فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

سوک سوک!

 

نه چراغی است در آن پایان، هر چه از دور نمایان است، شاید آن نقطه ی نورانی، چشم گرگان بیابان است ... 

بچه که بودیم وقتی چشم می ذاشتیم حتی اگه تا صد هم می شمردیم دوست هامون رو پیدا می کردیم. پشت دیواری، توی کمدی، زیر میزی یا پشت درختها. همین جا بود، همین نزدیکی ها، گاهی حتی صدای نفسهاشونو می شنیدیم. اصلا قایم می شدند که پیدا بشن ... که پیدا بشن و ما از خوشحالی جیغ بکشیم . امروز چی؟  همه چیز یه جور دیگه ست. حتی بازیها! 


یک لحظه چشم می ذاریم یک عمر خیره می مونیم به جاهای خالی ... یهو گم می شه. یه آدم! گاهی حتی یک احساس و بعضی وقتها یک معرفت!  بعد می دونید من چی کار می کنم؟  می رم خودم رو گم می کنم، یه گوشه کناری ، یه جائی توی خودم و با خودم لج می کنم به خودم پشت می کنم ... قهر می کنم و لج خودم رو یه جورائی دائما در می یارم. آخر سر چی می شه؟ مجبور میشم خودم ناز خودم رو بکشم و با یه شکلاتی ، شاخه گلی، خرید یک شیشه عطر خودم رو واسه هزارمین بار آروم کنم.  رژ لب قرمز برژوا می زنم که بمب هم توی صورتم بترکه پاک نشه و موهامو جمع می کنم و عطر می زنم و بلوز خوشگلترم رو تن می کنم ... یه کم خودم رو بیشتر تحویل میگیرم تا فراموش کنم آن نقطه ی نورانی چشم های گرگ بیابان است!



پی نوشت یه کم بی ربط نوشت ... شاید هم یه کم باربط نوشت : 

یه دسته گل روی میزه یه دست گل هم روی اون یکی میزه. گلهائی که وقتی نگاهشون می کنم از زیبائیشون روح می گیرم ... یه دسته گل بزرگ و زیبا آورد که بگه ببخشید!  

گلها رو  با لبخندی تلخ گرفتم و گفتم مرسی . آوردمشون و دو دسته کردم و توی دوتا گلدون جاشون دادم با چند تا حبه قند اما پرده ی اشک نمی ذاشت زیبائیشون رو به خوبی ببینم. اینجور وقتها نمی دونم باید چیکار کنم یه نفر اشتباه می کنه و می فهمه و می خواد از دلت دربیاره می دونه گل خیلی دوست داری واست یه دست گل زیبا می یاره. به خاطر تو رفته خریده و به یاد تو انتخاب کرده اینها می تونه توی یک دلخوری آدم رو شاد کنه. اما چند بار میشه یک نفر را بخشید؟   چند بار .... چند بار؟ 


من خسته شدم از بازی ... سوک سوک!   

  

نظرات 52 + ارسال نظر
طناز پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 00:00

گاهی وقتا پرنیان عزیز وقتی راه حلی برای تعییر ژیزی نیست می تونه به معنی این باشه که اصلا مشگلی در کار نیست به سادگی حقیقت و شخصیت اون آدن همین شکلیه فقط میشه انتخال کرد که از واقعیت رنجید یا بی رنجش اون رو پذیرفت به حاطر بقیه ی قسمتهای خوبش...من که سالها رنجیدم باید بگم وقتم رو تلف کردم انتخاب های بهتری وجود دارد: کناره گرفتنُ پذیرفتن با عشق و...

طناز عزیزم نه آدرسی گذاشتی و نه نام و نشانی!

گفتن این حرفها آسانه ولی وقتی روبرو بشیم با واقعیت کمی سخت تر میشه. یه آدم رو تو تصور کن که به هر شگردی بخوای باهاش راه بیای در نهایت می بینی راه خودش رو میره . در نهایت هم خیلی لطف داشته باشه می گه ببخش منو اما من می دونم یه کم افسردگی دارم!!!

وقتی کسی رو می تونیم با عشق بپذیریم که یه چیزی یه جائی برای بهانه ی دوست داشتن بذاره!

مرسی عزیزم

قندک سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 09:54 http://ghandakmirza.blogfa.com

شرمنده سئوالم دوباره یادم افتاد یادم رفته بود . اومدم جوابتونو ببینم . و دیدم. آخ که چقدر من فراموشکارم و آلزایمری! ببخشید. تیر ماهی ها عاشق دریا مفتون ماه هستند و دلشان پر مهر اما بسیار نازک است. فداکارند بخصوص برای مادر جان می دهند.سیتم اشکشان بدون کلید است خودش سرازیر می شود حتی در حال خنده اشکش از چشمانشان سرازیر می شود.نمیدانم اینها را هم قبلا گفته بودم یانه؟

نگفته بودید. اما عجیب واقعیت داره! حداقل در مورد من که خیلی صدق می کنه!

جالب بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد