فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

زندگی واقعی من

 

 

سلام  

زندگی واقعی توش خیلی چیزهای قشنگ هست ... دریا هست ... باران هست ... خورشید گرم هست ... جنگل های سبز و انبوه هست ... آدمهائی که خیلی دوستت دارن که بعضی هاشون گاهی وقتها توی دوست داشتنشون خیلی رنجت می دن  ... آدمهائی که خیلی دوستت دارن و اصلا رنجت نمی دن ...  آدمهائی هست که آمدنشون می شه برات یه معجزه ، ماندنشون می شه یه هدیه ی بزرگ و رفتنشون می شه یک درد! دردی که ته تهش پیدا نیست.   آدمهائی که از اول بودند و تو  قدرشون رو هم  می دونستی هم گاهی نمی دونستی و وقتی که رفتند اون هم شد یه درد که ته نداره .  آدمهائی که هیچوقت نمی فهمی بالاخره کجای زندگیشون قرار گرفتی!  تکلیفت هیچوقت باهاشون معلوم نیست، اما باز هم دوستشون داری و احتمالا دوستت دارن!  

توی زندگی واقعی یک گل رز زرد زیبا هست که می ری از گل فروشی می خری و می ذاریش توی گلدون کنار پنجره و با تمام وجودت عطرش رو استشمام می کنی و دلت می خواد هزار بار بگی خدایا چی خلق کردی ؟  توی زندگی واقعی وقتی سیب رو گاز می زنی عطر و طعمش لبریزت می کنه از زندگی ...  توی زندگی واقعی یه حسی هست که وقتی یکی رو دوست داری در آغوشش می گیری و توی گرمای آغوشش هزار بار به دنیا می یای ...  

  

توی همین زندگی واقعی آدمهائی هستند که کم می بینیشون یا حتی اصلا نمی بینیشون ولی عاشقشون هستی ... دلتنگشون می شی و اگه بی خبر بشی نگرانشون می شی. دلیلی هم نمی خواد برای این همه دوست داشتن ... فقط دوست شون داری چون دوست داشتنی هستند.   

 

توی همین زندگی واقعی صبح که از خواب بیدار می شی زودی می پری کنار پنجره تا خداحافظی شب با روز رو توی آسمون ببینی و آسمون مخملی قرمز برات می شه قشنگترین تابلوی خلقت که غرق می شی تو اثر هنریش و بعد یهو به خودت می یای و می بینی که ای وااای دیرت شد ... بدو که عقبی !   توی همین زندگی واقعی می ری مسافرت ... می ری کنار دریا قدم می زنی توی یک هوای پائیزی بی نظیر ... نفس عمیق می کشی  و لذت می بری ولی دیگه روز دوم به بعد مدام گریه ات می گیره ... نمی دونی چرا !  می دونی ... می دونی چرا و بعد باور می کنی که قشنگی ها هم می تونن گریه ات رو در بیارن .  

 

توی همین زندگی واقعی هر چی که قشنگه ... هر چی که قلبت رو به تپش های تند می ندازه ... تو رو به لبخند وا می داره و یا اشکت رو در می یاره به خاطر اینه که آدمهائی هستند که خیلی دوستشون داری و این بهترین بهانه ست برای ادامه دادن همین زندگی واقعی سخت!  همین آدمها و همین عطر سیب قرمز و همین گل رز زرد و ... همین آدمها ... !  

 

به تو سلام می کنم
کنار تو می نشینم
و در خلوت ِ تو
شهر ِ بزرگ من بنا می شود  ...

 

نظرات 60 + ارسال نظر
باران شنبه 21 آبان 1390 ساعت 12:15

..

زندگی
گرمی دلهای به هم پیوسته است

تا در آن
دوست نباشد
همه درها بسته است..


.
..
سلام و
دلمون تنگ شده بود برای این قلم صادق و صمیمی
ممنون پرنیان..

و من هم بگم چقدر دلم تنگ شده بود برای تک تک شماها ؟

و چقدر دلم می خواست حرف بزنم ... حرف بزنم ... حرف بزنم و شما هم مثل همیشه با صبوری و مهربونی بخونید ؟

و چقدر دلم تنگ شده بود برای صفحه های زیبای دوستام ... ؟؟؟

خیلی ...

و یه دنیا ممنون .

پرنیان دل آرام شنبه 21 آبان 1390 ساعت 12:35

شبی که خوب بخندی ستاره عاشق ماه است
شبی که خوب نخندی در آسمان خبری نیست

امیر علی سلیمانی



ای جان چقدر تک به تک کلمات این پست رو دوست داشتم
بوی دوستی های پاک می داد
بوی دوست داشتنای محکم و زلال
بوی مهربونی
بوی بچه گی



سلام مهربونی م

چقدر جاتون خالی بود اینجا
فتح باغی که میشه تو عطر وجود پرنیانیش نفس کشید یه نفس جانانه یه نفس کنار یه دوست مهربون که خیلی ارزشمنده خیلی شیرینه و خیلی موندگار

برای نقاشی کردن باغ قشنگ زندگیمون ممنون پرنیانی ترین

اینکه وقتی اینجا نیستین یه چیزی کمه یعنی خدا خیلی عزیزتون کرده که به قول الهام دل خیلیا با رفتنتون آواره می شه
همیشه باشید عاشق مهربان و صبور

همه اینا با من بود ؟؟؟؟؟؟؟

وای ... مرسی !
خجالت کشیدم که

دلتون همیشه یک جائی قرص و محکم باشه همیشه ... یه جای خوب ... یه جائی که پر از طعم و مزه و رنگ عشق های قشنگه زندگیه .
الهی آمین

الهام تفرشی شنبه 21 آبان 1390 ساعت 13:23 http://elitata86.blogfa.com

ینی میشه یه بار من قبل از مورچه کامنت بذارم !!!! اصن آن لاین تر از مورچه م رو زمین نیست


همین الان از اتاق فرمان بهم خبر دادن که زلزله اومده !!
فک کن

در زندگی علاوه بر سیب و اون رز زرده که گفتی مثه اینکه زلزله هم هست ..
برم ته توشو در آرم بیام ...

جدی ؟ پس این صدا و این تکان خوردن ها زلزله بود ؟
متوجه شدم ولی اهمیت بهش ندادم .
خوب معلومه که تو از همه آن تایم تری الهام جون .

قندک شنبه 21 آبان 1390 ساعت 13:32 http://ghandakmirza.blogfa.com

میگن .یعنی میگفتن. از قدیم می گفتن .هروقت زمین می خوردیم می گفتن :ای وای؟ مرد که گریه نمی کنه.خجالت بکش. حالا من هروقت گریه ام می گیره خجالت می کشم و جلوی جمع گریه نمی کنم. همین میشه یه عقده سخت در گلو. چند شب پیش فیلم بسیار زیبای طلا ومس را با خانواده می دیدیم.وسط فیلم .بغض شدید راه نفس و اشک راه چشم را بسته بود..دلم می خواست راحت زار بزنم اما نمی تونستم.بهرحال اشک راهشو پیدا کرد و پایین اومد ومن طبق گفته قدیمی ها خجالت کشیدم.الان هم باخوندن این متن زیبا تقریبا همین حالت را دارم.انتخاب تصویر و موزیک هم بسیار زیباست.ممنون

اما من به شما می گم هر وقت گریه اتون گرفت خیلی قشنگ گریه کنید . خجالت نداره که ... مرد هم گریه می کنه تازه !
طلا و مس خیلی فیلم قشنگیه سال گذشته دیدمش . یادمه روزی که فیلم میم مثل مادر اومد روی اکران خیلی ها پیشنهاد دادن که بریم ببینیم ولی محکم مخالفت کردم و گفتم غم و غصه های خودمون بسه دیگه حوصله ی غمگین شدن دوباره ندارم این روزها. تا اینکه پریشب خیلی اتفاقی زدم یکی از کانالها و دیدم همین فیلم شروع شد ناخودآگاه نشستم و نگاه کردم و از اول تا آخرش جعبه ی دستمال کنار دستم بود آخر سر هم نشستم زار زار گریه کردم ... تنها هم نبودم توی خونه ولی بقیه بیشتر دلشون به حال من سوخت تا گلشیفته فرهانی و اون پسر کوچولوی نازنین توی فیلم.

اما دلم نمی خواست متن من اشکتون رو در بیاره ، ولی خوب اگه دلتون خواست یه کم گریه کنید . به قول سیاوش قمیشی گریه قشنگه ...

قندک شنبه 21 آبان 1390 ساعت 13:35 http://ghandakmirza.blogfa.com

ببخشید سوغاتی همانطور که از اسمش پیداست سوغاتی است و مخصوص. در ثانی بنده همیشه عرض می کنم قربان. امر کار امراست. ما کمینه ایم.بهرحال شما بزرگوارید و لطف دارید.سپاس.همینکه به سلامت برگشته اید خودش سوغاتی بسیار ارزشمندی است خداگواهه.

خواهش می کنم . شما بزرگوارید
خیلی لطف دارین . خوشحالم که دوستای نازنینی دارم که لطیف تر از برگ گل هستند و به داشتن و بودنشون افتخار می کنم.

و یه دنیا تشکر .

الهام تفرشی شنبه 21 آبان 1390 ساعت 13:55 http://elitata86.blogfa.com

فک کنم اولین کسی که این زلزله رو در فضای سایبری ثبت کرد خود ِ من بودم


سلی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی پرنیانیم ...
دلم برات تنگ شده بود هوارتا ...

علاوه بر این سیب و رز و زلزله و اینا که توی زندگی هست ، یه قابلمه آلو اسفناجم هست روی گاز ما که خیلی منتظرم بپزه با کله برم توش !!


صبی زهره بهم گفت اومدی ، انقده خوشال شدم همه مشکلاتم یادم رف
مشکلات رو هم خوب اومدم ! خودم میدونم

خورش آلو اسفناج ؟؟؟؟
شکموها معلوم می شن الان

نوش جانت ... و مرسی عزیزم.
هیچ وقت مشکلی نداشته باشی که سخت حل بشه ... نمی شه بگم هیچ وقت هیچ مشکلی نداشته باشی چون می دونم زندگی بدون مشکل فقط توی رویاهاست ولی خوب اگر هم داشتی خیلی کوچولو باشه و حل شدنی .
خوشحالم که اومدم چون الان می فهمم چقدر کم داشتم یه عالمه چیزهای خوب رو .

الهام تفرشی شنبه 21 آبان 1390 ساعت 14:24 http://elitata86.blogfa.com

صرفا جهت اطلاع اینم بگم که

زمین لرزه نبوده گویا ، اخبار میگه یه انفجار بوده حوالی استان ِ ملارد !!!!! اما احتمالا مثل همیشه داره دروغ میگه !
امروز گلستانم دوئو هشت دهم ریشتر زلزلیده !

تفرشی
خبرنگار ِ واحد ِ مرکزی ِ فتح ِ باغ
بلاگ اسکای !!

راستش یکی از همکارهام هم توی نت خونده که انفجاری در کرج بوده . این روزها به هیچ چیز نمی شه اعتماد داشت . هر چی که بوده خدا کنه برای کسی اتفاقی نیوفتاده باشه ... انشاالله .

ممنون از خبرگزاری آن تایمت ... چه خبر از اون خورش خوشمزه ؟!‌

الهام تفرشی شنبه 21 آبان 1390 ساعت 14:35 http://elitata86.blogfa.com

جونم برات بگه که
جات اساسی خالی پرنیانیم

خورش آلو اسفناج
با ماست ِ 7 درصد ِ seven ... همممممممممم
جاتون رو کلی خالی کردیم و به نیتتون چند قاشق اضافی خوردیم

اما خوشم اومد حواست اصلن ازش پرت نشد ،
همانا بقیه ی شکمو ها اینجور وقتها لو می روند!

نووووووووووووووووووش جان

و گوارای وجودت .
ماست هفت درصد ؟؟؟ چاق می شی ها !‌ازمن گفتن

خوب کردی که جای من هم چند قاشق اضافی خوردی .
پس چی که حواسم هست ؟!

آفتاب شنبه 21 آبان 1390 ساعت 16:10 http://aftab54.blogfa.com/

یه شاخه گل رزتقدیم توباد، رقصیدن شاخۀ بیدتقدیم توباد

سلام بر پرنیان خود خودم

رسیدن بخیر نازنینم .. دلمون ترکید خداییش نبودی .. اینجا سوت و کور شده بود .. خواهشا وقتی می ری سفر یه جاهایی برو که نت داشته باشه ..هی نیاییم با در بسته مواجه بشیم ..ما صاحب این باغ رو می خواهیم نازنین .



گل رز را بس است عطر شیرینش

این گل را نیازی نیست به چیدنش

و هر که عطر گل را بس باشد برایش

نخراشد دستش به خارش

سلام آفتاب مهربونم
وقتی که می ریم سفر فکر می کنیم خوب چند روزی رو دور باشیم از دنیای مجازی و نت و اخبار و اطلاعات شاید بد نباشه ولی وقتی توی این شرایط قرار می گیریم متوجه می شیم که زندگی بدون اینترنت خیلی سخته و اگه طولانی مدت بشه شاید به افسردگی هم مبتلا بشیم !!!

اونوقت همش می گیم اینترنت آدمها رو از هم دور کرده ... من خیلی اعتقادی به این قضیه ندارم . حتی توی خونه وقتی نت هست حرفهای زیادی هست برای گفتن به همدیگه و موضوع هائی پیش می یاد برای یک مکالمه خوب . چون هر کسی توی یک خانواده علایق خودش رو دنبال میکنه و بعد اطلاعاتش رو با دیگران به اشتراک می ذاره .
خوب هر کسی یه اعتقادی داره شاید خیلی ها هم مخالف این حرفهای من باشن ...
بگذریم ... به هر حال دل من هم خیلی برات تنگ شده بود
و ... یه عالمه ممنون و برای شعر قشنگت هم ممنون

سلام. رسیدن به خیر . حالتون چطوره؟ خوبید شما؟
تو این چند روزی که نبودین هر روز به وبتون سرمیزدم و لحظه شماری میکردم که . . . لحظه شماری میکردم متوجه اومدنتون شم ولی . . ولی بالاخره الآن متوجه شدم به سلامتی رسیدید اونهم با یه پست دلنشین
حقیقتش . . . حقیقتش . . . وای خدای من چقدر نوشتن این جمله برام سخته ولی مینویسمش:
"خیلی دلم براتون تنگ شده بود "
حس فضولی ام گل کرده و داشتم نظرات سایر دوستان رو میخوندم دیدم صحبت از فیلم شده. با اجازه منم در مورد فیلم مورد علاقه ام بگم
بهترین فیلمی که دیدم فیلم "زن دوم" به کارگردانی سیروس الوند هست. خیلی این فیلم رو دوست دارم اونقدر که حد نداره و یه جورایی خیلی از دیالوگ هاش رو حفظم اگه ندیدینش لطفا ببینینش. هر وقت دلم یه جوره خاصی بگیره میشینم و بازم میبینمش

سلام
ممنونم واقعا ممنونم برای این همه محبت . نمی دونم در مقابل این همه لطف چی باید بگم ولی خوب ... به یادتون بودم و آرزو می کردم دوستای من ای کاش خوب باشن و روزهاشون رو به خوبی پشت سر گذاشته باشن و وقتی بر می گردم خدای نکرده با اخبار بدی روبرو نشم ... آخه نمی دونم چرا این روزها همش باید نگران باشیم ... حتی خیلی وقتها بی مورد .
و خوشحالم که همه خوبن و دوباره هستیم با هم.
فیلم زن دوم رو به احتمال زیاد دیدمش متاسفانه گاهی وقتها اسم فیلمها یادم می ره ولی اگه اشتباه نکرده باشم با بازی نیکی کریمی بود و محمد رضا فروتن ، نمی دونم شاید هم دارم اشتباه می کنم.
معمولا وقتی که ما با یک فیلم حس مشترک داشته باشیم برای ما خیلی تاثیر گذار خواهد بود .
اتفاقا در آخر این پستم میخواستم پیشنهاد بدم فیلم سیتی آف آنجل با بازی نیکلاس کیج رو ببینید . قبلا هم در پستهای خیلی قدیمی تر یادمه در موردش یه صحبتی کرده بودم . به هرحال اگه ندیدید حتما ببینیدش خیلی زیباست .
و باز هم ممنونم آقای محمودی عزیز .

ویس شنبه 21 آبان 1390 ساعت 20:02 http://lahzehayenab.blogsky.com

حس می کنیم یک دفترچه ایم که هر روز چند ورق به ما اضافه میشه.اونایی که رفتند هم توی دفترچه می مونند.هیچوقت هیچ تصویری ازین دفتر پاک نمیشه.بعضی ها پررنگ ترند.اونایی که عاشقشونیم،همیشه با ما هستند.بعضی ها هم رنگی ندارند و گاهی آهی برایشان می کشیم.اونایی که قدر دوستی ها را ندانستند.

در هر حال همیشه اوراق خاطراتت پراز رنگین کمان یاد ها باشد.

یه تصویر قشنگی ساختی ... یک دفترچه که هر روز چند ورق به مااضافه می شه ! و دقت کردی بعضی از صفحاتش چقدر پر شده از تصاویر زیبا و رنگهای دلنشین ؟ و بعضی صفحاتش هم چقدر خط خطی شدند و یه جاهائی رو خواستی با پاک کن پاکش کنی نه تنها پاک نشده که صفحه ات در اثر پاک کردن زیاد آسیب دیده ؟ و حتی صفحاتی داره که خالیه خالیه ...

مرسی برای آرزوی قشنگت ... من هم برات آرزو می کنم دفترچه ات بشه یک میلیون صفحه که پره از رنگهای و یادها و خاطرات زیبا و شیرین و هر روز بیشتر و بیشتر اضافه بشن ...
من هم باشم یه جاهائیش
اما نه دیگه توی یه میلیون صفحه ات !

کوروش شنبه 21 آبان 1390 ساعت 23:28 http://www.korosh7042.com/

به به رسیدن بانوی خیالات زیبا و پر از احساس یخیر
امید که سفری زیبا و با حاصلی پرطراوت چون باران بوده باشد
بله گلستان زیاد بارید
و هوایی مطبوع اما
به برکت بارش برف
بسیار سرد ارمغان داشت
کاش سفرهایت را نسیم تغییر مسیر دهد
تا در راه شیری طراوت این آسمان سبز نفسی رویایی داشته باشی

دوباره برخواهم گشت

سلام کوروش عزیز
امیدوارم سعادتی باشه تا سفری به استان زیبای شما هم داشته باشم و خوشحال باشم که دوست خوبی دارم که توی این استان زیبا داره زندگی می کنه و من براش خیلی احترام قائلم .

باران یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت 01:36

خورش آلو اسفناج ؟؟؟؟

دوست ندارین ؟؟
باشه من و الهام به جای شما می خوریم !
ضمنا کامنتهای پست قبلی رو اگه یه مروری بکنید بد نیست.

رها یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت 08:01

سلام عزیزم وای که من هم چقدر این روزها دلتنگم ....امروز رفته بودیم سانفرانسیسکو ...یک تکه از بهشت که از اسمان بر روی زمین پهن شده ...خیلی زیبابود خیلی امامن هم بغض کردم ..گاهی ادم در اوج زیبایی و لطافت که قرار میگیره دلش بیشتر تنگ میشه ....شاید توی بلاگ بنویسم از انجا حای همه شما خالی بود ....

سلام رها جون
می فهمم احساست رو . این جور مواقع انگار که لایه های درونی احساسات و خاطرات ما یهو می ریزن بیرون . همونائی که دائما سعی میکنیم یا پنهانشون کنیم یا فراموششون کنیم و یا دور شدیم ازشون و همیشه منتظر یک تلنگر ند.
و ممنون که جای ما رو خالی کردی . امیدوارم بهت خیلی خوش گذشته باشه و امیدوارم روزی برسه که راه مرزها باز بشه و به راحتی بتونیم هر جائی که دوست داریم همدیگه رو ملاقات کنیم .
همیشه شاد باشی رها عزیزم.
و بنویس تمام این ها رو تا همه از خواندنش لذت ببرن .

نازنین یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت 08:17

پرنیان جون اینترنت خانه هنوز قطعه و امروز صبح اولین کارم اومدن تو وب تو و خواندن پست فوق العاده ات بود. سه دفعه خواندمش و نتوانستم جلوی اشکام را بگیرم.
چقدر این پستت و تک تک جملاتت رو دوست داشتم. بودن تو و باغت یکی از بزرگترین شانس های من تو زندگیه. دوستت دارم عزیزم.

سلام نازنین عزیزم
تازه شدی مثل من !
در حال حاضر اینترنت ندارم توی خونه و دوست داشتم بدونم دوستانی که از ایرانسل استفاده می کنند آیا راضی هستند یا نه و اونائی که از وایمکس مبین نت استفاده می کنند چی ؟
شاید تا وصل شدن مجدد ای دی اس ال مجبور بشم یکی از این دو رو انتخاب کنم .
و ممنونم که این همه محبت داری عزیزم . متاسفم اشکت دراومد ... دلم می خواد خوشحال باشی همیشه .
میبوسمت .

آذرخش یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت 08:48 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
مسافرت خوش گذشت؟
دریا خوب بود؟
خوشحالم که با این سوغاتی قشنگ برگشتین
امیدوارم که زندگیتون سراسر شادی و خوشحالی باشه
هوای اینجا هم بد نیست. کمی سرد شده
خوش بگذره

سلام
مرسی ... جای همه دوستان خالی .
دریا طوفانی بود اما مثل همیشه زیبا . پس بالاخره هوای جنوب هم رفت به سمت خنک شدن امیدوارم گرد و غبار کم شده باشه دیگه .
ممنونم آذرخش عزیز من هم آرزومی کنم هفته ی بسیار خوبی در پیش رو داشته باشی .

باران یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت 10:35

نوش جان شما و الهام جونتون!!! والا!
.
.
رها در سانفرانسیسکووووووووووو!!!
فک کن!!!!



از دست شما!

danial یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت 18:02

mamnoom az shoomaaaaa

من هم همینطور

نگار م یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت 20:06

داشتم یه شعری رو سرچ می کردم... توی این وب پیداش کردم... داشتم صفحه رو می بستم که دیدم پایین اون شعر یه چیزهای دیگه ای هم نوشته... دیدم نه... یه وبلاگ عادی نیست...
پرنیان عزیز... یه حسی به من میگه اینجا گوشه ای از دنیاست که میشه تو آرامش آهنگش چند لحظه... آروم گرفت... آروم گرفت و لبریز شد...
کاش فرصتی داشتم تا همه ی نوشته هات می خوندم...
همیشه سرو... همیشه نویسا...

ممنونم نگار عزیز ...

الهام تفرشی یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت 22:32

سلام پرنیانیم

آقا یکی دیگه ام به اون سیب و رز و آلو اسفناج و اینا اضافه کن !! گربه ! یا همون پیشول ! آی مزه داد امروز ... جلوی ورودی یکی ازین پشمالوهاشونو دیدم بعد خپلم بود کلی نازش کردم ، بعد یه لحظه بهش احساس مادری کردم
تازه شم
چی میگه این باران ؟! یه روز در میون میاد یه غری میزنه و میره !

سلام الهام جونم
آره پیشی ها رو من هم خیلی دوستشون دارم و اگه فرصت داشته باشم حتما باهاشون دقایقی رو میگذرونم اونا هم که همیشه کشته مرده ی نوازشن . طفلکی ها انگار که همیشه کمبود محبت دارن وقتی نوازششون می کنی دیگه ولت نمی کنند .
در مورد باران و در مورد یک روز در میان موافقم باهات!

الهام تفرشی یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت 22:36

بلاگفای ما امشب خرابه !

میشه مارو را بدین خونه تون ؟

میشه با ما هم مثه آفتاب اینا رابطه داشته باشین ؟!

اینجا خونه ی خودته الهام جونم .
تو خود- آفتابی اصلا .

الهام تفرشی یکشنبه 22 آبان 1390 ساعت 22:44

ای خدا باعث و بانیشو ......

میخواستم پست بذارم امشب !!
حالا اگه تا فردا پشیمون بشم چی ؟!!

ایشالا.
بذاری ها ... منتظرم برای خوندن نوشته های قشنگت عزیزم

پشیمون نشی یه وقت.

آفتاب دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 07:34 http://aftab54.blogfa.com/

سلاااااامممممم

سلااااااااااااااام
چه روز قشنگیه امروز . روزی که با یک سلام گرم و صمیمی آغاز بشه روز خوبیه برای من ... بدون شک .

باران دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 11:20

پیشی؟!!!!
پشمالووووووووووووووو!؟!!!
الهاموووو اسفناج نژادددددددددددددددد!!!!
ببین حالا دیگه چه وضعی شده کی به ما ایراد میگیره!
وااااااااالا!!!!

ملوان زبل یادتونه ؟
مال این بود که همش اسفناج می خورد! بله

معجزه خاموش دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 12:15 http://mmahmoodichemazcoty.persianblog.ir/

سلام دوباره به روی ماهتون.
در مورد فیلم زن دوم حدستون کاملا درسته. محمد رضا فروتن ، نیکی کریمی، امیرآقائی و سحر ذکریا بازیگران اصلی این فیلم هستند. بازیگر مرد مورد علاقه ی من در سینمای ایران محمدرضا فروتنه. خیلی دوسش دارم خیلی خیلی زیاد دوسش دارم تن صداش مخصوصا نحوه بیان دیالوگ هاش مخصوصا در فیلم های احساسی زیادی که بازی کرده. میدونین الآن دارم به کدوم فیلمش فکر میکنم؟
فیلم “شب یلدا“ به کارگردانی کیومرث پور احمد. بعید میدونم این فیلم رو ندیده باشین. در مورد اون فیلم هم حتما میرم نبالش و تهیه اش میکنم.
موفق و پیروز و سربلند باشید.

سلام
من هم دوستش دارم فروتن رو و تعجب می کنم که مدتیه می بینم توی هر فیلمی که به شدت سطح پائینه بازی می کنه واقعا حیفه این بازیگر خوبه که توی هر فیلمی بازی کنه .
فیلم شب یلدا رو بارها و بارها دیدم مخصوصا اون دیالوگی که مخاطبش نیروی انتظامیه ... بسیار زیباست و باید در نظر گرفت هنرپیشه وقتی به تنهائی داره توی یک فیلم بازی می کنه بدون اینکه هنرپیشه ی دیگه ای در مقابلش باشه باید خیلی قوی باشه تا بتونه یک بازی خوب و بااحساس ارائه بده .
مرسی لطف کردین . امیدوارم از اون فیلم خوشتون بیاد . اگه دیدین نظرتون رو برام بنویسن .

sahra دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 12:36

توی همین زندگی واقعی آدمهائی هستند که کم می بینیشون یا حتی اصلا نمی بینیشون ولی عاشقشون هستی ... دلتنگشون می شی و اگه بی خبر بشی نگرانشون می شی. دلیلی هم نمی خواد برای این همه دوست داشتن ... فقط دوست شون داری چون دوست داشتنی هستند.

آخ که چقدر خوب گفتی پرنیان جان...

قلمت سبز...

ممنونم سحر عزیز .

آفتاب دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 13:16 http://aftab54.blogfa.com/

ماچ موچ یـــــــــــــــــــــــــــــــواشکی

چرا یواشکی ؟
به هر حال مرسی آفتاب مهربونم

آفتاب دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 13:17 http://aftab54.blogfa.com/

بوق تریلی یادم رفت بزنما !
.
.
.
بـــــــــــــــــــــــــــــــــوق بوق بو بوق بوق


آفتاب شیطون !

انبساط ثانیه ها دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 16:01 http://enbesatesanyeha.blogfa.com/

توی همین زندگی واقعی،دپَر می زنی ، می پَری ، گُم میشی....توی همین زندگی واقعی، گُمت می کنند ، پَرت می دن،پَرپَر می شی....توی همین زندگی ِ واقعی عاشق می شی، لبریز می شی ،رها میشی.... برقرار

یک کتابه ... که هر صفحه اش یک ماجراست .
همین زندگی رو می گم .
و یادمون نره که همه ی داستانها با یک جمله شروع میشه :
یکی بود یکی نبود ... و
... غیر از خدا هیچکس نبود!

...
ممنون

باران دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 23:22

اسفناج زبل!!!!!
مبارکه!!!

اشتباه نشه !
ملوان زبل نه اسفناج زبل . بله

ویس سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 09:35 http://lahzehayenab.blogsky.com



و تو چون مصرع شعری زیبا،سطر برجسته ای از دفتر عمرم هستی

تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
زعاجها ، زابرها ، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها ...

الهام تفرشی سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 10:45

ینی دَمِت گرم پرنیانیم !! ملوان زبلو خوب اومدی ...


سلی ی ی ی ی ی ی ی صبت بخیر ... عیدونه تم ایضا ...




اجازه میخوام همینجا از طریق همین تریبون سلام عرض کنم خدمت آفتاب بانو که به تازگی روابط خوبی باهاشون داریم



فتح ِ باغیا همگی عیدون مبارک


سلام الهام جونم
باران باید بشینه دوباره از اول سریال ملوان زبل رو ببینه . تنها راه چاره همینه !

آفتاب جون تحویل بگیر
و همینطور همه ی اهل این باغ

یکتا سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 11:22 http://www.sokote-sangin.blogfa.com

گاهی دلم برای زندگی می سوزد
گاهی که نه
همیشه
کاسه کوزه ها
بر سرش شکسته می شوند
نه تنها کاسه کوزه ها
زشتی ها هم
به صورتش کوبیده می شوند
طفلی زندگی
اگر افسرده شود
بخدا حق دارد



نگاه کنید
زندگی امروز
لبخند میزند
از او بپرسیم چرا ؟

بدون شک میگوید :
پرنیانی هست که زیبایی های مرا می بیند


( یکتا )


بانووو سلام
عذر تقصیر دارم
پوزش منو بپذیرید
دلنوشته ی زیباتون رو خوندم
مثل همیشه
صادق
صمیمی
و مهربان بود احساس دلنوشته هاتون


عید بر شما مبارک

مقصر همه تلخی ها روزگار است ... روزگار

سلام یکتا جونم
خیلی خیلی خوشحال شدم اومدی . راستش بعد از اون اس ام اس خیلی نگرانت شدم و دیگه هم خبری ازت نشد . خانوم خوشگل دیگه از این کودتاها نکنیا! اینجا خیلی ها هستند که نگرانت می شن.

عیدت مبارک عزیز دلم ... و هر روزت عید باشه .

شخصیت ِ متافیزیکی ِ مورچه ! سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 11:26

هر دفه یه چیز میخوام بگم یادم میره !

این خانومه خیلی قشنگه . رنگی وارنگیه . ترکیب رنگی ِ قشنگی داره عکس

چه اسم جالبی !
خوشم اومد ازش .


تشکر می کنه این خانومه از شما دوست با شخصیت من .

شبنم سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 13:22 http://shabnambahar.blogfa.com/

به تو سلام می کنم
کنار تو می نشینم
و در خلوت ِ تو
شهر ِ بزرگ من بنا می شود ...



سلام پری نازم...زیبا بود مثل همیشه...

سلام شبنم عزیزم
بهاری باشی همیشه و سرشار از تازگی و نو شدن و سبزی و ممنونم

یکتا سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 14:15

فکر میکنم فراموش کردم عید رو تبریک بگم خدمتتون بانووو

عیــــــــــــــــــــــــــــدتون مبارک
یک دنیا گل زنبق تقدیم دل مهربونتون

فراموش نکردی عزیزم
ولی باز هم ممنونم
و ممنون برای گلهای بی نظیرت .

گنجشکماهی سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 16:09

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان، پرنیان
به خیر و شادی، این بازگشت ِ پربار
شما با این همه هوادار اگر کاندیدای دوره بعد ِ مجلس بشین، بعید نیست رای بیارین
---------------------------------
یک مشت تکرار نوشت:

خیلی خوشحالم که شما با چشم ِ گل نگاه می کنید به دنیا
همین دنیای واقعی ِ پُر نوش و نیش!

پست ِ قبلی ِ شما به نظر ِ من تا به امروز شاه پست ِ این وبلاگ بوده و این پست، شاخه ای از اونه.

عذر می خوام که همیشه قسمتی از صحبتم به سمت ِ بیان ِ اهمیت ِ نگاه و باور معطوف می شه.
نوع ِ نگاه ِ ما و باور ِ ما و شناخت و معنایی که ما از زندگی برای خودمون داریم، مشخص می کنه که چه رنگی ببینیم دنیامونو. سیاه، سفید، یا یک طیف پیوسته از رنگ ها.

این تکرار ِ همیشگی ِ من به این خاطر ِ هست تا فرم ِ کلیشه ایه بسیاری از جملات ِ معروف رو بشکنم، و نوشته های شما این بهانه رو به دست من می ده، تا تکرار کنم که، آهای دیگران، اگر باور نمی کنید، خودتان ببینید، زندگی های افرادی رو، که زیبایی رو زندگی می کنن، در همین دنیای پُرنوش و نیش.
بشکنیم کلیشگی ِ این جمله رو که "تو همانی که می اندیشی"، بشکنیم کلیشگی ِ این جمله رو که "وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به تو نشون می ده، تو هزار دلیل برای خندیدن به اون نشون بده" و خیلی از کلیشگی هایی رو باید شکست. همین جملات ِ کوتاه و ساده کافی هستن. چیزی که در میانه کم هست عمل کردن به این حرف هاست تا برسوندمون به باور ِ زیبا و زیباساز.

حقیقتن هر لحظه ی زندگی رنگ ِ خودش رو داره، واقعیت ِ خودش رو داره. اما عینک هایی که ما به چشم خودمون می زنیم، اصل ِ واقعیت ها رو ممکنه جور ِ دیگری به ما نشون بده. رنگ دیگه ای نشون بده.

بگذارین این طور ادامه بدم، این حرف ها که شما می گین و در بسیاری از داستان ها و شعرهای ناب و سخنرانی ها بهش پرداخته می شه، خودفریبی ِ آگاهانه یا ناآگاهانه نیست، یک مکانیسم ِ دفاعی هم نیست یا حتا مورفین نیست که به جای از بین بردن ِ ریشه ی درد ما رو بی حس کنه.
شک ندارم باور ِ اندیشناک ِ بسیاری از آدم ها که لجاجت می ورزند برای تغییر ِ مثبت، به هر دلیل، تشنه ی این نوع نگاه های زیبا و زیباساز هست.

اگر کسی دربیاد و بگه، آه، این ها همش شعره، من در جواب بهش می گم، این واژه ها ناب ترین معنای زندگی رو تعریف می کنن لااقل از دید ِ من.
همیشه گفتم و می گم عامل کنترل کننده ی میزان امیدواری در زندگی ِ واقعی، که عمیقن تاثیر می ذاره روی عملکرد ها و عکس العمل ها، نوع ِ نگاه ِ ماست و معترفم که تغییرش به سادگی رخ نمی ده.
باید زندگی کرد تا درخلال ِ اون رشد کرد. خیلی ها می خواهند اول همه ی فوت و فن ها رو یاد بگیرن، اول رشد کنن، از همون اول همه چیز به توپ و روبه راه باشه، همه چیز ایده آل ِ ایده آل ِ ایده آل باشه، بعد برن زندگی کنن. هی فلانی زندگی بی شک این نیست.
بله که گاهی غافلگیرمی شیم، گاهی به قول ِ معروف، توی پَرمون می خوره، طرد می شیم ، خطا می کنیم، گاهی ناامید می شیم، شک می کنیم، اما چیه که دوباره می تونه، باز به قول ِ معروف، سر ِ حالمون بیاره؟!
همون آدما و همون چیزایی که غافلگیرمون کردن، توی پرمون زدن طردمون کردن و ...، البته اگه باورمون رو دچار جهش و بهبود و تغییر ِ مثبت کرده باشن، یعنی در یک کلام ما رو به فکر واداشته باشن.
و نیز آدم هایی، که وقتی غافلگیر شدیم، توی پرمون خورد، طرد شدیم، خطا کردیم و ...، به قول ِ باز معروف، نه رمیدن نه گسستن و با کلامی منصفانه و خیرخواهانه، با نگاهی دوستانه و عاشقانه، با دست ِ گرم ِ نوازشگری، با همدلی و همدری و...، امید و باور ِ در حال ِ احتضارمون رو احیا کردن.

بله، اصلن امروز صفحه ی خالی و کیبورد ِ مفت و مجانی گیر آوردم، تا دلم می خواد، دارم می نویسم یا بهتره بگم بداهه سرایی می کنم.
بله، واقعیت ِ زندگی در زندگی ِ واقعی، اون چیزی هستش که کلـّه ی منو متاثــّر می کنه.
باید منصفانه واقعیتو به حلـّاجی نشست، تا حقیقتش آشکاره بشه. و حقیقتن هم هیچ چیز آدم رو به اندازه ی کشف ِ حقیقتی یا قدم برداشتن در راه ِ کشف ِ حقیقتی به شعف و نشاط نمی رسونه.
-----------------------
یک کم تجربه نوشت:

زنگ زد، گفت خیلی دلم هواتو کرده، اگر تونستی بیا بریم و یک دوری بزنیم و کمی صحبت کنیم. بار آخر که دیده بودمش، متوجه ِ تغییرات ِ بسیاری در رویه و عملکردش شده بودم. به خودم گفتم بعد از مدت ها بد نیست که سری به او بزنم، مخصوصن که احساس هم می کردم، کمی گرفته هست.
---
بعد از یک چاق سلامتی، نشستیم پای صحبت ِ هم
به قول ِ معروف آتیش به آتیش سیگار می کشید.
او: "شرمنده که دود می دم به خوردت"
من: "نه بابا این چه حرفیه از این هوای خاکستری که بدتر نیست، ادامه بده"
تنها چیزی که باعث ِ خوشحالی ِ من بود این بود که ما همدیگرو خوب می شناختیم و اگر حرفی به هم می زدیم می دونستیم که بی پرده و بی منظوره و فقط دوستانه هست.
من با کشیدن ِ سیگارش مخالف نبودم! چون این دغدغه ی من نبود! با توجه به شناخت ِ نسبی که ازش داشتم می دونستم، منصف و معتدل هستش. خوب به حرف هاش گوش دادم. بله تمامش واقعیت های زندگیش بود. اگر بخواهم دقیق تر بگم، تمام ِ حرف هاش آنچیزی بود که در زندگی ِ او به وقوع پیوسته بود!
اما چیزی که رویه و عملکردش رو تحت الشعاع قرار می داد، بینش و نوع ِ نگاهش بود، به آنچه اتفاق افتاده بود و فراموش کردن ِ نقش ِ خودش در فرآیند زندگی ِ واقعی، که محصولش شده بود، یک لجاجت و یک حق به جانبی و یک رنگ ِ ناشاد، که نمودش رو در او به صورت ِ ناامیدی و استفاده از ابزاری برای کسب ِ یک آرامش ِ موقتی برای سرپوش گذاشتن ِ ناآگاهانه روی باور ِ ناجورش، نشون می داد.
سرتون رو درد نیارم، کلی صحبت کردیم و با این مکالمه
او: "این نخ و هم می کشم تا فکر نکنی تحت ِ تاثیر ِ حرفات قرار گرفتم (با خنده)"
من: "ای بابا، یکی باید با خود ِ من حرف بزنه، و خوشحالم که تو این کارو کردی (با خنده)"
از هم جدا شدیم.
---
مدت ها بعد تماس گرفت و
گفت می خوام خوشحالت کنم
گفتم تو با همین تماس ها و یادها ما رو خوشحال می کنی
گفت سیگارو ترک کردم
گفتم اصل ِ مطلب و بگو، سیگار فرعه(خنده)
گفت درس و ادامه می دم و ورزش هم افتاده روی روال و ...
تبریک گفتم و با یک تقویت ِ بزرگ باهاش خداحافظی کردم.
---
خوشحال بودم، حقیقتن نه به خاطر ِ اون چیزی که گفت، بیشتر به خاطر ِ رسیدن به شناخت و باوری که باعث شده بود این تغییرات اتفاق بیفته!
-------------------------------
کتاب نوشت:

این پست ِ شما رو که خوندم، راستش پیش از هر فکری، من رو برد به کتاب ِ زیبای (بهتره بگم دوست داشتنی، زیبا و مسحور کننده ی) رومن گاری. به نام ِ زندگی در پیش ِ رو. خب به احتمال ِ خیلی قریب به یقین، مطالعه کردین.
امیدوارم این طرز ِ فکرها و نگاه ها زیاد و زیادتر بشن و خوشحالم که شما به جای همفکرها و همدیدهاتون که نمی نویسن و یا نمی تونن بنویسن، می نویسین.
------------
ایامتون پرگل
شاد و پیروز باشید

سلام گنجشکماهی خیلی عزیز

اول : دچار خودشیفتگی شدم ! ...
نه بابا! با جانبه ام ... و می دونم این حرفها و این محبتها همش لطف شماست و بقیه ی دوستان .

دوم : یک پنجره برای من کافیست ... یک پنجره که دست های کوچک تنهائی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار می کند ...

سوم : زندگی یا بهتره بگم روزگار یه جوریه که اگه بهش وابدی می یاد و می شینه روی سرت و با یک شلاق می افته به جونت ... نباید وا داد! باید دنبال بهانه های ساده ی خوشبختی بود ... رنجها که همیشه هستند سرجای خودشون ...

چهارم : برای دوستتون خیلی خوشحالم ... معلومه که پنجره هاش رو نادیده نگرفته .

و ممنونم برای کامنتهای قشنگتون و مطالب خوبی که می نویسید.
همیشه شاد باشید.

باران چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 00:12

سلاملیکم!
بازم انگاری به گشت و گذار تشریف دارین که!!!!
خوش به حالتون واقعن
فردا میرین سرکار
دوباره پس فردا و پس اون فردا تعطیلین!
واقعن که!
خسته نباشین کلهم اجمعین!!!

کلا ما آروم و قرار نداریم

تااااااازه ! در این بین الطعتیلین رئیسمون هم در هالی دی بسر می برند !

آفتاب چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 09:28 http://aftab54.blogfa.com/

سلامممم سلام .
صدتا سلام

الهام جونمم سلام ..

سلام آفتاب گرم و مهربونم
روزت زیبا .

الی جان ... با شما بودند

رها چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 10:39

سلام پرنیان اسمانی من ....

میرم بخوابم تو بیدار باش وووو

سلام رها جان
برات شیرین ترین رویاها روآرزو می کنم ...
شبت پرستاره و خوابت آرامش ترین خوابها ...

ایمان چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 10:51

مقسی مونامی...
نوشته هات همیشه جنبه های فراموش شده زندگی رو به یادمون می آره...

پیروز باشی

مقسی بوکو ...

قندک چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 14:07 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان و عرض تبریک مجدد

سلام قربان
اگر چه با تاخیر فراوان ...
ممنون و با آرزوی آغاز هفته ی بسیار خوب

کوروش چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 20:10 http://www.korosh7042.com/

درودی دوباره
پیش از آمدناینجا سری به لحظه های ناب داشتم
وقتی که نوشته یادآر رشمع مرده یاد آر
و پست آخرش
دلم گرفت
ای همدم دنیای حقیقی اش شاید بتوانی بازدارریزشی دیگر در این پاییز غم انگیز باشی

سلام کوروش عزیز
خدا رو شکر خیلی بهتره . کمی خسته است و انشاالله به زودی بر می گرده . ممنون از محبتتون ، حتما بهش اطلاع می دم .

آذرخش پنج‌شنبه 26 آبان 1390 ساعت 08:35 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
حال شما؟
خوبی؟
بازم یه پنجشنبه دیگه رسید
امیدوارم بهت خوش بگذره و آخر هفته خوبی داشته باشی
خدا نگهدارت

سلام آذرخش عزیز
خیلی لطف کردی . من هم آرزوی هفته ی بسیار خوبی دارم برات .

خلیل پنج‌شنبه 26 آبان 1390 ساعت 08:38 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

چه زندگی واقعی زیبایی. مگر توی زندگی واقعی، زشت هم وجود دارد؟

سلام
زشت نه ... ولی تلخ گاهی هست . تلخ و دشوار

فرزان پنج‌شنبه 26 آبان 1390 ساعت 14:40 http://filmvama.blogfa.com/

درود پرنیان جان ، حس قشنگو لطیفی رو منتقل کردی...
...توی سفر صبح زود نم بارونی زده ..نفس عمیقی میکشی پاهاتو شلپ شلپ میزنی توی چاله های اب...به آسمون نگاه میکنی و طراوت درختا...حض میکنی ازین لطافت پاییزی ،از فرط خوشحالی وشعف روسریتو مچاله میکنی و پرت میکنی به آسمون تا این هوای مست کنند موهاتو لمس کنه..
که یهو یه ماشین گشت خواهران کنارت میزنه رو ترمز..


سلام فرزان عزیز
یعنی نمی شد یه خورده قشنگ تر تموم می شد ؟!!

همون شخصیت ِ متافیزیکی ِ با شخصیت ! پنج‌شنبه 26 آبان 1390 ساعت 22:27

سلام بانو جان

جاتون فردا خیلی خالیه خب ... این چه وضشه آخه ؟!



سلام
به یادتون بودم ... امیدوارم حسابی خوش گذشته باشه .

باران جمعه 27 آبان 1390 ساعت 21:28

سلام قربان!!
عکس جدید و پست جدیدم آرزوست...
با کسب اجازه از جناب قندک!!!

سلاملیکم
چشم قربان . حتما اوامرتون اجرا خواهد شد .

بارازسلام شنبه 28 آبان 1390 ساعت 08:11 http://www.barazali.ir

سلام
پست جدید
حاج آقا امام جماعت وارد توالت شد...تنها جایی که می توانستم مطمئن بشوم داخل توالت بود.
فقط دو دقیقه بخوانید.
نظر یادتان نرود.

سلام
می یام می خونمتون.

باران شنبه 28 آبان 1390 ساعت 10:50

چشمتون بی بلا!
ایشالا برید
سانفرانسیسکــــــــــــــــــــــــــــــــو!!

گیر دادین به سانفرانسیسکو ها !

فعلا تو مود جزایر قناریم ... اسپانیا با اون مردم شادش و رقص سالسا و ... از اینا دیگه
دعا کنید لطفا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد