فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

...



گاهی وقتها زندگی ما وابسته می شه به یک مشت کلمات ، به یک مشت حروف . گاهی وقتها فقط این کلمات هستند که آروممون می کنند. می نویسیم و آروم میگیریم و شاید فکر میکنیم آروم شدیم!

صبح جمعه است و از 5 صبح ساعت بیدار باش مغزم شروع می کنه به نواختن قطعه ای از چایکوفسکی . دیگر نیازی به ساعت موبایل نیست . قبل از شروع اون قطعه ی زیبا، سایلنتش کرده ام. اگر چه تنظیم ساعت موبایل برای روز جمعه را خاموش گذاشته ام تا اگر بشود دو ساعتی بیشتر خوابید. فکر میکنم فضای اطرافم پر شده از افکار منفی . صبح کله ی سحر پامیشم و یک شمع و یک اوود روشن می کنم ، پنجره بازه و هوای مطبوع پائیزی دلنواز ، صدای پرنده ها ... و باز زندگی و باز یک صبح و یک آغاز .

یکی از بستگانم از اون طرف دنیا زنگ می زنه میگه : شنیدم می خواد جنگ بشه ایران ، خیلی نگرانم. بهش میگم : امروز جنگه ؟ می گه نه: میگم : پس بهش فکر نکن .مهم امروزه . و یک مشت حرفهای آروم کننده دیگه ! همین حرفهاست که خودم رو هم آروم می کنه و مدام تکرارش می کنم برای خودم. یه چیزی این وسط داره من رو نجات میده ، و اون «خودم» هستم. انگیزه ، شور ، لبخند ... هدیه ای به زندگی.هدیه ای به خودم ، در نهایت خستگی ها. اگر میخواستم برای مدتی ننویسم چون فکر کردم باید بروم و یه فکری برای خودم بکنم. اگر بخواهم بنویسم و اگر بخواهم مثل همیشه صادقانه بنویسم کمی مزه ی تلخی خواهد گرفت. اما باز خودم به نجات خودم می آید. خدا حفظش کند این کودک درون را ، خیلی مراقبش هستم. چون می دونم تا آخر عمرم بهش نیاز دارم . وقتی خیلی بالغ می شیم خیلی می فهمیم واین زیاد خوب نیست . مدام به خودمون می پردازیم ، و این دیوونه می کنه ما رو . « افسردگی بهایی است که آدم برای شناخت خود می پردازد. هر چقدر به زندگی بنگری به همان مقدار هم عمیق تر رنج می کشی - قطعه ای از کتاب : و نیچه گریست»


و وقتی عاقل می شیم دیگه فکر میکنیم علامه ی دهر شدیم و می خوایم عالم و آدم رو به راه راست هدایت کنیم. وقتی عاقل میشیم زندگی به شکل احمقانه ای جدی می شه.  

کودک رو من بیشتر دوست دارم!


راستی!  صبح های پائیز خیلی زیباست . درست مثل عصرهاش ...



درمن کودکی هست

ایستاده بر بام خانه

با دست های باز

با میل وحشیانه به پرواز

در من کودکی هست

نشسته بر لب حوضی قدیمی

زیر پلک هایش موجی از

ماهی و دریا و ساخلی حقیقی


در من یک کودک جسور

از ته تاریکی خیز برمیدارد

در آغوش میگیرد

کسی را که از تنهایی ترس دارد

کسی را که اندوه چشمهایش را

هیچ کس دیگر ندارد

کودکی که هر شب وقت خواب می پرسد :

گنبد به این کبودی

چرا من بودم و تو نبودی ؟

نیکی فیروزکوهی 

 


بعد نوشت :  این  را  اصلا از دست ندید.

نظرات 43 + ارسال نظر
آفتاب جمعه 7 مهر 1391 ساعت 10:36 http://aftab54.blogfa.com/

قربان این کودک درون !

فقط بهش بگو خواهشا نوشته هاش رو جمع اوری کنه .. خیر ببینی الهی ..


سلام !

سلام
صبح جمعه به خیر آفتاب تابان

کودک درونه دیگه ! خیلی حرف گوش کن نیست !

آفتاب جمعه 7 مهر 1391 ساعت 11:33 http://aftab54.blogfa.com

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش.
سازِ او باران، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی‌ست.
ورجز،اینش جامه ای باید .
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد .
باغبان و رهگذران نیست .
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن .
پادشاه فصلها ، پائیز .

مهدی اخوان ثالث

چقدر این شعر اخوان رو این روزها زیاد می خونم و هر بار هم می خونم لذت می برم.
پادشاه فصل ها پائیز

مرسی .

آفتاب جمعه 7 مهر 1391 ساعت 11:38 http://aftab54.blogfa.com

آگه حرف گوش نکرد بگو با من طرفه ...خب !

باشه

فریناز جمعه 7 مهر 1391 ساعت 16:06 http://delhayebarany.blogsky.com

از یه جایی به بعد خودت باید خورشید خودت باشی
همونجا که انگیزه از خودت شروع می شه
همونجا که خودت باید واسه خودت کاری کنی
از یه جایی مث همین جاها و امروز

سلام پرنیان جون
چقدر بده بزرگ شدن
چقدر سخته راه شناخت...
به مرز جنون بی مزه ای می رسی که حتی نمی تونی توصیفش کنی!

منم باید به حال خودم یه فکری بکنم
شما چطوری فکر کردین راستی؟

سلام فریناز جون
خیلی قشنگ نوشتی . از یه جایی به بعد باید خورشید خودت باشی. اگه دیگری خورشیدت شد باید منتظر باشی که شبی هم در راه است ...

من هنوز به طور جدی یه فکری به حال خودم نکردم! از اون بهای سنگینی که نیچه گفت می ترسم!

روی ماه خداوند را ببوس جمعه 7 مهر 1391 ساعت 22:40

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز ...

خوانش متن شما یادی را زنده کرد؛ خدایش بیامرزاد خسرو گلسرخی :

پریشان کن
اینک هجوم فاصله ها را
ای آمده ز عمق فراموشی
در من عقاب منقلبی هست
هرگز ز خستگی نرانده سخن
هرگز نگفته آری
از من مخواه فرود آیم
بگذار
روی زردی بابک را
هرگز بیاد نیارند
در انزوا چه کسی خواب آفتاب دید
تا من به انتظار بمانم
کنار دریچه
و در خیال بال کبوتر
سقوط کنم میان سیاهی
تنهایی عظیم نشسته برابرم
اینک
کجای جهان حرف می زنی
آیا همین آفتاب خسته ی شهرم
اجاق تو را
گرم می کند
با هر اشاره ی دستت
دریا میان رگم خواب می رود
ای مخملی که سرو
گلبوته های حرف تو را سبز میکند
از پله ها بیا
میان نیزه های نور سپیده
دریاوار
نگاه منقلبت را
ویران کن میانه ی دشت
دشتی که گونه های سوخته اش
چهره ی من است
که گیسوان به دست باد سپرده دنیا
میان چشم تو خفته است
ابریشم سیاه دو چشمت
یاد آور شبی زمستانی هست
من بی ردا
بدون وحشت دشنه
شادمانه خواب می رفتم
ابریشم سیاه دو چشمت
خانه ی من است
آن خانه ای
که در آن خواب می روم
و میمیرم

از پله ها بیا
میان نیزه های نور سپید
دریا وار
نگاه منقلبت را
ویران کن میانه ی دشت
دشتی که گون های سوخته اش
چهره ی من است ...

سلام
شعر قشنگی آوردید از گلسرخی . اینجا همیشه از شعرهای زیادی یاد می شه و جای این یکی خالی بود.

............

دل رمیده لولی وشیست شور انگیز ...

...

و ممنون

مونا جمعه 7 مهر 1391 ساعت 22:56

روزی ازروزهاشبی ازشب ها خواهم افتادوخواهم مرد امامیخواهم هرچه بیشتر بروم تاهرجه دورتربیفتم
تاهرچه دیرتربیفتم هرچه دیرتر ودورتربمیرم
نمی خواهم حتی یک گام یک لحظه
بیش از انکه می توانسته ام بروم وبمانم
افتاده باشم وجان داده باشم
سلام خانمم اینجوری نشدم ا ولی یکمی اینجوری شدم راستی افتاب خانم چه جمله های قشنگی به این خانمی ام پیشنهاد کنیدبرن بخونن شاید یه نتیجه ای داد والامن که همه ی زورمو زدم راستی خانمی اخرش مارو دیوارشمایادگاری بنویسیم یانه

خوب چرا اون جوری شدی ؟

...
شما هم روی دیوار ما یه یادگاری بنویس .

مونا شنبه 8 مهر 1391 ساعت 00:34

چون فکرمیکنم تو اون لحظه که دعاکردم چپکی بودم زیاد نتیجه نداد اینجوری شدمحالاما یه دعاکردیم ا ببین عجب نتیجه ای داده یه سوال حالا این چایکوفسکی کیه (الان که دارم اسمشو تایپ میکنم دقیقا ازتوی پست نیگا میکنم که درست بنویسم)فکرمیکنم یه چیزی تومایه های مش عباس خودمونه دیگه عجب بی سفادی درده بزرگیه مایه شرمندگیو خجالته والا حالا این بنده خدا کی هست
دونستن عیب نیست ا نپرسیدن عیبه مامانم همش بهم میگه) وگرنه من خودم همون علامه ی دهرم ا

چایکوفسکی یکی از اهنگ سازان کلاسیکه . اگه توی اینترنت سرچ کنی برات قطعه های مخلتفش رو می یاره . یکی از معروفترینش هم «دریاچه قو» هست.

lilita شنبه 8 مهر 1391 ساعت 01:08 http://lilitaa.blogsky.com/

واقعا تو این اوضاع قمردرعقرب فقط باید بچسبیم به امروزمون. خوش باشی پرنیان جون با کودک درونت

سلام لیلتا جون
مرسی . تو هم هرجا هستی با آرامش باشی همیشه .

صادق (فرخ) شنبه 8 مهر 1391 ساعت 02:54 http://dariyeh.blogsky.com

بله کودک درونم را دوست دارم . قاقلکهایش مرا از افسردگیها میراند و به شیطنتهایی مرا وا میدارد که لذتش توصیف ناپذیر نیست . هنوز در توالت را به روی دوستان می بندم و می گریزم و از خنده ریسه میروم . هنوز زنگ خانه هایشان را در نیمه های شب میزنم و فرار میکنم . از خنده انها می خندم و این شیطنتها را دیگر همه از من پذیرفته اند . حتی قبض آب را دستکاری می کنم تا عصبانی شوند و به اداره آب فحش ذهند .... اوایل میگفتند مردم آزاریست . اما الان اقرار دارند که همین مسخره بازیها روحمان را از زنگارهای زندگی کسالت بار می رهاند . گاهی برایشان اشعار طنز میگویم و دور هم میخوانم و می خندیم . بله در روزگاری که فضا از صدای طبلهای جنگ انباشته است ، باید به همینها پناه برد . مطمئنم اگر جنگی شروع شود اوضاع بهتر از امروز خواهد شد ... صدای طبلها خیلی بدتر از صدای گلوله هاست . تردیدی ندارم ... من دلم نمی خواهد همش تهدید شوم . دلم میخواهد تکلیفم را روشن کنند . در روز قیامت هم حوصله نمیکنم تا پرونده اعمالم را بررسی کنند . میگویم همه ی بدیهایم را قبول دارم . فقط بگذارید بروم و در این محکمه نباشم . این فلسفه من در تمام طول عمرم بوده ... غیر از این نتوانم

واقعا" ؟
هنوز هم از این شیطنت ها می کنین؟؟؟ خیلی عالیه ...
من که می گم کار خوبی می کنین . هرچقدر زندگی رو جدی بگیریم زندگی هم جدی تر می شه.

انشاالله بعد از صد و بیست سال دیگه که رخت از دنیا بستین جاتون وسط بهشته نگران نباشین . ایرانی ها توی بهشت جاشون از الان محفوظه چون دارن واحدهای جهنمی شون رو همین جا یکی یکی پاس می کنند.

همیشه پرانرژی باشید .

اعظم شنبه 8 مهر 1391 ساعت 09:29

در من کودکی هست
که دست به دامن خواب هایش شده تا خنده هایش را برایش از خدا پس بگیرند.
منم این روزا شدیدا درگیر کودک درونم بودم، گاهی لجباز ویک دنده، گاهی آرام ورام.
مثل همیشه عالی بود وحرف دل ما که دیگر حتی احساسمون رو نمی توانیم بنویسیم.
درضمن کلی شاد شدم از شعرهای خانم فیروزکوه در این پست استفاده کردی. می بوسمت عزیزم.

آخی! خنده هاش رو می خواد از خدا ...

چند روز پیش به خدا گفتم : زود باش ثابت کن که هستی.
این همون بچه پررو ه بود

(کودک درون)

مرسی اعظم جان
و مرسی که دوست داشتی .

اعظم شنبه 8 مهر 1391 ساعت 09:36

هفته های خالی از لحظه های تو
روز های بارانی که جای هیچکس خالی نیست جز خودت
غروب هایی که بی جهت دلم می گیرد
حرف هایی که هرگز به هم نگفته ایم
شعرهایی ، پر از واژه های غمگین
نگاه های غریبه، نگاه هایی که دیگر مال من نیست
تنهایی
بی آغوشی
امید های واهی
شب های طولانی
تمام اینها به من میگوید که تو چیزی جز یک خواب نبودی
یک رویا
یک آرزو
یک خیال خوب که هنوز گرمم می کند
یک صدای آشنا که با عشق صدایم میزند
خواب من پر از مهربانی است
پر از نوازش
پر از حرف های خوب
دیوانه نیستم
دوستت دارم
باورم کن
زیباست ، لحظه های خوش دوست داشتن کسی ،که حتی نیست
اینم یه شعر دیگه از خانم فیروزکوهی که من خیلی دوستش دارم.

چه خوب که خوابهاش پر از مهربانیه

مرسی اعظم عزیزم .
دوست داشتم

آذرخش شنبه 8 مهر 1391 ساعت 10:05

سلام
خوبی؟
سلامتی؟
خوش گذشته؟
افکار و به قولی امواج منفی شدیدا اطراف مارو گرفته و خدا به دادمون برسه. کسی هم جز خودمون مقصر نیست و فقط توسط ما درست میشه
آدرسی هم که معرفی کرده بودی رفتم. اما دیگه از این جملات پند آموز خسته شده و هرجا ببینم نخونده رد میشم. از بس که همیشه نصیحت شدیم
راستی یه آهنگ جدید آپ کردم. افسوس که شما تشریف نمیارید. (جمله تحریک آمیز)
شاد و پیروز باشید

سلام
مرسی آذرخش عزیز
سعی میکنیم خوش بگذره

ولی این جمله ها خیلی قشنگ بودند. بعضی هاشون رو می نویسم و می زنم روی در یخچال . آفتاب هم کلی بهم می خنده و میگه : حالا چرا در یخچال ؟!

معلومه دیگه چرا

..
کی ؟ کی ؟ من ؟
من نمی یام ؟؟!!

دیدی تاثیر جمله رو ؟

.........

ضمنا گفته باشم که من نمی تونم برای دوستان پرشین بلاگی کامنت بذارم . اصلا این پرشین بلاگ با من لجه ! کامنتهام رو ثبت نمی کنه .
اومدم کامنت گذاشتم اگه ثبت نشده مقصر من نیستم

[ بدون نام ] شنبه 8 مهر 1391 ساعت 12:01

آخر قـصه را بــردار و بـا خـودت ببر ...
همـان یـکی بود و یـکی نبود !
همـان گنـبد کـبود را بـرای مـن بگـذار ....
در فکـر شـروعی دوبـاره ام !
مـــن بودم و هـنوز کس دیـگری نـبود !؟
پرنیان جون کلی کار دارم ولی هی دلم می خواد بیام اینجا... حالا من مگه دیگه ول می کنم باغت رو!!!

سلام

مرسی که کلی کار داری و هی دلت می خواد بیای اینجا.

و ممنونم برای این شعر قشنگ.
نشنیده بودم این رو

[ بدون نام ] شنبه 8 مهر 1391 ساعت 12:04

برایت خواهم نوشت
از ابهام لحظه ها
از تردید
از حجم مرگ آور نبودنت
از کسانی‌ که ردّ می‌‌شوند و بوی تو را می‌‌دهند
شاعرانی که از تو می‌نویسند و شعرشان را با نام خودشان چاپ میکنند
روزنامه‌ها که عکست را درشت می‌‌اندازند ، بی‌ من در کنارت
برایت خواهم نوشت
از حدیث تلخ بغض‌های تا ابد
از قناعت به یک خاطره ، یک یاد ،یک شب مهتاب
از صبوری من و جای خالی‌ تو و شب‌های من
برایت خواهم نوشت
حتی تو هم برای من نبودی
حتی تو هم برای من نبودی

بغض گلوم رو گرفت ...


...
ببینم راستی چرا تو ... یعنی چی می شه تو یادت می ره اسمت رو بنویسی ؟‌ هان ؟

اشکال نداره . من می دونم این کامنتها کار کیه !

قندک شنبه 8 مهر 1391 ساعت 12:13 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر شما. به به عجب جمعه پر برکتی بوده .بسی فیض بردیم.بخصوص از این شعر کودکانه. وهمچنین آن بخشی را که نباید از دستش می دادیم که جدا محشر بود. دست مریزاد. مثل سفره ای بود پر از ماکولات و مشروبات عالی که نمی دانستم از کدامش شروع کنم .با حرص ولع از همه اندکی بر گرفتم.درود بر شما

سلام
ممنونم از لطف شما . جمعه ای که از ۵ صبح شروع بشه همینه دیگه.

خیلی ممنونم برای محبتتون. خوشحالم که دوست داشتین .

مونا شنبه 8 مهر 1391 ساعت 15:07

مهسی خانمم ای وای من با این بی سوادی بخداکلی خجالت کشیدمیه چی بگم به بی سفادی م نخندی ا فکرکردم خواننده خارجکیه بنده خدا والا دوره ماازاین خارجکی انبود دیگه چیکارکنم شرمنده این چایکوفسکی ام شدیم والا حالااین همه اسمه اسون نمیشد یه اسم ساده تربذاره ولی خانمی درحده سفادم میگم ا این قطعه روهم اگه تونستی ازomar akram البومه سفرمخفیانه روهم گوش کن فوق العاده اس ارامش بخشه قطعهsecret journey واقعامحشره من که عاشقه این قطعه اشم هرچی ازارامشی که بهت میده بگم کمه امیدوارم بتونی پیداش کنیو گوشش بدی وخوشت بیاد

چرا خجالت ؟ قرار نیست ما همه ی هنرمندها رو بشناسیم.

نمی دونم منظورت از خارجی کیا هستند. ولی خوب خارجیه دیگه . ایشون یک اهنگساز روس هست.

ممنونم برای معرفی قطعه ها. حتما سر فرصت می رم پیداش می کنم .

[ بدون نام ] شنبه 8 مهر 1391 ساعت 16:24

زن سینه‌های برجسته نیست
موی مش کرده
ابروی برداشته
لبانِ قرمز نیست
زن لباسِ سفید
... شب با شکوه عروسی
بوی خوشِ قرمه سبزی
هوسِ شب‌های جمعه
قرار‌هایِ تاریکی‌ ، کوچه پشتی‌، تویِ یک ماشین نیست
زن خون ریزی
کمر دردِ ماهانه
پوکی استخوان
یک زنِ پا بماه
حال تهوع
استفراغ
درد‌های زایمان
مادر بچه‌ها نیست
زن عصایِ روز‌های پیری
پرستار ، وقتِ مریضی
رفیقِ پای منقل
مزه بیار عرق دوره‌های دوستانه نیست
زن
وجود دارد
روح دارد
قدرت
جسارت
پا به پای یک مرد ، زور دارد
عشق
اشک
نیاز
محبت
یک دنیا آرزو دارد
زن ... همیشه ... همه جا ... حضور دارد
و اگر تمام اینها یادت رفت
تنها یک چیز را به خاطر داشته باش
که هنوز هیچ مردی پیدا نشده
که بخواهد در ایران
جایِ یک زن باشد

نیکی‌ فیروزکوهی

ممنونم برای این شعر پرمعنا .

سلام
همه خط های این پستتون رو دارم حس میکنم
این یه خط یه چیزه دیگهست:
" وقتی خیلی بالغ می شیم خیلی می فهمیم واین زیاد خوب نیست . مدام به خودمون می پردازیم ، و این دیوونه می کنه ما رو "

سلام
می دونید که ما سه من در درون خودمون داریم
من کودک
من والد یا همون بالغ
و من عاقل

که هر کدوم از اونها یک سری از ویژگی های ما رو بروز میدن .
هر سه تا من باید با هم تناسب داشته باشند تا یک انسان بتونه متعادل باشه .
مطمئنم که می دونستید اینا رو . فقط جهت یادآوری نوشتم که بهتر متوجه منظورم شده باشید .

و خوشحالم که حس نزدیکی کردید.

آفتاب شنبه 8 مهر 1391 ساعت 17:58 http://aftab54.blogfa.com

سلام پرنیان عزیزم ...لطف کردی مطلب وبلاگم رو لینک کردی .. خوشحالم که انقدر دوست داشتی .

سلام
خواهش میکنم .
خیلی خوب بود . دوست داشتم بقیه دوستان هم بخونند.

مرسی برای مطالب خوبت

خلیل یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 00:28 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

چه خوب است که کودک هیچ ندان باشیم و انگولک به همه چیز برای شناخت بیشتر، زندگی همین است.

خیلی خوبه اما فکر کنم هر روز یه جایی مون می شکنه از بس که با سر نترس سرک می کشیم توی هر چیزی
ولی تاوانش از اون عاقل و بالغه حداقل یه کمی کمتره

ویس یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 01:44 http://lahzehayenab.blogsky.com

تا میایی که دیگه ببری از همه چیز و همه کس ، یه کسی تو دلت آواز زندگی سر میده که بیا بیا من اینجا هستم و دستت را می گیرد و می برد هر جا که خاطرخواه اوست.و باز می بینی که ادامه می دهی و لذت می بری از وزش باد و صدای پرندگان و...

گزیدگان آفتاب هم مثل همیشه خوب بود.ممنون از انتخابش.

همیشه کودک درونت تو را با شوق همراهی کند.

التهاب جنگ هم دامنگیر همه شده و مصداق این ضرب المثل شدیم: حسنک نیک بود ، ابله به در کرد ، ماهم که تمام مسایل زندگی مون عالی بودگفتند کمی سرگرممون کنند.
همیشه شاد و سالم باشی عزیزم

شاید فکر کردند خیلی خوش خوشیم سرگرمی های مهیجی رو برامون برنامه ریزی کردند
دیروز صبح رفتم مقداری ارز بخرم کارت شناسایی همراهم نبود. این داستان کارت شناسائی دیگه خیلی مسخره است برای خریدن مقدار ناچیزی ارز. بهش میگم از ترس دزدهای موتور سوار کیفم رو سعی می کنم خالی نگه دارم . میگه بدون کارت شناسایی نمی شه. یک ساعت بعد رفتم با کارت شناسائی برگشتم ، هر یورو صد تومن گرونتر شده بود و مجبور شدم برم ته یک صف سی نفری بایستم تا نوبتم بشه وقتی هم نوبتم شد یورو تموم شد


از این سرگرمی مهیج تر چی می خوایم! درست مثل فیلمهای اکشن . نه یه چیزی مابین فیلمهای اکشن و فیلمهای آلفرد هیچکاک !!!


دارم غر می زنم ... می دونم

قندک یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 11:28 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر شما

سلام عرض شد قربان

بزرگواری فرمودید . ممنونم

فریناز یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 14:53 http://delhayebarany.blogsky.com

چیرا حذف شد بانو؟

چیزی حذف نشد فریناز جون

یه اشکالی توی وبلاگم پیش اومد این پست رو دوباره تائید کرده بود که حذفش کردم . چیز اضافه ای نبود . همین پست بود /

باران یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 14:57

..

سلاملیکم!
ببین دو روز نبودیم باز چقدر اتفاقات افتاده ها!
بعدشم این کله ی خانوم توی عکس این پست کو؟!!
نکنه بازم زدین تو خط قیچی و سانسور و ..!؟!
.
.
راستی!
پائیز کلن خیلی زیباست . درست مثل ...

سلام

سوغات ما کوش ؟

وعده سر خرمن هم قبول نمی کنیم.

این خانوم سانسور شده مثلا !

شاید راضی نباشه

خیلی زیباست اما درست مثل ؟؟؟؟

مهرباران یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 15:02

در من کودکی ست...
که گاهی می خواهد توی تنگ ماهی برقصد...
گاهی می خواهد قطره های باران را بگیرد...
گاهی...
و همینگاه هاست که زندگی را پر کرده است
و روزگار به او حسودی می کند


اوووه ! چه کودک درون شما ورووجکه

فکر کن ! می خواد توی تنگ ماهی برقصه

روزگار باید هم حسودی کنه بهش

میله بدون پرچم یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 15:23

سلام
فکر نکنم جنگ بشه...یعنی نیازی نیست!! همینجوری داریم ...
جملات قشنگی بود توی اون لینک
ممنون

امیدوارم .

آره همینجوری هم داریم هر روز هی کشته میشیم

فریناز یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 16:34

خب چیرا عکستونو نمی ذارین جا کله ی رفته ای این خانومه؟

پست قبلی که قصدشو داشتین

گذاشته بودم . یک روز کامل گذاشتم و بعد دوباره برداشتم

مونا یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 20:55

بی بهونه بی دلیل میگم سلام خانمم حیف که این روزا حال خوبی ندارم وگرنه کلی بهونه ودلیل واسه سلامم میوردم همیشه خوبوبرقرارباشید

سلام مونا جون

سلام بی بهانه یکی از دلچسبترین سلام هاست.

چرا حال خوبی نداری ؟
خوب باش ...

آفتاب یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 21:54 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان جونم .. جناب پادشاه کجا تشریف داشتند ؟ رفته بودند شمس العماره ؟؟؟!!!

سلام لیلاجون
نمی دونم .
شمس العماره چیه ؟ احتمالا باید منتظر عکس هایی از برج ایفل باشیم

آفتاب یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 22:13 http://aftab54.blogfa.com/

wooooooooooooow!!!!


ایفل !!

منم عکس می خوام

انشاالله لیلا جون .

اعظم یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 22:22

گامِ اول را تو بردار
به روزگاری که "سلام" و "خداحافظ" فرقی با هم ندارند
نه ماندنِ کسی حادثهٔ است
نه رفتنِ کسی فاجعه
نزدیک تر بیا
دوست ندارم از این فاصله ، از "فاصله ها" صحبتی کنم.
یکهو دلم هوای اینجا رو کرد.

خیلی کار خوبی کرد دلت

چون خوشحال شدم اومدی

و مرسی برای همه چیز


و ممنون برای شعر قشتگت

مونا دوشنبه 10 مهر 1391 ساعت 00:45

نمیدونم چرافکرکردم حال بدموشایدجواب توخانمم بهترکنه ولی نشد انگارتلخی ودردامروزبرنده زندکیه من بود واونه که خیلی حالش خوبه نه من بهرحال ممنون خانمم

نگران نباش . زندگی در گذره. رنجها هم می یان و باید عبور کنند .
نگهشون ندار . بذار رد بشن و جاشون رو شادی پر کنه .

امیدوارم هر چه که باعث رنجشت شده هر چه زودتر جاش رو به شادی بده.

ایمان دوشنبه 10 مهر 1391 ساعت 23:19

شب های روشن:
کارگردان: فرزاد موتمن
فیلمنامه: سعید عقیقی
سال تولید: 1381
بازیگران: مهدی احمدی- هانیه توسلی

پیروز باشی

ممنونم ایمان عزیز

باران سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 12:13

سلاملیکم!
برج ایفل ام کجا بوده!!!!
رفته بودیم ولایت خودمون!
.
.
بعدشم منظورمون از زیبا همون پاییز بود!
البته پاییزطلایی!
.
.
آخرشم اینکه فرموده بودید بریم اونوری
رفتیم!
عجب مربع مربع بود وب آفتاب بانو
فیض بردیم

سلام عرض شد

البته کم از پاقیس نیست ! فقط برجک و باروش فرق می کنه یه کم

اوه ... بله بله . صد البته

الهام تفرشی چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 09:35 http://elhamtafreshi.blogfa.com

سلام پرنیانیم


چقدر حس خوبی گرفتم از خوندنت...
و تو چقدر خوب بی محلی میکنی به اتفاقای بد و تلخیهای زندگی و روزگار .. باید تا نمردم ازت یاد بگیرم...

اینم تقدیم به دل ِ قشنگت از دوست خوبم آقای "داود جهانوند" :



این روزها کس دیگری در من است
که صبح زود از خواب بیدار می شود
سر کار میرود
بازی با چرتکه ها را دوست دارد
و دیگر به شمعدانی ها آب نمی دهد

این روزها کس دیگری در من است
که شیطنت های من در پشت قواره ی بزرگ کت و شلوارش گم شده است
و نگاه من را از چشمان دختران زیبا می دزدد
این روزها کس دیگری در من است
که دوستش ندارم
اما مردم به او احترام می گذارند ..




سلام الهام جون

ممنونم ازت .

مرسی . خیلی قشنگ بود . این وصف حال اغلب آدمهاست این روزها.

اون چیزی که هستند و اون چیزی که «هستند»!!!

فریناز چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 10:39 http://delhayebarany.blogsky.com

حالا دفه دیگه گذاشتین منم خبر کنین
باشه؟

http://roozgozar.com/gallery/images/gallery/Exis-%D8%B9%DA%A9%D8%B3%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-50665.jpg

این منو یاد فتح باغ شما میندازه


سلام بانو
صبحتون بخیر

سلام فریناز جون

حتما خبرت می کنم. مرسی برای محبتت.

آره . این عکس رو توی یکی از پستهام گذاشتم. خوبیه گذاشتن عکسها اینه که اگر به دلنوشته ها کسی آدم رو یاد نکنه به عکسها ممکنه یاد کنه.

جالبه که بگم حالا هر وقت این عکس رو توی آرشیو عکسهام ببینم یادت می کنم .

نوشته های پراکنده چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 12:04 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
یه مطلب در مورد سینما آپ کردم
خوشحال میشم سر بزنین

سلام
ممنونم . حتما می یام .

مهرداد نصرتی چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 18:28

سلام بر خانم پرنیان فتح باغ عزیز
لذت بردم.

سلام بر آقای نصرتی عزیز

محبت فرمودید .

آذرخش پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 11:56

سلام
حال شما؟
خوبید؟
رسیدن پنجشنبه عزیز مبارک باشه
ما که سرکاریم
راستی اون یکی وبلاگه هم آپه سر بزنین

سلام آذرخش عزیز
ممنونم . امیدوارم تو هم خوب باشی

و آخر هفته ی دلنشینی داشته باشی

آفتاب پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 15:37 http://aftab54.blogfa.com

سلام پرنیان آسمونی .

سلام

مرسی لیلا جون گلم

مهرداد نصرتی یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 16:45

سلام
با یه غزل تازه و یه در آمد تازه به روزم و منتظر خوندنت عزیز .

سلام آقای نصرتی عزیز

حتما می یام می خونمتون و ممنون که خبر دادین

آذرخش پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 18:26

سلام
خوبی؟
رسیدن پنجشنبه عزیز مبارک
آخر هفته خوبی داشته باشی
به منم سر بزن

سلام

مرسی آذرخش عزیز . شما هم همینطور و چشم .

تنها چهارشنبه 5 تیر 1392 ساعت 14:33

دلم لک زده برای یک عاشقانه ی آرام....

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد