فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

معصومیت کودکی

 


ای هفت سالگی 

ای لحظه ای شگفت عظیمت 

بعد از تو هر چه رفت درانبوهی از جنون و جهالت رفت 

بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن میان ما و پرنده 

میان ما و نسیم 

شکست .

بعد از تو آن عروسک خاکی 

که هیچ چیز نمی گفت به جز آب ...

در آب غرق شد . 


بعد از تو که جای بازیمان زیر میز بود

از زیر میزها به پشت میزها و از پشت میزها به روی میزها رسیدیم 

و روی میزها بازی کردیم 

و باختیم ، رنگ تو را باختیم ... ای هفت سالگی 



و هرگز برنگشت آن معصومیت های کودکانه ،

آن قهر و آشتی های بی کینه ،

آن شادی های ناتمام از گرفتن یک آب نبات چوبی 

و آن قلبهای بزرگ در کالبدهای کوچک 


پی نوشت : تصویر بالا شکار یه لحظه ... سواحل دریای مازندران نوروز 89  . آنقدر عکس از کودکان مختلف در شکلهای مختلف گرفته ام که نمی دانستم کدام را انتخاب کنم .   

نظرات 22 + ارسال نظر
وبساز پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 16:52 http://www.2websaz.co.cc

سلام چهار حرف داره عشق سه حرف داره گل دو حرف داره اما تو حرف نداری

جاده ی زندگی نباید صاف و مستقیم باشد و گرنه خوابمان می گیرد دست اندازها نعمتند
میدونی؟ اگه صخره و سنگ تو مسیر رودخونه نباشند صدای آب اصلا قشنگ نیست.......

راز موفقیت را نمیدانم اما راز شکست در راضی نگه داشتن همگان است

اگه غمگین بودی واحتیاج به درد دل داشتی خبرم کن.بهت قول نمیدم بخندونمت ولی این قول رومیدم که باهات گریه کنم

یک نفر . . .
یک جایی . . .
یک وقتی . . .
تموم رویاش . . .
لبخند تو بودی . . .
پس یک جایی . . .
یک وقتی . . .
با یک لبخند یادش کن

وبساز ابزار وب نویسان جوان
جدیدترین کذهای موزیک

محمود پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 16:57 http://paieze89.blogfa.com

و آن قلبهای بزرگ در کالبدهای کوچک ...
.
خدا رحمت کنه حسین پناهی رو
بیخود نبود تا آخرین نفس میگفت:
من میخوام برگردم به کودکی...
.
کاش میشد لحظه ها رو پس گرفت!

با تمام پاکی ها و معصومیتش و با تمام زیبائی هایش هرگز حاضر نیستم برگردم به کودکی . هرگز حاضر نیستم دوباره این راه دشوار را طی کنم .
اما همواره به خوبی از آن یاد خواهم کرد ... هر روزش را .

محمود پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 17:12

وقتی کودک بودم
زمین همین زمین بود
وآسمان همین.
شگفتا اما پر از پروانه!
وشیشه ی هر پنجره خورشیدی داشت ولبخندی.
هوای باغچه بهترین صبحانه بود.
همه چیز ازلی
همه چیز ابدی...
بابا تاهمیشه بابا بود.
در کودکی بزرگی تنها به بلندا بود.
ومهربانی به لبخند...
از استادموسوی گرمارودی

به راستی چرا باغهای کودکیمان اینقدر پر از پروانه بود ؟؟؟

محمود پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 17:24

شاید...
گم شدیم ما شاید
پشت غرور بزرگی
و ترس از رسوایی
و جهالت هم رنگی با جماعت!

شاید همه اینها و خشونت های زندگی نیز معصومیتهایمان را کم رنگ تر کرد.

ققنوس خیس پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 17:24

وقتی که بچه بودم

خوبی، زنی بود که بوی سیگار می‌داد

و اشک‌های درشتش از پشت عینک

با قرآن می‌آمیخت

آه آن روزهای رنگین

آه آن روزهای کوتاه

وقتی که بچه بودم

آب و زمین و هوا بیشتر بود

و جیرجیرک شب‌ها در خاموشی ماه

آواز می‌خواند
وقتی که بچه بودم ! غم بود ! اما کم بود !!

تصور کن کودکی که خیره شده است به زنی با عینک و اشکهای پشت آن و زنی که بوی سیگار می دهد ... دلت می خواهد بقلش کنی و ببوسیش با تمام معصومیتهایش و کنجکاویهای ساده ی کودکانه اش . کودک را می گما !

من بچه که بودم یه همسایه داشتیم یه مادر بزرگ داشتند خیلی پیر توپول موپول و عینکی از این عینکهای خیلی ذره بینی و من گاهی می رفتم پیشش برام قصه می گفت این شعر منو یاد او خانوم می ندازه و اون روزهای عجیب و دور ....

وقتی که من بچه بودم،
زور خدا بیشتر بود

وقتی که من بچه بودم،
بر پنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند؛

ققنوس خیس پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 17:26

من بیشتر دوست دارم از آدم بزرگها (یعنی 4 سال به بالا) عکس بگیرم که می مانند تا آدم ازشان عکس بگیرد ...
آدمهای خیلی بزرگ را هم دوست دارم سوژه کنم ولی حیف که متاسفانه تو ایران فک کنم نشه یجورایی

اتفاقا من اینقدر دوست دارم هی بشینم یکی ازم عکس بگیره !!!!

عکسهای یک دفعه ای که اصطلاحا بهش می گیم بی هوا ! قشنگتر می شه من وقتی می خوام عکسهای دسته جمعی روی سه پایه و اتوماتیک بگیرم می ذارم روی سه یا چهار تا عکس و اون عکسهائی که بعد از اولی گرفته می شه همیشه قشنگتر می شن چون همه حالتهای طبیعی تری دارند . گرچه دیگه دستم رو شده و همه می دونند ...


سوژه های خطرناک از ادم گنده ها ؟

ققنوس خیس پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 18:49

عکسهای بی خبرم که خوراکمه ... عکس پروفایل خودم چون بیخبره دوسش دارم
خودم هم خیلی عکس بیخبر از دوستان می گیرم ... دست منم رو شده دیگه !

عکس خوبیه .
من هر مسافرتی که می رم حدود 350 تا عکس فقط چاپ می کنم ... از در ، دیوار ، زمین ، آسمان و طبیعتا مورد اعتراض هم قرار می گیرم اما بعد که کمی زمان میگذره همه راضی هستند !!!

مسافر پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 19:47

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت :

برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ… !


شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد

مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم


شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !


شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه

شما یادتون نمیاد ساعت ۹٫۳۰ هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم:گجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا…لالالالایی لالا

..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه…جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا

شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون

این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله !

شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما

بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون


شما یادتون نمیاد آلوچه و تمره هندی ، بستنی آلاسکا, همشون هم غیر بهداشتی !


شما یادتون نمیاد تقلید کار میمونه…میمون جزو حیوونه !

این جمله حرص درار ترین جمله بود تو اون زمان !


شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد !

شما یادتون نمیاد کارت صد آفرین می‌دادن خر کیف می‌شدیم

هزار آفرین که می‌دادن خوده خر می‌شدیم !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم،

بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم

مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم !


شما یادتون نمیاد ، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه

میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم !


شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا

می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !


شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم !

شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد !


شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره،

بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون !

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما

می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود

نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم،

بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم !


شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی

بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم،

همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !


شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم.

بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد

بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!


شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو !

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن

از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی !

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم !

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت،

یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه !


شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه.

کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده،

میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه…

بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا

با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم !

یادش بخیر . . .
منبع :

http://dogme.blogfa.com/

محشر بود... الان دیگه همش رو یادم میاد .
سلام
غیبت داشتینا !

برزین پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 20:32 http://naiestan.blogsky.com

سلام
دنیای کودکی دنیای بزرگی است برخلاف بعضی ها که آن را کوچک فرض می کنند .
زیبا ترین تصویر ، تصویری از آسمان شب های ذهن یک کودک است که خواب شیرینش را با لالایی ستاره ها آغاز می کند و زیباترین احساس هم احساسی است که در آن کودکی برای تنهایی ماه در آسمان احساس دل تنگی به او دست می دهد .

سلام
چقدر قشنگ بود ... مرسی

فیروزه پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 21:33

با کودکی هشت ساله مناظره کردم و مفتضح شکست خوردمآبنات کیلویی چند؟...یک کودک شش ساله هم با اسلحه گرم پدر وجد وابادش رو به گلوله بستولی چه کنم که عاشقشان هستم و مدام باج میدهمیکبار یکی به من اعتراض کرد که چرا فیلم دوربین را حرام پرنده و چرنده وآسمان وریسمان میکنی ؟ گفتم شکار لحظه است. به کتش نرفت مجبور شدم!...قید میکنم مجبور شدم بگذارمش وسط یک دشت واز کل دشت عکس بگیرم وقتی نشانش دادم وخود را از مورچه کوچکتر دید فقط خندید. بعد از آن تا دور بین را دستم میدید فرار میکرد ...خدا بیامرزدش عاشقش بودم اما او نامردی کرد مرا تنها گذاشت

واقعا از یه بچه ی هشت ساله شکست خوردی ؟؟ باورم نمی شه ! اون چه وروجکی بوده که تونسته تو رو فتیله پیچت کنه!!! باید ببینمش

روحش شاد ... یک نقطه توی یک عکس ولی یک عالمه خاطره !

آفتاب پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 23:38

سلام
من کودکی خیلی خوبی داشتم
الان که بچه های این دوره رو میبینم اصلا نمیشه بازمان خودم مقایسه کنم ...
سرشار از نیرو و توان بالا و بی نهایت شیطنت می کردم
خصوصا از زمانی که وارد دوره راهنمایی شدم !
الانم که سالها گذشته اطرافیانم همیشه از بچگی من صحبت می کنن و پسرم باور نمیکنه که مادر به این شیطونی داشته
همیشه از من میپرسه مامان راست میگن خیلی شیطنت می کردی ؟!

سلام
بچه های شیطون در بزرگی خیلی باهوش و خلاق می شن .
چقدر بعضی خاطرات دور می شن ... انگار که واقعیت نداشتند.
حتما تو هم بهش می گی نه اصلا !

زهرا جمعه 2 مهر 1389 ساعت 08:54 http://http://ghadimy.blogfa.com/

سلام .اونقدر کودکی خوبی داشتم که گاهی فکر می کنم تو باغ خاطراتش گم شدم ودیگه بیرون نیومدم .
هنوز هم مثل مسافر کوچولو حیران کارای آدم بزرگا میشم ودر حسرت معصومیت کودکیم.

عکس زیباییست .من هم عکس گرفتن اتفاقی دوست دارم

سلام
مرسی زهرا جان

محمود جمعه 2 مهر 1389 ساعت 15:16

سلام
دلم تنگ شده براش:
http://www.bidel.ir/IMJ/62.jpg

کاش می دونستم چه رازیه ؟

محمود جمعه 2 مهر 1389 ساعت 17:13


سلام
چند ده بار آمدیم!
تشریف نداشتید بانو!

کجا قربان؟

ویس جمعه 2 مهر 1389 ساعت 22:31

عاشق بچه ها هستم چون همیشه خودشون هستند.نمی خوان به هیچکس چیزی را ثلبت کنند.

یاد یک حیاط پر از یاس امین الدوله ویک حوض افتادم .که چقدر دورش بازی می کردیم و جیغ مادرمونو در می آوردیم که نیفتی تو آب.حالا توی دریای زندگی غرق شدیم هیچکس هم حواسش به ما نیست که داریم از دست می ریم.

من که هستم

آذرخش شنبه 3 مهر 1389 ساعت 08:09 http://azymusic.persianblog.ir/

آخ یادش بخیر بچگی
همه چی اون زمون رو دوست دارم غیر از مدرسه رفتنشو
با اینکه از مدرسه رفتن بد میومد مجبور شدم بیست سال درس بخونم(رفوزه نشدما)
همه بهم میگن فکرت خرابه و ذهنت بیمار.
اما خدایی این عکسه رو ممکنه ف ی ل ت ر کنن.
بخاطر فاصله بین ژاکت و شلوار و ....
شوخی بود به دل نگیر
عادت کردیم به ندید بدید بودن

سلام
البته هیچ بعید نیست فیلتر کنند . واسه یکی از پستها یک عکس از یک زوج چینی گرفته بودم که کنار همدیگه روی کشتی نشسته بودند فیلترش کردند !‌

مدرسه رفتنش هم خوب بود. شیطنتهاش خیلی خوب بود.

فرید شنبه 3 مهر 1389 ساعت 09:04

معصومیت کودکی.... معصومیت فراموش شده..... پاکی لحظه های بی غرور و آبی.... سرشار از خود.... مملو از خدا.... لبریز از حال و دور از بی خودی مدام قال....
و بهترین آرزوها ...
امیدوارم دوباره کودک شویم....
دوباره خودمان شویم....
... . و این همان دلتنگی برای خودمان ست.
یا حق

سلام
مملو از حال و دور از بی خودی ....
مرسی

آصف شنبه 3 مهر 1389 ساعت 11:48

میبینم از سواحل شهرمون توی تصویرت گذاشتی ایول دمت گرم
زیبا بودش مثل همیشه پرنیان

نمی دونستم !
مرسی

ققنوس خیس شنبه 3 مهر 1389 ساعت 15:20

patina شنبه 3 مهر 1389 ساعت 17:04 http://patina.blogsky.com

سلام پرنیان عزیزم
خیلی زیبا بود مرسی گلم
پیش منم بیا

سلام
حتما میام پاتینا عزیز

هومن یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 07:02

کاش اندکی از آن معصومیت ها را به یادگار پیش خود پنهان می کردم ، برای روز مباد.....

سلام
مطمئنا کرده اید .

Mw چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 11:05 http://www.mw7.blogfa.com

آری،،
7های زیادی در زندگی ِ مان رنگ گرفت و زیر نگاه ستمگرمان رنگ باخت،،
ما ندیدیم،،
من و تو،،
در خیالمان تمام راه را با هم پرواز کردیم،،
اما هنگام فرود انگار با هم بیگانه شده بودیم...
پرنده یِ خیالم رنگ باخت و تو...
دنبال پرنده یِ خوش رنگ تری می گشتی...

این رو بهش می گیم جفا
درعشق جفا جایگاهی نداره .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد