فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

لحظه های نقره ای

 

 

می دونی !  زندگی همینی که هست نیست!‌ یعنی زندگی همینی که می بینی نیست!  زندگی خیلی چیزهای دیگه هم هست که با چشم و گوش زمینی قابل ادراک نیست.  یه زمانی کتابی خوندم از نویسنده ای که چند ساعتی مرده بود و به گفته ی خودش اون هیئت ملکوتی که در اون چند ساعت ملاقات کرده بود بهش گفته بودند که موقع مرگت نیست الان و باید برگردی به زندگی و کارهائی که هنوز انجام ندادی رو انجام بدی ... هنوز کارهای مانده زیاد داری و در یک جائی در این کتاب خواندم که نوشته بود تمام زندگی من رو به صورت یک فیلم تا آخرین لحظه ای که نفس می کشیدم بهم نشون دادند . تمام اعمال و رفتارها و افکارم رو لحظه به لحظه دیدم و در جای دیگه ای نوشته بود که مردمی رو می دیدم که از بالای سرشون نورهای کوچک و بزرگ به سمت آسمان کشیده می شد و از هیئت ملکوتی که سوال کردم گفتند اینها آدمهائی هستند که مشغول دعا کردن اند و با هر دعا نوری به سمت ملکوت از طرف اونا ارسال می شه هر چه دعا عمیق تر و ناب تر باشه این نور پررنگ تر و با وسعت بیشتر به بالا فرستاده می شه.   

هر کسی برای رسیدن به آرامش و همینطور برای رسیدن به نهایت انسانیت دوست داره اعتقاداتی داشته باشه . هر کسی آزاده که برای رسیدن به انسانیت هر جور که دلش می خواد فکر کنه و به هرشکلی که دوست داره به خدا ایمان داشته باشه. یه اس ام اسی چند روز پیش از دوستی گرفتم که خیلی جالب بود برام . متنش این بود :  

فقط یه ایرانی می تونه طوری از بهشت و جهنم و حیات پس از مرگ حرف بزنه که انگار لیدر توره و هفته ای دوبار میره اونور!  

شاید کسی به طور قطع و یقین نتونه در مورد زندگی پس از مرگ اظهار نظر کنه . عده ای هم معتقد هستند این داستانهائی که مردم سر هم می کنند و اظهار می کنند ساعاتی رو در مرگ به سر بردند و صحنه هائی از دنیای پس از مرگ را دیدند فقط زائیده ی خیالات آنهاست. 

اما من ایمان دارم که زندگی با مرگ جسمانی تمام نمی شه . ایمان دارم زندگی پس از مرگ واقعیت  محض پیدا می کنه.   زندگی اصلا تمامش همین عشق هاست که شاید مثل همین دعاها که اون نویسنده گفته بود به شکل نور به آسمان و به ملکوت خواهد رفت و در آنجا نگهداشته خواهد شد.   

...

  

وقتی که قلبم از عشق لبریز می شود ... می دانم که عشق بیهوده نیست .  مهم نیست که کسی را که دوست داشته باشم و یا نگرانش باشم بداند ... مهم است که بداند ... بهتراست  که بداند ! ولی اگر هم ندانست انرژی های من بیهوده نخواهد بود .  

سعی کن عاشق باشی. تو از یک عشق بزرگ به دوست داشتنهای متعدد دیگر خواهی رسید. قلبت خواهد آموخت نحوه ی دوست داشتن را  و عشق در خون تو تا ابد جاری خواهد ماند.

تو عاشق باش ... تو دوست داشته باش ومطمئن باش که وقتی قلبت لبریز از دوست داشتن ها باشد نورهای دوست داشتنت همانند انواری زرین و سیمین به سوی ملکوت جاری خواهد گردید .    


 

بعد نوشت ۱ :‌  

تو قدیس پاک و معصوم
فرشته منی
تندیس من  
از داوود میکلانژ هم قشنگتری
های بانو ...بانو...بانو

«مرسی دوست عزیزم برای این کامنت زیبا ... دلم نیومد از کنارش ساده بگذرم و فکر کردم با ثبتش در کنار یکی از پستهائی که نوشتم و خودم اون پستم رو دوستش دارم شاید مراتب قدرشناسی ام رو یه جورائی اعلام کرده باشم . من رو ببخش که بی اجازه عمومیش کردم ... خیلی قشنگ بود و  برایم بسیار ارزشمند .     ارزش ثبت شدن داشت » 

 

بعد نوشت ۲ :  

چند روزی نیستم ... می رم سفر .   شاید اگر به نت دسترسی داشتم و فرصتی بود بتوانم کمی رفع دلتنگی کنم .  

 

تو خوابیده ای

آرام
و من پشت پلک تو
آنقدر می بارم
تا پنجره را باز کنی
دستهات را زیر باران بگیری
و بخندی 

 عباس معروفی 

 

دلیل خاصی نداشت نوشتن این شعر ! فقط زیباست ... تو بخند!

 

لحظه هایتان همواره نقره ای باد . 

نظرات 60 + ارسال نظر
ویس سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 13:59 http://lahzehayenab.blogsky.com

هوررررررررررررررررا اول شدم.

گل من !حرفات همه درسته.قشنگه و آدم دلش می خواد روی این کلمات ظریف دراز بکشه و بگه :آخیش چقدر خوبه که خدا هست و چقدر خوبه که پرنیان را آفرید.

کانال های نوری همان عشق به تمام مخلوقات است واعم از جنس بشر یا دیگر مخلوقات.

در لحظه زیستن ،سفارش بزرگان است.دم را غنیمت بشماریم.



منفجر شدم از خنده ! بهت می گم دلیلش رو .
خانوووووووووووووووووووم ! شما همیشه اولین هستین توی همه ی خوبی ها . این که دیگه چیزی نیست .

و مرسی خدا برای این لحظه های ناب با بودن دوستهای ناب و بی نظیر ...
و من قدر این لحظه هام رو خیلی خیلی می دونم.
به قول دوستی باش تا بودن صفا کند ویس عزیزم.

قندک سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 14:00 http://ghandakmirza.blogfa.com

با سلام و درود مجدد.راستش در تایید حرفتان باید عرض کنم که به قول خودتان مهم نیست کسی را که قلبادوستش داریم بداندلذا شاعر هم در همین راستا فرموده : از نگاه یاران به یاران ندا می رسد.متاسفانه بقیه اش یادم رفته....خواستم بگویم که با حرفهایتان کاملا موافقم.

سلام عرض شد قربان
گاهی وقتها هم حتی نگاهی نیست که گویای احساسی باشه ولی باز هم عشق ها کار خودشون رو می کنند ...
ممنونم بابت لطفتون و تائید جملاتم.

قندک سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 14:14 http://ghandakmirza.blogfa.com

وباز در تایید حرفتان عرض می کنم.در سال ۷۸شروع به نوشتن داستانی علمی تخیلی کردم بنام (بازگشت از پارادایس) که نتیجه مطالعاتم از کتب اسلامی و کتب نویسندگان خارجی بود. اما فقط بصورت دستنویس همچنان تاکنون باقیماند و بدست چاپ سپرده نشد..کاراکتر داستان من مردی است که در اثر انفارکتوس دچار مرگ موقت شده و دکتر مجوز دفن اورا صادر می کند .مدتی در سردخانه بوده وبعد بخاک سپرده می شود اما طی مراحلی نجات پیدا می کند. در مدت مرگ موقت به دنیای دیگررفته و با وقعیاتی در جهان برتر آشنا می شود.الان که این پست شمارا دیدم احساس کردم مطالب خودم است.

کاش قسمت قسمت گاهی در ادامه ی مطلبتان می نوشتیدش باید خیلی جذاب باشه . من که همیشه مشتاق خوندن این جور چیزها و متافیزیک هستم .

قندک سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 14:20 http://ghandakmirza.blogfa.com

خب درست گفته است ویس عزیز. چرا شما می خندی؟اگر خدای نخواسته خداوند پرنیان را نمی آفرید ویس عزیز زبانم لال آسیب می دید خب!!!

مرسی قندک عزیز . شما خیلی لطف دارین . خنده ی من دلیلش این بود که متوجه نشده بودم اصلا این پست رو ثبت کردم و اصلا یک دور هم نخونده بودمش و نمی دونستم غلط داره یا نه و وقتی توی کامنتهای دریافتی دیدم نوشته اوووول شدم اولش شوک شدم بعدش کلی خنده ام گرفت .
شاید الان گفتنش بی مزه ست ولی اون لحظه برای خودم خنده دار بود.

قندک سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 14:22 http://ghandakmirza.blogfa.com

عرض کنم خدمتتون که پست بدون عکس مثل عدس پلوی بدون کشمش می باشد خداگواهه!

راستش به دوستان عزیز هم گفته بودم که توی خونه ی جدید هنوز دسترسی به نت ندارم و عکسهای خوبم توی لپ تاپم توی خونه هست . ولی می تونم روی فلش بریزم و بیارم اینجا راستش وقت نکردم امشب شاید حتما یه عکس انتخاب کنم و فردا بذارمش روی این پست .
از توجه تون ممنونم و چشم ... حتما در اولین فرصت .

ضمنا من هم عدس پلو رو با کشمش خیلی دوست دارم .

سلام
منم به این جمله ی پستتون ایمان دارم:
" اما من ایمان دارم که زندگی با مرگ جسمانی تمام نمی شه " البته اونجوری که بعضی ها تفسیرش میکنن قبول ندارم منظورم تفسیر توام با عقاید و برداشت های شخصی و . . . است. . . . بگذریم.
سه پاراگراف آخر پستتون منو به یاد این شعر فروغ انداخت:
" آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست"
شعری که منم مثله خیلی های دیگه با تموم وجودم دارم حسش میکنم . ولی ؟ ! ولی . . . ولی با هیچ جمله ای نمیتونم این حسم رو تعریف کنم ! ! گاهی اوقات زجر آور و گاهی اوقات و گاهی اوقات ؟

سلام
این شعر فروغ رو من هم خیلی دوستش دارم . تمام شعرهاش رو دوست دارم و این رو هم ...
شاید فروغ منظورش این بوده که چون پایان تمام دوست داشتنها رنجه ... پس الان به پایانش فکر نمی کنم و همین لحظه ی دوست داشتن برام زیباست .
اصولا دوست داشتن رو خیلی وقتها نمی شه تعریف کرد چون یه حس خاصه با یک دنیا عمق و یک دنیا ارزش که گاهی وقتها در هیچ کلامی نمی گنجه .

همیشه قلبتون لبریز باشه از عشق و توام با شادی ... البته.

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه ی سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن!
تمام هستی ام خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن !
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود

تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
زعاجها ، زابرها ، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها

...

گفتید فروغ ... و من دو روزه این شعر دائما داره در ذهنم مرور می شه . دلم نیومد ننویسمش .

پرنیان دل آرام سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 16:20

من ماه را دوست دارم
حتی روزها
که دیگر نیست
من آفتاب را دوست دارم
حتی شبها
...که در آسمان دیگری میتابد
من تو را دوست دارم
همینگونه!!!
چه کنم که فقط اینگونه دوست داشتن را بلدم ...


زمین روی دستهای دیگری می چرخد
و من چقدر دوست دارم فقط نوشته هاتونو بخونم و چیزی نگم


مرسی پرنیان عزیزم
من هم کامنتهای تو رو خیلی دوست دارم .

آفتاب سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 18:55 http://aftab54.blogfa.com/

منوببین



کشتی همه رو با این نوشته هات !

خدا رحمت کنه آفتاب رو
.
.
.

نیوفتی !

...
مرسی آفتاب عزیزم

قندک چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 10:21 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر بربانوی عزیز پرنیان. صبح دلپذیر پاییزی تون بخیر. دیروز که پست جدید را دیدم به خودم گفتم چرا پرنیان تصویری نگذاشته؟بعدش به خودم گفتم شاید مطلب عکس نمی طلبیده. اما امروز دیدم دوباره شاهکار کرده اید.دلمان می خواهد کلی تماشایش کنیم.حرفها دارد برای گفتن با زبان بی زبانی.سپاس

سلام قربان
اوامرتان اجرا شد . خوشحالم که دوست داشتید .
و این چقدر خوبه که شما هم از عکسها رد نمی شید . عکسها هم یک دنیا حرف دارن برای خودشون . منظره ی پائیزی این عکس رو در کنار بقیه چیزهاش خیلی دوست دارم.

قندک چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 10:26 http://ghandakmirza.blogfa.com

گاهی که به بانک می روم وپول می گیرم به آقای بانکی می گویم آقای بانکی شما کش مش هم دارید؟ آقای بانکی با تعجب نگاهم می کند و نمیداند که با قندک طرف می باشد.بعد می گوید نه کشمش را فروشگاهها دارند.بعدش می گویم نه جانم منظورم کش پول است قربان!

من در مورد شما تصور می کنم اگه دو روز خونه نباشید جای خالیتون باید خیلی معلوم باشه از بس که ماشالله پرانرژی و شیطون هستید و در ضمن همیشه با کلمات خیلی قشنگ بازی میکنید.
امیدوارم سالهای سال زنده و سلامت و پرامید باشید و عزیزانتون از بودنتون گرم باشن و خوشحال.

کوروش چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 22:33 http://www.korosh7042.com/

من مانده ام که چرا اندیشه ی پس از مرگ فقط در ظلع تحتانی هرم جوامع بشری فارغ از ملیت و مذهب
و این موضوع در بین سزدمداران به شوخی میماند و اگربه زبان می آورند به اشکالی متفاوت فروش آن می باشد (مثل فروش بهشت در کلیسا) اینان به فکر میلیارد هستند و هریک گرین کارتی از کشورها بسیار بد در جیب

درود بر بانو پرنیان

سلام کوروش عزیز
متاسفانه مذهب وسیله ای شده برای رسیدن عده ای به اهداف سی.اسی شون. و برای رسیدن به این اهداف از هر شگردی استفاده می کنند یا مذهب را به شکل زشتی خشن و غیرواقعی جلوه می دن و یا آنقدر شاخ و برگ بیخود به اعتقادات مردم می دن که از شکل حقیقی خودش دور می شه . مهم اینه که هر کسی با هر مذهبی که هست برای انسانیت و در راه انسانیت بکوشه . مهم اینه که انسان باشیم و خدا را همیشه حاضر و ناظر ببینیم بر تمام رفتارها و افکار و اعمالمون ... حالا هر مذهبی که می خواهیم داشته باشیم .
ممنونم .

رها پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 00:02

سلام عزیزم شبت بخیر ..الان حتما خوابی . برات یک خواب قشنگ و شیرین ارزو میکنم و امیدوارم روزها و شبهات پر از عشق باشه و عاشقی ....
تمام حرفهات را قبول و دارم و در زندگی خودم بارها اتفاق افتاده ...که دوستی و عشق مثل یک اب روانی است که راه خودش را پیدا میکنه و میره جلو ...
.ولی گاهی ادم دلش میگیره دلش تنگ میشه و ....

سلام رها جان
ممنونم ازت . فکر میکنم بیدار بودم یه وقتهائی می شه بیست و چهار ساعت کم می شه برای انجام کارها و هر چقدر هم می دویم که عقب نمونیم باز هم عقبیم انگار ولی یه وقتهائی هم هست که آرامش هست و سکوت ... زندگیه دیگه هر روزش یه رنگ و یه بوئی داره واسه ی خودش ...
درسته عشق و دوست داشتن ها مثل یک جریانی که آدم رو با خودش می بره و دیگه اون هست که ما رو هدایت می کنه و اختیاری در کنترلش نیست . ای کاش همیشه قلبهامون سرشار از دوستی باشه ... اونقدر که فرصت نکنیم لحظه هامون رو به کدورت بگذرونیم.

ممنونم رها جان امیدوارم دلت هیچوقت نگیره و هیچوقت دلتنگ نباشی. اگر هم شدی خیلی زود یک غیرمنتظره همه چیز رو به رنگ شادی در بیاره .

پژمان پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 00:04 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سلام
مرسی بابت همه محبت های شما.

سلام
برات یه دنیا آرامش و شادی آرزو می کنم پژمان عزیز .

آفتاب پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 00:39 http://aftab54.blogfa.com/

عشق می بارد باز

چتر بی چتری خود را بردار

دشت بی سایه و دیوار دلت را طی کن

وسط دشت همان جا که نسیمی دارد

بنشین سایه دلسوز ولی

روشن خورشید ببین

گرچه بر ساحل ابریشمی ابر

گرفتار شده است

کشتی اهنی ان خورشید

بنشین گرم و حواست باشد

نکند فکر پناهی بکنی

بر سرت ای گل خندان

چتر بی چتری و خیست کافیست

زیر این بارش عشق هرچه داری تر ساز

زنگ از روی دلت ای گلبرگ

به همین خیسی عشق به دمی پرپر ساز

تا توانی تر شو

عشق هر روز که اینگونه نمی بارد سیر !

بعد باران به دلت هم بنگر

عشق در خاک دلت

سبز شده است

تک تک این لحظات

لحظه تر شدنت با نم عشق

لحظه کندن دل از سایه

لحظه سبز و پر از خاطره رویش عشق

همه یادت باشد

شاید این بار که باران امد

با همین خاطره ها سبز شوی .





http://www.avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/Photo-skin_ir-Light(9).jpg

خیلی قشنگ بود .... مرسی
...

زیر این بارش عشق هرچه داری تر ساز

یکتا پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 12:56

یه اتفاق جالب همین الان افتاد بانوو
امروز تعطیل بودم ولی با این حال اومدم دانشگاه ... اینو نگفتم که خدای نکرده ریا بشه و بگن عجب دختر طالب علمی
اومدم توی لب های کامپیوتر و از اونجا در کلبه تونو باز کردم و مثل همیشه موزیک زیباتون داره پخش میشه و منو می بره به یه دنیای دیگه . اتفاق جالب اینه که این موزیک نه تنها به من حس آرامش میده بغل دستی های منو هم سرشار از آرامش کرده . توی عمق خوندن مطلبتون بودم که یکی از بچه ها برگشت و بهم گفت این موزیک داره از کامپیوتر تو پخش میشه ؟ راستش اولش ناراحت شدم چون دارم با صدای بلند گوشش میدم فکر کردم میخواد بگه قطعش کن . بعد گفتم آره . گفت : اسم این آهنگ چیه ؟ نمیدونستم اسمش چیه گفتم نمیدونم این آهنگ وبلاگ دوستمه ، گفت : اسم وبسایتش چیه ؟ گفتم فتح باغ . نفهمید من چی میگم . گفتم وبسایت ایرانیه و منم نمیدونم چطور برات ترجمه کنم . دوست داشتی آهنگشو ؟ گفت آره خیلی ... بهم آرامش داد. انقدر ذوق کردم بعد گفتم : به منم خیلی آرامش میده و معمولا وقتی میخوام داستان هامو بنویسم این آهنگ گوش میدم .

خلاصه بانو آرامشتون به همه دلها می تابه و من افتخار میکنم بهتونو و خدا را برای داشتنتون شکر میکنم

ای وای سلام یادم رفت
سلام بانوووو پرنیان عزیزم ... حین خوندن مطلبتون حرف های زیادی برا گفتن داشتم اما بعد از اون اتفاق انگار هنگ کردم از خوشحالی

این روزها عجیب خوشحالم
نمیدونم خبرش رسیده بهتون یا نه

دوستتون دارم بانو
به محض یادآوری خدمت میرسم دوباره

سلام یکتا جون
از طرف من به دوستای «های» بگو

والا کسی به من چیزی نگفته ! انشاالله که خیره و امیدوارم خوشحال باشی ... به هر دلیلی که باشه مهم خوشحالیه تو هست برای من .
میبوسمت و من هم دوستتتتتت دارم یه عالمه .

یکتا پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 13:45

بانووو بخدا اینها عاشق شده اند
دیگر ول کن نیستند

دل ِمن کم بود
دوستانی که نمی شناسمشان هم
اضافه شدند

تا موزیک قطع میشود
میگویند پلی کن دوباره

انگار قرار نیست وب شما را ببندم

مرسی یکتا جون احتمالا از تبلیغات تو بوده !

فرزان پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 14:33 http://filmvama.blogfa.com/

درود بشما ..
مهمتر از اعتقادات ما..
انسانیت و خوش قلبیِ آدمهاست واین تجلی پیدا نمیکنه مگر در نوعدوستی واحترامِ متقابل . بدون در نظر گرفتن خون ونژاد و...مثه همین خمش قلبیِ تو پرنیان جان...

سلام فرزان عزیز
کاملا موافقم . من خودم به اعتقادات مردم هیچ کاری ندارم مهم نیست دوستم مسلمانه ، مسیحیه ، یهودیه یا اصلا رفته توی بی اعتقادی مذهبی ... اون انسانیتش فقط و فقط برام مهمه!
و ممنونم از محبت و لطفت .

سلام
یه سوال در مورد این پستتون برام پیش اومده!
سوالم در مورد نام پستتونه! !
چرا اسمشو گذاشتین " لحظه های نقره ای " ؟
خیلی دوست دارم جوابتون رو بدونم.
با توجه به خطوط آخر این پستتون یه جورایی برام
" لحظه های طلائیست "
نمی دونم چقدر به فوتبال علاقه مندید
شاید هم جزو اوندسته از افرادی باشید که از فوتبال بیزارند!
با گردآوری و تنظیم مطلبی تحت عـــــــنوان
" واکنش صدا و سیما و خبر 20:30 بعد از حرکت ناشایست بازیکنان پرسپولیس !! "
آپــــم.
آپــــم.
آپــــم.
بی صبرانه منتظر حضور پر مهرتون به همراه نظر ارزشمندتون هستم.
"یاعلی"

سلام
راستش وقتی که آدمها قلبشون لبریز از یک احساس زیبا می شه من تجسم می کنم از بالای سر اون آدم نوارهای نقره ای بسیار زیبا به سمت آسمان داره حرکت می کنه ... شاید خنده ات بگیره ولی خوب ... چی بگم ... تجسم منه دیگه و بعد اون لحظه ها رو می ذارم اسمشون رو لحظه های نقره ای که سرشار از رنگهای زیبای نقره ایه .
اسم این پست به دلیل تجسم همیشگی من هست از آدمهائی که خیلی عاشقند و یا همیشه لبریز از دوست داشتن هستند .
فوتبالی نیستم . اما شده بازیهای جام جهانی رو با علاقه نشستم و نگاه کردم طوری که کار و زندگیم رو گذاشتم زمین و نشستم جلوی تلویزیون ولی به طور کلی دنبال کردن دائمی فوتبال از علایقم نیست و نبوده هیچوقت. ولی می یام می خونمش این موضوع بحث انگیز این روزهای اخیر رو .

نرگس جمعه 13 آبان 1390 ساعت 12:07 http://infinite

حرف زدن از عشق و زیبایی وقتایی که داری تو دریای آروم زندگی شنا میکنی حقیقت داره ولی همون که هوا طوفانی میشه ، و همون دریا تو رو محکم به صخره های ساحلش میکوبه اونوقت که کاملا حرف زدن از عشق و زیبایی رو فراموش میکنی
کجای زندگی رو باور کنم؟؟؟ هوای آرومشو یا طوفای سهمگین شو؟؟؟

عشق می یاد که تو رو بسازه ! می یاد که از تو یک انسان واقعی بسازه پس اگه عاشق شدی باید منتظر ضربه ها و رنج هاش هم باشی.
زندگی رو باور کن نرگس عزیز... باور کن که یک جاده است یه جاهائیش سربالائی داره ... یه جاهائیش سرپائینی ... یه جاهائیش پر از طراوت و سبزی و تازگیه ... یه جاهائیش بیابان بی آب و علف و خشک و برهوته و باور کن که این جاده رو با تمام ویژه گی هاش باید طی کنی ... سعی کن عاشق باشی و مهر بورزی تا اون سربالائی هاش رو بهتر تحمل کنی .

آذرخش شنبه 14 آبان 1390 ساعت 10:19 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
سفر خوش گذشت؟
همیشه به گردش و تفریح و سفر
امیدوارم حسابی خوش بگذره و از خاطرات قشنگتون بنویسید

یه بار یه برنامه علمی دیدم در مورد کسایی که مدتی مرده و بعد زنده شده بودن. می گفت چیزایی که دیدن بیشتر زاییده ذهنشونه. می گفت هر قومیت و هر مذهبی چیزایی رو میبینه که مربوط به اون دین یا اون طرز تفکره. و چون همه یه چیز مشخص نمیبینن پس این میتونه زاییده فکرشون باشه تا واقعیت
بقول معروف الله اعلم

خوش و شاد و سلامت باشید

سلام
ممنونم . هنوز که نرفتم ...
ولی امیدوارم به شما خوش گذشته باشه این چند روز .
در مورد زندگی بعد از مرگ واقعا نمی دونیم اونطرف چه خبره ... به هر حال هر انسانی برای آرامش خودش به یه چیزهائی اعتقاد داره دیگه .
و به قول تو الله اعلم.

ممنونم آذرخش عزیز

باران شنبه 14 آبان 1390 ساعت 10:59

سلاملیکم قربان!
همیشه به سفر و خیر و خوشی!
و
خوشحالیم از خوشحالی یکتا هم!
و بی خبریم ما هم البته!
و
پستتون هم خیلی قشنگ بود
به ذهنمون رسید یه جاهاییش رو سرقت ادبی بنماییم!
فعلن عذر تقصیر و غیبت ما رو بپذیرین همین قدی!
تا برگردیم باز..
وااالا!

سلاملیکم و رحمت الله
چه عجب ! البته ما پیش بینی کرده بودیم که جنابعالی بسیار کم پیدا خواهید شد و این نبودنهایتان خارج از پیش بینی ما نبود!

ولی باز هم ممنون که بالاخره یه سری می زنید !

آذرخش شنبه 14 آبان 1390 ساعت 12:07 http://azymusic.persianblog.ir/

اِ اِ اِ
شما که هنوز نرفتین!!!!
من فکر کردم الان مسافرتین و مشغول خوشگذرانی
واسه منم بد نبود. یه گردهمایی یکروزه بود به همدان.
سفر خوش و خیر پیش
سوغاتی فراموش نشود


فردا می رم .
همدان باید خیلی سرد بوده باشه ...
چشمممممم. سوغات هم قابل شما رو نداره .

گنجشکماهی شنبه 14 آبان 1390 ساعت 13:12

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان، پرنیان
----------------------------------------------------------
"نویسنده ای که چند ساعتی مرده بود..."

"هر کسی برای رسیدن به آرامش و همینطور برای رسیدن به نهایت انسان بودن دوست داره اعتقاداتی داشته باشه"

"فقط یه ایرانی می تونه طوری از بهشت و جهنم و حیات پس از مرگ حرف بزنه که انگار لیدر توره و هفته ای دوبار میره اونور! "

"عده ای هم معتقد هستند این داستانهائی که مردم سر هم می کنند و اظهار می کنند ساعاتی رو در مرگ به سر بردند و صحنه هائی از دنیای پس از مرگ را دیدند فقط زائیده ی خیالات آنهاست"

"اما من ایمان دارم که زندگی با مرگ جسمانی تمام نمی شه"

"سعی کن عاشق باشی. تو از یک عشق بزرگ به دوست داشتنهای متعدد دیگر خواهی رسید"

----------------------------------------
هر طور که به این پست نگاه می کنم، می بینم با وجود ِ اندک بودن ِ حجمش، دارای کلید واژه هایی هست، که به مباحثی گسترده و مهم اشاره می کند.
مسائلی که میزان ِ شناخت، نوع ِ عقیده و کیفیت ِ ایمان ِ انسان نسبت ِ به آن ها، مستقیمن بر عملکردها، عکس العمل ها، و همچنین بر شناخت، نحوه ی برخورد، اعتقاد و ایمانش نسبت به دیگر مباحث، تاثیر ِ عمیق می گذارد.
وقتی صحبت از مباحثی میشه، همچون زمان، عشق، روح، مرگ ... و خدا،
آدم می مونه که باید چی بگه، چه جور بگه،
از آنچه تجربه کرده، یا آنچه تجربه نکرده،
از آنچه فکر می کند به آن رسیده،
یا آنچه چون با فکر به آن نمی رسد، انکارش می کند،
از فطرت یا از فکرت،
از شهود و تجربه های فراطبیعی ای گزارش شده،
یا از سوال و سوال های مکرری که بدون ِ جواب های فرموله شده، مطرح می کند ...

-----------------------------------
بگذارید از انتهای حرفم شروع کنم،
*وقتی انسان به فراطبیعت! ایمان بیاورد/باورش کند، وقتی به نیرویی برتر! ایمان بیاورد/باورش کند، نیرویی که خلق کننده است و توانا، نیرویی که انگیزنده و موثر بر تکامل است، نیرویی که اشتیاق و ایثار و همدلی در انسان می آفریند...
بیان و فکر و احساس و عملش، بسیار متوثر می شوند.
---
دوست دارم پیش از هر صحبتی بگم که، در این کامنت فقط سعی دارم اهمیت ِ توجه به چند مبحث از دیدگاه ِ خودم رو بیان کنم، نه چیز ِ دیگری.
---
صحبت در مورد ِ مسائل، مخصوصن اینگونه مسائل، نیازمند ِ تحقیق جامع، بدون ِ تعصب و حقیقت جویانه و گاهی احساس های تجربه شده، هست. روزی در کافه ی یکی از دوستانم در تهران بودم، که جوانی وارد کافه شد و در گوشه ای نشست. بعد از اینکه سفارش غذا و نوشیدنی کرد متوجه شدم که انگلیسی زبان است. برای اینکه احساس غربت نکند، من سفارشش را بردم و سر میزش نشستم. چند کلام معمولی و یک احوال پرسی ساده زمینه ساز ِ صحبت ِ ما درباره اینکه از کجا آمده و چه کار می کند شد. او دانشجوی دکترای فلسفه از دانشگاه ِ هاروارد بود که در بوستون زندگی می کرد و با یک بورسیه ی تحقیقاتی در تهران مشغول ِ مطالعه ی فلسفه ی اسلامی بود. سرتان را درد نیارم، آنچه در حین صحبت های دو طرفه برای من جالب و جذاب بود، دو چیز بود.
یکی تحقیقات ِ بدون ِ تعصب و جامع، راجع به آنچه برایشان اهمیت دارد و دیگری صحبت راجع به اعتقاد و ایمان. فارغ از نظری که دین شناس ِ معروف ویلفرد اسمیت نسبت به دین دارد، بحث ِ او راجع به مساله ی ایمان و باور برای من جالب و پر اهمیت بود. بحثی که این دین شناس در کتابی تحت عنوان "Faith and Belief" مطرح کرده است.
---
آخر ِ حرفم را ابتدا گفتم، سه زمینه ی مرتبط را که مورد ِ علاقه ام هستند در ادامه بیان کنم و این نظر رو ببندم.
1
در سخنان ِ علی (ع) مساله ی شناخت ِ خدا، امری فطری تلقی شده و از آنجا که مخاطبان ِ ایشان اکثرن افرادی بودند که اعتقاد به وجود خدا داشتند، استدلال بر وجود ِ خدا به طور ِ مستقل کم تر مشاهده می شه. با این همه براهینی هستند که ایشان با آن ها وجود خدا را اثبات کردند، مثل ِ احتیاط ِ عقلی برای وجود ِ خدا، مثل ِ برهان ِ فطرت، برهان ِ معجزه، برهان ِ نظم و... که مطلب درباره ی این برهان ها در نت فراوان هست.
*مباحثی که قابل ِ توجه هستند، هم به لحاظ ِ شخصی و هم به صورت ِ تحقیقی تا جایی که طرفداران ِ قابل ِ توجهی در متفکران ِ غربی (البته با نام های دیگر و با تفاوت هایی) را به خودشان اختصاص داده اند.
2
احتمالشِ زیاد است که تا حالا ترکیب آفاق و انفس رو شنیده باشید.
انفس اشاره دارد به فطرت.
*آفاق هم که اشاره دارد به مشاهده ی طبیعت و نشانه هایی که در آن برای اثبات ِ وجود خدا هست که به نوعی، برهان ِ نظم می باشد.
صحبت در این باره خارج از حوصله ی یک کامنت هستش. یک مطلب در ذهنم راجع به آفاق بود، که در واقع بر می گردد به مطالعات درباره ی دی ان ای ِ انسان. دکتر آنتونی فلو، که یک فیلسوف تحلیلی بودند، پس از شصت و شش سال تفکر ِ الحادی، در سال ِ دوهزار و چهار، تفکرش را بی اعتبار اعلام کرد. این فیلسوف، نتایج تحقیقات روی دی ان ای را از جمله دلایل و زیربناهای تغییر عقیده ی خود اعلام کرد. همچنین نظریه های آفریده شدن جهان هم بر این تغییر ِ عقیده تاثیر گذار بودند_اگر یک جستجوی سطحی درزمینه ی دی ان ای انجام دهید، می بینید که بسیاری از دانشمندان ِ این زمینه، اذعان بر اعجاز ساختار حیات و هوشمندی ِ شگفت انگیز ِ طراحی ِ آن دارند_
3
فقدان ترجمه ی آثار ِ دین شناس ِ مشهور ویلفرد اسمیت درایران کاملن مشهود است و تا آنجایی که من اطلاع دارم، اثری از این دین شناس در ایران ترجمه نشده. همان طور که چند پاراگراف پیشتر اشاره کردم، فارغ از نظری که ایشان راجع به دین دارند، بحث درباره ی اعتقاد و ایمان که نام ِ کتابی از او هم می باشد، بسیار پر اهمیت است.
من ترجمه ی یک قسمت ِ کوچک از کتاب ِ ایشان را که جزو ِ مراجع ِ کتاب ِ روانشناسی ِ دین هست، از یادداشت هایم، در این جا می نویسم.
"ایمان بازتاب ِ استعداد ِ آدمی است در دیدن و احساس کردن ِ بعد ِ متعالی و رفتار بر اساس ِ آن"
"ایمان اگر چه خود مستقیمن قابل ِ مشاهده نیست، در قالب های بی شماری تجلی می یابد، در سخن (نظم و نثر)، در رفتار، در هنر، در اجتماع و ..."
"عقیده یکی از جلوه های ایمان است"
اما تفاوت های عقیده و ایمان از دید بسیاری از متفکران ِ دیگر هم بررسی شده که آثار ِ ترجمه شدشون در ایران وجود داره (مثل Alan watts)، و با یه جستجو می شه نتایج ِ خوبی بدست آورد...
*اینکه به عنوان آخرین قسمت درباره ی باور/ایمان صحبت کردم، اهمیت ِ آن است. چرا که نه تنها در مباحث ِ دینی، بلکه در دیگر مسائل، از عقیده تا ایمان فاصله بسیار است. در آنچه انسان دوست می دارد/در آنچه به آن عشق می ورزد/ در آنچه بدان عمل می کند... و این فاصله، عمیقن بر میزان ِ پختگی، ثبات و نوع ِ نگاه ِ انسان تاثیر می گذارد.
------------------------------------
تنها حرفی که در پایان می تونم به جرات بزنم اینه که، نمی تونم بگم راه های شناخت خدا و خداجویی و مساله ی عشق و مرگ و ... محدود هستند.
---
و اینکه در مواقعی، خلاء معرفتی و شک می تونن برای جهش ِ ایمان ِ انسان مفید باشن، به شرطی که در جهت ِ رفع ِ آن ها قدم برداره و در آن ها منزل نکنه.
---
مهم نیست که انسان نمی دانسته، مهم اینه که در راه ِ دانستن قدم بردارد!
تا روزی برسد به این شناخت، که:
رسیدن به حقیقت،
فارغ از عظمت ِ آن چه قدر شیرین و عالی است،
که گاهی خدا شناسی، گاهی خود شناسی، گاهی تجربه، گاهی عشق ورزیدن، گاهی دوست داشتن، گاهی دوست داشته شدن، گاهی تفکر، گاهی خدمت، گاهی عبادت...
انسان رو به آن می رسونه.
و صد البته سختی و دشواری در این راه رو نمیشه نادیده گرفت، برای کسانی این مشکلات، و رنج ها و ... باعث بیداری و هوشیاری و رشد میشه و برای کسانی ایجاد ِ ابهام و لجاجت می کنه!!
امیدوارم ما از دسته انسان هایی باشیم و یا بشیم،
که دارای شخصیتی رو به تکامل اند، و نیز زمانی که انگشت ِ اشاره به سمت ِ دیگران می گیرند، ببینند سه انگشت ِ دیگر به سمت ِ خودشان هست، و بدانند همه چیز از خود ِ آن ها شروع می شود.
ببخشید سعی کردم خلاصه کنم حرفمو و امیدوارم آنقدر خلاصه نشده باشه که انسجام و معناشو از دست داده باشه.
-----------------------------------
درباره ی عشق و دوست داشتن و بعضی مسائل ِ دیگه هم اجازه می خوام نظرمو در یک مجموعه پست به صورت ِ خلاصه در وبلاگ ِ خودم خدمتنون عرض کنم، با اولین و شاید آخرین به روزرسانی ام در این وبلاگ.
-----------------------------------
حوصله کردید
لحظه های شما هم نقره ای
سفرتان بخیر و شادی
پیروز و پایدار باشید

سلام
... و ممنون و بسیار سپاسگزار برای این کامنت عااااالی.
جدا از خواندنش لذت بردم و باعث افتخاره برای من این وقت گذاشتن شما برای نوشتن مطالب باارزشتون.
آدمها موارد زیادی در زندگیشون پیش می یاد تا بتونن به باور برسن. گاهی وقتها یک مورد ، دو مورد کافی نیست و همینطور گذشت زمان و پختگی باعث می شه تا در نهایت به یک باور رسید. یک باور منطقی می تونه دنیائی از آرامش برای ما به همراه داشته باشه و به ما کمک کنه روزهای سخت زندگی رو کمی راحت تر سپری کنیم .
مطالب شما برایم بسیار خواندنی بود و مشتاقم که دعوت بشم به وبلاگی که قراره راه اندازی بشه و امیدوارم ادامه پیدا کنه و من و بقیه ی دوستان از مطالب خوبتون مستفیض بشیم.

خیلی لطف کردید و باز هم ممنون ...

آفتاب شنبه 14 آبان 1390 ساعت 18:20 http://aftab54.blogfa.com

تو را که می خوانم گویی

هر ذره از وجودم شعری است بی تاب

از خواستن از انتظار

از شوق

آری می خواهم از آرزو بگویم

و از امید

می خواهم هر مصرعم آینه ای باشد صاف

رو به باغ احساس

و واژه هایم هریک دفتر شعری باشد

که در آن

غزل غزل تو را بسرایم

مهربان

تنها تو را......

خیلی قشنگ بود ... ممنونم آفتاب عزیزم

الهام تفرشی یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 02:38 http://elitata86.blogfa.com

عزیز ِ رفته سفر ؟
کی بر میگردی ؟؟


چقدر این پستت جذاب بود پرنیانیم ..
کاش بیشتر می نوشتی از کتابی که خوندی ...
شایدم رفتم دنبال کتابش!


جمله به جمله ی این پستت قشنگ بود .. باور کن .. هر زاویه ای که بشینی نگاش کنی یه چیز ِ قشنگ می بینی .

اصن میرم یه بار دیگه بخونمش ..

و اینکه سلام

سلام الهام عزیزم
امیدوارم از خوندنش لذت ببری . خوشحالم که دوست داشتی .

باران یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 10:58

چشممون روشن!!!
پیش بین و ... اینا هم که شدین!!!!
واااااااااااااااااااای..
دو روز نبودیما!

یه وقتهائی از این کارها هم بلدیم !

سربه هوا شدین کلا !

ایمان یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 12:46 http://mocha-paris.blogfa.com/

من در یکی از تجربیات مرگی ام دقیقا همین حرف رو به ملک الموت زدم:
وایسا...من هنوز هم کار دارم...
و دوباره برگشتم به این دنیا...
شعر عباس فوق العاده بود...مثل حس خوب نوشته تو...
سفر به خیر...

پیروز باشی

سلام ایمان عزیز
ای کاش یه بار می نوشتی ماجراش رو.
ممنونم از محبتت. موفق باشی .

ویس یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 22:22 http://lahzehayenab.blogsky.com


تو را من چشم در راهممممممم

صدای تو خوب است ...

پرنیان - دل آرام دوشنبه 16 آبان 1390 ساعت 00:24 http://www.with-parnian.blogfa.com

چترت را کنار ایستگاهی در مه رها کن...
خیس و خسته بیا
نمی خواهد شاعر باشی
باران باش!

سفرت بخیر عزیز مهربونم

عیدتونم مبارک

دلتونم آروم

سلام پرنیان عزیزم
مرسی برای تمام مهربونی هات ...

باران دوشنبه 16 آبان 1390 ساعت 01:36

سلااااااااااااااام قربان!
عید شما مبارک!!!
حالا خداییش بگین کی نیستش اونوقت؟! ها؟!!

دو روز نبودیما !

عید شما هم مبارک با تاخیر البته

آرایش جان دوشنبه 16 آبان 1390 ساعت 23:58 http://شabdossamad.blogfa.com

سلام
مطلب زیبایی بود با لذت خوندم . به کلبه ما سری نمی زنین؟

سلام
حتما می رسم خدمتتون و ممنون.

خلیل سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 06:04 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

اس ام اس جالبی است.

سلام
ذهن خلاق ایرانیه دیگه !

قندک سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 10:52 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود.سفرتون بی خطر.سوغاتی مخصوص ما فراموش نشه

سلام قربان
ممنونم . شما امر بفرمائید اوامرتون حتما اجرا خواهد شد .
سوغات هم قابل شما رو نداره .

باران سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 11:39

سلاملیکم!
این کادوی ما چی شد پس؟؟؟؟!!!

علیک سلاملیکم
کدوم کادو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

bardia سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 13:17 http://nasleman.javanblog.com

درود دوست گرامی. من بار اول هست که به وبلاگ شما سر میزنم. وبلاگ پرمحتوایی دارید. میخواستم با شما تبادل لینک کنم. اگر شما هم مایل بودید من رو با عنوان:درد دل های نسل من لینک کنید و به من هم خبر بدهید تا شما رو لینک کنم. مرسی

سلام دوست عزیز
خیلی خوش آمدین در اولین فرصت حتما می یام می خونمتون .

آفتاب سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 19:22 http://aftab54.blogfa.com/

ببخشین نمی خواین بیاین ؟!

اومدم !

باران چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 00:33

...
و بازم سلاملیکم قرباااااااااان!
نیستینا
و دلمون تنگ شده
و غیبتاتون اصلن موجه نیست!
گفته باشیم!

والا ! از رئیس بزرگ مرخصی گرفته بودم اونم با چه دردسری و کلی لبخند و قیافه ی معصومانه ...
می دونید که !

حالا شما رضایت نمی دین ؟!
موجه بود ... باور کنید.

قندک چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 08:45 http://ghandakmirza.blogfa.com

پشت جاده برفی است .که در آنجا حتما .پرنیان منتظر باز شدن جاده است .هرکجا هست خدایا به سلامت دارش

مرسی قندک عزیز
چه برفی باریده این چند روز توی تهران ! تمام درختهای منطقه ی ما متاسفانه شکسته بود در اثر بارش برف . دو روز نبودیما !
و ممنونم برای محبتهاتون

قندک چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 08:47 http://ghandakmirza.blogfa.com

میگم حالا نمی شد این شعر عباس معروفی را دوماه دیگه می نوشتی؟ بیچاره کرد مارا از بس بارید و دستمان را زیر پنجره گرفتی هی پر از برف شد. داریم قندیل می بندیم توی ماه دوم پاییز خدا گواهه.

ولی الان هوا آفتابیه آفتابیه ...
ولی امسال سرما زود راهی کشور ما شد ! امیدوارم دلتون همیشه گرم باشه .

bardia چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 15:51 http://nasleman.javanblog.com

درود دوست گرامی. من مایل هستم که با شما تبادل لینک کنم. اگر شما هم مایل بودید من رو با عنوان: درد دل های نسل من لینک کنید و به من هم خبر بدهید تا شما رو لینک کنم. مرسی از شما

سلام
چشم می یام می خونمتون .

مریم چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 17:57 http://www.2377.blogfa.com

یاد سیاحت غرب افتادم .
یک زمانی دبیرستان که بودم توی مدرسه نوارش را گذاشتند . بعد از یک مدتی که گذشت داشتم زار می زدم ! اون زمان بهم گفتند چرا گریه می کنی گفتم یاد مامان بزرگم افتادم !‌ فک کنم همین طوری هم بود .
سفرت به خوشی .

امیدوارم خدا رحمتشون کنه و روحشون شاد باشه .
مرسی مریم جون

آذرخش پنج‌شنبه 19 آبان 1390 ساعت 11:58 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
حال شما؟
خوبید؟
امروزم پنجشنبه عزیزه
امیدورام آخر هفته خوبی داشته باشید و خوش بگذرونین
توی هوای سرد و برف مواظب خودتون باشید

سلام آذرخش عزیز
ممنونم از لطفت . خوب بود ... امیدوارم تعطیلات خوبی داشتی تو هم .
راستی هوا چطوره اون طرفا؟

ز- حسین زاده پنج‌شنبه 19 آبان 1390 ساعت 12:57 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام . تمام لحظه های زندگی ات مملو از شادی و لبانت پر از گل تبسم و اندیشه های بلندت لبریز از جمال و جلال الهی باشد.

سلام جناب آقای حسین زاده
خیلی لطف کردید . از دعای خوبتون ممنونم و متقابلا همین آرزوی قشنگ رو دارم براتون .

الهام تفرشی پنج‌شنبه 19 آبان 1390 ساعت 23:56 http://elitata86.blogfa.com

ای بابا
کوشی ؟؟

برگرد دیگه

سلام الهام جونم
اومددددددم و دلم یه عالمه تنگ شده بود برای تو و برای بقیه

کوروش جمعه 20 آبان 1390 ساعت 03:41 http://www.korosh7042.com/

سفرت به شادی و شادمانی یاد

سلام کوروش عزیز
ممنونم راستی توی شهر شما چقدر برف باریده !!! توی تلویزیون دیدم .
لطف کردید .

آفتاب جمعه 20 آبان 1390 ساعت 20:35 http://aftab54.blogfa.com/

خووووب ببینیم فردا این پرنیان خانوم هستن !!
شنبه ست دیگه !

سلاااااااااااااااااااااااام
آفتاب قشنگم ... دلم برات تنگیده بود یه عالمه

نازنین شنبه 21 آبان 1390 ساعت 08:21

سلام پرنیان مهربون من
نتم چند روزی قطع بود و دلم برای تو وباغت یک ذره شده بود. کلی آهنگ وبت و شعر فروغ و شعر سیاوش را به یادت گوش دادم. خوشحالم که سفر رفتی و امیدوارم بهت خوش گذشته باشه.

سلام عزیزم
خوبی ؟
من هم دلم برات تنگ شده بود . ممنونم ازت . بد نبود یه استراحتی بود که خیلی هم لازم بود برای من ...
امیدوارم روبراه باشی .
ضمنا خوش به حالم شده ... چه چیزهای خوبی به یاد من گوش دادی.

قندک شنبه 21 آبان 1390 ساعت 08:52 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود.کم کم داریم نگران می گردیم ها؟ نکند منظور از سفر سفر وبلاگی بود؟!شاعر بی هوده نفرمود که برگرد برگرد پشیمون می شی آخر!!!



سلام قربان
همین الان خدمت می رسم .

قندک شنبه 21 آبان 1390 ساعت 09:06 http://ghandakmirza.blogfa.com

آپی جدید و تصویر دارم آرزوست!



محبت دارید قربان .

پرنیان دل آرام شنبه 21 آبان 1390 ساعت 09:56

به به

در وا شد و گل اومد

سوسن و سنبل اومد

پرنیان خانوم خوش اومد

با دسته ی گل اومد

هی ی ی ی ی
یادتونه این شعره رو واسه روز معلم می خوندیم البته اون وقتا که ما واسه روز معلم می خوندیم فکر کنم دخترتونم برای معلمش داشته می خونده

چه خوب که اینجایین
ذوق دارم الان
فی الحال منتظر پست جدیدم
با یه انرژی مضافف

سلاااااااااااااااام پرنیان مهربونم
یهو یاد این شعره افتادم :
در واشد و یه جوجه دوید واومد تو کوچه ...
مال کتاب حسنی نگو یه دسته گل بود فکر کنم!

یادم نمی یاد ولی این شعری رو که گفتی . یعنی نمی دونستم که بچه ها می خوندن واسه ی معلمشون .
به هر حال مرررررسی عزیزم
الان می خواستم بیام وبلاگت و بهت سلامی بکنم
مگه می ذاره این رئیس !
داره تلافی می کنه این چند روز نبودنم رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد