فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

نیایش

 

 

الهی! 
از پیش خطر و از پس راهم نیست
دستم گیر که جز تو پناهم نیست.

الهی! 
دستم گیر که دست آویز ندارم 
و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.

الهی! 
خود را از همه به تو وابستم
اگر بداری تو را پرستم 
و اگر نداری خود پرستم 
نومید مساز بگیر دستم 


و ادامه نوشت : ...


بر باغ ما ببار
بر باغ ما که خنده ی خاکستر است و خون
باغ درخت مردان
این باغ باژگون.

ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم
در تور تشنگی و تباهی
با نظم واژه های پریشان گریستیم.

در عصر زمهریری ظلمت
عصری که شاخ نسترن، آنجا،
گر بی اجازه برشکفد، طرح توطئه ست.

عصر دروغ های مقدس
عصری که مرغ صاعقه را نیز
داروغه و دروغ درایان
می خواهند
در قاب و در قفس.

بر باغ ما ببار!
بر داغ ما ببار

شفیعی کدکنی 

  

 


بعد نوشت:‌تصویر مربوط به این قسمت را برداشتم. زیرا با نگاه کردن به آن هر بار قلبم به درد می آمد.
نظرات 27 + ارسال نظر
دانـــــــــــیال چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 12:52 http://www.danyal.ir

در برابر زیبایی بیکرانه دل تو ، زشت است از زیبایی فرشته سخن گفتن !

سلام دانیال عزیز

خوشحالم که باز آمدی و ممنونم از لطف بی انتهایت

پاییزطلایی چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 15:18

.
..
...
بر باغ ما ببار!
بر داغ ما ببار...

فرید چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 15:30

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها…

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می‌داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!

¤¤¤

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها…

هر روز بی تو
روز مبادا است!
(قیصر)

سلام
هر روزتون همیشه "بادا" باد....

وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه بایدها ...

لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم ... باشد برای روز مبادا!


سلام
این شعر رو خیلی دوست دارم
ممنونم ازتون

و مرسی برای دعای خوبتون

مبادا آسمان بی بال و بی پر
مبادا در زمین دیوار بی در
مبادا هیچ سقفی بی پرستو
مبادا هیچ بامی بی کبوتر

محمود چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 15:48

در همهمهء غیرت و درد، مگر می شود کار دیگری هم، کرد؟! دلشوره درد، خواب را پس می زند و غیرتِ عشق، آب را.
همه چیز از آب،از نگاهِ مردانهء ملکوتی عبّاس موج بر می دارد و دست های تشنه خاک به تماشای چشمان ماه بنی هاشم، بلند می شود. آبروی آب، از اوست. هر آب، که در مشکِ او نیست،آب نیست، آبرویی است فروهِشته!
ذهن علیل ابلیس، آدم را ـتنها ـ خاک می بیند.مکاشفهء عطش و جانبازی، در باور آب و آتش نمی گنجد.امّا ابوالفضل، کار خود را می کند؛ ماندن، کار او نیست.دست از "آب" می شوید و از "جان" خویش نیز!...
¤¤ابوالقاسم حسینجانی

و...
امروز عباس(ع) برای همیشه تاریخ آب را شرمنده کرد! و من در حیرتم که ما عظمت او را تنها در این نیم روز و فقط در کربلا می بینیم! عجبا نمی بینیم که او در تمام سالهای قبل از واقعه ، برادرانه، ستون فقراتِ امام زمان خود بود!

ممنونم از کامنت خوبتون .

محمود چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 16:26

و چقدر این عکس و مطلب قشنگ و دلربا بودن.
ممنون!

مرسی

پاییزطلایی چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 16:50

دعوتین به مجلس
شاه شمشاد قدان...[گل]

حتما میام

کوروش چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 18:08 http://korosh7042.blogsky.com

دردهای پنهان را دردل نیایش ها و مناجات های نهان بزرگان می توان به راحتی پیدا کرد
در عصر زمهریری ظلمت
دروغ ها ی مقدس
بر باغی که اینه ی خاکستر و خون مردانی است که باغ را باژگونه می خواهند
چرا؟
چون دروغ است و ظلمت
دستگیری چون از فرودست نمیابد رو به فرادست می نگرد.!!!
از زخم و شعله ی حاصل از شب
پناه می خواهد در نهایت بی پناهی
از دست شحنه گان و داروغه ها
که می خواهند مرغ صاعقه را در حصار کنند
اگر شناختی از اندیشه های این گون سرای خراسانی بزرگ نمشناختم. می گفتم خواجه عبدالله انصاری زمان است
کورا والاترش می دانم


پرنیان عزیز
سلام و درود
به منابعه داشته ات غبطه می خورم و هوش تبحر سرشارت در بهره گیر بجا و مناسبت
دست مریزاد. که هرگاه به خانه ات در امدم . توشه ای بیش از توانم همراه برده ام

سلام کوروش عزیز
ممنونم از لطف همیشگی شما و شرمنده که زبانی برای پاسخگوئی در خود نمی یابم.

روزی که شفیعی کدکنی از ایران رفت من عمیقا دلم گرفت اما در دل گفتم برو که دیگر اینجا جای تو نیست. اینجا برای تو امثال تو خیلی کوچک و تنگ شده است.
خدا نگهدارش باد.

می شناسمت
چشمهای تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغهاست
می شناسمت
واژه های تو
کلید قفل های ماست
می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دستهای تو
پلی به رویت خداست

پاییزطلایی چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 19:22 http://paieze89.blogfa.com

...
خداوندا!
دوستانی دارم از برگ گل نازکتر و شایسته احترام و یادشان مایه آرامش..
معدن خیر ِ بی دریغند و دارنده پاکترین خصوصیات...
خداوندا آنان را به حق عزت این ماه اکرام کن و بر صفات نیکشان بیفزای و سلامت و سربلندشان بدار...آمین..

سلام بانو
قبول حق
ممنونم از مهر مدام شما..

چه دعاهای معرکه ای!
چند ساعت که دور میشم از نت انگار که یک چیزی کم دارم!
این یعنی اعتیاد؟

اینجا در این خانه در این باغ چیزی جز مهربانی دوستان عزیزم نیست.
تصور نمی کنم اعتیاد به مهربانی ها ، اعتیاد بدی باشد!

مرسی دوست عزیز از مهربانی های دلنشین شما.
من هم متقابلا همین هائی که شما برایم خواستید برایتان از خداوند مهربان خواهانم.
«گل»

برزین چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 19:53 http://naiestan1.blogsky.com

سلام
بعضی وقت ها واژه هنر متعهد و شاعر متهعد را از زبان رسانه ها می شنویم . از زبان اینان شاعر متعهد کسی است که مدح و ثنای ارباب قدرت گوید ... من به راستی شفیعی کدکنی را شاعر متعهد می دانم چون شعر او نه تنها مدح قدرت نیست که بیان دردهای مردم است .
زیبا بود

سلام برزین عزیز

با نظر شما کاملا موافقم و مرسی

فرخ پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 00:36 http://chakhan.blogsky.com

ممنون پرنیان عزیز از استاد شفیعی کدکنی یاد کردی و امید که همیشه در بزم دوستان موافق و بی ریا تو را به یاد آورند...
کدکنی بزرگ یکی از بهترین مخلوقاتی است که ما به داشتنش افتخار میکنیم... تشکر

سلام فرخ عزیز

ممنونم

مازیار پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 02:51 http://andisheye-mazyar.dil.ir/

سلام / از وب خوب و مفیدتون لذت بردم / شاد باشید و عاشق

سلام ممنونم

رها پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 03:57

سلام خیلی زیبا بود و دلنشین ...التماس دعا عزیزم

سلام
ممنونم رها جان

کوروش پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 12:53 http://korosh7042.blogsky.com

پی نوشت

همیشه باورهائی گاه درست نیز در دالان گذر زمان دچار افراط و تفریط شده و گاه به مرگ آن می رسد
عکسی گویا و بدون شرح است
ممنون پرنیان جان
ایکاش ایرانی هویت خویش را بیابد
تا از هرچه غیرعقلائی سیوه رهائی یابد

به نظر شما دردناک نیست؟

پاییزطلایی پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 17:31

درد،حرف نیست!
فریاد است...

و اینها همه همان مظلومیت تمام زندگی حسین است...

هنوز جهل! چرا؟؟؟!!!

شاید به این دلیل که خرافات راحت ترین راه برای رسیدن میباشد !!! نه تحقیقی نیاز هست و نه حتی تفکری !

یک زن پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 18:33

سلام پرنیان عزیزم
خوبی؟ دلم یک عالمه برات تنگ شده بود.
از دوشنبه بعدازظهر دیگه کامپیوترم روشن نشد. اینجا هم سه شنبه تعطیل شد و من بدون کامپیوتر موندم.
این نیایش رو خیلی دوست دارم و اول یکی از دفترام نوشتم ولی خواندنش اینجا یک لطف دیگه داره.
باهات موافقم باید اول بینش و طرز فکرمون رو درست کنیم.
دوستت دارم.

سلام عزیزم
هر بار خواستم از نبودنت نگران شوم ، فکر می کردم چند روز تعطیلی را در سفری حتما" !
خوشحالم که مشکل کامپیوترت بالاخره حل شد.

مرسی عزیزم ... وچه خوبه که باز اومدی

یک زن پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 18:42

نه کامپیوترم هنوز درست نشده ولی دیگه داشتم خفه می شدم واز خونه ی یکی از اقوام اومدم.
اولین جا هم سراغ فتح باغ اومدم.

مرسی عزیزم
هیچی مثل دوستی ها برام ارزشمند نیست.
امیدوارم کامپیوترت خیلی زود درست بشه.

یک زن پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 18:58

حالا یکی باید بیاد من رو از اینجا بیرون کنه.
واییییی پرنیان ممنون برای تعریفات تو وبلاگ خانه ی من.
تو لطف داری به من. چی بنویسم که نشان دهنده ی احساسم باشه نمی دونم . گاهی کلمات هم کم میارن و نمی توانند احساس آدما رو نشون بدند.

خوندیش؟
واقعیت بود تازه خیلی مختصر نوشته بودم خیلی چیزها می خواستم بنویسم ترجیح دادم خلاصه اش کنم.

کوروش پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 19:19 http://korosh7042.blogsky.com

پرنیان عزیز
دردناکی است که می باید نه اشک که خون گریست
وبه همان دلیل در دل کلامم مرگ هر چه شیوه و باور غیر عقلائی را آرزو کردم

تصویر خوبی نیست نمی خواستم بذارم خودم هر بار نگاه می کنم قلبم به درد می یاد ...

فرید پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 20:09

سلام
هر لحظه تان پر از وحی و ندای آسمانی باد
جهان وجودتان در طلبش اول و آخر بادا!
یا حق

سلام
چقدر این دعای خوبتان را دوست داشتم .
مرسی

ققنوس خیس پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 23:14

عصر دروغ های مقدس
عصری که مرغ صاعقه را نیز
داروغه و دروغ درایان
می خواهند
در قاب و در قفس.

بر باغ ما ببار!
بر داغ ما ببار
...
سلام پرنیان عزیز
بسیار زیبا بود

سلام
مرسی

ویس پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 23:58 http://lahzehayenab.blogsky.com

می دونی که من ارادت خاصی به دکتر شفیعی کد کنی دارم وهمیشه شخصیت ادبی واخلاقی او را ستوده ام ودر وبلاگم برایش نوشتم که بسیار هواخواهش هستم.و او چون از این کویر وحشت رفت با تمام اندوهم برایش خوشحال بودم.ممنون از انتخاب شعری از سروده هایش.

سلام
مرسی عزیزم

اعظم جمعه 26 آذر 1389 ساعت 15:49

سلام
دلم گرفته بود اومدم اینجا.

سلام عزیزم
هیچوقت دلگیر نباشی ...

مریم جمعه 26 آذر 1389 ساعت 17:54 http://www.2377.blogfa.com

عکس فاجعه بود !
چطور می تونه با بچش این کارو بکنه !؟

از این تصاویر توی اینترنت زیاد به چشم می خوره !
تعریفی جز حماقت بر این رفتارها نمی توان یافت.

اعظم جمعه 26 آذر 1389 ساعت 19:28

دوستت دارم و چقدر خوشحالم که هستی.

مرسی عزیزم ... امیدوارم بتونم اونچیزی که «باید» باشم ، باشم!

حریر جمعه 26 آذر 1389 ساعت 20:49 http://www.harirestan.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز
شعر زیبایی بود
خصوصا با اون مقدمه نیایش که من عاشقشم
مرسی از سلیقه قشنگت

سلام
خواهش می کنم عزیزم لطف داری.

میله بدون پرچم شنبه 27 آذر 1389 ساعت 11:55

سلام پرنیان جان
از این عکس ها زیاد دیدیم ولی من اسیر این لبخند رضایتی هستم که بر لبان این مادر نشسته است!! کاری که فقط از ایدئولوژی های وعده دهنده سرزمین شکر و عسل بر می آید...
این شعر استاد هم البته نیاز به تعریف من نداره ...زیباست

سلام دوست عزیز
آنقدر تصویر اذیتم کرد که برداشتمش.
حماقت ، نفهمی و سنگدلی و معصومیت کودک ... هربار نگاهش می کردم دیوانه ام میکرد.

ممنونم از نظر خوبتان

عاشق کوهستان شنبه 27 فروردین 1390 ساعت 16:37 http://mountain.persianblog.ir

با سلام و عرض ادب

زیبا و دلنشین است
متشکرم

از محبت شما سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد