فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

باران

 

 

 

صدای باران می آید ، 
بال بگشا ، 
هوا هوای پرواز است.
کاش در قفس باز باشد ،
تا اوج آسمان یک نفس راه است. 

  

چه روزهای بارانی زیبائی داشتیم هفته ی گذشته. باران با لطافت طبعش، آراممان می کند، عمیقمان می کند. گاهی جسور می شوم و قید همه چیز را می زنم و فارغ از نگرانی خیس شدن لباسها و احتمال سرماخوردگی می روم زیر باران و احساس می کنم رها شده ام از همه ی بندهائی که مرا بسته است به خود، یا به زندگی.  وقتی اشکهای شوقم یا اشکهای دلتنگیم با قطرات باران پیوند می خورند از نگاه کنجکاو رهگذران در امانم! ... می بارم ... می بارم ... با خیال راحت! 

 

باران، قصیده واری غمناک 

آغاز کرده بود 

می خواند و باز می خواند  

بغض هزار ساله دردش را  

انگار می گشود. 

اندوه زاست زاری خاموش  

ناگفتنی ست اینهمه غم 

ناشنیدنی ست  

پرسیدم این نوای حزین درعزای کیست؟  

گفتند اگر تو نیز از اوج بنگری، خواهی هزار بار ازو تلخ تر گریست!  

 

هوای اینجا عجیب بارانیست ... می بینید؟ 

 

 

مرا زیر چشمهایت بگیر می خواهم قطره قطره تو را گریه کنم!  

 

 

اگر قسمت نظرات این پست باز نمی شود لطفادر نظرات پست قبلی نظرات خود را ارسال نمائید. با اکسپلورر بدون مشکل باز خواهد شد.

نظرات 43 + ارسال نظر
رها شنبه 15 آبان 1389 ساعت 00:59

سلام امدم تا سلامی کنم ..باران و باران و باران میبارد تا شاید کمی روحمان به ارامش برسد ...

سلام

nima شنبه 15 آبان 1389 ساعت 03:23 http://nimafatehi.blogsky.com

سلام
باران همین چند قطره را می بارد
باقی کارش با ما ست.
پیروز باشی.

سلام

ممنون

iranjoman شنبه 15 آبان 1389 ساعت 03:25 http://www.iranjoman.com

ایران انجمن
انجمن هر ایرانی
www.iranjoman.com

ویس شنبه 15 آبان 1389 ساعت 07:46

چقدر توی این سرزمین بی باران عاشق بارانیم،همه.چقدر این ابر را با پوستین سرد نمناکش دوست داریم.

قندک شنبه 15 آبان 1389 ساعت 08:59 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام ودرود بر پرنیان عزیز و عاشق بی حد و حصر طبیعت زیبا

متن زیبایی بود و زیباتر از آن مصرع پایانی آن بود.
مرا زیر چشمهایت بگیر می خواهم ترا قطره قطره گریه کنم.

حالا اجازه بدید منم این را اضافه کنم

وقتی داره بارون میاد حتما بزیر بارون برو چون میگن گلها زیر بارون با طراوت تر می شن. درود.

سلام و درود متقابل

ممنونم
و تشکر برای جمله ی زیبایتان .

ققنوس خیس شنبه 15 آبان 1389 ساعت 10:37

سلام
البته ما که اینجا باران نداشتیم ... ولی بارن را دوست داریم.
عجب عکس زیبایی بود !

سلام
اما اگر ببارد، عجیب و غریب می بارد ... انگار که آسمان آنجا دیوانه شده است. اون باران رو هم دوست دارم .

مرسی

اعظم شنبه 15 آبان 1389 ساعت 15:04

پرنیان عزیزم سلام
منم دلم باران می خواد ولی متاسفانه اینجا فقط یک بار باران بارید. نوشتت مثل همیشه زیبا بود.

سلام اعظم جان
امیدوارم یک باران زیبا به زودی در پیش رو داشته باشی و حسابی باهاش کیف کنی.

ممنونم از لطفت عزیزم

آناهید شنبه 15 آبان 1389 ساعت 15:31 http://www.persianbastan.tk

پرنیان عزیز منم مثل خودت عاشق بارونم متن زیبایی بود...احتمالا هم نسلی منید شما...پست جدیدم متنی بود که جایی خوندم...خاطرات برام جون گرفت شما هم بخونید

مرسی آناهید عزیز
اما فکر نمی کنما!‌
فکر کنم من خیلی قدیمی ترم.
روی کلمه ی پرنیان کلیک کنی سن و سالم رو با شجاعت تمام نوشته ام!

مرسی که خبرم کردی.

احسان شنبه 15 آبان 1389 ساعت 15:33 http://www.bojnourdan.blogfa.com

وای باران، باران
شیشه ی پنجره را باران شست
ازدل من اما، چه کسی نقش تورا خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای ، باران، باران
پر مرغان نگاهم را باران شست. (حمید مصدق)

تصویر ی زیبا به نقش کشیده اید.چه در کلام و چه در نقشی که

باران می بارد.از نگاه به آن احساس میکنی زیر باران راه میروی.

سلام

از یکی از زیباترین شعرهای حمید مصدق یاد کرده اید. آبی - خاکستری - سیاه .
در واقع می توان گفت یکی از زیباترین شعرهای فارسی!
و وقتی داشتم این پست را می نوشتم همین شعر مدام توی ذهنم تکرار می شد.

پست قبلی باعث دلتنگی دوستانم شد. خواستم یک جوری جبران کرده باشم.

خیلی ممنونم

آفتاب شنبه 15 آبان 1389 ساعت 16:51 http://aftab54.blogfa.com

سلام خانمی
من بر عکس شما وقتی بارون میاد خیلی دلم میگیره
با اینکه همیشه میگم((( بارون نعمت بی منت خداست )))
برای خیلی ها یاد آور خاطرات تلخ و شیرین هستش

این شعر مرحوم شاملو رو گذاشتم :

بارون میاد جرجر -
بارون میاد جرجر
گم شده راه بندر
ساحل شب چه دوره
آبش سیاه و شوره
ای خدا کشتی بفرست
آتیش بهشتی بفرست
جاده کهکشون کو
زهره آسمون کو
چراغ زهره سرده
تو سیاهییا می گرده
ای خدا روشنش کن
فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر
بارون میاد جرجر
..
بارون میاد جرجر
رو گنبد و رو منبر
لک لک پیر خسته
بالای منار نشسته
لک لک ناز قندی
یه چیزی بگم نخندی ؟
تو این هوای تاریک
دالون تنگ و باریک
وقتی که می پریدی
تو زهره رو ندیدی ؟
..
عجب بلائی بچه
از کجا میائی بچه؟
نمی بینی خوابه جوجه م
حالش خرابه جوجه م
از بس که خورده غوره
تب داره مثل کوره
تو این بارو شرشر
هوا سیاه زمین تر
زهره چکار داره ؟
..
بارون میاد جرجر
رو پشت بوم هاجر
هاجر عروسی داره
تاج خروسی داره
هاجر نازقندی
یه چیزی بگم نخندی
وقتی حنا میذاشتی
ابروهاتو برمی داشتی
زلفاتو وا می کردی
خالتو سیاه می کردی
زهره نیومد تماشا
نکن اگه دیدی حاشا
..
حوصله داری بچه ؟
نکنه بیکاری بچه
نمی دونی کار دارم من
دل بیقرار دارم من
الان دومادو میارن
دستمو میدن به دستش
باید درارو بستش
تو این هوای گریون
شرشر لوس بارو
که شب سحر نمیشه
زهره به در نمیشه
..
بارون میاد جرجر
رو خونه های بی در
چهار تا مرد بیدار
نشسته تنگ دیوار
دیوار کنده کاری
نه فرش و نه بخاری
مردا سلام علیکم
زهره خانم شده گم
نه لک لک اونو دیده
نه هاجر ورپریده
اگه دیگه برنگرده
اوهو اوهو چه درده
بارون ریشه ریشه
شب دیگه صبح نمیشه
..
بچه خسته مونده
چیزی به صبح نمونده
غصه نخور دیونه
کی دیده شب بمونه
زهره تابون اینجاست
تو گره مشت مرداست
وقتی که مردا پاشن
ابرا زهم می پاشن
خروس سحر می خونه
خورشید خانم می دونه
که وقت شب گذشته
موقع کار و کشته
خورشید بالا بالا
گوشش به زنگه حالا
..
بارون میاد جرجر
رو گنبد و رو منبر
رو پشت بوم هاجر
رو خونه های بی در
ساحل شب چه دوره
آبش سیاه و شوره
جاده کهکشون کو؟
زهره آسمون کو؟
آفتاب و روشنش کن
فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر
بارون میاد جرجر

زنده یاد احمد شاملو

سلام
خوب ! بعضی ها هم هوای ابری و بارانی براشون دلگیره.
مرسی از شعر قشنگت.

فرخ شنبه 15 آبان 1389 ساعت 19:09

سلام .. هر کاری کردم نتوانستم برای یادداشت اخیرتان کامنت بذارم ... کلیک نمیشد !! اما واقعا با قطعه ای تمامش کردید که بسیار زیبا بود ... یاد کلاس سوم دبستان افتادم . قصه مجسمه و پرنده ... پرنده میرفت و هر بار دردها و بدبختیها را میدید و به مجسمه گزارش میداد و ..........
گاهی باید از بالا دید گاهی مشکلات از کوتاهی قامت ما ناشی میشود .... مرسی خانوم! لذت بردم .. به امید دیداربعدی

سلام
شرمنده به زحمت افتادید . من فکر می کنم مربوط به قطره های باران است و اینقدر قشنگ است که دلم نمی آید بردارمش .
ممنونم از نظر خوبتون.

برزین شنبه 15 آبان 1389 ساعت 19:48 http://naiestan.blogsky.com

سلام

دلم برایت تنگ شده ...
پرستوهای مهاجر هم این را فهمیده اند
که باران این روزها بی دلیل نمی بارد
و آسمان تنها دلیل سرخ بودنش تنهاییش است .....

سلام برزین عزیز

هیشه خراشی است روی صورت احساس . (سهراب سپهری)

ممنون .

رها یکشنبه 16 آبان 1389 ساعت 00:19



.

فرید یکشنبه 16 آبان 1389 ساعت 09:07

باران! باران! دوباره باران! باران!
باران! باران! ستاره باران! باران!

ای کاش تمام شعرها حرف تو بود:
باران! باران! بهار! باران! باران!

قیصر امین پور

سلام تصویر بسیار زیبایی برگزیده اید- ممنون

سلام
انگار همیشه شعرهایش حرف از تازه گیست و زندگیست ...

ممنونم

گاه پیدا و گاه پنهان‌اند…

بازیِ آفتاب و باران‌اند؛

سرخوشانی‌که در سماعی‌سرخ،

پای‌کوبان و دست‌افشان‌اند!
قیصر امین پور

کوروش یکشنبه 16 آبان 1389 ساعت 14:34

پرنیان عزیز
نظرات درپست های اول باز نمی شود
و نمیشود کامنت داد
ممنون حضور گرمت

کوروش یکشنبه 16 آبان 1389 ساعت 15:06

آره عزیز
احتما از همان قطرات است که بر زندگی نیز روحی دیگر میدهد
ولی من با فایر فاکسم

شاید از صدا باشد!!!!!!!!!!1
گویا شمال مرا توصیف می کند
می خواند باز می خواند
ترنم عشق را و خاطره را
کاش میشد دیگربار و دزدانه و بی چتر دوشادوش زیر باران رفت
و دیگر هیچ
اشک هم آنگاه خاطره را ماندگار می کرد
فارغ غم دیدن و شرم
می بارید این چشم چه باک

چه جالب شمال هستید شما؟!‌
پس از دیدن باران زیاد مستفیض می شید!
متاسفانه هوای تهران چشم باران را دور دید و دو روزیست به شدت وارونه شده!!!

مثل همیشه قشنگ بود کامنتتان.
ممنون

مسافر یکشنبه 16 آبان 1389 ساعت 20:00

کاش دلت زودتر از اینها شکسته بود
سلام و امیدوارم دلی برات مانده باشد که باز هم بشکنت و تو اینهمه غوغا شوی
برایت قطعه شعر ذیل را میگذارم تا قدر شکسته دلی ات را بیشتر بدانی


دیروز دلم شکست و هر تکه اش به یک نفر رسید.

تکه ای به یک گدا...

تکه ای به بچه ای یتیم...

تکه ای به یک مسافر غریب...

تکه ای به جاده ای که سالهاست هیچکس از آن عبور نمی کند...

تکه ای به ابر...

تکه ای به آسمان...

دلم هزار تکه شد و در هزار جای جهان پراکنده...

و من...

گویی هزار بار تکثیر شدم...

کاش دلم زود تر از اینها شکسته بود....!!!

سلام
دیگه تاب و توانی برای شکستن دل ندارم .

چقدر این شعر با حال و هوایم جور است .

مرسی

اعظم یکشنبه 16 آبان 1389 ساعت 22:39

پرنیان جونم تو از کجا فهمیدی دلم برات خیلی تنگ شده. دوبار اومدم وبلاگت سرزدم .

دل به دل راه داره عزیزم .

مرسی

آفتاب یکشنبه 16 آبان 1389 ساعت 22:55 http://aftab54.blogfa.com

سلام خانمی
ممنون از حضور پر مهرت
چقدر این آهنگ زیباست ...
پروفایلتون رو دیدم فقط سن و...
کاش کاملترش می کردید

مرسی عزیزم .
شاید بعدها کاملترش کردم .

مریم دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 00:33 http://www.2377.blogfa.com

سلام .
بالاخره باران هم آمد ! و خوش آمد !
ما که کلی کیف کردیم . مثل بقیه !
خوبی ؟
راستی دیدم که لینک شدم در وبلاگت . دلم نمی خواد که چون من تو را لینک کردم تو هم منو لینک کنی . اگر این طوری بوده حذفش کن لطفا !
این جا چرا گل نداره ؟!
یه عالمه گل !

سلام
در مورد لینک اصلا اینطور که فکر می کنی نیست.
مرسی عزیزم

رها دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 07:58

دورد عزیز

سلام رها جان
چقدر تو مهربانی عزیزم

آذرخش دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 09:39

سلام
حال شما
افکت باران خیلی قشنگ بود
و با متنی که نوشته بودین خیلی هارمونی داشت
خداییش احساس زیر بارون بودن داشت
موفق و شاد باشید

سلام
خوبم خیلی ممنون.



و باز هم ممنون

سحر دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 09:49 http://saharstar1.blogfa.com

سلام یه مطلب جدید گذاشتم.حتما بیا و نظر بده.منتظرما[گل]

قندک دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 11:04 http://ghandak.wordpress.com

با سلام ودرود و عرض ارادت

سلام
ممنون از بزرگواریتان

مذاب ها دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 12:36 http://mozabha.blogsky.com

فارغ از نگرانی خیس شدن لباسها و احتمال سرماخوردگی می روم زیر باران و احساس می کنم رها شده ام از همه ی بندهائی که مرا بسته است به خود، یا به زندگی.

متن زیبایی بود دوست عزیز

راستی سلام
آمدنم آغازیست برای همیشه خواندنت چرا که احساس کردم در پشت واژه هایت و خلقت این جمله ها روحی است که هر لحظه بیشتر به پرواز و اوج دل بسته میشود و نگاهش بیشتر از آنیکه به زمین باشد به آسمان است و اینست که آوازت خویشاوندان خویش را به خود میخواند و هم آواز میکنی آنان را برای یادی از پرواز..... با افتخار لینکت کردم دوست عزیز.

سلام
ممنونم
نمی دونم چی بگم در مقابل لطف شما.
فقط می گم متشکرم و خوش آمدین

قندک دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 12:44 http://ghandakmirza.blogfa.com

ببخشید متوجه امرتون نشدم؟

قندک دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 12:59 http://ghandakmirza.blogfa.com

اوه شرمنده. این مربوط به قبلها بودهآدرس رااشتباه زدم. به بزرگواری خودتون ببخشید

خواهش می کنم .
عذر می خوام سوال کردم.

مشنگ خان دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 13:23 http://makhmoor.mihanblog.com/

چه زیبا
عکسها و نوشته با هم پیوند خوبی پیدا کردند

سلام

ممنونم

کوروش دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 14:31

بازهم باز تشد
گویا زمین مرا لایق باریدن ندانست
باران تو

نفرمائید خواهش می کنم.

نمی دونم چرا ... و باید چه بکنم . البته آقای فرخ هم این مشکل را داشتند. ولی بقیه دوستان که چیزی ننوشتند در این رابطه.

به هر حال واقعا از پیگیریتان ممنونم.

احسان دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 15:11 http://www.bojnourdan.blogfa.com

سلامی دوباره

دوست ارجمند، زنده یاد حمید مصدق با سرودن مجموعه ی

دومنظومه در سال های 45 تا 47 یادگاری ماندگار از خود به

جای گذاشت.وچه انسان ها که در آن روزگاران با شعر او

نزیستند و چه مقاومت ها که نکردند. از پاییز 57 به بعد،

سراسر میهنمان را با این قطعه ی او آراستند:

چه کسی می خواهد من وتو ما نشویم ، خانه اش ویران باد

همیشه سلامت باشید

سلام
پس حالا که یاد کردید از حمید مصدق اجازه دهید به شما بگویم که حمید مصدق از بستگان من میباشند. پسرخاله ی مادرم بودند.

ممنونم شما هم همیشه سلامت ، شاد و سربلند باشید.

مذاب ها دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 15:14 http://mozabha.blogsky.com

کفش دلتنگی ام را باید از پای دلم در بیاورم! از همون اول که پایم کردم باید میدانستم که این سنگلاخ، دل و بال میخواهد نه پا و کفش..... از همون اول باید میدانستم که این گریوه مرا از نفس می اندازد و این مسیر، مسیر پرواز است و نه راهی که بتوان پیاده پیمودش ! از همون اول باید میدانستم که اگر بال پروازم دست نیافتنی است بفکر کفش آهنی بایدم بود! و یا بهتر بگویم "قلب آهنی"! کفش دلتنگی ام را باید از پای دلم در بیاورم .... من با این جسم سربی توان رفتنم نیست... رفتن که چه بگویم ! توان پر کشیدنم ، هم نیست، ایکاش میدانستم دل بستن در عشق یعنی ، همیشه دلتنگی و همیشه اضطراب ! چه باشی ، چه نباشی! اگر باشی همیشه مضطرب روزی میشوم که دیگر نباشی و اگر نباشی همیشه دلتنگ روزهایی ام که بودی..... (حرف های تنهایی.... سایه روشن)

چقدر قشنگ ... سه بار خواندمش!‌
این سنگلاخ حتی دل و بال را هزار پاره می کند.

ممنونم ... خیلی دوست داشتم.

پرنده دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 16:31

کاش همه حرمت واژه باران را نگه میداشتند...!

اعظم دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 16:47

من حمید مصدق رو خیلی دوست دارم و دختر، دختر خاله اش رو هم خیییییییییلی دوست دارم.

وای مرسی عزیزم ...

ایلیا دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 17:06 http://no1but1.blogfa.com

سلام !
چند وقتی که نبودم از زیبایی آرامش بخش پستهایتان بی بهره ماندم.
به خصوص لطافت پست قبلیتان!
ممنون

سلام ایلیا عزیز
خوشحالم که باز اومدی . امیدوارم خوب باشی

فیروزه دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 20:37

عاشق آسمان ابریم
مغزم بدجور بکار میافتد
اما مبارکتو نگرفتم
ترفند رو تعریف کردم....تحریک که چی؟...دیر بجنبی از دستت رفتهالبته هنوز معلوم نیست چون این میگی دروغه و اون میگی داداششو گفتم....داداش نداره.... وقتی میتونم فاصله بگیرم یعنی عاشق نیستم
عیب نداره کم آوردم سراغ آب نمک میرم....بقول بابابزرگ تا دلت بخواد شوهر هست اما جفت ومکمل چه عرض کنم....هرکی بیاد باید از فیتلر اون ردشه

البته من برعکس توی هوای ابری و بارانی احساسم خوب بکار می افته! مبارک گفتم برای بوجود آمدن یک احساس جدید. البته اگه بوجود اومده
فیروزه جون مواظب باش به جای آب نمک نری سراغ سرکه !

...
شوخی کردم . واقعا خودم اعتقادی به این چیزها ندارم . سرکه رو گفتم که بخندیم یه کم . برای ازدواج هیچوقت دیر نیست .
همیشه باید عاقلانه و سنجیده جفت رو انتخاب کرد. یه عمره ... شوخی هم نداره با کسی.
این بابا بزرگ جنابعالی رو که می دونی .... من یه جورائی ع اش ق ش م!
... دوستش می دارم
دیگه ام اینجوری بهش اخم نکن . گفته باشم
...

مهر باران دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 20:58

رود بر شما... و بر قلم دلنشین شما...
متن زیبایی در مورد باران نوشتین...
در پناه خدای باران باشید
همیشه

گر رهگذر دنیا شوم
بار دیگر
دوست دارم
قطره ای باران باشم
که عمر کوتاهش را
تقدیم خاک می کند

از خودتان برداشتم این جملات زیبا را.
سلام از لطف شما بسیار ممنونم
شما نیز شاد و سربلند باشید ... همواره

ویس سه‌شنبه 18 آبان 1389 ساعت 00:22

در مورد باران ما ایرانی های ندید بدید این روزا خیلی نوشتیم از همه بدتر وندید بدید تر خودم هستم که کلی در وبم نوشتم و نوشته ی شما هم خیلی جالب است.ولی یک توجهی کردم دیدم معمولا اسم بعد از باران هم لطیف است.مثال می زنم.نمی گوییم باران خشم،می گوییم باران مهر،طوفان خشم.نمی گوییم باران فقر،می گوییم سیل فقر ونداری،باران نعمت.نمی گوییم باران نفرت .می گوییم باران عشق،گرداب نفرت.واز این دست تعابیر.از طولانی شدن کلامم عذر می خواهم.

جالب بود تا حالا بهش فکر نکرده بودم .
یاد یک اس ام اسی افتادم که دوستی برایم فرستاده بود
که :
دقت کردی هر چیز قشنگ و خوبه به خانمها نسبت می دن و هر چیز زشت و بده به آقایون؟ مثلا : خورشید خانم، خانم گل،‌آهو خانم ...
آقا دیوه، آقا گرگه !!!!

کوروش سه‌شنبه 18 آبان 1389 ساعت 22:15 http://korosh7042.blogsky.com/

مهربان امشب نیز
گویا باز این آسمان بر سر ِ بی مهری است
با فایرفاکس هم هستم
متاسفم که دوبار باران را ازدست دادی!!
بارانی که اینبار به جای سقوط ترجیع داده صعود کنداگر چه برای یکبار هم شده این راه بی بازگشت را تجربه کند
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
دیگر باور دارم که اگر روزی نباشم
کسی را دلتنگ خواهم دید

ممنونم کوروش عزیز از شما و دنیای محبت شما

خدا نکنه که نباشید. باشید و بمانید که بودن صفا کند.

با اینترنت اکسپلورر هم باز نمی شه ؟

فرخ سه‌شنبه 18 آبان 1389 ساعت 22:59 http://chakhan.blogsky.com

سلام ... نمیدونم چرا نمیتونم برای پست بالا نظر بذارم؟؟!
به هر حال دلتنگتون بودم ... حالا با این پست اخیرتون دلتنگی من دوباره ابعاد تازه ای پیدا کرد
کوچه ... فریدون مشیری ... زندگی یکنواخت ... و عاداتی که ما رو عذاب میدن .... دلم تنگه برای شیطنتهای شگفتی آور
برای اینکه گوش رییس رو به سیلی محکمی بنوازی ... و دعوا کنی با اون همسایه عصا قورت داده ای که هیچوقت نتونسته ماشینش رو در جایی مناسب پارک کنه . باید عاداتم رو برای چند روزی دور بریزم ... اعتراف میکنم که شما تحریکم کردید

فرخ عزیز سلام
سفرتان پربار .
ممنونم . جای شما هم خالیست.

اتفاقا ای کاش یکی بود مردانگی می کرد و با یک سیلی گوش بعضی از این رئیسها را نوازش می کرد!!!!
رئیس هائی که غیر از خودشون هیچ کس را نمی بینند،رئیس هائی که بغض و کینه و نفرت وجودشون رو گرفته ... اگرچه کسی هم مردونگی کنه و صورتش رو با یک سیلی بنوازه من باز هم دلم برایش می سوزه !!!!

و اتفاقا یک همسایه ای که هر بار ماشینش رو پارک می کنه توی پارکینگ و موقع پیاده شدن در ماشینش رو تق می زنه به در ماشینت و ماشینت رو حسابی در به داغون کرده و هر بار ازش خواهش می کنی که لطفا در ماشینت رو اینقدر محکم نزن به ماشین بنده فایده نداره و هر چقدر کیپ دیوار ماشینت رو پارک کنی به حدی که نتونی اصلا از ماشین پیاده بشی باز هم فردا می بینی یه خط تازه افتاده روی در ماشینت ....
دوست دارم یکبار بهش بگم خانم فلانی ای کاش یکی دوسانت این مقنعه و چادر مشکیتو بدی عقبتر شاید ماشینی که کنار ماشینت مظلومانه پارکه رو بهتر ببینی!
شانس آوردین باز هم مثال نزدین وگرنه باز هم درد دل داشتم براتون!!!!

ضمنا من خودم وبلاگم رو وقتی با گوگل باز می کنم قسمت نظراتش باز نمی شه ولی وقتی با اینترنت اکسپلورر باز می کنم مشکلی ندارم . ا

خوشحال شدم اومدین

هادی امیری چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 17:19 http://darya73.blogfa.com

درود گرامی...
سپاسگزار الطاف بیکران شما هستم...
قدحت پر می باد

درودی متقابل

قدحت پر می باد.... چقدر زیبا!

ممنون

پاییزطلایی چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 22:54

"وقتی اشکهای شوقم یا اشکهای دلتنگیم با قطرات باران پیوند می خورند از نگاه کنجکاو رهگذران در امانم! ... می بارم ... می بارم ... با خیال راحت! "
.
.
کاش من هم میتوانستم...خوشا به حالتان!
میبینید بانو
مرد بودن همیشه هم در این سرزمین
برتری نیست!
مترادف با آزاد بودن نیست
گاهی باید برای رها بودن
آزاده بودن
شجاع تر از تنها اسم یک مرد بود!

شاید اشکهای ما خیلی بیشتر از اشکهای شماست.

... پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 09:13

به رفتن برای تو فکر می کنم

اسمتان ؟

م.ا.ح یکشنبه 30 آبان 1389 ساعت 08:59

اول یکی از کتابای تازمو به سرم زده به احترام یه دوست که من خیلی به انگشتای مهربونش مدیونم بنویسم:

به کسی که نام اش را نمی دانم
دوست دارم

واین وسوسه نوشتن و ننوشتن نام میشه

چه جالب که شما کتاب دارین!‌

نامها خیلی هم مهم نیستند ... احساسات مهم ترن همیشه!‌

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد