فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

آبی - خاکستری - سیاه

بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه 

بی تو سرگردانتر از پژواکم  

در کوه 

گردبادم در دشت ، برگ پائیزم ، در پنجه باد 

بی تو سرگردانتر ، از نسیم سحرم 

از نسیم سحر سرگردان  

بی سر و بی سامان  

بی تو اشکم ...دردم ... آهم  

آشیان برده ز یاد 

مرغ درمانده به شب گمراهم 

بی تو خاکستر سردم ، خاموش  

نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق ،  

نه مرا بر لب ، بانگ شادی    

بی تو دیو وحشت 

هر زمان می دردم  

بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد 

و اندراین دوره بیدادگریها هر دم  

کاستن  

کاهیدن  

کاهش جانم  

کم ... کم ... 

حمید مصدق 

  

چقدر طول زندگی هایمان می گذرد با غم نبودنهای «تو»... . اگر چه عرض آن هم زیاد چنگی به دل نمی زند ! دائما به دور خود می گردیم به دنبال «تو» در حالیکه می دانیم این «تو» گمشده درون خودماست .  

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد / آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.  

و تصور کنید که در این چرخیدنها خودمان را هم قاطی چیزهای دیگر گم کنیم !‌

 

در جائی از نوشته های دکتر شریعتی خواندم : و خدا دریاها را از اشکهائی که در تنهائی اش ریخته بود پر کرد ! پس خدا هم می داند تنهائی چه طاقت فرساست .  

  

می دانم که دوست داشتن لایق دلهای بزرگ است . و رنجها سزاوار روح های بزرگ  .   

 

اما هر کس که دوست داشته باشد به شکل وحشتناکی تنهاست . و درکنار دنیای عظیم تنهائیمان دوست داشته می شویم اما هر کسی به شکل خود و به روش خود دوستمان دارد . گاهی این دوست داشتنها تنهائی مان را مضاعف می کند.    

 

« شما خوب و مهربانید ولی با همه ی خوبی و مهربانی تان سخت دل هستید و از فهم هر چیزی جز خودتان سخت بیگانه اید . بس که به آسانی از خود راضی می شوید ،پیش خود یقین می کنید که ما را می شناسید ، که ما گاه ، نه از آنکه دوستمان ندارید ، از آن که می بینیم به چه نحوی دوستمان دارید  چگونه رنج می بریم ... لحظاتی هست که ناخنهای خود را در گوشت دست فرو می کنیم تا فریاد نکشیم :‌دوستمان نداشته باشید ، دوستمان نداشته باشید ... هر چیزی ازاین دوست داشتن بهتر است . »  ژان کریستف - رومن رولان 


پ ن ۱ : مرا ببخشید این روزها کمی تلخم .ته هر چیزی انگار تلخیست !‌ و این حقیقتی انکار ناپذیر است . اگر جائی شادی دیدید به من هم آدرسش را بگوید . گسی این تلخی ته فنجانهایم دهانم را بدجوری مدتیست قفل کرده است .      ضمنــــا دلـــم برای خنده هــــای  شادمانه ام کمی  تنگ شده است .  

پ ن ۲ : تصویر بالا حومه شهر بانکوک تابستان ۸۷ 

نظرات 32 + ارسال نظر
فاطیما یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 09:27 http://autumal7fatima.blogsky.com

سلام پرنیان عزیز
آره تنهایی تنهایی و صدها سال تنهایی... باهاتون موافقم گریه های زیادی تو تنهایی هام باهام دوستن.
عالی بود عالی

سلام
مرسی عزیزم

آذرخش یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 10:16 http://azymusic.persianblog.ir/

امیدوارم تلخی ها جای خودشونو به شیرینی و شادی بده

ممنون بخاطر شعری که در جواب نظر نوشته قبلی نوشتی
شما لطف داری
خوش بگذره

سلام
ممنونم آذرخش عزیز

قندک یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 10:37 http://ghandakmirza.blogfa.com

با سلام و درود و عرض ادب. به قول شما این تنهایی دردی است که از ابتدا در وجود بشر نهاده شده. بطوری که همه انسانها مدام در صدد رفع آن هستند اما نمی توانند و قادر نیستند آن را رفع کنند.درست مثل بازی قایم باشک می ماند.گویا تکه مهمی از یک پازل گم شده و هرکس به خیالی آن را در کسی یا چیزی جستجو می کند اما بعد از مدتی متوجه اشتباه خود می شود. کجاست این تکه گمشده که آن را نمی یابیم.چیست این تکه گمشده که اینقدر مشتاق یافتنش هستیم و نمی یابیمش؟

سلام
ممنونم ...

قندک یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 10:50 http://ghandakmirza.blogfa.com

کو یاری تا بدیارم برساند؟ پیغامم را به نگارم برساند؟
کو غمخواری که کنارم بنشیند؟ دلدارم را به کنارم بنشاند؟
من هم جدا شدم ز آشیانه من هم دلم شکسته ای زمانه
بی خبرم زجای بی نشان تو بر لب من رسیده جان بجان تو
هجر تو شد نصیب من درین میانه
چه شود کز تو رسد به شکسته دلی خبری؟
چه شود گل فکند به بد آب و گلی نظری؟
چو نسیم سحر زبرم بگذر بگذر که مگر گلی از گل من
بدمد چوروم زنظر

شعر قشنگیست و چه دلهای تنهائیست که در گوشه گوشه ی دنیا در حال تپیدنست !‌

فیروزه یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 10:59

تنهایی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
راستش آنقدر فکر توی سرم است که اگر تمام روز را هم یک جا بنشینم ، شب از خستگی مثل مرده می افتم
البته خدا وکیلیش اینه که زیاد توجه میبینم....گاهی حوصله ام را سر میبرنند ناگزیر بدین نتیجه رسیدم که دوست داشته شدن اصلا خوب نیست اما دوست داشتن یه چیز دیگست
کمبودش هزار ویک عارضه داره .....بیا فقط وفقط دوست بداریم بی انکه منتظر دوست داشته شده ها باشیم
امتحانش مجانیست امتحان کن

کارکشته ام فیروزه جان ... مدتهاست آموخته ام دوست بدارم بی هیچ توقعی !‌
یعنی زندگی خودش ناخودآگاه می آموزد!
آموخته ام که دوست بدارم ...

کوروش یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 14:10 http://korosh7042.blogsky.com

پرنیان عزیز
ممنون که یاد رومن رولان انداختی ام
بویزه که من جان شیفته اش را خیلی دوست دارم
اگرچه بار اول به سختی شخصیتهای آن را فهمیدم
قلم زیبادی داشت
ممنون

سلام
به نظر من جان شیفته و ژان کریستف هر کدام شاهکار ادبی هستند. زمانیکه هر کدام را تمام کردم تا مدتها با آن زندگی می کردم .
مخصوصا ترجمه ی آقای فرزانه ...

من هم ممنونم.

فرید یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 14:19

هـــــــــزار جـهــد بـکــردم که یار من باشی
مـــراد بـخــش دل بی قــــــرار من باشی
چــــراغ دیــده شـب زنــده دار مـن گــــردی
انــیـــس خـــاطــــر امــیــــدوار من باشی
چو خسرو ان ملاحت به بـنــدگـــان نـازنــد
تو در مـیـــانـــه خــداونــدگــــار من باشی
از آن عقیق که خونین دلم ز عشــــــوه او
اگر کـنــم گـلــه ای غـمـگـسار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گـــــرت ز دست برآیــد نــگـــار من باشی
شبی به کـلـبــه احــــزان عـاشقــــان آیی
دمی انــیـــس دل ســوکــــوار من باشی
شـــــود غــــزاله خورشید صیـد لاغـــر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی
سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفـه من
اگـــر ادا نــکــنـــــی قــرض دار من باشی
من این مراد ببینم به خود کــه نیم شبی
بـه جــای اشـک روان در کـنـار من باشی
من ار چه حافظ شهـــرم جـوی نمی ارزم
مـگــر تـو از کــرم خـویــش یـار من باشی

پس از قبض و گرهی، گشایشی بزرگ در راه است... (خدا)

ممنون از نگارش این غزل زیبای حافظ .

و سخن خدا چه شیرین بود ... مدتی بود که سکوت اختیار کرده بود !!!

آفتاب یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 15:38 http://aftab54.blogfa.com

سلام پرنیان عزیزم .
آبی خاکستری سیاه
.
.
.
یادکتاب صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز افتادم ...
یه جای خوب سراغ دارم
وب خودم ...می بینی چه اعتماد به نفسی دارم ...
در ضمن بیا نظرات منو بخون ببین دوستان برای شما چی نوشتن

فقط بخند عزیزم اونم از ته دل

سلام آفتاب مهربانم

صد سال تنهائی وحشتناک بود . عین یه کابوس و هر وقت بهش فکر می کنم حالم بد میشه .
با این حال در طول زندگیم دوبار خوندمش !‌

خدا به خیر کنه آفتاب جان ...

آفتاب یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 15:44 http://aftab54.blogfa.com

در ضمن من بمیرم رو این صندلی نمیشینم ...
خیلی زیرش وحشتناکه

خدا نکنه !
ولی اینجوریا هم که به نظر می یاد نبودا
بهتر بود

(رفتم دوباره با دقت نگاهش کردم آخه )

پاییزطلایی یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 17:37

دنیا را بد ساخته اند...
کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد.
کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است .
زندگی یعنی این.....
دکتر علی شریعتی
.
از تو میپرسم ای دوست:
زندگی
یعنی این؟!

زندگی یه جورائی ، یه وقتهائی همینجوریا هم میشه !

فرخ یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 17:41 http://chakhan.blogsky.com

سلام ... گفتی وقتی که دوستم دارند باز احساس تنهایی میکنیم!! چقدر گل گفتی!! اخیرا همین اتفاق در باره خودم افتاده... خیلی زیبا بود . ممنون

سلام
ممنونم از لطفتان .
دردهای مشترک ....

پاییز طلایی یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 19:06

...دانه ها را باید از نو کاشت،آب وخورشید ونسیمش را از مایه جان، خرج می باید کرد. رنج می باید برد، دوست می باید داشت!
...
به درستی که وعده داد خداوند ٬ صبر کنندگان در سختی ها را ٬که خارج کند آنها را از آنچه ٬از آن ٬ به ستوه آمده اند...
و بر آوردحاجاتشان را٬از جایی که آنها احتمالش را نمی دهند و مسخر کند آنها را بر سختی هایشان ...
"قرآن مجید"
...
من آدم بهشتی ام اما در این سفر...
http://www.iranmania.com/cards/cardimages/actual/paint10.jpg

دوست خواهیم داشت .... همیشه .
و در دوست داشتنهایمان رنجهایش را تحمل خواهیم کرد .

کلام خداوند چه زیبا و دلگرم کننده است .
ممنون از کامنت خوب و عکس زیبا .

پاییز طلایی یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 19:22

کلام خدا ، اکسیر آرامشه...
خودمونیم شما هم چندوقته سکوت کردین در برابر ایشونا!!!
.
.
راستی من عکس رو الان دیدم
چقدر زیباست...به خصوص این درخت با ریشه هاش که دو دستی انگار اون نیمکت رو بغل کردن!...مواظبشن!
.
یه جورایی شکل نیمکت منم هست!
.
راستی لینک آلبوم هشت رو هم امتحان کردم...درست بود!
ببخشین من اینروزا خیلی ام پی ۳ ام!

شما از کجا می دونید ؟؟؟!

مررررررسی . عکس ندیده رو برای من می فرستید؟
اگه لاک پشتی ، قورباغه ای چیزی بود چی ؟؟؟؟؟
(قورباغه رو درست نوشتم ؟ )
آره درست نوشتم .

راستش من نیمکتی تو عکس ندیدما ! مطمئنید ؟



لینک هشت هم احتمالا مشکل ازمنه !

پاییز طلایی یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 19:59

تابلوه!!!پیداست یه مدتیه میونه تون شکر آبه!

راجع به عکس هم منظورم همون عکس توی وبمه دیگه!
ندیدینش هنوز؟!!!
قورباغه هم درست بود...منو یاد یه خاطره انداخت...تنها باری که املامو ۱۹ شدم!

راجع به آلبوم هشت هم...حق با شماست!
احتمالا نه! ... تحقیقا!!!

خداااااای من !
یک ساعته خیره شدم به این عکسی که برام فرستادین و دنبال نیمکت می گردم توش !

نخندید !

خوب بخندید ... چه اشکال داره
شما هم به من بخندید .

(تمام مدت فکر می کردم در مورد عکسی که برام فرستادید نوشته بودید)

اوضاع من یکم به مرحله خطرناک رسیده گویا !

پاییز طلایی یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 20:20

ای بابا! شمام که! حق با شماست...واقعا خطرناک شدین!
قصدم این نبود ولی من واقعا از ته دل خندیدم!
دلم میخواد الان شما هم که دوست من هستید همین کار رو بکنید...از همون خنده های شادمانه که فرموده بودین دلتون تنگ شده براشون!
ضرر نداره...یه بار امتحان کنین!
شاید خدا هم خندید همین الان!

خطرناک شدم ؟
یا خطرناک تر شدم ؟
مهم نیست ... بگذریم !

از شما چه پنهان که ما هم اینجا از خنده منفجر شدیم از این گیج بازی خودمان .

گاهی آرزوها چه زود برآورده میشن !

پاییزطلایی یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 20:35

خیلی خوشحالم!

همیشه
روی ماه خداوند را
ببوس...

در پناه خدا

ممنون .

ویس یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 22:41

اما ای عزیز،چه گذشت بر حلاج !لحظه ای که به دار عشق آویخته شد.زمانی که تعریفش از عشق این بود:امروز و فردا و دگر روز می بینی،امروز کشتندش،فردا سوزاندنش،ودگر روز خاکسترش را به دجله ریختند.این معنی عشق است.

آن غرقه ی دریای مواج ...

هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل

[ بدون نام ] یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 22:41

دوست ارجمند سلام ُ، یادی از حمید مصدق کرده اید که بسیار

به آن زنده یاد ارادت دارم .سیاه مشقی را برای کودک درونم

نوشته ام که تقدیمتان می کنم .برای لحظات با شکوه تنهایی

تان که ازآن خود شماست. ( بجنوردان - احسان حصاری مقدم)

[ بدون نام ] یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 22:45

کودکانه
کودک درون من، خانه اش ابری ست. مِهر می خواهد از من و خونابه می گرید. نه گاه به گاه، بل به نسیمی که سبکبال نشود از دستم، پای کوبان به سر رود خروشان که از چشمه ی اشکم سرازیر شده، می تازد و مرا می خواند. که همپای شوم در تب وتاب دل انگیز ترین قصه ی عشق که سال هاست ندیدم او را .

کودک درون من، هم چون اسبی سرکش، لجام گسیخته ست که می خواهد مرا به پهن دشت آرزوهای دست نیافتنی اش ببرد که هیچ گاه با خودم نبرده ام. خسته است از رفتن های بیهوده و بازگشتن های عبث. او تازگی می خواهد و من غرق کهنگی ام. او آرامش می خواهد همراه با لالایی مادرانه ای که به آرامی سر به بالین بگذارد و در خواب رود.

کودک درون من، دیوانه ی کودکی است. نه بدان گونه که غزلخوان باشد.شعر می خواهد ازمن، که بسُرایم او را. شاد باشش گویم وگاه دست افشان، دست پیرانه سری را به دستش فشرم. سر به صحرا و طبیعت بزنیم. خرمنی از گل به سویش ببرم و بگویم که دوستت دارم.
اما اما، دل من چون دل نیست، موسیقی اش حزن است وکلامش اندوه.
کودک درون من،چهره اش گلگون است، سینه اش پر خون است. نه، همه مجنون است. سر به سر با همه شوق، در پی لیلی گشته، تا بگوید با او غم دیرینه ی سرگشتگیِ عمر تبه کرده ی خویش.
کودک کوچک من، با عباراتی نه چندان غمگین می گرید. مانده ام درمانده، که با او چه کنم. مرگ هر مادر، برایش داغی است به پیشانی دل، که هر روز مرا می خواند و برایم می گرید و می گرید ومی گرید. (احسان - بجنوردان)

سلام

کودک درونتان چه معصومانه در تمنای زندگی و در تمنای مهر مادریست ... دستانش را در دستانتان بگیرید و با او در دشت و کوه و صحرا آواز خوان هم سفر شوید ... هر روز و هزار بار در در روز .

خیلی زیبا بود.
ممنون

رئیس...! یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 23:37 http://lalmoonigerefte.blogfa.com/

برای پارگراف اول:تو در جان منی،من غم ندارم/تو ایمان منی من کم ندارم
اگر درمان تویی دردم فزون باد/وگر عشقی تو سهم من جنون باد

این دوست داشتن ها در تنهایی رسیمانی میشود به دور گردن انسان(رئیس)
پرنیان عزیز این گلها را با تمام وجود بو کن تا همه تلخی دهانت از یادت برود و به جایش عطر خوش گلهای مجازی پر شود.

رئیس عزیز مرسی از گلهای معطرت اما ظاهرا موقع آمدن جاگذاشتیشون !

ولی رایحه ی خوش دوستی آنها تمام فضای این جا را فرا گرفته است .

ممنون .
--------------------------------------------------------------------------
Sorry

توی کامنت بعدی بودند ! مرسی

رئیس...! یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 23:44 http://lalmoonigerefte.blogfa.com/

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

گمشده دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 03:03 http://www.1-mooshekoor.persianblog.ir

سلام دوست عزیزم
ممنونتم که بهم سر زدی آره فیلم مامامیا را دیدم اتفاقا این آهنگو از همون فیلم برداشتم
از بعضی آهنگاش خوشم اومد
بازم بهم سر بزن
موفق باشی
بایییییییییییییییییی

سلام

محمد دلاوری دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 09:28



خیلی ممنون خوشبختم از اشناییتون

سلام و ممنون .

پاییزطلایی دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 12:43

سلام
دوباره خوندم این پست رو.
میگم دوباره رفتین سراغ رنگا ها!

سلام
آخه زندگی هر روزش یا حتی هر لحظه اش یک رنگه.
یک لحظه سفیده ، یک لحظه سبزه ، یک لحظه آبیه ، یه وقتهائی سیاهه ... گاهی هم صورتیه ...

پاییزطلایی دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 14:00

حق با شماست
اصلا همه ی قشنگی زندگی
به همین رنگاوارنگیــــــــــشه!
.
فصلای رنگاوارنگ
آسمون رنگاوارنگ
خیابونا و سرزمینای رنگاوارنگ
آدمای رنگاوارنگ
...
خلاصه دوست دارم زندگی رو
با همه ی رنجاش!

خیلی خوبه . این نشون میده که سرشار از امید هستین .

پاییزطلایی دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 14:53

...
و امیدوارم
شما یه پست جدید بزنین همین زودیا!


حتما

لی لا دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 19:42 http://www.tar-did.blogfa.com

چقدر غمگین ولی قشنگ بود این پستت. و اون عکسی که گذاشتی فوق العاده بود. میگم ایندفه میری سفر منم ببر بخدا من یه وجبم توی چمدونت جا میشماااااااااااااااا

لی لا جان تو که خودت جاهای خوب خوب می ری سفر عزیزم .

مرسی

ققنوس خیس دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 22:00

شب خوبی داشته باشی دوست عزیزم
دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر چه ماهی کوچک
دچار آبی دریای بیکران باشد

همیشه عاشق تنهاست .....:(

ممنونم .
انسان همیشه تنهاست مخصوصا اگر عاشق باشد که تنهائیش دوچندان میشود .

ققنوس خیس دوشنبه 3 آبان 1389 ساعت 22:01

اگر شادی به سراغت آمد سلام ما را هم به وی برسان !

فاطمه(معجزه) سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 02:56 http://mojeze66.blogfa.com

سلام

با یه مطلبی آپم که خیلی متفاوته در مورد نیمه گمشده ایی که هر کس داره

یا همون جفت روحی! خیلی قشنگه


برای همین بهت میگم حتما بیا بخون

سلام
خواندمش . جالب بود ممنون

محسن یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 20:08

همسایه ی ماه سلام
مثل یک عادت روزانه مثل خوردن یک صبحانه به باغ رسیدم .ولی گل تازه ای امروز ندیدم به همین بهانه وبا ان موسیقی شاعرانه گشتی درباغ زدم به هر حال من میهمان تازه وارد این بوستان هستم وهمین حس مرا وادار به کلیک کردن مداوم میکند.
به راستی وبدون هیچ هندوانه ای لذت بردم فرصتی بود بعد از یک نیمروز خسته دراین باغ پر هیاهو تنی بیاسایم وخستگی درکنم.
ارام وبدون سر وصدا جلو رفتم وموزیانه ارشیو کلماتت را جستجو کردم.
به راستی مخاطبت راخوب می شناسی ودر فضایی ذهنی انان که همین نظرات استدرست وارد می شوی وبه ان احاطه داری.در {(ببار باران کمی ارام )} می گویی شما بنوسید ومن بخوانم ! و می دانستی انان می نویسند وهمه می خوانیم بی شک در دروان این همسایه قدرتی نهفته است که خود اگاهانه ان را درست هدایت میکند.
تو نه از چشم بلکه از واژه ها شناسه ادمها را میدانی وبدون اینکه دلی را برنجانی پیش می روی واین محبتی است که پروردگارت هدیه کرده.
زبان ساده شعری بازی با کلمات ساده وترکیبهای خوش اهنگ از زیبایی های نوشتاری توست که باید افرین گفت: ودرود فرستاد.
(وقتی سوال می کنم شال گلبهی بخرم یا شال طوسی با گلهای صورتی به من بگوئی : هر چه بپوشی برای من زیباترینی ) ترکیبی ساده صمیمی با جسارتهای باوقار زنانه که دراین سطر ها نمایان است نشان از صاحب اثر دارد.
ویا در جایی می اوری...(وقتی تو هستی زندگی بهترین دلیل برای زندگیست ) ..اینجا ترکیب تکرار دو زندگی نه تنها جمله را نمی شکند بلکه به واژه هااهنگ می دهد.
( می روم دسته ی گلی بخرم تاحال وهوایم عوض شود )
جمله ی ساده زیبا و تاثیر گذار.
امیدم این است صاحب این باغ همیشه مراقب گل بوته هایش باشد و باور کند که این وبلاگ واین اثار میتواند به روی من وما تاثیر گذار باشد.
پرنیان عزیز من به واقع وبلاگ ندارم وهمانطور که گفتم سالهاست که پرسه زن وبلاگ های این ان هستم زمانی پیش استادی داشتم فرزانه که به بهانه او در مطبوعات قلم می زدم افسوس که با مرگ او دیگر دل ودماغم بکار نمی رود.
مطالبی را جمع کردم ولی هنوز دستم به تهیه وبلاگ نمی رود امیدوارم پروردگارم کمک کند که بتوانم شروع کنم .
واگر این کار انجام شود خوشحال خواهم بود که شما اولین باشید. از اینکه وقت گذاشتید سپاسگذارم بدرود. در ضمن مرا حتمآ درمورد غلط های املایی ویا ..:.!..ببخشید چون عادت به تصحیح مطلب ندارم .






میهمان تازه وارد خوش آمدید.
برای من کمی عجیب است که چرا در این پست کامنت گذاشته اید. شاید هم دلیل خاصی نداشته و اتفاقی بوده است.
حرفهایم، حرفهای دلم است گاهی بدون ویرایش و بداهه . دوست دارم هرچه در دلم است بر زبان بیاورم حتی اگر گاهی خالی از اشکال هم نباشد. از لطف بی نهایت شما سپاسگزارم. و مطمئن باشید همانطور که شما عادت می کنید من هم به حضور شما عادت کرده ام. آنقدر که پر از لطف و پر از مهرید و کامنتهای بسیار زیبایتان گاهی مرا می کند و می برد از هرجائی که هستم.
مشتاق دیدن وبلاگتان هستم. عمیقا می گویم ... نمی دانم از کجا مرا پیدا کردید و اینقدر تاثیر گذار بود نوشته هایم بر شما ولی هر چه باشد از حضورتان بسیار مسرورم
بسیار سپاسگزار

محسن دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 17:22

دیروز سری به وب شما زدم تا کار جدیدی از شما را ببینم که متاسفانه تا ان زمان مقدور نشد به ناچار دنبال کارهای قبلی شما رفتم ودر اخرین کامنت برایتان مطلب گذاشتم اما اشنایی با وبلاگ شما از انجا شروع شد که دنبال شعر فروغ بودم که چند گزینه در صفحه باز شد که دو گزینه اول فیلتر بود ولی وب شما باز شدولی شعر فروغ نبود.
به هر حال هر چه بود برایم بسیار جالب وشیرین بود
به هر حال ببخشید که دوباره از همین کامنت برایتان جواب ارسال میکنم چون میدانم که ربطی به کامنتهای دیگرتان ندارد .سپاس. محسن

برای من که بد نشد!
دوست جدیدی پیدا کردم که خیلی زیبا می نویسه و خیلی با محبته.
مرسی فروغ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد