فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست دارم ... در آن دور دست بعید!

 

 

در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست می‌دارم.
در آن دور دست بعید
که رسالت اندام‌ها پایان می‌پذیرد
و شعله و شور تپش‌ها و خواهش‌ها
به تمامی
فرو می‌نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می‌گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر،
تا به هجوم کرکس‌های پایانش وانهد..
در فراسوهای عشق
تو را دوست می‌دارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعده دیداری بده.

روز گذشته همراه با  ویس عزیز عازم سفری کوتاه شدیم .به مزار دوستی رفتیم که اگر مرگ حق باشد ، حقش را زودتر از آنچه می بایست تصور کرد، گرفت و پرواز کرد و رفت. ساعتی در آن گورستان خلوت و آرام با شمع و گل و گلاب و مرور خاطرات و اشکی  گذشت.     

وز اشک گرچه حلقه به دو دیده بسته ام  ...  

پیچم به خویشتن که نریزد به دامنم 

دیریست عابری نگذشت ست ازین کنار  

کز شمع او بتابد نوری ز روزنم 

فکرم به جستجوی سحر راه می کشد  

اما سحر کجا ... 

 در خلوتی که هست  

نه شاخه ای ز جنبش مرغی خورد تکان  

نه باد روی بام و دری آه می کشد.  

 

آه ! ...

  

پس از آن به زیارتگاهی رفتیم که در آن دنیائی از آرامش بود و نور و رهائی از هر چیزی که بشود به آن گفت زمینی . چشمانم را بستم و دور شدم از خاک و خود را رها یافتم از هر چه دست و پایم را بسته به زمین و لحظه ای پرواز در افلاک مرا سبک کرد از خستگی هایم...   

بهار خنده زد و ارغوان شکفت ... در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر !  

 

 و سپس راهی مزار شاملو شدیم. مزاری غریب که غربتش دل آدمی را به درد می آورد. سنگی کوچک و بی رنگ و نوشته ای بر روی آن که فقط نامی بود و تاریخ آغاز و پایانی.  روز قبل که مراسم سالگرد شاملو بود شنیدیم کل قبرستان در محاصره بوده و من حالم بد می شود از اینکه  هر کجا که پا می گذارم بوی سی ا ست از آن بلند می شود. بالاتر از سیاهی سی است رنگی هست آیا؟!‌ و ما ناخواسته هر کجا که قدم می گذاریم باید بوی منفور آن را استشمام کنیم.   

« جای مردان سیاست بنشانید درخت که هوا تازه شود . سهراب » 

 

 مردی میانسال که نگهبان و مسئول نظافت قبرستان بود ما را تا مزار شاملو راهنمائی کرد  و در مسیر ما را به بی راهه هائی برد که سر از قبور شاعران و هنرمندان و  نامدارن بزرگ ایرانی در می آوردیم. مردی عجیب بود و شگفت انگیز ، با حوصله و عمیق ، تمام بزرگان هنر را می شناخت و با شرح جزئیات از خانواده های آنان و نحوه ی مرگشان ما را متعجب کرده بود. از آرامگاه خیلی از بزرگان گذشتیم ، دقیقه ای بر مزار غزاله علیزاده ایستادیم و فکر کردیم آیا به پایان رساندن زندگانیش به دست خودش درست بوده یا نه ؟  آیا بهتر نبود اگر منتظر می ماند تا سرطان به نحو دردناک خود او را از پای در می آورد و یا اینکه خود را با درخت و طنابی به دار آویختن تصمیم درستی بوده است برای پایان دادن به این باقیمانده  دردناک؟!  به سراغ دلکش رفتیم و یاد تصنیفهای زیبای او و خاطرش را گرامی داشتیم.   

... و کلنل علینقی وزیری ، بنان، هوشنگ گلشیری، احمد محمود و بسیاری کسان که روزگاری اگر میخواستیم دیداری داشته باشیم با ایشان میبایست وقت می گرفتیم و اکنون آرام و چشم به راه مانده اند ...  

 

ویس:دیروز اصلا روزی نبود که برایمان چیده شد. قراری نبود ،انگار فراخوانی از عالم دیگر شده بودیم.پریدم رفتم کنار پرنیان عزیزم و با هم سفر نامه ی بالا را طی کردیم .بدون برنامه ریزی و شاید که در آن ساعت باید آنجا می بودیم.یاد تمام کسانی که روزگاری زیر این آسمان زیستند و عاشق بودند به خیر و جاودان.

نظرات 39 + ارسال نظر
مهرباران سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 16:35

سلام بر دوستان بزرگوار گرامی...
سفرنامه کوتاه اما عمیقتان رو خوندم... شعرهای زیبای هم نوشتین... بعضی وقتها آدمی با پای خود جایی نمیره... انگار می برن آدم رو... به هر حال خدا دوست از دست رفته تان را بیامرزد... روحش شاد باشد.... و روح همه بزرگان از دست رفته این مرز و بوم....
در پناه حق باشید همیشه

سلام بر شما دوست بزرگ و گرامی
ممنونم . خداوند همه ی رفتگان شما رو هم رحمت کنه و روح همگی آنها در آرامش باشه انشاالله .

الهام تفرشی سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 16:50

درود به ویس عزیز و پرنیان ِ مهربونم

بابا خب مارو هم میبردین امام زاده طاهر چی می شد مگه ؟!

خیلی جالبه ، اون امامزاده هه رو خیلی کمتر ازون آدمایی که اونجا زیر خاک هستن میشناسن . که البته هم باید بیشتر بشناسن. اصن به خاطر آدمایی که اونجا خوابیدن اونم معروف شده ! بدشم اینه که برداشتن قبور همه رو همسطح زمین کردن ... این ینی کم کم چن وخ دیگه کلن بی خیال ِ این قبور میشن و احتمالا روشونو میپوشونن .
ای روحشون پر فتوح!! که هر چی سرمون میاد ......


بازم انتخابت بیست بود پرنیان
مرسی

سلام الهام جون
نگفتی خوب!
اون امامزاده ای که ما رفتیم طاهر نبود . اصلا یه جای دیگه بود .

دیدم یه سری از قبرها رو هم سطح کرده بودند و اتفاقا سوال کردیم همون «لیدر» مون! گفتش اینا همه شکسته بوده تازه دستش کردند.

مرسی الی جون .

یکتا سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 17:06

ســـــــــــــــلام سلام

سلام به روی ماهت عزیزم

دانیال سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 17:15 http://www.danyal.ir

حالا چرا شاملو ؟
یعنی به قصد مزار و فاتحه خوانی شخص ایشان رفته بودید
و یا دیدار با اهل قبور از طایفه شعرا و هنرمندان منظور بود؟
در هر صورت خداوند همه خاکیان را بیامرزد

به خاطر شاملو نرفتیم . به قصد مزار دوستی که به رحمت الهی رفته بودند رفتیم و بعد برای زیارتی . که توی مسیر به امام زاده طاهر هم سری زدیم و چون سالگرد مرگ شاملو بود برای شادی روحش فاتحه ای خواندیم و اون آقای راهنما هم لطف کرد و ما را به مزار همه ی هنرمندان برد.

یکتا سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 17:16

بانو این سفر نامه را خواندم
و صدای بغض تک تک واژه های دلتان را شنیدم
اگرچه سکوت میکنم
اما یقین دارم
که میدانید ...


یادشان بخیر و روحشان شاد

یکتا جانم تو خیلی مهربونی عزیزم .
می دونم که چقدر روحت بزرگه عزیز دلم.

یادشان گرامی و روحشان همواره شاد.

ویس سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 20:44

سلام.اول شدم

لخ لخ کفش های پشت خوابیده اش را به یاد داری؟انگار جاذبه ی زمین هم تحت کنترلش بود.یادته یه جمله ی عجیبی گفت:برای این زندگی آشغال ،حیف نیست آدم بمیره.

من و تو هم به دنبالش.دو تا دبه پلاستیکی دستش بود و روی بعضی قبر ها آب می ریخت.و هی حرف می زد.مدتی بود اینهمه حرف حسابی نشنیده بودم.مدعیان گزافه گو را رها کردیم ،و او می رفت .یادته تو گفتی آقا مرسی دیگه زحمت نکشید.گفت ازتون پول نمی خوام همون مقداری که دادید بسه.هر اسمی که می گفت ما هم :بله این فلان هنر را داشت .گفت:ای بابا شما خودتو ن که بلدید.و ما خندیدیم.گفت توی میدون امام حسین خیاط بوده و بعد اومده اینجا.هزارتا درد داشت.سر مزار پوران انگار داشت خانواده ی خودش را معرفی می کرد:این پورانه اون یکی خواهرش فلان جور فوت کرد اون یکی هم اینجاست....وقتی بر گشتیم سبک بودیم و او را مرور می کردیم

سلام عزیز دلم
تو همیشه توی همه چیز اولی ... ولی اینبار توی کامنتها
البته الان هم جزء اول هائی .

چه جالب اینائی رو که نوشتی . دوست دارم این آدم رو فراموش نکنم.

آره ... خیلی جالب بود اون جمله اش که گفت حیف نیست آدم از این دنیای آشغال بره و بمیره ... یه همچین چیزی ! اون هم با اون ریلکسی و بیخالیشی.

دلم سوخت ، انگار جای این آدم این جا نبود.

باران سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 21:10

...

چه سفر نابی
چه سفرنامه ی دلنشینی
چه دوستی بی تایی!

جای باران
خالی..

جای شما و همه ی دوستای خوبم خالی بود ...
به جز قسمتهای غمگینش!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 22:42

کاش مرگ معنی عاطفه را می فهمید...(؟)

دلم خواست از این دیروزاتون
می دونستم حتما همراهی تون می کردم
سر خاک اهل قبور که میری تنها جاییه که از آدما و خاکی بودنا دوره خودش تمام خاکه واسه همین جسمای خاکی رو تو خودش می کشه و سبک برشون می گردونه

یاد این جمله افتادم که
تمام دلتنگیای این دنیا از دلبستگی به این دنیا میاد

نمی دونم چرا اینارو نوشتم شاید کمی هم بی ربط بودن
اما نوشتم

در مقابل مرگ به استیصال بدی می رسم. می سوزاند مرا خاکستر می کند و بعد زندگی انتظار دارد تمام خاکسترم را یک گوشه جمع کنم و یک هیبت انسانی ... درست مثل قبل به آن بدهم.
از ماندن بعد از رفتنها بی زارم ... بی زار!
گاهی وقتها در حد مرگ دلتنگ می شوم و معنی ذره ذره مردن را خوب می فهمم .... دلم می خواهد سر دنیا فریاد بکشم . گاهی خیلی دلتنگم ... خیلی .
ببخش دوست بی نام من ... دست خودم نبود نوشتن این جملات بالا .
خودش آمد .

اسمت رو فراموش کردی . چرا آخه ؟

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 22:48

حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

***
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن


سید علی صالحی

از خانه که می آئی
یک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است .

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 22:50

آوخ! هنوز زخمیم و رنج می برم
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم

مردم چه می کنند که لبخند می زنند
غم را نمی شود که به رویم نیاورم

قانون روزگار چگونه ست کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نا برابرم

تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی ست
از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم

وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم

حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
مجبور می کنند بگویم که "بهترم"

( نجمه زارع )

من بازگشتم از راه،
جانم همه امید
قلبم همه تپش .
چنگ ز هم گسیخته زه را
ره بستم
پای دریچه،
بنشستم
و زنغمه ئی
که خوانده ای پر شور
جام لبان سرد شهیدان کوچه را
با نوشخند فتح
شکستم :
( - آهای !
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید !
خون را به سنگفرش
بینید !
خون را
به سنگفرش ...)) .

پرنیان - دل آرام چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 00:19

الهی
نمی خواستم ناراحتتون کنم
ببخشین اونجور نوشتم

پرنیان بیا هم و بغل کنیم و یه دل سیر گریه کنیم شاید سبک شیم

تو بودی پرنیان جونم؟!
اشکال نداره . گاهی وقتها لازمه !
مرسی عزیز دلم .

ارکید چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 08:52 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام و صبح بخیر پرنیان عزیز
چندی پیش منم خیلی دلتنگ یکی از رفتگان بودم و همراه پدرم به بهشت زهرا رفتیم. همینطور که نشسته بودم و فاتحه میخوندم و به بی ارزشی این دنیا فکر میکردم، خانمی رو دیدم که بالا سر قبری نشسته و وسایلی رو با وسواس خاصی می چینه. برای ارضای حس کنجکاویم، رفتم دیدم اونجا آرامگاه پسری 19 ساله است و اون خانمم کسی نبود جز مادرش که وسایل شخصی پسرشو مثل جا سوئیچی، قاب عکس، موبایل، و چند تا وسیله دیگه رو روی قبرش میذاشت. نمیدونی چه حالی شدم (حالا بماند که عین ابر بهار گریه میکردم). تا مدتها اون صحنه جلو چشمم بود و دلم پیش دل سوخته اون مادر. خیلی سخته خیلی سخت

صبح وقتی نظرتو تو وبلاگم دیدم خیلی خوشحال شدم
ممنونم

سلام ارکید عزیزم
بعضی از صحنه ها دیدنش تحمل زیادی می خواد. خیلی سخته برای این مادر ... سخت نه ! وحشتناکه. فقط به زبان ساده می یاد. مرگ فرزند بدترین شکل از دست دادنه . امیدوارم هیچ پدر ومادری این تجربه رو نداشته باشن هیچوقت .
چند وقت پیش که من هم به بهشت زهرا رفته بودم پدر نسبتا جوانی رو دیدم که نشسته بود بر مزار پسر جوانش و داشت براش از اتفاقاتی که افتاده بود تعریف می کرد . انگار که اون پسر الان نشسته روبروش و داره حرفهاش رو گوش می کنه . قلبم به درد اومد از دیدن این صحنه.

مرسی ارکید عزیزم . تو خیلی لطف داری.
امیدوارم لحظه هات سرشار از شادی باشن و هیچوقت و هرگز تجربه ی از دست دادن های نابهنگام را نداشته باشی . آمین

فرزان چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 09:35 http://filmvama.blogfa.com/

درود برشما
یاد همه این بزرگان خصوصآ شاملو ..گرامی
چقدر خودمونی وروان :
جای مردان سیاست بنشانید درخت که هوا تازه شود .

سلام فرزان عزیز
یاد همه ی بزرگان گرامی ...

ممنونم

الهام تفرشی چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 10:33

سلام و صبح بخیر پرنیانم ...


"مهم نیست با نام کدام گل صدایم میکنی!
آنقدر آفتابگردان شده ام
که تنها
رو به تو بایستم..."


"حسین متولیان"



خودم انقده ذوق کردم خوندمش

ای جانم!
صبح به خیر عزیزم .

یاد این جمله ی سهراب افتادم :
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه ی آنهاست.
همین الان داشتم گلدونام رو نگاه می کردم . هر چند روز یک بار به سمت نور می چرخونمشون و بهشون می گم خوش به حالتون که عاشق نورید و نور دست مهربونش رو هرگز دریغ نمی کنه از شما .
قشنگ بود این متنی که فرستادی . مرسی

نازنین چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 13:14

دوستت دارم بی آنکه بخواهمت
.
.
.
نهایت عاشقی ست این؟
آن وعده ی دیدارِ در فراسویِ پیکرهاست؟
پرنیان عزیزم
دقیقا دیروز که برام ایمیل زدی و گفتی رفتی امامزاده طاهر، تعجب کردم چون قبل از اون گفته بودی نمیری. واقعا با ویس موافقم انگار فراخوانی بوده از جهان دیگر. خیلی دوست داشتم اونجا بودم. امسال عجیب دلم هوای شاملو را کرده بود وشعراش. شعر انتخابیت رو هم که می دونی یکی از شعرهای مورد علاقه ی منه. دوستت دارم مهربونم.

دوست داشتن بدون خواستن کار آسونی نیست. ما آدمها معمولا حس تملکمون زیاده. می خوایم همه چیز رو تمام و کمال داشته باشیم.

رفتنمون کاملا اتفاقی بود. به هر حال جای تو و بقیه خالی.

ممنونم ازت نازنینم . من هم دوستت دارم . شاد باشی

یکتا چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 17:27

لبخند که میزنی
دنیای مــــــــــن ،
360 درجـــــــــه
عوض می شود !

" یکتا "


ســــــــــــــلام پرنیان عزیز و مهربانم
عصر قشنگتون بخیــــــــــــــر و خوشی

سلام یکتا جان
ممنونم عزیز دلم . امیدوارم هر لحظه ات سرشار از امید و شادی

آفتاب چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 18:13 http://aftab54.blogfa.com/

چشمم روشن !
اومدین مزار شاملو !!!


باشه دیگه منم قهرم !

دیگه دیگه !!!
همینجوری اتفاقی شد.

می دونم قهر نمی کنی

آفتاب چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 22:25 http://aftab54.blogfa.com/

هر چی فکر می کنم چه جوری با این مسئله کنار بیام نمی دونم !!

وااااااااااااااااای فشار خونم بالا رفته !

ای واااااای ! من شرمنده ...

مریم چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 22:57 http://www.2377.blogfa.com

خدا همه رفتکان را بیامرزد.واسه جی قبرش شکسته بوده؟مامان فرهیخته ام جطوره؟

الهی آمین. در مورد شکسته شدن قبرش ... والا چی بگم ؟؟!!!

مامان فرهیخته ؟ منظور ویس عزیزه؟!

خوبه ... خدا رو شکر

رها پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 01:26

سلام عزیزم سفر نامه قشنگ و جالبی بود..گاهی ادمها در جایی که لیاقتش را دارند نیستند ..وشاید راهنمای شما یکی از انها باشد ...خوشحالم که سبک برگشتید و روزخوبی داشتند...گاهی اشک ارم بخش ترین داروی دنیاست ....
روح تمام انهایی که مهمان خاک هستند در ارامش و روح ماهم .

سلام رها جان
بله . واقعا؛ وقتی داشت می گفت خیلی بیماره و ارتروز و دیسک داره . بهش گفتم این شغل برای شما خیلی شغل پرزحمتیه . گفت چاره ای ندارم. شکم چند نفر رو باید سیر کنم.
گاهی وقتها یادش می کنم و افسوس می خورم .

...
الهی آمین

کوروش پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 04:50 http://korosh7042.blogsky.com/

درود بر تو ویس عزیز

خوشا و سعادتا
زیارت بزرگی چنین عاشقانه رفتن
آنکه آیدا تما هستی اش شده بود
و بزرگانی دیگر
و حتم مادری را دل نگران

سلام کوروش عزیز

باران پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 10:53

سلاملیکم!
ما هم پنجشنبه ها تعطیل بودیم الان خوشحال بودیم!

سلاملیکم و رحمه الله

دارن شما ها رو هم تعطیل می کنن . زیاد ناراحت نباشین

باران جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 12:26

سلاملیکم
.
.
و نیستینا!!!
نگین نگفـــــــــت!

چه عجب یاد ما کردین قرباااااااان ؟

حتما باید بریم گم و گور بشیم تا یادمون کنید ؟!!!

لیلی جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 14:49 http://aroosha113.blogfa.com

سلام
چه حس خوب و لذت بخشی !

میری تو حال و هوای خودت و بیخیال دنیا و دغدغه هاش میشی !!!

گم میشی توی خاطرات گم شده ی آدمهایی که روزگاری خاطراتی به یاد موندنی رو به جا گذاشتن ....

کاش می شد این لحظه ها رو تکرار کرد .....

لحظه هات دلپذیر عزیز

سلام لیلی عزیزم

آره گاهی وقتها خوبه . ولی گاهی مرور خاطرات خیلی آدم رو غمگین می کنه.

مرسی عزیزم . لطف کردی

فرینــــاز جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 16:01 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام
خوبین؟
شما هم مثل من سفرنامه نویس شدین

دوست دارم گاهی که می شه گذر کرد و از عرش به فرش رسیدن خیلی ها رو دید
شاید هم برعکس

یادم باشه همیشه برای همه وقت بذارم

سلام فریناز عزیزم
مرسی ... امیدوارم تو هم خوب باشی .

آره اینبار یه سفرنامه هم نوشتیم .

زندگی بازی های غیرمنتظره زیاد داره . هیچوقت نمی شه فکر کرد فردا چه اتفاقی می افته .

مرسی ... شادباشی .

پرنیان - دل آرام جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 16:44

یک جفت کفش

چند جفت جوراب با رنگ های نارنجی و بنفش

یک جفت گوشواره ی آبی

یک جفت ...



کشتی نوح است

این چمدان که تو می بندی !



بعد

صدای در

از پیراهنم گذشت

از سینه ام گذشت

از دیوار اتاقم گذشت

از محله های قدیمی گذشت

و کودکی ام را غمگین کرد.

کودک بلند شد

و قایق کاغذی اش را بر آب انداخت

او جفت را نمی فهمید

تنها سوار شد

آب ها به آینده می رفتند.



همین جا دست بردم به شعر

و زمان را

مثل نخی نازک

بیرون کشیدم از آن

دانه های تسبیح ریختند :



من ... تو

کودکی ...



... قایق کاغذی

نوح ...

... آینده

...



تو را

با کودکی ام

بر قایق کاغذی سوار کردم و

به دوردست فرستادم

بعد با نوح

در انتظار طوفان قدم زدیم



گروس عبدالملکیان

------------------------------------------
دوست داشتم این کار رو
گفتم با هم بخونیمش

من خیلی شعرهای گروس عبدالملکیان رو دوست دارم .

خوندمش با تو ... و لذت بردم ازش. مرسی پرنیان جونم

بهشته ـ س شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 01:04 http://beheshte.blogfa.com

سلام...

سلام بهشته عزیز
امیدوارم خوب باشی .

قندک شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 08:22

سلام و درود.خوب دارید جاهای خوب خوب را یکی یکی با ویس عزیز در می نوردید و سیاحت می کنید ها؟ خوشا به حالتان.جای ما خال خالی باد.
حتما میدانید که امامزاده طاهر نیز مثل مزار فروغ جایگاه هنرمندان بسیاری است. مرحوم پوران آغاسی و...
و شاید بدانید که ملک ا»جا را زنده یاد هایده خریده و وقف کرده بوده اما اجازه ندادند جسدش را بیاورند و در آن مکان دفن کنند.

سلام
بله ... جاهای خوب زیاد می ریم ما . البته جای شما خالی و سبز .
مزار پوران رو آغاسی رو هم دیدیم البته.
ولی در مورد هایده نمی دونستم . جالب بود برام .

آذرخش شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 08:46 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
حال شما؟
خوبید؟
خوش گذشت آخر هفته؟
من که دستم به کارهای اداری و ماموریت و این ور اونور رفتن بند بود و نتونستم بیام
مطلب زیبا و قابل تاملی بود
دستتون درد نکنه
میبینم که خانم ویس هم مث من دنبال نفر اول شدن هستن
من که فکر کنم فقط چند بار بیشتر به آرزوی اول شدن در کامنت های وبلاگ شما نرسیدم.چه حسابیه نمی دونم
روز و روزگار خوبی داشته باشید

سلام آذرخش عزیز
مرسی . خوبم . امیدوارم تو هم خوب باشی
و کارها مطابق با میلت پیش برن .
در مورد نفر اول شدن ... نمی دونم چی بگم . به نظر من همه ی دوستای من اینجا اول اول هستند توی خوبی ها .

موفق باشی و شاد . لطف کردی ... مثل همیشه

نازنین شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 09:04

پرنیان جون چند روزی دسترسی به نت نداشتم امروز که اومدم می بینم خبری نیست ازتو عزیزم. نگرانت شدم کجایی؟؟ زود بیا دلم برات تنگ شده.

سلام نازنین عزیزم
یه مسافرت کوچولو رفته بودم . که خیلی ناگهانی پیش اومد. و مجبور شدم سریع وسایلم رو جمع کنم و برم . جات خالی ...

خیلی لطف کردی . ببخشید که نگرانت کردم .

فرینوش شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 09:24 http://www.saraybanoo.blogfa.com

.
.
.

تو را دوست دارم

همچون تصویری آرام

در آینه ای دور

...

یادش همیشه سبز است ...!

خیلی قشنگ بود فرینوش عزیز .
مثل همیشه ...
که از کامنتهات لذت می برم . لطف کردی.

فتح باب شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 10:24

قول میدم که دیگه و برای همیشه اینجا باشم

سلام

آذرخش شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 12:40 http://azymusic.persianblog.ir/

بازم سلام
نه اول شدم تو خوبی ها فایده نداره
توی کامنت اول شدن می چسبه
بعدش وقتی دیدی نفر اول شدی
با صدای بلند بخونی

ما بردیم و ما بردیم
چلو کبابو ما خوردیم



اون شعر آخرش خیلی باحاله ...

باران شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 14:39

سلاملیکم و ...!
رسیدن به خیر قربااااان!

مشتاق دیدار نوشته هاتون..

سلام قررررررررربان

مچکریم

ما هم دلمان برای کامنتهای قشنگ شما تنگ شده بود.

آفتاب شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 21:08 http://aftab54.blogfa.com/

همین جوری رد می شدم اومدم اینجا .. فکر نکنین اومدم آشتی !
اصلا و ابدا .

ولی من فکر می کنم اومدی برای آشتی

بله

آفتاب شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 21:15 http://aftab54.blogfa.com/

آخه یادم نمیره که !!
چکار کنم !

اگر عمری باشه ... یک بار دیگه . حتما" حتما"

اوکی؟

آفتاب شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 21:25 http://aftab54.blogfa.com/

قول دادیا !!
حتما ؟
اگر جواب مثبت باشه من هم اوکییییییی !

بله ... حتما ! مرسی آفتاب جون . برای همه ی مهربونیهات ممنونم .

دانیال شاد دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 12:10

من خیلی این متن رو دوس دارم، خیلی زیباست، کاش من هم میتونستم برم سر مزار شاملوی بزرگ

سلام دوست عزیز
همیشه شاد باشی .

فرخ دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 20:55 http://chakhan-2.blogsky.com

آنان صبورانه در گورهاشان خفته اند
و بی صبری ما را به ریشخند میگیرند
مرگ برایشان ترس آور نیست
و ما یادمان میرود که با انان
به اندازه یک دنیا فاصله گرفته ایم
با این همه شادمانیم که
دستان مرگ ما را تا مدتها نخواهد ربود
این است مسخرگی دوران ما
روزگار ما

ممنونم برای این متن زیبا.
بله ... من هم همیشه تصور می کنم که چقدر به ما می خندند برای تمام ناشکیبائی هایمان .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد