فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

حرفی به من بزن... من در پناه پنجره ام ، با آفتاب رابطه دارم!

یکی از آیتم هائی که برایم مهم بود در انتخاب و خرید آپارتمان این بود که حد اقل یکی از پنجره هایش طوری باشد که  وسعت آسمان را در حد یک پنجره ببینم .  پنجره ای باشد که روزها وقتی نگاه می کنم آبی آسمان باشد و تکه ابرهای پراکنده و شبها نیز در این هوای آلوده ی شهر حداقل یکی دو ستاره چشمک زن در دیدرسم باشد و چراغهای روشن داخل آپارتمانها تا حس جاری بودن زندگی در من همیشه بیدار باشد .  

تمام پنجره های آپارتمانم رو به آسمان آبیست و شبهایش پر شده از چراغهای روشن آپارتمانها که نشان از زندگی جاری آدمهائی ست که نمی شناسمشان و داشتن این پنجره ها خودش نعمتی ست ...   

و من یاد شعر فروغ می افتم ... یک پنجره که دستهای کوچک تنهائی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار می کند و می شود از انجا خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد ... یک پنجره برای من کافیست !

 و کلاغها ... که مخصوصا روزهای تعطیل با هم ماجراهائی داریم !  من حرف می زنم و همیشه یکی از آنها هست که با صبوری گوش می کند و حتی وقتی که می روم به دنبال کارم بعد از دقایقی برمیگردم و می بینم هنوز نشسته سرجایش و به پنجره ام نگاه می کند... من عاشق کلاغها هستم برخلاف خیلی از آدمهای دیگر که دوستشان ندارند.  حداقل وفاداریشان را به من یکی ثابت کرده اند.   

دیروز دو پرستو روی بلندترین شاخه ی کاجی که در مقابلم هست نشسته بودند ... دلم می خواست بدانم دنیایشان چه شکلیست !  چطور همدیگر را دوست دارند و چطور از هم متنفر می شوند ؟!! اصلا آیا پرنده ها هم از هم متنفر می شوند؟  

خیلی چیزهاست که نمی دانم ...من در مورد رازهای عاشقی گلهای گلدانم هیچ چیز نمی دانم ! وقتی برگهایش سرشار می شود از زندگی می دانم که چقدر حالش خوب است ... یه چیزهائی خوشحالش کرده و انگیزه ی سبزتر بودن را در او به اوج رسانده  اما بیش از این چیزی نمی دانم!  

اینها هذیان نیست ... این احساس این «آن» و این «لحظه» ام از چیزی به اسم «زندگی» ست. زندگی فقط آدمهای اطراف ما نیستند ... آنهائی که دائما دانسته و ندانسته ما را می رنجانند و یا آنهائی که ما را فقط برای خودشان دوست دارند و یا هر آدم دیگر از جنس دیگر ... زندگی گاهی توی آسمانهاست ! گاهی وقتها هم در ارتباط با یک پرنده است و یک وقتهائی هم در معاشقه با گیاهان سبز و زنده ... زندگی گاهی وقتها یک جائیست که ما توجهی به آن نداریم ...زندگی درست همان جائیست که می شود خدا را با تمام وجود احساس کرد در جائی که حتی فکرش را هم نمی کرده ایم ... و من حضور خدا را وقتی دارم با یک کلاغ در سکوت حرف می زنم با تمام وجودم احساس می کنم . 

 

یک پنجره برای من کافیست  

یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت  

اکنون نهال گردو  

آنقدر قد کشیده  

که دیوار را برای برگهای جوانش  معنی کند  

از آینه بپرس  

نام نجات دهنده ات را  

آیا زمینی که زیر پای تو می لرزد  

تنها تر از تو نیست ؟ 

... 

ای دوست ، ای برادر ، ای همخون  

وقتی به ماه رسیدی  

تاریخ قتل عام گلها را بنویس  

...  

من شبدر چهار پری را می بویم  

که روی گور مفاهیم کهنه روئیده است  

...  

حرفی به من بزن  

من در پناه پنجره ام  

با آفتاب رابطه دارم !

نظرات 42 + ارسال نظر
یکتا دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 19:51 http://www.sokote-sangin.blogfa.com

خبرگزاری باران عشق نوشت :

فیلم " تولد دوباره " به کارگردانی خدا کلید خورد !

" یکتا ", خبرنگار واحد مرکزی باران عشق خاطر نشان کرد : این فیلم در ژانر ٍ

"من و شما" می باشد و همگان برای دیدن این فیلم دعوتید با افتخار[لبخند][گل].

برای تماشای بنر اختصاصی فیلم به لینک زیر مراجعه کنید:

http://img4up.com/up2/95778932401528764988.jpg


سلام یکتا جون
واقعا که هنرمندی . خیلی قشنگ بود . آفرین
عاشق باشی همیشه و شاد و پر امید

نازنین دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 20:06

هنوز
در فکرِ آن کلاغم در دره‌های یوش:
... با قیچی سیاهش
بر زردی‌ِ برشته‌ی گندمزار
با خِش‌خِشی مضاعف
از آسمانِ کاغذی مات
قوسی بُرید کج،
و رو به کوهِ نزدیک
با غار غارِ خشکِ گلویش
چیزی گفت

که کوه‌ها
بی‌حوصله
در زِلِّ آفتاب

تا دیرگاهی آن را
با حیرت
در کَلّه‌های سنگی‌شان
تکرار می‌کردند.

گاهی سوآل می‌کنم از خود که
یک کلاغ
با آن حضورِ قاطعِ بی‌تخفیف
وقتی
صلاتِ ظهر
با رنگِ سوگوارِ مُصرّش
بر زردیِ برشته‌ی گندمزاری بال می‌کشد
تا از فرازِ چند سپیدار بگذرد،
با آن خروش و خشم
چه دارد بگوید
با کوه‌های پیر
کاین عابدانِ خسته‌ی خواب‌آلود
در نیمروزِ تابستانی
تا دیرگاهی آن را با هم
تکرار کنند؟

پرنیان جون برام خیلی جالب بود آخه منم خیلی کلاغا رو دوست دارم ودفعه ی آخری که تهران بودم با یکی از دوستام رفته بودیم بیرون و وقتی یه کلاغ نزدیکمون اومد کلی ذوق کردم وباهاش حرف زدم دوستم با تعجب نگاهم کردو گفت: اولین نفری هستی که می بینم کلاغا رو دوست داری. نکنه تو شهرتون کلاغ ندارید که انقدر خوشحال شدی با دیدنش؟؟!!!
بازهم خونه نو ، خونه ای که پنجره هاش رو به آسمونند مبارکت باشه فرشته ی آسمونی.

مرسی نازنین عزیزم برای این شعر زیبا شاملو
اطرافم خیلی کسی رو نبینم که کلاغها رو دوست داشته باشه و من دلم برای کلاغها می سوزه . اونا خیلی باهوشن می فهمن دوست داشتن آدمها رو .
و ممنونم برای آرزوی قشنگت و دنیای محبتت

صحرا دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 21:59 http://sokutesahra.blogfa.com/

این احساس " آن" و "لحظه ای ات" که با قلم زیبایت جاری ست، حس نابی به من داد... و من "حضور خدا " را در کلام جاری تو احساس میکنم، پرنیان عزیز....

پنجره دلت هماره رو به وسعتِ آسمان گشاده شود...

ممنونم ...
خیلی لطف داری . خوشحالم که این متن رو دوست داشتی

سلام.از اینکه دعوتم رو پذیرفتید و بهم سر زدین ممنونم.
خیلی خوشحالم کردیدن. هر چند . . . هر چند . . . هر چند در مورد پستم چیز خاصی ننوشتید و بابت این موضوع ازتون ناراحتم خیلی ها بی پروا برام کامنت گذاشتن اونهم چه کامنت هایی ( بیشتر منظورم کامنت های خصوصی توام با فحاشی و . . . . ) ولی با آغوش باز نظر همه رو پذیرفتم و به نظر همه شون احترام گذاشتم.ای کاش شما هم نظر میذاشتین.مهم نیست . . . . . . میگذره.
در مورد این پستتون هم این جمله برام خیلی محشره :
" و من حضور خدا را وقتی دارم با یک کلاغ در سکوت حرف می زنم با تمام وجودم احساس می کنم "

سلام
خیلی وقتها نگاه خدا رو روی خودم کاملا احساس می کنم و زمان هائی که با این پرنده ها خلوت کردم از همون وقتهاست ...
ممنونم دوست خوبم

پرنیان - دل آرام دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 22:46 http://www.with-parnian.blogfa.com

حرفی به من بزن

آیا

کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می دهد

جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟؟؟

منم گاهی با گلها حرف می زنم و با برگایی که تنهایی افتادن یه گوشه از پیاده رو و تو نگاهشون غمه
برشون می دارم نازشون می کنم و تا یه مسیری همراهیشون می کنم
مثله وقتایی که با قاصدکا حرف می زنیم
دلم قاصدک خواست
یکیشونو به اشتباه چند روز پیش له کردم هنوز دلم پیششه

سلام پرنیان عزیزم
از اینکه بااحساس هستی و عمیق شکی ندارم . تو همه ی وجودت مهربونیه همیشه . امیدوارم همیشه قاصدک ها برات خبرهای خوب بیارن و خوشحالت کنند .

مهستی دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 23:36 http://www.mz991.blogsky.com

سلام.

بسیار زیبا بود.

ممنونم از شما

سلام
ممنونم مهستی عزیز
خیلی لطف داری .

الهام تفرشی سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 09:24 http://elitata86.blogfa.com

اکنون نهال گردو
آنقدر قد کشیده
که دیوار را برای برگهای جوانش معنی کند
.
.
نمیشه فقط تو شعر بخونی و ما گوش کنیم ؟ همیشه .

سلام پرنیانیم ...
خونه ی نو مبارک ...

ایشالا از درو دیوارش برات خیر و شادی بباره ... و البته آرامش ..

سلام الهام جونم
خوبی عزیزم ؟ روبراه شدی ؟ امیدوارم خوب باشی . خوب نه عالی باشی .

از دعای قشنگ و عالی ت خیلی خیلی ممنونم . من هم برات بهترین های زندگی رو آرزو می کنم .

باران سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 09:47

..
تو
در پناه پنجره ای!
با آفتاب رابطه داری..
.
.
مبارکا باشه!
شیرینی و عکس لطفن!

مرررررسی
شیرینی بعد از شیرینی بله !‌

راستش دسترسی ام به نت محدود شده . به خاطر همین تا مدتی شاید نتونم عکس بذارم برای پستهام . ولی در اولین فرصت چشم!

آفتاب سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 10:28 http://aftab54.blogfa.com/

حالا ببینا !!!
دوروز من نبودم با یه آفتاب دیگه رابطه داری ؟!!!!!

چشمم روشن

سر اون آفتاب دیگه رو من کچل می کنم
بهش بگو فقط یه آفتاب دوستته .. بله


پرنیان خودمه


سلام عزیزدلم .دلم حسابی تنگ شده بود

دو روز ؟؟؟؟ نه ! دو روز ؟؟؟

آفتاب جونم خوش اومدی ... دلم برات تنگ شده بود یه عالمه . آفتاب فقط آفتاب وبلاگستان ... گرم و پر از نور و انرژی

آفتاب سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 10:46 http://aftab54.blogfa.com/

شرمنده عزیزم ..می دونم خیلی دیر اومدم .ببخش منو نازنینم

خواااااهش می کنم . همینجوری هم با اس ام اس های پر از لطفت قلبم رو گرم کرده بودی .
فقط جات خیلی خالی بود . حتی باران عزیز هم سراغت رو گرفت .
امیدوارم همه چیز روبراه باشه .

آفتاب سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 10:51 http://aftab54.blogfa.com/

در ضمن منزل نو مبارک .. امیدوارم تو خونه جدیدت همیشه شادی و نور بر پا باشه عزیزدلم


اینم یه گل کوچولو برای خونه قشنگت ✿✿✿

مرررررسی . یه دنیا تشکر برای دعای خوبت . گلهات هم خیلی قشنگن در ضمن . گذاشتمشون توی یه جای امن توی قلبم ‌

ز- حسین زاده سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 13:37 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام دوست عزیز.
مرا هم با دیدن همان کلاغها یاد می کنی ؟ چون من هم با وجود اینکه شما را ندیده ام ، و نوشته هایتان را می خوانم و همیشه لحظات خوب و خوشی را برای شما و البته برای تمام آدمها آرزو می کنم . خوشبخت و موفق باشید

سلام آقای حسین زاده
من شما رو در لحظات مرور دوستی ها یاد خواهم کرد و متقابلا برایتان شادی های بی پایان آرزو می کنم .

خیلی لطف کردید و خوشحالم کردید . ممنونم

شبنم... سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 17:11 http://shabnambahar.blogfa.com/

با تو بودن خوب است
تو ظریفی
مثل گلدوزی یک دختر عاشق , که دل انگیزترین گلها را
روی روبالشی عاشق خود میدوزد

منوچهر آتشی

سلام به پری نازنینم و قلم گرمش...زیباترین ها را برایت از کنار بازترین پنجره زندگی میخواهم...و همیشه دوستت دارم

سلام شبنم عزیزم
چه شعر قشنگی ... مرسی
من هم دوستت دارم .

ایمان سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 19:10 http://mocha-paris.blogfa.com/

پنجره ات همیشه پر نور...حتی در شب که نور ماه خدایی می کنه...

پیروز باشی

ممنونم ایمان عزیز . لحظاتت همواره لبریز از شادی

سهبا سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 20:14 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام .
خونه ای که پنجره هایی رو به آبی آسمان داشته باشه و رو به سرسبزی باغ ! چقدر قشنگ .... فقط کاش هیچوقت با پرده های تیره سنگین , راه نور رو نبندیم ..
و چقدر خوبه که بشه زبان پرنده ها را و زبان گلها را اینقدر قشنگ دریافت .
این نشان از دل پاک و محبت سرشار شما داره عزیز .

سلام سهبا عزیزم
نمی بندیم سهبا عزیز هر جا که نور باشه می ریم به استقبالش .
ممنونم برای محبت های همیشگیت .

معجزه خاموش سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 21:00


...
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم




خواهش می کنم .

الهام تفرشی سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 22:15 http://elitata86.blogfa.com

پرنیانیم

اینو گوش بده روحت تازه شه

مورچه آدرسشو بهم داده و یه ربه دارم با ذوق گوشش میدم ...

چی رو الهام جون ؟؟؟
لینکی نذاشتی برام !!!

آذرخش چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 10:42 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
خوش میگذره؟
خونه جدید مبارک باشه
ایشالا خونه نیکی و سلامتی و خوشبختی و شادی باشه
روز و روزگار خوش

سلام آذرخش عزیز
ممنونم ازت . خیلی لطف داری . من هم آرزو می کنم هر کجا که هستی پر امید و شاد زندگی کنی .

قندک چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 11:45 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان مهربان و همیشه عاشق.من بیزارم از قوطی کبریتی بنام آپارتمان درونش محبوسم. من عاشق همان اتاقها و پنجدری های بزرگ و حیاط وسیع اجدادم هستم با آن درختانوگلهای زیبا و حوض پراز ماهی های ریز و درشتش.

سلام قندک عزیز
راستش من هم از همون خونه هائی که می گین خیلی دوست دارم ولی وقتی یاد این می افتم که خوب کی می خواد بهش برسه و تمیزش کنه و با این هزینه های آب و برق چطوری می شه به گلهای باغچه هاش رسیدگی کرد و ............. به همون قوطی کبریت های خودمون رضایت می دم.
دیگه توی این دوره و زمانه دل شیر می خواد زندگی کردن توی همچین خونه هائی با این هزینه های سرسام آور.
ولی یادش به خیر چقدر با صفا بود .

قندک چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 11:46 http://ghandakmirza.blogfa.com

یعنی به سلامتی جابجا شدین؟ مبارک باشه

بله ممنونم . کار خیلی سنگین و سختی بود ولی خوب بالاخره انجام شد.

یکتا چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 13:35

سلام بانووووو
من شرمنده ام که این همه با تاخیر اومدم برای عرض تشکر
بودنتون و حرفاتون کلی انرژی میده بهم بانووو
و دلگرمم میکنه برای ادامه ی راه

دعام کنید خیلیییییییی


دوستتون دارم بی نهایت

سلام یکتا جونم
خواهش می کنم عزیزم تو که همیشه وفاداریت رو توی رفاقت ثابت کردی.
من هم خیلی دوستت دارم ... و قلب بزرگت رو که یه دنیا عشق توش جا گرفته همیشه .
میبوسمت عزیز دلم .

ارکید چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 15:47 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام پرنیان عزیز
منم دیدن مناظرو از پشت یه پنجره قدی بزرگ خیلی دوست دارم
قبلا از پشت پنجره میتونستم کوههای پوشیده از برف رو ببینم و لذت ببرم اما از وقتی برجی مثل قارچ جلوی ساختمونمون رشد کرد دیدمو محدود کرد. اما هنوز خنکی نسیمشو میتونم حس کنم

در ضمن
منزل نو مبارک. امیدوارم روزها و ساعتهای خوشی در اونجا برات رقم بخوره و خاطرات خوشی به همراه داشته باشه

سلام ارکید جون
حیف که این ساختمانهای بلند سیمان و آهن مانع دیدن زیبائی های خداوندی می شه . وقتی یه برج می سازن لج من یه جورائی در می یاد .
ممنونم ازت از دعای قشنگت هم ممنونم . من هم برات دعا می کنم به آرزوهای خوبت یکی یکی و تند تند برسی .

آفتاب چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 17:39

سلام پرنیان عزیز خودم .. شب و روزت بخیر و خوشی نازنین

سلام آفتاب عزیزم
امیدوارم خوب باشی . و ممنونم ازت عزیزم

ویس چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 18:06 http://lahzehayenab.blogsky.com

سلام.

خونه ات خیلی قشنگه و پنجره هایش هم بسیار قشنگه اما از همه قشنگ تر خودتی که به همه ی این چیز ها جان می بخشی.مهربونی هایت ،گرمای دلت ،خانه را گرم خواهد کرد.یه عالمه آرزوهای خوب ،با این دل کوچیکم برات کردم.

سلام
ممنونم ازت . با حضور دلنشین و گرم تو مطمئنم قشنگ خواهد شد.

دلت خیلی بزرگه و می دونم که یه عالمه آرزوی خوب برام توش جا گرفته . میبوسمت ...

مریم چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 19:29 http://www.2377.blogfa.com

من هم کلاغ ها را دوست دارم .
خانه ی نو مبارک !

چه عالی ...
یه دوست دیگه به آمار دوستداران کلاغهای مظلوم اضافه شد.

و ممنون

پرنیان - دل آرام چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 21:56 http://www.with-parnian.blogfa.com

مــن را بــا هــر خــواب مــوی تــو،


از یــک طــرف آب مــی‌بــرد!



ســرت را بــا خــواب‌هــای مختــلف

اگــر شــانــه مــی‌زنــی،

یــک خــواب‌اش را بگــذار بــرای مــن

تــا قــاب کنــم

بــرای میــز کــارم...


سجاد گودرزی



سلام بر شما و کلاغ های سیاه کنار پنجره که شما رو از ما گرفتن

آخی چه شعر قشنگی ... مرسی پرنیان جونم
انتخابهات عالی اند همیشه .
و ممنونم ... امیدوارم اینترنتم دوباره به زودی برقرار بشه مثل قبل و اینقدر محدودیت نداشته باشم .

ن د ا چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 22:23 http://bluesky1.persianblog.ir/

با نوشته هات این شعر فروغ در ذهنم تداعی شد. روزگاری باهاش داشتم

امیدوارم مرورش خاطراتش خوشحالت کنه .

رها پنج‌شنبه 5 آبان 1390 ساعت 08:21

سلام عزیزم خانه ات مامن ارامش و عشق ..جایگاه دوستی و مهربانی باشه انشالله امیدوارم روزها وشبهای قشنگی داشته باشی ...
به کلاغ ها هم سلام من را برسان ..راستی خیلی وقت است که من کلاغی ندیدم اصلا نمیدانم اینحا کلاغ هست یا نه ولی تا دلت بخواهد سنحاب از زمین و زمان بالا میرود با ان دمهای برکشته قشنک و چشمهای براق که گویی یک گوی درحشان ....روزگارت خوش پرنیان اسمانی من

سلام رهاجونم
وااااای سنجاب ! خیلی بامزه اند . من از نزدیک ندیدم هیچوقت ولی دوستشون دارم . عجیبه که اونجا که پر از جنگله کلاغ نیست . بد نیست کلاغ صادر کنید و پرورش بدین !

ممنونم رها عزیزم برای آرزوهای خیلی خیلی خوبت . من هم همین آرزوهای خوب رو برات دارم ... هرجای دنیا که باشی.

آذرخش پنج‌شنبه 5 آبان 1390 ساعت 08:46 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خسته نباشید از جابجایی و مسائل بعدش
اومدم بهتون بگم که پنجشنبه عزیز رسید
و اینکه بالاخره منم آپ کردم
موفق و شاد و سلامت باشید و خوش بگذره

سلام
مرسی آذرخش عزیز
ممنونم که پنج شنبه ها یادم می کنی ... خیلی خوشحالم می کنی .
.... و چه عجب ! بالاخره آپ کردی !

باز هم ممنونم جمعه ی خوب و دلنشینی داشته باشی .

آفتاب پنج‌شنبه 5 آبان 1390 ساعت 14:54

پرنیان بارونی من
روز بارونیت مبارک .

عالی بود ... امروز صدبار گفتم خدایا مرسی .

و ممنونم ازت آفتاب مهربونم .

مهستی پنج‌شنبه 5 آبان 1390 ساعت 18:38 http://www.mz991.blogsky.com

سلام بر تو عزیز

دیری ست که به پیوستن به خاطره ها می اندیشم .
سکوتم دردهایم را درمان نکرد
و فریادهای در گلو مانده ام
راهی برای آواز شدن می خواهند
این را ه بسته ی گلو
عاقبت باز خواهد شد و
دردهایم رسوا .
من به خاطره ها خواهم پیوست
بی نشان
بی همراه...
مهستی

سلام مهستی عزیز
خیلی قشنگ بود اما چقدر تلخ !
امیدوارم همیشه حداقل یک همراه واقعی و خوب لحظاتت رو سرشار از گرما و روشنائی کنه .

کوروش پنج‌شنبه 5 آبان 1390 ساعت 23:53 http://www.korosh7042.com

درود بر بانوی پرنیان خیال
خسته نباشید
امیدوارم که در خانه ی نو
گلدان ِزندگیتان ،گل های شاد خنده و سرور به شکوفه بنشاند.

سلام کوروش عزیز
ممنونم از لطف و آرزوی خوبتون

آفتاب جمعه 6 آبان 1390 ساعت 00:54 http://aftab54.blogfa.com/


باز باران بارید ،

خیس شد خاطره ها ،

مرحبا بر دل ابری هوا ،

هر کجا هستی باش ،

آسمانت آبی ،

و تمام دلت از غصه دنیا خالی


سلام آفتاب عزیزم
ممنونم برای این شعر قشنگ بارانی ...

گنجشکماهی جمعه 6 آبان 1390 ساعت 09:46

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان پرنیان

جمعه ی پاییزی بخیر

---
تبریک نوشت:

صحبت از پنجره کردید، از آفتاب، آسمان، گیاه و پرنده و آدم ها.
من که مثل ِ قبل لذت بردم از نوع ِ نگاه ِ شما و طرز ِ بیانتون
خوشحالم از اینکه راضی هستین از آنچه هست و از ته ِ دل می گم
خانه ات جاوید آباد!
-----------------------
پر حرفی نوشت:

دوست دارم همین حالا، اون چیزی که از ذهنم داره می گذره رو بنویسم. چون احساس می کنم قرابت داره با مطالب ِ این پست.
پنجره نماد ِ پر معناییه. نمادی که هر چقدر آدم بخواد دربارش حرف بزنه، هم جذاب و هم زیبا از آب در میاد. با خوندن ِ مطلب ِ شما، و فهمیدن ِ احساستون نسبت به ارتباط ِ نگاه و پنجره و آسمان، با خودم گفتم، بر عکس ِ شما، خیلی وقت ها پیش میاد که خیلی ها با وجود ِ داشتن ِ پنجره های بزرگ و آبی، باز هم نمی تونن فرای فضای محصور رو ببینن و عادت می کنن به ندیدن ِ پنجره ها.

این گاهی برای خود ِ من اتفاق می افته که با وجود ِ داشتن ِ پنجره ای آبی و بزرگ، نمی تونم نور ِ خورشید رو ببینم. ولی لااقل خواسته یا ناخواسته این حصارو تاریکی رو دوست ندارم، و زود سعی می کنم پنجره
وَ نور رو لمس کنم!

حضور فیزیکی ِ پنجره ها به کنار. چون نیاز به روشنایی و نور در ساختمان واضح و مبرهنه.
اما
پنجره ای در طرز ِ نگاه ِ ما آدم هاست و پنجره ای در قلبمون،
اگر تمام ِ پنجره های فیزیکی دنیا به روی ما بسته باشن یا بشن،
کافیه این دو باز بمونن!
تا روشن بشیم و گرم.
ولی اگر برعکس بشه،
اونوقت توی all-glass building هم که زندگی کنیم،
وَ یا حتا زیر ِ آسمون ِ خدا هم که قدم بزنیم،
نوری که باید رو نمی بینیم و لمس نمی کنیم.

این شعر ِ زنده یاد منزوی رو یک بار ِ دیگه نوشته بودم، و فکرمی کنم تکرارش خالی از لطف نباشه

"به قدر ِ عبور ِ تو از آن سوی شیشه بود
اگر لحظه ای جهان به چشمم قشنگ شد"
---
گاهی کسی یا چیزی رو ما زیبا می بینیم!
گاهی کسی یا چیزی دلیل ِ زیبا بینی ما میشه!

--------------
کتاب نوشت:

این بحث باعث شد یاد دکتر فرانکل بیفتم. صحبت درباره ی این شخصیت و مکتبش به نام لوگوتراپی(معنادرمانی) باعث چاق شدن ِ این کامنت میشه، و شاید سر رفتن ِ حوصله ی شما. اما خالی از لطف نیست اگر بگم، کتاب ِ بسیار مشهور این بزرگ (با نام ِ انسان در جستجوی معنی)، که بر اساس ِ تجربه اش در اردوگاه های کار ِ اجباری نوشته شده، (به نظر ِ من) یکی از بهترین نمونه هایی هست که نشون میده پنجره داریم تا پنجره و ...
-------------------------
از قبل نوشت:

این جمله رو یادتون میاد؟
همه ی اتاق های تاریک ِ دنیا / پنجره ای دارند، که به باغی باز بشود
تا پل بزند تاریکی را به زیبایی و نور
در تاریکی چیزی سبز نمی شود
پنجره ات را باز کن...
اگر یادتونه معلومه حافظه ی خوبی دارین
-------------------------
من هم کلاغا رو دوست دارم
شاید به این خاطر که احساس می کنم، پرنده های پرتجربه ای هستن، براشون احترام قائلم
البته حضور پر رنگشون در اینجا هم می تونه علت باشه
سال های زیادی میشه که مهمونمون هستن
خیلی باحالن، صبورانه هر چی جلوشون بزاری می خورن
از کیک ِ خامه ای گرفته تا استخوون
کلاغن ولی باور کنید دل ِ شیر دارن
وقتی سر به سر ِ گربه می ذارن، دیدن داره
--------------------
از خاطرات ِ کلاغی!

این جا یک باغ هست
که در عصرهای پاییز تبدیل می شه به سالن ِ کنفرانس ِ کلاغ ها!
درش بیشتر، درباره ی مسائل ِ روز بحث می شه
از ... گرفته تا ...
گاهی از فرط ِ عصبانیت، یکی که از طرف ِغرب اومده سر ِ دیگری غارغار می کنه
و اون یکی که از شرقه، بر می گرده و با قارقار جوابشو می ده
آخرهم به نتیجه نمی رسن و با دلی پر درد و هویتی پریشناک!
یکی از یک طرف با غارقار کردن! پرواز می کنه و میره
یکی هم از طرف ِ مخالف با قارغار!
اما کاش فقط همین بود
آسمون وقت اومدنشون رسمن سیاه می شه طوری که گاهی فکر می کنم
ابابیل اومدن تا دخلمونو بیارن!
کسی تا نبینه باور نمی کنه
دیگه در اون ساعت، عبور از کوچه، دل ِ شیر می خواد!
یک روز با دیدن ِ یک منظره ی عبرت آموز
فهمیدم چتر، نه فقط در زیر ِ بارون و آفتاب،
بلکه در موقعیت های دیگری هم، می تونه مورد ِ استفاده قرار بگیره!
------------------------

امیدوارم خدا همیشه از پنجره به درون خونتون بتابه!

سلام گنجشکماهی عزیز
خیلی قشنگ بود ... مثل همیشه
انسان در جسنجوی معنا رو خوندم ... از پنجره ها هم خیلی قشنگ نوشتین. از کلاغها و ... از هر چه نوشتین به دلم خیلی نشست مخصوصا این جمله :
گاهی کسی یا چیزی رو ما زیبا می بینیم!
گاهی کسی یا چیزی دلیل ِ زیبا بینی ما میشه!
و این جمله :
همه ی اتاق های تاریک ِ دنیا / پنجره ای دارند، که به باغی باز بشود
تا پل بزند تاریکی را به زیبایی و نور
در تاریکی چیزی سبز نمی شود
پنجره ات را باز کن...

برام خیلی آشنا بود ولی یادم نیست کجا خوندم ... شما ببخشید فراموشکاری من رو .
از کامنت زیباتون در این عصر دلگیر جمعه بسیار لذت بردم و خیلی به جا و به موقع بود . ممنونم

آفتاب جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:23 http://aftab54.blogfa.com

پرنیان جون انقدر زیر بارون نرو خیس آب می شی ..
بیا خونه سرما می خوریا !
از ما گفتن ...

بیا دیگه دلم تنگ شده

سلام آفتاب جونم
تابلو قشنگی کشیده خدا این روزها و من هر لحظه ازش هزاران بار ممنونم .
مرسی آفتاب عزیزم وقتی کم می یام اینجا یه دنیا چیز کم دارم !

سلام

منتظرتونم

وقتی میاید تو دل آرامم حس خوبی میارید

اینو واقعنی می گم

سلام
فدات شم پرنیان مهربون و عزیزم ...
می بوسمت

آفتاب جمعه 6 آبان 1390 ساعت 23:54

به به ! چه لبخند شیرینی ...
اون هم در اولین ساعات روز شنبه ی پائیزی و بارانی و زیبا ...

یکتا شنبه 7 آبان 1390 ساعت 02:56

من : هیــــــــــــــــــــــس دلم!!!
بانووو خوابیده ... آرام باش و دلتنگی ات را آرام کن !!!

دلم : به تو گفتم زودتر به دیدارش بیاییم ... گوش نکردی
من : بر هم زدن خلوت یکبار دوبار سه بار نه هر شب و هر روز !!!
دلم : چه کنم ؟ دست خودم نیست ... آهنربای دل آرامش مرا به خود جذب میکند ... چه کنم که دلتنگ می شوم ؟؟
من : نمیدانم با تو چه کنم ؟ با هر بار بهم زدن خلوتش من شرمنده ی او میشوم .دلم، از دست تو چه کنم ؟
دلم : برای او بنویس دوستش دارم ...
من : کجا بنویسم ؟ روی کدام کاغذ ؟؟ من و تو هر شب دست خالی به دیدار او می آییم ، خجالت هم نمی کشیم ...
دلم : حق با توست ...دستمان خالیست و پر از دلتنگی ...

دلم آهی کشید و کمی بعد گفت : حالا که کاغذ نداریم
روی من ، برایش بنویس :
دوستت دارم
و بعد مرا ، پشت در دلش بگذار فردا که بیدار شد ، در میزنم ، باز که کرد بر مهر او بوسه میزنم


" یکتا "

بانووو تو رو خدا ببخشید که من و دلم خلوتتون رو بهم میزنیم


سلام بانوووو
یه دنیا ممنون که به کلبه ام اومدین و کلی خوشحالم کردین و ببخشید که دیر به محبتتون پاسخ میدم . حقیقتش اخبار جدید فیلم تولد دوباره را جمع آوری می کردم و این بود دلیل کم بودنم . به یاری خدا دوشنبه تقدیم دلتون میکنم پارت 2 را

دعام کنید بانووو

سلام یکتای عزیزم
آرامش دیشبم را مدیون محبتهای تو هستم. قلب ها فرکانسهای قوی دارن و به سرعت پیغامشون رو به مقصد می رسونند.
جات اینجا خیلی خالیه . نمی دونی چه هوائی داریم ... معرکه !

خسته نباشی عزیزم و منتظر می مونم تا آماده بشه و بخونمش .
مرسی برای تمام محبتهای بی دریغ و بی نهایتت ...

قندک شنبه 7 آبان 1390 ساعت 08:23 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز و مهربان
صبح پاییز دل انگیز و بارانی ات بخیر و شادکامی باد

سلام و عرض ارادت قربان
صبح شنبه ی پائیزی و زیبای شما هم به خیر امیدوارم هفته ی خوبی رو آغاز کنید .
ممنونم ...

[ بدون نام ] شنبه 7 آبان 1390 ساعت 09:41

برای دلخوشیم استخاره میگیرم

اگر که خوب نیامد دوباره میگیرم

همیشه سفره گسترده نگاهت را

برای برکت شعر استعاره می گیرم

برای آنکه مبادا خطا کند چشمم

از آب و آینه حتی کناره می گیرم

شبی که ماه نباشد سراغ چشم تو را

از آشنای قدیمش؛ ستاره می گیرم

اگر چه حرف دلت را شنیده ام اما

برای دلخوشیم استخاره می گیرم........


سلام باغ پر از گل

سلام یه دنیا احساس

سلام زندگـــــــــــــــــــــــــــــــــی



عجب صبح شنبه ای بود بانو
بارون حسابی شرمنده مون کرد
خدا جون خیلی آقایی

با اینکه اسمت رو فراموش کردی ولی حدس می زنم پرنیان عزیزم باشی ...
به خاطر شعر خیلی قشنگی که نوشتی ... دوستام همیشه همشون باسلیقه اند در انتخاب شعرها ولی حسم بهم میگه این شعر باید از طرف پرنیان عزیزم باشه .

و آره ... عجب صبح شنبه ای ... بی نظیر ... با طراوت و زیبا و پر از حس عاشقانه و زندگی ست .
خدا جون خیلی آقائی !‌

فرزان شنبه 7 آبان 1390 ساعت 15:18 http://filmvama.blogfa.com/

چیزهایی هست که نمیدانم....
میدانم ..سبزه ای را بکنم خواهم مرد...
....من پٌر از بالو پرم ...پرم از رود..از دارو درخت
...راه میبینم درظلمت ..من پر از فانوسم ....

نمیدونم درست نوشتم این شعر سهرابو یانه ؟ اما مطلبت این حسو بهم داد پرنیان جان..

اصلا مهم نیست درست و غلط بودنش . مهم احساس این لحظه ی تو هست فرزان عزیز که لغزیده بر روی صفحه کلید و خیلی با ارزشه ...

فرید شنبه 7 آبان 1390 ساعت 16:53 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
برای زنده بودن باید مدام بهانه آورد...
اکسیژن می خواهم تا بمانم... غذا تا نمیرم... نور، تا ببالم و آب، تا نخشکم...
برای زندگی کردن، بهانه نمی پذیرند... زندگی کردن، کیفیت زنده بودن است که بی معیار و وزنه و علت است...
زندگی تان مبارک... زنده باشید و به حق زندگی کنید

سلام
فرید عزیز زندگی بهانه می خواهد ... اگر بهانه ای برای زندگی نباشد روان می میرد و روح پژمرده می شود. وقتی که بهانه های بزرگی برای خوشبختی بوده ، دیگر پس از آن هم بهانه های ساده و کوچک هم زندگی می بخشد .
نگاه شما هم زیباست ... زندگی کردن، کیفیت زنده بودن است ...

و ممنون
متقابلا همین آرزوی زیبا را برایتان دارم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد