فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

نگران آسمان اخم کرده بی کبوتر نباش. فردا حتما باران خواهد آمد!


بیش از دو سال است که اینجا می نویسم. روزهای شاد ، روزهای پرانرژی و گاهی روزهای غمگین . خیلی ها آمدند و ماندند ، خیلی ها هم آمدند و رفتند. عده ای هم آمدند و بعد از مدتی شدند خواننده ی خاموش . بعضی هم از ابتدا خاموش آمدند و خاموش رفتند. عده ای هم با اینکه به وبلاگشان سر نمی زنم ، آنقدر بزرگ و خوب هستند که باز هم مرا مورد لطف قرار داده اند و اینها برایم خیلی زیاد ارزشمند بوده است.  همیشه دوست داشتم نظرات خوانندگانم را بدانم. همیشه برایم مهم بوده . حتی اگر به اسم مستعار می آمدند باز هم خوشحال می شدم . مهم نگاه و نظر خوانندگانم بود. اگر هم با نام خود می نوشتند که چه بهتر. امشب تصمیم داشتم به جای عکسی که گذاشته ام ، تصویری از خودم برای این مطلب درج کنم. فکر میکردم حق خواننده هایم هست که بدانند نویسنده ی این مطالب با تصوراتشان چقدر دور یا نزدیک است. اما  منصرف شدم ، شاید  چهره و ظاهر کسی خیلی مهم نباشد. نگران این نخواهم بود که با دیدن عکس ، تمام آن چیزی که در ذهن خود ساختید به یکباره به هم بریزد. من هم مثل میلیونها آدم دیگر ، با یک کالبد جسمانی و با تفاوتهایی نه چندان مهم. اینجا روح انسانها ملاک است.  بسیاری از دوستانم از ابتدای تولد این وبلاگ همراهم بوده اند . تعدادی از دوستانم از وبلاگ قبل همراهیم کرده اند. اینجا دوستان دیده و ندیده ی من قسمتی از زندگی واقعی من شدند.  خیلی وقتها نگرانشان می شوم  و بسیاری مواقع با شنیدن خبر خوشی سرشار از شادی شده ام.  عادت دارم شبها قبل از خواب برای تمام کسانی که دوستشان دارم با خلوص و از صمیم دلم دعا کنم و برایشان از خداوند بهترین ها را بخواهم . خیلی وقتها نام بسیاری از دوستان وبلاگیم ناخودآگاه آمده بر ذهنم ، حتی بدون آنکه خودشان چنین چیزی را تصور کنند. انگار که می بایست آن لحظه من از خدا برایشان بهترین ها را بخواهم . و در آخر همیشه یک جمله پایان دهنده ی دعاهایم است : خدایا مرسی که حرفهام رو امشب هم گوش کردی . 

بارها تصمیم گرفتم دیگر ننویسم ، فکر می کردم یک انسان با یک نگاه و یک سری احساسات مشخص چقدر حرف برای گفتن دارد و فکر میکردم تکراری شده ام. اما کامنتهایی که می خواندم آنقدر برایم ارزشمند  بوده و زمان هایی را به هر کدام از آنها فکر کرده ام که ، مانع رفتنم شد.  بعضی از کامنتهای خصوصی دوستان آنقدر زیبا بوده و پر از لطف و مهربانی که اگر رسم امانت داری مانع نبود حتما عمومیش می کردم. من بر این باورم که انسانها را با قلبهایشان باید سنجید. بعضی از قلبها آنقدر بزرگ است و ما آنقدر کوچک که بین صدها نفر در گوشه کنار قلبی گم می شویم. بعضی قبلها آنقدر کوچکند که آدمها به سختی در آن جا می شوند. بعضی قلبها سخت و سیمانی شده اند. روزهای سخت زندگی، قلبها را هم سخت کرده است و نفوذ در آن به راحتی نخواهد بود و در بعضی از قلبها ، این ما هستیم که ملکه می شویم.  امیدوارم اگر ملکه قلبی نیستیم ، لااقل گوشه نشین دائمی آن باشیم . دوست داشتنها همواره  انرژی خواهد شد و گام های ما را محکم تر خواهد کرد برای صعودی بیشتر در زندگی. حتی یک احساس را می شود با وجود فاصله ها  لمس کرد. همان موقع است که دلت از یک شادی عجیب در غلیان است و تو نمی دانی دلیلش چیست. دلیل شادی را می دانم اما راستش  من هیچوقت معنای اندوه های بی دلیل را نفهمیدم . اندوه هایی که دلیل تازه ای برایش نمی یابی و چاره ای نیز.  اما چیزی که هست این است که همیشه اندوه از دلتنگی بهتر است. اندوه را می شود زارید و مویه کرد ، می شود ساعتها گوشه ای نشست و آرام گریست اما هیچوقت با دلتنگی نمی شود کنار آمد ، تمام وجودت می شود غم، بدون آنکه راهی بیابی برای درمانش و فکر می کنی هر چه هست از خودت است و باید از خودت رها شوی ، باید از خودت دور شوی تا شاید از این انبوه تیرگی رهایی یابی. بارها اتفاق افتاد که با یک شلوار گرم کن ورزشی و یک کتانی مخصوص دو ، یک ساعت تمام دویده ام ، تا خودم را یک جایی ، سر پیچی ، در یک سربالائی یا هر جای دیگر ، جا بگذارم . باشگاه انقلاب جاده ای دارد به نام جاده ی سلامتی، درختان آن جاده روزهای زیادی شاهد فرار کردن های من بوده اند. اما بی فایده بود . هیچوقت هیچ کس قادر نخواهد بود خودش را یک جایی گم و گور کند، خودش را یک جایی جا بگذارد. این قلب سرشار از دوست داشتن، این روح سرشار از دلتنگی ها، خاطرات، آدمها ... آدمهایی که از آنها و از یادآوری آنها در فرار دائم هستیم تا ابد در کنار ما خواهند بود.     ما نمی توانیم یک جایی خودمان را جا بگذاریم ... من هیچوقت موفق نشدم  خودم را یک جایی جا بگذارم و هیچوقت نتوانستم قلبم را سیمانی و سخت کنم . چیزی که گاهی آرزویش را داشته ام، درست لحظه هایی که دوست داشتنهایم به ویرانی ام کشانده بوده اند مرا ..........


ببخشید مرا برای این مطلب طولانی .


 

نظرات 53 + ارسال نظر
صادق (فرخ) چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 01:32 http://dariyeh.blogsky.com

سلام تصویرتان را می گذاشتید ، بد نبود .
اما اطمینان دارم که برخی ادمها از مسیر تغییر دور میمانند ....
قلب و روح و باورها و اعتقادتشان از گردبادهای مهیب روزمرگی و مدرنیزاسیون محفوظ می ماند . اصالت شان در طول سالها حفظ میشود و برای همین وقتی کسی انان را پس از مدتهای مدید می بیند ، خیلی زود خواهد فهمید که این همان گوهر سابق است و در مسیر زمان تلالو و درخشندگی بیشتری پیدا کرده .... زیرا در برابر تندبادها صیقل دیده و زیباتر شده است .
خدا را شکر که شما عوض نشدید ... این در روزگار ما نعمتی است . آنها که در زندگی تغییر می کنند و ناگهان میبینی که از اصل خود فرسنگها دور افتاده اند ، به خاطر ضعفها و خواهشهای درون خود چنان شده اند . هم از اسب و هم از اصل خویش می افتند ..... و جالب اینجاست که بر خلاف سخن حافظ هیچگاه روزگار وصل خود را نمی جویند .
خوردن مال حرام در این ماجرا بسیار دخیل است ... هزاران نفر در این مملکت به واسطه ی خوردن مال حرام قلبشان مثل سنگ شده و حتی نمیتوانند برای پدر و یا فرزند مرحوم خویش بگریند . شما شاد باشید که در مسیر زمان از اصل خود دور نیفتادید .... من هر وقت دوستی عزیز را پس از مدتها میبینم که تغییر کرده و دیگر روحش مانند گذشته زیبا نیست ، به شدت ملول میشوم . چقدر حیف است که خوبیهای ما برای ظواهر و زرق و برق و مادیات ، کاستی بگیرد .
به نظرم هر انسانی که بخواهد همرنگ جماعت شود ، تراژدی نوینی در سیاهی و نحوست متولد میشود .

سلام فرخ عزیز
شاید گذاشتم .
ضمنا" ناگفته نماند که چند پست قبل تر در همین صفحه یکی از عکسهای خودم هست .

اعتقاداته که می تونه آدمها رو حفظ کنه. اعتقاد به اصل زندگی ، به فلسفه ی زندگی، به زنده بودن در زندگی، و امید . امید به اینکه فردا یک هدیه ست شاید با یک سری غیرمنتظره ها. اگر ایمان داشته باشیم که فرداها سرشار از غیرمنتظره هاست، در مقابل شداید پایدار خواهیم ماند. اگر اعتقاد داشته باشیم هر رنجی درسی ست، مقاومت خواهیم کرد. ما نباید ناامید بشیم. این چیزیه که من هر روز به خودم یادآوری می کنم.
و یک چیزی رو فراموش نکنیم و اون اینه که ما هم یک هدیه هستیم برای زندگی. پس باید شایسته ی اون چیزی که هستیم باشیم. یک هدیه ی خوب برای زندگی.
من هر روز و هر لحظه روی خودم کار می کنم. می خوام کسی باشم که اطرافیانم از بودنم در رنج نباشند. سعی میکنم ، حالا چقدر موفقم ،این رو باید از اطرافیانم پرسید!

ممنونم فرخ عزیز برای این کامنت خوب

کویر چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 11:08 http://faramushshodeh.blogfa.com

زیبا بود !
در اصل هم همینه
به قول شاملوی بزرگ : نخستین سفرم ، باز آمدن بود !

سلام
این جمله خیلی جالبه. من خیلی بهش فکر کردم.

و ممنون.

ژولیت چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 20:31 http://true-life.persianblog.irr

دل تو دلم نیست، وقت سفر نیست پرنیان یه وقتی نری
نوشته ات بوی دلتنگی و اندوه و عشق و مهربونی میداد اونم همگی با هم. اونجا که نوشتی اگر ملکه قلبی نیستیم کاش گوشه نشین دائمی اش باشیم من احساساتی رو به گریه انداخت

سلام ژولیت عزیزم
مرسی برای این همه مهربونیت . مرسی که هستی
و

امیدوارم ملکه ی یک دل بزرگ و آسمانی باشی همیشه .

باران پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 01:41

و من
در این لحظه ی خوب خدای بزرگ
به پرنیان فاتح این باغ عطرآگین
دوباره
سلام میکنم ..
.
.

سلام
یا همون سلاملیکم قربان!
چه فرقی میکنه که قصه همانست که بود ..
و من بودم
از قبل تا امروز
تا این روزها که پرنیان راست مینویسد هنوز
و من دوست دارم این کلمات را
که حرمت دارن به رسم دوستی و راستی
که راستی بهترین است ...
.
.
و من بارها از پرنیان خواستم که متن هایش را مجموع کند
حتی برخی کامنت ها را
و شاید روزی کتابی شد
برای ما
یا برای همه ..
گوش نکرد هیچوقت از ما!
شاید از شما به گوش بگیرد! شاید!!! :)
.
.
و من هنوز و هرروز
به شرط حیات
به فتح باغ خواهم آمد
روشن و خوشدل
به رسم دوستی
به رسم باران
که فردا
فرداها
به حتم
باران خواهد آمد ..
.
.
آری آری
تا شقایق هست
زنده گی باید کرد ..
.
.

همین! :)

سلام عرض شد قربان
شما اینجا حق آب و گل دارین. از اون دوستهای قدیمی و وفادار و همیشگی اینجا بودین و هستین. اینجا اگر بارانی نباشد خشکسالیست.

ممنونم برای نظر پر لطف شما به دلنوشته های حقیرانه ی من. امیدوارم تا هستم شما هم اینجا را پر از تازگی کنید.

...

تا شقایق هست زندگی باید کرد!

راستی ! شقایق کجاست ؟

و ممنونم برای همه چیز .

رها پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 02:06

سلام عزیزم ....مطلبت خیلی قشنگ بود ...من هم موافقم ..من هم نمیتونم از بلاگ و نوشتن در هر شرایطی دست بردارم انگار قسمتی از زندگی من و قسمتی از وجودم شده ..دوستان بلاگی گاهی اینقدر نزدیک و صمیمی هستند که قابل تصور نیست ....امیدوارم همیشه فتح باغت اباد و شاد باشه ...دلمون برای ان خندهای قشنگت تنگ شده عکس خودت را بگذار ...

اووه ! رهای مهربونم که می یاد قلبم سرشار از گرما می شه.

خنده های خودت قشنگه

چشم رها جون شاید گذاشتمش . هنوز مرددم خیلی

اقای هیچ کس نبود پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 02:42


قلمتان سبز تر از همیشه باشد
و سبد هایمان پرتر بادا از کلماتی که چیدیم از باغتان
باغی ارام-ساکت که در ان تامل کردیم صدای گنجشک را از پس هیاهوی شهر-به زیبایی درختی نگرستیم در وسط یک اتوبان خشن-و ادم را با عشق نگریستیم در فقدان ادمیت
ان سالها که تازه به باغ امدیم
ان سالهای سخت که از قحطی واژگان می امدیم
ارام گرفتیم-تشویش هایمان را با الهام از نوشته هایت به دل گویه ها تبدیل ساختیم و دوباره جوانه زدیم و روییدیم
با خود گفتم
بی کلمه تباه می شود ادمی
ان قدر نوشتیم که از کلمه تباه شدیم و مدفون در زیر هزار معنی
دوباره برگشتیم به باغ-به تعادل قلم به اثبات عشق در یک واژه دوستت دارم-و دوباره با سبدهایمان امدیم
باغبان ما
باغمان سرسبر بادا

خوشحال شدم که بعد از مدتها باز هم اومدین . مدتها بود از کامنتهای خوب شما بی نصیب مانده بودم. فتح باغ با بودن شماهاست که سبز و عطرآگین میشه.
من که هر جایی می تونم برم بنویسم ، مثلا" روی یک تکه کاغذ گوشه کنار یک دفترچه ای در یک کشوی قفل دار ... مثل قدیم ها.
اینجا خواندن دل نوشته ها و حرفهای دوستانم ، انگیزه نوشتن به من می ده.
اینجا متعلق به شماست. مثل خونه ی مادر بزرگ ها که همه جمع می شن دور هم و یک روز خاطره انگیز می سازن .

«آنقدر نوشتیم که از کلمه تباه شدیم و مدفون در زیر هزار معنی ...»
خیلی دوست داشتم این جمله رو
ممنون

نرگس(فانوس به دست) پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 05:09 http://fanuos.blogfa.com

باران یعنی تو بر میگردی

اصلا نگران آسمان اخم کرده ی بی کبوتر نیستم چون «فردا»، یعنی که باران خواهد بارید و من تا «فردا» باشد دوست دارم باشم!

مرسی نرگس جون

آذرخش پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 12:37

سلام
خوبی؟
خوش میگذره؟
مطالبت هرچی طولانی تر باشه لذت خوندنش هم بیشتر میشه
خوشبحالت اینقدر خوب بلدی بنویسی
امیدوارم حالا حالاها به نوشتن ادامه بدی و ما هم توی دعاهات جایی داشته باشیم
رسیدن پنجشنبه عزیز هم مبارک باشه
ما که دیگه تعطیلات پنجشنبه واسمون تموم شد
شاد و سربلند باشی

سلام
مرسی آذرخش عزیز . یه همکار دارم هر موقع توی آسانسور می بینم ایشون رو ازش می پرسم خوش میگذره ؟ و ایشون همیشه میگه : خوشیم که می گذره !
و من هر بار خنده ام میگیره از این جواب.

سعی می کنیم بد نگذره . حالا اگه گاهی موفق نیستیم تقصیر ما نیست.

ممنونم از لطفت و از اینکه این مطلب های طولانی رو می خونی و وقت می گذاری . مطمئن باش توی دعاهای من جای داری .
الان که دارم جواب کامنتت رو می نویسم غروب پنج شنبه است و نهایت استفاده رو بردم از روزم. اگر چه برای من پنج شنبه ها برنامه گذاشتند ولی درصددم که هر جور شده تغییرش بدم. نمی شه یک روز در هفته هم متعلق به خود خود ما باشه ؟ ای بابا!

مونا پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 13:51

سلام خانمیم توکامنت قبلیم فقط دلگیریم از پری بودوپستتو نخوندم وامروز که دارم این کامنتو واست مینویسم خوندمش خوشحالم که اینهمه احسا سای قشنگو داری خوشحالم که وقتی ناراحتم بودی کلی دلیل پیداکردی واسه کنار زدنه غمه خوشحالم تو وجودت یه قلبه خوشتل داری ویه لحظه به جای همه ی خوشحال شدن ام بهت حسودیم شد چون من هیشکدومو ندارم به قول خودت بی تفاوتی یعنی مردن وخدامیدونه که من چقدر بیتفاوتمو مرده متحرکم کلی زورمیزنم که خوب باشم ولی نمیشه وقتی ازتو پوچی وقتی خنده ات فقط شکل خنده اس و وقتی گریه ات واقعیت زندگیته وچقدرسخته کلی درد تو وجودت پنهون شدن وتو نتونی بگی وای الان که دارم اینومینویسم دلم از درد لرزید ازهمه دلگیرم از زمین از زمان ازخدا دارم کم کم میرم سمته جاهایی که اصلا خوب نیست ومیدونم ولی میرم دیگه خسته شدم ازاینهمه شکسته شدن نمیدونم چرا هر وقت یه دلخوشی پیدا کردم قلبی سنگی م زدش کنار بخوام بگم کلی دله پر دارم ولی اینجایه عالمه خوشتلیو حسه خوبه بذاریه جابی بی خیال خودم بشم ازته دلم برات ارزوی ادامه این حسه قشنگتو میکنم وحس خوبی دارم به تو که نمیشناسمت اینهمه حس خوشتل خوشتل داری یه جورایی خوشحالم میکنه احساس نابت برات خیلی خوشحالم وفوق العاده حسودیم میشه ا ارزومیکنم وقتی به اخره خوندن این کامنت رسیدی یه لبخندکوچلوبتونم رولبات بیارم تنها کاریه که میتونم بخاطرحس قشنگی که بهم دادی برات بکنم پس واسه دلخوشیمم شده یه لبخندکوچلوبزن و با اون قلب خوشتلت واسم دعاکن چون حالم این روزا بده خیلی بد دعاکن نرم سمتی که نبایدبرم دارم همه چیزمو میبازم برام دعاکن خیلی دعاکن ته نابون شدنم خدامنویادش رفته راستی حالا که به خاطر دل من یه لبخندکوچلو زدی به خاطراینکه حرص منودربیاری بکنش یه خنده اینجوری یه حس خوشتل خوشحالم اینجاروپیداکردم خوشتل اش گیجو ویجی ت میتونه

سلام مونا جان
دوتا کامنتهای قبلیت رو خوندم . الان هم دارمشون ولی اگه اجازه بدی عمومی ش نکنم. نگهش می دارم ولی بهتره که بین ما بمونه . می دونم دلخوری ولی نباش. سعی کن برای آدمها همیشه یک جایی حق قائل بشی. شاید آدمها توی شرایط خودشون حق دارن یک سری عکس العمهایی رو انجام بدن.
تو وقتی می دونی که یک جای کارت اشکال داره یعنی که هنوز خیلی خوبی. عده ای از آدمها هیچوقت قبول ندارن که دارن اشتباه میکنند و به راه و روش خودشون با چشمانی بسته ادامه می دن. بی تفاوت نباش. طبیعت رو نگاه کن ببین با هر فصل چقدر تغییر میکنه . امروز داشتم قدم می زدم برگهای درختان دارن زرد و نارنجی می شن و یکی یکی می ریزن . طبیعت داره با ما حرف می زنه . میگه باید امروز ما با دیروز متفاوت باشه. و تمام این تفاوت ها قشنگی های خودشون رو دارن . پائیز که معرکه است و به قول اخوان ثالت عزیز پادشاه فصل هاست. و من عاشق اینم که در پائیز فقط راه برم ... و طبیعت رو با تمام حواسم لمس کنم.
خدا تو رو یادش نرفته ، فکرکنم این تویی که خدا رو فراموش کردی . بهش توکل کن و بهش ایمان داشته باش ببین چطوری کنارت می ایسته و مراقبته.
نمی دونم منظورت از این که گفتی داری می ری به سمت جاهایی که خوب نیست چیه ! ولی اگر همه ی موجودات رو دوست داشته باشی و بهشون عشق بورزی ، این احساس خوب کمکت می کنه زندگی رو قشنگ تر ببینی .

امروز یه جمله ی خیلی قشنگی یه جایی خوندم :
یاد بگیریم استاد تغییر باشیم نه قربانی تقدیر.
در بازی زندگی اگر عوض نشویم تعویض می شویم ...

و مرسی .

مــــعجزه خامــــوش پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 16:54 http://mmahmoodichemazcoty.persianblog.ir/

سلام
ولی ای کاش میشد آدم بتونه خودش رو یه جایی جا بزاره
خدایا
ای کاش میشد چند روزی بهم مرخصی بدی! یه چند روزی تو این دنیا نباشم. یه چند روزی کسی سراغمو نگیره و با خودم خلوت کنم. یه چند روزی اصلا تو این دنیا نباشم. بزرگترین آرزوی فعلی ام در زندگی همینه

سلام
آره ای کاش!
وقتی شنا می کنم به هیچ چیز بد نمی تونم فکر کنم. آب آرامش می یاره یک زمانی اسکی می رفتم و از قله که می آمدم پائین یک احساس عجیب و هیجان انگیز خوبی بود. انگار که زمین رو فتح کردم. انگار که مالک زمینم. یه حس قدرت یه حس عظمت . اونایی که اسکی کردن می فهمن من چی میگم. وقتی می دویدم احساس می کردم خودم رو یه جایی جا گذاشتم ولی بعد که می ایستادم دوباره خودم بودم با خودم.
ورزش خیلی خوبه . خیلی کمک میکنه . حداقل برای مدتی کوتاه می شه یه جوری در رفت از دست این «خود» !

مونا جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 00:05

سلام خانمم هرجور خودت دوست داری اونا نظرنبود واسه گذاشتن اینجا یه جور دلگیرشدن بود خواستم یه جورایی خالی شم پری خانمه دیگهخیلی چیزابرات نوشتم ولی بعدپاکشون کردم دیدم بی انصافیه وقتی همه حس قشنگ بهت میدن من اینجوری باشمدوست دارم یکی ازجمله هایی که عاشقشمو بهت هدیه بدم گاهی گمان نمیکنی ولی میشود گاهی هزاردوره دعابی اجابتست گاهی نگفته قرعه به نام تومیشود گاهی گدای گدایی وبخت یار نیست گاهی تمام شهر گدای تومیشود این جمله دکترشریعتی روخیلی دوست دارم وقتی حالم بدباشه زیادتکرارش میکنم راستی منم ازت ممنونم واسه حسه خوبی که بهم دادی یادت نره من همیشه میخونمت همیشه ی همیشه

آره این جمله شریعتی قشنگه . البته من یه جور دیگه اش رو شنیده بودم و خونده بودم

ممنونم ازت مونا عزیز

لیلا جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 01:16

سلام پرنیان عزیز
خیلی ممنون بابت پستت
واقعن حرف دله
امان از این درد ها...

سلام عزیزم
خواهش میکنم .

لطف کردی

باران جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 15:31

سلاملیکم!
میبینم که برگشتین از اوشونگ فشنگ به سلامتی ..

سلام عرض شد قربان

اوشونگ فشنگ نرفته بودم

روی ماه خداوند را ببوس جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 19:17

امروز که این پست رو خوندم آخرین روز تابستونه و من به خونه تکونی دلم مشغولم برای استقبال پاییز...چون قرار گذاشتم این پاییز رو به معنای واقعیش درک کنم...ا
اگه عمری باقی بود.../
فتح باغ و دل نوشته هاش رو که میخونم بیشتر به این نکته می رسم که باید "روی ماه خدا رو بوسید..."عاشقانه...بی آلایش...بی ریا...مثل پرنیان فاتح...مثل آبی غیرمنتظره...مثل ...مثل...نه اصلا مثل هیچ کس...
چند ساعت دیگه که پادشاه فصل ها بر اریکه قدرت رنگینش تکیه زد...وقتی اولین برگ عارفانه خودش رو به زیر پای عشاق انداخت...وقتی اولین بغض یک " منِ تنها" در گوشه ای از شهر شب ترکید و تصویر ماه در حوض حیاط مادربزرگی لرزید...وقتی اولین باد پاییزی گونه های شبگردی رو نوازش کرد...با صدای بلندی روی ماه خداوند را خواهم بوسید...بلندتر...رساتر...و محکمتر...باشد که از پژواکش عرش کبریا لرزد.../

انشاالله . خط دوم بعد از پاراگراف اول رو که خوندم ناخودآگاه گفتم انشاالله.

راستیا! مهر با تمام زیبائی هاش اومد. ای کاش غمگین نباشیم . ای کاش این ماه زیبا رو ذره ذره لمس کنیم و جرعه جرعه بنوشیم.

چه خوب که آدم به مناسبت رسیدن مهر دلش رو خونه تکونی کنه. پیشنهاد خوبی بود.
مرسی برای نظر پرمهرتون.
وای خدا کنه هیچ تنهایی نباشه که بغضی داشته باشه که بخواد بترکه که ماه بخواد بلرزه . ماه باید لبخند بزنه وقتی به آدمهای زمینی نگاه می کنه.



روی ماه خدا رو ببوسید ...

وممنون

پژمان جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 22:10 http://silentcompanion.blogfa.com

یادت هست گفته بودی:
گریه در آب دیدنی نیست!
حالا می فهمم که چرا آب تنگت سر می رفت
سایه به سایه ی تو دریاها را شنا می کنم
چند روزی است از سایه ی خودم
بی خبرم
به هر مرغ دریایی که از تو خبر آورد
مژدگانی خواهم داد....

خیلی قشنگ بود ...


مرسی

بانوی اسفند جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 23:06 http://avirgin.blogfa.com

خدا می دانست که بر من چه رفته بود...

----
تو مگر خدای من نبودی؟!

من تو را از تخیل خداوند ربوده ام.

سلام. با توجه به جوابی که به جناب صادق(فرخ) دادین خیلی کنجکاو شدم تا . . . . تا ببینم چه شکلی هستید به عبارت دیگه: "دارم میمیرم از فضولی "

خدا نکنه !
انشاالله هزار سال زنده باشید.

مونا شنبه 1 مهر 1391 ساعت 00:07

خانمی این عکسه شماست امیدوارم این خنده رو چهرتون باشه همیشه همیشه حتی بدون دیدنه عکستون با اینکه فقط چند وقته میام اینجامیگم شما فوق العاده ایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی راستی 18 این دیگه نهنذارین یهوبرین ا اونوقت فکرمیکنم بازم ادمه بدشانسی ام تازه پیداتون کردم راستی 18 این دیگه

هیجده؟!!

نه بابا ... من همسن و سالای خدام!


و مرسی ...

آفتاب شنبه 1 مهر 1391 ساعت 00:54 http://aftab54.blogfa.com



به سراغ پرنیان من می آیید

با اسپند بیایید

که مبادا ترکی بر دارد روی ماه پرنیان من .


بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!



خودم با دو کیلو اسپند اومدم .

سلام لیلا جون

چی بگم ؟! شرمنده می کنی .
مرسی

فرزان شنبه 1 مهر 1391 ساعت 09:24 http://bimarz000.blogfa.com/

خوشوقتم از دیدارت پرنیان عزیز..
درود..
منظورت مجموعه ی ورزشی انقلابه؟
ومسیر کناری زمین گلف؟
برای من هم افتخاریه وجود دوست خوب و پر احساسی مثه شما ....

سلام فرزان عزیز
آره دقیقا منظورم همونه . پنج شنبه بعدازظهر اونجا بودم و یکی از قشنگترین پائیزها رو دیدم .

و مسیر کنار زمین گلف و مینی گلف

و اون ساختمان فود کورت که هر چی کالری سوزوندی جبران می کنه !


ممنونم برای بزرگواریت .

solar شنبه 1 مهر 1391 ساعت 14:45

همیشه زیبا فکر می کنی ، زیبا می نویسی و زیبا انتخاب می کنی ، ممنون ازت که هستی ...

خواهش می کنم . ممنونم از محبت شما .

قندک شنبه 1 مهر 1391 ساعت 15:31 http://ghandakmirza.blogfa.com

با سلام و درود بسی فراوان بر پرنیان بانوی عزیز. آیا یعنی سالگرد وبلاگتان می باشد یااینکه یاد مسائلی افتاد؟ بهرحال حرفها و نظراتتون مثل نظرات و گفته های بیشتر وبلاگ نویسان است.بخصوص خودم.ومی گویم ای کاش تصویرتان را گذاشته بودید. اما فوری از گفته خود پشیمان شدم. چون خواهد افتاد مشکلها.لذا صرفنظر می نماییم.برقرار و پابر جا و سرافراز باشید

سلام قندک عزیز
سالگرد وبلاگم نبود .وقتی شروع کردم به نوشتن این پست ، تصمیم داشتم برای مدتی نباشم.

و ممنون

ویس شنبه 1 مهر 1391 ساعت 17:43 http://lahzehayenab.blogsky.com

توجه کردی هر از چند گاهی یک نفر از دوستانمان و یا خودمان دیگر می خواهیم وبلاگمان را ببندیم. و چقدر زیباست که یکدفعه همه ، حتی کسی که خودش هم می خواسته این کارو بکنه ، نمی گذاره.اینکار برای من این پیغام را دارد.که تمام کسانی که وبلاگ دارند ، با تمام مشغله هایی که دارند ، خیلی تنها هستند و به این گوشه ی دنج پناه آوردند .و همه می ترسند که دوستان مجازیشان را ، که بسیار حقیقی تر از دوستان واقعی شان است ، از دست بدهند.
پرنیان عزیزم .بمان و بنویس تا با خواندن مطالبت بگذاری که احساس هوایی بخورد.

آره گاهی وقتها بهش فکر کردم و همین که تو میگی درسته تنهایی و یا اندوه و رنجهایی که گاهی نفس آدم رو می گیره ، آدمها رو یک بلاگر می کنه. و یا می شه گفت اینجاست که آدمها می تونند با خودشون و درونشون خوب خلوت کنند.

ممنونم از محبتت .

خلیل شنبه 1 مهر 1391 ساعت 22:59 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

از خود رها شدن ممکن نیست،اما رها شدن از قید و بندهایی که برای خود ساخته ایم ممکن است/ آن وقت تازه می شویم خودمان ؛ خالص و تر و تازه.

آن وقت است که :

" دوست داشتنها همواره انرژی خواهد شد و گام های ما را محکم تر خواهد کرد "

سلام
بستگی داره قید و بندها چی باشن. بعضی از قید و بندها تعهدات ما هستند به کارمون ، به دوستانمون و به جامعه امون و ... که اگر چه ممکنه بند اسارت شدن به گردن ما ، اما اگر رها کنیم ممکنه خیلی چیزها آسیب ببینند.
آدمی همیشه یک جایی اسیره !
و یا وابستگی ها ، مثلا من شاید خیلی دوست داشته باشم از کشورم مهاجرت کنم و برم ، شاید خیلی چیزها این جا برای من دیگه غیر قابل درکه و حتی غیر قابل تحمل، اما وقتی یک هفته خارج می شم از مملکتم بال بال می زنم برای هوای دودآلود و غبار گرفته و مسمومش ، برای مردمم ، برای خاکم ، برای هر جایی که روزهای پرارزش زندگی ام گذشته در اون و خاطره انگیز ترین لحظه ها رو به یادگار گذاشته .
گاهی غبطه می خورم به حال کسانی که می تونند راحت فراموش کنند.

به قول شفیعی کدکنی :
ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست...

باران یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 13:48

سلاملیکم!
میبینم که آفتاب بانو هم برگشتن!
اونم با دو کیلو اسپندددددددددد!!!
خدا شانس بده!

علیک سلاملیکم !

بله برگشته اند اون هم با دو کیلیو اسپند.

دوستای ما اینجوری برمیگردن

ونوس یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 13:50 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام
پرنیان عزیز ممنونم عزیزم از لطفت ...بله اسباب کشی کردم توی این شرایط خیلی سخت بود اما گذشت...

وبازهم مدتی نیستم برای تولد دخترم
شاد باشی گلم

سلام
انشاالله به سلامتی و شادکامی .

منتظر اخبار خوش می مونم.

باران دوشنبه 3 مهر 1391 ساعت 01:40

سلاملیکم!
زیاده عرضی نیست جز اعلام ترکیدن از فرط حسودی!
و این شکلی شدیم از دست این آفتاب بانو!

صبح به خیر و علیک سلاملیکم


خدا نکنه !

باور کنم ؟

اعظم دوشنبه 3 مهر 1391 ساعت 09:13

حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت می‌دارم ...
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزاب‌ها
به بی‌راهه و راه‌ها تاختن
بی‌تاب ٬ بی‌قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی‌قرار است
این گونه که من دوستت می‌دارم ...
پرنیان مهربونم عاشقتم. انقدر این پست رو دوست داشتم شاید بیش از پنج، شش بار خواندمش. اما نمی دونستم چی بنویسم که حسم رو منتقل کنه.

به خاطر اینکه خیلی بااحساسی و احساسات عمیق و واقعی اونقدر عظمت دارن که در کلمات نمی گنجند .
از اینکه اینقدر به این نوشته ها نگاه مثبت داری خیلی خیلی ممنونم.
امیدوارم همیشه ... همیشه لبریز از عشق باشی . اونقدر که کلمات هم گاهی کم بیارن در مقابل عظمت عشقت.

و ممنون برای شعر قشنگت

قندک دوشنبه 3 مهر 1391 ساعت 10:04 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی مهربان. قربان بنده تاآخر مطلب را خواندم .تصویررا هم دیدم. اما آن احساس کردم آن تصویری نبود که قرار بود باشد.حالا که همان را هم حذف و اضافه فرمودید؟البته تصویر جدید هم بسی زیباست و نشانگر حسن سلیقه پرنیان بانوی عزیز. درود و سپاس فراوان

سلام
یک روز گذاشتم و دوباره برداشتمش. فکر کردم لزومی شاید نداشته باشه نگهداشتن یک چنین تصویر واقعی در یک وبلاگ .
از محبت همیشگی شما هم ممنونم .

قندک دوشنبه 3 مهر 1391 ساعت 10:19 http://ghandakmirza.blogfa.com

با نظر ویس عزیز کاملا توافق نظر دارم خداگواهه. واقعا همینطوره.گاهی شده به بعضی ها بگویی من وبلاگ دارم .بعد طرف یک نگاه دور از جون عاقل اندر سفیه بندازه بعدش بگه بابا برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه! عزیزم فکر نون کن که خربزه آبه.اونا اصلا حس مارو ندارن. شاعر هم بی جهت نفرمود که عهد کردم که دگر می نخورم. بجز از امشب و فردا شب و شب های دگر. خواهشا دیگه از این حرفهای ناامید کننده نزنید

من برای بعضی ها که مشتاق داشتن وبلاگ بودند وبلاگ باز کردم کلی بهشون فوت و فنش رو یاد دادم ولی ادامه ندادند.

بعضی ها حرف ندارن برای گفتن خوب !

چند روز پیش دختر دوازده ساله ی یکی از بستگانم اومد خونه ی ما و گفت برای من یه وبلاگ درست می کنی ؟ براش درست کردم و اونقدر باهوش بود که سریع همون روز همه چیز رو یاد گرفت روز جمعه رفتم خونه شون دیدم چه وبلاگی درست کرده . واقعا کیف کردم. البته هر کسی با توجه به علایق و سلایقش و طرز فکرش می نویسه . این دختر خانم هم وبلاگش مخصوص دخترهای نوجوانه. از پشتکارش خیلی خوشم اومد مخصوصا که با ذوق و شوق صفحه به صفحه اش رو بهم نشون می داد.

شما هم بنویسید . قرار نیست همه ما رو درک کنند. حتی ممکنه خوانندگان ما هم گاهی خیلی نوشته های ما رو قبول نداشته باشن ولی من از این کار خیلی خوشم می یاد . نوشتن هم جسارت می خواد .

و ممنونم برای دلگرمی هایی که می دین .

باران دوشنبه 3 مهر 1391 ساعت 13:05

مگه چیه؟!! (با لهجه ی پسرخاله)
به ما نمیاد؟!
.
.
راست میگین ولی
به ما نمیاد این حرفا!
.
.
سلام بر پرنیان
بر آفتاب بانو
به همه ی دوستان گل این باغ خوب ..

سلام بر شما

عاشقشم این پسرخاله ی کلاه قرمزی رو .


واقعا نمی یاد.

و مرسی ...

آفتاب دوشنبه 3 مهر 1391 ساعت 20:17 http://aftab54.blogfa.com/

سلام بر پادشاه فصلهای آذری ما .. کیفین ؟

سلام
آذری ؟!
آذری کی هستند اونوقت ؟
قربون شما

آفتاب دوشنبه 3 مهر 1391 ساعت 23:56 http://aftab54.blogfa.com/

پادشاه فصلها !

پاییز طلایی

آبانه !

قندک سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 09:52 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی مهربان. نکنه یک وقت این فکرتونو عملی کنین ها؟شما ما را نصیحت می کنید بعدش خودتون به فکر رفتن می افتید؟ ای بابا.آخه چرا؟!یعنی ما بد هستیم؟می خواهید از دست ما فرار کنید؟

سلام
شما خیلی خوبین و همین دلیل بزرگیه برای موندن.

یه وقتهایی دلم می خواد خیلی چیزها بنویسم ...

بگذریم!
مرسی برای همه چیز.

علی سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 14:14

سلام پرنیان خانم....امیدوارم که سلامت و تندرست باشین
راستش بعد خوندن این کامنتتون خیلی به فکر رفتم.....انگاری یه موج از سمت بیداری و هشدار دهی به سمتم اومد....نمیدونین چه حسی پیدا کرم...نمیدونم چی بگم واقعا چطور احساسمو بیان کنم....خیلی تاثیر گذاشت روم....باور کنین با اینکه بهتون خیلی وقته نتونستم سر بزنم حالا بذارین پای حقارت من،ولی بخدا همیشه شما تو وسط قلبم لونه داشتین،یعنی اکثر مواقع فکر و ذکرتون همرامه مطمئن باشین.
الان کلاسمون داره شروع میشه تو دانشگاهم بقیشو ایمیل میکنم خدمتتون.فعلا دوستتون دارم

سلام علی آقا عزیز

ممنونم برای این کامنت صمیمانه و خالصانه .
شما خیلی هم بزرگید .

کلاس دیر نشه ...

سایه سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 21:37 http://bluedreams.blogsky.com/

پرنیان عزیزم
اگر نباشن کسانی مثل تو که ا زعشق دوست داشتن احساسات ناب و عاشقی ها بنویسند که دیگه این دنیا تمامش می شه زشتی . تو رسالتی داری و اونم حفظ و نگهداری واژه ی عشقه .. اینقدر یه جوری نوشتی که به قلبم هی چنگ می افته و نمی تونم تمومش کنم یه کات می دم و دوباره تلاش می کنم بخونم بس که به واژه واژه اش احساسم نزدیک است راستش حمل بر خودستایی نباشه تمام حرفهایی که نمی تونم گاهی به زبون بیارم تو می نویسی و من و با خودم شاید با درونم روبرو می کنی ..
بنویس عزیزم تا عشق نمیرد ...
فدات .. تو ملکه ی خیلی از قلبها هستی عزیزم

سلام سایه جون
وای مرسی ... نمی دونم چی بگم . خوشحالم که اینقدر نزدیکی به اینجا و احساس مشترکی وجود داره بین تو و بین این کلمات و حرف به حرفشون

وخدا نکنه و ممنونم

مونا سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 22:36

سلام ا عکستون چی شد خانمی برداشتین خانمان دیگهقبول دارین یه اقابود برنمداشت حالاشماجوون بودین ولی جدی وقتی عکستونودیدم واسه کامنته تبریکم کلی خجالت کشیدم تازه فهمیدم دختردیروز یعنی چی البته بماندکه خانمی 18بیشتر نداره حالابی خیال همه اینا چراهمه یه جورایی میگن نرو مگه میخوایین برین اولاواسه منه مکتب رفته نه مث شمادانشگاه رفتو کلی باسواد یه کم گرفتنه حرفاسخته یعنی اینهمه مقدمه چینی واسه نبودنه جلل الخالق زمان ما فقط طرف میگفت یاعلی بعدما میگرفتیم داره میره حالانگوشما اینهمه گفتی واسه نبودنه گفتم شانس ندارم دیگه بعدشم گفتم میام میخونمتون بجای پست جدید که کامنت ا جدید میشن بهرحال ایناهمه بهونه بود بگم هرجاهستین خوب باشینوبرقرار ببخشید من زیادبلدنیستم مث بقیه دوستان خوشتل خوشتل حرف بزنم دیگه تصدیقه پنجه مدرکهبهترازاین جواب نمیده منتظر پست ای جدیدتون هستم

سلام مونا جون
ممنونم ازت . خیلی مهربونی .

آفتاب سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 23:20 http://aftab54.blogfa.com/

می خوای ننویسی ؟

جواب ؟

سلاملیکم

ریحانه چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 00:43

سلام
خداقوت
همه ی متن های شمارو نخوندم ...راسشحوصله امنرسیده...ولی من کمتر ژیش میاد ک وبلاگ یا سایتی باتوقم بشهولی نوشته هاتونو دوس دارم...مث نوشته های خودمه...از زمین و زمان مینویسین..فقط ی خواهش از براکنده گویی هاتون نترسید بذاری کلمات هرطور دوس دارن بیان لابدلازم بودن ک اومدن...
اوقات بکام

سلام ریحانه عزیز
ممنونم. همیشه همینه کلمات خودشون جاری می شن و من اجازه می دم که این اتفاق بیوفته .

ممنونم از لطفت .

قندک چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 10:05 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر بانوی فرهیخته پرنیان عزیز.صبح عالی متعالی.برقرار باشید

سلام عرض شد
ای وای با این کامنت من کلی شرمنده شدم.

ممنونم

بهشت چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 12:32

من از جنس همون آدمای خاموشم و عاشق وبلاگ و نثر قشنگ و پاک شما...اگه مث شما قشنگ بود نوشتنم حتما در حد کامنت لااقل از گفته هاتون تشکری میکردم که لایق این دل و روح و ضمیر دست نخورده شما باشه...خوبیاتونو از همه شنیدم و همیشه بعد خوندن پستهاتون برای شما و خانواده عزیزتون آرزوهای خوب داشتم و خواهم داشت...همیشه موفق و پایدار باشین...

مرسی که از خاموشی درآمدین.

کامنت شما به خاطر محبتی که توش هست از نوشته های من خیلی هم زیباتره .

از کیا شنیدین ؟؟
پس آشنای غربیه نیستین !
البته خوبی از خودشون بوده.


ممنونم برای آرزوی قشنگتون . این بهترین هدیه ای بود که توی این لحظه از کسی می تونستم بگیرم و آرام تر بشم.

مهرباران چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 17:51 http://darya73.blogfa.com

سلام و درود...
همیشه نوشته های قشنگ شما رو می خونیم و لذت می بریم...
نوشته های هر کس می تواند تصویری از آدمی بدهد... تصویری از روح آدم... با همه بالا و پایینهایش... فراز و فرودش... سیرت و رفتارش... افکار و خیالش...
وقتی با نوشته ای هم راه می شوی... مثل این ست که همراه خیالش... افکارش.... رفتارش شده باشی...
به شما تبریک می گویم... حس نوشتن فوق العاده ای دارید... با بهره گیری عالی از کلمات و تصویر سازیهای مناسب... به همراه عمق مطالب از نشانه های بارز نوشته های شماست....
همیشه بنویسید...
کم بنویسید... اما همیشه بنویسید...
در پناه حق

سلام
این نظر لطف شماست. امیدوارم تصویر خوبی همیشه در ذهن شما شکل بگیره با خوندن اینجا .
شرمنده کردین من رو . ممنونم برای بودنتون.

رها چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 22:05

سلام پرنیان اسمانی ....و افتاب خانم مهربان ....

سلام رهاجون

چقدر امروز به یادت بودم .

باران پوش پنج‌شنبه 6 مهر 1391 ساعت 09:37

گلی به نام شقایق... مدتی ... ناپیداست...
هر کسی از او خبری دارد... به داد زندگی برد...
...
در پناه حق

از همون شقایق ها که سهراب می گه ؟



ما باید پرورشش بدیم ! آره

ممنونم دوست همیشه

آذرخش پنج‌شنبه 6 مهر 1391 ساعت 10:52

سلام
حال و احوال؟
رسیدن پنجشنبه مبارکا باشه
امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشی
ما دیگه پنجشنبه ها میام سر کار
شاید تعطیل بشیم اما معلوم نیست. هفته قبل اینقدر از تعطیل نبودن لجم گرفت که مرخصی گرفتم.
شاد و سرحال باشی

سلام به آذرخش عزیز
ممنونم . رسیدن آخر هفته برای تو هم مبارک

ای وای ! حیف شد . ای کاش تعطیلتون کنند چون من می دونم چقدر پنج شنبه های تعطیلت رو دوست داری .

مرسی آذرخش عزیز . تو هم همینطور

آفتاب پنج‌شنبه 6 مهر 1391 ساعت 13:56 http://aftab54.blogfa.com/

سلام رها جوووووووووووووون !!

قابل توجه رها جــــــــــــــــــان

مونا پنج‌شنبه 6 مهر 1391 ساعت 15:09

سلام خانمی خوبین قبلش بگم یه کم حرفام طولانیه قبلش ببخشید واماحرفام راستش دیشب که اومدم وبگردی بگم معمولا وب ایی رو اول میرم که دوسشون دارم وب شما ام که یکی شه پست جدید که نذاشتین میام کامنت جدیدارو میخونم ولی دیشب وقتی وب بعضی ارو رفتم دلیل شدبیام این کامنتو براتون بذارم دیشب رفتم وبه میلاد(قهوه سیگار) از وبه یکی از بچه ها پیداش کردم شاید شما ام اونجارفته باشی تازگیاپیداش کردمو تاحدودی دوسش داشتم بعد طبق عادتم رفتم وب دوستاش همشون واقعیت ای تلخ ان پراز درد حرفای حسابی رک ولی پردرد که وقتی میخونی واقعا پرمیشی از دردای خودت باز یادت میاد ای بابا حواسم نبود راستی واقعا من تواین دنیایی که اینامیگن دارم زندگی میکنم اره واقعیت اینه بعضی جاهام به خودم گفتم وای خدا اینا تاکجا رفتن پایین یکی اسم وبش هذیون نامه اس یکی بوی خون یکی حصاره ای ناامیدی یکی ..... و پربودازاین اسم ا دیگه حساب کن پست اشون درمورده چی بود چرا راه دور یکی ش همین پری خانم خودم با اینکه خیلی وبشو دوس دارم ولی خودت خانمی میدونی پرتلخیه بعدیهو به خودم گفتم بابا چرا ایناکه اکثرن وب دارن تلخ ان دردن ناامیدین تازه میدونی جالبیش به چی بود به اینکه کلی ام کامنت دونی شون پرمیشه کلی هوادار دارن کلی خواننده حالا باید وبه یکی بود که میخواست قشنگ ارو هم نشون بده فوقش چندنفری میمدنومیخوندنش واما چرا اینارو واسه خانمی م میگم واسه اینکه خانمی پره حسه قشنگه پرخوبی پرامید پست اش کلی بهت حس قشنگو ناب میده وقتی واسش کامنت میذاری با کلی احساسه قشنگو امید وانرژیه مثبت بهت جواب میده نه مث اون یکی که توجواب کامنتش بهت ده تافحشودروری ام میده تازه کلی ام کیف میکنه که اینجوری گفته ولی خانمی اخرین پستشو 23ام نوشتو امروز6 مهرماهه حساب کن چند روزه ننوشته ولی اونا کلی پسته جدید داشتن با اینکه پردردن وتلخ خلاصه خانمی تو که کلی پره حسه قشنگی تو که کلی به همه یی که میان اینجاو میخوننتو کلی حسه خوب میگیرنو کلی حسب خوبم بهت میدن حقشون نیست که خیلی وقته ننوشتی ا میدونم ادمه دیگه هزارتا مشغله داره حال بدو خوب داره بعضی وقتا دوست داره تنهاباشه بی خیال همه چی گاهی یاد بعضی تلخ ای زندگی اونم دل ازرده میکنه ولی خانمم تو گلم به همه ی اینا که میان اینجا رفیق ای قدیمیو یکی مث من که تازه اومده بدهکاری ا بدهکاری کلی پست ای خوشتلو پره امید ی قبول نداری حرفمو از اوناکه خانمی رو خیلی وقته میشناسن بپرس باباچرا اونا که تلخ ان تلخی او واقعیت ای زندگی تو یادت میارن بایدباشنو توخانمیه پره امیدو حسه قشنگ نیستی چرا نمینویسی خلاصه سرتودرد دنیارم خانمم دیشب خسته شدم بس که وب ای پره تلخی نا امیدی درد دیدم دلم یه پسته قشنگو پره حسه ناب میخواد اونم ازتوخانمم خدایا دعامیکنم یه بارون بیادواین باغو تازه کنه وباغبونشوکلی شاد وهمه رو اینجوری کنهخانمم توکه میگی خدامنو فراموش نکره فکرمیکنی این دعامو براورده میکنه ازته ته دلم باهمه ی پاکی ا ناپاکی ام دادمیزنم امییییییییین

سلام مونا عزیز
به نظر من هر کسی مختاره توی وبلاگ خودش هر جوری که دوست داره بنویسه و هر چیزی که می نویسه حتما آرومش می کنه و مخاطبانش هم حتما دوست دارن و می خونند.

و این که اینجا حالت رو خوب می کنه ، خوب ، من رو خوشحال می کنه.
ممنونم ازت عزیزم و حتما می نویسم .

همیشه پر امید باشی و شاد.

مهتاب یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 14:51

اشکال نداره که پیام ما حذف شده.. .مهم اینه که شما خوب باشید و برقرار

از بس تعریف و تمجید شده بود . به خدا خجالت کشیدم تائیدش کنم.

باور کنید خجالت کشیدم . از دوستانم خجالت کشیدم. مرسی برای محبتتون . من .... خجالت کشیدم.

شما ببخشید من رو


بخشیدین دیگه ؟

... دوشنبه 10 مهر 1391 ساعت 20:58

دست‌هایم را در جیب‌هایم فرو می‌برم


و عکس میگیرم
هیچکس نخواهد فهمید
از پشت عینکِ بزرگِ سیاهم
با چه تردیدی
دنیایِ بزرگِ سیاه مان را تماشا می‌کنم
بگذار‌ هیچکس نفهمد من چه می‌‌کشم
بگذار هیچکس نفهمد ما چه می‌کشیم
آدم ها
ظاهر آسوده را بیشتر دوست دارند
تا آسودگیِ خاطر را
دست‌هایت را در جیب‌هایت فرو کن
بگذار آدم‌ها از باور‌های خودشان عکس بگیرند

((آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانید ، یک نفر در آب دارد
می سپارد جان... نیما یوشیج....))

تنها چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 12:39

همینجوری دیدم این 49 نظره گفتم یکی هم من بذارم بشه 50 تا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد