فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فراموش کن مرگ را

 

فراموش کن 

مسلسل را 

مرگ را 

و به ماجرای زنبوری بیاندیش 

که در میانه ی میدان مین 

به جستجوی شاخه ی گلی ست 

گروس عبدالملکیان  

 


یی ربط نوشت:  وقتی احساس کردی اعتمادت را به کسی یا چیزی از دست داده ای ، به احساست اعتماد کن ! 

 

نظرات 32 + ارسال نظر
آفتاب پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 17:30 http://aftab54.blogfa.com

ببخشین اول عکس بذارین بعد نظر بدیم !

سلام لیلا جون


آفتاب پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 17:38

خب چکارش داشتی بچه زبون بسته داشت کار می کرد آب گرید کردیش آخه ؟ملت می یان اینجا چکار کنند آخه عکس نیست ؟

..
با پانوشتت صد در صد موافقم .. یه دنیا حرف تو دلشه .. دنــــــــــــــــــــــیا !

این احساس همیشه درست بوده و باید اعتماد کرد .. ندای درونی ماست که وقتی ما حواسمون نیست به ما نهیب می زنه که هی مراقب باش !

همین رو بگو !

مثلا می خوایم به روز باشیم

....
مشکل از سایت بلاگ اسکای هست که عکس رو آپلود نمی کنه . بالاخره یک عکس قدیمی تر گذاشتم که نیاز به آپلود نداشت .

مونا پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 20:39

اول سلام خوبی خانمی وای که چقددلم واستون تنگ شده بود یه مدت رفتم مسافرت کلی یادتون بودم ا امروزبلخره وقت کردم بیام اینجاهنوزپست اتونونخوندم ایشالاسره فرصت میخونمشون ایشالاکه خوبینو سرحال

سلام مونا جون
ممنونم که در سفر هم یادم بودی . جواب این محبتها رو من نمی تونم بدم و شرمنده ام .

امیدوارم بهت خوش گذشته باشه و حسابی پرانرژی برگشته باشی.

فریناز پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 23:33 http://delhayebarany.blogsky.com

و چرا عکس تکراری ست؟
مسئله این است

بلاگ اسکای امروز عکس رو لینک نمی کنه .

مشکل دارم باهاش.

مسئله این است

خلیل جمعه 28 مهر 1391 ساعت 01:59 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

درست اما با احتیاط!

سلام
کدوم یک ؟ فراموش کردن مسلسل و مرگ یا اعتماد را ؟

سایه جمعه 28 مهر 1391 ساعت 10:46

همیشه همینطوره
احساسمون هیچوقت دروغ نمی گه باید بهش اعتماد کرد ..

سلام سایه جون

بعد به خودت میگی چقدر و چه مدت طولانی خودم را فریب دادم و به احساسم بی اعتنا بودم . اما همیشه یه چیزی هست که تو باز هم توی بهت و ناباوری ها بتونی به همون زنبوره فکر کنی . یعنی باید باشه . همیشه گروه نادان باید کم رنگ ترین نقش را توی زندگی ما ایفا کنند.

ممنونم ازت و برای اون مسئله هم خیلی خیلی ممنونم .

آفتاب جمعه 28 مهر 1391 ساعت 15:10

به به !!

حالا شد ..

جای جناب پادشاه فصلها خاااالی !
بیاد ببینه این عکس رو

کلی انرژی می ده این عکس .

کاش من جای این خانومه بودم اونجا !

اوه مرسی !
تشویق می شم اینجوری

جناب پادشاه الان کنار یک پنجره ایستادن و دارن به دور دستها ... یا شاید هم به رو به رو نگاه می کنند ! من نفهمیدم
حالا اگه خود ایشون باشن که می گن خانم بزرگ اینا علائم پیریه!

کاری نداره الان فصل پائیزه . موهات رو باز کن و یک چمدان بردار برو تو برگها بشین ... البته اگه جراتش رو داری !

باران خان! جمعه 28 مهر 1391 ساعت 19:42

سلاملیکم!
به دلیل تقاضاهای فراوان ما اومدیم!
.
.

و عجب عکسی!
البته منظورم فقط بک گراند پاییزی اش هست ها!

علیک سلاملیکم

بله البته که تقاضاهای فراوان

و من مطمئنم که شما منظورتون فقط و فقط بک گراند تصویره که زیباست!

پرنیان دل آرام جمعه 28 مهر 1391 ساعت 20:46

شعر بی ربط نوشت:



قــایقــت مــی‌شــوم!

بــادبــانــم بــاش!




بگــذار هــر چــه حــرف،

پشتمــان مــی‌زننــد مــردم؛

بــاد هــوا شــود،

دورتــرمــان کنــد!




رضا کاظمی



سلام

عکسای تکراریتونم گشن باشن اصن چون تو فتح باغن موسیقشیشم ما دوست داشته باشیم صاحبشم که دیگه ندوو خیلی بیشتر تر دوسش داشته باشیم

گشن باشن

کلا همه چی اکیه دیده


اما جمله ای که نوشتید یه کم درد داشت درد برای من ها درد برای اینکه عملی کردنش کمی سخته و نیاز به انرژی زیادی داره برای پذیرفتنش
انگار با این جمله عقل و دل آدم رو در روی هم در بیان
همیشه از این حالت گریزونم چون کلافه م می کنه چون بیشتر مواقع جلوی دلم کم میارم

نمی دونم این خوبه یا بد
اما آسیب زاست و این رو می دونم

این روزها باید کمی سنگدلی کنار روابط گذاشت تا بتونی راحت تر زندگی کنی تا یه وقتایی کم نیاری
این روزها آدم ها خیلی تفاوت پیدا کردن
آدم هایی رو می شناسم که حتی با یک سال قبلشون هم تفاوت کردن و متاسفانه بیشتر مواقع آدم هایی رو می بینم که به عقل من از حد انسانیت شون نزول پیدا کردن
خیلی داره عادی میشه انگار
این روزها انگار هر کی با دلش زندگی می کنه کمی مسخره به نظر می رسه
انگار قانون جدیدی وضع شده که باید سنگدل بود تا بتونی بین این آدم ها تو هم به زندگی ت ادامه بدی چون تو جزئی از این جامعه ای و نمی تونی بگی هر کسی به روش خودش زندگی می کنه چون یه وقتایی برای رفتن و رد شدن از کنارت حتی لهت می کنن و تو رو می کنن نردبون برای رسیدن به خواسته هاشون

شاید حرف هام بی ربط شد به پستتون
اما اومد به ذهنم - دلم می خواست اینجا بنویسمش
ببخشید اگر کمی تلخ بود

اما کنار همین آدم ها وقتی جایی رو داری که می دونی ازش حس خوب می گیری - دوستانی رو داری که می دونی بهت انرژی مثبت می دن
مثله آب روی آتیش می شه گاهی
مثله فراموش کردن تمام اون آدم ها
مثله شروع های تازه
مثله باهار
مثله شکوفه زدن توی دلت
مثله اینجا
که با شوق می خونمش
حسش می کنم
با غصه هاش گریه می کنم
با خنده هاش می خندم

سلام پرنیان جون
مرسی برای شعرت و برای محبتی که همیشه داری .

خیلی وقتهاست که دل صادق تر از عقله . عقل یه وقتهایی کم می یاره در مقابل خیلی چیزها . پرنیان جون نباید سنگ دل بود بلکه باید قوی بود .

کار خوبی کردی که هر چه به ذهنت رسید و دلت خواست بنویسی نوشتی.
من هم با دقت کلمه به کلمه اش رو خوندم و خستگی هات رو از کلماتت احساس کردم. همیشه در کنار درهای بسته یک در باز هست . همیشه یک راه وجود داره . ایمان داشته باش.
و باز هم ممنونم که به من و به این نوشته ها لطف داری
من هم دوستت دارم .

مونا جمعه 28 مهر 1391 ساعت 21:50

سلام خانمم دشمنت شرمنده الان این پست روخوندم وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خیلی خوشتل بودپرشدم ازیه عالمه حسه خوب مهسی مهسی مهسی هزارتامهسی قربونتون برم با این پست ای خوشتل

ممنونم مونا عزیز

خدا نکنه و خوشحالم که دوست داشتی .

روی ماه خداوند را ببوس شنبه 29 مهر 1391 ساعت 06:40

دراین زمانه
که دروغ جزو لا ینفک زندگی هاست
اگر احساسی دروغ گفت
تعجب نکن
او هم احساس دارد!!!

من احساسی را می شناسم
که دروغ گفت
چون حسود بود
و باعث جدایی دو نفر شد

دروغ گفتم./




سلام
این کامنت جالب آدم رو هی با خودش می بره این طرف اون طرف .

بالاخره کی و چی دروغ گفت ؟

ولی خیلی وقتها ، یعنی بیشتر بیشتر وقتها احساس دروغ نمی گه .

باران شنبه 29 مهر 1391 ساعت 10:56

سلاملیکم قربان ..

سلام عرض شد قربان


مرحمت فرمودید .

مهرباران شنبه 29 مهر 1391 ساعت 11:50

سخت است
زنبور باشی - زنبور عسل-
و در یافتن گلها
مین ها
نصیبت شوند
و اینگونه است
که زنبورها
به جای عسل
تو را به میهمانی جنگ می برند
...
فراموشی وقتی باشد
برایش مرگ یا تولد
فرقی نمی کند
....
با درود...
به صورت بی ربطی، موافق این بی ربط نوشت هستم
با احترام

و شاید این مین ها هستند که به جای گلها تو را فرا می خوانند به جنگی ناخواسته !

..........

دنیای فراموشی دنیای امن غم انگیزیست ...


و سلام و ممنون

ویس شنبه 29 مهر 1391 ساعت 15:23 http://lahzehayenab.blogsky.com

من هم معتقدم همیشه به ندای دل باید گوش کرد . او درست ترین حرف ها را می زنه.
با ظاهری همیشگی و دلی متفاوت . می دونی که در باره اش حرف زدیم.

آره یادمه ...

مرسی .

آذرخش شنبه 29 مهر 1391 ساعت 18:28

اگه احساسمون گولمون زد چی؟؟
سلام
حال شما؟
خوبید؟
ممنون بهم سر زدین
شاد و سربلند باشید

سلام
باید کمی بهش فرصت بدیم . به مرور زمان ثابت می شه که داریم فریب یک احساس غیر واقعی رو می خوریم یا که نه احساس درست داره می گه .

مرسی آذرخش عزیز

روی ماه خداوند را ببوس شنبه 29 مهر 1391 ساعت 18:51

سلام دوباره
آره ممکنه احساس دروغ نگه ولی ممکنه اشتباه کنه...

همه ی حرفهای من دروغ است
پس این حرفم هم دروغ است
که همه ی حرفهایم دروغ است
یعنی همه ی حرفهایم راست است
پس راست گفتم که همه ی حرفهایم دروغ است
پس این حرفم هم ...
الخ...

سلام

آره همونطور که به آذرخش هم گفتم باید بهش زمان بدیم و در اون مدت کامل همه چیز رو زیر نظر داشته باشیم .
گاهی وقتها ما هستیم که داریم یک احساس اشتباه رو دائم بهش پر و بال می دیم .
اما وقتی اون احساس رو یه گوشه ی کوچک ذهن نگه داشتیم و هر از گاهی اون رو و ریشه هاش رو سنجیدیم بالاخره بهمون ثابت می شه چقدر راستگو بوده.

بالاخره آخر آخر آخرش چی می شه ؟

سلام. خوبید شما؟ چه جالب . . . در مورد مرگ نوشتین چون من دیشب و چند شب قبل تر خواب مرگ یکی از بستگان نزدیکم رو دیده بودم! خواب دیدم که اون بنده خدا فوت کرده ! ! البته شنیدم که چنین خواب هایی تعبیر برعکسی داره و باعث عمر بیشتر اون فرد میشه
البته خانم پرنیان من جزو اون دسته آدم هایی هستم که زیاد خواب میبینن

سلام
انشاالله که خیره . و حتما ایشون عمر طولانی خواهند داشت .

مونا شنبه 29 مهر 1391 ساعت 23:24

سلام خانمی فقط اومدم بگم ooooooooooooooooooooooooooooooooom

سلام به روی ماهت

فرزان شنبه 29 مهر 1391 ساعت 23:41 http://bimarz000.blogfa.com/

ـــ درود به پرنیان عزیز
و ممنون از گلی که در نبودم گذاشتیــ

سلام فرزان عزیز
خواهش می کنم . امیدوارم همه چیز خوب باشه و هر جا هستی سلامت و شاد باشی .

قندک یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 11:19 http://ghandakmirza.blogfa.com

و به آن کبوترسپید بیندیش که سالیان سال است شاخه زیتونی به منقار گرفته برسم آشتی و صلح .اما تو آن را اسیر کرده و مدام به جنگ می اندیشی

خیلی قشنگ بود . مرسی

قندک یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 11:21

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز.ببخشید شعر سرریز کرد سلام را از یادم برد.برقرار و سلامت باشید

سلام بر قندک عزیز و بزرگوار

شعر زیبایی بود . شما هم شاد و پرامید و سلامت باشید همیشه

و ممنونم .

ایمان دوشنبه 1 آبان 1391 ساعت 16:03

چطور می تواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند...
(رضا بروسان)

من همیشه به حس هام اعتماد می کنم...

پیروز باشی

چطور ؟

...

سلام ایمان عزیز بعضی از شعرهای بروسان رو خیلی دوست دارم . حیف که خیلی دیر کشف شد.

ممنون

نرگس دوشنبه 1 آبان 1391 ساعت 16:06 http://w-infinite.blogsky.com

Salaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam

سلام نرگس جون
خوبی ؟ چه عجب از این طرفا؟

آفتاب دوشنبه 1 آبان 1391 ساعت 21:32

تو خورشـــیدی و ُ من

گل ِ آفـــتاب گـــردان

هــــرکجـــا بـــاشی

قــــبله ام ،

همانـــجــــاست ...


نیلوفر ثانی-شباهنگ

تو هم گلی هم آفتاب

دیگه نیاز به خورشید نداری جان جانان .

مونا سه‌شنبه 2 آبان 1391 ساعت 12:02

والااومدم فقط ازاون سلام بی بهونه هابدموبرم بلدنیستم که مث این دوستای گلت خانمی قلنبه سلونبه سلام بدم پس به مدل خودم میگم سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممم با اجازه تون به این افتاب خانمم یه سلام بدم افتاب جونی سلاممممممممممممممممممم شادباشینوبرقرار(ولی الان میرم خونه خودافتاب جون اونجا سلام دادن به خودش یه چی دیگه اس برعکس این خانمی شاید یه چایی چیزی دادبهمون )

سلام

مرسی عزیزم . ممنونم که محبت داری .
حتما به آفتاب جان هم سربزن که خیلی چیزها بدست می یاری.

قندک سه‌شنبه 2 آبان 1391 ساعت 13:34 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز
گاهی با خودمان فکر می کنیم که باید شاعر می شدیم. حقمان را تضییع نموده اند
فکر کنم یک بار دیگر لازم شد به یزد برویم

سلام


واقعا؛ !!!
ولی باز هم دیر نیست قربان .
.....

من که دوست دارم یک باردیگه به یزد سفر کنم . ولی این بار سعی میکنم خودم رو با سوغات خریدن خفه نکنم ! حداقل این بار دیگه صندلی قاجاری نخرم
آخه نمی دونید که !
توی اون سفر یزد رو بار کردیم با خودمون آوردیم ...

رها چهارشنبه 3 آبان 1391 ساعت 09:17

سلام عزیزم ....به احساسم اعتماد میکنم ....

سلام رها جون
این خیلی خوبه به نظرمن . اما گاهی هم باید دقت کرد . دل بعضی وقتها آدم رو گمراه هم می کنه

262 پنج‌شنبه 4 آبان 1391 ساعت 11:32 http://www.mandnh.blogfa.com

سلام
خوبی ... ؟

مطلب جدید گذاشتم ...


دنیا را هم چنان
به وهمی کشیده می شه
که نمی دانی
چرا
در درونش فرو می روی ....

سلام
دراولین فرصت حتما می یام می خونمت دوست عزیز

shaqayeq سه‌شنبه 16 آبان 1391 ساعت 03:24

وقتی احساس کردی اعتمادت را به کسی یا چیزی از دست داده ای ، به احساست اعتماد کن !

in hesse kheili sakhtie

آره شقایق جون ... اعتماد کن!

خوشحالم که باز هم اومدی .

Pouya یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 08:41 http://www.facebook.com/Pouya.Pourmoridi

و به ماجرای زنبوری بیاندیش
که در میانه ی میدان مین
به جستجوی شاخه ی گلی ست

میخواستم راجع به این مطلبتون یه عکس بگذارم اینجا که نشد شاید هم من بلد نباشم.
من در یونیسف مشغول به کار هستم در امور پاکسازی میادین مین و حمایت از کودکان و بانوان آسیب دیده از میادین مین و مهمات عمل نکرده، یه عکسی که خودم گرفتم که یک مین رو که سالها در زیر زمین مدفون شده بود رو پیدا کردم که توی اون یک گل قرمز روئیده بود.
اگر صلاح میدونید راهی رو به من نشون بدید تا این عکس رو براتون بگذارم.
ممنون

خوشحال می شم ببینم این عکس را .

Pouya یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 10:47 http://www.facebook.com/Pouya.Pourmoridi

خوبب
خوب
خوب

ممنون از آوردن کلمه ی مین در نوشته ات

خواهش می کنم اما این شعر مال آقای گروس عبدالمکیان بود.

ممنونم

تنها جمعه 14 تیر 1392 ساعت 12:48

دیشب خیلی حرص خوردم...توی عمرم اون جوری خودمو ندیده بودم..............
تاحالا شده از آدم هامتنفربشی ولی کاری از دستت برنیاد؟
ک دلت بخواد از رفتارهاشون سرتو بکوبی ب دیوار،دادبکشی... ولی نتونی؟
ی اتفاق هایی افتاد ک تمام قلبم پراز نفرت شد میدونی راهنمایی خوبی بود ک گفتی اگه نمیتونم از کسایی ک اذیتم میکنند دوری کنم ؛درونم رو ازشون دورکنم...
الان تقریبا هیچ کس رو نمیشناسم...آدم هاواسه من غریبن
همه ی حرفهارو ک نمیشه زد...ببخشید توخودت حالت خوب نبود منم... .
از ی تاریخی من ی دفتر برداشتم و وقتی ناراحت بودم توش مینوشتم تاسرکسی خالی نشه...گر چ من ادم آرومی هستم و هیچ کس نمیتونه بفهمه ک دقیقا چ حالی دارم.
مطلب جدیدت رو خوندم...واقعاخوب مطلق وجود نداره ولی در مورد بد مطلق...نمیدونم آدم هایی هستن ک وقتی باهاشون حرف میزنی احساس میکنی سرشار از نفرتند...ازشون میترسی
من دیشب داشتم با یکیشون حرف میزدم...بعضی از آدم ها نفرت کاملن....
ببخشید من امروز ی چیزیمه............
..............امیدوارم حالت خوب بشه اخه ب قول یکی از دوستان ما یک عدد از شما بیشتر نداریم :)))

آره شده. شده که متنفر بشم. ولی این احساس هیچوقت در من پایدار نیست.

من حالم خوبه تنها جان. خوبم که نوشتم دوباره .
توی اون دفترت خوشحالی هات رو هم می نویسی؟ و یا فقط ناراحتی هات رو می نویسی؟ اگه فقط ناراحتی هاته ، بهتره بندازیش دور چون بعد که بهش مراجعه می کنی هیچ چیزی جز بدی در اون ثبت نشده.
دلخوری های گاه گاه اشکالی نداره. ولی نفرت وقتی ماندگار می شه ، کینه می شه و شایسته ی یک انسان نیست که وجودش رو کینه لبریر کرده باشه . تمام این کینه ها زندگی خودش رو به سیاهی و تباهی می کشونه. نفرت را از خودت دور کن. لزومی نداره همیشه همه ی آدمها رو قبول داشته باشیم و هیچوقت دلخور نباشیم از هیچ کس ولی کینه خوب نیست.
در ضمن بد مطلق هم وجود نداره .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد