فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

انسان و آفرینش

 

 

  

 

انسان مخلوق پیچیده ایست  . از دوران کودکی تا پایان عمر اتفاقات و کنش و واکنش ها تاثیرات گوناگونی بر او به جای می گذارد .  رشد می کند  و مراحل مختلف زندگی را پشت سر می گذارد . می آموزد و دوران مختلف زندگی را طی می کند،  به موازات آن پدر می شود یا مادر و در این حین گاهی خستگی او را به این  احساس می رساند که  بی شباهت به یک ماشین نیست ونیز ترس همواره در کنارش قوت می گیرد . ترس از زندگی و هرچه بیشتر پا به سن می گذارد این ترس فزونی می یابد. می زید  با احساسات مختلف در شرایط مختلف و دائما در جدال باخود که هدف از خلقت چه بوده است؟

 انسان از نظر روانکاوان موجودی خلاق ، اجتماعی و مسئول میباشد که به طور کل نه خوب است نه بد وماهیت آن در جامعه شکل می گیرد . انسان همانند یک لوح سپید میباشد که هیچ چیز بر روی آن نوشته نشده است او موجودیست واکنشگرا که در مقابل عملهای بیرونی عکس العمل نشان می دهد .  

هدونیسم ها (عشرت طلب ها) اعتقاد دارند هدف زندگی فقط لذت بردن و خوشیست . زندگی تماما فقط در این جهان میباشد و در پی معنی و مقصودی بودن تلاشی بیهوده است .   

مارکسیسم تاکید دارد که انسان دارای دو نوع زندگی فردی و نوعی است . این دو گونه از زندگی گرچه در ارتباط تنگاتنگ و گاها مکمل یکدیگرند ، لیکن تضادهای خود را نیز دارند. یکی از این تضادها این است که انسان در جریان زندگی فردی خود هرگز قادر نخواهد بود به اهداف زندگی نوعی خود نائل آید .

 اگزیستانسیالیسم ها نیز به زندگی قبل و پس از مرگ اعتقادی ندارند و زندگی را فقط درحال می بینند که قبل از موجودیت پوچ بوده است و با مرگ دوباره به عدم می پیوندد .  

نهیلیسم (پوچ گرایان) زندگی را منفی و هیچ و پوچ می دانند و معتقدند روحی دیوانه ، کور و تیره بر جهان همواره حاکم است .  

از نظر عرفا انسان هر فکر، هر سخن و هر کاری که انجام می‌دهد، هر چه می‌خواهد باشد، همیشه دو روی «ماده و معنا» دارد که البته روی مادی‌اش را همیشه حل و درک می‌کند اما روی معنوی‌اش، بدون توجه‌ او ناپیداست و فقط اثرش را بر روح و روان‌ ثبت و ضبط می‌کند.  

عرفا اعتقاد دارند هر انسانی وظیفه دارد با به کار بستن  اخلاق عملی ، انسانیت حقیقی را در خود پرورش دهد و همواره استعدادهای خود را درجهت کمال هدایت نماید . این هدف بایستی در بطن جامعه و در چار چوب یک زندگی متعارف و متعادل صورت گیرد نه دائما در عزلت و چله نشینی های مکرر . به اعتقاد عرفا زندگی معنی دار است وهستی بی هدف نیست ما نه زائیده ی اتفاقیم و نه به عدم باز می گردیم . هر چند ارگانیزم بیولوژیکی انسان یا جسم خود از شگفتی های خلقت است اما وجود حقیقی انسان چیزی ورای آن میباشد . و از نظر عرفا مرگ آغاز یک زندگی جدید روحانی ست .     


پی نوشت : مطالب بالا خلاصه ای است  مختصر از مکاتب و دیدگاههای مختلف نسبت به انسان  و زندگی . مبحثی که همواره مورد علاقه ی من بوده است . ذکر مکاتب مختلف دلیل بر تائید آن نمیباشد اما هر اعتقادی  و هر نظری تا جائی که بر دیگری تحمیل نگردد قابل احترام میباشد . انسان موجودیست آزاده ، و مختار است در راه رسیدن به انسانیت با هر اعتقاد درستی در این جاده قدم بردارد و با ایمان بر اینکه : آنچه بر خود می پسندی بر دیگری بپسند . جاده ی زندگی ، جاده ی پر پیچ  و خمیست با سراشیبی ها و سربالائی های غافلگیر کننده ، حال که میبایست این راه دشوار را طی کنیم نیازمند به نیروئی  میباشیم که این سفر را دلنشین تر نماید. عشق توانائی آن را دارد که این سفر را هموارتر نماید ، عشق مرهمی ست برای تمام خستگی ها،‌ عشق به تمام زیبائی ها  ، عشق به خالق و عشق به مخلوق .

پی نوشت : تصاویر بالا دریای خلیج فارس (عسلویه) میباشد . دریا نمادی از زندگیست برای من . آرامشش ، خروشش ، طلوع و غروبش ، زیبائیش ، سکوتش ، خطراتش و دنیای  مبهم درون آن .  

پی نوشت :‌؛قابل ترحم ترین انسانها کسانی هستند که دچار روزمرگی شده اند . انسانهائی که هدفشان از زندگی کشتن روز و شب است و تکرار و تکرار تا مرگ؛ (این پی نوشت رو برای خودم نوشتم که آویزه ی گوشم بشه!)

  


نظرات 26 + ارسال نظر
ققنوس خیس یکشنبه 7 شهریور 1389 ساعت 10:00 http://ghoghnoos77.blogsky.com

سلام
ای ول عسلو ! عکس پایینیت خیلی خوب شده ... تنها نکته ی زیبایی که تو این خراب شده وجود داره همون غروب خلیجه ...
خیلی زیباست ...
...
درباره نظر مکت های گوناگون هم ... جالب بود ... البته با توجه به اینکه درباره ی هر مکتب خلاصه و مختصر گفتی نمی شه ایراد گرفت که نظر کامل اون مکتها رو نگفتی

سلام
عکس پائینی همیشه روی بک گراند لپ تاپم هست اما گاهی یه نفر میاد شیطنت می کنه و عکس رو عوض می کنه یواشکی و بعد من دوباره بلافاصله می زارمش !‌
مرسی که تائیدش کردی .
در مورد مکاتب اگر می خواستم کامل بنویسم شاید خواننده رو خسته می کرد سعی کردم فقط اشاره ای به هرکدام از آنها کرده باشم .

آفتاب یکشنبه 7 شهریور 1389 ساعت 10:01 http://aftab54.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز ...
بسیار ممنونم از اینکه برام وقت گذاشتید .
من عقیده دارم که انسان از پیر شدن نباید بترسه از این باید واهمه داشته باشه که در زندگی رشد و ترقی نکنه ...
خیلی خوب فکر میکنی ...
در ضمن من هم وقتی به دریا نگاه میکنم آرامش خاصی میگیرم
ممنون از تصاویر زیبا و دلنشینت

سلام
خواهش می کنم .
اگر از پیر شدن می ترسیم به این دلیل است که در سرزمینی زندگی می کنیم که در صورت وقوع حادثه ای یااتفاقی هیچگونه حمایتی از هیچ کجا شامل حالمان نمی شود .در واقع از ناتوانی می ترسیم زیرا با شرایط موجود هر کسی باید مشکلات خود را بدون آنکه سربار دیگری باشد به دوش بکشد ... زیرا که هر کسی به اندازه ی کافی درگیر مسائل و مشکلات خود میباشد. (البته این که گفتم فقط از دید مادی نگاه کردن به قضیه است).
ولی به طور کلی من هم باور دارم که باید پویا بود . شاید اگر خیالمان از ناتوانی در زمان کهنسالی راحت شود . می توانیم راحتتر این مسیر را طی کنیم.

اگر تصاویر باز نمی شه بهم اطلاع بده یه فکری براش بکنم. مرسی

آصف یکشنبه 7 شهریور 1389 ساعت 10:42 http://sedaye-darya.blogfa.com

سلام
با نوشته ای از استاد عزیزم شمارا به شب های قدر وبلاگم دعوت میکنم
با امتنان[گل]

فانوس به دست یکشنبه 7 شهریور 1389 ساعت 12:33 http://fanuos.blogfa.com

برمیگردم میخونم

فانوس به دست یکشنبه 7 شهریور 1389 ساعت 18:18 http://fanuos.blogfa.com

آخرش هم معلوم نیست
از کجا امده ام
امدنم بهر چه بود
و
دریا
که طوفانی میشود
ارام میگیرد
اما هرگز
هرگز نمیمیرد

آره ..... !

مسافر دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 00:18

......................................
.....................................
روزی ؛ شبی ؛ کسی ندند چه لحظه ای ؛ خدای که روشنی و تابناکی را خاص خود کرده بود در پی تدبیرش با تاریکی و ظلمت ؛ حارث را فرا خواند.
حارث به شتاب آمد زمین ادب بوسید و سجده کرد چنان تسبیح گفت و تقدیس خدای کرد که دیگر فرشتگان از کاهلی خود خجل گشتند گفت: « به فرمانم»
خدای فرمان داد او فی الحال به زمین برود و چهل گز از خاک های شیرین و شور زمین را بیاورد.آن گاه منتظر پرسش حارث شد.
حارث پرسید :« از چه رو به خاک بی ارزش زمین در این بهشت برین نیاز است؟»
ندا آمد:«آدم را از گل زمین می آفرینیم»حارث که از دیگر فرشتگان شنیده بود یا در کتاب مبین خوانده بود که خدای جانشینی برای خود می آفریند و بر زمین پادشاهی می دهد پاسخ را در آستین داشت.
گفت:« من چنین خبطی نکنم.»
ندا آمد :« از چه رو »
گفت :«ما به جز خدای یکتا سرور و پادشاهی را در زمین و زمان و آسمان نمی سناسیم»
فرمود:« آن خدای یکتا به تو فرمان میدهد بر زمین روی و چهل گز از خاک های شور و شیرین بر گیری و پیش ما آوری.»
حارث گفت:« من چنین نکنم چون هیچ نا میرایی جانشینی برای خود نمی آفریند و تو نامیرایی.»
خدای چون میدانست حارث از رای خود باز نمی گردد اورا ابلیس خواند جای خود و یاران و پیروانش را در آتش جهنم قرار داد
خدای جبرئیل؛ روح الامین خود را فراخواند به او فرمان تا چهل گز از خاک زمین آورد .جبرئیل ثناگویان بال گشود و به پرواز در آمد تا بر زمین فرود آید.
او رفت به جایی که خاکش نرم و سخت و رنگا رنگ بود .پر خود را فرو برد بر زمین تا خاک بر دارد. زمین هراسان و خشمگین جبرئیل را پس راند . پای فشرد تا او نتواند تیغ خود را فرو کند بر خاک. چنان پای فشرد که جبرئیل عقب نشست.
زمین گفت :« چه ظلمی است که بر من روا میداری؟»
جبرئیل پاسخ داد :« رضایت ده تا از خاکت بر گیرم»
زمین پرسید :« خاک بی ارزش من به چه کار عرش نشینان می آید؟»
جبرئل گفت:« خدای مخلوقی تازه به نام آدم یا انسان می آفریند و بر زمین می فرستد تا پادشاهی کند»
زمین گفت :«به خدای پناه می برم اگر مرا ناقص و زبون کنی پیش دیگر مخلوقات!»
جبرئیل بازگشت پیش خدای. زمین ادب بوسید و گفت: پروردگارا ! زمین به تو پناه برد . من نیز او را واگذاشتم. می گفت : این چه ظلمی است که بر من روا می دارید.
خیل فرشتگان صف به صف به نجوا گفتند:
زمین خاک خود را از جبرئیل دریغ کرد!
زمین خاک خود را از سروش عالم غیب دریغ کرد!
..........................................

پایان بخش اول

مسافر دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 01:04

خدای میکائیل را فرمود: تو برو
میکائیل نیز فرمان برد و پر کشید و به سوی زمین فرود آمد .زمین به او نیز همان گفت که به جبرئیل گفته بود. میکائیل نیز باز پس آمد گفت: پروردگارا زمین خاک نداد و گفت : خدای جانشینی می آفریند که بر پشت من گناه کند؟ و رزق و روزی خود را با خون دیگران بیالاید؟
خدای اسرافیل را فرمان داد. اسرافیل بر صورش دمید. پس رفت و بعد اندکی باز پس آمد بی آنکه با خود خاک آورده باشد. فرشتگان از جسارت زمین و صبر خدای در شگفت شدند. ازدیگر سو مسرور بودند که زمین خیر خواهانه می گوشد خدای را از تصمیم خود باز دارد.
حارث ( ابلیس ) نظاره گر بود و منتظر پایان حادثه ؛ که با قدرت و هیبت عزرائیل به عاقبت سر می گرفت.
خدای فرشته مرگ ؛ عزرائیل را فرا خواند و فرمود :« برو سلام خدایت را بر زمین برسان »
گفت:« فقط سلام برسانم ؟»
فرمود :« سلام برسان و به وظیفه ات عمل کن»
عزرائیل که پر گشود تا به پرواز در آید ؛ فرشتگان با صدای بلند گفتند:
« این چه سرِِّ است که خدای ؛ خاک ذلیل زمین را چنین عزیز می دارد ؛ تا او به عشوه فرمان خدای را نا دیده بگیرد؟»
ندا آمد:« شما چه می دانید که ما را با این مشتی خاک ؛ از ازل تا ابد چه کار ها در پیش است؟»
گفتند : ما ندانیم تو بگو ای حضرت غنا و استغنا تا بدانیم و آرام گیریم
ندا آمد:« عشقی است که از ازل مرا در سر بوده ؛ کاری است که تا ابد مرا در پیش است»
صدای فرشتگان که دهان به دهان میگشت در آسمان پیچید:
عشقی است که از ازل مرا در سر بوده!
کاری است که تا ابد مرا در پیش است!
عزرائیل چون به زمین رسید بال و پر گشود تا خاک بر گیرد . زمین پیش آمد و باز به خدای پناه برد. پای فشرد و خاک را سفت کرد تا عزرائیل جرئت بکند زخمی فرود آورد.
فریاد زد : به خدا پناه می برم از ظلم شما فرشتگان اربعه مقرب!
عزرائیل گفت:من هم به خدای پناه می برم اگر بر گردم و فرمانش به کار نبسته باشم.
زمین فریاد زد:« نگذارم بر پشتم خون نا حق ریخته شود و مرگ های نا به هنگام صورت گیرد»
عزرائیل گفت:« پیش تر نیز خون نا حق بر پشت تو ریخته شده؛ ای نا هموار پر لک و پیس»
زمین فریاد زد:« هر گز خونی سرخ بر پشت من ریخته نشده است مگر تو در خفا قبض روح کرده باشی و به حساب اعمال من یا دیگر فرشتگان نوشته باشی»
عزرائیل گفت:« چگونه تبهکاری اقوام و قبایل جن را بر پشت خود فراموش کرده ای؟ ای مدفن فراموشکاران .»
زمین فریاد زد:« خون نا حق جن و انس از دو جنس است.»
عزرائیل گفت:« لاکن خدای همه مخلوقات زمین و آسمان یکی است.من نیز چون تو نقشی دارم و مامور به اجرای آنم ای مدفن هزاران مرده ؛کشته و بی خانمان شده»
عزرائیل اجازه نداد زمین پاسخ دهد. تیغ تیز پر خود را در خاک فرو کرد. از روی زمین خاک بر داشت . از یک جا بر نداشت .از سرخ و و سفید و سیاه و زرد برداشت. از هر نوع .از سخت و سست و شیرین و شور؛ ریز و درشت.... چهل گز که برداشت ؛بال هایش را گشود تا بر خیزد.زمین چون پیر زنی تنها و لرزان ؛ لاکن اکنون راضی و مسرور ؛ بر او درود فرستاد و دعایش کرد.
عزرائیل خاک را بالا برد و در پیش گاه خدای نهاد. جمله فرشتگان که هنوز در بهت رفت و آمد رعب انگیز و برق آسای عزرائیل به یک سو ایستاده بودند ؛ به نجوا گفتند:
عزرائیل زمین را ترساند تا خاکش را به عرش آورد!
زمین عزرائیل را دعا کرد تا خاکش را به عرش آورد!
فرمود:« زمزمه های شما را می شنویم.شما معذورید. چرا که کارتان با عشق نبوده است. شما زاهدان صومعه نشین قدس اید. از حال چالاکان خرابات عشق چه خبر دارید؟ سلامتیان را با ذوق ملامتیان چه کار؟ صبر کنید تا بر این یک مشت خاک دستکاری قدرت کنیم . زنگار ظلمت از چهره آینه فطرتش بزدائیم تا شما در این آینه نقش ها ببینید. اول نقش آن باشد که سجده اش کنید»
زنگار ظلمت! آینه فطرت؟
آینه فطرت ! زنگار ظلمت ؟

عزم خدای بر این بود که سر آدم را از تربت کعبه ؛ گردنش را از تربت دهنا ؛و شکمش را از تربت هند و دو دستش را از تربت مشرق و دو پایش را از تربت مغرب بیافریند.
.............................................................

پایان قسمت دوم

مسافر دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 02:10

خدای در خاک ها نظر کرد. همان بود که اراده کرده بود.آن گاه ابر گرم را فرا خواند. فرمود تا چهل روز باران محبت و اندوه بر خاک ببارد. ابر گرم فرمان برد و از دریای محبت و اندوه آب بر داشت و ببارید.
خاک که سیراب محبت و اندوه شد . خدای به ابر گرم فرمود تا یک ساعت نیز باران شعف و شادی بر خاک ببارد. ابر باز هم فرمان برد . بر سر دریای شادی رفت . قطراتی چند آورد و بر خاک افشاند.
آن گاه خدای خاک و آب را در هم آویخت و گل ساخت به همان نحو که اراده فرموده بود. ملاط را چنگ زد.جمله فرشتگان شگفت زده و هراسان می نگریستند. حکمت ازلی با فرشتگان می گفت:
« شما در گل منگرید؛ در دل نگرید.
شما در دل نگرید؛ در گل منگرید.
آن گاه که گل آماده شد خدای پنجه هنر در آن افکند . به هر قطعه صورتی می داد؛ به هر شکل حفره ای می ساخت و چون حفره ای پدید می آمد؛ بر جستگی ها نمایان می شد و چون بر جستگی ها نمایان میگردید ؛ راه عبور هوا از حفره ها و بر جستگی ها لازم می آمد.
هیکل که شکل گرفت ؛خدای در او نگریست . به سر پنجه تدبیر برخی از نقاط را نرم و برخی را سفت ؛ برخی جاها را زبر؛برخی جاها را لطیف گردانید تا هر یک را به کاری گیرد.( بل بل گوش به چه کار آید؟چرا انگشتان دست و پا ناخن دارند؟کف پا صاف باشد یا مقوس؟قوس زیباتر و محکم تر است)
از بیرون که فارغ شد به درون رفت . بر پوسته درونی نظر کرد.مناسب صفات خود؛ آینه ها بر کار نشاند. هر یک را مظهر صفتی کرد از صفات خداوندی؛ تا جایی که معروف است ؛هزار و یک آینه ؛مناسب هزار و یک صفت بر پوسته درونی آن هیکل تعبیه کرد. تا چون صاحب هیکل در آینه بنگرد ؛ به هزار و یک دریچه خود را ببیند. به هزار و یک دیده خدای خود را نظاره گر باشد.
هنر و قابلیت زمین در تبدیل خاکش به گل و گل به سفال چیزی نبود که نزد فرشتگان پوشیده بماند......فر شتگان صف در صف از خاک پرسیدند:« از چه روی آن روز می گریختی و اکنون می آویزی بر دستان خدای؟»
گفت:« آن روز می گریختم بلکه امروز در نمی آویختم»
گفتند:« می گریختی که در نمی آویختی؟»
گفت:« آن روز همه خاک بودم . خاکی بی ارزش و می گریختم. امروز همه دل شدم ؛ ولی دلی پر ارزش ؛ و می آویزم.»
گفتند:« تو خاک خود را دریغ میکردی از خدای؟»
گفت:« اگر آن روز خاک خود را دوست نداشتم امروز به غرامت آن دریغ به هزار و یک کرشمه دلبسته اش نمی شدم»
گفتند:« این کرشمه و ناز در زمین به چه می ماند؟»
گفت:« اگر معشوق بخواهد بگریزد ؛ عاشق به هزار دست در دامنش آویزد. اگر جفای معشوق نباشد ؛ آتش عشق عاشق فروزان نشود. خدای میدانست من عاشقم ؛ من نیز عشق را در آفرینش آدم افزون نمودم »
خدای عاشق بود که زمین را آفرید!
زمین عاشق بود که خاکش
را به دستان خدای می آویخت !

خدای جثه آدم را دو ساعتی مانده به غروب جمعه ساخت. از مشرق تا مغرب بینداخت . فرشتگان از کالبد تهی آن سفال عظیم می هراسیدند .گل و ریگ مخلوط بود چون با انگشت به آن تلنگر می زدند صدا می داد.
جثه سفالی چهل روز یا چهل سال افتاده بود بی جان.هر چند فرشتگان در جثه می نگریستند و هوش و فراست به کار می گرفتند نمی دانستند این جثه صلصال چه مجمو عه ای است که خدای در ساختن آن اصرار می ورزد.
جثه که به تمامی خشک شد؛خدای ساختن را از سر گرفت. این بار به درون رفت و پایه ها افراشت. چون نوبت به دل رسید ؛ گل آدم را با ملاط بهشت در هم آویخت. به آب حیات ابدی سرشت و به آفتاب سیصد و شصت نظر پروراند. در گل دل پدید آورد . در .دل چندین شور و فتنه حاصل کرد
...............................................
..............................................
ببخشید که امشب مزاحم شدم و دارم پرحوصله بی حوصله تان می کنم و تند تند کلمات را می تازم تا به اوج تخیل شما برسد و بگوید که آفرینش آدم ؛ آفرینش شما و من و ما و همه آدم و عالم بر مبنای دل است و دلدادگی.
اگر فرصت شد ادامه خلقت و آفرینش را تا دو پاراگراف دیگر ادامه خواهم داد و البته مرا خواهید بخشید اگر احیانا نتوانم به قولم عمل کنم.
در این شب از قلب شکسته ات التماس دعا
که فقط دعای قلب شکسته را خدای رحمان میپذیرد.

اصلا انگار که هدف خداوند از خلقت انسان ، آفرینش عشق بوده است. حیف که عده ای خیلی راحت عشق را به ابتذال می کشانند . حیف که عده ای به جای پرورش عشق در وجود خود کینه پروری می کنند . هر انسانی شاهکاری ست از هنرمندی خداوند . درون هر انسانی گنجی نهفته است بی همتا .
خیلی خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم . از نوشتن این کامنتهای با ارزش بسیار ممنونم .
مسافر عزیز من خود محتاج دعا میباشم اما هر لحظه و هرگاه که قلبم از درد فشرده میشود تمام کسانی را که برایم عزیز و ارجمند هستند دعا می کنم ... همواره .
با امید به روزی که نور عشق بر تمامی ظلمت ها و تیره گی های زمینی و بشری غالب گردد. و هیچ چیزی نباشد دیگر به جز مهر ، دوستی و عشق.

قندک دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 09:28 http://ghandakmirza.blogfa.com

با سلام ودرود و آرزوی قبولی طاعات. کاش نظر خودتون را هم می نوشتید.فکر می کنم من هم به نوعی دچار روز مرگی هستم.مشخصاتش با من جور درمیاد!پس به من علیل و ذلیل کمک کنید

سلام امیدوارم عبادات شما هم موردقبول پروردگار قرار گیرد.
خدا نکنه . این جمله ی آخری در پی نوشت آخر رو بنویسید روی کاغذ و دائما مرورش کنید !
خیلی خلاصه :
به نظر من زندگی بی هدف نیست . هر اتفاق و هر آشنائی هر کینه و هر مهرورزی عاملیست برای رشد ، برای متعالی شدن و یا درجا زدن .

فرید دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 10:15

سلام
مثل شما علاقمند به این مقوله بوده و هستم! در این مقوله بسیار خواندم و آخرین اثر و نگاهی که هم اکنون فضای ذهنم را به خود اختصاص داده موضوعات جالبی در این مقوله است که از کتاب " انسان از منظری دیگر" نوشته محمدعلی طاهری خوانده ام! بهتون خوندنش رو پیشنهاد می کنم!
یاحق

سلام
مطمئن هستم دوستان من در اینجا خیلی خیلی بیشتر ازمن می دانند و مطالعه داشته اند و اگر مطالب مرا می خوانند و نظر می گذارند از لطف و محبت فراوانشان میباشد.
از معرفی کتاب ممنونم و نوشتم که حتما تهیه کنم و بخوانم . مرسی

ز- حسین زاده دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 13:17 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام . ای کاش آنهایی که غیر از عقاید و اعتقادات خود هیچ اندیشه ای را قابل قبول نمی دانند اندکی به دور و بر خود نگاه کنند . ای کاش آنان که دم از علی (ع) می زنند و ادعا می کنند که مشابه اهل کوفه ی آن زمان نیستند آن قسمت از اعمال و فرمایشات علی ( ع) را که مخالف هوسهای شیطانی شان است را فقط یکبار از نظر بگذرانند ...
آدمی می شناسم از دوزخ ، خوف و تشویش دارد و من نه
بس که می ترسد از عذاب خدا ، حول از آتیش دارد و من نه
دائما ذکر گوید و تسبیح در کف خویش دارد و من نه
قلبی آکنده از خدا و سری باطن اندیش دارد و من نه
بس عجول است در رکوع و سجود ، گویی او جیش دارد و من نه
تا رسد ز آسمان به او الهام ، دو سه تا بیش دارد و من نه
گویی با خدا بود فامیل ، او که این کیش دارد و من نه
بهر ماموریت ز بیت المال هی سفر پیش دارد و من نه
برنگشته ز انگلیس هنوز ، سفر کیش دارد و من نه
بهر حج تمتع و عمره ، کوپن و فیش دارد و من نه
زندگی تخته نرد اگر باشد ، او دو تا شیش دارد و من نه
پانزده تا مغازه ، یک پاساژ توی تجریش دارد و من نه
در دزاشیب باغ و در قلهک ، خانه از خویش دارد و من نه
پانزده تا عیال صیغه و عقد ، بی کم و بیش دارد و من نه
گرچه با گرگها بود دمخور ، ظاهر میش دارد و من نه
دانی او این همه چرا دارد ؟ چون که او ریش دارد و من نه
میکروفون را بگیر از هالو ، سخنش نیش دارد و من نه

چه قشنگ بود مرسی .

باران دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 18:22 http://sari-galin.blogfa.com

کجا روم که دلم پایبند مهر کسیست...

ای که می‌پرسی ز من کان ماه را منزل کجاست
منزل او دردل است امّا ندانم دل کجاست؟
سلام .
هر کجا که یار باشد خوش است

ماه و من دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 22:41 http://shidmah2.blogfa.com

سلام.
ماه و من به روز شد.
حتما بیا که من دارم می رم.[گل]

زهرا دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 22:59

سلام عزیزم .وقتی بعد مدتها به وبلاگم سر زدم چقدر احساس دلگرمی داشتم .نمیدونم به زبانی از اینهمه محبت ووفا تشکر کنم .اما میدونم که خیلی برام عزیزی

سلام .

مسافر سه‌شنبه 9 شهریور 1389 ساعت 01:26

پاراگراف پایانی خلقت آدم
..................................
.................................
ابلیس چون دهان آدم را گشاد دید از سز کنجکاوی در آن فرو رفت تا جستجو کند؛ درون آدمی را عالمی کوچک یافت از هر آن چه در عالم بزرگتر دیده بود
سر را مثال آسمان یافت که هفت طبقه بود چنان که بر هفت آسمان ؛ هفت ستاره سیار بود؛ و بر هر طبقه ؛ هفت قوای بشری یافت
چون خیال؛ وهم ؛ متفکره ؛ حافظه ؛ ذاکره ؛مدبره ؛ و حس مشترک . چنان که بر آسمان فرشتگان بودند ؛ در سر حس سمع ؛حس شم و حس ذوق را مشاهده کرد
تن را مثال زمین یافت.چنان که در زمین درختان بود و گیاهان و جوی ها و کوه ها ....در تن موی ها بود . بعضی بلند؛ چون موی سر بر مثال درختان . بعضی کوتاه چون موی اندام بر مثال گیاهان خرد . رگ ها بر مثال جوی های روان ؛ و استخوان ها بود بر مثال کو ه های استوار.
چون به دل رسید دل را بر مثال خانه ای بزرگ یا سرای پادشاهی یافت در میانه میدان سینه.
هر چند کوشید روزنه ای بیابد تا به درون دل راه یابد ؛ راهی نیافت.
ندا آمد :« ای ابلیس ! اگر آدم و فرزندانش راه دل را بر تو ببندند ؛ تو بی وظیفه میشوی چون خیل عظیم فرشتگان»
فرزندان آدم راه دل را بر ابلیس می بندند!
فرزندان آدم راه دل را بر ابلیس نمی بندند!
فرشتگان چون نیک نظر کردند ؛ قالب آدم را هز چهار عنصر : خاک و باد و آب و آتش دیدند. خاک را صفت سکونت ؛ باد را صفت حرکت ؛خاک را ضد باد ؛ آب را سفلی و آتش را علوی یافتند.آب را سرد ؛آتش را گرم و همه را ضد یگدیگر دیدند.
فرشتگان صف در صف به نجوا گفتند :« هر کجا دو ضد جمع شوند از ایشان جز فساد و ظلم بر نخیزد . چون عالم کبری به ضدیت در فساد می آید ؛عالم صغری اولی تر »
ندا آمد:« ما از میان آدمیان پس از این آدم ؛ پیامبرانی بر می گزینیم بر صفات شما فرشتگان »
.......................................................
......................................................
......................................................
و آفرینش آدم را با این بیت زیبا ( اگر چه ناتمام ) به پایان میبرم :
به رندان می ناب و معشوق مست
خدا میرساند به هر کجا که هست

بامداد شما بخیر و شادی
خواب های پرتقالی ببینید

التماس دعا

با تشکر و سپاس فراوان . بسیار لطف کردید و من نیز استفاده بردم .
دلتان همیشه شاد .

باران سه‌شنبه 9 شهریور 1389 ساعت 02:38 http://sari-galin.blogfa.com

سلام...وای که چقدر دلم تنگ شده بود برای شمیم و باغش!
چقدر خوب و دل انگیزه اینجا عزیز...و پر حرفهای خوب...گفت و شنود های بی ریا...صادقانه و پرامید.
همیشه با نفس تازه راه باید رفت...اینجا مصداق یک هوای تازه است برای من...و من و تو خلق شده ایم که عاشق باشیم برای همیشه...برای همه...بی بهانه!
از تمام مهربونیات ممنون عزیز دل...پاینده باشی!

سلام . باران عزیزم بسیار خوشحالم که هستی و من عاشق اون آهنگ ساری گالین ت هستم . برات از صمیم دل آرزوی سلامتی دارم .

آصف سه‌شنبه 9 شهریور 1389 ساعت 09:03 http://sedaye-darya.blogfa.com

هنوز دراین تعجبم چرا خدا انسانهایی افرید که همشون مریضن و صحنه هایی که درخیابان میبینم و انسانهایی که پا ندارن یا سدت ندارن یا ...اما گدایی یا دست به هرکاری میزنن میگم خدایا چرا انسانهایی متولد میشن که جز بدبختی چیزی نمیبینن چه چیزی می خوای از افرینش اینا به ما بگی...
و اینکه خدایا هرجا که بری میگن مظلومیت ادمهای فقیر و ضعیف و بیمار خدا ندارن و همش دارن گله می کنن که خدایا چرا من پولدار یا زیبا و سالم نیستیم اما هیشکی همد جوابی بهشون نمیده و .....
راستی خدایا دلیل افرینش انسانها چی بود.انسانهایی که (البته کلی نمیگم) بخاطر رفتارهای خودشون حتی دل تورو شکوندن!
و ایا خدا واقعا به هدفت برای رسیدن افرینش انسانها رسیدی یا تو هم از دست ما خسته شدی که میدونم خسته شدی از رفتارهای ما!!!
سلام..دعوتتون کردم اما نیومدین..با امتنان

سلام آصف عزیز . شرمنده حتما میام.
اما اگر به زندگی های متوالی اعتقاد داشته باشی و یا به فناناپذیری روح ، جواب سوالهایت را گرفته ای . هر کسی زندگی زمینی خود را قبل از آمدن به دنیای خاکی خود انتخاب می کند . برای متعالی شدن باید رنج کشید . دردها و رنجها ، صبوری ها ، کمک کردن به یکدیگر ، گذشت ، فراموش کردن ، بخشیدن ، مهر ورزیدن و ... باعث رشد و متعالی هر انسانیست . زمانیکه هنوز پا به دنیای خاکی نگذاشته ایم زندگی پر رنج را انتخاب می کنیم تا روحمان سریعتر و بیشتر متعالی گشته و با توشه ای پربار به دنیای ملکوت باز گردیم . این شامل یک بحث بسیار طولانیست و من خلاصه ای از آن را برایت گفتم . در کتابی خواندم یک نفر که شغلش قضاوت بود هر روز صبح که می خواست وارد دفتر کار خود شود یک نفر کارتن خواب مفلوک مقابل در دفترش خوابیده بود و این شخص هر روز به یاد می آورد که دنیای ما لبریز از بی عدالتی هاست و اگر شرایط مناسبی برای این انسان بود شاید کارتن خواب نبود و شاید به خاطر بی عدالتی های جامعه به این روز گرفتار شده است و این تاثیر زیادی بر قضاوتهایش در طی روز می گذاشت، حالا می فهمیم که علت وجود یک انسان کارتن خواب چه می تواند باشد . انسانها همواره بریکدیگر تاثیر می گذارند و ان مرد کارتن خواب که ظاهرا؛ به نظر می آید انگلی برای جامعه اش میباشد چه تاثیر بزرگی بر انسان دیگر داشته است .
این اعتقاد من است . ممکن است بسیاری مخالف این اعتقاد باشند.

آصف سه‌شنبه 9 شهریور 1389 ساعت 10:06 http://sedaye-darya.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز...
اگر میگم دیرتر میای چون دسوت دارم بیشتر ببینمت تو وبلاگم
هم نوشته اینجا رو خوندم و هم نوشته زیبایی که تو وبلاگم گذاشتی...و ازت ممنونم
در مورد این انسان و افرینش حرف زیاده و گفتنی ها را تا حدودی گفتی اما چون یه مقدار پایان نامه وتایپ دارم تونستم شب میام بیشتر می حرفیم...
روزت قنشگ

موفق باشی

باران سه‌شنبه 9 شهریور 1389 ساعت 11:45 http://sari-galin.blogfa.com

ساری گلین یعنی عروس افتاب...شاید باران!
راستی سلام بانو
چه جور میشه خصوصی(اختصاصی) نوشت برای شما؟!

سلام باران عزیز
آهنگش خیلی قشنگ بود. در قسمت تماس با من در سمت بالا و راست وبلاگ می تونی خصوصی بنویسی .

باران سه‌شنبه 9 شهریور 1389 ساعت 12:11 http://sari-galin.blogfa.com

راستی یادم رفت بگم
پرنده(وبلاگ پرواز)مریضه اینروزا.
میشه یه حالی بپرسی ازش؟!

آخی نمی دونستم ! دیدم خبری ازش نیست . چرا ؟؟؟؟؟؟؟
باشه حتما مرسی که گفتی

قندک سه‌شنبه 9 شهریور 1389 ساعت 12:14 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام دوست خوب و فهیمم. ممنونم از رهنمودت. چقدر جالب گفتی. انگار از تمام مکنونات قلبی من خبر داشتی و همه را در یک جمله برایم خلاصه کردی. یادداشت کردم اما ابهاماتی برایم وجود داره.۱-هر اتفاق هر آشنایی هر کینه هر مهرورزی عاملی است برای رشد؟ این (هر) منو به فکر انداخته.یعنی هیچی به اشتباه و خطای خود ما بستگی نداره. اگه یکی سرراه من قرار میگیره و منو متغیر می کنه این دست من یا او نیست و باید اتفاق می افتاده؟ پاک گیج شدم. بیشتر راهنماییم کن۲-بعد از ذکر متعالی شدن بلافاصله گفتی یا درجا زدن. این بیشتر گیجم کرد. دیگه درجا زدن چه محلی از اعراب داره عزیز؟

وقتی که آدمی در مقابل ما قرار می گیره که باعث آزار و اذیت ماست میتونیم در حد خودش بیام پائین و رفتارهای ناشایستش رو مقابله به مثل کنیم این درجا زدن میشه . می تونیم نبینیمش می تونیم ببخشیمش و گذشت کنیم هر بخشیدن یه پله به سمت بالاست . از دست می دهیم و رنج می کشیم می توانیم در اثر کشیدن رنجها تبدیل به یک آدم انتقام جو شویم این درجا زدنه . اما رنج می کشیم غصه می خوریم در رنجهامون بارها و بارها می سوزیم اما در نهایت فکر می کنیم که این مصلحت بوده شاید حتی شکایت هم به خدا کنیم شاید باهاش قهر کنیم اما وقتی زمان می گذره توی رنج کشیدنهامون قوی می شیم . رنجهای بزرگ چیزهای کوچک رو توی زندگی خیلی بی اهمیت می کنه مثلا؛ وقتی عزیزی رو از دست می دیم دیگه وقتی تصادف می کنیم و ماشینمون خسارت می بینه خیلی برامون بی اهمیته . وقتی بار ارزش ترین چیزهامون رو از دست می دیم دیگه وقتی کیف پولمون رو دزد می بره خیلی اهمیت نداره . این یه نوع وارستگیه حالا از نوع کوچیکش . ما آدمها اومدیم که بر روی هم تاثیر بذاریم همدیگه رو دوست داشته باشیم ویا حتی همدیگه رو یه جاهائی آزار بدیم . فقط عکس العملهای ما مهمه نسبت به همدیگه . نمی دونم تونستم منظورم رو برسونم . به هر حال هر کسی اعتقاداتی داره . عرفا معتقد هستند یک انسان حداکثر می تونه پنجاه هزار سال زمینی زندگی کنه یعنی هی بره و برگرده تا بتونه متعالی بشه . گاهی وقتها بعضی روحها حتی توی پنجاه هزار سال زمینی هم متعالی نمی شن . بعضی روحها با یک بار آمدن می تونند متعالی بشن . مثل پیامبران و یا هر کسی که ما به عنوان روح مقدس بهش اعتقاد داریم .

باران سه‌شنبه 9 شهریور 1389 ساعت 13:54 http://sari-galin.blogfa.com

ببخشیدا!!! میگم شما پس کی کار میکنید با این مشغله ی وبلاگستانیتوون؟!!!!
اگه من رییست بودم...
فعلا که رییس شمایی!!!

ما کلا؛ فعالیم . هم کار می کنیم و هم زمان به وبلاگمون می پردازیم !‌

این رو بهش می گیم : مدیریت زمان !!!!
برای کامنت خصوصیت هم ممنون عزیزم و متقابلا؛

قندک سه‌شنبه 9 شهریور 1389 ساعت 14:38 http://ghandakmirza.blogfa.com

ممنونم بخاطر اینهمه وقتی که برام گذاشتید. بله به رفت و برگشت های روح کاملا اعتقاد وحتی برایش دلیل دارم.اگر پادشاه یاحاکم ظالمی قتلهای فجیع و ظلم های زیادی مرتکب شده باشد از عدالت خداوندی به دور است که اجازه بدهد این ظالم براحتی از دنیا برود.مرگ تنها نمی تواند اورا تنییه یا متنبه کند. پس ناچار از بازگشت به این دنیاست.خودش هم این را می پذیرد زیرا در آن عالم متوجه عظمت گناه خودو عظمت محبت خداوند شده. حالا نحوه و چگونگی بازگشتش به دنیا مهم است. شاید این بدبخت ها و کارتن خوابها زمانی حکام ظالمی بوده اند! وقس علیهذا. بار دیگر تشکر می کنم از شما

شاید همان پادشاه به خواست خود بر میگردد که زندگی را انتخاب کند که مورد ظلم واقع گیرد . جاها تغییر می کند . و من هم از شما سپاسگزارم

ققنوس خیس سه‌شنبه 9 شهریور 1389 ساعت 15:46

رد می شدیم گفتیم سلامی عرض کنیم

سلام و مرسی

برزین سه‌شنبه 9 شهریور 1389 ساعت 20:58 http://naiestan.blogsky.com

سلام
نگاهها به زندگی تحت تاثیر فضایی است که انسان در آنجا زندگی می کند . بسیاری از فلاسفه معتقدند اندیشه انسان متاثر از محیطی است که در آن واقع شده است . آنچه که مهم است این که اندیشه ها خود را حق مطلق نپندارند و برای دیگران هم حق ابراز وجود قائل باشند .
در این زمینه پیشنهاد می کنم کتاب "صراط های مستقیم" عبدالکریم سروش را مطالعه نمایید .

...............

طبق معمول عکس ها هم زیبا بود همیشه غروب خورشید را دوست داشته ام .

سلام . امشب در یک مهمانی بودم و با کسی در مورد مذاهب صحبت می کردیم . ایشان در عین اینکه اعتقاد داشتند تعصب چیز خوبی نیست اما با تعصب شدید نسبت به عقایدشان پافشاری می کردند بعد از دو سه جمله برای ابراز نظر خود ... دست آخر دیدم بی فایده است .... فقط سکوت کردم و لبخند زدم .... همین است برزین عزیز ... همین است !!!
از معرفی کتاب ممنونم و مطمئن هستم با توجه به مطالعات وسیعی که دارید کتاب بسیار خوبی را به من معرفی کردید حتما مطالعه خواهم کرد.
ممنون از لطف شما .
غروب آفتاب یکی از شگفتی های زیبای طبیعت است مخصوصا؛ انعکاس نور خورشید بر سطح دریا .

باران چهارشنبه 10 شهریور 1389 ساعت 05:53 http://sari-galin.blogfa.com

سلام فعال...صبح بخیر!
حالا دیدی ما از شما فعالتریم!!!!

سلام . این خیلی خوبه !‌
باران عزیز اگر برایت زحمتی نبود آهنگ ساری گالین با کلام رو برام ای میل کن . دوستش دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد