فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

می توانستم خودم باشم بی تعجب!

همان‌ام که هستم
نافهمیدنی
مثل هر اتفاق

کافی بود
نیاکان دیگری داشته باشم
تا از لانه‌ی دیگری برخیزم
تا زیر بوته‌ی دیگری
از تخم درآیم

در جُبّه‌خانه‌ی طبیعت
تن‌پوش‌های زیادی‌ست
تن‌پوش عنکبوت، مرغ دریایی، خوش صحرایی
هر کدام درست اندازه است و راحت
تا زمانی که پاره شود

من هم فرصت انتخاب نداشتم
اما شکایتی ندارم
می‌توانستم چیزی کم‌تر باشم

از راسته‌ی ماهیان، موران، انبوه وزوزکنان
پاره‌های منظری که باد این سو و آن سو می‌کشدش
کسی ناخوشبخت‌تر
کسی که برای خزَش
برای سفره‌ی عید پروار می‌شود

درختی گیرکرده در زمین
که حریق به سویش می‌شتابد
علفی که جریان رویدادهای نافهمیدنی
پایمالش می‌کند

آدمی بدذات که زیر فلک
برای دیگران خجسته است

و چه می‌شد اگر باعث بیم
یا فقط انزجار
یا تنها رحم می‌شدم

حتا اگر در قبیله‌ای که بایست
زاده نمی‌شدم و
پیشرفتی نداشتم
تا حالا که سرنوشت
بر من رحیم بوده است

ممکن بود خاطره‌ی لحظه‌های خوش
قسمتم نمی‌شد

ممکن بود از میل به قیاس
محروم می‌شدم

می‌توانستم خودم باشم، بی تعجب
و این یعنی
که کاملن دیگری بودم 

ویسلاوا شیمبورسکا  

 

گاهی تصور کرده ام اگر چیز دیگری غیر این بودم چه تفاوتی در شرایط کنونی حاصل می شد.  

دوست نداشتم درخت باشم از ایستا بودن و سکونش خسته می شوم روح من روح سکون نیست ریشه ها نباید دائما به یک جای مشخص چنگ بزنند! ولی مطمئنم اگر درخت بودم سایه ام را بی دریغ نثار رهگذران می کردم. از سنگ بودن هم احساس خوبی ندارم، سنگ غیر قابل نفوذ است و من از غیر قابل نفوذ بودن خوشم نمی آید. اما اگر سنگ هم بودم ترجیح می دادم سنگ قیمتی باشم که به سختی بدست آید و به سختی از دست رود. باد هم رهگذریست بی وفا که حتی نمی توان به آن تکیه کرد. پرنده بودن را دوست دارم آزاد رها و بی آزار اما همیشه احساس پرندگان برایم مبهم است. اصلا معلوم نیست چه چیزی خوشحالشان می کند و چه چیزی ناراحت!  

همین که هستم را دوست دارم. یک انسان با عواطف و احساسات انسانی با رنجهای زیاد حاصل از دوست داشتنها و با دلتنگی هائی که گاهی مچاله ام می کند و گاهی دلبسته تر!   

و مهم تر از همه وقتی کسی را دوست دارم به راحتی به او می گویم: دوستت دارم ...  

 

  

 

نظرات 34 + ارسال نظر
آفتاب دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 14:58 http://aftab54.blogfa.com/

سلام خانمی
فکر کنم اولین نفرم
بعدا دوباره میام

آره عزیزم
امیدوارم در زندگی ، در موفقیتها و سربلندی ها همیشه اول باشی

ویس دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 15:10 http://lahzehayenab.blogsky.com

مجموعه ای دلنشین و دوست داشتنی هستی که دوستش دارم .همینی که هستی خیلی خوبه.

مرسی


عاشقتم نه برای اینکه دوستم داری، واسه اینکه دوستت دارم

پاییز طلایی دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 15:12

همین که هستی...
بی دریغ...پرارزش...باوفا...آزاد و رها!

دوستت داریم
پرنیان ِ همیشه..

وای مرسی


(ایکون پرنیان خودشیفته)!!!

لطف دارید شما
من هم به داشتن دوستای خوبم در اینجا افتخار می کنم

پاییز طلایی دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 15:15

این پست
یه عکس کم داره!

بذارید برم خونه
یه عکس خوب از توی کامپیوتر خودم انتخاب می کنم اینجا گشتم عکسهای خوبی نداشتم.
اگه چیز خوشگل پیدا کردم میذارم
عکس خودم چطوره؟
نه ؟
خوب باشه نمی ذارم

آفتاب دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 15:16 http://aftab54.blogfa.com/

خیلی خوبه که انسان به راحتی بتونه این کلمه رو بگه
یاد این جمله افتادم از کلام دکتر شریعتی ...


دوستت دارم ‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا،

از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده،

کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر

مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند



غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر،
هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.


تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند



متن زیبائی از دکتر شریعتی رو آوردی . همیشه نوشته هاش رو دوست دارم . مرسی آفتاب جان زحمت کشیدی.

من خیلی راحت می تونم کسی رو که دوست داشته باشم بگم دوستت دارم و حتی اگه بر حسب اتفاق خجالت بکشم چشمام که دروغ نمی گن!‌
من همه ی آدمهای خوب را عمیقا دوست دارم.

آفتاب دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 15:18 http://aftab54.blogfa.com/

هممون دوست داریم ❤ ❤ ❤ ❤ ❤



مرسی آفتاب جان و ممنون برای این قلبهای خوشگل

آفتاب دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 18:47 http://aftab54.blogfa.com/

خیلی زیباشدبا این تصویر نقاشی شده

مرسی آفتاب جان
امیدوارم مشمول قانون 404 ن ش و د !

آفتاب دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 20:13 http://aftab54.blogfa.com/

نه عزیزم چون واقعی نیست نمیشه
خدای نکرده اثر هنری هستش!

کلا خود هنر زیر سواله!
هیچ حساب و کتابی توش نیست اون مسئول محترمی که اونجا نشسته اگه از چیزی خوشش نیاد ف ی ل ت ر ش میکنه.
اگه یادت باشه برای یکی از پستهام یک عکسی گذاشته بودم یک شاخه گل بود روی یک نیمکت خالی، همین! اما دو روز بعد ف ی ل ت ر شد!!!

فیروزه دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 20:23

در اگر و اما نتوان نشست پس کاغذ سیاه نکن همینطور که هستی خیلی خوب
ولی من میخوام مومیایی بشم اگر واما هم نداره میشم خلاصه
همه رو خوندم ها!!!!!! ولی جلو نیامدم که خودم میدونم چقدر بدم و حیفه تو خوبا به چشم بیام

تو خیلی هم خوبی خیلی هم دوستت دارم اصلا هم شبیه دزدای دریائی نیستی در ضمن!

عزیزم آخه چرا مومیائی ؟!‌

آفتاب دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 20:26 http://aftab54.blogfa.com/

البته فکر کنم نقاش این اثر خارجیه
شبیه آثار کشورمون نیست تا به حال هم ندیدم !
ولی چون از نظر من مفهوم تنهایی رو نشون میده موردی نداره .

خوب وقتی که تو دوست گلم تائید کنی حله دیگه!
من نمی دونم نقاش این اثر کیه اما حدس می زنم ایرانی باشه. ما نقاشهای خیلی خوبی داریم. منتها هنر چونکه جای جولان نداره خیلی از آثار هنری رو به طور معمول نمی بینیم.

آفتاب دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 20:34 http://aftab54.blogfa.com/

رفتم دباره پروفایلتون رو دیدم
متن زیبایی گذاشته بودید :


مردم اغلب غیر منطقی ،
خود محور و متعصب هستند.
کار خوب امروز تو را اغلب افراد
فراموش می کنند!
در هر حال تو کار خوبت را انجام بده .
بهترینهایت را به دنیا بده و
این ممکن است هرگز کافی نباشد
در هر حال تو بهترینهایت را به دنیا بده .

اگر مهربان باشی مردم تو را متهم می کنند که
پشت این مهربانی ها هدفهای خودخواهانه پنهان شده است ،
در هر حال مهربان باش.

ممنونم ازت که به پروفایل من همیشه توجه داری.

کوروش دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 21:13 http://korosh7042.blogsky.com

تن پوش را ما خود برگزیدیم
چه افتخاری!!!!!!!!!!
ایکاش می توانستیم زیر این پوشش را خود بر می گزیدیم.
درخت و سنگ و پرنده
من اگر در آرزوی پرنده شدن بودم .درخت بودن را از دست دادم
وچون ان نیز نشدم
روزگار سنگم کرد
ولی ایکاش مروتی میداشت و سنگی حداقل کم بهاه می کرد

سنگ شدید؟ تصور من اینچنین نیست!

تصور من این است که روزگار سنگتان نکرد بلکه از شما موجودی مثل یک پرنده آزاده، مثل یک درخت سخاوتمند و مثل یک سنگ گرانقدر ساخت.

کسی که عشق را می داند، می شناسد و دلتنگ است نمی تواند سنگ باشد!

عمو جعفر دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 21:34

فقط آگاه باشیم برای بودن کافیست
به قول فردوسی : تونا بود هر که دانا بود

گاهی در این آگاهی با تمام تلاش باز هم یه کم ، کم می آوریم!

کوروش دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 22:12 http://korosh7042.blogsky.com

نمیدانم اینهمه مهر را چکونه می شود پاسخی گفت در خور
امدم که اطلاع دهم کامنت اولت تائید شده بود
در پاسخ به کامنت دوم
متن زیبای تو و پاسخش را کپی کردم
بازهم از سخن پر مهر و دلدارنه ات سپاسگذارم

خواهش می کنم کوروش عزیز لطف دارید ... و ممنون

پاییزطلایی دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 22:56

...
چرا هستم؟!!
سوال بی جوابم بود از هستی.

تو دادی با سلام خود
جواب من:

ســـــــــــلام ای عشــــــــــق...

...
در هر حال تو کار خوبت را انجام بده .

... در هر حال به دنبال خوشبختی باش
در هر حال بساز
در هر حال موفق شو
در هر حال تو بهترین هایت را به دنیا بده

محمد سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 00:07 http://mohamed.blogsky.com

چقدر سخته گاهی نگفتن دوستت دارم و اینکه نتونی بگی! با تمام وجودت دوستش داری و به هزار و یک دلیل نمیتونی بگی.شاید از همان اتهامها میترسی.

من اگه کسی رو دوست داشته باشم دوست داشتنم رو بهش ابراز میکنم.نه درختم و نه سنگ! بوسیدن و بوییدن و همراه شدن و نوازش و قصه گفتن و کلی کارهای دیگر هم بلدم!)

پس به عنوان یه دوست میگم:
پرنیان عزیز این روح حساس و قلب لطیفت رو دوست دارم و خوشحالم باهات دوستم.

مهربانی کار دشواری نیست ، چقدر خوبه که هنر مهر ورزیدن رو بلد هستید. گاهی وقتها قلبها می شکنند با نگفتن کلمات مهرآمیز!

درضمن ممنونم از لطفت محمد عزیز
من هم از حضور شما دوستان خوب اینجا خوشحالم.

مسافر سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 00:44




برج مراقبت سلام!

موقعیت خودم را اعلام می کنم:

کمی خسته

مقدار متناوبی زخمی شدم

در چند مایلی این جو خطرناک

بدون کلاهخود و زره

توی خاکریزهای کلمه

غلت می زنم

و جواز شاعرانه ام را

محکم به خودم فشار می دهم

جنگ سرد است این جا!

حشره های زیادی درحا ل نیش زدنند....



عا دت کرده بودم

روی موهای مجعد مادرم شعر بنویسم

من فقط از خانه تکانی ذهنم بر می گشتم...



برج مراقبت!

ا طلاعات پرواز اشتباه بود!

جهت فرود خودم را اصلاح می کنم

جعبه ی سیاه هواپیمای من

هیچ وقت پیدا نمی شود!

نام شاعره : بهاره رضائی

شعر خیلی قشنگی بود. لذت بردم از خواندنش ممنون

سحر سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 11:01 http://saharstar1.blogfa.com

سلام.آپم.[گل]

فرید سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 13:48

مقام رضا اینست که از آنچه هستی لذت ببری و با تمام وجود آنرا درک کنی
مقام طلب، خواستن و توانستن است چرا که هیچ اشتیاقی در مسیر طالب بی پاسخ نیست و اجابتش حتمی...
مقام اخلاص آنست که نتوانی نباشی آنچه هستی و بی شائبه همواره باشی و بی واهمه ابراز کنی بودنت را و نترسی از گفتن آنچه درونت ست عریان و رها....
خواهر خوبم.... از نوشته زیبایتان این مقام ها به ذهنم سرازیر شد....
یا حق

سلام
هرموقع که تجسم کردم پیش خودم کسی دیگری شاید می بودم حتی با موقعیت زندگی بهتر آیا الان راضی تر بودم ؟ همیشه به این نتیجه رسیده ام از همین که هستم با همین شرایط راضی هستم. حتی اگر رنجهائی دارد که می دانم همه ی ادمها رنجهای خودشان را دارند و تنهائی های خودشان . هیج وقت دلم نخواسته زن نبودم و یک مرد خلق می شدم زیرا بانوع احساساتم و عواطفم خیلی خوشحالم باز حتی اگر رنجهایش هم به نسبت آدمهای دیگر شاید زیادتر باشد.
و یا حتی قدرناشناسی هائی را هم بارها دیده باشم .
مهم نیست. مهم این است که من بتوانم با دیگران کنار بیایم.
فکر می کنم خیلی از آدمها دوست داشتند غیر از آن چیزی که هستند می بودند.
همین احساس باعث شد این پست را بذارم.

از خواندن کامنت خوبتان لذت بردم و ممنونم از نظر پرمهرتان

البته ناگفته نماند گاهی زندگی خیلی طاقت فرسا می شود ...

مریم سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 14:07 http://www.2377.blogfa.com

چرا تشویش پرنیان ؟‌(اشاره به کامنتت در وبلاگ )

نگرانت شده بودم اخه!
اگه نتونی نسبت به بعضی از اونهائی که نوشتی غلبه کنی، که خیلی زندگی دشوار میشه!

البته می دونم که چاشنی شو زیاد کرده بودی!

به هر حال برایت آرامش و شادی آرزو می کنم. ماه تولد زیاد ملاک نیست.

آفتاب سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 14:08 http://aftab54.blogfa.com/

زندگی را بی عشق سپری کردن غم بزرگی است . اما این تقریبا برابر است با غمی که زندگی را ترک کنی بدون اینکه به کسی که عاشقش هستی بگویی که دوستش دارید.

خیلی دردناکه! چقدر جای تاسف داره.

دوست داشتن را آدمها می تونند به هزار شکل به همدیگه ابراز کنند. می تونند به هم هدیه بدهند لازم نیست گران قیمت باشه. هدیه ی غیر منتظره هر چی که باشه حتی یک شکلات می تونه یک دنیا احساس خوب منتقل کنه.
بذار برات یه خاطره ی خوش بنویسم
یکی از همکاران من از یک روز شنبه ای مرخصی گرفته بود بمدت یک هفته که بره مسافرت خارج از کشور چهارشنبه خداحافظی کرد و رفت. روز شنبه ساعت ۸ صبح یک اس ام اس زد از اون ور دنیا برام که کشوی سومیت رو باز کن . اون چیزی که زیر نامه هاست مال توه!
وقتی باز کردم زیر نامه ها یک بسته شکلات بود. باور کن اشک توی چشمهام حلقه زد از اینکه یک دوست چقدر می تونه به یاد آدم باشه و چقدر برای آدم ارزش قائل باشه که از هزاران کیلومتر فاصله ساعت ۸ یادش باشه که یادآوری کنه و اینکه چقدر مراقب بوده من از پشت میزم پاشم و یک لحظه ی مناسب یواشکی شکلات رو بذاره زیر کارها که من متوجه نشم. نمی تونم احساسم در اون لحظه رو بنویسم اینجا.
نزدیک بود همان لحظه فریاد بزنم از خوشحالی
خیلی خیلی برام ارزشمنده و کاغذ شکلات رو برای همیشه نگهش داشتم.
این ها یعنی محبت ، محبتی که با هیچ چیزی از ذهن پاک نمی شن.

فرخ سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 14:39 http://chakhan.blogsky.com

سلام ... من دوست دارم اگر پرنده باشم ُ در شمایل کرکسی بزرگ زندگی کنم. آن وقت کسی برایم تیرو تفنگ آماده نخواهد کرد و میتوانم با لاشه و لاشه خواری راحت پرواز کنم و زنده بمانم.... سخت است عقاب و شاهین باشی و به راحتی عمرت به پایان برسد ... اینها را با صداقت گفتم و بی ریا بودم در این سطور! همانطور که شما به راحتی کسی را که دوستش دارید ُ مورد خطاب قرار میدهی و به او میگویی:دوستت دارم!

سلام
آخه چرا به این احساس رسیدی؟
اینقدر آدمها خسته ات کرده اند؟

اما همان قو (که در چند پست قبلی اشاره کرده بودید) بهتره!

آفتاب سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 14:49 http://aftab54.blogfa.com/

عزیزم قدر این۷۴۷جور دوستان رو بدون خیلی این طور آدمها کم هستن . جای تعجب داره ! بر عکس ادارات دیگه که فقط همه محبتشون رو با زیراب زدن یکدیگر ابراز می کنن جایی که شما هستید اینطور نیست خوش به حالت
به نظر من حتما اسپند دود کن البته انقدر خوبی کردی که دوستانت هم اینطوری پاسخ میدن
من مطمئنم

آفتاب جون من ۷۴۷ رو متوجه نشدم یعنی چی؟
یه توضیحی بده به اطلاعات عمومی من هم اضافه بشه.

البته عزیزم ناگفته نماند که یک خانمی در میز روبروی من به فاصله سه چهار متری می نشیند که دلش می خواهد جگر مرا درسته قورت بدهد.
(یه چیزی تو مایه های هندجگرخوار!!!)

هیچوقت هم معنی این همه دشمنی رو نمی تونم بفهمم. نمی تونم درکش کنم... اصلا!‌ و بیشتر وقتها احساس ترحم نسبت بهش دارم و البته همیشه خدا رو شکر می کنم که صبرش رو هم بهم داده.

این رو گفتم که فکر نکنی در مدینه ی فاضله کار می کنم.

میشه گفت تقریبا فقط این یه مورد به شدت آزار دهنده وجود داره . بقیه رو اگر هم کمی عجیب و غربیند راحت میشه از کنارشون گذشت!‌
اما دوستهای بسیار خوبی در محل کار داشته ام که با بعضی از آنها سالهاست دوست هستم و رفت و‌آمد دارم .

آفتاب سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 15:23 http://aftab54.blogfa.com/

کلی از جوابت خندیدم
این هند جگر خور ها هم همیشه در همه جا وجود دارند
از بس تند تند تایپ می کنم خودمم نمی دونم ۷۴۷از کجا اومده!!!!!
ربطی به اطلاعات عمومی نداره
ولی خدا برسه به دادت با خانمها کار کردن وحشتناکه
تجربهاش رو دارم

واقعانا!!!
کلی خیره شدم، تمرکز کردم... فکر کردم که آخه ۷۴۷ چه معنی می تونه داشته باشه !!!

من سالهای سال صمیمی ترین دوستم یک خانم بود که با هم مشترک کار می کردیم به مدت ۱۴ سال و نزدیکترین دوست زندگیم شده بود.
از خواهرم هم بهم نزدیکتر بود. با هم سینما، تاتر ، مهمونی و یا مسافرت زیاد می رفتیم و رفت و آمد خانوادگی شده بود دیگه.

اون خانومی که در کامنت قبلی بهش اشاره کردم متاسفانه به شدت بیماره و خطرناک. جالبه که آقایون به شدت ازش وحشت دارند.

چه گپی می زنیم ما دوتا اینجا!!!
شده مثل چت روم!

آفتاب سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 15:45 http://aftab54.blogfa.com/

اتفاقا ما هم یه خانمی داشتیم به قول خودش نویسنده کتاب بود
آقایون می گفتند بیچاره او نهایی که کتابهای اینو می خونن

.
.
.
دیگه مزاحمت نمیشم
من از مصاحبت با شما سیر نمیشم ولی شما هم تازه از سر کار اومدی و خسته اید ونیاز به استراحت دارید
فعلا خدا نگهدار

مرسی آفتاب جون. چت خوبی بود! لذت بردم

عصر خوبی داشته باشی

حریر سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 15:57 http://www.harirestan.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز
رنگ نوشته هاتو دوست دارم
فکر کنم تو تمام خصوصیات اونایی که گفتی داری
دوست داشتن خیلی خوبه
گفتنش هم حس خوبی به آدم میده
اما فکر نمی کنی به هر کسی که اینو بگی ازت دور میشه؟
انگار آدما جنبشو ندارند

سلام
اتفاقا جوانتر که بودم به همین اصل اعتقاد داشتم فکر می کردم ابراز احساسات یک حس اطمینان به طرف مقابلت می ده که خوب! طرف هستش دیگه هر بی مهری هم که بهش بکنم باز هم می مونه ودوستم خواهد داشت. که البته بی راه هم نرفته بودم!
اما سنم که بالاتر رفت یاد گرفتم با هر کسی چطوری باید مهر بورزم. بعضی ها رو باید یه جور خاصی بهشون بگی دوستشون داری که زیاد جوگیر!!! نشن
باید نگران این باشند که ممکنه با اشتباهات مکرر و زیادشون این محبت ها رو از دست بدهند.

بعضی ها رو باید محکم بغل کنی و ببوسی و بگی یه دنیا دوستت دارم مثل پدر و مادر، مثل بچه ها یا یه دوست خوب ...

پیمانه سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 18:03 http://peymanehjamshidi.blogfa.com

من را هم به جمعیت دوست دارانت اضافه کن... هرچند که با هم چت نمیکنیم!!!

به روزم گلم. در آغاز عصر حجر.

ممنونم

محمود سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 19:57

بغل درسته خانوم معلم نه بقل!
بالاخره یه غلط گرفتیم از خانوم معلممون!!!هورا!

ای داد بیداد!
کلا نمی دونم وقتی توی وبلاگ تایپ می کنم گاهی وقتها ساده ترین کلمات املاش یهو یادم میره مثلا : مسلما چند روز پیش یادم رفته بود مسلما درسته یا مصلما !
خنده داره واقعا! اصلا مصلما یک کلمه ی غربییه ولی چرا من فراموش کرده بودم توی اون لحظه نمی دونم واقعا!

قربان بنده پر از اشکالم این یکی هم روی بقیه!
شما ببخشید


... درستش کردم

محمود سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 20:12

ما شوخی کردیم البته ولی اعتراف شما واقعا صادقانه بود!..شرمنده شدیم اساسی!
ما خودمان پر ز اشکالیم
یکیش همین حالمون که خوب نمیشه هی!
.
.
جاتون خالی ولایت ما چه خبره این شبا!

کدوم اعترافم صادقانه بود؟ همون که گفتم پر از اشکالم؟؟؟

شوخی کردم

ضمنا خوب بشین دیگه
یعنی چه ؟ اعصاب ندارم


توی دعاتون ما رو هم یاد کنید لطفا

پاییزطلایی سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 21:40

برزین چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 01:32

سلام ....

ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا صبح دمیده ست!

....

گل

سلام برزین عزیز

خوبید؟

ممنون از شعر قشنگتون.

رها چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 09:47

التماس دعا

سلام رها جان محتاجم به دعا

یک زن پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 18:36

عزیزم این پستت رو با گوشیم خواندم ولی نمی توانستم نظر بذارم خیلی دوستش داشتم وچند بار خواندمش.
منم خوشحالم که تو همینی که الان هستی، شدی ومن هم این شانس رو پیدا کردم که باهات آشنا بشم و دوستت داشته باشم.

مرسی عزیزم تو خیلی به من لطف داری
من هم خوشحالم

ابوالفضل جمعه 26 آذر 1389 ساعت 22:29

سخنم در مورد عکس است که خیلى شبیه روستایمان در شهر خوى دارالمومنین است

نمی دانم منظورتان کدام عکس است؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد