فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

دوزخ در قلبهای خالی ست (جبران خلیل جبران)



می خواهم برایت تنها برگ علفی باشم که

بر دست می جنبد ، تا از شور لحظه ها با تو سخن گوید .

جبران خلیل جبران



عشق سبزه زاری می رویاند در قلبت سرشار از هوا، زندگی، تازگی، اگر چه قلبت برای داشتن و نگه داشتن این سبزه زار بارها و بارها فشرده می شود و به درد می آید.

و از انسانها برای تو رویایی می سازد که با آن جانت آرام گیرد. عشق هر لحظه در گوش هایت نجوا خواهد کرد  هنوز زنده ای و هر گاه همچون نسیمی در بادبان قلبت وزید ، در جان زندگی سبز خواهی شد.


ادامه نوشت _ کاملا" بی ربط نوشت :

این درهای شیشه ای یکی از ابر گمراه کننده هاست. وقتی باید فشار بدیم ، میکشیم و وقتی باید بکشیم ، فشار می دیم . من دقت کردم، حتی روی اون اگه برچسب بکشید و فشار دهید هم باشه باز درست برعکس عمل می کنیم.   روز چهارشنبه  یک جائی نشسته بودم درست مقابل یک در شیشه ای بزرگ، بدون استثناء هر کسی وارد می شد به جای فشار دادن ، در را به سمت خودش می کشید. اولین نفر خودم بودم البته!  نشستم به آمار گرفتن کسانی که دچار این اشتباه می شدند از نفر اول آمار من بدون استثناء تا ... هفت ، هشت ، نه ، ده ، یازده و بالاخره نفر دوازدهم یک لنگه در را تا ته باز گذاشت و داخل شد. 


نظرات 21 + ارسال نظر
نوشته های پراکنده شنبه 27 آبان 1391 ساعت 11:36 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه
آمار جالبی بود. تازگیا بد شانسی مردم زیاد شده
روز و روزگار خوبی داشته باشی

سلام
ممنونم .

اما نمیشه گفت این یک بدشانسیه . بیشتر حواس پرتیه . بذار یه خاطره خنده دار برات بگم . داشتیم می رفتیم خونه ی یکی از دوستان که به تازگی خونه خریده بود. آدرسی که به من داد بدون نوشتن حفظ کردم از خیابان اصلی گرفته تا خیابان فرعی و کوچه اصلی و کوچه فرعی . وقتی رسیدیم پشت در یادم رفته بود ورودی غربی هستند یا شرقی! و البته شماره ی واحد نیز . که هر کدوم از این ورودی ها هم 30 واحد داشت. خلاصه افراد خانواده همینطور منتظر بودند ببینند من کدوم زنگ رو می زنم ... بگذریم که نزدیک به بیست تا زنگ را زدم از هر ورودی و بقیه هم با خونسردی فقط تماشا می کردند . خلاصه گفتم آهاااااان ! الان به موبایلشون زنگ می زنم می پرسم! خلاصه تا مدتها این سوژه شده بود واسه ی خنده ی بقیه. من هم با فروتنی تمام گفتم : اشکال نداره خوب یه دوره ی آی کیو درمانی رو حتما می رم !
خلاصه مشکل از ذهن هاست و فراموشکاری ها!
یا شاید بد نباشه روزی یک ساعت در تاریکی مطلق به یک شمع خیره شد!

فرینوش شنبه 27 آبان 1391 ساعت 12:59

.
.
.

در را بزن

به رویت گشوده می شود

...

سلام خاله جان!
فکر کنم کار مردم اون موقعی راحتتر بود که درها چوبی بودن و لولا دار !

از درهای شیشه ای بزرگ خوشم نمیاد
انگار تمام حریم خصوصی آدم رو نقض می کنن
مغازه هایی که انگاری وسط کوچه هستن!

سلام فرینوش جون

وااای با اون صداهای نخراشیده !
درهای قدیمی با اون کلون های بزرگ . عاشقشونم . توی ابیانه چقدر زیاد هستند این درها.
ولی من از همه بیشتر اون درهای شیشه ای با سنسورهای الکترونیک رو می پسندم که تا می رسی جلوشون خودش باز می شه . واسه ی تنبلها خیلی خوبه !

مونا شنبه 27 آبان 1391 ساعت 13:57

سلام خانمیه نازنینم چه پست معرکه ایبازم عشق بازم واژه ای که میسوزونه میسازونه وچه حس قشنگی توتک تک ثانیه هات برات یادگارمیذاره حتی تلخی اشم شیرینه وای که هرچی ازاین سه حرف بگی بازم کمه خیلی کمه ممنون واسه این پسته نازنینتونواما اون ادامه نوشت وای خانمی گفتی داغه دلموتازه کردی کاش منم حداقل یادره روفشارمیدادم یامیکشیدم من چی بایدبگم که یه دفعه باصورته نازنین صاف رفتم تودره وای چه روزی بوداون روز بماندکه ملت چه کیفوخنده ای کردن واقعاخدابعدشونصیب نکنه که اصلابه روی خودتم نمیاریویه لبخندم تازه میزنی ولی تمام صورته نازنینت دردمیکنه وجلوی اشکو روبه زورگرفتی میگم حالابازخوبه توامارت گلم کسی نبوده که باصورت رفته تودرهبی سفادباشی اینجوری میشه دیگه بازم ممنون واسه پسته نازنیت خانمیه نازم همیشه شادوبرقرارباشی

سلام
خوب خدا رو شکر که این یکی رو دوست داشتی .
آخ آخ . فکر کنم خیلی دردناک باشه چون کسی که اینجوری می ره تو شیشه یعنی اصلا شیشه رو ندیده .

باران شنبه 27 آبان 1391 ساعت 14:45

سلاملیکم!
اووووووووووووووووووووول ..

آخی

چهارم

سلام

مهرباران شنبه 27 آبان 1391 ساعت 17:11

همین که در دستانت باشم
کافیست...
تا همه شورم
با تو واژه شود...

و همه ی واژه ها شوریده و از لبهایم بر دستانت جاری گردد.

بسیار زیبا بود ...

ممنون

جبران معرکه س...

سلام
"امشب" به "روز"م! دعوتید به یک "عصر"انه...چی شد؟!

سلام
ممنون از دعوتتان . حتما می یام

رها یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 06:24

در جان زندگی همیشه شاد باشی ....

در کنار خوبانی مثل تو

خلیل یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 11:33 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

امان از دست آخری! آمار گیری شما را بهم زد. یک برچسب فشار دهید یا بکشید، مشکل را حل می کند. البته اگر مردم توجه کنند/

سلام
اتفاقا" برعکس وقتی در را تا ته باز کرد یه نفس عمیق کشیدم و زیر لب گفتم : آخی راحت شدم !


زده شده بود ! یک برچسب بزرگ !

هدی یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 13:37 http://aftabgardantariin.blogsky.com

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد

علی اصغر داوری

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد
از برق این زمرد هین دفع اژدها کن

مولانا

پرنیان دل آرام یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 14:09

می آیی در وا می شود

می روی در بسته می شود

می بینی؟

در هم وابسته می شود ...!


سلام

چقدر عنوان پست و عکسش به آدم حس خوبی می ده

ممنون پرنیان خوب و عزیز

می بوسمتون

یکی نه دو تا

سلام
چه خوشگل بود!

اوه ! مرسی




من هم روی ماهت رو می بوسم

باران یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 14:31

حالا مثلن چی میشد اگه نظر ما رو میذاشتین اول؟!!
.
.

سلاملیکم تازه!
معلوم هست کجا تشریف دارین شما!
پشت درای بسته چرا؟! بده بفرمایین تووو!
بعدشم
از فرینوش بانو و درب قدیمی و کولون و ابیانه خاطراتی داریم بس شنیدنی!!

علیک سلاملیکم
تقلب کنم ؟! هان ؟

هستم در خدمت شما و بقیه دوستان عزیز

این در بسته ی شما رو اول باید فشار داد یا اول باید کشید ؟!

شما هم مشکوک می زدین ها ! صداش رو هم درنمی آوردین ! یکی یکی داره لو می ره

انشاالله یه روزی حضورا" همه چیز رو لو بدین باشه ؟

پرنیان دل آرام یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 14:38

تازشم این عکس خانوم دومن گلگلیه رو دزاشته باشم روی دسکتاپم


یه مدت هم اون عکس سنجابی بود که تو وب باران بوط

دیگه سلقت عکسومایی می کنیم دیده

کار خوبی می کنی

شاید اینجوری گاهی هم یادم کنی

آفتاب یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 17:18



عاشق که باشی


توانی چشمهایت را ببندی


و پرندگان


جای تو حرف بزنند


مثل این شعر


که دارد جای من برایت آواز میخواند!


...





سلام احساس !

حست کردم تمام ..

این روزها نیاز دارم به این کلمات ..

سلام لیلا جون

مرسی عزیزم . من هم با این حرفهای قشنگ تو حال خوبی خواهم داشت

فرخ (صادق) یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 17:42 http://dariyeh.blogsky.com

سلام قسمتهای اول و دوم اتفاقا به هم ربط دارند.
همه ی آن اشتباهات در باره ی کشیدن و یا فشار دادن نشانگر وفور عاشقان در جامعه است . عاشقان کمتر دقت میکنند و معمولا حس و حواسشان نزد معشوق است .
من پارسال یک عاشقی را دیدم که با کله رفت توی در شیشه ای .... تحقیقات در محل ثابت کرد که عاشق است .
شما بی ربط ننوشتید بانو
خیلی هم باربط بود .... دست مریزاد !



سلام کلی خندیدم . اون عاشقی که با کله رفت تو در شیشه ای اونوقت مغزش یه کم جابه جا نشد ؟

قاعدتا" تحقیقات محلی باید تا الان ثابت کرده باشه

مرسی .

در زندگی هر آدمی
از یک روز
از یک جا
از یک نفر
به بعد...
دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست
نه روزها
نه رنگ ها
نه خیابان ها
نه همان آدم...

کاش آدمها همیشه با آمدن و ماندنشان به لحظه های هم رنگ و طعم پرتقالی بدهند از خاکستر و خاکستری چیزی جز یک مشت خاک سوخته باقی نمی ماند.

قشنگ بود . ممنون

قندک دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 10:26 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی مهربان
هم متن زیبا بود و هم تصویر. مثل همیشه. دست مریزاد.
کودک درون انسان همواره فعال است و مثل زمان کودکی می خواهد کاری را که خودش دوست دارد را انجام دهد.حتی اگر به کثیف شدن لباسش بینجامد.عجب جنس قدی است این بچه آدم!

سلام
این کودک درون سمج باعث می شه آدم بشینه روبروی یک در شیشه ای و آمار کسانی رو بگیره که اشتباه می کنند !
و وقتی یکی در رو باز می گذاره اونوقت بالغ درون یک نفس عمیق می کشه و میگه : آخی راحت شدم !
کلا" این درون همیشه با خودش یه جورائی درگیره . ولی من اون بچه ی قد رو خیلی دوستش دارم .

و ممنونم .

رهگذر دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 12:18 http://nostalgia53.blogfa.com

دعوتید به خواندن ...

سلام
ممنون .

بانوی آبان دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 15:46 http://http://poshtevazheganesokot.blogsky.com/

سلام

مانند همیشه بسیار خوب مینویسید ... از خواندن اینجا مشعوف میشوم .... سپاس

سلام بر بانوی آبان

بانوی آبان عزیز تولدت هم مبارک. هنوز یک روز مانده تا ماه زیبای آبان تمام شود.

و ممنونم برای محبتت

ققنوس دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 17:18

می نویسم باران
دیگر پروانه وباد خود میدانند
پاییز است یا بهار....(شمس لنگرودی)

باران در تمام فصل هایش همان «باران» است و دوست داشتنی .

ممنونم .

آفتاب سه‌شنبه 30 آبان 1391 ساعت 08:50 http://aftab54.blogfa.com/



چون دوستت می دارم
حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد
من می سوزم!


پاییز از حوالی حوصله‌ات که بگذرد
من زرد می شوم!


و تا کفش های رفتنت ‌جفت می شوند
غریب می‌مانم!

من درست مثل خودم
هنوز و همیشه دوستت می دارم!


دوستت دارم

در یک صبح ابری و سرد آخرین روز آبان این قشنگ ترین هدیه بود ...

دست هایت
وقتی می چینند
حروف را کنار هم
عطرشان
تمام هوایم
را پر می کند ...

مونا چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 19:57

سلاممممممممممممممممممممم خانمی (به مدل خودم البته)ازهمون سلام بی بهونه ها[:S017:]همیشه شادوبرقرارباشی

سلام
چه سلام قشنگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد