فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

زندگی را شعله باید برفروزنده

 

زندگی آتش گهی دیرینه پابرجاست 

گر بیفروزیش ، رقص شعله اش در هر کران پیداست  

ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست .  

 

برای نظاره کردن زیبائی کدامیک از پنجره ها بر خیال شما باز خواهد شد ؟ خاطرات کودکی و بازیهای ساده ی گرگم به هوا و هفت  سنگ ، قهر و آشتی های لحظه ای ، ناخنک زدن به ظرف شکلات و شیرینی روی میزهای پذیرائی دقیقه به دقیقه و  دور از چشم بزرگترها ، در رفتن از خواب بعد ازظهر با هزار ترفند ، خوابیدن توی حیاط و شمردن ستاره ها در شب و   یاد حوض حیاط خانه ی کودکی همراه با عطر گلهای پیچ امین الدوله ؟ 

عشق های ساده و پاک دوره نوجوانی ؟   و یا بیرون آمدن از گذشته و تحصیل و گرفتن مدارج بالاتر ؟ ازدواج و تشکیل خانواده و بچه دار شدن ؟  

و یا  عشق ؟  

طبیعت زیبا ، جنگل ، دریا و باغهای پر گل و  خوردن یک صبحانه در جنگلی زیبا و سبز با کسی که دوستش میدارید؟  

یا سفر با یک کوله پشتی و رها از تمام قیود و وابستگی ها ؟ و یا سفر با یک پرواز خارجی در یک هتلی با چند ستاره و دیدار از مردم و مکانهائی که قبلا ندیده اید؟

زیبائی زندگی مجموعه ای از تمام اینهاست . اما کدام در اولویت است ؟ کدامیک از اینها امروز شما را به آرامش می رساند؟  

گاهی رویاها به شکل شگفت آوری به حقیقت می پیوندند!

 

نظرات 18 + ارسال نظر
محمود شنبه 20 شهریور 1389 ساعت 13:48

زندگی آتش گهی دیرینه پابرجاست ...
.
سلام
فکر کنم همین یه تعریف کامل از زندگی باشه!

سلام

محمود شنبه 20 شهریور 1389 ساعت 21:14

سلام
و من البته نفهمیدم این آیکن دومی رو!!!
این آیکونای اینجا چقدر عجیبن!

سلام
دو بار به بلاک اسکای ای میل زدم که آیکونهاتون خیلی بی معنی میباشند و لطف کنید از همان آیکون های یاهو استفاده کنید بلاگ اسکای هم جواب دادند حتما بررسی خواهیم کرد.
موافقم با عجیب و غریب بودن آیکون های اینجا !
برداشت من از آیکون دومی یه چیزی شبیه اوهوووووم خودمون بود . یعنی چه جواب سیاستمدارانه ای !!!!

ققنوس خیس شنبه 20 شهریور 1389 ساعت 22:29

سلام
هیچ کدومش منو که به آرامش نمیرسونه !
نمی دونم شایدم اصلا دنبال آرامش نیستم !!!
...
شمال هم خیلی خوبه ... امروز جات خالی دریا بودیم ... طوفانی ... آرامشی طوفانی ...

سلام
پس چی به آرامش می رسونه تو رو ؟
شاید همش دنبال هیجانی مثلا رانندگی روی صخره و سنگ و کوه های ماسه ای و یا پرش از ارتفاع و .... !
مرسی به جای من باز هم برو دریا ....

ققنوس خیس شنبه 20 شهریور 1389 ساعت 23:46

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم ;)
...
دریا دوس داری ؟ چشم حتمن

بالاخره می ری به دنبال یه جرعه آرامش ... وقتی دیگه از هیجان حسابی خسته شدی !
خیلی !

محمود یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 02:06

من سیاسی نیستم به خدا!

هر چقدر گشتم دنبال یه آیکون مناسب واسه جواب پیدا نکردم!

ویس یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 02:35 http://lahzehayenab.blogsky.com

خیلی فکر کردم هزار دریچه دارم که هیچکدام را نتوانستم جدا کنم و معرفی کنم.خیلی صادقانه گفتم.هر ثانیه،دریچه ای.

آفتاب یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 08:49 http://aftab54.blogfa.com

سلام دیشب کلی مطلب برات نوشتم ولی نمیدونم چرا موقع ثبت دوباره مثل اون دفعه eror داد؟
--------------------------------------------------------------------

زندگی با همه این چیز ها زیباست ...

میترسم باز بنویسم ثبت نشه !
عکس ها هم باز نمیشه

سلام آفتاب عزیز
این مشکل مربوط به وبلاگهاست و معمولا پیش میاد . وقتی مطلبت رو نوشتی و تمام شد با کلیک راست دگمه کپی رو بزن تا بره تو حافظه ی موقت وقتی تائید کردی اگر حذف شده بود دوباره همانجا در قسمت نظرات کلیک راست کن و دگمه پیست رو بزن در این حالت مطلب تایپ شده ات رو از دست ندادی .
باز نشدن عکسها شاید مربوطه به سروری هست که استفاده می کنی . تا به حال کسی نگفته که عکسها رو نمی تونه باز کنه .

به هر حال ممنون

فرید یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 10:08

سلام
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون ست...

متن زیبا و تامل برانگیزی بود
بهش خیلی وقته فکر می کنم و دغدغه ام بوده

حس ها و لطایف دوران کودکی نهاد انسان رو به گذشته پاک و بی آلایشی سوق میده و آدم رو در لذت بی دغدغه و آرامی غرق می کنه، مثل وقتی که کارتون های دوران کودکی و بازی عصرهای گرم تابستون بچه ها توی کوچه ها و یا حوض بزرگ پر از ماهی قرمز خونه مادربزرگ رو - که الان دیگه چون ما بزرگ شدین خیلی کوچیکه و دیگه خبری از مادربزرگ نیست!-می بینیم.
اما خانم پرنیان(فکر کنم باید به همین اسم خطاب تون کنم!)
به نظر من در هر زمانی باید با مقتضیات خودش همراه بود
اگه در کودکی مون خاطره شیرین تعطیلی عصرهای پنج شنبه مدرسه توی دلمون قند آب می کرد....
اگه اون موقع ها سفر دسته جمعی و خوابیدن توی چادر کنار جاده مشهد-شمال با پسرعموها و دخترعموها و صبحانه عسل و خامه قاطی با هم کلی برامون انرژی می آورد...
اگه خوردن نصف بربری 1 تومنی وسط ماه رمضون توی گوشه مسجد وقتی مامانت داشت نماز می خوند همه اش عبادت بود....
وقتی برای سوار شدن دوباره ترن هوایی توی پارک ارم اشک می ریختی...
وقتی غم عصرهای جمعه رو تجربه می کردی....
وقتی....
همه اش شیرین و به یاد موندنی و البته قابل تکراره...
اما...
هتل پنج ستاره امروز، سفر یک ساعته مسیر 10 ساعته دیروز، کلاس پروازی کیش و ... همه همه به همان اندازه شیرین و به یاد ماندنی ست... به شرطی ...که ....
من، هنوز .... خودم باشم....
خود خود واقعی....
مثل دوران شیرین کودکی!

سلام
خیلی قشنگ بود ... سه بار خوندمش !
آقای فرید عزیز ، پیچ و خم های زندگی تاثیرات خودش را بر ما می گذارد ُ، به شکلی که گاهی خود نیز متوجه نمی شویم . هیچ وقت ما همان کودک دیروز نخواهیم بود . نباید هم باشیم . تجربه های تلخ و شیرین زندگی از ما انسانی متفاوت از آنچه در کودکی بوده ایم می سازد. همیشه به خودمان می گوئیم اگر تجربه ی الان رو داشتم حتما به شکل دیگری عمل می کردم و یا تصمیم می گرفتم ! من مطمئن خواهم بود اگر زنده بمانم ده سال دیگر تغییرات زیادی خواهم داشت .
زیرا تجربه ها بسیار تاثیر گذار خواهند بود . قسمتی از شخصیت ما مربوط به ژن و وراثت میباشد که تغییر پذیر نیست ، قسمتی نیز تربیتی ست که روانشناسان معتقد هستند تا سه سال اول زندگی شخصیت هر انسانی با هر تربیتی شکل گرفته است . بقیه با جریانات زندگی تغییر خواهدکرد ما تجربه می کنیم رنج می کشیم و یا بزرگ می شویم و یا ممکن است برعکس در رنج کشیدنهایمان با دست و پا زدن بیخودی به بی راهه برویم . ممکن است به جائی برسیم که زندگی برایمان هیچ چیز دیگر نباشد ... پوچ پوچ ، ولی وقتی به اصولی اعتقاد داشته باشیم ادامه می دهیم حتی وقتی به پوچی زندگی واقف شده باشیم . وقتی ایمان داشته باشیم بی هدف به دنیا نیامده ایم ... ادامه می دهیم .
امیدوارم پاکی ها و معصومیت های کودکانه ی خود را در کنار تمام تجربیاتمان حفظ کنیم .
اگر اشتباه فکر می کنم خوشحال میشم بهم بگید.
ضمنا نوشتن این پست به این دلیل نبود که حتما بخواهم بدانم هر کسی با چه رویائی به آرامش میرسد ، می خواستم خودم و هر خواننده ای لحظاتی را با رویاهایش خلوت کند .
ممنونم

نرگس یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 13:17 http://w-infinite.blogsky.com

"گاهی رویاها به شکل شگفت آوری به حقیقت می پیوندند"

چه خوب میشه اگه اینجوری بشه

فرید یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 15:22

سلام
باهاتون موافقم
درد دل بود. منظور خاصی نداشتم! نوشته شما جرقه ای برای ذهنم بود تا بنویسم! هدف رد و نقد نبود!

ققنوس خیس دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 01:42

البته آن آرامش دلخواه یافت می نشود است !

اپیدمیه !

ز- حسین زاده دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 09:27 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام . چقدر زیبا و دلنشین ! همه مواردی که نوشتید برایم زیبا و دل انگیز ه ! همه را دوست دارم . بازی های کودکانه - ناخنک زدن به غذاها و شیرینی ها - دوست داشتن های دوران نوجوانی و جوانی - ... هنوز هم دلم می تپه برای ...

سلام
ممنونم آقای حسین زاده

بقا دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 11:15 http://www.abaghi.blogfa.com

مثنوی دخترک و عروسک

زهرا دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 14:28 http://http://ghadimy.blogfa.com/

سلام .زندگی مجموعه ای از تمام اینهاست.

یه زمانی از در ودیوار بالا میرفتم وشیطنت میکردم ویه دوره تو تب تاب نوجوونی یه روزایی درس.سفرو هیجان . یه روز هم عاشقی ...ازدواج وبچه


امروز٫آرامشم سکوت٫گاهی گوشه چشمی به باغ خاطرات ولبخندی

سلام
زهرا عزیزم
بیایم شادی های بی دلیلمون رو گم نکنیم ... مثل همون روزهای کودکی ... مثل روزهای نوجوانی و جوانی ... هنوز هم می شه گاهی به هر چیز مسخره ای قهقه زد !

بیتا دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 16:39 http://imaginethis.blogfa.com


سلام پرنیان عزیز

من گاه و بی گاه می آیم ولی راستش بعضی وقتها وقت نمی کنم کامنتی بگذارم یا اینکه چیزی به نظرم نمی رسه که گفتنی باشه و کسی نگفته باشه . به هر حال مطالب تو همیشه خوبند و مفید ./ شاد باشی

سلام
مرسی

فیروزه دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 21:45

زندگی یک مرحله است که تا وقتی داریمش قدرش را نمیدانیماما وقتی از دستش میدهیم برای لحظه لحظه از دست رفته حسرت میخوریمچقدر از مدرسه جیم شدیم؟..چقدر کلاسهای دانشگاه را دو در کردیم؟چقدر هول زدیم تا مثلا از غافله عقب نمانیم؟
اما زندگی برای من لحظات کوتاه موفقیت است . یک جیغ بلند و مشتی که به چانه هوا میکوبمهنوز تعدادش به انگشتهای یک دست هم نرسیده ولی خوب برای رسیدن به آن روزهای عمرم را با دویدن در جاده ای که به جیغ منتهی شود میبلعم

آفرین فیروزه جان به این همه انرژی و روحیه مثبت

پرنده چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 13:18

سلام عزیز جان، نمی دونم تا الان از باران با خبر شدی یا نه
اما اگه نه
حالش خوبه فقط یه کم درگیره

هومن یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 07:20

باور کنیم عصر جادو گذشته ...

باور نکنیم . گاهی باید منتظر غیر منتظره ها بود....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد