فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

همین که می دانم تو شلوغی این دنیا تو هستی خوشحالم


دلتنگی هایم را با کدام قایق خیالی روانه ی دل دریائیت کنم تا بدانی دلتنگم ... ای دوست ؟  

  

 

چند روزی در سفر بودم. سفر یعنی کنده شدن از خیلی چیزها، یعنی رهائی. یعنی آدمهای تازه و مکانهای تازه.   

نمی دانم خاصیت سفرم چگونه بود که هر روز با دردی جدید آشنا می شدم، برایم غریبه نبودند همه داستانهای تکراری! ولی هر بار که می شنوم برایم تازه تر می شود و تلخیش دائما چهره ام را در هم می کند و اشکهای آماده ام را جاری!  

خانمی را دیدم،نسبت به یکی دو سال پیش شاید به اندازه ی صد سال پیر شده بود. دختر جوانی دارد که پنج سال پیش در اثر تصادف به یک تکه گوشت تبدیل شده با یک زندگی گیاهی. نه درست و حسابی می ماند ، نه می رود . درد را در چهره ی در هم شکسته ی این مادر دیدم . دختر جوانش به چوب خشکی تبدیل شده که فقط نگاه می کند و گاهی فریاد می زند رنج بی انتهای این  دختر جوان به یک طرف،  تنگناهای مالی نیز نفسشان را گرفته است.... چه کار می شود کرد؟ من اگر بتوانم سنگ ریزه ای از این کوه عظیم از دوششان بردارم دردی از آنها دوا می شود؟؟! 

 خانم دیگری در مسیرم قرار گرفت شوهرش به شدت بیمار است بیمار اعصاب و روان... نمی دانم دلیلش را اما شنیده ام جانباز بوده است و این هم از یادگارهای جنگ است... تحت فشار مالی شدید. دردش خیلی بزرگ نیست!!! به اندازه ی یک لباسشوئی است!‌ که وقتی شوهرش کنترل ادرار خود را از دست می دهد مجبور نباشد همه چیز را با دستهای نحیف و زحمت کشیده اش بشوید!‌  

و حالا دغدغه ی من شده است یک لباسشوئی! 

 

 مسیر فرودگاه تا منزل همسفر راننده ی خانمی بودم که شیرزنی بود. با هیکلی درشت و پر از انرژی وقتی از او سوال کردم کار کردن از شب تا صبح توی خیابانهای تهران آیا دشوار نیست؟ 

قصه ی زندگیش را برایم خواند... به همان تلخی قصه های قبلی !‌ شوهرش در اثر تصادف تبدیل به تکه ای گوشت گردیده بود و بعد از چهار سال از دنیا رفته بود . تمام هست و نیستش را در این چهار سال خرج همسرش کرده بود به امید برگشتن اما دیگر نه همسری برایش مانده بود و نه آسایشی.  داستانش اگر به اندازه ی مسیر فرودگاه تا خانه ی من بود اما دردش به عظمت دنیا... . 

رفتم که رها شوم ... اما دربندتر برگشتم.  

 

به خانم راننده گفتم زندگی ... خوشبختی .... خوشحالی همه چیز به موئی بسته است ... شادی ها،‌رنجها، عشقها، محبتها و ... تمام اینها می گذرد. می آئیم و می رویم و فقط اثری، یادی، خاطری از ما می ماند و بس. خیلی حرفهائی دیگری هم با هم گفتیم و شنیدیم. اما نگفتم که قلبم درد می کند ... روحم خسته است. نگفتم که دلم می خواهد خیلی کارها برایت انجام دهم اما نمی شود ... نمی توانم!‌ 

نگفتم که چقدر با تو احساس همدردی می کنم اگر چه هیچوقت در شرایطت نبوده ام ... 

 

از این تلخ نویسیم از تمام دوستان خوب و عزیزم عذر خواهی می کنم . اما اگر اینجا ننویسم، کجا بنویسم؟  


 پ ن : در این چند روز دسترسی به اینترنت نداشتم به کافی شاپی رفتم ای دی اس ال ش از مخابرات قطع شده بود. کامپیوتر جائی که مهمان بودم مشکل داشت. به فرودگاه که رسیدم و متوجه شدم ای دی اس ال دارد از خودم دلخور بودم که چرا لپ تاپم را همراه خودم در این سفر نبرده بودم.... دلم برای تمام دوستان وبلاگیم تنگ شده بود و به تک تک  دوستانم فکر می کردم.  

...

  

   

نظرات 34 + ارسال نظر
آناهید یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 09:32 http://www.persianbastan.tk

پرنیان عزیز زیبا مینویسی...به خصوص توضیحی که در مورد خودت دادی رو خیلی دوست دارم...

ممنونم دوست عزیز .

ایران زمین(آناهید) یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 09:35 http://www.persianbastan.tk

اجازه میدی لینکت کنم؟

خواهش می کنم . خوشحالم می شم یک دوست خوب دیگه به دوستان خوبم اضافه بشه .

قندک یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 10:16 http://ghandak.wordpress.com

افکار و اندیشه تان بسیار ستودنی است.اگر فکر و طرحی به نظرتون می رسه مطرح کنید شاید مشکلی حل و باری از دوشی برداشته شود.

ممنونم از نظر لطفتان .
گفتنتان هم یک دنیا ارزش دارد . و حتما برای خداوند محفوظ خواهد ماند.

قندک یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 10:17 http://ghandak.wordpress.com

ببخشید از بس محو نوشتتون شده بودم بکل سلام یادم رفت
سلااام ودرود

سلام و عرض ادب و ارادت .

رئیس...! یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 11:06 http://lalmoonigerefte.blogfa.com/

واااااااااااااای پرنیان جاااااااااان.......

اون چه جوابایی بود به کامنتای ژست قبل من داده بودی؟!!!!!
دستت درد نکنه....!!!

فقط می تونم الان بگم بهت ..... خیلی خوشحالم .
مرسی.
یه کم حالم گرفته شده بود .... اما الان خوبم .
عذر می خوام از برداشت اشتباهم .

رئیس...! یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 11:13 http://lalmoonigerefte.blogfa.com/

پرنیان اون کامنتا همشون محتوی مقادیر زیادی طنز بوووووود....
پرنیان من طعنه زده بودم به دولت نهم ودهم اونوقت تو یه جور جواب دادی انگار من معتقدم به اون کامنتایی که گذاشتم!!!
ژرنیان جان من بیزارم از این دولت و از این مدیریت ....۱پرنیان درباره آمریکا و اون نوشته واقعا فک کردی دارم جدی میگم!!!؟؟
دست شما درد نکنه!
(ولی خب مشکل از خودم بووود خیلی جدی کامنت گذاشته بودم!)
پرنیان جان شما ایران زندگی میکنی؟اگه ایران زندگی میکنی باید از اون صحنه های زیر ژل خوابیدن و کارتون خواب زیاد دیده باشی و متوجه شده باشی که من در مورد فتوشاپ کاملا لحن شوخی داشتم!!

ژرنیان اصلا شکه شدم!!!از بابت جدی گرفتن حرفام!

من عذر می خوام ازت .

و خوشحالم که اشتباه کرده بودم و ممنونم ازت .

رئیس...! یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 11:15 http://lalmoonigerefte.blogfa.com/

اون کامنت آخر من و بی زحمت حذفش کن مثلا قرار بود خصوصی باشه!

برای کامنت خصوصی در قسمت تماس با من می تونی کامنت بذاری .

حذفش کردم ولی .

مرسی رئیس عزیز

آفتاب یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 11:50 http://aftab54.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز و مهربون
دل من هم برای شما تنگ شده بود
انشالله سفر ها بی خطر باشه .
.
.
.
وقتی که پا مون رو از خونه بیرون می گذاریم با چیزهایی روبرو میشیم که دیگه کم کم داره برای همه مون عادی میشه
چه باید کرد !!!

سلام
مرسی آفتاب جان .

عادی نمیشه . می دونم برای تو هم هیچوقت عادی نمی شه . اما کاری نمی شه کرد . می شه ؟

آفتاب یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 12:02 http://aftab54.blogfa.com

فقط دعا برای هر آرزومند و درد مندی میتوان کرد ...همین

آفتاب جان
من بنا به دلایلی متاسفانه کمی ایمانم به دعا ضعیف شد.

اما باز هم برای کسانی که دوستشون دارم و برایم مهم هستند دعا می کنم . و از خداوند براشوت طلب کمک می کنم.


شاید مصلحتی بوده... حتما مصلحتی بوده !

آفتاب یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 13:04 http://aftab54.blogfa.com

عزیزم
همه ما تو زندگی شاید برامون اتفاق بیفته که احساس کنیم ایمانمون کم شده
ولی این طور نیست ...
همه ما یه دستمون تو دست خداست حتی اون تصویری که گذاشتی تو مطلب قبلیت (فقر)
خداوند اون رو هم حمایت می کنه
فقط ما انسانها هستیم که در مواقع سختی می تونیم به هم کمک کنیم
برای من هم بار ها شده که ناامید شدم ولی از خدا خواستم که همراهم باشه
فقط به اون باید توکل کنیم و بس ...
صبح که از خواب بیدار می شیم شکر گزار باشیم که زنده ایم و میتونیم روز جدیدی رو آغاز کنیم

مرسی عزیزم . همه اینائی که گفتی رو باور دارم .....

پاییزطلایی یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 16:29 http://paieze89.blogfa.com

همین که می دانم تو شلوغی این دنیا تو هستی خوشحالم...
.
اگه من جای اون عزیزا بودم
به پرنیان عزیز
همین رو میگفتم!
.
سلام
رسیدن به خیر
و چقدر خوب میشود وقتی سفر
روح آدم را اینقدر
بزرگ میکند...

ممنونم .
شما هم هستید .
و باز هم ممنون ...

یک زن یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 19:01 http://boyesharji.blogsky.com/

پرنیان عزیز دلم برای نوشته هات تنگ شده بود. همیشه می خونمت هرچند انقدر زیبا می نویسی که دلم نمی خواد چیزی بنویسم.

مرسی عزیزم .
نظر لطفته .

مریم یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 19:28 http://www.2377.blogfa.com

سلام .

سلام

یکی مثل شماها یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 19:32

سلام و شب بخیر
مدتها قبل برایت از این آدما نوشته بودم و گفته بودم که دور و برمان پر است از این آدما نیازمند
نیازمند مهربانی
نیازمند عشق
نیازمند محبت
نیازمند دوستی
نیازمند لبخند
نیازمند یک دست گرم
نیازمند یک نگاه مهربان
نیازمند یک شانه خالی که سرت را رویش بگذاری
نیازمند یک آغوش گرم و صمیمی
نیازمند .......
.................
تو چرا برای دیدن این آدما سفر میروی؟ یا بهتر است بگویم چرا در سفر اینها را می بینی؟ این آدما همین جاها هستند همین نزدیکی
همین جا کنار تو من ما

پرنیان عزیز
بیائید همه با هم کمک کنیم و برای خانمی که نیازمند یک ماشین لباسشوئیست یک ماشین لباسشوئی بخریم و من حاضرم یک سوم بهای ان را پرداخت نمایم و خوشحال میشوم اگه دوستانت نیز امادگی داشته باشند در اسرع وقت وجه مزبور را بحسابی که اعلام خواهید کرد واریز نمایم
یا علی مدد
لبیک یا قلب های شکسته و مهربان

سلام
من که شما رو به جا نیاوردم متاسفانه !

می دونم دوست عزیزم . می دونم همه جا هستند توی همین خیابان ، توی همین کوچه ، توی همین شهر .
می دونم !

همه جا هستند ... و زیاد .

به خاطر انسان دوستیتان به شما تبریک می گویم و خوشحالم که آدمهای خوبی میان اینجا پیش من .

راستی شما ؟؟؟؟؟

ویس یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 20:02

خدایا چقدر مردم تنها و بی پناه هستند.چقدر رنج ،چقدر درد،چقدر استیصال،چکار کنیم جز به قول خودت کاهی از کوهی را برداریم.در مورد ماشین لباسشویی گوش به زنگ خواهم ماند هر چی تو بگی.خواهش می کنم اقدام کن.عزیزم

مرسی .
یه نفر پیدا شد مصرانه برای خریدش .... و من فقط به لحظه ای فکر می کنم که اون خانوم یه وانت جلوی در خونه اش می بینه که یک لباسشوئی توشه و در پوست خودم نمی گنجم برای اون لحظه .

[ بدون نام ] یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 20:02 http://korosh7042.blogsky.com/

درود بر تو عزیز سفر کرده
امیدوارم خوش گذشته باشد و شبت را چون روز پرفروغ ببینی
محبت کردی
ومن نیز ادای وظیفه کردم
سپاس از مهرت

سلام
در مقابل جملات زیبای شما .... فقط می گم : ممنون

کوروش یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 20:04 http://korosh7042.blogsky.com/

بی نام بود چون خودم گمنام
مجبور به تکرار شدم

مرسی .

مریم یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 20:24 http://www.2377.blogfa.com

کاش می شد کاری کرد !!!

لینک شدید !

انگار گاهی هم میشه یه کارهائی کرد !
مرسی مریم عزیز خوشحالم از آشنائی با شما.

پاییزطلایی یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 20:25

سلام
چه خبرای خوبی هست اینجا! و پر از حسای خوب.
میگم راستی این عکس زیبا و دریایی دستاورد همین سفره؟!

سلام
این عکس مربوط به مسافرت سال گذشته است به عسلویه .

مریم یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 20:27 http://www.2377.blogfa.com

کاش یه کسی که قدرشو می دونه پیداش کنه کتابتو !

دیشب گذاشتمش توی فرودگاه روی یک صندلی به بهانه ی این رسم قشنگ.

یکی از شما ها یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 20:33

باز هم سلام و باز هم شب بخیر
بدنبال اسم شناسنامه ای نباشید
گفتم یکی مثل شماهام و دلم میخواد در خریدن ماشین لباسشوئی شریک تان شوم و همه باهم این کار را انجام دهیم
لطفا" کمک کن تا لباسشوئی را تهیه کنیم شاید بتوانیم دلهایمان را داخلش شستشو دهیم و زنگارها را پاک کنیم
خواهش میکنم....!!!
بذار من اون وانتی باشم که تو داری تصورش را میکنی

آخی ! مرسی
ولی یکی از بستگانم همین امشب اعلام کرد در این امر خیر بهم کمک می کنه ... واقعا ممنونم .
اسمتان هر چی که هست . جنسیتتان هر چی که هست ، شغلتان و سنتان و .... اصلا الان مهم نیست . مهم اینه که شما چقدر خوبید !
مهم اینه که یکی از ماهائید !
اون خانومی که دختر جوان توی کما داره به شدت نیازمنده ولی صادقانه بگم بهتون دلم نمی خواد این وبلاگ وسیله ای بشه برای جمع کردن پول .... حتی اگر نیت خیر خیر باشه . راستش برام این کار سخته . یه نفر که ندونه و نشناسه و گذری از اینجا رد بشه حتی اگر یک لحظه فکر اشتباه بکنه برای من غیر قابل تحمل خواهد بود.

یکی از شماها یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 23:21

مرسی از شما
و مرسی از همه قلب های پاک و مهربان

البته هیچ اشکالی ندارد که این وبلاگ بجای سلام و صلوات و تعارفات معمول ، پر شود از کمک های انساندوستانه ( ولو مادی ) به هم نوعانمان و مطمئن باشید اگر بخواهید فقط به کامنت های رایج دل خوش کنید بعد از مدتی همه چیز فراموش میشود و کسی بیادتان نخواهد بود، بنابراین این وبلاگ و وبلاگ های مشابه یا باید به مشکلات انسانها و به مقوله های مانند فقر ، نداری ، و تنگدستی نپردازد و یا اگر میپردازد تا آخرش بایستد
باور کنید پرداختن به مسائل روزمره و عادیمان مانند عشق های تکراری ، عشق های بیوفائی ،عشق های خاکستری ، قرمز و.... و بیاد این عشق های انفرادی شعر گفت و جملات نغز گفت و هر چه که میتوانیم از سختی های این عشق ها بگوئیم و درد و رنج و فراق و هجران و رقیب و وصال و جاده و ماه و شب و سحر و انتظار و جدائی و ..... از این حرفهای بزنیم مطمئن باش که یکی از دردهای این جامعه ( درد ماشین لباسشوئی ،درد کما رفتن فر زندمان ، درد آن زن راننده و..) مداوا نمیشود - و البته درد خودمان نیز
بنابراین اگر تمایل داشتید بجای پرداختن به سوز و گداز های عاشقانه و وصف هجران و رویای وصال ، مناسب است به مشکلات مردم مان توجه بیشتری کنیم
با پوزش از شما مهربان عزیز

پاسخ کامنتتان را نوشتم و بعد حذفش کردم .

ممنون

پاییزطلایی دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 00:14

...
و من
سکوت میکنم!

و من حرفهای ناگفته شما را به خوبی می شنوم .

ایران زمین(آناهید) دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 09:30 http://www.persianbastan.tk

پرنیان عزیز من هم لینکتون کردم

ممنون .

فرخ دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 12:28 http://chakhan.blogsky.com

سلام ... رسیدن بخیر !! نمیدانم بگویم خوش به حالتان که به مسافرت رفته اید یا نه!؟؟ گاهی برای برخی افراد نباید زندگی را آرزو کرد ... گاهی باید از ادمها فاصله گرفت و به طبیعتی دنج پناه برد ... و گاهی باید به عمد دید و افراد را لمس کرد تا عبرتی برای ناسپاسیهای ما باشد ... به هر حال سفر سرشار از معجزه هاست
.... حتی اگر این معجزه ها اشکمان را دراورند

سلام

مرسی

سفر هرچه باشد پربار است و به قول شما سرشار از معجزه هاست.

ممنون .

باران دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 12:40 http://baranjavid.blogfa.com

اونقدر با این موارد زیاد برخورد می‌کنیم که به قول خودت هر تلاشی هم بکنیم انگار سنگریزه‌ای رو از یک کوه بخوای برداری
احساست قابل تقدیره

ممنونم .

زهرا دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 12:59 http://http://ghadimy.blogfa.com/

سلام دوست من .همین که تو شلوغی این دنیا آدمای خوبی مثل تو هستن ٬خوشحالم .وگرنه خیلی ها میرن سفر وهیچ نمی بینن.

سلام

مرسی

دلم برات تنگ شده بود .

ققنوس خیس دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 13:17

سلام
رسیدن به خیر :)
دغدغه های انسانی ات جای تقدیر دارد
ما هم دلمون تنگ شده بود ...

سلام ققنوس عزیز


مرسی .

و باز هم مررررررسی

فرید دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 13:21

با توام
ای لنگر تسکین !
ای تکانهای دل !
ای آرامش ساحل !
با توام
ای نور !
ای منشور !
ای تمام طیفهای آفتابی !
ای کبود ِ ارغوانی !
ای بنفشابی !
با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین !
با توام
ای شادی غمگین !
با توام
ای غم !
غم مبهم !
ای نمی دانم !
هر چه هستی باش !
اما کاش…
نه ، جز اینم آرزویی نیست :
هر چه هستی باش !
اما باش! (قیصر)

بله گاهی وقتها بودن غم هم خالی از لطف نیست .

کوروش دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 13:24 http://korosh7042.blogsky.com/

دردش خیلی بزرگ نیست
فقط یک دستگاه لباسشوئی
براستی مگر دردهای این ملت چقدر بزرگ است
کارشناسی دبسوز که در پی آن بود تا ملت خودش را به روز کند
می گفت اگرمن بتوانم کامپوترهائی که درامریکا میریزند بیرون را بیاورم داخل ایران به هرایرانی یکی می رسد
که دولت گویا حاضرنشد کمک کند!!!!!!!
ودلسرد رها کرد.
براستی آنچه را که ما سفرهای بزرگانی چون سعدی و مولوی و خاقانی و یا بیدل و صائب و...دیگران شنیده ایم
و ...که خامی راپخته می کرد
چه شد؟؟؟؟؟/
حال توشه چه و سوغات چه؟

اما ... بعضی وقتها هم دردها اونقدر بزرگ می شن که توی هیچ منطقی جا نمی شن!‌

در بند بودن هم نوعی رهاییه

نگاه ها رو کمی عوض کنیم همه ی مشکلاتمون حل می شه..

احسان دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 15:25 http://www.bojnourdan.blogfa.com

"اشک رازی ست لبخند رازی ست "

حرفی برای احساس صادقانه ی شما ندارم .نه این که

چشممان را به روی واقعیت های تلخ این جامعه ببندیم.همین

که درد را می بینید که بسیار از کنارش می گذرند ؛ شاید کافی

باشد.با نظر دوستی که یکی از ماهاست موافق نیستم.

بهتر آن که پاسخ را حذف کردید که می توان تا حدودی حدس

زد. اما چه بی رحمانه به قضاوت می نشینیم.

سلام احسان عزیز

ممنونم .

پاییزطلایی دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 16:46

و همیشه حرفهایی هست برای گفتن...
.
.
سلام
عجب باد و بارونیه امروز!
جاتون سبز...

سلام
آره .... دیدین ؟ چقدر قشنگه ...
باور می کنید یادتون کردم ؟

فقط اشکالش این بود که مسیر 5 دقیقه ای رو یک ساعت و ده دقیقه توی ترافیک بودم .

پاییزطلایی سه‌شنبه 11 آبان 1389 ساعت 18:27

خب تقصیرکارین دیگه!!!
باید مثل من پیاده روی کنین این روزا
اونم بدن چتر.
.
.
سلام
و باران که هنوز میباره...
و باور دارم با تمام وجود که دل به دل راه داره
سپاس دوست مهربان و باوفای من و باران.[گل]

سلام
از ته دلم می خواست امروز این کار رو بکنم اما تازه از سرما خوردگی دراومدم ... دلم می خواست رها کنم خودم رو از تمام قید و بندها و پناه ببرم زیر قطره های لطیف و مهربون بارون .

بارون رو دوست دارم ... همه بارون ها رو ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد