فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

در سرزمین کوتاه قدان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده‌اند

 

 

من اناری را، می کنم دانه، به دل می گویم :

خوب بود این مردم، دانه های دلشان پیدا بود.

می پرد در چشمم آب انار، اشک می ریزم...


این را من نمی گویم سهراب می گوید. من می گویم چه خوب است که گاهی این مردم دانه های دلشان پیدا نیست. بگذار دلت خوش باشد به همان لبخند ظاهری و یا آن دلم برایت تنگ شده بود سطحی و آن رفاقتهای بی ریشه!

وقتی دانه های دلشان آشکار می شود درمی یابی که گاهی به یک دیوار ترک خورده تکیه کرده بودی و بعد آن دیوار چطور بر سرت آوار می شود!

که چقدر بعضی از این آدمها تو را با منطق و معیارهای خط کشیده شده ی خودشان  می سنجند و چقدر راحت تو را برای دیگران قضاوت می کنند. همان آدمها، همان آدمها با همان لبخندها! 

همان آدمهائی که وقتی گرفتار می شوند خودت را به آب و آتش می زنی تا کاری برایشان انجام دهی. 

همان آدمهائی که وقتی غمگینند تا صبح ستاره های دلت را می شماری تا شاید بالاخره بی قراری هایت آرام شود و عاقبت به دنیای فراموشی راه پیدا کنی.  همان آدمهائی که چهار تا کتاب که می خوانند خود را علامه دهر می دانند و حرفشان می شود وحی منزل!    و تو باید کتاب مقدس افکار و عقایدشان را بخوانی و ببوسی و بگذاری بالای سرت که همیشه در دسترست باشد برای نیایش بعدی! 

و به هیچ چیز دیگر هم رو نیاوری ... آنوقت عزیز دلشان خواهی بود! 


همان آدمهائی که وقتی آدمهای خوبی دور و برت می بینند زیر پایت را آنچنان خالی می کنند که با سر بخوری زمین! 


همان آدمهائی که همیشه می گویند تا آخرش هستیم ولی اگر روزی به آخرت  رسیده باشی ناگهان گم می شوند.


همان آدمهائی که حکم می کنند همین باش که من می گویم و اگر غیر از این باشی ...


تلخ شده ام!  می دانم. 


اما در این تلخی دلم را خوش می کنم به آن آدمهای دیگر، همانهائی که دلشان مثل دانه های انار وقتی پیدا می شود می خواهی در دلشان باشی برای همیشه. همان هائی که وقتی غمگینی ، غم را در چهره شان آشکارا می بینی و می بینی چطور با شادیت شادند و با غمت اندوهگین!

و وقتی رفاقت شان را ثابت می کنند، یک کلمه می گوئی: ممنون!   اما خودت می دانی که برای بزرگی روح آنها این کلمه چقدر کم است.


هر کسی که مرا می رنجاند برایش دعا می کنم. برای خودم هم ...  این بهتر از هر کینه و کدورتیست! 


و هر اتفاقی، هر تصادفی، هر آشنائی و هر خداحافظی را پیامی میدانم از طرف پروردگار و از او می خواهم: خداوندا مرا از این آزمون، بی خطر بگذران بدون درجا زدن، بدون تک ماده ... اگر نمره ام صد نشود به هفتادش هم راضیم! 

نظرات 29 + ارسال نظر
فرید چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 17:53

سلام
غم های پنهان حرف هایمان خودشان را یواشکی نشان می دهند....
سکوت اندوهگین لابلای کلمات جمله هایمان....
دلتنگی مبهم و زیبا قلم مان.... برای نوشتن آنچه نانوشتنی ست...
گاهی به مسیح بزرگ فکر می کنم که در حین مصلوب شدن، برای به صلیب کشندگانش آمرزش و رهایی دعا می کرد... و اینجاست که می بینم هنوز که کسی مرا به صلیب نکشیده...
شاید سردی ناگهش دلم را لرزانده...
شاید دست دوستیم را پس زده...
شاید مرهم غم تنهاییم نبوده...
شاید به استهزا به رویم خندیده و در غیابم گفته آنچه پیش رویم نمی گوید...
شاید تنهایم گذاشته با کوله باری از " چرا؟!"....
اما مسیح درونم همیشه مرا پیوند می دهد با همه ناملایمتی ها....
آشتیم می دهد با همه "چراها و چگونه ها"
دل نازکتان تاب نیاورد تلخ تمامش کنیدو مثل همیشه شیرین و بزرگوار، قلم تان را فروگذاشتید....
قدوم قلم تان استوار....

ممنون فرید عزیز
نمی خواستم بنویسم این پست را ... اما انگار گاهی نیاز منطق سرش نمی شود!

... هنوز که کسی مرا به صلیب نکشیده است. واقعا زیبا بود و مرهمی البته!

حالا شاید بی ربط باشد این که می گویم اما می گویم... وقتی فیلم مصائب مسیح را دیدم زار می زدم جلوی تلوزیون. برای رنجهائی که این پیغمبر بزرگ کشید. و الان بیشتر جمله ی شما را درک می کنم که ... هنوز که کسی مرا به صلیب نکشیده است.

و ممنون از محبتهای همیشگی شما ... همان ممنونی که گاهی خیلی کم است!

اعظم چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 18:32

پرنیان عزیز نیم ساعته می خوام بنویسم ولی نمی تونم انگار قفل شدم. دلتنگی امروزم با این پستت کامل شد. چقدر کامنت های فرید قشنگ و عالیند.نوشته اش من روهم آرومترکرد. نمی دونم چی بگمم فقط دوستت دارم بی ادعا ، بی بهانه ،بی چشمداشت.

عزیز دلم
مرسی ... واقعا مرسی که اینجا اگر رفاقتی هم هست بر حسب نیازی نیست اینجا ما نه همدیگر را به خاطر قیافه ی ظاهری و اداها و طنازیهای همدیگر دوست داریم و نه به خاطر نیازهای مادی. ما اینجا همدیگر را فقط به خاطر روح یکدیگر دوست داریم. و من افتخار می کنم به داشتن دوستان خوبی مثل تو و بقیه.
فرید عزیز یکی از بهترین دوستان وبلاگی من هستند که همیشه کامنتهایشان حرف دل من است و البته با قلمی بسیار زیبا.

من هم دوستت دارم ... خیلی زیاد... نبینمت دلتنگ نازنین.

کوروش چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 21:46 http://korosh7042.blogsky.com

در قبل کتابی خواندم گمانم نویسنده اش کاسندا بود
که فکر افراد را می خواند
به خودم می گفتم چقدر خوب است عریانی اندیشه
بعدها به مرور فهمیدم که دنیا چقدر برایم یکنواخت و کسل کننده میشد. اگر چنین می بود
دیگر سرم کلاه نمی رفت
دیگر به جاهائی که هیجان در انتظارم بود نمی رفتم
و....
دیگر واژه گان برایم بی معنی و پوچ میشد
لذت ها ئی همچون گذشت را از دست میدادم
نه همان بهتر که نشد

اتفاقا احساسی ست که امروز به آن رسیدم چند سال پیش یکی از ارزوهایم این بود که فکر افراد را بتوانم بخوانم اما امروز بعداز ظهر که یاد آرزوی چند سال پیشم افتادم ازاینکه به آرزویم نرسیده ام احساس شادمانی کردم.

جالبه می بینید آرزوها به مرور زمان چقدر تغییر می کنند؟

این روزها دلم می خواهد خیلی چیزها را ندانم!

احسان چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 23:44 http://www.bojnourdan.blogfa.com

و دانستن غم بزرگ همه ی انسان هایی ست که روح بررگی دارند و در قاموس کلمه نمی گنجند . بعید می دانم که اگر آن سفرکرده امروز با ما می بود ، باز هم بر آرزویش پا فشاری می کرد تا دانه های دل آدم ها را بیند. بماند که پاسختان را به اعظم عظمی ، در بست قبول دارم و دیگر هیچ.روزگاران خوش باد

سلام احسان عزیز

گاهی بی خبری خودش یک خوش خبریست. حتی یک وقتهائی هم می فهمیم و مدتهای زیادی خود را به نادانی میزنیم. ممکن است انگ نادانی و یا ساده لوحی هم بر ما زده شود. ولی در دل می گوئیم اشکال ندارد، خیلی چیزها را نبینم یا وانمود کنم که نمی بینم اینجوری خیلی بهتر است! حداقل ستون خیلی از رابطه ها به یکبار فرو نمی ریزد!

ممنونم از مهربانی هایت.

ویس پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 00:00 http://lahzehayenab.blogsky.com

عزیزم می دانی که این زلزله ی مشترکی برای من وتو بود.گاهی می خواهم شعر فروغ را ،که می سراید:این جهان به لانه ی ماران می ماند وپراست از حرکت پاهای مردمی که در حالیکه تو را می بوسند،طناب دار تو را می بافند،باور کنم.ولی اونوقت دنیا خیلی زشت می شود ومن هنوز امیدوار دل های مهربانی هستم که دوستمان دارند ودوستشان داریم.مهربانی و فهم آن ،آنقدر مشکل است که پیر هرات،خواجه عبدالله در یکی از دعاهایش می گوید:خدایا اگر من قدرت محبت کردن ندارم،به من قدرت درک محبت عطا کن.

این شعر فروغ عجیب چند روزیست در ذهن من مرور می شود! دعا می کنم آدمها حداقل یک روز مانده به پایان زندگیشان متوجه اشتباهات مکرر خود شوند.
گاهی فکر می کنم آگاهی یشان به از دست دادن دوستی های ناب و افسوس شان باعث میشود که تلخ تر می گردند! شاید هم من باز دارم کمی مثبت فکر می کنم! نمی دانم

اما گاهی دور شدن کسانی که می بوسند ما را اما در ذهن شان چیز دیگریست خودش یک موهبت الهیست.

آفتاب پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 01:08 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیزم
مطلبت منو یاد یکی از تلخ ترین خاطرات زندگیم انداخت ...
بعضی اوقات ما آدمها از کسانی لطمه می خوریم که باورش خیلی سخته !
از کسانی که دور و برمون هستند و احساس آرامش و اعتماد خاصی نسبت به اونها داریم .
یادمه تو یکی از نظراتت نوشته بودی وقتی به کسی محبت می کنی فکر می کنند چیزی تو ذهنت مشغوله و یا به دنبال موقعیت بهتر برای خودت هستی ! اما تو کار خودت رو انجام بده و مهربان باش ...
گاهی با خودم میگم آدمهای خوب تو دنیا چند تان ؟!
متاسفانه وقتی که لطمه می خوری دیگه اعتمادت رو هم از بقیه افراد کم می کنی و گوشه می نشینی .
.
.
.

خداوندا به همه ما صبر در مقابل سختی ها و آزمایش هایت بده و ما را رو سفید بگردان .

آفتاب جان سلام

خدا را شکر که همه ی آدمها مثل هم خلق نشده اند و می توانیم دلخوش باشیم به انسانهای خوب و پاکدل اطرافمان. آنهائی که به راستی و حقیقتا دوستمان دارند. بدون حسادت بدون بخل ...
ان دیگری را هم رهایشان می کنیم تا در نادانی های خود دست و پا بزنند.

من در یک رابطه آنقدر صبوری کردم و آنقدر چشمهایم را بستم بر چیزهائی که مرا می رنجاند که احساس کردم انگ نادانی دارد به پیشانیم می خورد. اما امروز هم ایمان دارم که حتی اگر نادانم فرض کنند باز هم با آنها مهربان خواهم بود ولی دلگیری هایش را دیگر نمی شود کاریش کرد!

مومو پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 01:11 http://mo-mo.blogsky.com

تو نیکی می کن و در دجله انداز...
یاد گرفته ام از عزیز ترین هایم هم برای اینکه عزیزشان می دارم انتظار نداشته باشم که عزیزم بدارند...
اگر کسی را دوست می دارم برای این است که قلبم نیاز به دوست داشتن دارد نه برای اینکه دوستم بدارد...
یاد گرفته ام که نرنجم و خوشحال باشم از اینکه خداوند مرا قلبی بخشیده که چیزی در آن نمی ماند!

مو مو عزیز
به تمام چیزهائی که گفتی من هم باور دارم. اما گاهی دیگر خسته می شوی و می بری!
خدا نکند آدم بی منطق و خودخواه در مسیرت قرار بگیرد که بیکار هم باشد و یک تلفن و یک گوشی موبایل کنار دستش و هر وقت حوصله اش سر رفت شروع کند به بهم ریختن آدمها!

اما به قول دوست عزیزی به صلیب که نکشیده اند مرا . این اتفاقات لازمه اش کمی فراموشیت فقط ...

رها پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 01:19

سلام عزیزم ..امیدوارم همیشه دوستی ها بر مبنای مهر باشد و عشق و نباشید روزی که چهرهی خندان شماغمگین باشه عزیز .....مراقب خودت باش عزیز م...

سلام رها جان
همیشه یک رابطه و یک دوستی مبنایش بر مهر و عشق بوده اما گاهی به مرور می بینی دارد به بی راهه می رود و بلافاصله و قبل از خوردن ضربه های مکرر باید این رابطه قطع گردد.

به امید روزی که همه قدر یکدیگر را بیشتر بدانیم چون که زندگی انگار یک لحظه بیش نیست و به ناگاه متوجه می شویم که عزیزمان نیست ... گم شده است و دیگر فرصتی نیست که به او بگوئیم چقدر و چطور دوستش داشتیم حتی اگر اشتباهات زیاد و خودخواهی های احمقانه ای داشته ایم.

مرسی عزیزم

سحر پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 09:53 http://saharstar1.blogfa.com

زیبا نوشتی...
و چه راست گفتی...
بیا از اونطرفا خوشحال میشیم...

ممنونم
حتما میام

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 14:40

سلام
من هم چند روزیست که مزه تلخی از دهانم خارج نمی شود حتی به ضرب و زور آب قندهای تخیل...
ولی خوب ...این نیز بگذرد و همون گروه دوم را عشق است!

سلام دوست عزیز
پس ممکن است این روزها یک ویروسی بین آدمها شایع و همه گیر شده است.
متاسفانه!
آنتی ویروس فراموشیست!

حریر پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 16:49 http://harirestan.blogfa.com/

سلام دوست من
زیبا نوشتی فکر می کنم تو این دنیا دوستی بدون منت یا چشم داشت پیدا نمی شه
شایدم من بدبینم
اما تجربه اینطور نشون داده
چقدر خوبه همه وقتی می رنجند برای طرف مقابل دعا کنند نه نفرین

سلام حریر جان
محبت کردن و خوب بودن در هر رابطه ای یک وظیفه ی انسانی ست.
اما به طور کلی قانون زندگی بر پایه ی بده و بستان هست. باید بدی تا بتونی چیزی از زندگی بگیری. باید محبت کنی تا شاید گاهی در مقابلش محبتی هم ببینی.

چرا پیدا میشه.
منتهی باید ببینی چقدر شانس می یاری!
و ممنونم عزیزم

یک زن پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 17:48

پرنیان عزیزم بهتری؟
امیدوارم امروز که روز مورد علاقه ات بود خوب وشاد باشی.

سلام اعظم جان

آره عزیزم
فراموشی نعمت بزرگیه! باید فراموش کرد خیلی چیزها رو .

امروز هم تا الانش خوب بود. یک روز آروم و بی تنش ... تا اینجا البته!

کوروش پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 19:42 http://korosh7042.blogsky.com

سلام و مرسی

فرخ پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 20:48 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام پرنیان عزیز
بخشی از سرنوشت ما آدمها به ناکامی در معاشرتها و رفاقتها بازمیگردد! چقدر سخت است یاری موافق را برگزینی و همراهت شود!! ناجوانمردی قسمت مهمی از تاریخ را ساخته و انگار گریزی نیست!! وب جدیدم را راه انداختم!!
به شوق دوستانی چون شما که محبتتان تکیه گاه این روزهایم بود!

سلام فرخ عزیز
من فکر میکنم آدمهائی که کلا ساز مخالف می زنند چیزهای بیشتر ازشون یاد میگیرم. همان کسانی که باعث رنجش و آزارمان می شوند.
همان کسانی که رفتارها و افکارشان پر از اشکاله.


مبارک باشه وبلاگ جدید.

برداشت آزاد:

" ممنون " ./

ای کاش می نوشتید برداشتتان را

من هم ممنون

با مراجعه به متن گفتم ممنون...

اوه معذرت می خوام !
خیلی ممنون

کوروش جمعه 3 دی 1389 ساعت 00:10 http://korosh7042.blogsky.com

ببخشید
چی شد عزیز
فرشته نوشته بودی که الحق هستی
در پاسخ نوشتم
سلام بر فرشته ی آسمانی
نزول پر مهرت بر این زمین خاکی گرامی میدارم و غنیمت
این است زیباترین اتفاق
سپاس گذارم مهربان

خیلی خیلی ممنون

آرایش جان جمعه 3 دی 1389 ساعت 01:05 http://abdossamad.blogfa.com

از وب بوی شرجی به وب زیبایتان آمدم . چقدر خوب و زیبا می نویسید . لذت بردم و احساس مسرت از مطلبت بمن دست داد . همواره شاد و پایدار بمانید.

خوش آمدید آرایش جان

ممنونم متقابلا" من هم برای شما آرزوی سلامتی و شادی دارم.

ققنوس خیس جمعه 3 دی 1389 ساعت 10:42

کدوم آدمی پرنیان ما رو نگران کرده این شکلی ؟
واقعن اگه دانه های دل آدمها پیدا بود ... دنیاشون به رنگ انار در می اومد ... رنگ سرخ خون !
ولی کاش پیدا بود

به زمانی که محبت شده همچون افسانه
به دیاری که نیابی خبری از جانانه
دل رسوا دگر از من تو چه خواهی دیوانه .....

سلام ققنوس عزیز

باز هم حاضر بودی دانه های دل آدمها پیدا بود حتی اگر همه جا رنگ خون می گرفت؟ توان بالائی می خواهد.

مرسی دوست خوبم

مومو جمعه 3 دی 1389 ساعت 14:19 http://mo-mo.blogsky.com

انشالله که بهترین باشی همیشه... دوست نازنینم!

ممنونم موموجان

بی یار جمعه 3 دی 1389 ساعت 14:36 http://www.talkhkade.blogfa.com/

به قول بچه های نسل امروز: کاملاْ می درکمت یا کاملاْ درکیدمت یا...کلاْ هم حال و هوای توأم دوست...

پیروز باشی

همان دردهای مشترک ...
ممنون

بهشته ـ س جمعه 3 دی 1389 ساعت 14:48 http://beheshte.blogfa.com/

بسیار زیبا مینویسید

وچه خوب حرف دل را میگویید

ممنون از بودنتان

ممنونم از لطفت

اعظم جمعه 3 دی 1389 ساعت 16:57

سلام مهربون
خوبی عزیزم؟ امیدوارم امروز گذاشته باشند خوب باشی.

سلام عزیزم
گذاشتند اما امان از این غروب جمعه که چقدر دلگیرست ...

اعظم جمعه 3 دی 1389 ساعت 17:01

راستی پرنیان ایمیلت همینیه که تو نامه ها می نویسی؟

آره عزیزم

قندک شنبه 4 دی 1389 ساعت 11:05 http://ghandakmirza.blogfa.com

با سلام و درود مجدد.و هدایت بی جهت نگفته که در زندگی زخم هایی هست که روح را مث خوره می خورد... خداوند در کتابش نفرمود که ای بشر به چه چیز خود اینقدر مغروری؟!
واقعا همه حرفهایت درست و بجاست و دل را به درد می آورد.ولی زیبایی را در پایان به نهایت رساندی:

(هر اتفاقی، هر تصادفی، هر آشنائی و هر خداحافظی را پیامی میدانم از طرف پروردگار و از او می خواهم: خداوندا مرا از این آزمون، بی خطر بگذران بدون درجا زدن، بدون تک ماده ... اگر نمره ام صد نشود به هفتادش هم راضیم! ) آفرین

سلام
ممنونم از لطفتان و این من هستم که باید از شما بیاموزم واز تجربیات شما استفاده کنم.

ققنوس خیس شنبه 4 دی 1389 ساعت 11:36

برای جهان سیاست لازمه ... اما ترجیح شخصی من این بود که پیدا بود ...

امیدوارم هیچوقت کسی با دلی در مسیرت قرار نگیرد که ترجیج بدهی ای کاش به درونش پی نمی بردی!

شبنم یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 01:31 http://shabnambahar.blogfa.com

سلام خانومی.اولین باره قدم به خونه مجازی شما میگذارم. دلنوشته شما حرف دل منم بود...ممنونم ازت و از همه دوستانیکه جملاتشون پر بود از دوستی بی ریای بدون منت...سبز باشی..

سلام عزیزم
خیلی خوش آمدی و چه اسم زیبائی :‌ شبنم بهار

ممنونم ازت

پاییزطلایی چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 22:22

...

و چقدر پر است دل بانوی مهربان ما...

و چقدر شرمنده شدیم از غیبت و نبودن چند روزه!

تاخیر شد چون نخواستیم نخوانده و سرسری چیزی گفته باشیم..ببخشید به بزرگواری وجودتان...

غیبتتان را چگونه موجه می کنید؟
با ولی تان تشریف بیاورید تا یه کاریش بکنیم

پاییزطلایی سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:39

اکی!
ما مدرسه و دانشگاه رو هم زیرآبی میریم
شما که خانوم معلم مهربان ما هستین
میدونیم که اخرش موجهش میکنید!

سوهان زعفرانیشم با ما!!!
باشه؟!

شما همیشه شاگرد زرنگ همه ی کلاسها هستید. بله
برای سوهان زعفرانی هم بسیار سپاسگزاریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد