فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

لحظه هایم را در روشنی بارانها می شویم



در بند حال برای اندیشیدن به فردا !   

ولی اگر کسی از فردا هراس دارد به خاطر این است که نمی داند چگونه حال را بسازد، و وقتی کسی نمی داند چگونه حال را بسازد، به خود می گوید که فردا خواهم توانست آن را بسازم و این چرند است!  زیرا فردا همیشه بدل به امروز می شود ! 

موریل باربری


زندگی یعنی از دست دادنهای مکرر!  اما هیچوقت هیچ چیز بدون جایگزین نخواهد ماند. 

بدترین شکل وقتیست که زندگی ما مملو شده از، از دست دادن لحظه ها.   امروزمان همیشه تلخ و سخت می گذرد به امید رسیدن فرداهای شیرین.  بهترین لباسهایمان همیشه کاور کشیده در کمد برای روز مباداست! آیا روز مبادائی هم در راه خواهد بود ؟ آیا فردائی هم خواهد بود؟   برای دوست داشتنهایمان هم حتی گاهی زمان تعیین می کنیم! و اغلب بی حوصلگی ها بر دلتنگی ها غلبه می کند. 


اما من از خدا ممنونم برای قدرتی که به من داد برای گفتن دوستت دارم های بیشمار!  و قلبی که برای دوست داشتن امروز می تپد نه برای عشقی که قرار است فردا قلبم را سوزاننده بتپاند.  




پ ن 1 : دوست عزیزی چند روز پیش آمد و طی کامنتی برایم نوشت : چقدر همه مهربون شدن!!!  من پاسخی برایش نداشتم یا شاید هم داشتم ولی ترجیح دادم سکوت کنم.  فقط وقتی به وبلاگش سر زدم اسامی لینک دوستان ایشان مرا متعجب کرده بود. وقتی زندگی ما سراسر ناامیدی میشود، وقتی بی مهری پشت بی مهری، از دست دادن ها در پی هم به سراغمان می آید حداقل برای این روزهای خستگی مان دوستانی را انتخاب کنیم که بی دلیل می خندند و  یا با هزار دلیل، برای فردا هزاران امید دارند. 


بامش بوسه و سایه است 

و پنجره اش به کوچه نمی گشاید 

و عینک ها و پستی ها را در آن راه نیست 

خانه ای که در آن  

سعادت پاداش اعتماد است و

چشمه ها و نسیم 

در آن می رویند.

شاملو


من درونم همیشه فرشته ی نگهبانم را می بینم. من درونم خدا را هم می بینم و می دانم ثمره ی تلخی و رنجهای امروزم، شادی های فرداهایم خواهد بود.   می دانم زندگی با عده ای که با من هم فکر و هم عقیده نیستند ، گاهی خیلی خودخواهند ، گاهی خیلی عصبی ، بسیار طاقت فرساست. قرار نیست همه مثل هم باشیم اگر همه مثل هم فکر کنیم، پس چگونه خواهیم توانست بر هم اثر گذاریم!  مطمئنم که من هم برای آنان گاهی سخت خواهم بود.  و این یعنی زندگی مسالمت آمیز!  اگر چه گاهی اصلا دلنشین نیست. 


مدتهاست عادت کرده ام وقتی از کسی  می رنجم به کسانی که دوستشان دارم فکر کنم. و این امیدیست برای فرداهای من.  و اگر دیروز کمی ناامید بودم ، امروز به امیدهایم لبخند می زنم... فردا را هم خدا بزرگ است! فردا برای گفتن دوستت دارم ها و تجربه دوست داشتنها، و شاد بودنهای بی دلیل خیلی دیر است . 


کلماتم را
در جوی سحر می شویم
لحظه هایم را
در روشنی باران ها
تا برای تو شعری بسرایم روشن
تا که بی دغدغه بی ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی پرده بگویم
که تو را
دوست می دارم تا مرز جنون

شفیعی کدکنی



 پ ن 2 :   متن زیر کامنت یکی از دوستان عزیزی میباشد که امشب آن را در بین کامنتهای رسیده دیدم.  تنها چیزی که از ایشان می دانم اسمی است که در زیر متن خود گذاشته اند : گنجشک ماهی .  

به رسم قدردانی  آن را به صورت پی نوشت در آخر این پست اضافه می کنم : 


مطالب ِ وبلاگ رو دوست داشتم. خیلی از کتاب های به کار برده شده رو خونده بودم. از رمان ها بگیر تا شعر ها.  کالبد شکافی ِ مطالب رو همیشه مرور می کردم. کاری که همیشه فکر می کردم خودم باید انجام بدم ومطالبی که خودم باید بنویسم رو یکی دیگه آماده کرده و شسته رُفته، نوشته بود. اون هم با درصد ِ تطبیق ِ بالایی، با اون چیزی که من ممکن بود بنویسم.
حالا یکسال و چند ماه گذشته و اگر این کامنت به ثبت برسه (با پیشانی ِ عرق ریزان) اولین کامنت ِ من خواهد بود. خیلی دوست داشتم به جای قسمت ِ نظرات در گوشه ی کوچولوای از یه پست می اومد تا خیالم راحت میشد که همه می خوننش. یا لااقل خیالم راحت می شد که همه ی کسایی که می خوندمشون و ازشون یاد می گرفتم، می خوننش.
-----------------------------
اولین بار نام ِ وبلاگ، حواسم رو معطوف به فروغ فرخ زاد کرد. امروز دنباله بهانه بودم که از کجا شروع کنم. رجوع کردم به لغت نامه ی دهخدا که فیلتر شده، اما به هر زحمتی بود بازش کردم.
در قسمت ِ جستجو نوشتم، فروغ
معانی را با دقت خوندم تا بتونم وجهه تسمیه ی دیگه ای رو برای نام ِ وبلاگ پیدا کنم.
"فروغ  به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد، روشنایی، نور.
بافروغ  یعنی  بارونق، مرتب، آراسته، آنچه جلب نظر کند از درخشانی و زیبایی"
خوشحال شدم که وجهه تسمیه ی مطلوبم رو پیدا کردم و حالا می تونم فتح ِ باغ رو پیوند بدم به اون.
--------------------------------
و الان دارم می نویسم
--------------------------------

تو! که دلتنگ نشسته ایی در اتاق ِ تاریکت
روز ها به هر حال می گذرند 
به فتح ِ باغ بیا 
تا
دست در دست ِ درختانش / سبز شوی 
بدوی در طراوت ِ واژه هاش / تازه شوی 
و خیس ِ احساس که شدی / (باران) بباری 
و بعد دریا را تعارف کنی به درخت ها / به سبزه ها / به هر آنچه روییدنیست / به روییدنی ای که می خواهد بروید
تاب بخوری روی قوس ِ ماه
و خنده ی کودکی هات را بی بهانه به اشتراک بگذاری
با چشم ِ خورشید به زمین نگاه کنی
و باورت بشود که زمین جای کوچکی است برای قایم شدن / قایم کردن
به فتح ِ باغ بیا
و (آفتاب) را ببین که چطور می بارد بر (دل ِ آرام ِ) ما
تا (منبسطش کند !) به وسعت ِ یک دنیا که همه توی آن جا می شوند
بیا و (الهام) بگیر از رباعی
و ببین با زبان ِ دل، صحبت ها چه طور بیان می شوند / چه طور باید گوش داد به همدلی ها
ببینی خنده چه طور حال ِ لب ها را خوب می کند 
بیا تا راز ِ پرنده بودن را / پرنده ماندن را کشف کنیم
به فتح ِ باغ بیا 
تا چشم هات، کریستف کلمب تر شوند و دنیاها ی (تازه تر!) کشف کنی
بیا تا نشانت دهم هوای علاقه چه قدر برای ریه های دلتنگی مفید است
بیا تا ببینی چه طور می شود (بغل در بغل !) (ارکید) به هم تعارف کرد
ببینی چه طور ضرب المثلت هات عوض می شوند و باورت می شود؛ آنکه دل داد، (مهرداد)
بیا به فتح ِ باغ تا (کوروش) را در خواب ِ شعر ببینی
سلامش دهی به نام ِ فاتح ِ بزرگ
با تو گپی بزند  وَ بگوید فاتح ِ بزرگ قلمرو حکومتش دل هاست، کجاست فاتحی بزرگ؟
و بعد منشور شوی از حرف هاش، تا رنگین کمان بپاشی به دنیا !1
رومئو و ژولیت را کنار بگذار / به فتح ِ باغ بیا
تا در صدای چنگ ِ رامین، (ویس) را بخوانیم
بیا 
بیا تا دور شوی
"دور از این شب های بی ستارگی"2 
شهاب و ستاره کجا می رسد به پای آسمان ِ (مهرباران ِ) باغ 
بیا
تا ببینی چطور باید شب را  بو کشید، در شب بو ها
که چطور باید پیچید به پای پیچک ِ دعا، وَ طواف کرد حول ِ یک کاج ِ بلند، برای عروج 
تا باورت شود سهراب خدا را در نوازش ِ باد لمس می کرد 
تا ببینی  چرا جور ِ دیگری می دید و تازه /  چقدر نزدیک تر است خدا
]علامت ِ ممنوع نمی زنیم 
شنگول سال هاست بزرگ شده / زیرک شده
گرگ ها هم اجازه ی ورود دارند / بیایند سهم ِ دلتنگی شان را قسمت کنند
و بعد شنگول شوند و بروند
و باور کنند دنیای قشنگی است، اگر قشنگ ببینند آنچه را که باید قشنگ ببینند[ !
به فتح ِ باغ بیا 
تا برویم از"هزارتوهای بورخس"3 سردرآوریم
و با خودمان زمزمه کنیم / (باید یاد بگیریم که می توانیم تحمل کنیم)4 ،تا از لابیرنت های زندگی سر /  دربیاوریم
بیا به فتح ِ باغ  تا
دست در دست ِ ماه، در مسیر ِ رود، تا برکه جاری شویم 
برویم وَ (پرنیان ِ) مهتاب بکشیم روی خواب ِ ترد ِ (پری) / که خسته بود 
و در برکه / نور زمزمه کنیم
"شب ِ تاریک را ندیده بگیر  
نور ِ مهتاب را تماشا کن
با گل ِ نو شکفته ی خورشید
پر گشا سوی نور، غوغا کن"5
بیا به فتح ِ باغ تا نشانت دهم دوستان ِ (نازنین) و (یکتا) م را
تا نشانت بدهم چه طور سبز می شویم 
آنگاه که 
بذر ِ علاقه و لبخند می پاشیم بر دوستی مان
و باران در پرنیان 
نور می آورد از برکه
و منشور ِ کوروش 
رنگین کمان می پاشد بر خاک ِ همدلی ِ مان
آفتاب / مهرباران می کند، دل ِ آرام ِ ما را
و رامین چنگ می زند، تا ویس بروید در "گل"6
و هر لحظه از رباعی / الهام می گیریم 
تا لبخند ها می شکفند روی لب های زندگی / می خندیم
و این طور سبز می شویم
حالا سوال کن از خودت، که دوستی ها باید ریشه در چه خاکی بدوانند
با توام
با تو که دلتنگ نشسته ای 
همه ی اتاق های تاریک ِ دنیا / پنجره ای دارند، که به باغی باز بشود
تا پل بزند تاریکی را به زیبایی و نور 
در تاریکی چیزی سبز نمی شود
پنجره ات را باز کن 
و با من 
به فتح ِ باغ بیا
------------------------------------
1- منشور ِ کورش / منشور ِ بلوری  
2- بر گرفته از وبلاگ مهرباران، استاد امیری
3- نام ِ کتابی از خورخه لوئیس بورخس
4- "و یاد می گیری که می توانی تحمل کنی"، شعری از خورخه لوئیس بورخس که دو بار در این وبلاگ اومده
5- شعری از زنده یاد استاد زهرا پیشرفت (پریزاد ِ برکه ی نور)، وبلاگ صنوبر ِ صبر
6- گل نام زن رامین است، که عشق ِ شدید ِ رامین به ویس باعث جدایی شان شد، حماسه تاریخی-عاشقانه ی ویس و رامین
و دوستان ِ همدل 
(باران)(آفتاب)(دل آرام)(الهام)(ارکید)(مهرداد نصرتی)(کورش)(ویس)(مهرباران)(پرنیان) (پری)(نازنین)(یکتا)
-----------------------------------
(کوچک ِ همه ی شما – گنجشکماهی 30/5/90) 

 

 

پ ن۳ :‌ کامنت گنجشکماهی عزیز رو به دستور کوروش عزیز اضافه می کنم . حقیقتا این همه لطف و این همه زحمت ایشان ارزش ثبت در این پست را دارد .  مخصوصا تحلیل های ایشان در مورد کتاب خوانی .

 

به نام ِ خدا
قابل ِ توجه ِ ... ببخشید که ممکنه  با یه کامنت بی مزه رو برو بشین.
بحث باید علمی باشه تا ...
سلام
من گنجشکماهی هستم چند ساله
به طور ِ همزمان در آسمان و دریا زندگی می کنم !
وقتی فلسفه اش را متوجه شدم، فهمیدم که هر کس می تواند گنجشکماهی باشد.
اگر کامنت قبل هنوز کفایت نکرده ، یه بار ِ دیگه خودم رو معرفی می کنم. ولی امیدوارم خسته نشین، چون باید منسجم، بی غرض و هدفمند صحبت کرد. در غیر ِ این صورت سکوت جایزتره.
خالی از لطف نیست، قبلش اشاره ای کنم به آیه ای از عنجیل ِ پرنیان (پاراگراف چهارم)، (قابل ِ توجه ِ طرفداران ِ ک ِطاب ِ غرعان):
و از نشانه های این پست بخوانید، آنگاه که می گفتند : "...دوستانی را انتخاب کنیم که بی دلیل می خندند و  یا با هزار دلیل، برای فردا هزاران امید دارند"، باشد که جوابیده شوند ، سوال کنندگان !
--------------------------
تشکر

تشکر ویژه می کنم:
از باغبان ِ گل و ریحان، پرنیان، که لطف کردند و حاجت ِ مستتر ِ من در کامنت ِ قبلی رو استجابیدند.
و تشکر فراوان می کنم:
از همدل-دوستانم که دیگران رو به صورت مجازی در آغوش ِ پرمهر ِ خودشون گرفتن و زیر بال و پر ِ اندیشه ها و احساس هاشون جا دادند و در این همه مدت، آن هم با این همه فراز و نشیب های زندگی و بریدن/نبریدن هایش، نبریدند و نکاستند از بودنشان.
به صورت ِ مجازی بوسه می زنم بر دستانتون که چک چک، صبوری، همدلی و دلگرمی ... ازشون باریده و می باره، تا یه دریا واژه با هزاران دریا تجربه و اندیشه و احساس، ذره ذره جمع بشه و به یادگار بمونه.
خالی نمی بندم/ والـّا به عنجیل !
یک نگاهی به آرشیو ِ مطالبتون بندازین و تعداد ِ پست ها رو ببینین.
چه فکری و چه انرژی هایی صرف شده، چه قدرانگشتان باید صبور باشند تا این همه تجربه و شوق و همدلی رو بیارن روی صفحه، و یک عده بیان و پُست/پُست این وبلاگ ها رو  نوش ِ جان کنن. واسه مطالب ِ آسمونیش گنجشک بشن تا مطلب رو پرواز کنن و برای مطالب ِ دریاییش ماهی بشوند وَ  تا عمق ِمطلب شنا کنند. تا بتونن به کار ببندند و شایسته است که این چنین بشه.
این وبلاگ ها؛ که دست های نویسنده هاشون از فرط ِ نوشتن های خوب و زیبا، پینه ی تجربه و امید  بسته،
این وبلاگ های پیر ِ با تجربه،
این وبلاگ های جوان ِ پُر امید،
صحیح اند و اون ها رو دوست دارم ( نه یک تایید ِ بی فکر و  نه یک دوست دارم ِ کلیشه ای)
و یک حس ِ (یه جوری)  دارم به خاطر ِ این که مبادا  اون کـَمنوشته ی قبلی ِ من، نتونسته باشه تشکرم و مراتب ِ عرض و طول ِ ادب رو اونجور که باید به تصویر بکشه.
حتا اگر تونسته باشه، باز  هم هراس دارم از معنی ِ این بیت ِ حافظ است که میگه:
"بس نکته غیر ِ حُسن بباید که تا کسی///مقبول ِ طبع ِ مردم ِ صاحب نظر شود"
----------------------------------
بندنامه

پیش بند:
آیا من (جوگیر) یا (احساسگیر) یا (مرامگیر) شده ام؟ یا کلن از این قبیلگیر؟
عذرخواهی می کنم از همه و اجازه می خوام کلامم رو اطاله بدم تا شاید بتونم، جوابی در حد ِ توانم به این سوال بالا بدم .
یک بار خوندن ِ این بندنامه رو فکر می کنم میشه تحمل کرد... پس لطفن تحملم کنید چون این حرفام ممکنه حرف ِ خیلیا باشه و ممکنه هم نباشه، و ممکنه از خودتون سوال بپرسین که گفتن ِ این حرف ها چه دلیلی داره. ولی دوست دارم حرف بزنم تا معلوم بشه زیر بنای کامنت ِ من چی بوده !
این چهار لغت رو در نظر داشته باشین: حس، فکر، احساس، عشق !
نه / قرار نیست باهاشون جمله بسازین()، بلکه می خوام حرفامو بر اساس ِ این لغات منظم کنم.
از حس می گذرم، چون حس کردن یعنی با حواس ِ پنج گانه لمسیدن ِ محیط، که بحثی درش نیست.
از عشق هم می گذرم، چون ممکنه اون طور که باید در موردش با دیگران به اجماع نرسیم.
می ماند فکر و احساس، که راجع به این دو خوب می شود بحث ِ علمی کرد. خالی از لطف نیست که اول تعریفشون کنم تا بتونم ادامه ی حرفامو بر این تعاریف ِ بنیادی، بنا کنم.
فکر کردن کارکردی است که به ما کمک می کند رویداد ها رو با عقل و منطق بسنجیم و بفهمیم. در واقع فکر کردن، به رویداد هایی که حسشون کردیم معنا می بخشه.
احساس کردن هم نوعی کارکرد است که امکان ِ ارزیابی ِ رویدادها رو به ما می ده. در واقع باعث میشه خوب بودن/بد بودن، دوست داشتن/دوست نداشتن، مقبول بودن/ مقبول نبودن ِ رویدادها رو باهاش بررسی کنیم. (این تعاریف محفوظاتی بودند از نظریه های شخصیت)
پس فکر کردن ما را به درست بودن/غلط بودن می رسونه، در حالی که احساس کردن ما رو به دوست داشتن/دوست نداشتن می رسونه. زمانی شخصیت به سمت ِ متکامل شدن پیش می ره، که عقل/منطق و احساس به طور متعادل رشد کنند.
دوست ِ عزیزی به نام فرزان که دست ِ ایشون رو هم می بوسم عرض کرده بودند" چه شخصیت ظریف وحساسی داره این دوست خوب"، اصلن منظورم این نیست که ایشون سوقصدی داشتند وکلامشون رو فقط حق می بینم و حسن ِ ظن.
فقط این کلام ِ خوشبینانه، حُسن ِ بهانه ای شد تا چند سطر دیگه در پیش بند بنویسم.
1- دیدگاه های ما درباره ی شخصیت ِ آدم ها چه قدر صحیح هست؟
2- پیشینه های فکری ِ ما و تعاریف ِ غیر ِ استاداردمون راجع به موضاعاتی از قبیل حسّاس بودن(ظریف بودن)/ احساسی بودن/معقول بودن، چه قدر نوع ِ قضاوتمون رو درباره ی _علـّت ِ نوع ِ گفتار و رفتار ِ دیگران (چه کنشی و چه واکنشی)_ تحت ِ تاثیر قرار می ده؟
3- بر اساس ِ ادعا و مدارک ِ مشاهده شده از گفتار و عملکرد ِ یک شخص، چه طور و چه قدر میشه، به این پی برد که، گفتار یا رفتار، ناشی از حساسیت بوده، پاسخ ِ احساسی بوده، پاسخ ِ عقلانی بوده یا پاسخ ِ ترکیبی...یا اصلن نکنه (بازی) بوده؟
بیشتر نظر (ما !) این هستش که شخصیت، عمدتن جاذبه ی اجتماعی ِ آدم هاست. و میزان ِ تاثیر گذاشتن بر دیگران یا همراه کردن ِ اونا با خود، نشون دهنده ی خوب بودن یک شخصیت  هستش.
ولی روانشناسان می گن، شخصیت یک مجموعه ی پویا و سازمان یافته از خصوصیات هستش که به طرز ِ منحصر به فردی بر شناخت، افکار، انگیزه ها و رفتارها ی شخص در وضعیت های مختلف تاثیر بگذاره. و هم چنین یک سازه ی روانی است، متشکل از سابقه ی ژنتیکی ِ منحصر به فرد ِ شخص و  پیشینه ی یادگیری او که این دو، پاسخ های شخص در محیط ها و وضعیت های مختلف رو تحت ِ تاثیر قرار می ده (این تعریف محفوظاتی بود از نظریه های شخصیت، ریچارد رایکمن)
حالا با توجه به این تعریف به نظرتون چه طور باید به سوالای بالا پاسخ داد؟
(دلم نیومد نگم) / نوشت:
باز همون دوست عزیزمون که دوباره هم دستشون رو می بوسم فرمودند:"معمولن آینده رو با پیش زمینه های ذهنی از گذشته می سنجیم"
این حرف بسیار صحیح هستش و از طرفی بسیار مهم طوری که دلم نیومد چیزی نگم. دکتر ماکسول مالتز (در کتاب ِ روان شناسی ِ تصویر ِ ذهنی، سایکوسایبرنتیک) این مساله رو باز کردن. و اگر علاقه داشتین مطالعه کنین تا ببینین چطور تصویر ذهنی از نتیجه ی یک تجربه ی خلـّاق ِ در گذشته، زاده می شه. و خوب یا بد بودن تجربه ها چطور می تونه انواع نگرش های (موفقیت طلب، شکست طلب، مستعد ِ سلامت، مستعد ِ بیماری...) در شخص بوجود بیاره. و اینکه تفکرمثبت به تنهایی نمی تونه سبک ِ زندگی شخص رو  تغییر بده، بلکه باید با تصویر ِ ذهنی ِ مثبت ِ شخص از خودش همراه بشه، که اون تصویر ذهنی هم با ساختن ِ تجربه های خوب توسط تمرین تمرین تمرین، بوجود میاد.
درباره ی ادامه ی نظر ِ این دوست عزیز، اگر کتاب ِ "هدیه" اسپنسرجانسون رو بخونین،لااقل ضرری نکردین. (که البته شک دارم نخونده باشین )
-------------------------------
بند اول: فکر
در فتح ِ باغ بودن؛ زیر ِ باران رفتن، آفتاب خوردن، ارکید بوییدن، الهام گرفتن از حرف های دل، یکتا بودن، توی برکه شنا کردن، نشستن و آسمان ِ مهرباران دیدن، ویس خواندن، با کوروش گپ زدن مهر ورزیدن و کلـّن دوستان ِ نازنین داشتن و ... چرا درست است؟
چون سلامت ِ روان همون قدر برای زندگی، واجب و ضروری هستش، که سلامت ِ جسم واجب هستش و چه بسا بیشتر.
این باشد تا یه مشت، حرف ِ خودمونی و خلاصه بزنیم، و بعد برگردیم:
1- من غزل پست مدرن خوندم، ولی دوست ندارم توی سرم این واژه های منفجر کننده با اون فضاهای خاص(اگر خوانده باشید متوجه می شین) بپلکن. چرا؟ به خاطر آسیب زا بودن.
به خاطر تحقیق روی فضای فکری، خواندم !
در حرف ها و وبلاگ های دوستان ِ عزیز ِ من چند بار این لغات و دیدین؟ :
لجن، خودکشی، موش، کثیف، طناب، سیفون، انباری،  جنون ِ ادواری، مچاله، جیغ، خون (انواع مختلف)، تخت (انواع مختلف)، الکل(انواع مختلف)، دود، خدای پیر ِ حسود، بمب، بالاآوردن، قرص ... و تازه کافیه فضاهایی که از این قبیل ترکیبات ساخته می شن، رو تحلیل کنین.
سوال: طبق ِ حرفای پیش بند، چه چیز باعث میشه بتونیم تحلیلی روی یک اثر (هر اثری) انجام بدیم و بتونیم نتیجه ای نسبی (علمی و بی غرض) بگیریم؟
جواب: وقتی اثر در یک مدت ِ زمانی کافی مورد ِ تحقیق و بررسی واقع بشه ، طوری که بشه به قول ِ معروف تشخیص داد دامنه ی نوسان ِ شخصیت  چه قدر و چه جور هست/ و ابزار مناسب در دست باشه.
*(با در اختیار داشتن ابزار ِ مناسب !) / یکسال و چند ماه زمان ِ تحقیقی ِ کمی نبود برای خوندن ِ شما.
2- فلسفه بخوانید / منطق بخوانید / پروفسورای "ایسم" شناسی بگیرید اما مسخ  نشوید
مثلن فلانی برود دکارت بخواند، بعد به این فلسفه برسد، (من که فکر می کنم، پس چرا نیستم؟)
و پرواضح ببینی چه فضای سرد ِ ناامید کننده ی شومی حول ِ خودش درست کرده و...
سوال: خب حالا که اینطور است، نباید فلان نظریه رو خوند، فلان کتاب و خوند...؟
جواب: همیشه پیشگیری بهتر از درمان است. فرض کنید شخصی اومده و رفته به عنوان ِ اولین کتاب ِ داستانی، مسخ ِ کافکا رو برداشته تا به بلوغ ِ ادبی برسه !، و بعد از اتمام ِ کتاب، مسخ ِ فضاهای کافکایی شده. بعد که بهش کتاب رومن رولان رو پیشنهاد می کنی، زیر ِ دلش می زنه. خب وقتی بدون ِ شمع بری تو تاریکی میشه، چه نتیجه ای میشه گرفت.
*اولویت با چیزی هستش که اصالت داره و آموختن ِ اون حداقل مثه داشتن ِ شمعه توی تاریکی، حداقل.
* فلانی رفته "سلاخ خانه ی شماره پنج" از ونه گات رو خونده، توهّم ِ جوجه ی زیر ِ ساطور در زندگی بهش دست داده.
*سوژه های این چنینی  زیاد هست (نه فقط ادبی). بعضی موقع آسیب ها ی ایجاد شده مدت ها طول می کشه بهبود پیدا کنه و آن هم تازه اگر شخص قبول کند و بخواهد، اما فاکتور می گیرم چرا که "وقت ِ ما اندک و آسمان هم که بارانیست"
سوال: یعنی می خوای بگی من نمی تونم تشخیص بدم چی به چیه؟
جواب: بر منکرش لعنت، ولی همیشه اولویت با سلامت است
*دیدن ِ پیرمرد ِ بادکنک فروش، دیدن ِ بیمارستان ِ سوانح ... این ها هم دید می دهد، اگر چشم ِ بینا باشد.
و چشم بینا نمی شود مگر با نور.
بر گشتم
با توجه به مطالب پیش بند، و اهمیت سلامت ِ روان (نمی گم روح، شاید باشن کسایی که به روح معتقد نباشن، اما روان رو دیگه نمی تونن منکر بشن) و با خوندن ِ نوشته ها میشه تشخیص داد که شخص در چه فضایی سیر می کنه، و خوندنش چند کیلو وات نور میده به چشمامون و چند کیلو ژول انرژی تزریق می کنه به روانمون.
از نظر ِ فکری من دوستامو تایید می کنم  وبا دلیل و مدرک (کتبی) اثبات می کنم.
*و فلسفه ام این نیست (کامنت می گذارم، پس هستم)، بلکه کامنت می ذارم، چون شما/ هستید
*یک شخصی میلان کوندرا (عشق های خنده دار) خوانده بود، و می گفت باید با اطرافیان به صورت ِ اتواستاپی بازی کرد. خب کافیه یه نگاهی به خیلی از روابط جامعه انداخت و دید خیلی از روابط ناخواسته اتواستاپی هستن( یه آمین بگین به اینجا که رسیدین، چون یه دعا کردم)
*مدیران و اداریّون و بازاریّون اگر نخوندن، ضرری ندارد بخوانند(تحلیل ِ رفتارهای متقابل، بازی ها اریک برن)، این محقق نامسلمان هم می گفت، سالم ترین نوع ِ روابط بر پای صمیمت شکل می گیره با زیر بنای اعتماد متقابل. این رو راحت میشه در نوع ِ پست ها و حتا نوع کامنت ها و طرز ِ پاسخ دادن بررسی کرد (همیشه مراقب باشین چی می گین )
*خیلی کم نوشتم، ولی همین که می دونم/ می دونیم، چرا این جا بودم/بودیم و هستم/هستیم، برام و برای خیلی های دیگه کافیه.
------------------------------
بند دوم: احساس
احساسم نسبت به این نوع وبلاگ ها و دوستان چیه؟
اگر شعرم این و نشون نداده، دیگه چی باید بگم؟
*احتمالش کم نیست یکی شما رو بخونه، ولی شما ندونین، پس برای بستن ِ وبلاگ یه دلیل ِ محکم داشته باشین (شد شبیه ِ شعار تبلیغاتی)
*وجه ِ تسمیه:
این جا هم دریا هست / هم آسمان
هم باران هست / هم آفتاب
هم پری هست / هم مهتاب
پس باید گنجشک باشد/ ماهی هم باشد
*دکتر/ نوشت: من حداقل دوازده تا قلب دارم که باهاش می تپم و هر کدومشو به یکی از شما دادم / مراقب ِ قلباتون باشین تا سلامتیه من در خطر نیفته
*(بیشتر دقت کنین) / نوشت: گنجشکماهی درست است. لغات، متحد و در هم ذوب هستند.
حالا شما بگین من جوگیر شدم ؟ ( شدم؟)
همه ی نظر قابل ِ حذف شدن هست، فقط این می ماند که، کوچک ِ همه ِ شما هستم.

-------------------------------
(معلوم نیست واسه چی نوشتم) / نوشت:
امیدوارم قلت طایپی نداشته باشم،
یک تشکر هم باید تقدیم کنم به طراح ِ این سایت، شکر که می شود مقدار زیادی مطلب را یک جا نوشت، دستش درد نکناد.



نظرات 54 + ارسال نظر
احسان شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 17:39 http://www.bojnourdan.blogfa.com

بعضی آدم ها عین یک گل نایاب هستند.دیگران به جلوه شان حسد می برند. خیال می کنند این گل نایاب، تمام نیروی زمین را می گیرد.
تمام درخشش آفتاب و تری هوا را می بلعد و جا را برای آن ها تنگ کرده ،
به او حسد می برند و دلشان می خواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلا نباش .
( سیمین دانشور؛ سو و شون)

در حالیکه هیچ کس جای هیچ کس دیگه رو نگرفته . هر کسی به اندازه ی وجود خودش جا هست براش توی دنیا.
نمی دونن وقتی بوی خوش گلی رو تحسین کنند خودشون هم معطر می شن.

متن خیلی خوبی آوردین از سو و شون . مرسی احسان عزیز
خیلی سال پیش خوندمش و یادم نبود این جمله ها رو .

آفتاب شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 17:42 http://aftab54.blogfa.com/

به به :

عادت کرده ام وقتی از کسی می رنجم به کسانی که دوستشان دارم فکر کنم. و این امیدیست برای فرداهای من.


سلام پرنیان من ..
این مطالبی که نوشتی باید تکرار و تمرین شود برای یکایک ما انسانها .. قدر لحظات و حال را بدونیم ... و لحظات مهرورزی رو از دست ندهیم

سلام آفتاب عزیزم
مرسی ...

به به به شما البته . که بالاخره بعد از چندین ساعت اومدی .

آفتاب شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 18:07 http://aftab54.blogfa.com/

من که همیشه میام نازنین

e ؟ چند ساعت قبل بود خوب .

پرنیان - دل آرام شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 23:06

عادت کرده ام وقتی از کسی می رنجم به کسانی که دوستشان دارم فکر کنم. و این امیدیست برای فرداهای من.

فردا برای گفتن دوستت دارم ها و تجربه دوست داشتنها، و شاد بودنهای بی دلیل خیلی دیر است


تمام گفتنی ها را گفتید
همین دو جمله کافیست برای فراموشی تلخی ها و خندیدن های بی بهانه

این روزها فکر می کنم هر چیزی بی بهانه ش قشنگ تر و پاک تره
لبخند- گریه - دوستی - هدیه - بغض - دلتنگی - عاشقی - زندگی کردن - امید داشتن - پاک بودن -

وقتی بی بهانه شادی می کنی وقتی بی بهانه هدیه می دی و می گیری و وقتی بی بهانه اشک می ریزی و دلتنگی تو خالی می کنی
انگار هنوز برای خودت زنده ای یعنی اگر به دنیای اطرافت وابستگی پیدا کنی و وقتی از دستشون می دی باز یه کسی هست که هنوز همیشه با توئه و اون خود خودته

ممنون پرنیان عزیز
یه وقتایی حرف هایی تو ذهنمه که روی کاغذ نمی یان
اما به فتح باغت که می رسم و تو هواش که قدم می زنم دلم می خواد ببارمشون و واسه دل خودمم که شده بیانشون کنم

ممنون عزیز برای تمام حس خوب بودنت

سلام پرنیان عزیزم
وقتی بی بهانه بخندی و گریه کنی و هدیه بدی و دوست داشته باشی اونوقت احساس می کنی که زنده ای . این روزها اگه بخوایم دنبال بهانه بگردیم برای اینا به سختی پیداش می کنیم.

من هم ممنونم برای کامنت قشنگت .

سایه یکشنبه 30 مرداد 1390 ساعت 00:29 http://shadowplay.blogsky.com/

ممنونم پرنیان عزیز... خیلی زیبا نوشتی !

مرسی سایه جون . لطف داری .

آذرخش یکشنبه 30 مرداد 1390 ساعت 09:47 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
خوبی؟
حال شما؟

نوشته ای که در مورد هراس از فردا نوشتین خیلی زیبا بود.
کلا مطلب امیدوار کننده ای بود.خصوصا توی این دوره زمونه

امیدوارم روزهای خوبی داشته باشید و توی این شبها به همه آرزوهای خوبتون برسید و دعاهاتون مستجاب بشه

سلام آذرخش عزیز
ممنونم . امیدوارم شماهم خوب باشی .

از دعای خوبت خیلی خیلی ممنونم . من هم امیدوارم ...
و متقابلا برات یک دنیا آرزوی آرامش و سلامتی و خوشحالی دارم.

دانیال شاد یکشنبه 30 مرداد 1390 ساعت 10:07

متنتون بسیار زیبا بود و آرام بخش


امیدوارم لحظه های خوشی که دارید رو از دست ندید


شاد باشید

سلام دانیال عزیز
ممنونم . خوشحالم که دوست داشتی .

من هم امیدوارم لحظه هات سرشار از شادی ها و امید باشه.

ارکید یکشنبه 30 مرداد 1390 ساعت 14:28 http://ashke-mahi.persianblog.ir

زندگی گریه ی مختصریست... مثل یک فنجان چای...

و کنارش عشق است... مثل یک حبه قند...


زندگی را با عشق نوش جان باید کرد...

سلام پرنیان عزیز
چایی رو باید به موقع بخوری تا طعم واقعیشو حس کنی
با آرزوی قبولی طاعات در این شبهای عزیز

سلام ارکید عزیز

قشنگ بود . هم کامنتت هم شعرت .
زندگی را با عشق باید نوش جان کرد.

ممنونم و من هم آرزوی قبولی دارم برای طاعات و عباداتت .

قندک یکشنبه 30 مرداد 1390 ساعت 14:58

سلام ودرود نتونستم بخونم شرمنده

سلام قندک عزیز
دشمنتان شرمنده . انشاالله در فرصتهای بعدی .
لطف کردید .

دانیال یکشنبه 30 مرداد 1390 ساعت 15:16 http://d.blogsky.com

به نام زیبایی بخش دنیای متروک
خانم پرنیان ، نگاه های شما عمیق تر از آنچه هست که میبینیم ، آفرین

سلام دانیال عزیز
چه عنوان قشنگی داشت کامنتت .

ممنونم . لطف کردی .

. یکشنبه 30 مرداد 1390 ساعت 20:29

مطالب ِ وبلاگ رو دوست داشتم. خیلی از کتاب های به کار برده شده رو خونده بودم. از رمان ها بگیر تا شعر ها. کالبد شکافی ِ مطالب رو همیشه مرور می کردم. کاری که همیشه فکر می کردم خودم باید انجام بدم ومطالبی که خودم باید بنویسم رو یکی دیگه آماده کرده و شسته رُفته، نوشته بود. اون هم با درصد ِ تطبیق ِ بالایی، با اون چیزی که من ممکن بود بنویسم.
حالا یکسال و چند ماه گذشته و اگر این کامنت به ثبت برسه (با پیشانی ِ عرق ریزان) اولین کامنت ِ من خواهد بود. خیلی دوست داشتم به جای قسمت ِ نظرات در گوشه ی کوچولوای از یه پست می اومد تا خیالم راحت میشد که همه می خوننش. یا لااقل خیالم راحت می شد که همه ی کسایی که می خوندمشون و ازشون یاد می گرفتم، می خوننش.
-----------------------------
اولین بار نام ِ وبلاگ، حواسم رو معطوف به فروغ فرخ زاد کرد. امروز دنباله بهانه بودم که از کجا شروع کنم. رجوع کردم به لغت نامه ی دهخدا که فیلتر شده، اما به هر زحمتی بود بازش کردم.
در قسمت ِ جستجو نوشتم، فروغ
معانی را با دقت خوندم تا بتونم وجهه تسمیه ی دیگه ای رو برای نام ِ وبلاگ پیدا کنم.
"فروغ به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد، روشنایی، نور.
بافروغ یعنی بارونق، مرتب، آراسته، آنچه جلب نظر کند از درخشانی و زیبایی"
خوشحال شدم که وجهه تسمیه ی مطلوبم رو پیدا کردم و حالا می تونم فتح ِ باغ رو پیوند بدم به اون.
--------------------------------
و الان دارم می نویسم
--------------------------------

تو! که دلتنگ نشسته ایی در اتاق ِ تاریکت
روز ها به هر حال می گذرند
به فتح ِ باغ بیا
تا
دست در دست ِ درختانش / سبز شوی
بدوی در طراوت ِ واژه هاش / تازه شوی
و خیس ِ احساس که شدی / (باران) بباری
و بعد دریا را تعارف کنی به درخت ها / به سبزه ها / به هر آنچه روییدنیست / به روییدنی ای که می خواهد بروید
تاب بخوری روی قوس ِ ماه
و خنده ی کودکی هات را بی بهانه به اشتراک بگذاری
با چشم ِ خورشید به زمین نگاه کنی
و باورت بشود که زمین جای کوچکی است برای قایم شدن / قایم کردن
به فتح ِ باغ بیا
و (آفتاب) را ببین که چطور می بارد بر (دل ِ آرام ِ) ما
تا (منبسطش کند !) به وسعت ِ یک دنیا که همه توی آن جا می شوند
بیا و (الهام) بگیر از رباعی
و ببین با زبان ِ دل، صحبت ها چه طور بیان می شوند / چه طور باید گوش داد به همدلی ها
ببینی خنده چه طور حال ِ لب ها را خوب می کند
بیا تا راز ِ پرنده بودن را / پرنده ماندن را کشف کنیم
به فتح ِ باغ بیا
تا چشم هات، کریستف کلمب تر شوند و دنیاها ی (تازه تر!) کشف کنی
بیا تا نشانت دهم هوای علاقه چه قدر برای ریه های دلتنگی مفید است
بیا تا ببینی چه طور می شود (بغل در بغل !) (ارکید) به هم تعارف کرد
ببینی چه طور ضرب المثلت هات عوض می شوند و باورت می شود؛ آنکه دل داد، (مهرداد)
بیا به فتح ِ باغ تا (کوروش) را در خواب ِ شعر ببینی
سلامش دهی به نام ِ فاتح ِ بزرگ
با تو گپی بزند وَ بگوید فاتح ِ بزرگ قلمرو حکومتش دل هاست، کجاست فاتحی بزرگ؟
و بعد منشور شوی از حرف هاش، تا رنگین کمان بپاشی به دنیا !1
رومئو و ژولیت را کنار بگذار / به فتح ِ باغ بیا
تا در صدای چنگ ِ رامین، (ویس) را بخوانیم
بیا
بیا تا دور شوی
"دور از این شب های بی ستارگی"2
شهاب و ستاره کجا می رسد به پای آسمان ِ (مهرباران ِ) باغ
بیا
تا ببینی چطور باید شب را بو کشید، در شب بو ها
که چطور باید پیچید به پای پیچک ِ دعا، وَ طواف کرد حول ِ یک کاج ِ بلند، برای عروج
تا باورت شود سهراب خدا را در نوازش ِ باد لمس می کرد
تا ببینی چرا جور ِ دیگری می دید و تازه / چقدر نزدیک تر است خدا
]علامت ِ ممنوع نمی زنیم
شنگول سال هاست بزرگ شده / زیرک شده
گرگ ها هم اجازه ی ورود دارند / بیایند سهم ِ دلتنگی شان را قسمت کنند
و بعد شنگول شوند و بروند
و باور کنند دنیای قشنگی است، اگر قشنگ ببینند آنچه را که باید قشنگ ببینند[ !
به فتح ِ باغ بیا
تا برویم از"هزارتوهای بورخس"3 سردرآوریم
و با خودمان زمزمه کنیم / (باید یاد بگیریم که می توانیم تحمل کنیم)4 ،تا از لابیرنت های زندگی سر / دربیاوریم
بیا به فتح ِ باغ تا
دست در دست ِ ماه، در مسیر ِ رود، تا برکه جاری شویم
برویم وَ (پرنیان ِ) مهتاب بکشیم روی خواب ِ ترد ِ (پری) / که خسته بود
و در برکه / نور زمزمه کنیم
"شب ِ تاریک را ندیده بگیر
نور ِ مهتاب را تماشا کن
با گل ِ نو شکفته ی خورشید
پر گشا سوی نور، غوغا کن"5
بیا به فتح ِ باغ تا نشانت دهم دوستان ِ (نازنین) و (یکتا) م را
تا نشانت بدهم چه طور سبز می شویم
آنگاه که
بذر ِ علاقه و لبخند می پاشیم بر دوستی مان
و باران در پرنیان
نور می آورد از برکه
و منشور ِ کوروش
رنگین کمان می پاشد بر خاک ِ همدلی ِ مان
آفتاب / مهرباران می کند، دل ِ آرام ِ ما را
و رامین چنگ می زند، تا ویس بروید در "گل"6
و هر لحظه از رباعی / الهام می گیریم
تا لبخند ها می شکفند روی لب های زندگی / می خندیم
و این طور سبز می شویم
حالا سوال کن از خودت، که دوستی ها باید ریشه در چه خاکی بدوانند
با توام
با تو که دلتنگ نشسته ای
همه ی اتاق های تاریک ِ دنیا / پنجره ای دارند، که به باغی باز بشود
تا پل بزند تاریکی را به زیبایی و نور
در تاریکی چیزی سبز نمی شود
پنجره ات را باز کن
و با من
به فتح ِ باغ بیا
------------------------------------
1- منشور ِ کورش / منشور ِ بلوری
2- بر گرفته از وبلاگ مهرباران، استاد امیری
3- نام ِ کتابی از خورخه لوئیس بورخس
4- "و یاد می گیری که می توانی تحمل کنی"، شعری از خورخه لوئیس بورخس که دو بار در این وبلاگ اومده
5- شعری از زنده یاد استاد زهرا پیشرفت (پریزاد ِ برکه ی نور)، وبلاگ صنوبر ِ صبر
6- گل نام زن رامین است، که عشق ِ شدید ِ رامین به ویس باعث جدایی شان شد، حماسه تاریخی-عاشقانه ی ویس و رامین
و دوستان ِ همدل
(باران)(آفتاب)(دل آرام)(الهام)(ارکید)(مهرداد نصرتی)(کورش)(ویس)(مهرباران)(پرنیان) (پری)(نازنین)(یکتا)
-----------------------------------
(کوچک ِ همه ی شما – گنجشکماهی 30/5/90)

نمی دونم چی باید بگم ! اجازه بدین سکوت کنم .
یه مقدار زیای متعجبم ، یه کمی توی شوکم، و یه مقدار بیشتری ذوق زده ...

و فقط بگم : متشکرم

النا. این منم...زنی یکشنبه 30 مرداد 1390 ساعت 22:23 http://www.anaa.blogsky.com

سلام
شما از ؛وبلاگ یک زن خبر دارید؛ خیلی وقته که وبلاگ حذف شده!!!!
..................
ممنون

سلام النا عزیز
بله وبلاگ اعظم عزیز حذف شد . پیغام شما رو حتما بهش می رسونم .

کوروش دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 01:23 http://korosh7042.blogsky.com/

گاهی نمیدانم چرا بیاد شعر شمس لنگردوی افتادم
شاید کلامی باعث آن می شود
و گاه احساسی که از یک متن ایجاد می شود


دلم به بوی تو آغشته است
سپیده دمان
کلمات سر گردان بر می خیزند
و خواب آلوده دهان مرا می جویند تا از تو سخن بگویم
کجای جهان رفته ای
نشان قدم هایت چون پرندگان همه سویی ریخته است
باز نمی گردی می دانم
و شعر چون گنجشک بخار آلودی بر بام زمستان
به پاره یخی بدل خواهد شد


درود بر بانو اندیشه های پرنیانی

سلام کوروش عزیز
عذر می خوام که این روزها کمتر می یام وبلاگتون . بعضی ساعتها در روز دسترسی به فی لتر شکن ندارم . متاسفم که یک وبلاگ با یک دنیا نوشته های باارزش و با احساس به خاطر «هیچ چیز» به همین سادگی مسدود می شه.

شعرهای شمس لنگرودی رو خیلی دوست دارم . ای کاش اویش برمی گشت تا شعرهایش مثل گنجشک بخار آلودی بر بام زمستان به تکه یخی مبدل نمی گردید...

مرسی کوروش عزیز

ویس دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 01:31

کامنت من کووووووووووووووووووووو

هی واااااای من! کامنت دوست عزیز من کووووووووووووووووو؟؟؟؟

الهام تفرشی دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 02:30 http://elitata86.blogfa.com

سلام پرنیانم ...

صب کن برم تعجب کنم بیام !!!

جناب گنجشکماهی ِ فیلسوف سه نقطه ...!!!!

سلام الهام جونم
تعجبت تموم شد ؟! حالا بیا دیگه .
آره ... فیلسوف سه نقطه !

باران دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 02:47

منم سلام..
حاضر!

سلام قربااااااان
چه عجب ! حاضر آخه بیشتر وقتها غایب

بوی تازگی باران پر شد توی باغ

الهام تفرشی دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 02:48 http://elitata86.blogfa.com

ولی من هنوز فکر میکنم فیلسوف سه نقطه بارانه .. باور کن نه که این اواخرم هی میگه یه چیز میخواد بگه به زودی !!! بس که سابقه ش خرابه .. خلاصه که گیج شدم

اما خیلی لذت بخشه که یهویی میبینی یکی بوده که همیشه میخوندتت و تو بی خبر بودی . نمیدونمم دقیقا لذتش به چیشه !! اما لذتبخشه ...
اما انصافا این دوستی ها کم پیدا میشن .
چندی پیش ! رفتم یه جایی همین گوشه کنارا یه جا نشستم حرف بزنم .. دلانه هایی که فکر میکنم اشک شیرین جاشون نیست . اما دیدم هیچ وقت هیچ وقت دوستایی که با اشک شیرینم پیدا کردم دیگه نصیبم نمیشن . اگرم بشن ، اینا نمیشن .
دلانه ی دلی بود . سرشار شدم از خوندنش جناب گنجشکماهی . بهترین وبلاگ رو برای خوندن کامنتتون انتخاب کردین . و بهترین نویسنده .. که خوب به جا آورد حق مطلب رو .
و دلم چند شبه برای پریزادم تنگه ......

اصن مطلب خودت یادم رفت پرنیا نی!

طفلکی باران ... دیگه هر چیزی می شه می گن کار خودشه .

گذشته از شوخی ، آره الهام جونم خیلی ارزشمنده که احساس کنی کسی اینقدر به مطالبت و به دل نوشته هات توجه داشته و همه رو دونه به دونه یادشه . اما من همیشه همیشه همیشه دلم می خواد دوستای عزیز و خوبم خاموش نیان و برن . حتی شده به یه اسم مستعار یا یه اسم ناآشنا اینجا یه چیزی بنویسن برام . دلم می خواد حرفهای دلشون رو بخونم ، همونطور که اونا احساسات من رو می خونند من هم بخونمشون .
اما خوب بعضی ها ترجیح می دن خاموش باشن .
خوب من چی می تونم بگم دیگه!
و من اگر اینجا باز هم دوست دارم بنویسم عمده دلیلش بودن دوستای خوبم هست اینجا . محبتهاشون و لطفهاشون و گاهی وقتها حتی اگه چند ساعتی نباشم همش سراغم رو می گیرن . این یعنی یک خوشبختی
و من چقدر الان خوشبختم ...

مرسی الی جونم ... می دونی چقدر دوستت دارم .

باران دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 02:53

..

گفتند " خدای را ، نشانی بده که به آن بدانیم که تو با کی بیشتر می باشی به عنایت ورحمت ؟"
گفت : " هر که خدای مرا بیشتر یاد می کند "
یادی ست بر زبان و
یادی ست در جان ...

...

ببخشین!
من با خودم نیستم اینروزا دیگه!
برمیگردم باز..
دعام کنین!

مرسی باران عزیز
چقدر این جمله ها رو دوست داشتم .

خواهش می کنم . هر جا هستید و با هر کی هستید شاد باشید انشاالله همیشه .

در مورد دعا چشم ... اگر قابل باشیم .

الهام تفرشی دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 02:54 http://elitata86.blogfa.com

زندگی یعنی از دست دادنهای مکرر !
برداشت خوب کردم ازش . که مثلا میشه از دست بدی و بهتری رو به دست بیاری .
و اینکه کلن من عاشق این قدردانی هاتم ..


فکر کردن به چیزایی که نوشتی اصلن آسون نیستا ! تمرین میخواد .. تازه اول از همه باید یه همچین نگاه ِ روشنی داشته باشی... از من که بعیده!

هیچ دقت کردی پِ ن هات از پَ ن هات بیشترن

شاید بهترش رو بدست نیاری ... شاید دیگه هیچوقت مثل اونی که از دست دادی رو بدست نیاری ، ولی بالاخره یه چیزهای دیگه رو بدست می یاری با دنیاهای تازه ... تجربه های تازه ... احساسات تازه و درسهای تازه .

و من هم که عاشق او سلی ی ی ی ی های بانمکتم. و اون قسم غرعان هات و ... شیطونی هات

در مورد پ ن ها ، آره این دفعه که واقعا بیشتر شدن. ولی همیشه اینطوری نیست ! هست ؟

الهام تفرشی دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 03:17 http://elitata86.blogfa.com

گاهی پ ِ ن ها از پ َ ن ها خیلی خوشگلترن . مثه مرنیان ِِ مورچه جونی خودم که میمیرم واسه پِ ن هاش اما کشتم خودمو دوزار نمیره سراغ وزن !! الهی ... جاش خالیه امشب .. احیاست...

اصن شما بنویس .. هر جای متن که خواستی بنویس .. اصن برو پشت قالب بنویس .. من شخصا میام میخونم ..


پ ن :
فیلسوف خان ِ گنجشک ماهی .. شما در محاصره ی فاتحان باغ ِ پرنیانیمون قرار گرفتین ... دستاتونو بذارین روی سرتون و خودتونو تسلیم کنین ... والا به غرعان این چه وضشه یه استادیومو گذاشتین سر کار .. بنده خودم به شخصه یه هفته مغزم درگیر بود . ماشالا تا میایم خودمونو تو درگیری فیصله بدیم شما دوباره تشریف فرما میشین . اصن یه وضی ها !! روشنمون کنین خب !!!!

گاهی وقتها اصل موضوع یک پی نوشته ولی قبلش مجبوری کمی توضیحی بدی در مورد اصل مطلبت اونوقت ناخودآگاه اصل مطلب می شه پی نوشت . اینجوری میشه که گاهی پی نوشتها قشنگتر می شن.

پشت قالب میشه مطلب رمز دار ! اونوقت هیجانش بیشتر می شه

و اما در مورد پ ن : مخاطب دوست عزیزی هستند که نام گنجشک ماهی رو روی خودشون گذاشتند . پس قابل توجه گنجشک ماهی عزیز .
ظاهرا" در محاصره قرار گرفتین !

یکتا دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 03:56

سلام بانوو سلام سلام
بلاخره بعد از چند روز موفق شدم به سرزمین آرومتون بیام و سلامی کنم از ته دل
قبول باشه طاعات شما و تک تک دوستان خوب و با وفاتون و مون

و اجازه میخوام از شما که اینجا در سرزمین سراسر آرامشتون سلامی کنم به دوست مهربانمون *گنجشک ماهی* و تشکر کنم ازشون
راستش حقیقتا نمیدونم چی بگم و به قول پرنیان عزیز هنووز در شوکم ...

فقط چند جمله میگم کوتاه ولی صادقانه و اونم اینکه
حس قشنگیه وقتی متوجه بشی کسی بوده و هست که همراه و همدلت بوده ... دوست داشتن و همراه و همدل بودن با آدمها کار انسانهاییه با قلب و روح بزرگ ... خوشا به سعادتتون

و یه دنیا سپاس که منه حقیر رو هم در جمع دوستان همدل تون میدونستید




پرنیان جونم برا همیشه بودنتون و آرامشی که به دلها تقدیم میکنید بی نهایت سپاسگزارم


دوستون دارم بانو

سلام یکتا جونم
چه خوب که بالاخره اومدی
ممنونم . عبادات تو هم قبول باشه عزیزم
تو خیلی هم بزرگی یکتا جون یه دختر نازنین با یه قلب مهربون و یک روح بزرگ. و من عمیقا دوستت دارم .

کوروش دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 05:03 http://korosh7042.blogsky.com/

از بدی های یک قلم زیباست
پرواز خیال با لایتناهی ها. و عنان از کف می رباید بی آنکه بدانی ازکجا امده ای و مقصود چه بود.
و من هیچوقت بزرگ نمی شوم . کودک که بودم به خانه ی مادر بزرگ برای کاری می رفتم وارد حیاط بزرگ میشدم و چشمم به انار های ترش و رسیده و گاه ترک خورده می افتاد هوش از سر می پریدو شروع می کردم به خوردن.
بعد که مادر بزرگ را میدیدم می گفت برای کاری امده ای . هرچه به خود فشار می اوردم دریغ از یاد
همه پریده بود.
حکایت وبلاگ عزیزانی مثل پرنیان . حکایت خانه ی مادر بزرگ است.

گنجشکماهی عزیز
خواننده ی صبور،خاموش و مهربان
اگر ما وبلاگ نویسان . برای نوشتن حرف دل گر هم آمده ایم
اما وقتی عزیزی اینچنین
به این پیوند مبارک دل های ما دل داران نظر داشته و
خاموش می اید و خاموش می رود
را می بینم اشک شوق درسان از کوشه ی چشم احساسم
فرومی ریزد.
از شعف و شادی
پس هستند کسانی که می خوانندمان
و پیام می رسد
که بیشتر مراقب باشید. تا ترکی در ایت احساس های زیبا ایجاد نکنیم
که امید چنین نبوده باشده
و کنجشک دل مهربان او در اسمان امید پرواز کند
و ماهی چشمانش در برکه ی شادی رقص کنان
به آرامش برسد

ببخش الان همان انارها کار خود را می کند
ساعت 4/5صبح است و ممکن است کلی غلط تایپی و .. پیش امد باشد
باشد مقبول افتد به پاس اندکی قدر دانی


سلام کوروش عزیز
شما هم که شبها خواب ندارین ؟ چهار و نیم صبح یعنی که راستی راستی صبح دیگه

قربان شب بیداری پیری زود رس می یاره ها ! از ما گفتن
از شوخی که بگذریم... ممنونم از کامنت قشنگتون . خاطره ی خونه ی مادر بزرگ و انارهای ترک خورده و کودکی ها ، ناخودآگاه من رو برد به یک روزهائی که فکر میکنم اصلا فراموش شده بودند ...
و البته ممنونم از نظر لطفتون به اینجا .

بقیه ی کامنت خوبتون مربوط میشه به آقا/خانم گنجشک ماهی !
پس قابل توجه گنجشک ماهی عزیز .

آفتاب دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 12:38 http://aftab54.blogfa.com/

انچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است .

سلام پرنیان عزیز من ..
کامنت پر از مهر دوست عزیز (گنجشکماهی) رو چندین بار خوندم .. مونده بودم از این همه عطوفت و مهربانی .. تنها چیزی که به مغزم خطور کرد این بود که بگم( خدا رو شکر ...)
خدارو شکر که اینجا قلبهای خوب می تپه .. قلب ما انسانها یکی از مهمترین اندامهای روحی ماست ..اگر سرشار از آتشفشان باشه هیچ وقت گل های مهر درونش رشد نمی کنه ... خدارو شکر برای این دوستی های ناب .
یاد این جمله افتادم ( بهترین لحظات زندگی اوقاتی هستند که احساس می کنیم عشق را به دیگران منتقل می کنیم و پیام و حضور خدا را برای دیگران قابل لمس می سازیم )
پیام گنجشکماهی گرامی یکی از بهترین لحظات زندگی ما محسوب می شه و سپاس گزار محبت بی دریغ ایشان هستیم .

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت

با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد

سلام آفتاب عزیزم
چیزی باقی نموند که من بخوام بگم . کامل بود .
ممنونم عزیزم
و قابل توجه دوست عزیزمون !

نادی دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 12:41 http://ashkemah.blogsky.com

مدتهاست عادت کرده ام وقتی از کسی می رنجم به کسانی که دوستشان دارم فکر کنم

این جمله خیلی به دلم نشست

سلام

پرنیان - دل آرام دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 14:21

سلام پرنیانی ترین

تو زندگی م برعکسشو داشتم
یعنی اینکه یرای یه مخاطب خاص نوشته باشم و هیچ وقت از ته دل نخونده باشدم
اما این شکلیش رو نه
که یکی بیاد مخاطبت بشه و از ته دل بخوندت
یقینا باید حس خوبی باشه
ته دلم خواست اینو

وقت آدما خیلی مهمه و اینکه کسی برات وقت بزاره و بیاد این همه با دقت بخوندت مهم تر
نمی دونم چی می شه گفت و اصلا باید گفت یا نه
اما دلم می خواد بگم
خوش به حالتون و به خودتون افتخار کنید که چنین مخاطبی داشتید که لحظه به لحظه آروم و بی صدا حستون کرده

سلام پرنیان عزیزم
همینطوره! خیلی خوشحال شدم بعد از خوندن این کامنت طولانی و پر از لطف به تمام اهالی فتح باغ .

ازشون ممنونم .

فرزان دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 15:22

درود بر پرنیان عزیز
چه شخصیت ظریف وحساسی داره این دوست خوب؛(گنجشک ماهی؛)
معمولن آینده رو با پیش زمینه های ذهنی از گذشته میسنجیم ومعمولن گذشته مون همیشه پر نقصتر از الآنمون هست پس نتیجه این میشه آینده ناامیدی رو میبینیم و الآنمون زیر فشار ِ گذشته وآینده لِه میشه..
تمرکز روی الآن ولذت از همین حالا.. مارو موفق به درک و جریان داشتن در زندگی میکنه..

سلام فرزان عزیز
درسته ، درحالیکه دیروز باشرایط دیروز تعریف میشه و امروز یک روز دیگه ست با شرایط جدید. هر روز می تونه یک روز تازه ای باشه با اتفاقات و موقعیتهای متفاوت.
مرسی فرزان عزیز برای کامنت خوبت و ...

قابل توجه دوست عزیزمون گنجشک ماهی.

پری کاتب دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 18:01 http://www.babaee1.persianblog.ir

بهتر نیس اینا رو جمع آوری کنی؟

سلام پری عزیزم
نمی دونم چی بگم . این لطف و محبت تو هست و ممنونم.

پرنیان دل آرام دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 18:42

خیلی خوشحالم از ته دلم
که تو جمع فتح باغیا یه گنجشکماهی هم داریم

اینجا تو باغ پرنیان عزیز همه سنی همه مدل فرشته ای هست
یه گنجشکماهیش کم بود که الان می بینیم هست
خیلی حس خوبیه ها اینکه آدمایی که خیلیاشونو تا به حال حتی ندیدی اصلا نمی دونی چی کارن چه شکلین چه سنین رو با تمام وجودت حسشون کنی بخونیشون و براشون درد و دل کنی و درد و دلاشونو بشنوی
اینه همون دوستی بی بهانه که ماندگارترینه
این که یه وقتایی نیستی نگرانت می شن
این که یه وقتایی نوشته هات دل غصه این کلام آرام بخششون رو می شنوی
اینه اون چیزی که دلا رو کنار هم نگه می داره
دوستی های ناب - زلال و از جنس آسمون آبی

ممنون پرنیانی ترین شاید اگر چنین فتح باغی نبود الان هیچ کدوممون دور هم جمع نبودیم
یاد پریزاد هم بخیر یه زمانی برکه ش همینجوری خونه ی مهر بود و دوستی
از اینکه هستید و هستی مون رو رنگ آمیزی می کنید خیلی دلم گرمه

سلام پرنیان عزیز
من هم ممنونم برای بودنها و اینقدر گرم بودنها و دوستی هائی که اینجا دارمشون .

مرسی پرنیان عزیزم برای بودنت و برای مهربونی های همیشگیت.

امیدوارم تمام دوستی های قشنگ دنیا پایدار باشن و دست سرنوشت یهو آدمها رو توی دنیای تنهائیشون غرق نکنه.
خدا رحمت کنه خانم پریزاد رو که اینقدر نامش به نیکی یاد می شه .

معجزه خاموش دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 19:39 http://mmahmoodichemazcoty.persianblog.ir/

سلام. یه مهمون ناخونده ام. اجازه هست ؟
توسط یه دوست عزیزی وب شما بهم معرفی شد .
بی نهایت ازش ممنونم. هر چند یه مدتیه ازش خبر ندارم از وبش هم خبری نیست
امیدوارم هر کجا هست خوب و شاد و سلامت باشه.
با کمال افتخار وب شما رو با نام ؛ فتح باغ ؛ لینک کردم.
خیلی روون و با احساس مینویسین. الآن حدود سه ساعتیه که دارم میخونمتون.
موفق و سربلند باشید.

سلام
خواهش می کنم دوست عزیز .
خیلی خوش اومدی . نمی دونم کدوم دوست بوده که نسبت به من لطف داشته . اما هر کسی که بوده من هم براش آرزوی سلامتی و شادی دارم ، هر جا که هست . شاید بوی شرجی بوده . دوست عزیزم اعظم مهربون . اگه اعظم بوده اون از دوستای خیلی عزیز وبلاگی من هست و قلبش همیشه سرشار از محبت و مهربونیه .
خوشحالم که مطالبم مورد توجه شما قرار گرفته .
و متقابلا براتون آرزوی موفقیت دارم.

الهام تفرشی دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 20:02 http://elitata86.blogfa.com

اومدم یه کوچولو معذرت خواهی کنم ..

سلام ...


راستش کامنت ِ خوشامدگویی پرنیان دل آراممو به گنجشکماهی که دیدم خجل شدم .. گفتم من چه جوری استقبال کردم و پرنیان چه جوری !
حرکت پرنیان ِ دل آرام دل خواه ِ من هم هست ..


ورود ِ گنجشک ماهی رو به جمع دوستانه مون خوشامد میگم ...

دوستیتون مبارک گنجشکماهی خان !

سلام الهام جون

خجالت نداره ... همه می دونند تو همیشه شوخی می کنی و شیطونی و هر کی تو رو بشناسه می دونه چقدر مهربونی .

ضمنا" گنجشک ماهی خان؟؟؟؟ آره ؟

الهام تفرشی دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 21:42 http://elitata86.blogfa.com

فدات بشم ...
مهربونی از چشمای خودت و قلب خودته عزیزم ..

بعدشم که بله ..
گنجشک ماهی خان . ینی من هر دفه که خوندم حس کردم که گنجشکمون سیبیل داره نمیدونم ... شایدم اشتباه می کنم .



الهام شیطون!

پرنیان - دل آرام دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 22:00

این واسه اهلامیم [موچ]

اینم واسه پرنیانیم [موچ]

گنجیشک سیبیلووووووووووووو

قابل توجه گنجشکماهی
لفطن سریعا خودتونو معرفی کنین ما مردیم از فضولی خب

مرسی پرنیان جونم ... عالی بود.

و ...
قابل توجه دوست عزیزمون گنجشک ماهی عزیز .

ویس دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 23:22

سلام.مثل اینکه راستی راستی کامنت من گم شد.خوب باشه عیبی نداره.وقتی پرنیان و دلش هر جایی باشند،همه از چشمه ی مهربونی هایش سیراب می شوندیعنی باگرمای دل پرنیان عزیزم.

اما ای عزیز:کامنت زیبای گنجشکماهی را خوندم.اول اسم ایشان برایم جالب بود.گنجشک که بال دارد و قدرت پرواز،در حالی که حتی در سخت ترین سرمای زمستان هم دیده میشه ،هم ظریفه و هم مرموز،و ماهی که خوب معلومه در آب است و نماد رفتن و حرکت.وبعد الطاف ایشان به دوستان وبلاگی ات،جز تشکر و حسن ظن از ایشان کاری دیگری نمی توانم بکنم.

اما حالا بگو کامنت من کو

سلام
والا! نمی دونم ...

توی هوا گرفتنش انگار !

آره اسم ایشان برای من هم جالب بود.
و مرررررررررسی .

و قابل توجه دوست عزیزمون .

باران سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 04:51

"هر جا هستید و با هر کی هستید شاد باشید انشاالله همیشه .. "

جااااااااااااااان؟!!!
با من بودین؟!!
من زنده ام هنوز به غرعان به قول این دیوونه !
.
.
سلامممممممم ی ی ی
ما برگشتیم!
ضمن تکذیب گنجشک و ماهی و سیبیلو بودن
ورود جناب خان را به این باغ زیبا
تبریک عرض مینماییم!
.
.
این الهام رو هم خدایا شفا بده!
تا پریروز به من میگفت 14 سالته
دیروز گفت فروغ خودتی!
امروز میگه گنجشک ماهیی هستی!
خدایا
هدایتش فرما!
.
.
آخیش دلمون خنک شد چند وقت نبودیم!
نوشتیم حسابی اونچه دلمون میخواست!



از بس که شیطونی می کنید خوب!

سلملیکم

فرید سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 10:01 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
روزهای مبادا هیچگاه نیامده اند و از راه نرسیده اند....
همیشه هستند آنگونه که قبل از آنکه بخواهی باورشان کنی... قبل از آنکه بخواهی پیدایشان کنی...
قبل از آنکه بخواهی بخوانی شان... پیش رویت.... دست در دستت و مقابلت نشسته اند....
آنگونه که باید.... قبل از هرچیز ....همراه شان باشی و دریابی شان...
هم صدایشان شوی
روزهای مبادا همین امروزند همیشه و برای پیشوازشان هیچ کاری نباید بکنی جز آنکه باشی همانی که هستی....
روز مبادایتان، هر روزه مبارک

درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند .

سلام
جمله ی بالا را امروز یه جائی خواندم . من فکر می کنم زندگی یعنی الان خوشحال بودن ، الان خوب خوردن ، الان دوست داشتن. بهترین ظرفها همیشه در قفسه ها می مانند برای سالی دو سه بار مهمانی. در حالیکه ما خودمان شایسته خوردن غذا در قشنگ ترین ظرفها هستیم. اگر هم که شکست مطمئنا یکی زیباتر و جدیدتر جایگزین آن خواهد شد.
من از امانت دار بودن در زندگی متنفرم . باید بهترین ها برای امروزمان باشد . حتما فردا بهتر از آن جایگزینش خواهد شد. و همچنین وقتی امروز آدمهای اطرافم را دوست داشته باشم ، فردا دوست تر خواهم داشت. چون گاهی وقتها دوست داشتن نیاز به تمرین هم دارد تا تبدیل به یک عادت جدائی ناپذیر شود.

ممنونم برای کامنت خوبتون . من هم آرزو می کنم در لحظات شاد باشید و هر روز تمرین عاشقی کنید .

نازنین سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 10:51

سلام پرنیان عزیزم
این چند روز بدشانسی آورده بودم و کامپیوتر اداره خراب شد و خونه هم نتم قطع بود و منم خیلی خیلی دلم برای تو وباغ پرمهرت تنگ شد تا حدی که چند ساعتی آهنگ وبلاگت و شعر فتح باغ فروغ رو به یادت گوش دادم.وای الانم سه دفعه ای با کامپیوتر یکی از همکارام کامنت گذاشتم ولی نمی دونم چرا ارسال نمیشه.
پستت مثل همیشه انگار برای این روزای من نوشته شده بود. ممنون که هستی و دوستت دارم.
درموردکامنت گنجشک ماهی عزیز خیلی زیبا بود چند دفعه خواندمش و نمی دونم چه جوری بنویسم که نشان دهنده ی حسم از خواندن کامنت ایشون باشد ولی خوب جایی رو برای نوشتن و بودن انتخاب کردند.من هم متشکرم از ایشون و کامنت پرمهرشون.

سلام نازنین عزیزم
ای وای ! تحریم شدی که حسابی! مرسی که به یادم هستی و این خیلی خیلی برام ارزش داره که به یاد من شعر زیبای فروغ رو گوش می دی و همیشه یادم می کنی.
البته ، من هم به یادت بودم و دعا می کردم سرت شلوغ خوب باشه

ممنونم برای محبتهات و امیدوارم بتونم یه روزی جبران کنم.

... و بقیه اش هم که قابل توجه دوست عزیزمون .

نازنین سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 10:53

هوریااااااااااااا
بلاخره توانستم برات نظر بذارم.

دیدی تونستی !



مرسی .

قندک سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 11:16

سلام و درود.بابت دیر اومدنم پوزش میخواهم. به بزرگواری خودتون ببخشایید عزیز. تصویر مثل گذشته زیبا بود و تفکر بر انگیز و خلاصه همونی که می دونید.
درخصوص مطلب هم باید گفت حرف حساب جواب نداره. واقعیتی است.از شعر زیبای استاد خیلی خوشم اومد. متن گنجشک ماهی تامل بر انگیز بود.

سلام جناب قندک عزیز
خواهش می کنم قربان . هر موقع که تشریف بیارین من رو خوشحال کردین .
ممنونم از توجهتون و لطف همیشگی تون .

باران سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 14:30

شیطون؟!!!!!
من؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بله ! شما

ارکید سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 15:34

بیا تا ببینی چه طور می شود (بغل در بغل !) (ارکید) به هم تعارف کرد

سلام پرنیان جونم
اصلا باورم نمیشه
اگه من نبودم این زنجیر کامل نمیشدا

چرا باورت نمیشه ؟ تو هم دوست مهربون و عزیز من هستی تو فتح باغ .

مرسی گنجشک ماهی عزیز که اینقدر قشنگ از ارکید گفتی.

. سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 22:02

به نام ِ خدا
قابل ِ توجه ِ ... ببخشید که ممکنه با یه کامنت بی مزه رو برو بشین.
بحث باید علمی باشه تا ...
سلام
من گنجشکماهی هستم چند ساله
به طور ِ همزمان در آسمان و دریا زندگی می کنم !
وقتی فلسفه اش را متوجه شدم، فهمیدم که هر کس می تواند گنجشکماهی باشد.
اگر کامنت قبل هنوز کفایت نکرده ، یه بار ِ دیگه خودم رو معرفی می کنم. ولی امیدوارم خسته نشین، چون باید منسجم، بی غرض و هدفمند صحبت کرد. در غیر ِ این صورت سکوت جایزتره.
خالی از لطف نیست، قبلش اشاره ای کنم به آیه ای از عنجیل ِ پرنیان (پاراگراف چهارم)، (قابل ِ توجه ِ طرفداران ِ ک ِطاب ِ غرعان):
و از نشانه های این پست بخوانید، آنگاه که می گفتند : "...دوستانی را انتخاب کنیم که بی دلیل می خندند و یا با هزار دلیل، برای فردا هزاران امید دارند"، باشد که جوابیده شوند ، سوال کنندگان !
--------------------------
تشکر

تشکر ویژه می کنم:
از باغبان ِ گل و ریحان، پرنیان، که لطف کردند و حاجت ِ مستتر ِ من در کامنت ِ قبلی رو استجابیدند.
و تشکر فراوان می کنم:
از همدل-دوستانم که دیگران رو به صورت مجازی در آغوش ِ پرمهر ِ خودشون گرفتن و زیر بال و پر ِ اندیشه ها و احساس هاشون جا دادند و در این همه مدت، آن هم با این همه فراز و نشیب های زندگی و بریدن/نبریدن هایش، نبریدند و نکاستند از بودنشان.
به صورت ِ مجازی بوسه می زنم بر دستانتون که چک چک، صبوری، همدلی و دلگرمی ... ازشون باریده و می باره، تا یه دریا واژه با هزاران دریا تجربه و اندیشه و احساس، ذره ذره جمع بشه و به یادگار بمونه.
خالی نمی بندم/ والـّا به عنجیل !
یک نگاهی به آرشیو ِ مطالبتون بندازین و تعداد ِ پست ها رو ببینین.
چه فکری و چه انرژی هایی صرف شده، چه قدرانگشتان باید صبور باشند تا این همه تجربه و شوق و همدلی رو بیارن روی صفحه، و یک عده بیان و پُست/پُست این وبلاگ ها رو نوش ِ جان کنن. واسه مطالب ِ آسمونیش گنجشک بشن تا مطلب رو پرواز کنن و برای مطالب ِ دریاییش ماهی بشوند وَ تا عمق ِمطلب شنا کنند. تا بتونن به کار ببندند و شایسته است که این چنین بشه.
این وبلاگ ها؛ که دست های نویسنده هاشون از فرط ِ نوشتن های خوب و زیبا، پینه ی تجربه و امید بسته،
این وبلاگ های پیر ِ با تجربه،
این وبلاگ های جوان ِ پُر امید،
صحیح اند و اون ها رو دوست دارم ( نه یک تایید ِ بی فکر و نه یک دوست دارم ِ کلیشه ای)
و یک حس ِ (یه جوری) دارم به خاطر ِ این که مبادا اون کـَمنوشته ی قبلی ِ من، نتونسته باشه تشکرم و مراتب ِ عرض و طول ِ ادب رو اونجور که باید به تصویر بکشه.
حتا اگر تونسته باشه، باز هم هراس دارم از معنی ِ این بیت ِ حافظ است که میگه:
"بس نکته غیر ِ حُسن بباید که تا کسی///مقبول ِ طبع ِ مردم ِ صاحب نظر شود"
----------------------------------
بندنامه

پیش بند:
آیا من (جوگیر) یا (احساسگیر) یا (مرامگیر) شده ام؟ یا کلن از این قبیلگیر؟
عذرخواهی می کنم از همه و اجازه می خوام کلامم رو اطاله بدم تا شاید بتونم، جوابی در حد ِ توانم به این سوال بالا بدم .
یک بار خوندن ِ این بندنامه رو فکر می کنم میشه تحمل کرد... پس لطفن تحملم کنید چون این حرفام ممکنه حرف ِ خیلیا باشه و ممکنه هم نباشه، و ممکنه از خودتون سوال بپرسین که گفتن ِ این حرف ها چه دلیلی داره. ولی دوست دارم حرف بزنم تا معلوم بشه زیر بنای کامنت ِ من چی بوده !
این چهار لغت رو در نظر داشته باشین: حس، فکر، احساس، عشق !
نه / قرار نیست باهاشون جمله بسازین()، بلکه می خوام حرفامو بر اساس ِ این لغات منظم کنم.
از حس می گذرم، چون حس کردن یعنی با حواس ِ پنج گانه لمسیدن ِ محیط، که بحثی درش نیست.
از عشق هم می گذرم، چون ممکنه اون طور که باید در موردش با دیگران به اجماع نرسیم.
می ماند فکر و احساس، که راجع به این دو خوب می شود بحث ِ علمی کرد. خالی از لطف نیست که اول تعریفشون کنم تا بتونم ادامه ی حرفامو بر این تعاریف ِ بنیادی، بنا کنم.
فکر کردن کارکردی است که به ما کمک می کند رویداد ها رو با عقل و منطق بسنجیم و بفهمیم. در واقع فکر کردن، به رویداد هایی که حسشون کردیم معنا می بخشه.
احساس کردن هم نوعی کارکرد است که امکان ِ ارزیابی ِ رویدادها رو به ما می ده. در واقع باعث میشه خوب بودن/بد بودن، دوست داشتن/دوست نداشتن، مقبول بودن/ مقبول نبودن ِ رویدادها رو باهاش بررسی کنیم. (این تعاریف محفوظاتی بودند از نظریه های شخصیت)
پس فکر کردن ما را به درست بودن/غلط بودن می رسونه، در حالی که احساس کردن ما رو به دوست داشتن/دوست نداشتن می رسونه. زمانی شخصیت به سمت ِ متکامل شدن پیش می ره، که عقل/منطق و احساس به طور متعادل رشد کنند.
دوست ِ عزیزی به نام فرزان که دست ِ ایشون رو هم می بوسم عرض کرده بودند" چه شخصیت ظریف وحساسی داره این دوست خوب"، اصلن منظورم این نیست که ایشون سوقصدی داشتند وکلامشون رو فقط حق می بینم و حسن ِ ظن.
فقط این کلام ِ خوشبینانه، حُسن ِ بهانه ای شد تا چند سطر دیگه در پیش بند بنویسم.
1- دیدگاه های ما درباره ی شخصیت ِ آدم ها چه قدر صحیح هست؟
2- پیشینه های فکری ِ ما و تعاریف ِ غیر ِ استاداردمون راجع به موضاعاتی از قبیل حسّاس بودن(ظریف بودن)/ احساسی بودن/معقول بودن، چه قدر نوع ِ قضاوتمون رو درباره ی _علـّت ِ نوع ِ گفتار و رفتار ِ دیگران (چه کنشی و چه واکنشی)_ تحت ِ تاثیر قرار می ده؟
3- بر اساس ِ ادعا و مدارک ِ مشاهده شده از گفتار و عملکرد ِ یک شخص، چه طور و چه قدر میشه، به این پی برد که، گفتار یا رفتار، ناشی از حساسیت بوده، پاسخ ِ احساسی بوده، پاسخ ِ عقلانی بوده یا پاسخ ِ ترکیبی...یا اصلن نکنه (بازی) بوده؟
بیشتر نظر (ما !) این هستش که شخصیت، عمدتن جاذبه ی اجتماعی ِ آدم هاست. و میزان ِ تاثیر گذاشتن بر دیگران یا همراه کردن ِ اونا با خود، نشون دهنده ی خوب بودن یک شخصیت هستش.
ولی روانشناسان می گن، شخصیت یک مجموعه ی پویا و سازمان یافته از خصوصیات هستش که به طرز ِ منحصر به فردی بر شناخت، افکار، انگیزه ها و رفتارها ی شخص در وضعیت های مختلف تاثیر بگذاره. و هم چنین یک سازه ی روانی است، متشکل از سابقه ی ژنتیکی ِ منحصر به فرد ِ شخص و پیشینه ی یادگیری او که این دو، پاسخ های شخص در محیط ها و وضعیت های مختلف رو تحت ِ تاثیر قرار می ده (این تعریف محفوظاتی بود از نظریه های شخصیت، ریچارد رایکمن)
حالا با توجه به این تعریف به نظرتون چه طور باید به سوالای بالا پاسخ داد؟
(دلم نیومد نگم) / نوشت:
باز همون دوست عزیزمون که دوباره هم دستشون رو می بوسم فرمودند:"معمولن آینده رو با پیش زمینه های ذهنی از گذشته می سنجیم"
این حرف بسیار صحیح هستش و از طرفی بسیار مهم طوری که دلم نیومد چیزی نگم. دکتر ماکسول مالتز (در کتاب ِ روان شناسی ِ تصویر ِ ذهنی، سایکوسایبرنتیک) این مساله رو باز کردن. و اگر علاقه داشتین مطالعه کنین تا ببینین چطور تصویر ذهنی از نتیجه ی یک تجربه ی خلـّاق ِ در گذشته، زاده می شه. و خوب یا بد بودن تجربه ها چطور می تونه انواع نگرش های (موفقیت طلب، شکست طلب، مستعد ِ سلامت، مستعد ِ بیماری...) در شخص بوجود بیاره. و اینکه تفکرمثبت به تنهایی نمی تونه سبک ِ زندگی شخص رو تغییر بده، بلکه باید با تصویر ِ ذهنی ِ مثبت ِ شخص از خودش همراه بشه، که اون تصویر ذهنی هم با ساختن ِ تجربه های خوب توسط تمرین تمرین تمرین، بوجود میاد.
درباره ی ادامه ی نظر ِ این دوست عزیز، اگر کتاب ِ "هدیه" اسپنسرجانسون رو بخونین،لااقل ضرری نکردین. (که البته شک دارم نخونده باشین )
-------------------------------
بند اول: فکر
در فتح ِ باغ بودن؛ زیر ِ باران رفتن، آفتاب خوردن، ارکید بوییدن، الهام گرفتن از حرف های دل، یکتا بودن، توی برکه شنا کردن، نشستن و آسمان ِ مهرباران دیدن، ویس خواندن، با کوروش گپ زدن مهر ورزیدن و کلـّن دوستان ِ نازنین داشتن و ... چرا درست است؟
چون سلامت ِ روان همون قدر برای زندگی، واجب و ضروری هستش، که سلامت ِ جسم واجب هستش و چه بسا بیشتر.
این باشد تا یه مشت، حرف ِ خودمونی و خلاصه بزنیم، و بعد برگردیم:
1- من غزل پست مدرن خوندم، ولی دوست ندارم توی سرم این واژه های منفجر کننده با اون فضاهای خاص(اگر خوانده باشید متوجه می شین) بپلکن. چرا؟ به خاطر آسیب زا بودن.
به خاطر تحقیق روی فضای فکری، خواندم !
در حرف ها و وبلاگ های دوستان ِ عزیز ِ من چند بار این لغات و دیدین؟ :
لجن، خودکشی، موش، کثیف، طناب، سیفون، انباری، جنون ِ ادواری، مچاله، جیغ، خون (انواع مختلف)، تخت (انواع مختلف)، الکل(انواع مختلف)، دود، خدای پیر ِ حسود، بمب، بالاآوردن، قرص ... و تازه کافیه فضاهایی که از این قبیل ترکیبات ساخته می شن، رو تحلیل کنین.
سوال: طبق ِ حرفای پیش بند، چه چیز باعث میشه بتونیم تحلیلی روی یک اثر (هر اثری) انجام بدیم و بتونیم نتیجه ای نسبی (علمی و بی غرض) بگیریم؟
جواب: وقتی اثر در یک مدت ِ زمانی کافی مورد ِ تحقیق و بررسی واقع بشه ، طوری که بشه به قول ِ معروف تشخیص داد دامنه ی نوسان ِ شخصیت چه قدر و چه جور هست/ و ابزار مناسب در دست باشه.
*(با در اختیار داشتن ابزار ِ مناسب !) / یکسال و چند ماه زمان ِ تحقیقی ِ کمی نبود برای خوندن ِ شما.
2- فلسفه بخوانید / منطق بخوانید / پروفسورای "ایسم" شناسی بگیرید اما مسخ نشوید
مثلن فلانی برود دکارت بخواند، بعد به این فلسفه برسد، (من که فکر می کنم، پس چرا نیستم؟)
و پرواضح ببینی چه فضای سرد ِ ناامید کننده ی شومی حول ِ خودش درست کرده و...
سوال: خب حالا که اینطور است، نباید فلان نظریه رو خوند، فلان کتاب و خوند...؟
جواب: همیشه پیشگیری بهتر از درمان است. فرض کنید شخصی اومده و رفته به عنوان ِ اولین کتاب ِ داستانی، مسخ ِ کافکا رو برداشته تا به بلوغ ِ ادبی برسه !، و بعد از اتمام ِ کتاب، مسخ ِ فضاهای کافکایی شده. بعد که بهش کتاب رومن رولان رو پیشنهاد می کنی، زیر ِ دلش می زنه. خب وقتی بدون ِ شمع بری تو تاریکی میشه، چه نتیجه ای میشه گرفت.
*اولویت با چیزی هستش که اصالت داره و آموختن ِ اون حداقل مثه داشتن ِ شمعه توی تاریکی، حداقل.
* فلانی رفته "سلاخ خانه ی شماره پنج" از ونه گات رو خونده، توهّم ِ جوجه ی زیر ِ ساطور در زندگی بهش دست داده.
*سوژه های این چنینی زیاد هست (نه فقط ادبی). بعضی موقع آسیب ها ی ایجاد شده مدت ها طول می کشه بهبود پیدا کنه و آن هم تازه اگر شخص قبول کند و بخواهد، اما فاکتور می گیرم چرا که "وقت ِ ما اندک و آسمان هم که بارانیست"
سوال: یعنی می خوای بگی من نمی تونم تشخیص بدم چی به چیه؟
جواب: بر منکرش لعنت، ولی همیشه اولویت با سلامت است
*دیدن ِ پیرمرد ِ بادکنک فروش، دیدن ِ بیمارستان ِ سوانح ... این ها هم دید می دهد، اگر چشم ِ بینا باشد.
و چشم بینا نمی شود مگر با نور.
بر گشتم
با توجه به مطالب پیش بند، و اهمیت سلامت ِ روان (نمی گم روح، شاید باشن کسایی که به روح معتقد نباشن، اما روان رو دیگه نمی تونن منکر بشن) و با خوندن ِ نوشته ها میشه تشخیص داد که شخص در چه فضایی سیر می کنه، و خوندنش چند کیلو وات نور میده به چشمامون و چند کیلو ژول انرژی تزریق می کنه به روانمون.
از نظر ِ فکری من دوستامو تایید می کنم وبا دلیل و مدرک (کتبی) اثبات می کنم.
*و فلسفه ام این نیست (کامنت می گذارم، پس هستم)، بلکه کامنت می ذارم، چون شما/ هستید
*یک شخصی میلان کوندرا (عشق های خنده دار) خوانده بود، و می گفت باید با اطرافیان به صورت ِ اتواستاپی بازی کرد. خب کافیه یه نگاهی به خیلی از روابط جامعه انداخت و دید خیلی از روابط ناخواسته اتواستاپی هستن( یه آمین بگین به اینجا که رسیدین، چون یه دعا کردم)
*مدیران و اداریّون و بازاریّون اگر نخوندن، ضرری ندارد بخوانند(تحلیل ِ رفتارهای متقابل، بازی ها اریک برن)، این محقق نامسلمان هم می گفت، سالم ترین نوع ِ روابط بر پای صمیمت شکل می گیره با زیر بنای اعتماد متقابل. این رو راحت میشه در نوع ِ پست ها و حتا نوع کامنت ها و طرز ِ پاسخ دادن بررسی کرد (همیشه مراقب باشین چی می گین )
*خیلی کم نوشتم، ولی همین که می دونم/ می دونیم، چرا این جا بودم/بودیم و هستم/هستیم، برام و برای خیلی های دیگه کافیه.
------------------------------
بند دوم: احساس
احساسم نسبت به این نوع وبلاگ ها و دوستان چیه؟
اگر شعرم این و نشون نداده، دیگه چی باید بگم؟
*احتمالش کم نیست یکی شما رو بخونه، ولی شما ندونین، پس برای بستن ِ وبلاگ یه دلیل ِ محکم داشته باشین (شد شبیه ِ شعار تبلیغاتی)
*وجه ِ تسمیه:
این جا هم دریا هست / هم آسمان
هم باران هست / هم آفتاب
هم پری هست / هم مهتاب
پس باید گنجشک باشد/ ماهی هم باشد
*دکتر/ نوشت: من حداقل دوازده تا قلب دارم که باهاش می تپم و هر کدومشو به یکی از شما دادم / مراقب ِ قلباتون باشین تا سلامتیه من در خطر نیفته
*(بیشتر دقت کنین) / نوشت: گنجشکماهی درست است. لغات، متحد و در هم ذوب هستند.
حالا شما بگین من جوگیر شدم ؟ ( شدم؟)
همه ی نظر قابل ِ حذف شدن هست، فقط این می ماند که، کوچک ِ همه ِ شما هستم.

-------------------------------
(معلوم نیست واسه چی نوشتم) / نوشت:
امیدوارم قلت طایپی نداشته باشم،
یک تشکر هم باید تقدیم کنم به طراح ِ این سایت، شکر که می شود مقدار زیادی مطلب را یک جا نوشت، دستش درد نکناد.

سلام گنجشکماهی عزیز
شانس آوردین من توی بلاگ اسکای وبلاگ دارم وگرنه این کامنت رو باید به صورت ده تا کامنت جدا جدا ثبت می کردید ... مثلا اگه توی بلاگفا بودم!

خیلی خوبه که آدم همزمان هم توی دریا زندگی کنه و هم توی آسمان . اما بهتره از اون اینه که در کنار این زندگی ، روی زمین هم بتونه دوام بیاره!

قلت طایبی هم که شکر خدا نداشتین !
تحلیل هاتون جالب بودن و نکته های خوبی که از کتابهای مختلف آوردین . من الان تا این لحظه سه بار این کامنت رو خوندم و احتمالا باید باز هم بخونم . ماشاالله هم طولانیه هم پربار و باید چندین بار خوندش .
از توضیحات کامل و جامعتون ممنونم و اگه بخوام بند بند جواب بدم پاسخ من هم طولانی خواهد شد .

تعجب میکنم با این همه تجربه و مطالعه و فن بیان چرا وبلاگ ندارید.

باز هم سپاسگزاری می کنم برای این همه صبر و حوصله برای نوشتن و برای توجه تون به کامنتها و تمام پاسخهای کامنتهای من .

. سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 22:06

یکسال از ماه ِ مبارک ِ سال ِ قبل، مثل ِ شهاب گذشت
این بار فرصت های خوبی پیدا شد برای نوشتن
و من استفاده کردم / خدا رو شکر
حیف شد که یادم رفت در نظر چند روز ِ قبل این شعر رو بزارم. که الان یادم اومد.
این شعر بر می گرده به پستی از همین وبلاگ که از مطلعش مشخصه و با همین پست هم ارتباط دارد.
ببخشید دیگه آلزایفر دردِ بدیه.
باورمان بشود که هر روز می تواند برای جنبیدن روز ِ آخر باشد، دنیا رو هم نباید دست کم گرفت، بالاخره بهانه برای دوست داشتن کم نیست و کلن باند بازی زن و مرد هم نداریم.
تقدیم به دوستانم:

شاید همین فردا یکی از ما نباشد
شاید که...اصلن فرض کن فردا نباشد
(این پا و آن پا) می کنی؟ شاید که فردا !
این پا نباشد، یا که نه، آن پا نباشد؟
با من بیا این روز ِ آخر خوب تا کن
در کار ِ عشق، آیا، اگر، امّا، نباشد
اخراج ِ آدم از بهشت تقدیر ِ ما بود
بی شک قصور از جانب ِ حوّا نباشد !
دنیا یقینن دوزخ است وقتی نباشی
با تو بهشتی بهتر از دنیا نباشد
من عاشقم، دیوانه، مجنون...حیف باشد !
در این مراعاتن نظیر، لیلا نباشد !
(گنجشکماهی)

طبع شعر هم که دارید ! به به

قشنگ بود ... مرسی . امیدوارم اگر عمری بود و تا سال دیگه بودم ، سال آینده همین روزها با هم باشیم همگی و در کنار هم .
اونقدر روزهای ماه رمضان را عقب جلو می کنند که نمی دانیم واقعا شب قدر کدام شب است . اما من به این نیت که امشب همه دستها به سوی خداست از صمیم دلم آرزو می کنم تمام دوستای خوبم ، تک تک شون به آرزوهای قشنگشون برسن . برای تمام دوستای مهربون وبلاگیم از خدا می خوام که :
خدای مهربون من در این شب عزیز بهترین و قشنگترین ها را به دوستای عزیز من هدیه کن . تا شاهد باشم در آرامش خواهند بود و لحظه هاشون سرشاره از شادی و امید ...

شادی های بی پایان جایگزین غمهای بی انتهاشون ... خنده جای اشکهای آشکار و پنهانشون ... آرامش و آسایش به جای تمام دلشوره هاشون ... آمین

. سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 22:12

و از هر چه بگذریم...
این بهانه ی کوچولویی بود برای این شب
-----------------------------------

امشب می خواهم
تا خدا راه بروم
کاش دست هایم پاپتی نباشند !

(گنجشکماهی)

-----------------------------------
آدمی چون آدمه به دعا نیاز داره !
منم آدمم به خدا

پس امشب دست من و بقیه ی دوستام رو هم بگیرید تا با هم بریم و برسیم کنار خدا ...
یک سفر دسته جمعی با همه ی دوستای خوب ... مقصد خدا!

چه عالی ...

امیدوارم شما هم به آرزوهای خوبتون برسین تا در آرامش باشید و شادی ... بی انتهای بی انتها .

نازنین سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 23:06

پرنیان جون چقدر کامنتهای گنجشکماهی قشنگند. این کامنتشون را هم چند دفعه خواندم. بازهم ممنون اول از تو برای بودنت و نوشته های باغت که همه را به وجد میارند و بعد از ایشون برای کامنتهای زیباشون.

سلام نازنین جونم.
مررررسی عزیز دلم . حتما ایشان هم خوشحال هستند از توجه تو.

الهام تفرشی چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 00:16 http://elitata86.blogfa.com

خب من تا به اینجا 4 واحد گنجشکماهی پاس کردم !

میبنم که اسم انتخابی ِ ما هم برای گنجشکماهیمون (فیلسوف سه نقطه ) کاملا برازنده و اندازه شون بوده ..

من .. ترجیح میدم وقتی اینهمه حرف ِ قشنگ برای شنیدن هست ، بیشتر گوش بدم ...

و البته
خدارو شکر میکنم امشب
به نظرم عیدیمونو زودتر از رسیدن ِ عید گرفتیم !
یه دوست ِ خوب
که یه عالمه میتونیم ازش یاد بگیریم
و بزرگ بشیم ..



خیلی خوشحالم


خوب ! این کامنت مخاطب خاص داره .
جناب آقای گنجشکماهی ملاحظه فرمائید.

کوروش چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 03:06 http://korosh7042.blogsky.com/

گنجشک و ماهی دارای یک وجه مشترک هستند
هر دو قلبی دارند تپنده
یکی هوای پاک می خواهد و دیگری
آبی زلال
که دوست مهربان ما بامسما اسمی برگزید
چرا که این اندیشه زلال ، تنها در هوایی پاک
پروده شده و می باید در دریا نه اقیانوسی غوطه خورده باشد
که اینچنین در فشانی می کند

شبم را ساختی گنجشکماهی عزیز

درود بر پرنیان عزیز
در صورت امکان متن زیبای این بزرگ را در پستی قرار بده
در معرض بیشتر دید

سپاس دار همیشگی

قابل توجه گنجشکماهی عزیز.

چشم ! کوروش عزیز . حتما و ممنونم .

باران چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 05:15

سلاممممممممممم رییس!

سلاممممممممممممم

رئیس؟؟؟ کی ؟ من ؟؟؟ کی تو ؟؟؟

هی وای من ... رفتیم توی کانالهای افتضاح و زشت و از راه به در کن !

. چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 06:29

سلام هی حتا مطلع الفجر
و سلام علیکم
---------------------------------------------------
آیه ای که از عنجیل (عهد ِ قدیم !) به دست ِ ما رسیده:
و چون او یک گنجشکماهی بود، می توانست در یک مکان خاص روی زمین دوام بیاورد


ادعام رو اثبات می کنم:
دقیقن همین ترکیب را جستجو کنید: "گنجشکماهی"
در www.bing.com
در www.yahoo.com
در www.google.com
و سپس نتیجه رو با خودتون تفسیر کنید.
--------------------------------------


سوال: چرا در هر یک میلیون و یکصدو پنجاه و نه هزار و دویست و پنجاه و هفت سال ِ نوری یک چنین اتفاق ِ نیکی می افتد؟
جواب: چون در هر یک میلیون و یکصدو پنجاه و نه هزار و دویست و پنجاه و هفت سال ِ نوری یک چنین باغی بوجود میاد؟

-------------------------------------

این مسائل اتفاقی نیست، باور کنید
فقط بعدش که حقیقت باغ را پیدا کردند
شاید گنجشکماهی زیاد شود

اینترنتم الان اونقدر توانائی نداره که واسم بسرچه !

انشاالله تا شب .

این همه سال نوری رو از کجا آوردین ؟!

آذرخش چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 13:07 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
حال شما؟
خوبید؟
پ ن3 رو تازه اضافه کردین؟
امروز اومدم خبر بدم که بازم پنجشنبه عزیز در راهه که دیدم پ ن 3 رو اضافه کردین. جالب بود. با اینکه اسم من توش نبود
آخر هفته خوبی داشه باشید و خوش بگذره

ای وای!
فکر کنم دوست عزیزمون اسم شما رو فراموش کردند بگن!

گنجشکماهی عزیز آذرخش عزیز پس چی شد ؟ توی این حلقه جا افتاده ایشون.

مرسی آذرخش عزیز ... منتظرت بودم یه جورائی! بد عادتم کردی ... شاید هم خوش عادت

من هم برات تعطیلات سرشار از آرامش آرزو می کنم .

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 14:55

سلام پرنیان جونم
الان دو ساعته دارم کامنت گنجشکماهی رو میخونم
تازه یه چیزایی داره دستگیرم میشه

ای وای
سلام گنجشکماهی

ببخشید ؟!!! شما ؟!

البته فکر کنم شناختم !

فکر کنم من باید این وبلاگ رو با تمام متعلقاتش و مشاعات و عرصه و عیانش واگذار کنم به گنجشکماهی همین روزها!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد