فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

زندگی باید کرد

 

 

زندگی باید کرد!
گاه با یک گل سرخ 

گاه بایک دل تنگ 

گاه باید رویید در 
پس این باران ، 


گاه باید خندید برغمی بی پایان 

 

شاید مضحک به نظر بیاید، اما هر موقع دلتنگ ترم بیشتر احساس زنده بودن می کنم و بیشتر احساس دوست داشتن!   خندیدن به غمهای بی پایان خیلی قدرت می خواهد، اما برای کم کردن روی این زندگی گاهی لازم است کمی قوی شد!‌

  

پ ن : پست قبلی رو هم دوست داشتید بخونید.

 


نظرات 23 + ارسال نظر
قندک چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 10:36 http://ghandakmirza.blogfa.com

با سلامی دوباره و تجدید ارادت

چقدر جالب. خیلی عالیه کسی بتونه اینطور زندگی کنه.برم عقاب سربلند را هم بخونم بیام

سلام و تشکر از بزرگواری شما.

یه کم قدرت میخواد ولی ...

یک زن چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 10:42

منم وقتی دلتنگم بیشتر احساس دوست داشتن می کنم ولی واقعیت زیاد قوی نیستم.
پرنیان فکر کنم گزارشم با نوشته های وبلاگت قاطی بشه امروز.

چه شود؟!‌ آش شله قلمکاری از کار درخواهد آمد.

آفتاب چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 13:52 http://aftab54.blogfa.com/

سلام خانمی
خوبی ؟
ببخش دیر رسیدم انگار چند روز بودکه adsl خونه قطع شده بود امروز هم با سلام وصلوات فکر کنم وصل شده
دارم متن آپ جدیدم رو تایپ می کنم حتما در اسرع وقت آپ می کنم.
وبلاگم هم باز نمیشه نمیدونم چی شده ؟!

در مورد مطلب زیبایت هم باید بگم :
بقول شاعر عزیز و گرانقدر تا شقایق هست زندگی باید کرد ...
ما به این دنیا اومدیم تا چیزهای زیادی رو ببینیم و تجربه کنیم
پس خواست خداست

سلام عزیزم
بلاگفا کلا مشکل داره.

آره عزیزم باید زندگی کرد.... مرسی

کوروش چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 14:03 http://korosh7042.blogsky.com/

درود بر تو بانو فرهیخته
چند روزی بود که دلتنگ بودم و لی از سر ان چند پستی گذاشتم
یکی از مخاطبین عزیزم گفت دلتنگ و اینهمه پست؟
راست می گفت در کامنتی برای دوستی شعری فی البداهه امد که پستی کردم و گذاشتم.
و متنی زیبا می خواندم کپی پیست کردم
حالا با خواندن پست زیبای تو از تعجب در امدمو رویشی بوده پس از باران مضحک نیست این متئیم و اثبات موجود ناشناخته
ممنون عزیز

سلام کوروش عزیز

رویش تان مبارک
خاصیت انسان همین است هزار باره باید سبز شود، جوانه زند و بار دهد وگرنه ریشه هایش به کلی خشک خواهد شد!‌
اینجا هستیم چون دلتنگیم. چون دوست داریم حرف بزنیم بدون اینکه قضاوت بشیم. و وقتی حرف برای گفتن زیاد میشه معلومه که دلتنگی ها زیاد شده!
یکی از دوستان قدیم وبلاگی من قبلا خیلی فعال بود بعد متوجه شدم ازدواج کرده . از وقتی ازدواج کرد گم شد ... اگرچه دلم براش تنگ میشه ولی خوشحالم و خیالم راحته که روزگارش خوش است!
ولی ای کاش وقتی هم خوشحالیم باز هم دوستامونو فراموش نکنیم.

ممنونم

آفتاب چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 14:38 http://aftab54.blogfa.com/

در ضمن این تصویر بسیار زیباست
شبیه کارهای ونگوگ میمونه !

مرسی آفتاب جان . نمی دونم اثر کیه. ولی درست میگی شبیه آثار ونگوگه.

ققنوس خیس چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 15:01

سلام
زندگی را دوست دارم
ولی از زنده بودن می ترسم !!
....
راستش اصلا و ابدا علاقه ای به وین دایر وامثالهم ندارم... اما می خوانمش

سلام
چون من همیشه صادق هستم صادقانه بگم من دیگه زندگی رو هم دوست ندارم ... خیلی مسخره ست !!!

اما ادامه می دم و روش رو کم می کنم!
دوست داشتی بخونش بد نیست ... غازه همون آدمهائی هستند که دور و برمون زیاد می بینیمشون

فرید چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 15:28

آنقد قوی که کم نیاوری وقتی برویت خندید و پشت سرت ....
آنقدر قوی که کم نیاوری وقتی پیش پایت سنگ انداخت ...
آنقدر قوی که کم نیاوری وقتی تمام هست های جهان آنچنان که باید نبودند.....
آنقدر قوی که کم نیاوری وقتی رقص باله طلوع دیدار با قتلگاه غروب خداحافظی عوض شد....
آنقدر قوی که کم نیاوری وقتی سبزینه جایش را به پاییزان داد و برگ های امید خشکید...
آنقدر قوی که کم نیاوری وقتی نمی توانی بخندی اما باید دلی را شاد کنی...
آنقدر قوی که کم نیاوری وقتی باید صبور باشی و مثل سنگفرش زیر پای عابران دم نزنی ....
آنقدر قوی که بتوانی بغض خود را فرو بخوری وقتی شانه هایت تکیه گاه چشم هایی بارانیست...
آنقدر قوی که بتوانی آخر سر انسان شوی و روی خودهای بی خودی را کم کنی....
زندگی عرصه یکتای هنرمندی ماست....
یا حق

آنقدر قوی که وقتی زندگی تو را محکم کوبید به زمین باز دستت را روی زانویت بگذاری و بلند شوی و لبخند بزنی و .... ادامه دهی.

آنقدر قوی که وقتی درد دیگران درد تو بود، نشکنی، استوار بمانی!

آنقدر قوی که بتوانی همه را راضی نگه داری ...

ممنونم ... خیلی قشنگ بود

فرید چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 15:31

راستی چند وقتیه که می خوام بگم اما یادم نمی موند
کامنت هایی که بر نوشته ها خصوصن نوشته های شما میذارم رو مرور نمی کنم و آنجه می آید را می نگارم!
ببخشید اگه اشکال تایپی یا فعل و فاعلی داره.... دوست ندارم ادیتش کنم .... می خوام خودش باشه و توش دخالت نکرده باشم....
ممنون

من همین رو بیشتر دوست دارم ... حرفهای دل را.
اگر چه شما همیشه زیبا می نویسید ... بعضی وقتها که فوق العاده زیبا هستند کامنتهاتون و من بارها می خونمشون

ممنون

حریر چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 16:45 http://harirestan.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیز
خیلی جالبه
همین نوشته پست الانتو قبل از اینکه وبلاگتو بزار کنم یه دوستی با اس ام اس برام فرستاد
وقتی وبلاگت باز شد فکر کردم توهم می زنم
جالب و قشنگه
گاه باید خندید بر غمی بی پایان....

مرسی عزیزم

خیلی سخته ولی ای کاش بتونیم بخندیم... چون وقتی غمی انتها نداره جائی برای خنده نمی ذاره.

ققنوس خیس چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 17:20

اونی که من نوشتم شعر حسین پناهی بود

ممنونم ازت قشنگ بود.

برزین چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 18:48

سلام
امان از این دلتنگی که وقتی رگ و ریشه جانت را تسخیر کرد از زمین و زمان می نالی .......
دلیلش چیست نمی دانم

سلام برزین عزیز

امیدوارم شادی ها مهلتی برای دلتنگی در قلبت نذاره.

دلیلش بزرگیه دله. کسانی که دلتنگی هاشون زیاده دلهاشون بزرگه.

روی ماه خداوند را ببوس چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 19:52 http://saraab2012.blogfa.com

دلتنگ غنچه ایم بگو راه باغ کو؟
خاموش مانده ایم خدا را چراغ کو؟
کو کوچه ای ز خواب خدا سبزتر٬بگو
آن خانه کو؟ نشانی آن کوچه باغ کو؟
چشم و چراغ خانه ما داغ عشق بود
چشمی که از چراغ بگیرد سراغ کو؟
دلهای خویش را به گواهی گرفته ایم
اما در این زمانه خریدار داغ کو؟

من وقتی دلتنگم و نیاز به خلوت دارم یه جای بکری در اطراف شهر هست که می رم اونجا و واقعا انرژی می گیرم گاهی هم چیزهای جالبی در همون خلوت ها می جوشه که واسم جالبه...

ممنون که سر می زنی پرنیان مهربون خودمون!

کو کوچه ای ز خواب خدا سبزتر بگو ...
شعر قشنگی نوشتید.

این هم از مزایای مرد بودن . حالا ما زنها جرات داریم بریم یه جای خلوت، اونهم اطراف شهر و با خودمون خلوت کنیم؟!

مرسی از لطفتان.

روی ماه خداوند را ببوس چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 19:56 http://saraab2012.blogfa.com

شب در رسید و قصه ما هم بسر رسید
کو خانه ای برای رسیدن٬ کلاغ کو؟

اینو یادم رفته بود پیر شدیم دیگه...

دل باید جوان باشد ... به شناسنامه توجه نکنید.
من که توجه نمی کنم!!!

رها پنج‌شنبه 18 آذر 1389 ساعت 02:56

سلام عزیزم ..سلامت و شاد باشید ..میرم و برمیگردنم تا تمام را بخوانم

سلام رها جان

اعظم پنج‌شنبه 18 آذر 1389 ساعت 07:49

عزیزدلم سلام وصبحت بخیر
ممنون برای بودنت. خیییلی خییلی ممنون.

سلام اعظم جان

ویس پنج‌شنبه 18 آذر 1389 ساعت 12:00 http://lahzehayenab.blogsky.com

وقتی دلتنگم،دریچه ی دلم به سمت وسعت لامکانی باز می شود .این دریچه هنگام شادی بسته است.بذر اندوه ،تبدیل به خرمنی از پندارهای نهانی می شود،که مپرس!

من هم همینطور!

مریم پنج‌شنبه 18 آذر 1389 ساعت 15:07

شعرها و نوشته هایت را دوست دارم .

مرسی مریم عزیز

محمد پنج‌شنبه 18 آذر 1389 ساعت 22:49 http://mohamed.blogsky.com/

یه وقتی هست دلتنگیت دلیل داره و میدونی دلتنگ چی هستی و با غمت کنار میای اما یه وقتی هست بی دلیل دلتنگی و عاشق دلتنگیت هم هستی.اون غم رو دوست داری در حالیکه خییلی هم قوی نیستی.اما کمی چرا!)

اصلا زندگی چیه پرنیان جان؟ چیه؟

درونت گمشده ای داری که دائما داری به دنبالش می گردی! دلتنگی هات شاید برای اونه...
دلتنگی ها هزار دلیل دارد...


زندگی را بگذار برایت بگویم چیست .
زندگی هم خیلی تعریف دارد ...
اما می توان گفت :
زندگی یک سفر است گاهی سراشیبی، گاهی سربالائی! گاهی مسیرمان کویریست بی آب و علف ، بی رهگذر ، بی همراه ، بی آذوقه ولی باید ادامه داد گاهی هر چقدر هم فریاد بزنیم چیزی جز سراب در روبرو نیست ... اما باید ادامه داد! ایستادن یعنی فرو رفتن در باتلاق زندگی.
به پشت سر نگریستن یعنی گم کردن راه . باید به جلو نگاه کنیم و قدم برداریم حتی اگر کمرمان زیر بار همین «زندگی» خمیده است.
ناملایماتی هایش را بگذاریم پشت سر و خاطرات خوشش را در صندوقچه ای ریخته و در امن ترین جای قلبمان نگهش داریم.
در این سفر عاشق می شویم و هر دلبستگی و هر عشق یعنی یک رنج ، یک درد!
و در رنجهاست که بزرگ می شویم حتی اگر به قیمت رسیدن به پوچی زندگی باشد.

من خودم گاهی در سربالائی هایش خیلی نفس کم می آورم ...

احسان جمعه 19 آذر 1389 ساعت 01:08 http://www.bojnourdan.blogfa.com

سلام ، گاهی وقت ها دلتنگی بی دلیل حضورش را اعلام می کند و آن جاست که به دنبال خلوتی می گردی تا همراه با کودک درون ، سر بر شانه های همدیگر گذاشته و با سفر به سال های دور و یاد دوستان وعزیزان ، رازها بگشایی ....

سلام
همان احساس نوستالژی .
گاهی وقتی به گذشته ها فکر می کنیم باورمان نمی شود که این هم قسمتی از زندگی حقیقی ما بوده است انگار یک رویاست انگار یک خواب بوده است.

مرسی

یاشار جمعه 19 آذر 1389 ساعت 15:35 http://tarane-eshgh.persianblog.ir/

بعضی رفتارای غازها هم مثبته مثه اتحادشون نظمشون انسجامشون مگه نه دوست من؟

من خیلی به زندگی غازهای واقعی آشنائی ندارم. اما معمولا اتحاد بین همه موجودات هم جنس کم و بیش وجود داره.

ali جمعه 19 آذر 1389 ساعت 20:58 http://www.tolooo.blogsky.com

زیبا بود
اگه خواستی خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم

ممنون

احسان شنبه 20 آذر 1389 ساعت 00:43 http://www.bojnourdan.blogfa.com

سلام ، شب هایتان پر از ستاره و روزهاتان پر موسیقی باد

سلام
ممنونم از این دعای زیبا

پاییز طلایی دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 14:40

گاه باید رویید در
پس این باران ...

بله!‌ پس چی؟!

اصلا تمام زیبائی باران به همین است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد