فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

دفترچه ممنوع

 

 

دفتری هست که من اصطلاحا به آن می گویم دفترچه ی ممنوع !‌ اگر کسی رمان دفترچه ی ممنوع خانم آلبا دسس پدسس را خوانده باشد می داند منظور من چیست . دفترچه ی ممنوع زنانه مردانه ندارد ، هر کسی میتواند صاحب یک دفترچه ی ممنوع باشد . تنها مشکلی که هست این است که دفترچه ی ممنوعش را کجا باید پنهان کند !‌ معمولا در آن یادداشتهای مهم ، خاطرات مهم ، شعرهائی که دوستشان میداریم که یادآور احساس یا خاطره ایست و نوشته هائی از کتابهائی که خوانده ایم ویا حتی زمانی که ناگهان حس شاعریمان برجسته میشد و چیزکی سروده ایم و گاهی خودمان هم شاخمان از سروده مان می خواهد درآید در آن به چشم می خورد . یک گاوصندوق دراختیار من است که امروز تصمیم گرفتم بعد از مدتی سری به داخل آن بزنم و ببینم چه خبراست آن جا و کمی مرتبش کنم !‌ 

دو سه تائی دفترچه ممنوع در آن پیدا کردم !!!  یکی از آنها را باز کردم میشود گفت یک سوپرمارکت داخل آن به چشم می خورد ! کاغذ آدامس !‌ کاغذ شکلات!‌ بلیط تاتر ! گل خشک شده ، یادداشتهای کوچک و بزرگی که دیگران برایم نوشته بودند ، نقاشی های کودکانه که هر کودکی برایم کشیده بود و هدیه داده بود را لای آن دفترچه نگه داشته ام . بعضی از این نقاشی ها یک کاغذ کوچک سفید بود که با یک خودکار آبی فقط خط خطی شده بود .  

ساعتی  مرا به خود مشغول کرد . هر یادداشتی خاطراتی با خود به همراه داشت و یادآور یک دنیا احساس .  

در آن می توان برهنگی روح را به وضوح یافت . برای همین کمی ممنوع میباشد . زیرا کسانی که اطرافمان هستند ما را از دریچه ی خود می خواهند . ما گاهی نمی خواهیم بپذیریم که هر کسی اول انسان است با مجموعه ای از احساسات بعد کسی است با مناسبتش نسبت به ما !‌ 

حتی اگر چیز غیر عادی هم در آن نباشد باز هم دوست نداریم احساساتمان را برای هر کسی عریان کنیم . وقتی جوانتر بودم حتی نسبت به داشتن این دفترچه ها احساس گناه می کردم و فکر می کردم لزومی ندارد احساسی داشته باشیم که بخواهیم از کسی پنهانش کنیم . اما اینک این حق را برای هر کسی قائلم که یک دفترچه ممنوع داشته باشد و من هرگز در آن سرک نخواهم کشید ، مگر آنکه کسی خودش بخواهد مرا در خلوتش راه دهد !   

متوجه شده ام تمام کسانی که اطراف من هستند صاحب یک دفترچه ی ممنوع میباشند ... گاهی حتی کسی که تصورش را هم نمی کرده ام !‌ 


پی نوشت - جمله ای در آن به چشم می خورد  :‌ زنی که فکر می کند مانند مبل دست و پاگیریست !‌ این جمله از رومن رولان در کتاب جان شیفته بود . گوشه ای نوشتمش ... چند سال پیش  و زیرش را یک خط محکم !!! کشیده ام ... !

نظرات 17 + ارسال نظر
پیام چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 19:48 http://payampmk.blogfa.com

سلام دوست خوبم
همیشه سبز و لطیف باشی
یه سر هم به خونه من بزن و اگه دوست داشتی تبادل لینک کنیم خبرم کن
منتظرتم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 شهریور 1389 ساعت 01:19

زیرا کسانی که اطرافمان هستند ما را از دریچه ی خود می خواهند . ما گاهی نمی خواهیم بپذیریم که هر کسی اول انسان است با مجموعه ای از احساسات بعد کسی است با مناسبتش نسبت به ما !‌
.
.
سلام
خیلی قشنگ بود...همش...مخصوصا این چن جمله!
و من تجربش کردم زیاد...متاسفانه!

سلام
مرسی

محمود پنج‌شنبه 25 شهریور 1389 ساعت 01:21

ضمنا
پی نوشت بسیار سیاستمدارانه ای بود!
(چیزی که عوض داره...)

سیاستمدارانه ؟! فکر نمی کنما !‌

محمود پنج‌شنبه 25 شهریور 1389 ساعت 12:36

سلام
اون نظر بالای خودم هم
خودم بودما!!!
یادم رفته بود اسم شریفو بنویسم!
.
سیاست!
همیشه تا اسم ممنوع میاد
من نمیدونم چرا یاد سیاست میفتم و خط قرمز و لولو و...!

سلام
متوجه شدم ... از ضمنا بعدش !
عجب !
... یاد چه چیزهای ممنوعه ای !

آفتاب پنج‌شنبه 25 شهریور 1389 ساعت 13:34 http://aftab54.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز
بعضی وقتها این دفترچه ها باعث دلتنگی گذشته (کودکی هامون ) میشه ...
یادش بخیر

سلام
همیشه یادآوری خاطرات شیرین دلتنگی هم به همراه داره

محمود پنج‌شنبه 25 شهریور 1389 ساعت 16:01

و من خوندم این دو صفحه رو با اجازه ی شما البته!
همیشه به خدا اعتماد کن...
و نزدیک ۵ سال از نوشتنش میگذره...و در تک تک نوشته های امروزتون هم پیداست که به اونچه قبلا نوشته بودید اعتقاد دارید...کاش همگیمون اینطور بودیم.
.
(ضمنا چه خط خوبی دارین...خوش به حالتون...تبریک...من که دکترای خطاطی ام!)

مرسی

ققنوس خیس پنج‌شنبه 25 شهریور 1389 ساعت 19:39

سلام چطوری؟
منم همیشه دفترچه ی ممنوع داشتم تو زندگیم ... فک کنم هنوزم دفترای اون زمان رو دارم
ولی خوب الان اونقدرا حساسیت ندارم که کسی مطالبم رو بخونه ...
من همون زمان بچگی هم مطالبی رو که می خواستم کسی سر در نیاره ازش به یه شکلی خاصی می نوشتم
مثلا چند تا شخصیت درست می کردم و از زبون اونا می نوشتم !!

سلام
نگهش دار بعدها برات خیلی جالب میشه . به شرط اینکه یادت بمونه هر کدوم از شخصیت ها کیا بودن !
دفترچه ممنوع بچه گی خیلی فرق می کنه با دفترچه ممنوع بزرگسالی ... این یکی خیلی جدی تره .
جمله ای امروز در فیس بوک خواندم از اسماعیل خوئی :
وقتی‌ من بچه بودم ، غم بود اما کم بود .

لی لا پنج‌شنبه 25 شهریور 1389 ساعت 22:43

هوم. دفترچه ممنوع. جان شیفته. هر دوتاشو خیلی دوست دارم بخصوص جان شیفته. و از وقتی که دفترچه ممنوع رو خوندم کمدم پر شد از همین دفترچه ها

لی لا عزیزم

زهرا پنج‌شنبه 25 شهریور 1389 ساعت 23:47 http://http://ghadimy.blogfa.com/

سلام .من هم به این حق معتقدم .گرچه گاهی اوقات یاخوب تعبیر نشد یا متقابل نبود .ولی همه ما دفترچه ممنوعه های خودمون رو داریم که بشینیم دزدکی ودور از چشم اغیار نگاش کنیم .گاهی شاد وگاهی غمگین شویم .گاهی با خودمون خلوت کنیم

سلام

ققنوس خیس جمعه 26 شهریور 1389 ساعت 08:51

جمله ای که نوشتی مال یکی از ترانه های فرهاد بود

عاشق ترانه های فرهادم .... اما به شدت غمگینم می کنه و تا می یاد شروع کنه به خوندن آلبوم رو عوض می کنم
...
یه شب ماه می یاد تو خواب منو می بره کوچه به کوچه باغ انگوری باغ آلوچه دره به دره صحرا به صحرا اون جا که شبا پشت بیشه ها یه پری میاد ترسون و لرزون پاشو میذاره تو باغ چمشون شونه می کنه موی پریشون ... یه شب مهتاب ماه می یاد تو خواب منو می بره ته اون دره اون جا که شبا یکه و تنها تک درخت بید شاد و پرامید می کنه به ناز دستشو دراز که یه ستاره بچکه مثل یه چیکه بارون ....
اهنگ جمعه اش که گاهی منو به جنون می رسونه
نفسم در نمی یاد جمعه ها سر نمی یاد کاش می بستم چشامو این ازم بر نمی یاد .....

ققنوس خیس جمعه 26 شهریور 1389 ساعت 09:32

ترانه ی ماه فرهاد مال شاملو
منم فرهاد رو خیلی دوس دارم

و چه غریبانه از دنیا رفت ... مثل خیلی های دیگه . این مکالمه باعث شد وسوسه بشم با شجاعت تمام فرهاد گوش کنم ... روحش شاد

دانیال جمعه 26 شهریور 1389 ساعت 11:52 http://longfeet.blogfa.com

سلام
همین که میخواستی مطلب رو لینک کنی یک دنیا می ارزه ... متاسفانه انتظار عکس العمل های بیشتری در میان اطرافیانم نسبت به این موضوع بودم که رخ نداد ... واقعا تاسف باره ... اگه سری به سایت بنیاد کودک بزنی میبینی بچه های مستعد خیلی زیادی هستن که اگه بهشون کمک نشه بعید نیست سر از همین بسیج و گروههای فشار دربیارن که بتونن فقط زنده بمونن .
شاد باشی

سلام دانیال عزیز
کمکشون خواهم کرد در حد توانم ... وقتی کسی این گونه مطالب را بهم اطلاع میده برایم مسئولیت ایجاد میشه .
مرسی که اطلاع رسانی کردی . یک قطره در یک دریای بیکران همان قطره ای است که وقتی هست در آن دریا ، دریا رو تشکیل داده حتی اگر قطره ای باشه ... تو و من و خیلی های دیگه هر کدام قطره ای هستیم .

محمود جمعه 26 شهریور 1389 ساعت 22:48

آه...وقتی که من بچه بودم!
بفرمایید...تقدیم به شما:
http://sari-galin.blogfa.com/post-44.aspx

آه ،
آن روزهای رنگین

آه آن فاصله های کوتاه .



وقتی که من بچه بودم ،
درهرهزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تاخواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد .

مرسی ...

باران بود !‌
-----------
این آهنگ فرهاد رو ندارم ! ممنون

محمود جمعه 26 شهریور 1389 ساعت 23:31

بفرمایید:
http://www.4shared.com/file/144560901/14c0f1b0/Vaghti_bache_boodam.html
دارم گوش میکنم به یاد هر دو تاشون!

ممنون دوست عزیز از محبتت
من از شنیدنش خیلی لذت بردم بنابراین این کامنت شما رو ثبت می کنم اگر کسی دوست داشت این آهنگ زیبا رو گوش کنه .

فرید شنبه 27 شهریور 1389 ساعت 09:46

سلام
بهترین و گوشنوازترین صدا در خلوت و سکوت محض هر انسانی، نغمه نوازش مهربان کاغذ با قلم است.

سلام

ویس یکشنبه 28 شهریور 1389 ساعت 14:12

احساس جلوتر از کلام حرکت می کنه برای همین وقتی می شینی و از اون در دفترت می نویسی دوباره که می خونی گاهی از این همه موج در خودت ،حتی خودت،تعجب می کنی وای به دیگران که دوست دارند آدمارو در جهت سرویس هایی که می گیرند ارزیابی می کنند.

بیزارم از این گونه ارزیابی اما ظاهرا همگی به شکلی درگیر آن هستیم .

قندک دوشنبه 29 شهریور 1389 ساعت 11:43 http://ghandakmirza.blogfa.com

چقدر این جمله رولان زیبا وتفکر بر انگیز ه:زنی که فکر می کند(یا با تفکر کار می کند) مانند مبل دست و پاگیر نیست.
وای که چقدر بعضی از مبلها دست و پاگیرند!درود بر شما و رولان

جناب قندک ... مبل دست و پاگیریست !!!!
البته این جمله ی رومن رولان کنایه آمیز بوده است .
رومن رولان نویسنده ایست که عجیب حس زنان را درک می کرده است و من گاهی در حین خواندن کتابهایش متحیر می ماندم ... چطور یک مرد می تواند احساسات زنانه را به این خوبی درک کند .
منظورش از این جمله این بود که زنی که اهل تفکر نباشه خیلی بهتره تا زنی که دارای اندیشه باشه و مثل یک مبل گنده توی دست و پای آدم باشه و باعث آزار آدم ...

می توان همچون عروسکهای کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
می توان در جعبه ای ماهوت با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد