فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

زندگی ...

 

 

مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است . هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آنهائی که می خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترک در زندگی همه ی ماست، شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مامور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه ها را از میان برمی دارد و راه را برای تازه ها باز میکند. یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن در زندگی دیگران هدر ندهید. هیچ وقت در دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی دیگران صدای درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید ... !


قسمتی از سخنرانی استیو جابز بنیانگذار «اپل» در مراسم فارغ التحصیلان دانشگاه استنفورد 


روحش شاد ... 

 

...    

مهم نیست استیو جابز باشم یا نباشم یا هر کس دیگه ای که هستم ... مهم نیست حتما موسس یک شرکتی به بزرگی اپل باشم تا ماندگار بشم !  مهم اینه که چیکار می کنم و چیکار کردم برای این دنیا !     چقدر  بخشیده ام ! مهم اینه که چقدر دلم جا داره برای دوست داشتن و چقدر قادرم اشتباهات دیگران رو  ببخشیم!    خدایا من رو همیشه توی شرایطی قرار بده که ماندگاری هائی هر چند کوچک ... اما به تعداد و نیک برای تمام کسانی که با من هستند ، در کنار من هستند و یا دور هستند باقی بذارم .

...  

دیشب جای همه ی شما خالی با «ویس» عزیز رفتیم کنسرت کامکارها !   محشر بود . نیمه ی دوم برنامه اجرای کردی بود با لباسهای کردی فوق العاده زیبا ...  و من هم که عاشق آهنگهای کردی هستم و ... خلاصه دزدید م!  لحظاتی از زندگی رو دزدیدم ...  

ناگفته نماند که موقع وارد شدن به تالار یه کوچولو به حجابهایمان توسط برادران ارشاد گیر داده شد!  البته جا دارد که اینجا تشکر کنم به خاطر رفتار مودبانه و مهربانانه و لبخند گرمشان !‌ باور کنید!  شوخی نمی کنم !  این بار یک آدم با شخصیت را مسئول این کار کرده بودند. با عذرخواهی از من خواست که آستین مانتوام را بکشم تا مچ پائین و با خنده و شوخی گفت اگر آستین مانتو شما بالا باشد وقتی وارد تالار می شوید من را اعدام می کنند!  من هم گفتم هرگز راضی نیستم به خاطر دوتا آستین ناقابل آسیبی به شما برسه  ... چشم قربان!   و به خاطر برخورد مودبانه و انسانی این آقا با جان و دل مدل آستین را عوض کردم .  خوب ... ایشون هم شغلشه دیگه !  ولی به هر حال برای این اتفاق غیر منتظره ازش ممنونم!   

راستش از خوشحالی و سرور مردم دیشب توی تالار خیلی به وجد اومدم ... مرسی کامکارهای عزیز برای خلق این لحظات .  مرسی  ویس عزیزم برای لحظات مشترک خوبمون ... مرسی خدای مهربون که امکان این رو می دی گاهی وقتها هم از عهده ی هزینه های سرسام اور بلیط های کنسرت بر بیایم ...  و مرسی از شما که پراکنده گوئی های من رو امروز تحمل کردید!   

 

و مرسی که هستید ... Arabic Veil  

 


 

بعد نوشت : متن کامل سخنرانی استیو جابز رو برای کسانی که دوست دارن بخونن اضافه کردم . خیلی زیباست از دست ندید. 

 

من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغ‌التحصیلی شما که در یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا درس می‌خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده‌ام. امروز می‌خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است. اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی است: من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج رید ترک تحصیل کردم ولی تا حدود یک سال و نیم بعد از ترک تحصیل به دانشگاه می‌آمدم و می‌رفتم و خب حالا می‌خواهم برای شما بگویم که من چرا ترک تحصیل کردم. زندگی و مبارزه‌ی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیکی من یک دانشجوی مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد که یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او شدیداً اعتقاد داشت که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول کند و همه چیز را برای این کار آماده کرده بود. یک وکیل و زنش قبول کرده بودند که مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من این خانواده گفتند که پسر نمی خواهند و دوست دارند که دختر داشته باشند. این جوری شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول کنند یا نه و آنان گفتند که حتماً. مادر بیولوژیکی من بعداً فهمید که مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر نشد که مدارک مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا کند تا اینکه آن‌ها قول دادند که مرا وقتی که بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند. اینگونه شد که هفده سال بعد من وارد کالج شدم و به خاطر این که در آن موقع اطلاعاتم کم بود دانشگاهی را انتخاب کردم که شهریه‌ی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریه‌ی دانشگاه خرج می‌کردم بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه فایده‌ی چندانی برایم ندارد. هیچ ایده‌ای که می‌خواهم با زندگی چه کار کنم و دانشگاه چگونه می‌خواهد به من کمک کند نداشتم و به جای این که پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج کنم ترک تحصیل کردم ولی ایمان داشتم که همه چیز درست می‌شود. اولش کمی وحشت داشتم ولی الآن که نگاه می‌کنم می‌بینم که یکی از بهترین تصمیم‌های زندگی من بوده است. لحظه‌ای که من ترک تحصیل کردم به جای این که کلاس‌هایی را بروم که به آن‌ها علاقه‌ای نداشتم شروع به کارهایی کردم که واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و کف اتاق یکی از دوستانم می‌خوابیدم. قوطی‌های خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس می‌دادم که با آن‌ها غذا بخرم. بعضی وقت‌ها هفت مایل پیاده روی می‌کردم که یک غذای مجانی توی کلیسا بخورم. غذا‌هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس کنجکاوی و ابهام درونی‌ام در راهی افتادم که تبدیل به یک تجربه‌ی گران بها شد. کالج رید آن موقع یکی از بهترین تعلیم‌های خطاطی را در کشور می‌داد. تمام پوستر‌های دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی می‌شد و چون از برنامه‌ی عادی من ترک تحصیل کرده بودم، کلاس‌های خطاطی را برداشتم. سبک آن‌ها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت می‌بردم. امیدی نداشتم که کلاس‌های خطاطی نقشی در زندگی حرفه‌ای آینده‌ی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن کلاس‌ها موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی می‌کردیم تمام مهارت‌های خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آن‌ها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم. مک اولین کامپیوتر با فونت‌های کامپیوتری هنری و قشنگ بود. اگر من آن کلاس‌های خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونت‌های هنری الآن را نداشت. هم چنین چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتری این فونت را نداشت. خب می‌بینید آدم وقتی آینده را نگاه می‌کند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه می‌کند متوجه ارتباط این اتفاق‌ها می‌شود. این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است. داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شکست است: من خرسند شدم که چیزهایی را که دوستشان داشتم خیلی زود پیدا کردم. من و همکارم «وز» شرکت اپل را درگاراژ خانه‌ی پدر و مادرم وقتی که من فقط بیست سال داشتم شروع کردیم ما خیلی سخت کار کردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دو بیلیون دلاری که حدود چهارهزار نفر کارمند داشت. ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه کرده بودیم؛ مکینتاش. یک سال بعد از درآمدن مکینتاش وقتی که من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره‌ی اپل مرا از شرکت اخراج کرد. چه جوری یک نفر می‌تواند از شرکتی که خودش تأسیس می‌کند اخراج شود؟ خیلی ساده. شرکت رشد کرده بود و ما یک نفری را که فکر می‌کردیم توانایی خوبی برای اداره‌ی شرکت داشته باشد استخدام کرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت تا این که بعد از یکی دو سال در مورد استراتژی آینده‌ی شرکت من با او اختلاف پیدا کردم و هیأت مدیره از او حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم. احساس می‌کردم که کل دستاورد زندگی ام را از دست داده‌ام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکان ولی نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو. شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یک شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم پیکسار و با یک زن خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم. پیکسار اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد که الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیا ست. دریک سیر خارق العاده‌ی اتفاقات، شرکت اپل نکست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تکنولوژی ابداع شده در نکست انقلابی در اپل ایجاد کرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع کردیم. اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود که به یک مریض می‌دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ توی سر شما می‌کوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود که من کاری را انجام می‌دادم که واقعاً دوستش داشتم. داستان سوم من در مورد مرگ است: هفده ساله بودم که در جایی خواندم اگر هر روز جوری زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که توی آینه نگاه می‌کنم از خودم می‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام می‌دهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من می‌فهمم در زندگی ام به یک سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر دانستن این که بالآخره یک روزی خواهم مرد برای من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیم‌های زندگی ام را بگیرم چون تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند. حدود یک سال پیش دکترها تشخیص دادند که من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقه‌ی صبح بود که مرا معاینه کردند و یک تومور توی لوزالمعده‌ی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم که لوزالمعده چی هست و کجای آدم قرار دارد ولی دکترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دکتر به من توصیه کرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه کنم. منظورش این بود که برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی که در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه‌هایم بگویم در مدت سه ماه به آن‌ها یادآوری بکنم. این به این معنی بود که برای خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم کردم و سر شب روی من آزمایش اپتیک انجام دادند. آن‌ها یک آندوسکوپ را توی حلقم فرو کردند که از معده‌ام می‌گذشت و وارد لوزالمعده‌ام می‌شد. همسرم گفت که وقتی دکتر نمونه را زیر میکروسکوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه کردن کرد چون که او گفت که آن یکی از کمیاب ترین نمونه‌های سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است. مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آن‌هایی که می‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترک در زندگی همه‌ی ما ست. شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه‌ها را از میان بر می‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز می‌کند. یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن به جای زندگی بقیه هدر ندهید. هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید. موقعی که من سن شما بودم یک مجله‌ی خیلی خواندنی به نام کاتالوگ کامل زمین منتشر می‌شد که یکی از پرطرفدارترین مجله‌های نسل ما بود این مجله مال دهه‌ی شصت بود که موقعی که هیچ خبری از کامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست می‌شد. شاید یک چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این که گوگل وجود داشته باشد. در وسط دهه‌ی هفتاد آن‌ها آخرین شماره از کاتالوگ کامل زمین را منتشر کردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شماره‌ی شان یک عکس از صبح زود یک منطقه‌ی روستایی کوهستانی بود. از آن نوعی که شما ممکن است برای پیاده روی کوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عکس نوشته بود: stay hungry stay foolish این پیغام خداحافظی آن‌ها بود وقتی که آخرین شماره را منتشر می‌کردند stay hungry stay foolish این آرزویی هست که من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ‌التحصیلی شما آرزویی هست که برای شما می‌کنم.
نظرات 40 + ارسال نظر
آذرخش شنبه 16 مهر 1390 ساعت 13:06 http://azymusic.persianblog.ir/

کاش به این راحتی که استیو جابز میگه بود
اختیار دارین. ما که از خوندن نوشته هاتون خوشحال میشیم

سلام پرنیان گرامی
حال شما؟خوبید؟
خوب پس حسابی رفتین با دوستان بیرون و حال کردین. خوشبحالتون. حسابی هم بهتون خوش گذشته. دفعه دیگه اگه کنسرت راک، هیوی متال...چیزایی توی این مایه ها گذاشتن منم ببرید. زیاد با موسیقی سنتی جور نیستم. خصوصا از نوع جدیدش. بیشتر قدیمی با صدای مرضیه و بنان و ...
راستی میگن قراره کلایدرمن تهران کنسرت بذاره. خداییش واسه این میام. پای یه عمر خاطره در میونه
شما هم همیشه باشید تا ما باشیم
خوش بگذره

سلام آذرخش عزیز
احتمالا باید اول مصمم شد و بعد آروم آروم توی این راه قدم برداشت . حالا اگه صددر صد موفق نباشیم تا حدودی موفقیت هم بد نیست .

جای شما خالی بود . البته متوجه شده ام که اهل موسیقی سنتی نیستی ولی در مورد هوی متال ... حرفش رو نزن!



به امید کنسرتهای خوب با قیمتهای نه چندان جگرسوز!!!

خیلی لطف کردی آذرخش عزیز

آشنا شنبه 16 مهر 1390 ساعت 13:14

سلام .هر چه قدر برای آرامشت خرج کنی مطمئن باش که هزینه نیست و سرمایه گذاری برای زندگی آینده ات هست . موفق باشی

مرسی ... نشناختم ولی !

آفتاب شنبه 16 مهر 1390 ساعت 15:14 http://aftab54.blogfa.com/

خیلی خوشگل بای بای می کنی با حجاب !
.
.
سلام عزیزم .. بر می گردم می نویسم برات

مرسی آفتاب جونم

گدای درگه زهرا شنبه 16 مهر 1390 ساعت 15:29 http://fatemi-yeh.blogfa.com/

روز ولادت امام رضا علیه السلام مبارک باد
قربان اولوم جلالتیوه یا اباالحسن
چوخ شایقم زیارتیوه یا اباالحسن
***********
آگاهسن ئوزون سن ایا شاه ذوالکرم
من عاشقم سنه دئمه مداح و نوکرم
بیر آستانون ئوپماقین مین خلده ویرمرم
آند اولسون ئوز امامتیوه یا اباالحسن

برای شما هم مبارک باشه .
ولی ای کاش فارسی می نوشتید !

سلام. خدایش بیامرزد.
خوش بحال استیو جابز ها . افرادی که به بشریت خدمت کرده اند و عمر و زندگیشون رو برای راحتی و آسایش بشر گذاشتن.
به امید اینکه روزی ما هم بتونیم آثاری از خود به یادگار بزاریم تا نقشی در بهبود وضعیت جامعه داشته باشیم.
در مورد دو تا پاراگراف آخر مطالبتون هم خیلی حرف ها دارم ولی خب به نظرتون احترام میزارم.چون برام خیلی خیلی خیلی زیاد محترم و قابل احترامید.
جالبه بدونید در مورد دو پاراگراف آخر پستتون با بوی شرجی هم اختلاف نظر دارم ولی خب . . خب به نظرش احترام میزارم. چون توی این دنیای مجازی از دوستان عزیز و ژرف اندیشم یاد گرفتم که باید به عقاید افراد خیلی احترام بزارم. چون یقینا چه بسا خودم هم براشون بعضی اوقات قابل تحمل نباشم و با لطف و محبت و بزرگواریشون تحملم میکنند.
؛یاعلی؛

سلام آقای محمودی عزیز
ای کاش نظرتون رو می نوشتید برام . مطمئن باشید من هم برای عقاید شما احترام زیاد قائلم . نمی دونم با کجای حرفهام مخالف بودید و نمی دونم منظورتون از مخالفت با اعظم عزیز توی چه زمینه ای هست.
به هرحال از توجهتون ممنونم . و همینطور از لطفی که نسبت به من همیشه دارید .

ارکید شنبه 16 مهر 1390 ساعت 15:57

سلام پرنیان عزیز
همیشه میگم شاید اون دنیا زندگی به مراتب بهتر از اینجا در انتظارمون باشه
تنها نگرانی برای زنده هاست که این داغو تحمل میکنن. البته خدا صبرشم میده
بستنی خوردن تو برج میلادو نخواستیم کاش همه میتونستن به این کنسرتها برن و کمی حال و هواشون عوض بشه

سلام ارکید عزیز
من هم تصور خیلی قشنگی دارم از زندگی پس از مرگ. به شرط اینکه توی دنیای خاکی با کوله باری از خوبی ها راهی سفر بشیم و بابت کارهای اشتباه و خودخواهی ها و آزار دیگران برای روحمون رنج و عذاب به همراه نبریم . زندگی خاکی و در قید جسم مادی بودن خیلی دشواره ولی به هرحال باید این راه رو طی کنیم تا بتونیم متعالی بشیم. دعای امروز من و دعای هر روز من همین هست و بوده که خدایا کمکم کن تا شرمنده و خجالت زده در مقابلت قرار نگیرم .
راستش ارکید جون من فکر می کنم اگه پولم از پارو هم بالا بره هرگز حاضر نخواهم شد یک بستنی بخورم به قیمت 350 هزار تومن. یه بستنی چوبی با کسی که در کنارش بتونیم لحظات خوشی رو داشته باشی به صدتا از این بستنی ها می ارزه .

ویس شنبه 16 مهر 1390 ساعت 16:17 http://lahzehayenab.blogsky.com

سلام .امثال استیون جابز یک موهبت است برای جهان دانش.راستش هر وقت استیون هاوکینگ را می بینم از خودم خجالت می کشم.انسانی که فقط دوچشم دارد.با مغزی به بزرگی هستی.

واقعاْ دیشب خوش گذشت.درود بر خانواده ی کامکارها.چقدر فروتن و متواضع هستند.وچقدر زحمت می کشند.

وبیشتر خوب بود که با تو بودم.خوش گذشت.به به

سلام ویس عزیززززززززم
راستش من می گم نباید خجالت بکشی ، چونکه آدمها به اندازه ی خودشون به دنیا خدمت می کنند . هر کسی به شکلی . مخصوصا کسانی مثل تو که خیلی خوب هستند . تو ممکنه خیلی کارها برای خیلی آدمها کردی که شاید آقای جابز و یا هاوکینگ یه دونش رو نکرده باشن. گاهی وقتها قدم برداشتن برای یک انسان و یا کمکهای مادی و غیر مادی به دیگران در مقابل خدا خیلی بیشتر از اون چیزی که ما تصورش رو می کنیم با ارزش باشه و من مطمئنم که هیچوقت نباید خجالت بکشی !

دیشب ... عالی بود.

یکتا شنبه 16 مهر 1390 ساعت 16:19 http://www.sokote-sangin.blogfa.com

سلام بانوی هنر دوست

امروز ، روز کودک بود و هست و من دوست داشتم همین جا این روز قشنگ و مقدس رو به کودک درون خودم ، کودک درون شما و همه ی دوستان تبریک بگم

کاش یه شمع به افتخار همه ی کودکهای درون و کودکی هاشون فوت می کردیم، بخدا که آنها هم دل دارند

به قول یکی از دوستانم که میگفت : یکتا با این تبریک ات، کودک درونم رو از خواب بیدار کردی ، ممنون ...
طفلی کودک درونش ، چقدر برای بیدار شدن دلتنگ بود

اما راجع به مرگ :
معتقدم مرگ تنها حقیقت زندگیه
و شاید زندگی بدون این حقیقت یک دروغ بزرگ باشه ...
و چقدر زیبا نوشتید که بهترین اختراعه اما من فکر میکنم اختراع زندگی نیست ، مرگ اختراع خداست و باید درود گفت به او

گاهی مرگ از تولد هم شیرین تر میشه ... البته برا بعضی ها


جملات مرحوم استیو هم بسیار ارزشمند بود و هست
ممنونم بانووو

خوشحالم که دیشب بهتون خوش گذشته و
خاطرات شیرینی داشتید و لحظان خوبی رو سپری کردید بانوو

لحظه های خوب و شیرین مثل لحظات تلخ و بد بی نهایت اند و چه خوب که آدمی اونها رو از دست نده و اونها و خاطراتشونو نگه داره با خودش

دوستتون دارم بانووو
و بهترین ها رو براتون آرزو میکنم

نازگل هاتونو ببوسید از طرف من

سلام یکتا جونم
از اس ام اس قشنگت هم ممنونم . وقتی خوندمش هم خیلی دوستش داشتم و هم خیلی خوشحال شدم . کودک درون من ازت تشکر می کنه عزیزم . در مورد مرگ هم باید بگم خدا رو شکر که هست ... ولی ای کاش هیچوقت هیچ کس مرگ نابهنگام عزیزش رو نبینه . حتی مرگهای بهنگام هم تحملش برای بازماندگان تلخ و سخته ولی برای کسی که می ره رهائیه و پرواز.

مرسی یکتا عزیزم

مومو شنبه 16 مهر 1390 ساعت 16:56

خوش باشی همیشه
با آستین یا بی آستین!

سلام مومو جان
ممنونم ... تو هم همینطور .

سهبا شنبه 16 مهر 1390 ساعت 21:36 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام پرنیان عزیزم . خوشحالم که شب خوبی را گذراندید . و چه خوب که همیشه بتوانیم حرفهایمان را با رویی خوش به دیگران بیان داریم .

سلام سهبا عزیز
من فکر می کنم رفتارها با مردم برمیگرده به تربیت و اصالت های خانوادگی.
ممنونم سهبا جان

پرنیان دل آرام شنبه 16 مهر 1390 ساعت 23:41

سلاااااااااام !



خوش بگذره سفر

ایمان یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 09:40 http://mocha-paris.blogfa.com/

چند وقت پیش شنیده بودم جابز از شغلش استعفا داده چون اعتقاد داشته دیگه آدم مفیدی نیست!..
شوکه شدم از این حرفش...آدم خیلی باید بزرگ باشه که چنین کاری بکنه...

چه قدر خوب که رفتی کنسرت کامکارها...می تونم تصور کنم چه قدر لذت بخش بوده...
جای ما رو خالی کردی؟

پیروز باشی

سلام
من هر موقع می رم اینجور جاها ناخودآگاه توی دلم می گم جای هر کسی که دوست داره این کنسرتها رو خالی . به هر حال جای شما هم بسیار خالی بود. امیدوارم دفعه ی بعد بتونی بری

در مورد جابز نشنیده بودم این موضوع رو ولی هر چه که بود و هر چه که کرد ماندگار شد ...
مرسی ایمان عزیز

قندک یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 11:00 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز.چقدر عالی و پیامبر گونه حرف زده.چقدر این چند جمله انسان را به فکر وامی داره. چقدر معرفت توی حرفاشه. روحش شاد.ممنون

سلام قندک عزیز
خوبید شما ؟ امیدوارم سرحال باشین .
البته توی مملکت ما همیشه وقتی یه نفر می میره تازه در بین مردم شناخته و مهم می شه . ایشون هم تا قبل از مرگش فکر نمی کنم خیلی از ایرانی ها اسمش رو خیلی شنیده بودند.

قندک یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 11:12 http://ghandakmirza.blogfa.com

هیچ چیز مثل آگاهانه رفتار و عمل کردن نیست.خداوند این گونه افراد را زیاد کند.چقدر کار این مرد خوب و عالی بوده .هیچکس هم بهش بر نمی خوره و تذکراتش را می پذیره.اما دور از جانتان امان از آدمهای نفهم و زورگو!
(کلی نوشته بودم همش پاک شد حرصم در اومد دوباره نوشتم اما اون قبلی نشد.)

شرمنده ... البته اگه منظورتون کامنت بالائی بود که خوشبختانه ثبت شده . ولی خوب آدم زورگو چون معمولا منافعش در میانه هیچ کدوم از حرفهاش برای کسی که درکش رو داره قابل پذیرش نیست.
باز هم ممنونم .

فرید یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 11:43 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
اگر مرگ نبود... تا ابد نیازمند بودم...
اگر مرگ نبود هیچ وقت نمی فهمیدم چه طعم شیرینی دارد زندگی...
اگر مرگ نبود قاعده بودن را بلد نمی شدم...
یکی دو روز گذشته که خبر مرگ مرد بزرگی ازدنیای بزرگتر کامپیوتر را شنیدم... به بزرگی اش غبطه خوردم...
فهمیدم آدم های بزرگ زندگی شان یک اتفاق است و مرگ شان یک تصمیم...
****
شور و حال تان مدام و برقرار

سلام
انگار که مرگ یک جایزه ست از طرف خداوند برای تحمل هر چند سال رنجها و سختی های آدمها .
امیدوارم سالهای سال سلامت و پر امید زندگی کنید و تمام کسانی که شما را دوست دارند از وجودتان گرم و لبریز شوند .

ممنونم

یکتا یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 11:52





صدا صدای دل و لرزه های ناقوس است ...

حریم امن بهشتی که نام آن طوس است




عجب شبی بشود روی فرش قرمز ها

نماز و شبنم و باران که مثل قاموس است


" علی سعید پور "

درود بــــــــــــــــــــــــــــــانوی مهربان

عیــــــــــــــــــــــــــــــــــدتون مبارک

سلام یکتا جونم
به تو هم مبارک باشه انشالله . مرسی عزیزم

آسمان یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 12:38 http://labkhandeaseman.blogfa.com

ممنون زیبا بود.

چه اسم قشنگی ... لبخند آسمان . امیدوارم دلت همیشه آسمانی باشه دوست عزیز

نیلوفر مردابی یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 12:51 http://www.mordab57.blogfa.com


سلام دوست عزیز

عیدت مبارک

امیدوارم شما هم به آرزوهاتون برسید و همیشه در کنار دوستان شاد باشید و سلامت

الحق که قندک جان حق داشت ... پستتون عالی بود و حسابی حالم رو جا آورد ...

ممنونم ازت و از حسن انتخابت

سلام
عید شما هم مبارک . ممنونم من هم همین آرزو رو متقابلا دارم برات و خیلی خوشحال شدم اومدی . از قندک عزیز و مهربان هم تشکر میکنم که همیشه به من لطف دارن .

مهستی یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 16:12 http://www.mz991.blogsky.com

سلام بر پرنیان عزیز
جالب بود .
ما هم ( من و دخترم سارا) دیشب به مراسم با شکوه نور افشانی در شهرمان دعوت بودیم . البته کل مراسم ۱۰ دقیقه نبود ولی ۲ ساعت معطلی واسه آماده شدن تجهیزات.
خب از اینکه دخترم رو خوشحال می دیدم منم راضی بودم .
موفق باشی

سلام مهستی عزیز
معمولا همیشه همینطوره . من هیچوقت ندیدم هیچ برنامه ای سر ساعت برگزار بشه . خوب فرشته ی کوچولوت خوشحال شده این خودش خیلی عالیه حتی اگه خستگی زیادی هم به همراه داشته .
امیدوارم همیشه در کنار دخترکت خوشحال و سلامت زندگی کنی ... سالهای سال .

آفتاب یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 17:01 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیزمن .. محبت ومهر آذوقه سفر ماست ..باید اون رو همیشه در خودمون زنده کنیم ..جای محکمی درست کنیم برای آنچه که از ما باقی می مونه .. مرگ انکار ناپذیره باید باور کنیم وبا عزت زندگی کنیم ..به قول بزرگی : چه سعادت بزرگی که مرگ و زندگی ما همراه با شرافت و عظمت باشد .
دنیا مزرعه آخرت است .. هر آنچه بکاریم همان اندازه درو خواهیم کرد .اگر آنچه که خدا از ما می خواهد همان باشیم موجودی تابناک ،بی زمان ،بی تولد و بدون مرگ خواهیم شد .

سلام آفتاب مهربونم
خیلی قشنگ بود کامنتت . به حرفهات خیلی اعتقاد دارم .
مرسی

فرزان یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 18:38 http://filmvama.blogfa.com/

درود بشما
شانستون خوب بوده وگرنه دو سه تا از خانومای مچاله کمکتون میکدند تا آستینها رو بدین پایین ..
اما از شوخی بگذریم هر رفتار منطقی جواب منطقی داره..
موسیقی کامکارا برام جالبه...

سلام فرزان عزیز
آره واقعا !
خوب اینا هم از این راه دارن خرج خانواده هاشون رو در می یارن و شغلشونه دیگه! لابد از بیکاری بهتره .
ممنونم

پاپیون یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 20:40 http://papilloncafe.blogfa.com

سلام
آه گروه کامکارها را که نمی شود از دست داد . خاصه اگر اردوان و بیژن هم آن میان می بودند.
راستی استیو جابز هم از آنها بود که بعد از مرگش بیشتر شناختیم.مثل همه ی آدمهای دیگر!

سلام
اتفاقا تنظیم خیلی از اّهنگها مال اردوان بود و بیژن . جات خالی بود
یه دوره ی کوتاهی شاگرد اردشیر بودم و کلا از خانواده ی کامکارها خوشم می یاد . آدمهای خیلی خوبی هستند . صمیمی و بی ادعا .

باران یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 23:26

کامنتای من کوووووووووووشن؟!!!!

الکی !
کدوم کامنت ؟

آیلین یکشنبه 17 مهر 1390 ساعت 23:55 http://kovlieavazekhan.persianblog.ir

مرگ یه تجربه مهیجه..

من فکر می کنم بهتره بگیم یه واقعیت مهیج .

یکتا دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 01:07 http://www.sokote-sangin.blogfa.com

احتمالا شما الان خوابید
من و دلم یواشکی اومدیم به خلوتتون
تا آروم و بی صدا خوب نگاتون کنیم
برای قلب مهربونتون که داره با عشق متپه دست تکون بدیم و بریم ... ببخشیدا سر زده به خلوتتون پا گذاشتیم
مقصر این دله .. دلتنگ میشه


شبتون بخیر بانووو
فردا حتما روز قشنگی خواهید داشت
اینم آرزوی امشب من و دلم برا شما و دلتون !!

سلام یکتا جونم
مرسی عزیزم که به یادم هستی . این کار تو یه دنیا برام ارزش داره ... باور کن . همین حرفهای قشنگه که باعث می شن اگه خسته باشم خستگی هام رو فراموش کنم و بگم خدایا شکرت برای داشتن دوستی های قشنگ .
برات خوشبختی مطلق آرزو می کنم یکتای مهربونم

رها دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 04:10

سلام عزیزم این روزها تمام شبکه ها و تمام روزنامه ها دارند از استیو مینویسند ...و من در تمام این مدت فکر میکردم که خدای مهربون قربونت بشم یک کسی به این سودمندی را چرا به این زودی باید ببریو درحالی که کلی ادم سالخورده الزایمری بیچاره در این دنیا هست بعد میگم حتما حکمتی داره این زود رفتن ها و این دیر ماندن ها ..ولی هیچ وقت نتونستم دلم را راضی کنم به این حکمت خدا ...
امیدوارم همیهشه به شادی باشید با دوستان عزیزتون ...خوشحالم اوقات خوبی داشتید ...

سلام رها جون
یه وقتهائی یه آدمهائی یهو می رن که هیچوقت نمی تونی باور کنی رفتنشون رو و همیشه با خودت می گی چرا آخه ؟! و یه وقتهائی ادمهائی می مونند و در رنج و عذاب و هر لحظه آرزوی مرگ ... شاید باید بمونن و با رنج کشیدنهاشون خدا کمکشون کنه یک سری از گناه هاشون رو بذارن اینجا و برن ... نمی دونم !
مرسی رها جون و ممنونم برای دعای قشنگت .

نرگس دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 09:13 http://w-infinite

سلام
این شکلک آخری از همه بامزه تر بود
خیلی بامزه

سلام نرگس جون
با حجاب تر شدم که برادر مهربون ارشادی خوشحال تر بشه !‌

رها دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 09:25

سلام ..کامنت من هم نیست جدی میگم ...

سلام
هستش رها جون دوتا بالاتر !

نازنین دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 10:33

سلام عزیزدلم، اینترنت شهرما چند روزه قطع شده و من از باغت و نوشته های زیبات عقب افتادم. دلم خیییییلی برات تنگ شده بود و این روزا شدیدا دلتنگتم.
پرنیان من خوشحالم که روزت رو دزدی و با ویس عزیزم بهت خوش گذشته امیدوارم همیشه خوب وشاد باشی.
ازهمه مهمتر خدا روشکر تو هستی و این باغ هست. دوستت دارم همیشه باش مهربونم.

سلام
دیدم چقدر کم پیدا شدی ها ! امان از دست این شهر شما! چقدر شهروندهاش رو اذیت می کنه آخه ؟!

دلتنگ نباشی عزیزم . من هم دوستت دارم و دلم برات تنگ شده بود

قندک دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 10:47 http://ghandakmirza.blogfa.com

تجدید عرض سلام و ارادت

به ! سلام قربان
مثل همیشه بزرگواری کردید .

باران دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 11:38

دیدین مال خاله رها هم نیست!
دیدین؟؟؟؟؟٬ْ!!!!!
.
.

راستی علاوه بر سلاملیکم
چقدر این چادر مشکیه میاد بهتون..

اتفاقا!!!
کامنت رها رو هنوز تائیدش نکرده بودم که کامنت دومی رو فرستاده بود !
بله

و علاوه بر علیک سلاملیکم باید به عرضتون برسونم که بعضی از دوستان نظر مخالف شما رو داشتند !
بالاخره میاد ؟ نمی یاد ؟ سرکنیم؟ نکنیم ؟ حرف کی رو گوش کنیم پس ؟

باران دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 11:54

معلومه که حرف کیو گوش کنین!
.
.
بعدشم حالا کامنتا رو خوردین هیچی!
کنسرت میرین تنها تنها؟!!!
هاااااااااااااااا؟!!!

چشم!

بله که تنها تنها ! پ ن پ ... یه لشکر رو دنبال خودمون می بریم اون هم با بلیط ۵۰ هزار تومان ؟!!!
والا!

گذشته از شوخی جاتون خیلی خالی ...

یکتا دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 20:44

پرنیان جووون بلیط کنسرت 50 هزار تومان ؟؟؟/؟؟؟؟
نگید بانووووووووووو ، 50 هزار تومان ؟؟؟؟؟

البته وقتی شونه تخم مرغ 9000 تومان باشه
بلیط کنسرت 50 هزار تومان باشه جای تعجب نداره

50000 تومان ؟؟؟؟؟!!!!



سرم سوت کشید بخدا
و در نتیجه سلام رو فراموش کردم ببخشید

ســــــــــــــــــلام بانو

فکر میکنم اگه همینطور پیش بره ، ناچار میشیم برای دیدن هنرمندان سرزمینمون هم تقضای وام بلا پس کنیم

سلام یکتا جون
بله ۵۰۰۰۰ تومان. کنسرتهای استاد شجریان که گاهی به بالای صد هزار تومان هم می رسه . البته بیشتر این مبلغ رو سالن ها و تالارها از هنرمندان می گیرن وچیز زیادی عاید هنرمندان نمی شه . توی ایران مردم با معجزه دارن زندگی می کنن صبح دویست هزار تومان می ذاری توی کیف شب دیگه اثری از آثارش نیست و نمی دونی اصلا چی شد!
یه وقتهائی اصلا منصرف می شیم از بیرون رفتن از خونه چون می دونیم پا بذاریم از خونه بیرون برای یک خرید کوچولو باید فاتحه ی تمام موجودی داخل کیف رو بخونیم . عده ای از مردم به شدت تحت فشار مالی هستند و همین باعث می شه تعادل روحی شون هم به هم می ریزه و مسائل جانبی زیادی براشون بوجود می یاره . اونائی هم که دستشون به دهنشون می رسه هم حتی مشکل دارن . یه عده ی خاصی هستند که خوب دارن زندگی می کنند .

آیلین سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 13:17 http://kovlieavazekhan.persianblog.ir

سلام .

یکتا سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 14:15

نمیدونم چی بگم بانو

روزگار قشنگی نیست!!

اما نه !!
بیچاره روزگار
چه گناهی دارد
که متهم به زشتی می شود ؟؟

مگر او خواسته که
بر وفق مراد ما نچرخد ؟؟
مگر او خواسته که
خندیدن ما را نبیند و
سخت زندگی کردن مان را ببیند؟

مگر او خواسته کودکی گرسنه بخوابد ؟
یا او خواسته که کودکی برای رفتن به
سینما - پارک - رستوران و ...
اول به جیب خالی پدر و مادر نگاه کند
و بعد از رفتن منصرف شود ؟؟

بیچاره روزگار !!!
چه گناهی دارد که
متهم به این همه زشتی می شود ؟؟



و باز هم دل نوشت این دلنوشته را بانووو
ببخشید که تلخ بود




راستی سلام

سلام یکتا جان
ممنونم برای این دلنوشته ات . قشنگ بود مثل همیشه

سلام. خوبید ؟
تشکر بابت قرار دادن متن کامل سخنرانی.
متن فوق رو خوندم . خیلی برام جالب بود. اونقدر که آپ فعلی ام رو به اون اختصاص دادم.
با اجازه تون از نام وب شما هم استفاده کردم . . . شرمنده که پس از انجام کارم دارم ازتون اجازه میگیرم منطقا انسان باید ابتدا اجازه بگیره و بعد . . . . امیدوارم عذرخواهی بنده حقیر رو بپذیرید.
یاعلی

سلام
خوشحالم که مورد توجه قرار گرفته . اشکال نداره دوست عزیز. کار خوبی کردید به هر حال ممنونم که بهم گفتید اگر هم نمی گفتید مشکلی نبود. بارها شده رفتم وبلاگهای دیگه عین مطالبم را اونجا خوندم اولش این شکلی شدم بعدش تا اومدم یه خورده این شکلی بشم ... خوشحال شدم از اینکه مطلبم مورد توجه بوده و قابل خوندن که کسی دیگه ای هم از اون استفاده کرده ! و در نتیجه این شکلی شدم

...


به هر حال ممنون .

کوروش سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 21:09 http://www.korosh7042.com

اری زندگی گذر آن لحظه ای است که در آن کام به خوشی بگذرد
چه زیباتر که با کامکارها و آنهم موسیقی زنده ساز کردی
و باقی فقط گذر است
و خوشا به حال شما که هم را دارید. و چه زیبا که هردو در اوج تفاهمید
وگرنه بهشت هم بی یار همراه ِ ناهموار جهنمی بیش نیست
حال اگر استیو جابز هم باشی
زندگی ات پرکام و روزگار پرتوفیق جابزی باد

درود بر پرنیان عزیز

سلام کوروش عزیز
جای شما بسیار خالی بود. بله ... به نظر من هم داشتن دوستان خوب توی زندگی یه خوشبختی بزرگه و من همیشه سعی می کنم قدر این نعمت رو بدونم .

لطف کردید و روز بسیار خوبی براتون آرزو می کنم .

پرنیان دل آرام چهارشنبه 20 مهر 1390 ساعت 00:13

سسسسسسسسسسلام

ما برگشتییییییییییییییییییییییم

زوت زوت

جاتون یه هالمه خالی باشه کنارمون تو حرم

تازه چادرتونم خیلی قشنه

به به !

رسیدن به خیر ... زیارت قبول . امیدوارم حسابی خوش گذشته باشه و یه عالمه خاطره برای گفتن برام داشته باشین .
مررررررسی پرنیان جونم .

رامین دوشنبه 25 مهر 1390 ساعت 20:54 http://smile.persianblog.ir

از مرگ حرف زدی... گفتم بد نیست وصیتنامه مو بنویسم...
---
بعد ِ مرگم، شستشو با قطرهء باران کنید...
رفتن از این خانه را، بر روح ِ من آسان کنید...
بی‌سر و سامانی‌ام را، چاره‌ای هرگز نبود...
بعد ِ من، این کلبهء ویرانه را، سامان کنید...
مُردگان را زنده پندارید و، بر فقدانشان...
اشکها از دیده بفشانید و، بر دامان کنید...
زندگان را هم بمیرانید و، بر تابوتشان...
گل بیافشانید و، با گلدسته، گلباران کنید...
شیخ را از در برانید و، دغل مدّاح را...
مَدْفَنَم در میکده، در حلقهء رندان کنید...
وا رهانیدم از این، روبه‌سرشتان پَلَشت...
مُرده‌ام را نیز باید، همره ِ شیران کنید...
گر که فتوا می‌دهد، تا عشق را گردن زنند...
حکم ِ تکفیری، برای شیخ ِ بی‌ایمان کنید...
دشمنان ِ عشق را، کیفر دهید و حد زنید...
آتشی افروخته، در خرمن ِ آنان کنید...
دست لیلی را به مجنون داده و، شادش کنید...
چاره‌ای از بهر ِ این هجران ِ بی‌پایان کنید...
چون گلوبندی نمائید اختران آسمان...
وآنگهش، شب بر گلوی آن مَه ِ تابان کنید...
لحظهء خاموشی ِ شمع ِ وجودم، در خزان...
جستجو در قبل ِ دیماه و، پس از آبان کنید...
قاتلم پرسید اگر، رامین کجا باشد کنون...
پاسخش گوئید «مُرده»، قلب او شادان کنید...
وا گذاریدش عزیزان، از مجازات و ستم...
هرگزش با قتل ِ من، در حبس و در زندان کنید...
بر مزارم هیچ مگذارید، حتی سنگ ِ قبر...
جملهء آرامگه را، بر سرم ویران کنید...
اشک بر خاکم مریزید و، مخوانیدم جوان...
لعن و نفرین بر جوانی، صحبت پیران کنید...
می‌کنید هر چیز می‌خواهید، لیک ای دوستان...
بعد ِ مرگم، شستشو با قطرهء باران کنید...

امیدوارم عمر طولانی داشته باشی همراه با شادی های بی پایان و امیدهای تازه و تازه تر .

شعر قشنگی بود ...

تنها چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 ساعت 21:00

اسمش را مے گذاریم בوست مجازـی
امــا آنـســو یــک آבم حـقـیـقـے نشـسـتــﮧ
خـصوصــیاتـش را کــﮧ نمـے تــوانـב مخفے کنـב
وقتے בلتنگے ها و آشفتگے هایش را مے نویسد
وقت مــے گــذارב بــرایــم، وقــت مــے گذارم بـرایش
نــگــرانــش مـــــے شـــــوم בلتــنــگــش مــــے شــوم
وقتے בر صحبت هایم بـﮧ عنوانِ "دوست" یاב مے شوב
مــطمــئن مــــے شــــوم کـــــﮧ حقــــیــقــــے ســت
هــرچــــنـــــב کــنــــــــار هـــــــم نــبــــاشـــیــم
هــرچنـב صـבاـی هم را هم نشنیـבه باشـیم
"من بـرایش سلامتــے و شادـی آرزو دارم
هــــــــــرکــجـــــآ کـــــﮧ باشــــــد"

دوست ، دوست است . چه در دنیای مجازی ، چه در دنیای حقیقی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد