فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

جنونی نجیبانه !

 

 

 

اتوبان‌ها چه می‌فهمند
از اندوه زنی تنها
در حجم سپید یک ماشین
که فشار انگشت‌های پای راست‌اش بر پدال
بستگی به شدت فشار بغض در گلویش دارد

اتوبان‌ها چه می‌دانند
از خاطرات دو طرفه‌ی یک خیابان بلند
با چنارهای غمگین‌اش
که درست کمی پس از عزیمت تو
یکطرفه‌اش کردند...

اتوبان‌ها که نمی‌دانند
لخته‌های یاد تو
ماه‌هاست
نومیدانه
در دهلیزهای قلب یک زن
به زندگانی بی‌مفهوم خود ادامه می‌دهند. . .  

فاطمه حق وردیان


پ ن‌  : جنونی نجیبانه از جنس زنانه ... در مورد آقایان نمی دانم برای فرار به کجا پناه می برند !‌

نظرات 34 + ارسال نظر
ققنوس خیس سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 11:27

یک دلگیری مدرن ... زیبا بود !
...
عکاس کیه ؟

سلام ...
عکس از گوگل بود.

ویس سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 13:05

پس فقط من نیستم که می زنم به چاک.

آذرخش سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 13:36 http://azymusic.persianblog.ir/

ما آقایون معمولا میام وسط همون اتوبان هایی که شما خانوم ها سوار ماشین هستین و انگشت های پای راستتونو تا آخر روی گاز فشار میدین و .....
اما متاسفانه رانندگی خانوما روز به روز بهتر میشه و ما کمتر زیر گرفته میشیم
یه آهنگ جدید گذاشتم. خوشحال میشم سری بزنی

خدای من !!!
شما چقدر خطرناکید !
حتما می یام

فانوس به دست سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 15:08 http://fanuos.blogfa.com

چیزی نشده
فقط کمی گلویت درد میگیرد
و سینه ات
درست آن وسط بد جوری میسوزد

و انگار کن کسی دارد جان میدهد

همین ؟!!

آصف سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 15:16

سلام
با سخنی از استاد عزیزم (دکتر شریعتی) شمارا دعوت میکنم به کلبه ی حقیرانه ی خودم
با امتنان[گل]

آصف سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 18:03

سلام پرنیان عزیز...
اره قدرت عجیبی داشت و صبوریتش همیشه واسم الهام بخش بود..
خواهش ممنونم
...
اقایاون برای فرار یه مخفی گاه دارن و اون دل تنهایشون که خیلی بزرگه و اگه دچار اون بشن برای کشیدنشون شاید روزها و ماهها و سالها طول بکشه

سلام
آره متوجه شده بودم در مورد بعضی از آقایون برای بیرون کشیدنشون گاهی به یک جرثیقل خیلی تن نیازه !
از جمله برادرهای خود من !

لی لا سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 20:59

چقدر این شعر قشنگ بود. گریه ام در اومد. دوسش داشتم

بی یار سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 22:17 http://www.talkhkade.blogfa.com/

شاید مردان هم به پدال گاز و اتوبان و شب پناه ببرند با همراهی سیگار و آهنگی غمگین...
من که گاهی این گونه ام...

پیروز باشی

چقدر خوبن این اتوبانها .... و گاهی دلت میخواد اتوبانها هیچ تهی نداشته باشند ... ادامه پیدا کنند تا آخر دنیا بی هیچ ترافیکی و البته بی هیچ نگاه کنجکاو رهگذری!
ممنون

دانیال سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 23:08 http://longfeet.blogfa.com

A lot of people mistake a short memory for a clear conscience. -- Doug Larson

Somewhen memories intersubjective with life

دانیال سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 23:11 http://longfeet.blogfa.com

شعر فوق العاده بود ...
در مورد فیلم شیرین نشاط اما من فقط می تونم بگم قابل شما رو نداره ... می تونم برات رایت کنم هر جا خواستی به دستت برسونم همین
موفق باشی ... ضمنا بدون ذره ای تعارف بگم نوشته هات رو خیلی خیلی دوست دارم

سلام
ممنون
در مورد فیلم هم بسیار سپاسگزارم . تهیه کردنش برام کار سختی نیست از لطفت خیلی خیلی ممنونم .
و باز هم ممنونم

محمد سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 23:46 http://paskalipto.blogfa.com

سلام زیبا بود و گاهی حزن انگیز
زیر این آسمان مینایی
چاره ای نیست جز شکیبایی
دوستی با تو واسم افتخاره سر میزنم بهت و منتظرت می مونم

سلام
درسته گاهی فقط شکیبائی !
ممنونم

ز- حسین زاده چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 09:18 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام. اگر بگویم که می فهمم اندوه زنانه چیست اغراق کرده ام. علم و دانش روان شناسی که بهره ی بسیار کمی از آن برده ام خود یک علم نوپا و ناقصی است . ولی به تجربه چیزهایی را فرا گرفته ام. اما در مورد مردان می دانم که گریه شان به قول استاد شریعتی : فاجعه است . و می دانم که زندگی معلم سخت گیری است . اول امتحان می گیرد و بعد درس می دهد. اتوبان زندگی نمی خواهد بداند که یک زن یا مرد یا کودک چه اندوهی دارد. اندوه زنانه را هم اگر چه خود تجربه نکرده ام در جلسات مشاوره ام چند موردی را شنیده و دیده ام.
قشنگ نوشته اید . استفاده کردم. ممنون

سلام
طاقت دیدن گریه ی مردان را ندارم . سنگین است برایم !
زندگی معلم سخت گیری است اول امتحان می گیرد و بعد درس می دهد!!!
ممنونم

فرید چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 09:27


دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
(قیصر)

...
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

...

آفتاب چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 10:29 http://aftab54.blogfa.com

زنها فقط اندوه شون رو تو خودشون می ریزند
اما مردان !!!!

فکر نمی کنم خیلی هم اینجوری باشه ها !
خانمها بیشتر اشک می ریزن و همیشه یه دوست خوب دارن برای درددل کردنهای خصوصیشون . و این ها خیلی تسکین دهنده ست .
اما آقایان هم خیلی دیر اشک می ریزند و هم به ندرت دوست صمیمی دارند که بتونن رازهاشون رو بگن .
به هر حال مرسی از نظرت آفتاب عزیز


...
البته یادم رفت اینو بگم بعض آقایون از صداشون خیلی خوب استفاده می کنند برای تخلیه های روانیشون... هر چی بلندتر بهتر !!! (بعضی هاالبته)

فیروزه چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 10:51

کلا تنهام ونیزی به فرار نیست اما هروقت قافیه تنگ شدبه طبیعت پناه میبرم ودق ودلیم را با بلندترین فریادم به گوش او میرسانم.....به نظرم دردسرهای جفت خیلی بیشتر از تک است برای همین تفریحی دوست میگیرم تا عضلات زبانم فلج نشهآخر با دستانم حرف میزنم

یاد جاده ی عباس آباد افتادم کلاردشت به سمت تنکابن ... البته اگه مسیرش رو درست بگم ! چون چند سال پیش از آنجا گذشتم و زیبائیش تاابد در یادم خواهد ماند .... آهان داشتم می گفتم یاد جاده ی عباس آباد افتادم جون میده واسه ی همین کاری که تو گفتی فیروزه جون !
اونجا یادمه که صدا خیلی هم پژواک داشت !!!

عزیزم تو هم حالا هی دنبال بهانه باش واسه فرار از جفت بودن !

پاییز طلایی چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 13:49 http://paieze89.blogfa.com

جنون نجیبانه...
عنوان هوشمندانه و قابل تاملی بود...
کمی درنگ گاهی لازم است برای پیشگیری از یک فاجعه.
.
سلام راستی

تا حالا که اتفاقی نیوفتاده ... تازه گاهی هم هوای روبرو کاملا مه گرفته است .... !

سلام خوبید؟

پاییز طلایی چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 14:05

خدا رو شکر که همه چی آرومه...
..
سلام
ممنونم
حال همه ی ما هم خوب است لابد...
راستی از صدای سخن عشق هم به روز شد.

کی گفت آرومه ؟! من گفتم ؟

سلام
خواهش می کنم
... اما تو باور نکن ؟؟
رفتم خونه می رم گوش می کنم . اینجا کامپیوترم کارت صداش خرابه

آصف چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 14:33

همینجوری اومدم خب..مگه چیه
گفتم بیام ببینم چیکارا میکنی و مخفی گاه شما زنها کجاست اما خوب داری از ما مردا حرف میکشی ولی من بهت نمیگم مخی گاه من کجاست هههه
سلام خوبی پرنیان عزیز..گفتم بیام یه عرض ادبی کنم تا نگی اصفی همش اپ میکنی میای.پیشم (اصف من کی گفتم چرا حرف درمیاری)...
روز قشنگی داشته باشی
دوست دارم همیشه پیشم بیای

خوش اومدی آصف عزیز
مخفیگاه هم دارین و ما نمی دونستیم ؟ از چی و از کی مخفی می شین اونوقت ؟؟!

سلام .
مرسی دوست عزیز
لطف دارید شما .

(((پیشنهاد بی شرمانه))) چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 16:33 http://hani1917.blogfa.com

سلام....زیر نظر زیباتون پاسخی نوشتم............

سلام و تشکر

یک دوست چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 19:36

والا این مردهایی که من تو این دوره زمونه می بینم
که همش به فکر تفریحات خودشون هستند
البته بلانسبت مرد های خودمون ...دل سوزی براشون جایز نیست
اونها انقدر کسایی رو دارند که غصه و غم نداشته باشن

چی بگم !

nima پنج‌شنبه 22 مهر 1389 ساعت 01:19 http://nimafatehi.blogsky.com

سلام.شعر قشنگی بود.
به یک عکس نصفه پناه می برن.

سلام

پرواز را به خاطر بسپار که پرنده مردنیست !

برزین پنج‌شنبه 22 مهر 1389 ساعت 07:59 http://naiestan.blogsky.com

سلام بانوی عزیز
1: بر عکس بعضی وبلاگها که با خواندن انها هیجانم بیشتر می شود ، مطالب وبلاگت عمیقا به من آرامش می دهد .
2: شعر هم شعر قشنگی بود نوعی رنجش و دلشکستگی در آن مشهود است . عاشق دل های شکسته ام !
3 : مردها بر عکس تصویری که از خود بروز داده اند از درون بسیار شکننده اند . به همین خاطر ، خیلی سریع به نا ملایمات زندگی واکنش نشان داده و عصیان می کنند . البته واکنش ها متفاوت و جورواجور است . برخی انتقام می گیرند ، برخی بی قید می شوند ، عده ای درمانده می شوند و مستاصل ، گروهی مبارزه می کنند و می مانند و برخی هم به همه مناسبات زندگی پشت پا می زنند .
عبید زاکانی کم کسی نبود . او وقتی نتوانست با این نا ملایمات بسازد رو به سوی هجویات اورد :
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
موفق باشید

سلام برزین عزیز
1.هیجان که خوبه !
2.این شعر رو بارها تجربه کردم و وقتی اولین بار خوندمش متعجب مانده بودم که چقدر همه چیزهاش شبیه منه !
3.ممنونم از چیزهائی که نوشتید ... اما زنها گاهی درمقابل ناملایمات هیچ کاری نمی تونن بکنند ... هیچ کاری ! نه می تونند عصیان کنند ،، نه می تونند انتقام بگیرن ، نه می تونن بی قید بشن ... ادامه می دن و دائما با خودشون با هویتشون با خواسته هاشون در جنگند ...
... و گاه احساس می کنی که دریغ است
با درد خود اگر بستیزی ....

...
گاهی وقتها خوبه آدم بزنه به سیم آخر !

آصف پنج‌شنبه 22 مهر 1389 ساعت 12:39

ههه مخفیگاتو اول بگو منم میگم ...

یک اتومبیل سپید و اتوبانهائی که هیچوقت هیچی نمی فهمند!

رئیس...! پنج‌شنبه 22 مهر 1389 ساعت 22:57 http://lalmoonigerefte.blogfa.com/

منظورت خیابان ولی عصره؟ من هم لابلای اون درختهای چنار بلند و بد قواره اش خاطره ها دارم و آه های سوزان.
این فاطمه خانوم مگه کجا رفته؟ چی شده پرنیان عزیز.بغضم ترکید با خوندن این پستت.

منظورم خیلی از خیابانهاست و ته کوچه های خلوت و گمنام و اتوبانهای بی در و پیکر !
متاسفم از اینکه اینقدر ناراحت شدی !

زهرا پنج‌شنبه 22 مهر 1389 ساعت 23:13 http://http://ghadimy.blogfa.com/

چه حس قرابتی ..شعروبغض ونم اشک وماشین واتوبان

وجنونی نجیبانه از جنس زنانه

سلام

سلام
ممنونم

نسرین جمعه 23 مهر 1389 ساعت 10:35 http://www.barfobaron.blogfa.com

واقا که اتوبان ها نمی دانند.

ایلیا جمعه 23 مهر 1389 ساعت 16:22

سلام.

نمیدانم.امروز آیا دیگر چنین کسانی هم یافت می شوند؟!
کسانی که سالی یک بار فقط برای لحظه ای یادشان بیاید که در مجاورت قلب بیهوده شادشان غمی به انتظار نشسته است از جنس تنهایی.غمی گریبان گیر که مفری از آن نیست!
روزی که نباید و در تاریکی مطلق تاریکخانه ای با سقف کوتاه و خروارها خاک شاید یادمان بیاید که ما انسانیم... .

ممنون

چرا که نه !
خواهی نا خواهی رنج خواهد آمد . تا به حال انسانی را دیده ای بدون رنج ؟!
من ندیدم ، هر کسی بالاخره رنجی از جنس خودش دارد.

فیاضی جمعه 23 مهر 1389 ساعت 21:20 http://zvm.parsiblog.com/

فوق العاده بود ...
مردها به غار خودشون میرن ! اونجا یه جای اسرار آمیزه !
هیچ کس آدرسشو نداره ! مردها اصولا توی غار زندگی میکنن و به ندرت میان بیرون ! فقط برای اینکه مطمئن بشن همه چی سر جاشه ... بعدشم دوباهر میرن توی غارشون !

سلام حاج آقا
صادقانه بگم ... تعجب کردم شما رو یهو اینجا دیدم !
این خوب نیست . غار تنهائی کمکی نمی کنه به آدم . برعکس خانم ها که همیشه یک دوست خوب و صمیمی واسه خودشون دارن . چرا آقایان اینقدر دیر به کسی اعتماد می کنند ؟!
ولی وقتی هم اعتماد می کنند خیلی صادق هستند .

فیاضی جمعه 23 مهر 1389 ساعت 21:41 http://zvm.parsiblog.com/

ببخشید من سلام نکردم ... علیکم السلام !
به نظرم چندان هم بد نیست !
این جزء ذاتیات و خصوصیات مردهاست ! اونها دوست دارن دغدغه ها و پیچ و خم هاشون رو خودشون حل کنن و باهاشو کنار بیان ! شاید این یه کم مغرورانه و گاهی احمقانه به نظر بیاد ولی خب اینطورین دیگه !
البته مردها احمق نیستندها ! :دی همونطور که خانمها هم اگر زود به کسی اعتماد میکنن ساده نیستند !
اینا تفاوتهای مردها و زنهاست ...
قشنگه ...
مزاحمتون شدم .

خواهش می کنم .
بعضی وقتها این خودشون خیلی خرابکاری می کنه !
قبول دارین ؟
...
اختیار دارید مراحم هستید شما .

فیاضی جمعه 23 مهر 1389 ساعت 21:57 http://zvm.parsiblog.com

امان از این « خودشون » !
پای « خودشون » که وسط باشه همه چی روی هواست !

دیدین ؟؟؟؟
پس من بی راه نگفتم !

فیاضی جمعه 23 مهر 1389 ساعت 22:04 http://zvm.parsiblog.com/


خوشحال شدم .
شبتون بخیر !

ممنونم
شب شما هم به خیر

فرخ شنبه 24 مهر 1389 ساعت 21:01 http://chakhan.blogsky.com

من به غار پناه نمیبرم به طبیعت و جنگل متوسل میشم . چند روزی با بوی علفها و برگها و صدای آب و چشمه و پرنده زندگی میکنم و برمیگردم. اگه این اتفاق نیفته ، میمیرم.
به هر حال زندگی یه خوابه ... ما در کنار همه ی کابوسها ، باید برای خودمون رویاهایی رو تدارک ببینیم.

چه خوشبختید که طبیعت و جنگلی دارید که پناه ببرید به آن . و با صدای آب و استشمام بوی علفها و برگها زیبائی زندگی انگیزه ی برگشتن برایتان باشد .
واقعا زندگی یک خوابه ؟ می بینم گاهی کابوسهایش چقدر پریشانم می کند!

فرخ شنبه 24 مهر 1389 ساعت 22:48 http://chakhan.blogsky.com

شما هم تنبلی نکنید و تصمیم بگیرید و به کوه و دشت برید ....
لازم نیست حتما اونجا دوست و آشنایی باشه .. در کنار روستایی محقر هم میشه به اندکی زیبایی و آرامش رسید .....
بله زندگی همش یه خوابه !! متاسفانه کابوسهاش خیلی بیشتر از رویاهاشه! ولی من تلاش میکنم تا در کابوسهاش ُ با یاد رویاهایی که دیدم خوش باشم.
... و نوستالوژی رو برای همین دوست دارم!

بله . لازمه کمی تنبلی ها و همچنین تلاشهای بی وقفه زندگی ماشینی رو کمی تعطیل کنیم و پناه ببریم به طبیعت زیبا .
تصور اینکه بالاخره این خواب به پایان خواهد رسید و پایانی بر این کابوسها وجود خواهد داشت چقدر می تواند امید بخش باشد.
اما رویاهای شیرینش هم دوست داشتنی هستند .... اگر چه بسیار کوتاهند !‌

کوروش چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 11:26 http://korosh7042.blogsky.com

دلتنگی ادمی جنسیت نمی شناسد اگرچه در این اتوبان
برای مردان دوطرفه است که گاه شرمی تاریخی چون معبری برای بازگشت است
و بغض می شود و فسردگی درون

ممنونم از شما کوروش عزیز که پستهای خیلی قبل هم توجه دارید.

چه تلخ ولی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد