فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

همزبانی هست تا برگویمش راز اندوه خویش را ؟

  

  

 

شعری از خانم غاده السمان شاعره ای از کشور سوریه آورده ام  . اگر چه می دانم همه قبلا خوانده و یا شنیده اند اما انگار هر بار خواندنش مرهمی ست بر دل زخم خورده ی زنان امروز  

 

اگر به خانه من آمدی برایم مداد بیاور مدادسیاه  

می خواهم روی چهره ام خط بکشم  تا به جرم زیبائی در قفس نیفتم  

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیافتم 

یک مداد پاک کن بده برای محو لبها  

نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان ، سیاهم کند ! 

یک بیلچه ، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم  

شخم بزنم وجودم را بدون اینها راحت تر به بهشت می روم گویا ! 

یک تیغ بده ، موهایم را ازته بتراشم ، سرم هوائی بخورد  

و بدون واسطه روسری کمی بیاندیشم !
نخ و سوزن هم بده ، برای زبانم . می خواهم بدوزمش به سق 

اینگونه فریادم بی صداتر است ! 

قیچی یادت نرود  میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم ! 

پودر رختشوئی هم لازم دارم برای شستشوی مغزی  

مغزم را که شستم ، پهن کنم روی بند  

تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجائی که عرب نی انداخت ! 

می دانی که؟ باید واقع بین بود ! 

صدا خفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر  می خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب  

برچسب فاحشه می زنندم بغضم را در گلو خفه کنم !  

یک کپی از هویتم را هم می خواهم برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد 

فحش و تحقیر تقدیمم می کنند ، به یاد بیاورم که کیستم  !

ترا به خدا اگر جائی دیدی حقی می فروختند برایم بخر تا در غذا بریزم  

ترجیح میدهم خودم قبل ازدیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند  

بیاویزم به گردنم و رویش با حروف درشت بنویسم : 

من یک انسانم ... من هنوز یک انسانم ... من هر روز یک انسانم ! 

 

سالها پیش مصاحبه گری ازدکتر علی شریعتی سوال کرد : به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟ شریعتی پاسخ داد : نمی خواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید ، فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگرد که چه لباسی برازنده اوست .  

اگر چه سخنان دکتر شریعتی در زمان خودش قابل احترام و قابل قبول بوده است اما امروزه گمان نمی کنم نیازی به اصلاح افکار باشد ! 

 

به ما می گویند چه بپوش ، چه رنگ بپوش ، چند متر بپوش ... به ما می گویند رنگ شاد ممنوع ‌ ...  خنده ممنوع !  ... حتی فکر کردن ممنوع !  

 

سراپایمان را با دقت ورانداز می کنند تا مبادا پوششمان با استاندارد تعیین شده شان مطابقت نداشته باشد غافل از کوله باری از درد که بر دوشمان به این طرف و آن طرف می کشانیم .  در صورتمان ... در چشمانمان خیره می شوند تا میزان آرایشمان را بسنجند غافل از رنجهائی که در عمق نگاهمان خانه کرده است .  

اما می خواهم بپرسم با افکارمان چه می توانند بکنند؟!!  ...  با احساساتمان چه ؟!    

در پشت رنگهای شاد شاید دلی خسته در تپش های مکرر روزانه اش تلاش می کند برای ادامه . شاید در پس بایدها و نبایدها انسانی دائما به دنبال هویتش است .   

تمام اینها به کنار ... گاهی آنقدر رنجها آن هم از جنس زنانه اش پر رنگ می شود که نمیدانم دردم از چیست ؟! یا دردم از کدام است ؟!

 

دائما در تلاشم آنقدر قوی گردم تا هر چیز ساده ای نتواند آرامشم را بر هم زند .  

آموخته ام درگیر نشوم سعی کنم  آهسته و آرام از کنار زشتی ها رد شوم و در خلوت خود هر چقدر دلم بخواهد اشک بریزم و عصبانیتم را مشتی کنم و در هنگام  تنهائی بر دیوارهای خانه ام بکوبم . در تلاشم ثابت کنم که یک ابزار نیستم بلکه در وهله ی اول یک روح میباشم با پیچیده گی های فراوان . 

آموخته ام که گاهی لازم است جسارت کرد حتی اگر کمرم زیر بار این جسارت خمیده گردد . 

تمرین می کنم نسبت به بی مهری ها بی تفاوت شوم .  

تمرین می کنم بگذرم ... از قضاوتهای نادرست ... بگذرم .  

تمرین می کنم بر حرفهای بی سرو ته و اظهار نظرهای خودخواهانه لبخند بزنم .  

تمرین می کنم خود را دریابم در گردابی دائمی به نام زندگی .  

 

و هر چه به خود واقف تر می گردم و هرچه خود را درمی یابم ... تنهاتر می شوم  و هر چه تنهائیم بزرگتر می شود انسان تر می شوم ...

تنهائی ها دردناکند اما دلم می خواهد آنقدر انسان شوم ... تا دیگر خداوند به زمین بازنگرداند مرا !

 

 

نظرات 28 + ارسال نظر
آصف یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 16:29

سلام خوبی...
شرمنده که نزاشتم چیزی...
الانم دارم برای (مرحله دوم از رسیدن به تلقین و رسیدن به ارزوهای خود...) دعوت میکنم دوستانو..بعد دعوت میام کامنتو میخونم..
مواظب خودت باپش پرنیان عزیزم

سلام
امیدوارم به همه ی آرزوهای خوبت دست پیدا کنی ... خیلی زود و خیلی غافلگیرانه
ممنونم ازت

پیمانه یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 17:19 http://peymanehjamshidi.blogfa.com

عزیز دلم. همیشه میخونمت و ببخش اگه کمتر چیزی برات مینویسم.
قلمت رو دوست دارم.

به روزم با ... سبز - سفید - قرمز

مرسی

mohammad یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 18:01 http://www.bya2.ir

فروش ویژه انواع فلش مموری اصل با گارانتی تعویض و در طرح های متنوع و زیبا به مدت محدود
خرید پستی و پرداخت درب منزل
* مژده به صاحبان وبلاگ ها و فروشگاه های اینترنتی*
پنل پستی رایگان + امکان همکاری در فروش و کسب درآمد برای شما
www.bya2.ir

آصف یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 20:27 http://sedaye-darya.blogfa.com

سلام پرنیان عزیزم
الان دارم واست نظر میدم قبل رفتن باشگام هستش (اخه بدنسازی میرم )
الان خوف خوندم کامنتتو و اونقدر قلمت زیباست که من فقط دارم استفاده میبرم از خوندنش...
منم دعا میکنم که شادی های زندگیت همیشه و به موقع بیاد که فکرشو نمیکنی چون اون لحظه زیباست ادمو غافلگیر کنه...
پرنیان عزیزم مواظب خودت باش و ارزوی سلامتی و خوشبخیت واست دارم

سلام
بر دوست ورزشکار !
مرسی آصف عزیز .... ممنونم .

ققنوس خیس یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 21:08

شعر زیبای نوشته شده رو همونطور که گفتی قبلن بارها خونده بودیم ...
بی خیال استانداردها و تفکرات دیگران ... لباس توی نوعی یعنی لباس تو !
...
سلام

سلام ققنوس عزیز
اگه کاندیدای ریاست جمهوری بشی با همین جمله های روشنفکرانه ات یه عالمه طرفدار واست جمع می کنم .
گذشته از شوخی ممنونم از همدلی و همزبانیت .
ای کاش مشکل فقط لباس بود ...

ویس یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 23:25 http://lahzehayenab.blogsky.com

آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ برای همه ی زن بودنم آآآآآخ خ خ مردم از این همه باید

در میان این بایدها گام نهادن و به جلو رفتن و دائما سردرگمی میان آنچه هست و آنچه میبایست بود .

ققنوس خیس یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 23:55

عصبانیم از تمام کسانی که می خوان به جای بقیه تصمیم بگیرن !

گاهی
...
ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می ماند ...

پاییز طلایی دوشنبه 12 مهر 1389 ساعت 11:15 http://paieze89.blogfa.com

سلام
صبح به خیر...

سلام
ظهر شما هم به خیر

ایلیا دوشنبه 12 مهر 1389 ساعت 20:52 http://no1but1.blogfa.com

زن به مانند شاخه های درخت طوبی ست.درختی که تنها در بهشت می روید و در زمین تنها یک شاخه از آن در خانه هایی وجود دارد که محبت اولین و آخرین انگیزه ی وجودشان است.
در خانه ها و در میان مردمانی که عشق را فهمیده اند و زیبایی را در قله قله های دنیای دنی چون اکسیری بی مانند در اعماق قلبشان نگاه داشته اند.
شاید همه ی اینها انگیزه باشد.انگیزه باشد برای آنکه بمانید و بدانید که زمین هست چون شما هستید.... .

ای کاش قدرش را بیشتر بدانند . متاسفانه همیشه وقتی چیزی را از دست میدهند تازه به ارزش آن پی می برند .
مرسی ایلیا عزیز مثل همیشه جملاتت پر از لطف و مهربانی ...

رئیس...! سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 01:27 http://lalmoonigerefte.blogfa.com/

گیرم که در باورتان به خاک نشسته‌ام
و ساقه‌های جوانم از ضربه‌های تبرهاتان زخم‌دار است
با ریشه چه می‌کنید؟

گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده‌اید
پرواز را علامت ممنوع می‌زنید
با جوجه‌های نشسته در آشیانه چه می‌کنید؟
گیرم که می‌کشید
گیرم که می‌برید
گیرم که می‌زنید
با رویش ناگزیر جوانه‌ چه می‌کنید؟

سلام ... مرسی

رئیس...! سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 01:28 http://lalmoonigerefte.blogfa.com/

علی شریعتی (ع)

مطلب فوق العاده بود حرف دل ما

ممنون از همدلی و هم زبانیت رئیس عزیز

آذرخش سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 08:13 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام دوست عزیز
ممنون از اینکه به وبلاگم سر زدی و نظر دادی و شرمنده که نظرها باید به تائید برسه و کمی اذیت شدی
شعر جالب و تاثیر گذاری بود. یاد شعری از سیمین بهبهانی افتادم که در مورد خانوم هاست. نمی دونم خوندیش یا نه.
نوشته خودت هم بی نهایت زیبا بود. متاسفانه مشکلات زیادی واسه خانوم ها توی جامعه هست

راستی شعر یه غلط تایپی داشت. "فیچی یادت نرود" "ف" رو اصلاح کن
موفق و پیروز باشی

سلام آذرخش عزیز
من عاشق خزان ...(از عطاءالله خرم) شده ام . مرا می برد تا انتهای کوچه های دلتنگی و کوچه های خاطره ها ...
اتفاقا کار خوبی کردی نظرات رو اول به تائید می رسونی .
از توجهت ممنونم الان اصلاحش می کنم .
از همدلیت و نظر لطفت هم ممنونم .

نرگس سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 08:36 http://w-infinite.blogsky.com

آنقدر انسان شوم ... تا دیگر خداوند به زمین بازنگرداند مرا

سلام خیلی عالیه بود حرف دل خیلیا ...

سلام نرگس جان
آره عزیزم حرف دل خیلی هاست ...
...
خدایا میوه ی کدام درخت باغت را گاز بزنم تا از زمین رانده شوم ؟!!

باران سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 11:25 http://baranjavid.blogfa.com

و به این ترتیب چقدر انسان بودن و زن بودن سخته !

بستگی به شانس داره ... کجا به دنیا بیای !
بعضی جاها انسان بودن خیلی دشوارتر می شه !‌

ز- حسین زاده سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 12:12 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام.
همسر مهربانم ، یک برچسب بزرگ که روی آن با خط درشت نوشته باشند: ( انسان ) برایم بخر ! نمی خواهم وقتی که از روی ادب به همکارخانمی در خیابان سلام می کنم چشمان از حدقه درآمده ی زاهد نمایان مرا متهم به عیاشی کنند !
یک جفت دستکش از جنس فلز برایم بباف ؛ اگر روزی از روی صداقت و عواطفی که در دل دارم با کسی دست دادم متهم به تماس غیر مشروع با نامحرم نباشم .
تابلویی هم لازم دارم که همیشه در دست داشته باشم ، روی ان نوشته باشند : اگر دست دادن با نامحرم مغایر انسانیت بود، کلمه ی خانواده در بسیاری از جوامع هیچ معنا و مفهومی نداشت و کانون خانواده متلاشی می شد ...

سلام
واقعا ممنون از این کامنت زیبایتان
از درد دل مردانه تان ....

متاسفم که دنیایشان با دنیای ما فرسنگها فاصله دارد ...
از خواندنش اگر چه درد بود اما .... از خواندنش خوشحال شدم !‌
برای همدلی و همزبانیش ...

پاییز طلایی سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 12:15 http://paieze89.blogfa.com

زن هم یک انسان است...یکی از هزاران اشرف مخلوقات...و یک انسان،خود،تصمیم میگرد که چه لباسی برازنده اوست...
آرام باش دوست خوب من...خواهر صادقم! ...و آنگونه که خود گفتی به دیگران هم بیاموز:
"دائما در تلاشم آنقدر قوی گردم تا هر چیز ساده ای نتواند آرامشم را بر هم زند ..."
پاینده باشی و سربلند...همیشه!

اول از همدلی شما ممنونم . دلتنگی هایم را تقسیم کردم اینجا با دوستان خوبم ... حرف زیاد بود برای گفتن . اما به قول شاملو ارزش بعضی از حرفها به نگفتن آن است . دلتنگ بودم برای آنچه که نوشتم و برای آنچه که ننوشتم . هر چقدر هم سعی کنیم قوی باشیم گاهی کم می آوریم .

برای همه چیز ممنون ...
ضمنا یه جائی در مورد پیرمردها و جوانها و لاک پشتها مطلبی رو خوندم ... فکر کنم یه کم اغراق آمیز بود!‌
و تشکر برای ... برای همه چیز دیگه !

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 12:27

زن در اوستا
گات‌ها دارای «پنج» بخش است که روی هم به هفده «هات» وابخشیده شده است و چون نگینی در میان «یسنا» نخستین بخش اوستا جای دارد. بخش پنجم گات‌ها که در برگیرندهٔ هات(:فصل) 53 یسنا است، داستان ود(:ازدواج) جوان‌ترین دختر زرتشت «پورو چیست» آورده شده است. داستانی که به چندین هزار سال پیش بر میگردد، از چند دیدگاه دارای ارزش و پیام فراوان است. نخست جایگاه پیوند زناشویی در فرهنگ ایرانی را بازنموده که پایه شکل گیری خانواده است و پی آن شوند بوجود آمدن همبود(:جامعه) سالم و کامروا خواهد شد، و دوم آنکه روشن کنندهٔ حقوق والای یک زن در کیش ایران باستان است. برابر با بندهای گوهربار اوستا زرتشت به دخترش پسری را پیشنهاد می‌کند که پیرو راستی و منش پاک است و روی پیشنهادش هیچ پافشاری نمی کند و او را رها میگذارد که با اندیشهٔ آزاد شوی آینده خویش را گزینش کند. اشو زرتشت به او چنین میگوید:

یسنا 53 بند 3: «و تو ای پورو چیست، ای جوان‌ترین دختر زرتشت از خاندان هچت اسپ، من که پدر تو هستم، (جاماسپ) را که یاور دین مزداست از روی راستی و منش پاک به همسری تو برگزیده ام، اینک برو با خردت مشورت کن و در صورت پسندیدن او، با عشق پاک در انجام وظیفهٔ سپنتای(:مقدس) زناشویی بکوش»

پورو چیست پس از گفتگو با جاماسپ و اندیشیدن ژرف و شناخت، پیوند را می پذیرد و میگوید:

یسنا 53 بند 4: «ای پدر، پس از ژرف اندیشی، من جاماسپ را پسندیدم و دوست دارم و با ته دل به او مهر خواهم ورزید و او را به عنوان شوهر آینده خود مانند پدر و بزرگ تر و راهنمای خود میپذیرم. بشود که مزدا اهورا بخشش نیک اندیشی را همیشه بهرهٔ ما سازد.»

سپس اشو زرتشت در جشن اروسی(:عروسی) پوروچیست برای باشندگان به ویژه نو همسران چنین اندرز داد:

یسنا 53 بند 5: « ای نو اروسان و دامادان روی سخنم با شماست، به اندرزم گوش دهید و گفتارم را به یاد بسپارید و با غیرت در پی زندگانی پاک منشی برآیید. هر یک از شما باید در کردار نیک و مهرورزی بر دیگری پیش دستی جوید تا این زندگانی سپند زناشویی را با شادی و خرمی به پایان رسانید.»

این داستان روشن کنندهٔ برابری زن و مرد در همبود گاه چندین هزار سال پیش ایران باستان است. خواست بانوان چه تا آن هنگام که در خانه پدری بوده اند چه پس از ازدواج گرامی بود و آنان آزاد بودند تا خود راه خود را برگزینند. در زمانی که پیرامون ایران زن را کنیز میدانستند و یا زنده به گور میکردند.

مطلب بسیار قشنگی بود و من اولین بار بود می خواندم

نامتان را فراموش کرده اید بنویسید و بسیار علاقه مندم بدانم نویسنده ی این کامنت باارزش کدامیک از دوستان میباشند.

فیروزه سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 12:33

نظرم شاید دلنشین نباشد اما میگممیدونی معتقدم!...تاکید میکنم معتقدم هر کجا وهر وقت با طبقه بندی مواجه شویم وبخواهیم متکی به آن قدم برداریم عقب میافتیم وخراب میکنیممبارزه به عمل است نه مبادله هم نظری!!!!نظرات یکسان گروه تشکیل میدهد که با توجه به ظاهر بینی رایج گروه در گروه را تحمیل میکندتا حالا نشده بتوانم کسی را با حرف پر از استدلال ویا نمایش ظواهر قانع کنماستادم توصییه کرد بندازش تو میدان!....اطاعت کردم و از شر شعایر خلاص شدم.....انجا که فرمان میشنویم معمول میگردد نشناخته وارد شدیم

فیروزه عزیز روشت هنوز هم برای آشناست و حرفهایت در وبلاگ قبلیم رو هنوز به یاد دارم . اتفاقا خیلی هم دلنشین است .
اما خدا نکند که با آدمهائی برخوردداشته باشی که فقط برای اینکه خودت تحلیل نروی مجبور باشی ظاهرا سکوت کنی .
کسانی که اصلا نمی دانند منطق چطوری نوشته می شود ....
بذار برایت خاطره ای را تعریف کنم روزی در میدان توپخانه برای تهیه وسیله ای رفته بودم آن هم برای اولین بار به تنهائی و با مترو . بیشتر برای کسب تجربه !
از ایستگاه مترو که وارد میدان شدم به یکی از برادران گشت ارشادنزدیک شدم و آدرس خیابانی که معروف به پشت شهرداری بود را پرسیدم ایشان هم فرمودند بیائید تا نشانتان دهم و بنده را کردند در ماشین گشت ارشاد به دلیل اینکه اندازه پالتوئی که پوشیده بودم در حد استاندارد تعیین شده شان نبود چند سانتی کوتاه تر بود!
فقط سکوت کردم و منتظر ماندم ببینم چه خوابی برایم دیده اند ولی با چه صحنه های دردناکی روبرو شدم برخوردهای غیر انسانی با دختران جوانی که از آمدن در ماشین گشت ممانعت می کردند .
بعد متوجه شدم هر کسی از مقابلشان عبور می کرد با دلیل و بی دلیل می گرفتند تا آمارشان را پر کنند .
در اینجور مواقع چه می توان کرد ؟ به غیر از سکوت و خون دل خوردن ؟!
همیشه از سیاسی نوشتن شدیدا پرهیز می کنم اما فکر نمی کنم این مطلب خیلی سیاسی محض باشد بیشتر درد اجتماعیست !‌

بله قبول دارم حق را باید گرفت کسی نمی آید دو دستی تقدیم کند که تورو خدا بیا حقت رو بگیر .
بر حسب اتفاق یک ای میل یکی دوساعت پیش از دوستی دریافت کردم که برایم جالب بود . طی کامنت بعدی می نویسم و میذارم که بخونی و شاید اگر دوستان دیگر هم علاقه مند بودند و فرصت داشتند بد نباشد یک بار خواندنش .

فتح باغ به فیروزه سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 14:32

گویا هنوز در جامعه ما:
دختر بودن یعنی کله قند و لی لی لی لی..........
دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های درپیت
دختر بودن یعنی همونی باشی که مادر وخاله وعمه ت هستن
دختر بودن یعنی " دخترو رو چه به رانندگی؟ " تو باید چرخ خیاطی برونی!
دختر بودن یعنی " شنیدی شوهر سیمین واسش یه سرویس طلا خریده 12 میلیون؟"
دختر بودن یعنی باید فیلم مورد علاقه تو ول کنی پاشی چایی بریزی
دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن
دختر بودن یعنی حق هر چیزی رو فقط وقتی داری که تو عقدنامه نوشته باشه
دختر بودن یعنی "چه معنی داره عکس گذاشتی تو پروفالیت؟ (حتی باحجاب!)
دختر بودن یعنی " به بابات گفتی؟" داداشت راضیه؟!Bfتون ناراحت نمیشن؟! رئیس اداره چی؟!!!
دختربودن یعنی " برو تو ، دم در وای نستا"
دختر بودن یعنی تو گرما لباست 4 متر و نیم پارچه ببره که مردان به گناه نیفتن!
دختر بودن یعنی " تا حالا کجا بودی ؟"
دختر بودن یعنی "کجا داری میری؟"
دختر بودن یعنی " تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم "
دختر بودن یعنی "کی بود بهت زنگ زد؟! با کی حرف میزدی؟" گوشیتو بده ببینم!
دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس کشیدن !
دختر بودن یعنی بگی: "کاشکی منم پسر بودم !!!!!!!!!!!!!!!!"(پاک کردن صورت مسئله و بزرگترین توهین به خودت)
دختر بودن یعنی بگی: "تو مردی میتونی اما من که....!"
دختر بودن یعنی " خیلی خودسر شدی"(ترجمه: خجالت نمیکشی از مغز و سر خودت استفاده میکنی؟!!!)
دختر بودن یعنی سوار دوچرخه میشی؟ بگیریدش!!! اما اصلآ ناراحت نباش چون اجازه داری ترک موتور شوهرت بشینی! ! !
دختر بودن یعنی مجرم بودن (کافیه دست داده باشی به یک پسر پس ارتباط نامشروع داشتی که حد(شلاق) داره ! گرچه ممکنه این دنیا لو نرفته باشی اما اون دنیا حتمآ مجازات میشی ! ! !
دختر بودن یعنی "خوب به سلامتی لیسانس هم که گرفتی دیگه باید شوهرت بدیم"
دختر بودن یعنی هندونه نبریده که باید قاچ بشی تا معلوم شه فاسدی یا نه!
دختر بودن یعنی گلابی بودن !
دختر بودن یعنی دائمآ هلو بودن ! البته هلوی پوست کنده با اپیلاسیون کامل!
دختر بودن یعنی سالها بشین تا شاید یه روز یه سبیل کلفت بیاد زنگ درخونتونو بزنه و ببرتت ایشالآ خوشبخت میشی ننه !
دختر بودن یعنی 40 سالت شده هنوز داری میگی :"ایشالا وقتی رفتم سر خونه زندگیم... !" یکی نیست بگه بابا زندگی تو 40 ساله شروع شده تا حالا چه گلی به سر خودت زدی؟ چه لذتی از زندگی بردی؟ حتمآ باید بشینی تا یکی دیگه بیاد تورو خوشبخت کنه؟! ! !
دختر بودن یعنی بر بدن خود حقی قائل نبودن! یعنی سوء تغذیه برای مانکن شدن!
دختر بودن یعنی یه مرد چند میلیون ازت بگیره و دماغتو قصابی کنه تا یه مرد دیگه خوشش بیاد البته اگه در این راه شهید نشی!
و در مقابل سالها پز دماغ پهن و زشت bf گرامی یا شوهرتو بدی و بگی وای چقدر مردونه اس دماغش! هیچ کاری لازم نداره!
دختر بودن یعنی بکارت! ! ! یعنی بابا تو را بکارت! و آب دهد تا رشد کنی و رسیده شوی و چیده شوی و در بسته بندی ات بمانی
تا شاید مشتری بیاید و .....
دختر بودن یعنی خواستگاره از بابات میپرسه: خوب حاجی حالاجنسو ازبچگی واسم آکبند نگه داشتی ایشالا؟! خط و خش که نداره ها؟!!! لازمه ببرم معاینه فنی؟! پزشک قانونی؟!!! و بابات میگه برو حالشو ببر خیالت تخت! مورد داشت پس بیار جنس بد بیخ ریش صاحبش !
دختر بودن یعنی آنچنان شستشوی مغزی بشی که به مصادیق ظلمی که بهت شده افتخار هم بکنی !
دختر بودن یعنی حتی توهم بکارت اینترنتی!!!!! با نداشتن add list !!!
دختر بودن یعنی توهم نجابت اینترنتی!!! با نذاشتن عکس!!!
دختر بودن یعنی از شوهرت متنفری اما شبها تمکین و تمکین! ! !
دختر بودن یعنی بگی: "بیچاره داداشم معلوم نیست زن گرفته یا شوهر کرده !" (نتیجه: ته دلت خودت هم قبول نداری که حقوق مساوی با مرد داری!
دختر بودن یعنی متوجه نیستی داری به بدبختیهات دامن میزنی وقتی میگی: "واه واه دختره رو ببین چه لباسی پوشیده خجالت هم خوب چیزیه! ! "
دختر بودن یعنی داف بودن البته داف بی گاف!
دختر بودن یعنی ضعیفه بودن ! و دائم به دنبال سایه بالا سر (همون آقابالاسر) گشتن
دختر بودن یعنی bfت یا شوهرت تو خیابون با یه بنده خدا درگیر میشه و با فحاشی میگه: مگه نمییبینی صاحاب داره! و تو قند تو دلت آب میشه از اینهمه صاحاب داشتن! ! !
دختر بودن یعنی گاهی تخفیف مجازاتت از سنگسار به اعدام! ! !
برو حالشو ببیر دیگه چی میخوای از این اجتماع دختررررررررررررر؟!!!
و در نهایت دختر بودن یعنی اگر این مقاله رو یک زن نوشته بود با خیال راحت در موردش فکر میکردی اما الان میپرسی: آقا حالا شما خودتون واقعآ به این حرفا عقیده دارین؟!!!!(ترجمه: بابا این مردها همشون....)
یعنی حتی در تصورت هم به وجود چنین افرادی با شک نگاه میکنی!
اما انتظار داری در واقعیت وجود داشته باشند!
کاش این دل نوشته تلنگری باشه واسه اون دسته از دخترها و مادران آینده که هنوز نمیدونن چقدر توانایی تغییر این واقعیتهای تلخ اجتماعی رو دارن .
حتی اگر فقط یک دختر مونده باشه که هنوز حقوق انسانی خودش رو نمیشناسه و نوشته من بتونه کمترین اثری بر او داشته باشه
من به مقصودم رسییده ام.
فراموش نکن:
تا حقی برای خود قائل نباشی کسی به تو حقی نمیدهد

توضیح :
نویسنده ی این کامنت من نیستم . این متن را طی ای میلی توسط دوستی امروز دریافت کردم که نویسنده اش هم ناشناس می باشد.

زهرا سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 14:35 http://http://ghadimy.blogfa.com/

وآنگاه ...

تمرین میکنم خود را دریابم در گردابی دائمی بنام زندگی

سلام زهرا عزیز

مواظب باش به تنهائی اگه رسیدی ، تنهائی هاش زیاده .... !

فیروزه سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 15:09

پری کوچکی را..........
وقتی از بی وفایی مردها قصه ها میشنوم ...وقتی از ظلم رفته میشنوم یا میبینم ...وقتی از خیانت و و و و و
نمیدونم چرا به این نکته میرسم که هیچکدام به تنهایی غالب نیستظلم با مظلوم وشر به اسم خیر و عشق به خاطر من !.....خیانت دو سو دارد. هیچ مردی بدون زن خیانت نمیکند. هیچ ظلمی بدون نیاز به ابراز مظلومیت زاده نمیشود. ...به من هم گیر دادند . منهم آنچه دیدی را دیدم ...اما آنالیز دوسوی نشان میدهد که هردو طرف به نوعی به خواسته رسیدند. من نشان دادم چه ظلمی حاکم وا«]ا فهمانند تا من اینگونه مبارزه میکنم از خری که یافتند پیاده نمیشونندخنده دار است چون سالیان درازیست که از شیوه جواب نداده بهره میگیریم ...تخریب ، تحقیر. منم منم . من بهترم ...........هرجا خطایی دیدی بدان تعصب و.......

پری کوچک غمگینی را ...
قبول دارم در مورد خیانت دوسویه است اما اون یه بحث جدائیه . من نظرم در مورد نگارش این پست خیانت نبود .

این سیاستی هم که در پیش گرفته شده بالاخره تاریخ مصرفی دارد!

راستش انگیزه نوشتن این پست دلخوری بود که به واسطه ی سوالی که از یک آقا شنیدم و قلبم را به درد آورد و تمام کدورتهائی که سعی می کردم سریع به دست فراموشی بسپارمشان ناگهان پررنگ شد . نوشتم که شاید کمی سبک شوم اگر چه این پست حاوی حرفهای ناگفته ی بسیاریست . اما از جوابهائی که گرفتم حالم خیلی خوب شد .
از خواندنشان خوشحال شدم ومرهمی بود بر دردهای بی درمان .

آفتاب سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 16:19 http://aftab54.blogfa .com

سلام عزیزم ُخوبی ؟
یه مدتی یه گرفتار م بببخشید دیر اومدم
مطلبت رو خوندم مخصوصا اون قسمتی که در مورد سخنان شریعتی نوشته بودی
یه کتاب جدید ازش چاپ شده به نام نوشته های خاکستری
وقتی به عمق مطلب نگاه می کنی واقعا برای فرهنگ بعضی ها که فقط جنبه ظاهر رو میبینند تاسف میخوریم ...
این خانم سوریه ای رو هم من نمیشناختم ُخیلی جالب بود

سلام آفتاب عزیز
امیدوارم گرفتاری ها از نوع خیر باشه ... یا حداقل شر نباشه !

مرسی عزیزم .

پاییزطلایی سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 18:42

معبودا. مرا به بزرگی چیز هایی که داده ای آگاه و راضی کن. تا کوچکی چیز هایی که ندارم ، آرامشم را بر هم نزند . ...
.
قرار شد شما آرام باشید!
مثل باران...مثل پاییز!
.
و آخرشم
منم واسه همه چیز ممنون...بیشتر!

راستش امروز مدل طلبکاری با خداحرف زدم ...
رفتم کنار پنجره و به آسمان نگاه کردم ببینم بالاخره خدا از توی آسمونا شاید یه نگاهی به این پائین ها بندازه بهش گفتم : حرف حسابت چیه تو ؟ هان؟!
شما چقدر مودبانه باهاش حرف زدی ولیا !
آخه اون چیزا کوچیک نیستن . می دونی ؟ما توقعمون زیاده یه کم !
...
بگذریم از شوخی
دعای قشنگی بود .
باشه ... مثل باران ... مثل پائیز .

پاییزطلایی سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 18:51

و من میدونم
که شما میدونید
که خدامون
اینجوری درددل کردن صادقانه رو(و البته سابقه دار!)
خیلی بیشتر از حرفای قلمبه سلمبه
دوست داره!
.
ما منتظر پست جدیدیم بانو!

پس امشب یه دعوای اساسی باهاش می کنم ... حالا ببین !
...
پائیز طلائی عزیز در مورد پست جدید ... هنوز از حس و حال این پست نیومدم بیرون ...

پاییزطلایی سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 18:57

منم واسه همین خواهش کردم یه پست جدید بزنین!
به حرمت پاییز...با خاطرات باران...
.
.
در مورد دعوا با ایشون هم
والا من تضمین نمیکنم نتیجه و عاقبتشو
حالا خود دانید!

همیشه اون غالبه و ما مغلوب .... همیشه

پاییز طلایی سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 21:50

و حکایت این غالب و مغلوبی...
و اینکه آدم دوست داره همیشه جلوی کسی که عاشقانه دوستش داره...
همیشه کم بیاره!
عاشق،غایت آرزوش،باختن هرچی که داره به معشوقشه...
مگه نه؟!

نه بــــــــــــابــــــــــا ، دوست نداره !
...

کسی که عاشقه هیچوقت کم نمی یاره . تمام زندگی و هستیشو می ذاره به پای معشوق ... ولی آره گاهی فکر میکنه داره کم میاره .

پاییز طلایی چهارشنبه 14 مهر 1389 ساعت 11:34

گفتم:
"و اینکه آدم دوست داره همیشه جلوی کسی که عاشقانه دوستش داره...همیشه کم بیاره!"

نگفتم که: کم میاره یا نه!...گفتم؟!!
منظورم به واقع این بود که همیشه کمه!...ناکامله...
می بازه تا بدست بیاره...
تا کامل بشه!
ولی خداییش سخته!!!

حق با شماست .

پاییز طلایی چهارشنبه 14 مهر 1389 ساعت 16:03

حق نگهدار شما...(گل)

تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد