فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فردا

 

 

جدائی تاریک است و گس  

سهم خود را از آن می پذیرم ... تو چرا گریه می کنی؟ 

دستم را در دست خود بگیر و بگو که در یادم خواهی بود 

قول بده سری به خوابهایم بزنی 

من و تو چون دو کوه، دور از هم جدا از هم  

نه توان حرکتی نه امید دیداری  

آرزویم اما این است که  

عشق خود را با ستاره های نیمه شبان به سویم بفرستی .  

آنا آخماتووا 

 

من مالک هیچ کس و هیچ چیز نیستم!  به جز رفتارها و افکارم و رویاهایم.  می دانم همه چیز و همه کس از کنارم عبور خواهند کرد و به رویاهایم خواهند پیوست .   

امروز من هستم و فردا رویائی خواهم بود برای دیگران ... شاید هم خیلی خیلی کوچکتر، نقطه ای بی رنگ ومحو در یادهایشان .  شاید هم هیچ!

وقتی هنگام خداحافظی اشک در چشمان عزیزانم می بینم اگر چه من بیشتر غمگین می شوم، اما از اینکه بر آنان تاثیر گذار بوده ام  به رضایتمندی می رسم.  مدتهاست وقتی با کسی حرف می زنم و یا قدم می زنم ، ناخودآگاه فکر می کنم که این دقایق ، تصاویری خواهند شد در رویاهای فرداهای من.  

من به واقعیت جدائی ،‌به شکل خیلی حقیقی رسیده ام ... آنقدر که هر بار در هر دیداری در دل به خود بگویم : خوب ... هر سلامی سایه ی تاریک هر بدرودیست!  

اما امروز تلاش میکنم زیباترین ساعات را با تمام کسانی که دوستشان دارم بسازم. شاید توانسته باشم برای  فردا رویاهای رنگینی از خود برای آنان ساخته باشم. 

اما  اگر تو هم رفتی ،‌به من قول بده  گاهی سری به خوابهایم بزنی که انگار عین دیدار است،  قول بده عشق خود را با ستاره های نیمه شبان به سویم بفرستی!‌ من هم آنقدر حواس پرت نخواهم بود که گیرنده هایم را به کار نگیرم.  

حتی اگر رفتی ... گاه گاهی از من یاد کن! هر جور که خودت دوست داری . 

بگذار رویاهای رنگین من همیشه جایگزین یک جدائی تاریک و گس گردد.   

و ای کاش وقتی عشقهایم را با ستاره های نیمه شبان به سویت می فرستم به خوبی دریافت کنی و ای کاش وقتی در دل می گویم : خیلی دلتنگت هستم ، به خوبی بشنوی!  

همیشه تصویرهای خوب را از من در یادت نگه دار! گاهی وقتها شاید خیلی خسته بوده ام و یا خیلی غمگین!  تو فقط خوب هایش را نگه دار برای خودت.

 

نظرات 61 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 11:26 http://www.2377.blogfa.com

الهی که عمر با عزت و پر برکتی داشته باشی .
مطمئنم که موقع عزیمتت بعد سالهای طولانی خاطره های خوبی همه ازت دارن !

سلام مریم جون
ممنونم از دعای خیرت . و امیدوارم همینطور باشه ... به جز قسمت سالهای طولانیش!

قندک چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 13:58

سلام و درود.نمیدونم چرا با خوندن این پستتون ناخودآگاه یاد آهنگ محسن چاووشی افتادم توی فیلم علی سنتوری:

اگه هیچ کس نیومد. سَری به تنهاییت نزد. اما تو کوه دردباش طاقت بیار و مرد باش.
تنهای بی سنگ صبور. خونه ی سرد و سوت و کور. توی شبات ستاره نیست .موندی و راه چاره نیست
...

سلام قندک عزیز
چقدر غمگین بود این شعر . خدا کنه هیچکس هیچوقت این شکل تنهائی ها رو تجربه نکنه.

حداقل از ته دلم برای خودم و برای همه ی دوستای وبلاگیم همین لحظه این رو آرزو می کنم .

آفتاب چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 14:02 http://aftab54.blogfa.com/

آخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی !

...

سلام

آفتاب چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 14:19 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان جونم
.
.
.
.
.
من از خداحافظی خوشم نمیاد

منم ......

باران چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 16:00

اما اگر تو هم رفتی ،‌به من قول بده گاهی سری به خوابهایم بزنی که انگار عین دیدار است، قول بده عشق خود را با ستاره های نیمه شبان به سویم بفرستی!
...
..
.
سلامممممممممممممممممم
فردا ۵ شنبه است ها!
پس شاد باش و بخنـــــــــــــــد ، پرنیااااااااااان!


سفر مسافرت هم بی خطر!
برو مسافر با اینهمه دعای خیر بدرقه ی راهت
برو به سلامت..

مسافرت ؟؟!!!

فکر کردین به همین سادگی غزل خداحافظیه؟! و از دست ما راحت می شین مدتی ؟؟!!

نوچ !

فعلا هستیم در خدمتتون .


شوخی کردم . نه این متن یه احساس بود باران عزیز.
و اگه در مورد مسافرم بود اینا، هنوز هستش . مگه به این راحتی به کسی ویزا می دن؟!

و ممنوم برای محبتهات .

پرنیان - دل آرام چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 17:54

تو فقط خوب هایش را نگه دار برای خودت




می‌بینی،

من هنوز پا به پای نیامدنت

تمام این همه تنهایی را رج می‌زنم

حالا تو هی در تکذیب این ترانه

کنار نارس‌ترین بهانه‌های دنیا بمان.

دلخوش به خاموشی ِ چراغ این خانه نباش

که تا سوسوی چراغ ِ رویا در این خانه هست

من…

… خدا…

…. و این خانه،

منتظرت می‌مانیم.

ناصر کاظمی زاده

ممنون که هستی پرنیان مهربان
و هر بار که می خوانمت نگاهم به زندگی هر چند برای لحظاتی کوتاه عوض می شود

یه عزیزی برام نوشت
تمام دل گرفتگی آدما از دل بستن به این دنیاست

آسمونی باشی و همیشگی
گاهی یادها خیلی شیرینند وقتی لبخندی رو بر لبت می شونند
و من هر بار به پرنیان فکر می کنم اون لبخند سهمم از زندگی می شه
برایتان آرزویش می کنم

سلام پرنیان جونم
همیشه شعرهائی که می نویسی رو دوست دارم ... همیشه قشنگن.

چقدر خوبه که وقتی کسی آدم را یاد کنه لبخند بزنه ... خیلی حس خوبیه! و من ممنونم ازت برای این حس خوبی که بهم دادی.
برایت شادی های بی پایان آرزو می کنم و می بوسمت عزیزم .

یکتا چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 17:56 http://www.sokote-sangin.blogfa.com

با یک سلام
لحظه های با هم بودن شروع می شود
خاطره ها چه خوب و چه بد ، ساخته می شوند
گاهی دلها آرام میگیرد و گاهی ...
رویاهای امروز ما رویا هستند
اگرچه فردا حقیقت می یابند
گاهی سخت اند
گاهی زیبا
گاهی سرشار از با هم بودن ها
و گاهی ترس از فاصله ها
رویاهای امروز حقیقت فردای ما هستند

با و به یاد تو بودن
زیباترین و ارزشمندترین
رویای دیروز ، امروز و فردای من ست

کاش خداحافظی در کار نباشد


" یکتا "

سلام پرنیان جونم
پست اینبارتون عجیب بارونی بود


و حقیقت امروزمان رویاهای فردا ...

سلام یکتا جونم
چرا همه یه جورائی غمگین شدند؟! اگرچه وقتی خودم می نوشتمش چشمهام تب کرده بودند.

آفتاب جونم هم خیلی دلش گرفت ...

باران چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 20:07

کووووووووجااااااااااااااااا؟!!!!!
کارتون داریم حالا حالاهاااااااااااا!
تازشم یادتون رفته یه سوور اساسی به ما بدهکارین مث اینکه!
.
.
باووووشین همیشه
لطفن!!!!!

این کوووووووجا رو باید با چه لهجه ای خوند ؟ اصفهانی ؟

ای بابا شما که همش توی راه تیروووون در رفت و آمدین که ! وقت سور و این جیزها ندارین قربان (عاشق این تیررررونه شدم)

آفتاب چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 22:39 http://aftab54.blogfa.com/

سلام سلام سلام

فقط سلام


خداحافظی هرگز !!!

قابل توجه جناب باران :

پرنیان من هستند همیشه !

بله


سلامی به گرمی دستهای مهربون هر چی دوست خوبه



خیلی مهربونی آفتاب عزیزم ... خیلی .

الهام تفرشی چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 23:40 http://elitata86.blogfa.com

..
برهنه در خیابانها میگردم
تا سرما بخورم
سرما میخورم تا عطسه کنم
عطسه میکنم
تا صبر بیاید ...و بمانی!

"حسین متولیان"


سلی ی ی ی ی ی ی ی ی نریااااااااااا آخه من تازه دارم عادت میکنم به داشتنت
باغ آرومیه باغت .. باور کن ... برعکس تصوری که روز تولدت داشتی و داشتی میگفتی ، اینجا غمگین نیست برام . اینجا که میام نفسام عمیق میشن . آرومتر تایپ میکنم . یواش تر پلک میزنم !

قول بده سری به خوابهایم بزنی ..
عشق خود را با ستاره های نیمه شبان به سویم بفرستی ..
میگم که
خوش سلیقه ای
همیشه انتخاب هات بیسته ...

دوستت دارم
و خداروشکر میکنم که میتونم دوستت داشته باشم

سلی ی ی ی ی ی ی

خدا رو شکر که همه چیز آروم می شه اینجا برات.
مرسی الهام جون .
باید از باران هم تشکر کنم من .

باران پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 01:29

سلام و شب خوش بر کلیه ی بر و بچ تیییروووون و البته استان البرز اینا!!!
تفرشی ها رو هم که اصلن وللللش!
و ممنون بابت لطف شما و همه ی دوستان
و
اصل موضوع اینکه فرمود:
...
فردا روز دیگری است..

سلام و صبح حضرتعالی به خیر
بله ... فردا روز دیگریست .

کاترین زتا جونز پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 07:23

شنیدیم که ما ه پیش در چنین روزی بزن و بکوبی بوده اینجا !!

با یک ماه تاخیر (( تولدت مبارک ))

سلام کاترین جان
مرسی ... جای شما خالی خیلی .

ارکید پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 09:25 http://ashke-mahi.persianblog.ir

فرشته، آسمون انگار، خلاصه س تو دو تا بالت!

تو می گی، آخرش یک شب، میان از ماه دنبالت!

میان، می ری، نمی مونی، تو مال آسمونایی!

زمین جای قشنګی نیست، برای تو که زیبایی!

تو می ری...آره می دونم! نمی گم که بمون پیشم!

ولی تا لحظه رفتن، یه عالم عاشقت می شم!

سلام پرنیان عزیزم
چقدر قشنگ نوشتی
حقیقتاً هیچ جدایی بدتر از این نیست که ردی از خاطراتش بر جا نمونه.

سلام ارکید عزیز
ماجراها داریم ما با این آهنگ فرشته سیاوش قمیشی!

جدائی که بعد از اون هیچ ردی و هیچ خاطره ای باقی نمونه یعنی که اون دوتا آدم هیچ تاثیری بر هم نذاشتند ... یعنی این رابطه هیچ ، یعنی پوچ.

مرسی عزیزم .

رها پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 10:42

سلام عزیزم متن خیلی قشنگی بود....امیدوارم همیشه انچه ازمامی ماند یک رویای شیرین باشد ..مراقب پرنیان اسمانی ما باش ..و اخر فته خوش عزیزم ...

سلام رها جون
ممنونم . امیدوارم ... خیلی تلخه که وقتی کسی می ره با دلخوری به یاد خاطرات نه چندان شیرین مشترکمان بیوفتیم. یه کسی بود که در طی سالها گاهی دلخوری هائی ازش داشتم ، گاهی وقتها به شدت از رفتارهاش و حرفهاش دلم می شکست . وقتی که داشت از دنیا می رفت و هنوز بهوش بود فرصتی پیش اومد که با هم تنها شدیم ، موهاش رو نوازش کردم و یه عالمه بوسیدمش و بهش گفتم خیلی دوستت دارم ، با اینکه می دونست خیلی وقتها خیلی باعث رنجشم شده ، در حالیکه با مرگ دست و پنجه نرم می کرد های های گریه کرد و دست من رو می خواست ببره سمت لبهاش و هر دو خیلی گریه کردیم. دو هفته بعدش از دنیا رفت . بخشیدمش، هزار بار تا حالا بخشیدمش اما اون خاطرات آزار دهنده گاهی می یاد سراغم و دور نمی شه و احساس می کنم اونجوری که ادعا می کنم نبخشیدمش ... هر بار از خدا می خوام کمکم کنه . می دونم که روحش در عذاب خواهد بود چون دیگه جای جبران نداره. ولی من که زنده هستم با این تجربه ی تلخ ، باید سعی کنم کاری نکنم که روزی هیچوقت و به هیچ شکل دیگه جای جبرانی باقی نمونه . باز من خاطراتم رو از زیر خاک کشیدم بیرون ناخودآگاه

ممنونم رها جونم . برات آرزوی آرامش دارم ... همیشه.

۲۶۲ پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 10:44 http://www.mandnh.blogfa.com

سلام
می دانید مردن را در گذر زمان و در همین زنده بودنمان
ما امتحان می کنیم گاهی پیش می آید که میمیریم و در عین زنده مانه بودنمان
این روزها زیاد شد
اگر دوست داشتید به وبلاگ من هم سر بزنید

262 ؟ جالبه !

یک روزی فکر می کردم عزیزم که از دنیا بره می میرم . از دنیا رفت و من خیلی خیلی مردم ... بارها و بارها مردم و دوباره زنده شدم . بارها در حین رانندگی اونقدر اشک می ریختم که فشارم می افتاد پائین و خدا می دونه چطوری خودم رو به مقصد می رسوندم . و این اتفاقات زیاد افتاد ... تا اینکه زمان ، عادت و فراموشی آرومم کرد که دیگه نمیرم ! فقط گاهی به شدت غمگین بشم.
برای همین می فهمم که چی می گی دوست عزیز.

کوروش پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 12:24 http://korosh7042.blogsky.com/

چه وداع غمگنانه
ولی زیبایی
پر کشف و شهود
یک راز نیاز است
همیشه قلم و احساست را ستوده ام
حتی در شرایطی که درود در پس خود بدرودی را نهان دارد

درودی بی بدرود بر پرنیان خیال بانو

سلام کوروش عزیز
ممنونم . شما همیشه لطف دارین . خوشحالم که نوشته هایم مورد توجهتون هست.
تا سرنوشت و روزگار مقدر کند هستیم در کنار هم با همه ی دوستان خوب.
و چی بهتر از این .

۲۶۲ پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 12:24 http://www.mandnh.blogfa.com

سلام مجدد
درست است در این دنیای مجازی لازم به نام و نشان نیست
و اما در دنیای واقعی چی
نه در انجا هم حرف ها و عمل ها مهم است
فقط
نه نام و نشان
ممنون که آمدید
فعلاً

سلام
در دنیای واقعی داستان یه کم فرق می کنه.
خیلی گذشتها لازمه برای یک ارتباط خوب. چشم پوشی ها و احترام به عقاید هم می تونه هر رابطه ای رو قشنگ کنه. در زندگی واقعی آدمها یه کم نسبت به هم تعهد بیشتری پیدا می کنند.
من هم ممنون

پرنیان - دل آرام پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 14:00

اولین سرمشق زندگی ام
فراموش کردن انسان هایی ست
که
دوستشان دارم

پرنیان عزیزم
فراموششون نکن . اصلا مگه می شه کسی رو دوست داشت و فراموشش کرد؟! فقط باید فاصله ها را پذیرفت و باهاش کنار اومد.

باران پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 14:43

این کاترین چرا عقبه یه ماه؟!!!!!
پس چی میگن این خارجکی ها جلوتر از ما هستن؟!!
.
.
راستی
سل ی ی ی یی ییی

خانوم کاترین سرشون خیلی شلوغه . با این همه گرفتاری باز هم افتخار دادند به بنده.

راستی

e - e - e - e !!! سرقت ادبی ؟!

یکتا پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 17:34

سلام بانووو
عصرتون بخیر

خوب هستید فداتون بشم ؟

بانو پرسیدید چرا ؟
نمیدونم ، دلم بغض کرد یهو بانوو
شاید به خاطر رویایی بود
که گاهی
ترس از فاصله ها را در دل دارد
و شاید ترس از
کمرنگ شدن خاطره ها و با هم بودن هااا

همه ی ما یه جورایی
جدایی ها رو در زندگیمون
تجربه کردیم
حس تلخیه
خیلی تلخ

گاهی با هم
و گاهی دور از همیم
کاش یا دور نمی شدیم
یا وقتی میشدیم
به قول شما
فقط خوبی ها را
برای خود نگه می داشتیم

ببخشید بانووو ببخشید

یاد س ا ر ا ی خودم و س ا ر ا هایی افتادم که ...

سلا یکتا جونم
قربونت برم . امیدوارم تو هم خوب باشی و سرحال .
ببخشید یکتا عزیزم اگه یه کم غمگین بود و تلخ. اما واقعیه ... از کامنتهای خوب شما متوجه شدم که نه فقط برای من برای دوستای خوبم هم واقعیه.

همیشه بهتره آماده باشیم برای هر خداحافظی و بدونیم که بعد از هر خداحافظی هیچوقت نخواهیم مرد بلکه باز هم ادامه می دیم زندگی رو کمی سخت تر کمی سنگین تر اما واقعی تر .

مرسی و امیدوارم کفه ی ترازوی احساساتت همیشه روی شادی هات خیلی خیلی سنگین تر باشه .

پرنیان دل آرام پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 23:22

اوه چه اشتباه فاحشی
لفطن نوشته مون رو ادیت کنین
فعلش منفی بود
فراموششون نمی کنم
اصلن مگه می شه فراموششون کنم


راستش من هم تعجب کردم . گفتم شاید خیلی دل خسته ای از دوست داشتنهات که این رو نوشتی. چون بلاگ اسکای مثل بلاگفا این امکان رو نداره که کامنتهای دوستان رو ادیت کرد و توش دخل و تصرف برد بنابراین با همین توضیح دوباره که الان گذاشتی ثبتش می کنم.
اصلا مگه می شه فراموشش کرد ؟

ویس جمعه 21 مرداد 1390 ساعت 00:10

قول بده عشق خود را با ستاره های نیمه شبان به سویم بفرستی من هم انقدر حواس پرت نخواهم بود که گیرند ه هایم را به کار نگیرم./این جمله هایت را بیشتر دوست داشتم.همه قشنگ بود.با احساس من در این مورد هم فرکانس بودی.وقتی خواهرم از جهان رفت ،گاهی به ذهنم فشار میارم که واقعا بود یا ساخته ذهن منه.خاطراتش را که مرور می کنم خیلی با خودم کلنجار میرم.فلسفه ای را بخاطر می اورم که می گوید این جهان تصویر ی استنباطی از جهان حقیقی است.بعد فکر می کنم ما ،کپی هستیم.ماکتی از اصل.ببخشید طولانی حرف زدم.ولی باور کن ذهنم در گیر میشه.

آن صدا ها به کجا رفت ،صداهای بلند

آن امانت ها را ،آسمان آیا پس خواهد داد؟

e وا!
من هم همین الان داشتم برای تو می نوشتم !!!

طولانی حرف نزدی ... کامنت من رو بخونی باور می کنی

خدا رحمت کنه خواهر نازنینت رو ... مامانت رو و روح هر دوشون شاد .
و البته ذهن من هم رفت به اونجائیکه واقعا اگه ما ماکتی از اصل باشیم و ... رفتم که گم بشم توی یک سری خیالها و عوالم ...

ای کاش یک روزی آسمان امانت هاش رو پس می داد.

الهام تفرشی جمعه 21 مرداد 1390 ساعت 12:02 http://elitata86.blogfa.com

سلی ی ی ی ی ی ی ی ی ی

صبح پرنیان ِ عزیزم بخیر

عاشق این سلی ی ی ی ی تو هستم
سلام به روی ماهت

یکتا جمعه 21 مرداد 1390 ساعت 17:20

سلام بانوی همیشه مهربان
آدینه تون بخیر و خوشی

پاسخ ارزشمندتونو خوندم
بله حق با شماست
باید بدانم بعد از هر سلامی
شاید خداحافظی در راه باشد
حتی اگر نخواهم

زندگی ادامه داره
و باید زندگی کرد
با عشق و امید
شاید بعد از هر خداحافظی
سلامی دوباره در راه باشد

ممنون که هستید و آرامش هدیه می کنید
به من ، دلم و همه ی دلها

دوستتون دارم بی نهایت



مراقب خودتون باشید

سلام یکتا عزیزم
عصر جمعه ات به خیر و شادی. من هم ممنونم برای بودنهای پر از محبت و مهرت .

پرنیان - دل آرام شنبه 22 مرداد 1390 ساعت 00:56

دلم یه نفر میخواد....

که ازم بپرسه چطوری؟
...

بگم...خوبم

بغلم کنه و بگه دروغ بسه...

چی شده؟؟

خوب بیا پیش خودم! اگه جای اون یک نفر می تونم باشم البته!

سایه شنبه 22 مرداد 1390 ساعت 09:31 http://shadowplay.blogsky.com/

چند روزی هست که سایه یه غمی افتاده رو دلم وهیچ واژه ای پیدا نمی کردم برای توضیح دادنش ... ولی انگار تو در این پست تمام حرف دلم و گفتی . ممنون که من و با خودم رو به رو کردی ...

سلام سایه عزیز
نمی پرسم چرا؟ که غمها سوال ندارن! هر کدامشان دلیلی محکمی برای خود دارن . اما امیدوارم بتونی با اون یک جوری کنار بیای و به خودت بگی :‌بسه دیگه باید بلند بشم و باز به زندگی لبخند بزنم.

پرنیان - دل آرام شنبه 22 مرداد 1390 ساعت 10:11


اینجا که آیکون آغوش باز نداره!!!

اما واقعنی می گما وقتای دلتنگیام خیلی حستون می کنم

راستی سلام
و شنبه روزتون به خیر

سلام پرنیان جونم
آخی ! مرسی .
می دونی پرنیان عزیزم ؟ یه وقتهائی بودن یک نفر کافیه برای قسمت کردن رنجهامون باهاش. گاهی وقتها وقتی یکی هست که تصور کنی می تونی باهاش حرف بزنی ودرد دل کنی حتی اگه نبینیش ، توی ذهن خودت گاهی باهاش حرف می زنی و درد دل می کنی و احساس می کنی انگار سبک شدی . من به خودم کاری ندارم به طور کلی می گم. ولی ممنونم برای این حس خوبی که من داری . امیدوارم هیچوقت دلتنگ نباشی ، حتی اگر به قیمت یاد نکردن من باشه .

قندک شنبه 22 مرداد 1390 ساعت 10:50

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز. همه چیز از همین جدایی ها شروع می شود.از همه مهمتر اینه که میگه : تو چرا گریه می کنی؟! زیبا بود. مثل همیشه.

سلام جناب قندک عزیز
همه چیز از جدائی ها شروع می شه همه درسها و همه دردها.

ممنونم از لطف شما .

محمد پوردامغانی شنبه 22 مرداد 1390 ساعت 14:29 http://damghany.blogfa.com

سلام
قدرتان روشن
...
"خجالت می کشم شعری بنویسم..."
...
[گل]

سلام
ای بابا ! چرا؟!

آهان متوجه شدم . این خیلی قشنگه که شما اینقدر احساسات لطیفی دارید نسبت به گرسنگان دنیا از جمله سومالی . اما در جائیکه ممکنه دوتا خونه اونطرف تر از خونه ی من و شما خانواده ای گرسنه شب چشم بر هم میگذراند و یا خانواده ای که درگیر بیماری عزیزی هستند که عاجز از پرداخت هزینه های دارو ودرمان میباشند و عزیزشان در نهایت بهت و ناباوری با مرگ دست و پنجه نرم می کند ، بهتر نیست به گرسنگان کشور خودمان اول فکر کنیم؟! وقتی فقر در کشور خودمان بیداد می کند بهتر نیست به بچه های سرطانی و ام اسی و هپاتیتی کشور خودمان کمک کنیم؟!
دیروز پیرمرد حدودا" هشتاد ساله ای را ساعت سه بعدازظهر در یکی از فرعی های خیابانهای تهران دیدم که با سختی و ناتوانی قدم از قدم برمی داشت و چند بادکنک توسط یک چوب روی شانه هایش بود. آنقدر متاثر شدم از دیدن این تصویر و اشکهایم ناخودآگاه جاری شد که کنار خیابان ایستادم و فکر اینکه این پیرمرد ناتوان چرا باید برای حفظ آبرو در مقابل خانواده اش و گذران زندگی در این بعد ازظهر گرم د رخیابانها ویلان باشد دیوانه ام کرده بود. ای کاش بودید و می دیدش که چگونه قدم از قدم برمیدارد. کمی کمکش کردم و در راه تصمیم گرفتم برگردم و مبلغ خیلی بیشتری به او بدهم که مستحق ترین نیازمندی بود که این روزها دیده بودم.


به هر حال ممنونم .

ققنوس خیس شنبه 22 مرداد 1390 ساعت 16:37

سلام / خداحافظ ! حرف تازه اگر یافتید بر این دو اضافه کنید ، تا بل باز شود این در گمشده بر دیوار !
....
سلام ... خواستم وبلاگ سینمایی جدیدم رو هم بهت معرفی کنم ؛
http://myparadiso.persianblog.ir/

سلام
لطف کردی ققنوس عزیز .
اسمش هم پارادیزو گذاشتی ... به یاد فیلم سینما پارادیزو ... یادش به خیر . چه فیلم قویه این فیلم . مبارک باشه وبلاگ جدید

صریخ شنبه 22 مرداد 1390 ساعت 23:03 http://www.razesarikh.blogfa.com

رفتی و من در شهر انایان غریب شدم .........
باز هم مثل قبل بودنت اسیر نهیب شدم .....
بی تو رسوای شهرم و یک شهر خیره می شوند ....
یعنی که من ژنده پوش و بی سگال برایت فریب شدم ......
تلخ است نبودنت .....چون بی حضور تو
مردم را کنار گذار، خود بی شکیب شدم ....

خیلی قشنگ بود این شعر .
ممنونم دوست عزیز .

یکتا یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 00:18



سلام سلام

سلام یکتا جونم
عزیزم ... مرسی

نازنین یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 02:00

سلام پرنیان جون
این روزا زیاد خوب نیستم. چقدر پستت به حال وهوای این روزام نزدیک بود. دلم گرفت. چند دفعه خواندمش. همیشه خداحافظی و جدایی برام خیلی سخت بوده. البته با هربار خداحافظی انگار یاد می گیریم قویتر باشیم و منطقی تر بپذیریم.
پرنیان من ولی تو باش که خودت وباغت مرهم تنهایی و دلتنگی های خیلی از ماست.

سلام عزیزم
نمی دونم چی بگم ! ای کاش می تونستم برات کاری انجام بدم . برای دلتنگی هات و خستگی هات .
دعا می کنم خداوند به هر روشی که خودش می دونه تو رو به یک آرامش بی انتها برسونه .

یکتا یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 08:08

و سلام خاص امروز مرا پذیرا باش مهربان

یه جمله ولی صادقانه :

دوستون دارم بی نهایت

سلام یکتا جونم
مرسی برای این سلام خاص و من این رو به فال نیک می گیرم

من هم دوستت دارم خودت رو با تمام خوبی هات و روح بزرگت رو .

آذرخش یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 09:35 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
خوبید؟
خوش گذشته؟
ببخشید زودتر نتونستم بیام
درگیر کارهای عقب افتاده اداری. میدونین که دقیقه نودی هستم همیشه

با این خوبی و مهربونی شما فکر نمی کنم فردا کسی شمارو فراموش کنه
کاش همه ما می تونستیم خاطرات خوبی از خودمون بجا بذاریم

شاد و سلامت و تندرست باشید

سلام
ممنونم . چقدر کار می کنید شما؟! . امیدوارم همیشه پرتوان و پرانرژی و پر انگیزه مشغول باشید و نتیجه ی زحمات خودتون رو همیشه مثبت ببینید.
... و ممنون . از این همه محبت . هر موقع که بیای اینجا خوشحال می شم. و این نشون دهنده ی لطف و محبت تو هست آذرخش عزیز.

قندک یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 11:27

سلام ودرود فراوان بر پرنیان عزیز. میخوام یه یاد آوری جالب کرده باشم.اندوه رنگ را که یادتون هست؟ یادش بخیر

بیا در نگاه من بنشین


تو را خواهم برد به مهمانی ماه و کمی هم نشینی با ستاره ها

مدتهاست جاذبه ی زمین در مقابل چشمان من بی اثر گردیده

دیگر چیزی به جز آسمان نمی بینم

بیا در نگاه من کمی پر بگیر ...
این نشانه خوبی است برای طول مدت ارادت بنده به شما
یادش بخیر

سلام قربان
مرسی ! مرسی برای این یادآوری . یادمه شما همیشه بهم می گفتین اسم این وبلاگ رو عوض کن ! یادتونه ؟!
و اندوهرنگ اونقدر برام عزیزه که نتونستم ببندمش گاه گداری با یکی دو جمله سعی میکنم زنده نگهش دارم . و الان هم شما باعث شدید یادی ازش کرده باشم.

ممکنه بعدها هم به یاد فتح باغ بگیم :‌یادش به خیر !
ولی من از همون اول قندک میرزا رو دوست داشتم تا همین الان و تا بعد ها ...

رها یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 12:48

سلام بانو ....٬{ک-

سلااااااام رها جون

این وقت شب ؟! معلومه تو هم مثل من خواب نداریا !

ولی من معنی اون حروف بعد از آیکون رو نفهمیدم چیه !!!

فرید یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 13:32 http://fsemsarha.blogfa.com

... خوبی هایش را به خاطر خوبی خودت به خاطر بسپار و بدی هایش را به باد سحرگاهان... بگذار همیشه به خاطر همه چیزهای خوب و رنگ های شاد از هم یاد کنیم....
اگر رنگ غم دیروز تابلو نقاشی خاطرات مان را لکه دار می کند...
اگر ناامیدی و کدروت چشمانم اذیتت کرد و می کند....
اگر سرمای گاه و بیگاه دستانم آزردت...
اگر سنگینی حضورم سنگینت کرد...
بگذار برود همه آن رنگ ها و سرماها و سنگینی ها...
یادم هست.... یادت باشد که با یاد تو زنده هستم... یاد تو تبلور حس حضورم است...
یاد تو شکر وجودم است...
یاد تو همه هست و نیستم است....
*****
سلام
ببخشید! وقتی نوشته پر از احساس تان را خواندم اینگونه لبریز شدم.... عذر می خوام که دل نوشته زیبای تان را آنگونه که خواستم ادامه دادم....
ممنون از حضور آگاهانه همیشگی تون

خیلی قشنگ بود.
انگار که واقعا دارم این جملات را از زبان کسی با گوشهایم می شنوم . اینقدر زنده ...

امروز از آن روزهائیست که هر چیزی من را مبهوت خودش می کند. کتابی از مارکز دستم است که هر پاراگرافش مرا دقایقی بعد از خواندن با خود می برد . و بعد که به خود می آیم می بینم نیستم انگار دراین عالم ...
و بعد از این حال ، خواندن کامنت زیبای شما بود . که چند بار از اول تا آخر خواندمش .

مرسی ...

باران یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 15:28

امروز داشتیم میشمردیم این قلب و ... این چیزا رو خلاصه توو کامنتدونی شما دیدیم اووووووووووه!
خلاصه که بد دردی هست خوش قلبی و مهربونی!
همیشه پایدار باشین..
.
.
ما رفتیم اتوباآآآن..

پس آمار گرفتین امروز !
به هر حال از این توجه ممنون .
اوه ! راستی ... یکی بهش اضافه کردین ؟

به سلامتی انشاالله و سفر بی خطر .

پانی یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 16:54 http://panygallery.blogfa.com/

سلام . متن قشنگی بود. با کاری جدید به روزم و چشم به راه شما

سلام و ممنون.

مهرباران یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 17:20 http://darya73.blogfa.com

سلام...
نوشته ی عمیق بود... حقیقتش دلم گرفت...
بگذریم...
درود بر شما
پاینده باشید همیشه

سلام
خدا نکنه هیچوقت دلتون گرفته باشه.
شاید این هم به خاطر حقیقی بودنش باشه.

همیشه شاد باشید و همیشه پرامید. و ممنون

احسان یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 17:50 http://www.bojnourdan.blogfa.com

خانم پرنیان سلام

سلام احسان عزیز
لطف کردید. ممنون

آفتاب یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 18:48 http://aftab54.blogfa.com/

ببخشین این چی بود ؟


ممکنه بعدها هم به یاد فتح باغ بگیم :‌یادش به خیر !



همینجوری گفتم خوب !
اوه اوه چه عصبانی

پرنیان دل آرام دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 00:32

سلام
چی کار کنیم تازگیا دعوتی شدین
قبلنا اینقده خوب بود همش یه پرنیانی بود میومد پیشمون
ای روزگار



با احترام دعوتید به دل آرامم

منتظر نگاه ارزشمندتون هستم


[گل]

وااااااای ببخشید.
اووووومدم همین الان .

پرنیان - دل آرام دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 09:39

آخ جانمی جان
سلااااااااااااااااااااااااام پرنیانی ترین
چقدر حس خوبیه صبح بیای ببینی یه کامنت با این همه حس خوب و شیرین برات گذاشتن اونم از طرف کسی که با به خاطر آوردن اسمش لبخند می شینه رو لبات
تمام حرف هایی که برام تکرار می کنین شیرین و صادق اند و حقیقت محض و من هربار با مرورشون دلم تازه می شه که هنوز هستند کسانی که بی منت عشق می ورزند و هستی رو رنگ آمیزی می کنند
دلم می خواد خیلی حرفا بزنم اما ترجیح میدم فقط به حرفای شما فکر کنم و باز مرورشون کنم
ممنون برای تمام خوبی های و محبتات عزیز نازنینم

دوستون دارم برای عشقی که در دل کلمات می ریزید و به قلب هامون هدیه ش می کنید

سلااااااااااااااااااااااااااااااامی به همان گرمی سلام پرنیان عزیزم

دنیای ما وقتی که هستیم کنار هم قشنگ تره . فاصله ها ست که هوای زندگی ما را کدر می کنه . اما قلبها معجزه می کنند . حتی وقتی از هم دوریم قلبها کار خودشون رو خوب بلدند انجام بدند. ولی اگه به زبان نیاریم دیگران از کجا بدونند که دوستشون داریم ؟!
برای همین من از صمیم قلبم بهت میگم : خیلی دوستت دارم .

غریبه دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 10:09 http://feelingofburn.persianblog.ir

جدائی تاریک است و گس
سهم خود را از آن می پذیرم . . . تو چرا گریه می کنی ؟!
این شعر را خیلی دوست دارم

سلام

پرنیان - دل آرام دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 10:52

به قول شما
قلب ها کار خودشونو بلدند
حتی اگر نگیم به هم که چقدر همدیگه رو دوست داریم قلب هامون این و خیلی خوب حس می کنه خیلی بهتر و سریعتر از گوشهامون حسش می کنه
واسه همینه وقتایی که به کسایی فکر می کنی که حس می کنی به قلبت نزدیکن - دلت آروم می شه - یه حس خوب و مثبت حتی اگر موقتی باشه بهت دست می ده
با این همه هیچ چیز مثل گفتن دوستت دارم به عزیز ترین هات آرامش و سهم نگاهت از زندگی نمی کنه
پس منم با دلم هم صدا می شم و تکرار می کنم
دوستت دارم را

به قول فریدون

دوستت دارم را نه به یکبار و به صد بار

به تکرار بگو


از فریدونت خنده ام گرفت !

یه وقتهائی که خیلی معمولی هستم . یا حتی خسته هستم ... یه وقتهای خیلی معمولی و عادی ، بارها شده یک دفعه و ناگهان از ته دلم یک احساس شادی عجیبی می کنم اونقدر که دلم می خواد فریاد بزنم و بگم الان توی این لحظه من خوشبختم ، و وقتی به این احساس عجیبم فکر می کنم گاهی به این نتیجه می رسم که یک نفر از یه جائی داره واسم انرژی می فرسته ، داره به نیکی یادم می کنه ، داره به یادم لبخند می زنه .
پرنیان جون این حس رو خیلی وقتها خیلی عجیب و واقعی تجربه کردم.
و آرزومه که وقتی به کسی فکر میکنم ، یادش می کنم و سرشار می شم ازش ، ای کاش احساس من رو یه جورائی بگیره.
کاش قادر باشیم همیشه به هم بگیم چقدر همدیگه رو دوست داریم . و این انرژی مستقیم و واضح و آشکار و زلال به گیرنده اش برسه.
و من الان زلال زلال بهت می گم مرسی عزیز دلم من هم دوستت دارم.

ضمنا؛ شانس آوردیم امروز دوشنبه است !!!
اگه گفتی چرا ؟!‌

دانیال شاد دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:21

جدایی، سخت و جان کاهه
چه خواسته چه ناخواسته
اما خاطراته که ذهن آدم رو فرسوده میکنه... یاد لبخندای قدیمیه که شرر میشه به جون آدم... یاد روزای خوشه که روزهای معمولی حال رو به جهنم تبدیل میکنه

سلام دانیال عزیز
باید این حال رو گاهی تغییر داد. یه مقداریش دست خودماست . ما آدمها کلا تمایل به رنج کشیدنمان بیشتر از تمایل به شاد بودنمونه. با یاد آوری خاطرات مشترکمون با آدمهائی که یک روزی بودند و الان دیگه نیستند همیشه غمگین می شیم چون دیگه مالک اون دقایق و اون لحظات نیستیم. اما دنیا سرشار از انرژی هاست . ما می تونیم انرژی های مثبتمون رو به کسانی که دور شدند از ما ، حتی از دنیا رفتند منتقل کنیم و وقتی یاد خاطرات قشنگمون می افتیم از ته دل بهشون بگیم مرسی برای خلق این لحظات شیرین.

من خودم هم خیلی وقتها از مرور خاطراتی از آدمهائی که دیگه نیستند خیلی غمگین می شم ولی خیلی وقتها هم مرورشون که می کنم لبخند می زنم و از خدا بابت داشتن اونا در گذشته سپاسگزاری می کنم. و به یادم می یاد که هنوز زنده ام و باید مثل یک موجود زنده ، زندگی کنم، پرانرژی و لبهائی که فقط ساخته شدند بیشتر برای لبخند و حرفهای قشنگ و خنده های شادمانی حتی اگه گاهی چشمات از اشکهای فرو خورده تب کردند.

پرنیان - دل آرام دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 12:02

هوریا

فک کنم بدونم

بالاخره یه سری از دست های پشت پرده در راه و اتوبان و اینجور جاها دسترسی به باغ شما ندارن



وگرنه الان تیکه باران شده بودیم !!!. اگه شانس بیاریم و فردا ایشون حوصله نداشته باشه بشینه این کامنتها رو بخونه !

اگر چه من همیشه ازش ممنونم

نازنین دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 12:38

سلام عزیزم
امروز صبح قبل از شروع کار اومدم برات کامنت گذاشتم که انگار پریده.
پرنیان مهربونم خیلی دوستت دارم و نمی دونم چطور احساسم رو نسبت بهت در قالب کلمات بیان کنم که نشون دهنده حس واقعیم باشه. ولی خیلی خوب که تو هستی. بوس بوس

سلام نازنین عزیزم
به قول آقای امید هی واااااااااااااااااااااای من!
توی همین قالبی که ریختی ، عالی گرفتمشون ... احساست رو میگم!
و مرسی که تو هم هستی .
امروز از اون روزهای خوب زندگی منه . با یه عالمه پیغام مهربونی شروع شده و یکی از دوستام زنگ زد بهم گفت داره خونه می خره !
امیدوارم تا آخر شب کسی یهو از راه نرسه رنگهای قشنگه لحظاتم رو با هم قاطی پاتی کنه !

خیلی مراقب خودت و شادی هات باش ... که در نرن !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد