فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

من سالهای سال مرده ام

 

من سالهای سال مردم 

تا این که یک دم زندگی کردم  

تو می توانی  

یک ذره  

یک مثقال  

مثل من بمیری ؟  

قیصر امین پور 

 

 برای بدست آوردن ساعتی خوشحالی باید خیلی تاوان داد. این یکی از ویژگی های زندگیست. گاهی در اوج لحظات خوشحالی ، لحظات با هم بودن ، داشتن ، رضایت ... تصور تمام شدن این خوشبختی ها نگرانم می کند.  اما از لحظاتم لذت می برم چون اینک، همین لحظه مهم است!     و نیز برعکس!  وقتی که در امواج دریای غصه هایم سرگردانم می دانم که یک شادی در راه است حتی اگر به بزرگی غمم نباشد!  

در زندگی همه چیز گذراست هم شادی هایش هم غمهایش . اما عموما غمها تاثیرگذار تر بوده و ماندگاری بیشتر برایمان خواهند داشت . گاهی ماندگاری ابدی!  

 

خداوند هر چه را که می دهد امانتیست که روزی پس خواهد گرفت.  شاید تصور کنیم این داشتنها تا ابد ادامه خواهد داشت ، تا زمانیکه زنده هستم، می دانم!  با تمام وجودم از آن مراقبت خواهم کرد ... هزاران بار بابت آنها از پروردگارم تشکر خواهم کرد ... اما حقیقت این است که هیچ چیز ماندنی نیست.  

مگر اینکه او بخواهد!   و معمولا" او نمی خواهد!  زیرا که می خواهد تو بزرگ شوی!  می خواهد تو را مورد آزمایش قرار دهد و منتظر است ببیند چگونه از این آزمایش بیرون خواهی آمد! به جاده خاکی خواهی زد و یا باز ادامه خواهی داد ... محکم تر !  استوارتر ! و قوی تر 

 و تو زمانیکه به این حقیقت محض رسیدی از زمانیکه بدست آوردی هر لحظه نگران از دست دادنش خواهی بود. اما سعی کن از بودنش لذت ببری ، از حضورش گرم شوی‌، دوستش بداری، عاشقش شوی، تا زمان از دست دادن، خدا می داند چه وقت خواهد بود.  

  

بعضی از دست دادنها یعنی فرو ریختن و وقتی تکه تکه هایمان را از گوشه و کنار زندگی جمع می کنیم می دانیم هدیه ای دیگر در راه خواهد بود. دوباره ساخته شدنها کمک خواهد کرد ذره ذره رها شویم از پوچی های زندگی!   


با علم به این حقیقت زندگی ، بهتر است تا آخرین حد ممکن همدیگر را دوست بداریم تا آنچه می ماند فقط خاطرات شیرین باشد و در نهایت دلتنگی، لبخندی .  ای کاش همیشه یکی باشد! یکی دو تن هم کافیست برای ایستادن و برای زندگی کردن . 


تمام خنده هایم را نذر کرده ام 

تا تو همان باشی 

که صبح یکی از روزهای خدا 

عطر دستهایت 

دلتنگی ام را به باد بسپارد ...



بعد نوشت :   مطلب زیر از خورخه لوئیس بورخس است که قبلا هم در وبلاگم نوشته بودم و مید انم دوستانم خوانده اند  اما آنقدر این مطلب عمیق است ، و چون بی ربط با این پست هم نمی باشد  دوباره می نویسمش: 


کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.

اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت ، اطمینان خاطر 

و یاد میگیری که بوسه ها قرار داد نیستند 

و هدیه ها ، عهد و پیمان معنی نمی دهند 

و شکستهایت را خواهی پذیرفت 

سرت با بالا خواهی گرفت  با چشمهای باز 

با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه 

و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی 

که خاک فردا برای خیالها مطمئن نیست 

و آینده امکانی برای سقوط به میانه نزاع در خود دارد 

کم کم یاد میگیری 

که حتی نور خورشید می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری 

بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت می دهی 

به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد

و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی ...

که محکم هستی 

که خیلی می ارزی 

و می آموزی و می آموزی 

و با هر خداحافظی 

یاد میگیری .


نظرات 63 + ارسال نظر
نازنین چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 18:59

هوررررااااااااااا.اول شدم.
این پست را خیلی دوست داشتم انقدر کامل بود که حرفی باقی نمی گذاشت . ممنون واقعا احتیاج داشتم به خواندنش.

هوررررا اول شدی

نازنین عزیزم فکر کنم یک بار دیگه باید بخونی . چون یکی دو جمله که به نظرم اومد باید می نوشتم رو الان اضافه کردم .
خوشحالم که احساس خوبی داری از خوندنش

آفتاب چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 19:14 http://aftab54.blogfa.com/

من موندم فقط !!

کجا؟!

آفتاب چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 19:20 http://aftab54.blogfa.com/

موندم ... در حیرتم !!
چرا انقدر خوبی ؟



خدا کنه اینطور باشه که تو میگی ! تو خیلی لطف داری آفتاب عزیزم ... خدا کنه همینطور باشه .

آفتاب چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 19:26 http://aftab54.blogfa.com/

دیدی باز نوشته های دلبرانه و زیبا نوشتی عزیز دلم .. من که می دونم اینجا فقط ایستگاه آرامشه .. یقین داشتم .. بله .

لطف داری عزیزم ...
امروز خیلی تو حال و هوای این نوشته ها بودم.
خدا رو شکر می کنم که با خوندنش به آرامش رسیدی.

یکتا چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 19:47

سلام سلام

سلام یکتای یکی یک دونه فتح باغ

یکتا چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 20:06 http://www.sokote-sangin.blogfa.com

شکسته شدیم در ابتدای زندگی
تا دوباره بسازیم
خود را
با شکسته هایی که ...

و این حقیقت غیر قابل انکاری ست

روزها از پس هم گذشتند
و ما هنوز در پی
تکه های شکسته ی زندگی مان بودیم
که دستی آمد ،
یک تکه
فقط یک تکه
از شکسته های مان را
به دستانمان سپرد
و آن لحظه
شد شیرین ترین
لحظه ی زندگی

روزها سپری شدند باز
اینبار دستی آمد
وشکست یه تکه
فقط یک تکه
از شکسته های مان را
آن لحظه
شد دردناک ترین
لحظه ی زندگی

آخرین روز ِ زندگی
زندگی ، زندگی شده بود
با همان لحظه های شیرین و دردناک

" یکتا "



پرنیان بانوی عزیز و دوست داشتنی
فوق العاده زیبا بود دلنوشته تون
به خصوص قسمت آخر

" تمام خنده هایم را ... "


بی نهایت سپاس

یکتای عزیزم متنت خیلی زیبا بود .
تا این زندگی بیاید و یک زندگی شود چقدر باید مرد و زنده شد !

اما دستی که شکسته ی هایت را به تو می دهد تا زودتر جمع و جورش کنی تمام هستی ات را می تواند گرما ببخشد و تو را به زندگی برگرداند.
اگر چه شاید همان دست هم ماندگار نیست ...

من هم ممنونم ازت

ویس پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 01:58

سلام عزیزم.شاید تنها دلخوشی ما ،ایستا نبودن زمان است.ولی زمانی که اندوه فرا می رسد ،تو گویی لحظات کشدار می شود.می ماسد.بطئی و کند می شود.در هر حال همانطور که گفتی زندگی مفهومی متناقض دارد.خوبی و بدی،شادی و غم و...لحظات شادیت طولانی باد.آرامش نصیبت باشد.

سلام
انگار که تمام این تناقضات هر کدام ادامه ی راه دیگریست. انگار آن یکی باید باشد برای بودن دیگری. در مورد ساعات سخت و روزهای تلخ خیلی موافقم باهات . زمان می ایستد و ما را در توقف خود نگه می دارد طوری که انگار یک مجسمه ی جاندار شده ایم و نه اینکه نخواهیم ، نمی توانیم حرکت کنیم به جلو . انگار جاذبه زمین ما را نگه داشته و در زمان متوقف مانده ایم.
روزهای سختی هستند که همه ی ما این تجربه را داشته ایم. تنها کسی که می تواند ما را نجات دهد ازاین توقفهای مرگ زا فقط خودمان هستیم . یک اراده می خواهد. و یک امید ...

ممنونم از کامنت زیبات .

دانیال شاد پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 09:32

بهای هر لحظه وجد را

باید با رنج درون پرداخت

به نسبتی سخت و لرز آور

به میزان آن وجد

بهای هر ساعت دلپذیر را

با سختی دلگزای سال ها

پشیزهای تلخ و پررشک

و خزانه های سرشاراشک!



دوست عزیز، تا بوده همین بوده

انگار که تمام شاعران هم به این نتیجه رسیده اند.
ممنونم دانیال عزیز . امیدوارم لحظه های شادیت همیشه طولانی تر و بیشتر از لحظه های غم باشد .

ندا پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 11:50

واقعا زیبا بود
من خیلی اتفاقی با وبلاگت شدم
واقعا با نظر دوستمون موافقم که اینجا ایستگاه آرامشه
من برای آرامش و خوندن متنهات همیشه بهتون سر میزنم

سلام دوست عزیز
لطف داری ندا جون و ممنونم ازت

غریبه پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 12:38 http://feelingofburn.persianblog.ir

سالهای سال است که خنده هایم را نظر کرده ام تا او همان باشد .

سلام

اتفاقا امروز به یادت بودم ...

باران پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 13:58

...
خدایا یاریم کن که اگر دلم شکست..درک کنم که تو خواستی!
بشکنم تا دیگر بار ، از نو ساخته شوم!
.
.
سلام
چه متن زیبایی بود
ممنون..

پنجشنبه ی خوبی داشته باشین!

سلام
ممنون . شماهم همینطور .

آفتاب پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 16:56 http://aftab54.blogfa.com/

بعضی از دست دادنها یعنی فرو ریختن و وقتی تکه تکه هایمان را از گوشه و کنار زندگی جمع می کنیم می دانیم هدیه ای دیگر در راه خواهد بود. دوباره ساخته شدنها کمک خواهد کرد ذره ذره رها شویم از پوچی های زندگی!


سلام عزیزدلم .. این متن رو صد بار هم بخونی کمه .. فوق العاده اند این مطالبت .

سلام آفتاب جونم
امیدوارم هیچ وقت فرو نریزی ... و مرسی عزیزم

رها پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 18:27

سلام عزیز دلم ..این روزها این قدر بهم ریخته و گیجم که فکر میکنم دنیاهمه اش امتحان است و یادگرقتن این که بایدروی پاهای خودت باشی و دل بکنی ازانچه سالها برایش زحمت کشیدی ....بایدچشمهایت راببندی و خودت رابسپاری به روزگار تاببینی انچه برایت مقدر شده چیست...خیلی زیبابود عزیزم ...دیشب خواندم مطلب قشنگت راامامیدونیکه من اینجا را همیشه ۲دوبار باید بخونم تابتونم چیزی بنویسم..مخصوصا این روزها که دستهام و ذهنم یخ زده ....برام دعا کن ..مراقب پرنیان پرنیانی من هم باش ....

سلام رها عزیزم
خدا نکند که به هم ریخته باشی و پریشان. چیزی که الان برایت می نویسم شاید تو بهتر از دیگران درک کنی. یکی از عزیزانم عزم سفر دارد به خارج از کشور . در یکی دیگر از پستهایم هم یک بار نوشته ام. مشوقش خودم بوده ام و الان هم هستم برای اینکه خوشبختی و موفقیتش از بودنش در کنارم بیش از هرچیزی برایم مهم است حتی از اینکه نزدیک من باشد و از گرمای حضورش زنده باشم. اما هر بار که موضوع جدی تر می شود روح من زخمی تر می شود. غمگین می شوم و در تنهائی می نشینم و زار زار گریه می کنم. بدون آنکه هیچ کس بفهمد! و دائما می گویم که باید برود ... باید برود به دنبال زندگیش و به دنبال موقعیتهائی که در اینجا برایش وجود ندارد.
در کشمکش هستم با خودم .
اما می دانم که هر عزیزی یک همسفر هست در کنار من شاید از یک ساعت تا چند سال ... ولی عاقبت باید ازهم دور شویم . دارم با خودم مدام کنار می آیم . می دانم روزهای بسیار سختی را در پیش خواهم داشت.
اما به تمام این چیزهائی که در این وبلاگ می نویسم عمیقا ایمان دارم .
و برای همین می پذیرم هر چیزی را که مقدر شده است برایم ! حتی اگر هزار بار فرو بریزم .
این هم یک امتحان است و من دائما به خدایم می گویم : خدایا باری بر دوشم بگذار که توان حمل ان را داشته باشم.

و من همین دعا را برایت می کنم خداوند باری بر دوشت بگذارد که توان کشیدن آن را داشته باشی . عزیزترین سرمایه برای ما ، انسانهای اطرافمان هستند ، خیلی بیشتر از خانه و پول و شغل و ... . وقتی خدای نکرده از دستشان می دهیم آرزو می کنیم ای کاش تمام دارئی ام را از دست داده بودم ولی عزیزم کنارم بود. برای همین یک نگاهی گاهی به اطرافمان بیاندازیم و به کسانی که دوستشان داریم و بگوئیم خدایا هزاران بار شکرت که هنوز هستند. خدای مرسی که هنوز صدایش را می شنوم ، نگاهش را می بینم و هر لحظه که دلم بخواهد دستانش را در دستانم میگیرم و از گرمایش قلبم گرم می شود.

باران پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 20:09

کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت..
.
.
قبلن هم نوشته بودی
قبلن هم خوانده بودیم
ولی خیلی زیبا بود و به جا! خیلی!
زنده باد بانوی مهربان و صمیمی ما..

سلام باران عزیز
خیلی لطف کردید . و ممنونم

کوروش پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 20:57 http://korosh7042.blogsky.com/

گاهی دلم می خواهد. و فکر می کنم ،چقدر خوب میشد خوشی هایمان را
پایانی نباشد.ولی نه همین اوج و فرودهای احساسی ، بودن و نبودن ِ شادی و غم ،خوشی و ناخوشی و.... در کنار هم زندگی
تحمل پذیرتر می کند
درود بر پرنیان عزیز
جمله ی خورخه لوئیس بورخس را خیلی خوشم آمد . البته کوناه
قیصر امین پور هم
ممنون از متون زیبایت

سلام کوروش عزیز

بله کاملا با شما موافقم .
و ممنونم از لطف شما

یکتا جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 13:32

ســــــــــــــلام بانو

آدینه ی قشنگتون بخیر

سلام یکتا عزیزم

روز و روزگارت خوش

الهام تفرشی جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 15:45 http://elitata86.blogfa.com

سلی ی ی ی ی ی ی ی ی خورخه لوئیس پرنیان نازنینم این لقبت واسه اینه که مطلبی که خودت نوشتی کم از مطلب بورخس نداشت ...

یه کم نا امید شدم اما حق با شماست ... راجع بهش چیزی نگم بهتره . همیشه که آدم نباید حرف بزنه . گاه گوش دادن بهترین واکنشه !

دوباره نوشتت هم خیلی به جا و خوندنی بود . من که نخونده بودمش قبلن و برام کاملا تازه و دلچسب بود ..

مرسییییییییییی

سلام

مرسی الهام عزیزم . امیدوارم هیچوقت ناامید نشی حتی وقتی به حقیقتهای زندگی پی بردی .

مهشید شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 01:23

جالب بود!
اما
با هر بار خدا حافظی چه چیز رو باید اموخت؟استقامت؟

چند بار ؟
پس کی باید زندگی کرد؟

تا حالا فکر کردی شاید زندگی واقعی اینجا نباشه مهشید عزیز ؟!

فکر کردی این دنیا محلی باشه برای امتحانهای مکرر و هدف متعالی شدن روح ... اگر ایمان پیدا کنی به این حقیقت رنجها رو به امیدی تحمل خواهی کرد.

آدمهائی که آزارشون به کسی نمی رسه رنجهای بیشتری می کشند زیرا خدا اونا رو لایق متعالی شدن می دونه .

اینا اعتقاد شخصی منه! هر کسی می تونه هر جوری که فکر می کنه درسته ، فکر کنه.

باران شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 04:28

خورخه لوئیس پرنیان نازنین!!!!!!!!!
عجب اسمییییییییییییییییییییییییییییییییییی!!!
این الهام یه حرف حسابی زده باشه همین هست!!!
.
.
سلاممممممم!
شنبه اومد باز و اداره و ...

سلاااااااااااااااااااام

باز شنبه اومد ... وقتی که با کسانی که کار می کنیم احساس آرامش داریم و اونقدر پربار هستند که یک دنیا چیزهای خوب ازشون یاد می گیریم اونوقت با یک عالمه انگیزه شنبه هامون رو آغاز می کنیم .

امیدوارم هفته ی خوبی رو آغاز کنید.

فرینــــاز شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 07:44 http://delhayebarany.blogsky.com

پرنیان جون
سلام
خوبین؟

همیشه کلامتون درست روی نقطه ای متمرکز میشه که گیرمن همون جاست توی اون برهه از زمان یا یه جوری واسه من اون اتفاق افتاده و سردرگم تر از همیشه میام کنارتون میشینم و میخونمتون....

ممنون که هستین

شاید دیگه کلیشه ای شده براتون اما حتم دارم شما و اینجا و حرفهاتون واسه من هدیه ای از طرف خداست که امیدوارم هیچ وقت از من نگیرتش

این روزا سخت تر از همیشه می گذرن...
امانتی که تحویل خدا دادم صحیح و سالم...
و با یه خداحافظی باید یادبگیرم که بزرگ تر بشم...

شایدم دارم الان با جاروی خاطراتتم تکه تکه ی خودم رو از زندگی جمع میکنم

یه موقع هایی خسته میشم...

چون شونه هام فقط اندازه یه دختر ۲۱ ساله توان داره اما باری که روش گذاشته می شه بیشتر و خیلی خیلی بیشتر از اینه

برام دعا میکنین شونه هام خم نشن؟

ببخشید دوباره دلم گرفته بود و اومدم کنارتون بشینم تا باغتون رو فتح کنم...

یه فتح آبی و آسمونی....

دوستتون دارم... خیلی خیلی دوستتون دارم

سلام فریناز عزیزم
به سن شناسنامه ای توجه نکن. شاید روحت هزار ساله باشه و اونقدر رشد کرده باشه که خدا بخواد آزمونهای سختری رو براش در نظر بگیره.

خیلی فرصت داری برای اتفاقات خوب و موقعیتهای عالی . خیلی زوده که بخوای برای زندگی قضاوت کنی . زندگی تازه از ۲۰ سالگی شروع می شه. هر بار یه فرصت ... هر بار یک اتفاق ... یه آدم ... یه شادی ...یه غم و یک دنیا تجربه .

شاد باشی همیشه فریناز عزیزم و من هم دوستت دارم خیلی .

آذرخش شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 09:31 http://azymusic.persianblog.ir/

پس با این حساب هیچوقت یه آب خوش از گلومون پایین نمیره
شاید هم ما زندگی رو واسه خودمون خیلی سخت کردیم. دلبستگی هایی که پایدار نیست، حسرت گذشته، ترس از آینده، استفاده نکردن از حال و خیلی دغدغه های دیگه که ساخته خودمونه...موضوع اینه که ما از خیلی های دیگه خوشبخت تریم

سلام
حال شما؟
خوبید؟خوش میگذره؟
اوضاع احوال بر وفق مراده؟
آخر هفته چطور بود؟امیدوارم همه چیز بخوبی و خوشی گذشته باشه

سلام آذرخش عزیز
من فکر میکنم زندگی داره به ما سخت میگیره و ما با سخت گرفتن سختی ها ، ناخودآگاه دامن می زنیم به اونا.
من هم فکر میکنم ما از خیلی های دیگه بی دغدغه تریم .

ضمنا آخر هفته ی خوبی بود . می شه گفت خوب گذشت خیلی.
امیدوارم برای تو هم همینطور بوده باشه و هفته ی بسیار خوبی رو اغاز کرده باشی.

سایه شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 09:54 http://shadowplay.blogsky.com/

چه قدر خوب می نویسید پرنیان عزیز !
ممنونم از این همه احساس زیبا...

سلام سایه عزیز
ممنونم از لطفت .

فتح باب شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 11:55

سلام و درود. ببخش که حالا چندان میزانی ندارم.ما مدام در حال تاوان دادنیم عزیز.امروز برای اولین بار نتوانستم از تصویر بسیار زیایی که گذاشتی و میدانم که هنگام انتخابش کمی هم به این حقیر فکر کرده ای .ممنونم

سلام
ای وای ! چرا آخه ؟! امیدوارم چیز خیلی مهمی نباشه و هر چه زودتر به آرامش برسید.

باران شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 13:45

"وقتی که با کسانی که کار می کنیم احساس آرامش داریم و اونقدر پربار هستند که یک دنیا چیزهای خوب ازشون یاد می گیریم.."
.
.
ببخشین درست شنیدم؟!!!
نکنه منظورتون آقای رییس هستن؟
مبارک باشه..
.
.
سلام راستی!

آقای رئیس ؟!
کاش اینجوریا بود!

آفتاب شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 14:30 http://aftab54.blogfa.com/

سلام علیکم و رحمته الله و برکاته

به قول یک آقائی : و علیکم الاسلام !

و با این جواب دادنش همیشه حرص منو در می آره! نمی دونم چرا!!!

سلام آفتاب عزیزم . رحمت خداوند بر تو باد

مریم شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 16:24 http://www.2377.blogfa.com

زندگی تر شدن پی در پی ، زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است !
گاهی خودمم یادم میره !
سلام پرنیان جان !

سلام مریم جون
مرسی عزیزم . امیدوارم زندگیت سرشار از شادی ها باشه همیشه.

ارکید شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 16:41 http://ashke-mahi.persianblog.ir


تا که بودیم نبودیم کسی، کشت ما را غم بی همنفسی، تا که رفتیم همه یار شدند، خفته ایم و همه بیدار شدند، قدر آئینه بدانیم چو هست، نه در آن وقت که اقبال شکست

سلام پرنیان عزیز
مثل همیشه زیبا و دلنشین
ممنون


سلام ارکید عزیزم
ممنونم ازت و همینطور برای متن قشنگی که نوشتی .

آفتاب شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 17:27 http://aftab54.blogfa.com/

بخند ...

فرزان شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 17:28 http://filmvama.blogfa.com/

درود برپرنیان
لحظه ام پر شده از لذت ..یا بزنگار غمی آلودست...
تند برمی خیزم تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز ..
رنگ لذت دارد .آویزم...
آنچه می ماند از این جهد به جای :
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پیکر او ماند :
نقش انگشتانم.
دنگ و...دنگ
فرصتی از کف رفت.
قصه ای گشت تمام.
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام ،
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر ،
وا رهانیده از اندیشه من رشته حال...سهراب
---------
شرمنده فقط میخاستم یه تیکه ازش بنویسم اما پشت هم اومد ...

سلام فرزان عزیز
کار خوبی کردی که نوشتی ... از خوندنش لذت بردم .

صریخ شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 18:14 http://www.razesarikh.blogfa.com

خداییش این جمله خیلی بهم چسبید : تمام خنده هایم را نذر کرده ام

تا تو همان باشی

که صبح یکی از روزهای خدا

عطر دستهایت

دلتنگی ام را به باد بسپارد ... تلخ و قشنگ بود ...

سلام

خوشحالم ...

باران شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 18:23

سلامممممممممم
همینجوری
از سر ارادت
..
تا چشا حسووودا هم بترکهههههههههههههه!



سلام
ما بیشتر ارادتمندیم قربان .

ضمنا اینجا ما اصلا حسود نداریم.

کاترین زتا جونز شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 19:49

به به ! ببین کی اینجاست .

کاترین زتا جونز شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 19:52

از تو فیلم ها اومدم تبریک بگم به صاحب این باغ پر از مهر و وفا .

خانوم کاترین افتخار دادین. از هالی وود چه خبرا؟

کاترین زتا جونز شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 19:58

خبری نیست جز دوری شما .. جویای احوال هستیم بانو پرنیان !!
.
.
.
.

فارسی قشنگ می نویسم نه ؟

آره ! نمی دونستم فارسی به این خوبی می دونید.
یه سفر بیاین ایران ... خوش می گذره ها ! گشت ارشاد می یاد به استقبالتون با تشریفات کامل و پذیرائی چشمگیر! اونوقت تا اخر عمرتون براتون یک خاطره ی فراموش نشدنی خواهد بود از این همه مهربانی و عطوفت !

باران یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 03:47

اینجا رو بچه ها!!!!!!
پرنیان رو ولش!
سلام کاترین!!!!!!

دهه! اینجوریاس ؟؟؟
کاترین که بیاد پرنیان رو ولش ؟؟!!!

نازنین یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 09:01

سلام عزیزم. صبحت بخیر

باور می کنی همین الان به یادت بودم؟

سلام

رها یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 12:40

سلام بانوی مهربانی خسته نباشی ...

سلام رهای عزیزم

روز و شبت خوش

قندک یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 13:53

سلام و درود فراوان

سلام قندک عزیز
امیدوارم بهتر شده باشید .
خیلی لطف کردید .

فرید یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 14:08 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
وقتی اول بار این شعر سپید قیصر را می خواندم... نفهمیدمش... چند بار خواندمش و وقتی فهمیدمش رفت توی مقدمه کتابم... خیلی لذت بردم ازش....
امروز که در دل نوشته هایتان دیدمش... با تعبیر نغز و کامل تان... دوباره حسی دیگرگون از فهمیدنش به من بخشید... ممنونم.....
*******
یادمان می رود...
گاهی یادمان می رود که هستیم و چگونه هستیم....
و باید بشکنیم تا بفهمیمش...
همچون نهالی نازک در برابر باد.. که یاد می گیرد درخت شدن را...
باید گاهی آب وجودمان رنگ مرداب بخود بگیرد.... تا دریابیم نعمت جاری بودن را....
باید سر دل مان به سنگ بدعهدی های دوران بخورد.... تا رسم بد عهدی ایام و بازی فلک را دریابیم... و بفهمیم زمانه و فلک سر سازگاری نداشت چون نباید می داشت تا بفهمیم هست و چون بودنش را قدر گذاشتیم... آشنا بود با حضورمان مثل هوا با تن برگ....
باید بنشینیم بر لب جوی لحظات و آنقدر از دست بدهیم و از آب زمان برداریم.... که بفهمیم این آمدن ها و رفتن ها.... برای چیز دیگری بود.... قصدی دیگر داشت و ما چگونه غرق خیال خود بودیم و غافل از همه داستان زندگی دو روزه مان....
باید برخیزیم پی تکبیره الاحرام علف تا بدانیم قدر آدم را و ...
خم شویم زیر بار امانتی که آسمان بارش را نتوانست کشید... تا بفهمیم انسان بودن تقدیر نیست و .... وظیفه ست....
باید....
مطلب زیبا و با ربط تان مرا به یاد این چیزهای بی ربط انداخت!
یاحق

سلام فرید عزیز
فکر کنم از این به بعد بد نباشه موقع نوشتن پستهای جدیدم از شما یک مشاوره بگیرم! . همیشه مطلب من را عالی ادامه می دهید. بهتر از مطلب خودم.

من وقتی زندگی خودم و اطرافیانم را یک مرور کوچک می کنم، متوجه می شوم بعد از رنجهای بزرگ،‌ تحول بیشتری دیده می شود. به جز وقتهائی که ما خودمان را وا می دهیم به دردها و خود را رها می کنیم در آنها تا آنها ما را هدایت کنند و به هر کجا که خواستند ببرند. اگر خود را زود جمع و جور کنیم هر دردی یک درس بزرگ خواهد بود.

ممنونم برای کامنت زیباتون و برای محبتهاتون.

باران یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 14:47


ما که رفتیم اتووووووووبان دوباره!
بدروود..

خدا پشت و پناهتون باشه انشاالله.
و به سلامتی برگردید به امید خدا.

النا. این منم...زنی یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 14:59 http://www.anaa.blogsky.com

سلام.
اسن مطلبی که از خوزه نقل کردید . فوق العاده است میتونم توی وبلاگم با نام شما ذکر کنم.
...............
نمیدونید چقدر گویای حال اکنون منه.....

...............
ممنون

سلام النا جون
خوشحالم که دوستش داشتی . امیدوارم دوستهات هم از خوندنش لذت ببرند.

مریم دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 01:19 http://ut0pia.blogfa.com/

عالی بود..

امیدوارم این یاد گرفتنه بی درد باشه ...

مرسی مریم جون.
اما من هیچ یادگرفتنی رو ندیدم که بی درد باشه.

کوروش دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 01:45 http://korosh7042.blogsky.com/

به رسم دست تهی نبودن

دوستت دارم را از زبانم نباید می شنیدی وقتی که نگاهم واژه واژه قطار کرده است(کوروش)


گاهی صداقت حرف را فقط باید از نگاه خواند. ممنونم کوروش عزیز همیشه دست پر هستید شما .

ویس دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 02:36

کجایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

اگه منو پیدا کردی این روزها آدرسم را به خودم هم بگو!
هر جا که باشم زیر سایه دوست هستم.

محمد دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 08:12 http://www.faryadebiseda71.blogsky.com

من اپم زودی بیا

چشم ... می یام .

قندک دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 09:30

سلام و درود بر پرنیان عزیز و مهربان. وقتی ویس عزیز پست می گذارد شما زیبا کامنت می گذاری وبرعکس.متن ویس عزیز را پسندیدم.
کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت می دهی

به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد

و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی ...

آفرین.سپاس بخاطر متن و تصویر

...
که محکم هستی
که خیلی می ارزی
و می آموزی و می آموزی
و با هر خداحافظی
یاد میگیری ...


سلام جناب قندک عزیز
شما خیلی لطف دارید به ما و من ممنونم ازتون ... خیلی زیاد.

قندک دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 10:32

تصویر این پست یکم مکش مرگ ما یش پس و پیش شده و از کادر زده است بیرون .نگویید متوجه نشدیم ها؟ گویا این عکاسان می خواهند آدم را دغ بدهند.شاید هم شما به خاطر ماه مبارک رمضان مکش مرگ مایش را کم رنگ کرده اید که نفس آدم زیاد هل داده نشود و مرتکب گناه نشویم.ممنون.جزاکم الله خیرا



چه دقتی قربان !!!
راستش عکسهائی که میذارم گاهی وقتها مجبورم از این طرف و اون طرفش کمی سان - سور کنم! و فکر کنم تنها کسی که متوجه شده تا الان شما هستین!
خلاصه اشکال از عکاس نبوده !‌ عکاس کادرهاش رو خوب رعایت کرده!

قندک دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 10:49

باور بفرمایید که ما (دق) را عمدا (دغ) نوشته ایم !



خطرناک شد که !
البته اگه به فرهنگ لغات هم مراجعه کنید زیاد بی ربط نیست .

1 - ( صفت ) بسیار گرم حار سوزان . 2 - ( اسم ) سوزاندن موضعی از بدن ( حیوان یا انسان ) با آهن تافته و جز آن . 3 - غصه اندوه مصیبت : داغ مرگ عزیزان 4 - نشان نشانه اثر . 5 - ( اسم ) معنی که شاعر چند جا ببندد . 6 - نام شاعر که در غزل و قصیده مذکور شود . 7 - ( صفت ) کهنه مستعمل .

ولی با تمام این حرفها ... دور از جان .

سهبا دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 11:44 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی
که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت
دلتنگی ام را به باد بسپارد ...

چه خوبه توی این وانفسا ، یکی مثل شما هست که اینقدر آرامش بخشه حرفهاش و اینقدر مهربونی موج میزنه توی نگاه و کلامش .
ممنون پرنیان عزیزم . کاش قدر لحظه لحظه زندگی رو و ثانیه به ثانیه با هم بودنهامون رو بدونیم ...

سلام سهبا عزیز
جمله ی آخرت ، جمله ای بود که امروز صبح بهش فکر می کردم!
ولی هیچوقت به طور واقعی نمی دونیم ، هیچوقت به طور کامل نمی فهمیم از همدیگه چی می خوایم و از همدیگه چه انتظاراتی داریم . گاهی از روی سهل انگاری ، گاهی از روی تنبلی ، گاهی از روی ناآگاهی!

خیلی وقتها چیز زیادی از هم نمی خوایم ،‌یه انتظار کوچیک ... که هیچوقت دیده نمی شه. و یکی با یه عالمه جاهای ریز خالی توی قلبش روزی می میره بدون اینکه دیگری خیلی چیزها رو فهمیده باشه !

و ممنونم ازت ... و عذر می خوام اگه یه کم تلخ نوشتم!

شقایق دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 14:17 http://daraus.persianblog.ir

آره .. انگار هر چی می گذره بیشتر یاد می گیریم خیلی مهم نیست همه چیز ..

و چقدر عکس پست قبلی زیباست .. و چقدر این شعر پایین شاملو رو دوست دارم

در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست می‌دارم.
در آن دور دست بعید
در فراسوهای عشق
تو را دوست می‌دارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعده دیداری بده

جالب بود نوشتی اگر می خواستیم ببینیمشون باید وقت می گرفتیم و الان چشم به راه ... واقعا بعد مرگ تمومه؟ مثلا گربه ی خونمون که مرد چی شد؟ نمی فهمم

نامت را به من بگو .. من ریشه های تو را در یافته ام ... و دست هایت با دستان من آشناست ..

سلام شقایق عزیزم
امیدوارم خوب باشی و همه چیز بر وفق مرادت باشه . خوشحالم که اینجا چند تا چیز رو دوست داشتی و لذت بردی .

اما در مورد اینکه بعد از مرگ تمومه ، نمی دونم منظورت چیه دقیقا"! ولی اگه منظورت اینه که بعد از مرگ انسان کاملا از هستی و خلقت حذف می شه ، من راستش اعتقاد به این ندارم . من معتقدم زندگی واقعی زندگی پس از مرگه و اینجا یک محل موقتی هست برای رشد کردن روح .بستگی به منش و رفتار و چهارچوبهای اعتقادی آدمها داره که بزرگ بشن و از این دنیا برن یا نه.
اگه منظورت در مورد اینه که دیگه بعد از مرگ غرور و مرتبه و درجه ی اجتماعی آدمها ذره ای ارزش نداره با این موافقم .
بعد از مرگ همه ی روح ها مثل هم هستند . هیچ روحی بر هیج روح دیگری ارجحیت نداره . مگر اینکه اونقدر در زندگی زمینی خوب بوده که متعالی شده و مرتبه اش از بقیه ی روح ها بالاتره .
از نظر خدا هر کسی هر دین و آئینی که داره یا هر اعتقادی که داره ، مهم اینه که چقدر انسان بوده و چقدر انسانیت را رعایت کرده .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد