فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

ببار باران کمی آرام... که پاییز همصدایم شد



ما همه از یک قبیله ی بی چتریم 
فقط لهجه هایمان ، ما را به غربت جاده ها برده است.  

هیوا مسیح

 

همین !

همین دو جمله خیلی حرفها دارد، دوست دارم  شما بنویسید و من بخوانم ! 

نظرات 17 + ارسال نظر
آرسینه چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 18:27 http://tabita.persianblog.ir

خوب اگه شما رو لینک نمی کردم ممکن بود نوشته های زیباتونو از دست بدم
ا.... بازم گل نمی تونم واست بذارم

مرسی عزیزم
میام حتما سر فرصت همه ی نوشته های قشنگت رو می خونم

خودت گلی ... باز هم ...

پاییزطلایی چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 21:11

.
...
خدا بود که از کنارم گذشت و چیزی گفت!
من زدم روی شانه اش
سوال کردم: چی؟
برگشت و نگاه کرد و کسی را ندید
کسی هم نبود
دانه های خیس روی شانه هاش چکیده بود
با این حال گفت:
باران
چیزی نگفتم من به کسی
در دلم فقط زمزمه ی اندوهگین ابرها بود...

و برگشت و رفت...

من نگاه کردم به رد پاهاش و
فرو ریختم در چاله هاش
یا به قول شما گریستم
گریستم
گریستم...

چه تلخ !

شبها چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 22:38 http://shbhablog.blgsky.com

همینه موتور ِ چرخه ی زندگی

آدرستان نامشخص است دوست عزیز

پاییزطلایی چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 23:01 http://paieze89.blogfa.com

در زیر شلاق اینهمه باران
گم کرده ام انگار
عطر باران را...

دستهایم رو به آسمان فراز ماند
اما رها نمیشوم این بار از دل لرزان خویش

همیشه انتظار
همیشه حسرت!
می ترسم از نبودن
از بودن بیشتر...

آه ای غریب دور
کجای این قصه گم کردم تو را؟!!

اینها همه رسم عاشقیست.

ویس پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 00:11

آمدند تا یک دلیمان را بگیرند با سر نیزه ها نشد ولی با تهی کردن و به تمسخر گرفتن هم این کار عملی شد.نشستیم برای لهجه ها ی هم قبیله ای هایمان جوک ساختیم.باید باز به دوران بی چتری برگردیم.یعنی دوران اندیشه های ناب

تیزترین سرنیزه ها با قلبها و با اندیشه ها توان ستیز نخواهد داشت.

آفتاب پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 08:26 http://aftab54.blogfa.com

ما همه

ما همه از یک قبیله ی بی چتریم
فقط لهجه هایمان ، ما را به غربت جاده ها برده است
تو را صدا می زنم که نمی دانم
مرا صدا می زنم که کجایم
ای ساده روسری که در ایستگاه و پچ پچه ها
ای ساده چتر رها که در بغض ها و چشم ها
تو هر شب از روزهای سکوت
رو به دیوار به خوابی می روی
تو هر شب از نوارهای خالی که گوش می دهی
باز می گردی
ما همه از یک آواز
کلمات را به دهان و کتابخانه آوردیم
شاید آوازهایمان ، ما را به غربت لهجه ها برده است
ای بغض پرکنده در غربت این همه گلوی تر
ای تو را که نمی دانم
ای مرا که کجایم
کسی باید از نوارهای خالی به دنیا بیاید
کسی باید امشب آواز بخواند
کسی باید امشب
با غربت جاده ها و لهجه ها
به قبیله ی بی چتر برگردد
ما همه از یک گلوی پر از ترانه رها شده ایم
فقط سکوت هایمان ، ما را به غربت چشم ها برده است
کسی باید امشب
نخستین ترانه را به یاد آورد
هیوا مسیح



سلام خانمی :
این شعر هیوا مسیح حکایت ازقسمتی از شعر زنده یاد حسین پناهی رو داره

من می گردم دنبال چترم.
تو منو صدا بزن: " آنا کارنینا " بیا
این دستمو اینجور می گیرم
تا که میشی و ماشا ماچش کنند
بعدش هم , بشون می گم: برین خونه بچه ها
قهوه تون سرد می شه ها !!





مرسی ....
شاید آوازهایمان، ما را به غربت لهجه ها برده است...
...
کسی باید امشب آواز بخواند.... ما همه از یک گلوی پرترانه رها شده ایم.
مرسی آفتاب جان چقدر این شعر زیباست و من چقدر دوستش دارم.

اعظم پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 09:25

سحر پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 09:30 http://saharstar1.blogfa.com

سلام دوست خوبم
یه مطلب زیبا درباره ایرانمون گذاشتم.بیا بخون ببین چه خبره![گل]
منتظر نظرت هستم[قلب]

پاییزطلایی پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 11:37

ببار بارون ببار بارون
دلم از زندگی خونه
دیگه هر جای این دنیا
برام مثل یه زندونه

ببار بارون که دلگیرم
ببار بارون که غمگینم
خراب حال من امشب
دارم از غصه میمیرم

نه دستی از سر یاری
پناه خستگی ها شد
نه فریاد هم آوازی
غرور خلوت ما شد

نه دلگرمی به رویایی
که من هم بغض بارونم
نه امیدی به فردایی
که از فردا گریزونم

ببار ای نم نم بارون
ببار امشب دلم خسته اس
ببار امشب دلم تنگه
همه درها به روم بسته اس

ببار ای ابر بارونی
ببار و گونمو تر کن
مثه بغض دل ابرا
ببار این بغضو پرپر کن...!

تلخ بود!

ز- حسین زاده پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 13:00 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام. همه ی مطالبت شیرینه دوست ارجمند. با یک لهجه ی ترکی میگویم :
زندگی قانون باورهاست
بیندیش بهترین چیز چیست؟
آن را برایت آرزو دارم.

متشکرم بلافاصله آرزو کردم .

فرخ پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 21:32 http://chakhan.blogsky.com

سلام ... در غرب باورشان شده که همه از یک قبیله اند ... یک سیاهپوست میتواند سوپراستار شود ... یک زرد پوست میتواند قهرمان شود و ......... ما در این خاورمیانه اسیر اختلافات عرب و عجم مانده ایم!! باید انسانهایی چون شما تکثیر شوند و این باورتان شیوع یابد ... متاسفانه عمر نوح میخواهد

سلام
اگر بخواهم در ادامه ی حرف شما به تائید سخنی بگویم، س ی اس ی می شود!!!
فقط یک جمله می گویم و آن هم اینکه خیلی موافقم با نظرتان.
و ممنونم از لطفتان

مشنگ خان پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 22:12 http://mashangzade.blogfa.com/

نمیدونم مشکل از نظردونی شماست یا از جستجوگر من که باز نمیشه نظر اخرین مطلبات
از خاطره ات ممنون قشنگ بود اگه جمعی میزاشتی بقیه هم لذت میبردن
این مطلبی که گذاشتید واقعا زیباست ماهم از یک قبیله بی چتریم ولی ابرها در هوای قبیله ما در کنار خورشید و باد سرخوش و مست مشغولن

دو سه نفر از دوستان دیگر هم این مشکل را دارند. من خودم وقتی با گوگل باز کنم وبلاگم را نظرات آخرین پست باز نمی شود ولی وقتی با اینترنت اکسپلورر باز می کنم بدون مشکل باز می کند البته با فایر فاکس هم باز نمی شود. شاید بد نباشد یک بار با اینترنت اکسپلورر امتحان کنید.
شاید این خاطره ها را در یک پست نوشتمش .
مهم این است که شما هم قبیله ی بی چترید.
ممنونم .

کوروش جمعه 21 آبان 1389 ساعت 11:53

اگرچه با ز از سر ناچاری است که اینجا اشاره ای می کنم به اینکه
مابرای گریز ازبیرون و بیرونیان و درون ملتهب خود
هراز گاهی نیاز داریم
به رهائی
به فرو رفتن در خلسه ای که گریزی است ازسر ناچاری
نوعی راه رفتن است زیر باران .بی چتر
باچتری بسته
برای یکبار هم شده بگذار دیگران بفهمنند که من هم چتر دارم
ولی دوست دارم خودچتر باشم
ولذت نم نم باران برتن خسته احساس کنم
در این اخر هفته

دقیقا! تمام این ها فقط برای رهائیست...
مرسی عالی بود.

کوروش شنبه 22 آبان 1389 ساعت 00:43

من از تهران و با سیستمی دیگر دارم خدمت می رسم
نظرات پست اول با باز نشد

شرمنده ام که به دردسر افتادید. اما ممکن است شما با نرم افزار فایر فاکس و یا نرم افزار دیگری باز می کنید. یک بار بااینترنت اکسپلورر هم امتحان کنید لطفا.

پس الان چقدر به ما نزدیک هستید. در تهران و شلوغی و ترافیک و آلودگی ... ولی با وجود تمام اینها باز هم امیدوارم خوش بگذره بهتون.

فرید شنبه 22 آبان 1389 ساعت 09:15

جمله ها هر چه کوتاهتر و عمیق تر باشن، بار معنایی بیشتری رو توی خودشون دارن...
از خوندن نوشته هیوا اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که...
بی چتری اوج احترام به باران... تا به امروز به باران توهین نکرده ام....
یک قبیلگی، دوری از غربت و بی نیازی به جاده های هولناک فاصله....
همه با هم ، در اوج احترام به حیات و زیستن.... همگان در با هم بودن.... اوج وحدت وجود ....
زیبا بود مثل همیشه....

مرسی . نظرتون مثل همیشه زیبا بود.

فرید شنبه 22 آبان 1389 ساعت 09:19

این مطلب رو گذاشته بودم برای پست بعدی تون اما اونجا نشد بذارمش...
راستی به گمان دستور زبان عشق را خوب فراگرفته اید....

دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گذاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد
(قیصر)


ممنونم از لطفتون
اتفاقا این شعر رو که داشتم می نوشتم یاد شما کردم!‌
واقعا نمی دونم مشکل از کجاست که تعدادی از دوستان نمی تونند برای آخرین پست کامنت بذارن. یک بار با اینترنت اکسپلورر امتحان کنید فکر کنم درست بشه.
با فایر فاکس و بقیه مشکل داره ولی با اکسپلورر معمولا باز میشه.

اگر نشد کامنت شما رو کپی می کنم توی پست مربوطه.

ققنوس خیس شنبه 22 آبان 1389 ساعت 11:31

کاش زیر باران همه تر شویم ، مثل هم !

آره ...... کاش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد