چه بی پول خوشبختند؟ این روزها چقدر از مردم احساس خوشحالی می کنن؟
چقدر انگیزه باقی مونده؟
آدمها درکنار اینکه همدیگه رو دارن فراموش می کنن خودشون رو هم دارن فراموش می کنن.
اما شما لبخندتون رو دریغ نکنید حتی اگر فکر می کنید ارزشش رو ندارن.
این جمله ی بالا از اون جمله هائی هست که من دائما به خودم هم می گم.
امروز یک سمیناری بودم ،استاد (سخنران) فیلمی گذاشت که از تمام اون فیلم که البته همه اش مفید بود یک جمله اش منو رو خیلی گرفت : ‌ خوشبختی یک سفره نه یک مقصد و من فکر می کنم درس امروز زندگیم این جمله بود. و همین رو هم برای شما تکرارش کردم.
خوشبختی شاید همین لحظه است .... همین لحظه که من اینجا نشستم سالم و با انگیزه ی دوستی این جملات رو برای شما می نویسم ... خوشبختی من شایدهمین لحظه است ... و لحظات بعد با شکلهای دیگر.
ممنونم از نظر خوبتون
و خوشحالم که موسیقی اینجا رو دوست دارید.
و ممنونم از لطف شما.

پاییزطلایی دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 13:22

خوشبختی
یه سفره نه یه مقصد!
خوشبختی من شاید همین یه لحظه باشد!!!
.
.
عالی بود استاد...
عالی بود!

e ! عجب حلال زاده ای هستید شما ! یا به قول بعضی ها مادر همسرتان چقدر دوستتان دارد ... اوه نه ببخشید! این رو موقعی می گن که طرف سر میز شام یا نهار یهو برسه!
ببخشید ... خلاصه منظورم از این همه حرف این بود که همین الان داشتم غیبتتان را جائی می کردم!

مرسی از تائیدتان. الان دچار غرور کاذب می شم!
نه نمی شم ... فقط خوشحال می شم.

بی یار دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 13:31 http://www.talkhkade.blogfa.com/

این که خودت هستی، خود خودت با همه غم ها و شادی یعنی اوج صداقت، یعنی پرهیز از ریاکاری...و چه چیزی بهتر از صداقت. گرچه این روزها خریداری ندارد...

پیروز باشی

یکی از دوستانم دراینجا یک بار به من گفت : صداقتت خیلی خوبه ولی مواظب باش!‌ زیاد هم خوب نیستا!

بالاخره نفهمیدم خوبه ؟؟؟ خوب نیست؟؟؟

اما به نظر من صداقت خیلی خوبه.
اینجا خیالتان راحت باشد که شما منه واقعی را همیشه می خوانید....
ممنونم از شما

اعظم دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 13:50

پرنیان عزیز جوابایی که به کامنت هات میدی به همون اندازه ی خوندن یکی از پست هات زیبا و لذت بخشه.
لبخندتون رو دریغ نکنید حتی اگه فکر می کنیم ارزشش رو نداشته.
دوستت دارم خیییییییلی زباد
برای کامنت اول صبح هم ممنون. انگار حس ششم داری ومی فهمی کی هوای حوصله ابری است همون اول صبح با کامنتت خوشحالم می کنم و حال وهوام رو عوض می کنی.

مرسی .... باور کن نمی دونم در مقابل دریای محبت تو دوست عزیز و دوست داشتنیم چی باید بگم؟!

مهربانی هات یه جور خاصیه ... منو تحت تاثیر قرار می ده و البته دوستان خوب دیگه ای که اینجا هستند .
و می خوام صادقانه بنویسم، با اینکه فکر می کنم دوستی های وبلاگی احتمالا دوستی های ناپیداری هستند چون فقط شکل مکاتبه ای دارند و تاثیر کلام، تن صدا، نگاه و مهربانی هائی که وقتی نزدیک هم هستیم(و تاثیرش مطمئنا؛ بیشتر هست) ، اینجا فاقد همه ی اینها هست و ممکنه آدمها خیلی زود بنا به دلیلی یا اتفاقی همدیگه رو فراموش کنند اینجا، ولی با تمام این حرفها من وقتی از کامپیوتر دورم برای همه دلتنگ می شم و وقتی ای دی اس ال خونه از طرف مخابرات به دلیل اشکال فنی دو سه ساعتی قطع میشه انگار که یه عالمه چیز رو گم کردم. من لپ تاپم دائما به صورت آن لاین روی میز بازه و من هر کاری که بکنم در کنارش یک دگمه رفرش رو می زنم ببینم : تازه چه خبر؟!


و وقتی رئیسم ساعات استفاده از اینترنت را سهمیه بندی می کنه که کارمندهاش با فراغ باز بشینند و غیبت همدیگه رو بکنند!!! و به امورات خاله زنکی بپردازند دلم میخواد ...... ولش کن!


دلم می خواد بهت الان بگم : که خیلی دوستت دارم. هر جا که هستی هر سنی که داری وهر ظاهری که داری ... برای من الان خیلی مهمی.


اونقدر وبلاگها منو به خودش مشغول کرده که دیگه وقت نمی کنم ای میلهام رو چک کنم هر کدوم از میل باکسهام، آمار ای میل های باز نشده اش رفته بالای ۱۵۰ تا!!!!
دو سه روز تعطیلی آخر هفته فرصت مناسبیه برای ای میل بازی!‌

احسان دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 14:22 http://www.bojnourdan.blogfa.com

سلام

سلام و روز شما بسیار خوش

پاییزطلایی دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 14:30

غیبت؟!!!!غیبت اونم پشت سر مرده؟!

نیم ساعت فرصت میدم که بگین وگرنه منم به همه میگم که به ما با حالت عصبانی چی دستور فرمودین!

اوخ ... اوخ . خطرناک شد که !‌

خدا نکنه ... امیدوارم به اضافه تمام این سالها یکصد و بیست سال دیگه زنده، سالم، سرحال و خوشبخت بمانید و زندگی کنید و نوه ها و نتیجه ها دمار از روزگارتون در بیارن .... اینجوری :

چقدر جای بعضی از این آیکونها توی بلاگفا خالیه!!!!‌
مخصوصا اون آیکون بالائی بعد از کلمه ی غیبت ؟!!!!

پاییزطلایی دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 15:07

حالا چه کار دارین با سن و سالمون؟!
منم دعا میکنم شما تا آخر عمرتون زنده باشین!
خوب شد حالا؟!
..
آخرشم نگفتین چی غیبت کردین پشت سر ما ولی حلاله!

و چقدر درست گفتین ...
جای خیلی چیزا خیلی جاها خالیه!
یاد زنده یاد شکیبایی افتادم: جای من خالیست...جای من پشت پنجره ....
ای...روزگار! تو چرا اینقدر نامردی آخه!

با من بودین؟ آهان نه!‌با روزگار بودین

من اصلا به سن و سال شما کاری ندارم. باور کنید.
فقط گفتم هر چی که هست دعا می کنم صد وبیست سال دیگه بهش اضافه بشه ... انشاءالله.

حالا که حلالش کردین دیگه فراموشش کنید.

دعاتون هم خیلی عالیه... مرسی. خیلی مهمه که آدم تا آخر عمرش زنده باشه. باور کن

پاییزطلایی دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 15:23

انشالله شما هم (از همین حال+۱۲۰) مجموعا ۲۰۰ سال زنده باشین!
.
ممنون از همه ی لطفتون
اندوه رنگ باز نشد...بلاگفا مشکل داره دوباره!
انشالله همیشه همینطور روی قله ی خوشدلی باشین
تا بعد...

دیگه چی !؟!؟!؟!؟!‌
شما سن تمام وابستگانتان رو هم به من اضافه کردین؟ چطوری حساب کردین که یهو به این نتیجه رسیدین آقای مهندس؟

اشکالی نداره. من خیلی هم خوشحال می شم که هشتاد ساله به نظر بیام. هر یک سال یعنی یک دنیا تجربه.

اما خواهش می کنم از این دعاهای طول عمر برای بنده هرگز نکنید.

ممنونم.

پ.ط دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 17:21

مهندسیم دیگه!!! از این ناپلئونیاش!

خواهش می کنم! مطمئنم که از اون مهندس با فهم و کمالات و معلوماتا هستین!‌
شکسته نفسی نفرمائید.

ساعتی میزان آنی، ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش ...

دلنوشته هایت پایدار و مانا./

خیلی قشنگ بود .
دقیقا واقعیت همین است ... که شما به شکل زیبائی گفتید.

مرسی

ویس دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 20:44

پرنیان عزیزم،گاهی انسان می خواد تکونی به خودش بده و دست از یکسری در جازدن بر داره.ویابعضی از بدی هاشو با رفتارهای خوب عوض کنه.بازم مردم اطرافت نمی پذیرند و ایراد می گیرند که چرا عوض شدی؟در حالیکه مثلا آدم خودشو کشته تا دست از فلان اخلاقش برداره.دوست مشترکمان اون روزا به من می گفت چرا تازگی ها نا مهربان شدی.در حالیکه من سعی کرده بودم با صفت گوسفندی ی خودم مبارزه کنم.و اون عادت کرده بود که من همیشه گوسفند باشم.

آره می فهمم.
تغییرات ما برای بعضی ها پذیرشش سخت می شه.
ولی عادت می کنند!

روی ماه خداوند را ببوس چهارشنبه 26 آبان 1389 ساعت 22:10 http://saraab2012.blogfa.com

خیلی خیلی خیلی لطف کردی...
یاد این افتادم: هوا را از من بگیر...خنده ات را نه

خواهش می کنم

یاد چه جمله های قشنگی افتادین .

تنها دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 12:22

دلتنگ همون دوستای بی معرفت ولی خوب...

اگه یکی هست که به فکر خوشحال کردنته،
این یعنی خوشبختی ♥ ؛
تو خوشبختی؟
.
.
.
ب جز این دوستای مجازی چندتادوست توی دنیای خودت داری؟؟
راستی تومطمئنی ک 44سالته؟؟

خیلی ها هستند که گاهی تلاش میکنند خوشحالم کنند.

بستگی داره خوشبختی رو چطور معنا کنی؟
خوشبختی ابعاد زیادی داره

توی بعضی ابعاد آره خیلی خوشبختم .

من خیلی زیاد دوست دارم . توی دنیای واقعی دوستهای زیادی دارم. اما همیشه مرزهام رو با همه حفظ می کنم تا دوستی ها پایدار بمونه. حتی با نزدیک ترین افراد خانواده ام.

تیر ماه امسال 45 ساله می شم... با اطمینان کامل !

تنها دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 13:21

آدم‌های سیاره شما، پنج‌هزار گل را در باغچه‌ای می‌کارند اما گلی را که می‌خواهند، آن میان پیدا نمی‌کنند...
.
.
.
من عاشق غروب خورشیدم. بیا باهم به غروب آفتاب نگاه کنیم...

سی دی شازده کوچولو با صدای شاملو رو گوش کردی ؟

تنها دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 13:24

تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد ...
____________________________________________

دوست داشتن تو کار ساده ای نیست پرنیان عزیزم :)))

چرا کار ساده ای نیست؟ اینقدر پیچیده حس کردی من را؟

تنها دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 14:19

گاهی می‏شود که از دیگری فرسنگ‏ها دوری اما دلت دائم پیش اوست... گاهی پیش اویی و دلت فرسنگ‏‏ها از او دور است! و چه خوش گفت روباه در کتاب "شازده کوچولو" همیشه‌ی خدا یک پای بساط لنگ است...

نه دوست عزیزم؛حتما خیلی قشنگه،نه؟؟؟

چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هرآنکه او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من

...
چی قشنگه ؟

تنها دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 23:48

بزرگ شدن کار سختی است ؛ دلم می گیرد...

..........و کاش شازده کوچولوها هرگز ندانند در زمین ما
زندگی‌ رسم خوشایندی نیست...........
_____________________________________________
روزهای بی تو
اصلا"
قشنگ نیست
مطمئن باش؛پرنیان عزیزم :)))

سی دی شازده کوچولو با صدای شاملو حتما قشنگه؛نه؟؟؟
من تاحالاگوش ندادم :(
_____________________________________________
راستش بهت میاد آدم متفاوتی باشی؛اصلا حرفات ب سنت نمیاد.

ما آدمهائیم که رسم زندگی را ناخوش آیند می کنیم شاید به قول شازده کوچولو مال اینه که ما ریشه نداریم ...

تو از کجا من را می شناسی که میگی روزهای بی من قشنگ نیست؟!
شاید خیلی هم قشنگ باشه

بیا از دشمنانم بپرس ! البته باور کن که گمان نمی کنم روی زمین دشمنی داشته باشم ... یعنی امیدوارم این طوری باشه . شاید کسی باشه که از من خوشش نیاد ، ولی دیگه دشمن نیست . یا شاید هم خیلی به آدمها خوش بینم
و شاید اونقدر دلم می خواد چشمهام رو به روی زشتی ها ببندم که خیلی چیزهائی که هست را درست نمی بینم


صدای شازده کوچولو با صدای شاملو و ترجمه ی شاملو خیلی قشنگه . مخصوصا" صدای خود شازده کوچولو با اون معصومیتش

حتما گوش کن . توی تمام سی دی فروشی ها هست

حرفهام به سنم نمی یاد؟ شاید چون نمی خوام برم جزو آدم بزرگا!
آدم بزرگا گاهی خیلی سخت اند و من نمی خوام سخت باشم

راستی تو چند سالته ؟ دوست نداری هم نگو ... مهم نیست

تنها سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 13:04

من هرگز نخواستم که از عشق ، افسانه یی بیافرینم .باور کن...من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم
(کودکانه) و ساده و ....
...
نمی خواهم چیزی بشوم ، تنها می خواهم یک انسان باشم
...مشکل است که آدم یک "انسان" بشود.
از این می ترسم آدم به کسی یا چیزی عادت کند و آنوقت آن کس یا آن چیز قالش بگذارد .
می فهمی چه میخواهم بگویم ؟

نمی دونم چرا اینهارو می نویسم
ولی در حال حاضر اینا
از یک متن ادبی و شعر
برام قشنگ ترن
هرچی باشه از یه حس
از یک انسان شاید
داره بیرون می ریزه :)
راستی من خودم دشممممممممممممن سرسختتم
چی فکرکردی؟؟
____________________________________________

آدم بزرگا گاهی خیلی سخت اند ... والبته همه ی مسائل رو بزرگ میکنن...آره درسته دوست من خوشحالم ک با آدم بزرگای اطرافم فرق داری
خووووووووووووووب ب من میاد چند ساله باشم؟؟
البته اگه مهم نیست نمیخواد بگی

انسان که باشی ، با دوست داشتن زندگی خواهی کرد. اگر چه انسان بودن کار آسانی نیست.
به کسی که اعتماد به ماندنش نداری نباید عادت کنی. اگر چه این جمله برای خود من«فقط» یک جمله ی آرمانی هست .


تو دشمن سر سخت منی ؟ چرا؟

...

من نمی دونم چند سالته .

تنها سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 13:13

Rastesh kheyre saram mykhastam ye matne zyba
barat benevisam
dar vasfe to...
en chand roozam darghir boodam
valy chizi peyda kakardam.........

به هرحال مرسی از محبتت

راستی! تو چرا می یای این ته تها کامنت می ذاری ؟

تنها سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 14:06

همین جوریییییییییییی
من متولد75هستم
من دشمن دلتنگیاتم....
دشمن تو ک نیستم
راسسسستی من فردا امتحان دارم واسم دعا کن،،؛
تو چادری هستی؟؟

75 ؟

آخی نازی ...

مرسی که دشمن دلتنگی هامی مهربون

حتما" برات دعا می کنم.

چیکار داری من چادری ام یا نه ؟ چه فرقی برات می کنه ؟

تنها سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 14:25

ممنون :)
همین جوری
میخوام تصورت کنم....هستی؟؟

تو هر شکلی که دوست داری تصور کن ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد