فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

این روزها ...

6naarqzx529bd7f8h3s.jpg 

 

گاهی می شود خیره شد در بلندای ترانه  مرگ و در این همه ترانه که زندگی می خواند .

گاهی می شود از کف داد و رفت ... گاهی می شود سکوت کرد و گذشت .

گاهی می شود به زیر آسمانی ابرناک سر بلند کرد و در آینه گریست .

گاهی می شوداز گشتن باز ایستاد ... گاهی می شود نیافت و پذیرفت .

گاهی می شود رنجید و خندید ... خوش بود و گریست .

گاهی می شود اندیشید بی گفتاری و مهر ورزید بی چشمداشتی 

گاهی می شود نفسی به آسودگی برآورد و دمی به غفلت فرو برد و نشست .

گاهی می شود سرودی ساخت  به رنگ نور و به بوی دود و به طعم روز . 
گاهی ...

همیشه اما ... می شود دوست داشت 

به جای همه 

بدون همه   

نظرات 18 + ارسال نظر
مسافر سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 01:39

گاهی گمان نمیکنی و میشود
گاهی نمیشود که نمیشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود

گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود


انگار پای ثانیه ها لنگ می شود
وقتی دلی برای دلی تنگ می شود



خدا یا از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار

نگاهی ، یادی ، خاطره ای

برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد

روزی چقدر عاشق بوده ایم...




و سلامی چو بوی خوش آشنائی

نباید توقف کرد ...
نهایت تمامی نیروها پیوستن است ، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور ...
...

گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
...
سلام با آرزوی روزی خوش

محمود سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 01:52

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگ ها نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم سیب سرخ خورشید
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ
دوره گردی خواهم شد کوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد : ای شبنم شبنم شبنم
رهگذاری خواهد گفت : راستی را شب تاریکی است کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست دب کبر را بر گردن او خواهم آویخت
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ‚ دل ها را با عشق سایه ها را با آب شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد
خواهم آمد پیش اسبان‚ گاوان‚ علف سبز نوازش خواهم ریخت
مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتی در راه من مگس هایش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت
...
ببخشید طولانی شد...تقصیر سهراب بود!

خیلی هم زیبا بود و زیبائیش وسوسه می کند که بارها بخوانی .
ممنون
ولی متاسفانه چونکه آدرستان را نگذاشته اید نشناختم شما را !‌
به هر حال سپاسگزارم

Mw سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 04:23 http://mw7.blogfa.com

می شود گریست اما لبخند زد... لبخند زد تاعاشق شود...عاشق شود تا لبخند بزند...لبخند بزند تا فراموش کند... فراموش کند تا بگرید...

و بگرید و بگرید ... تا بیشتر و بیشتر عاشق شود .
ممنون

ز- حسین زاده سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 11:32 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام. دست مریزاد .
راستی دوست کجاست ؟ توی جنگل ؟ سرکوه ؟ یا که در دشت وسیع ده دور ؟ مادری می پرسد ؛ پدری می گوید ؛ دختری خسته جگر می نالد : خانه دوست کجاست ؟ کودکی خنده به لب با سر انگشت اشارت گوید : دوست آنجا ، آنجاست ؛ نزد آن سکه ی تابنده ی ماه ؛ یا که نه ؛ بالاتر از آن ؛ پیش ناهید فلک ؛ یا نپتون ؛ هرکه را می پرسی خانه ی دوست کجاست ؛ می گوید:کوچه ای بالاتر ، پایین تر ، یا که آن سوی کره ... شاید این خانه ی تاریک فقیر ، نیست اندرخور او ؛ آنطرفتر شاید ، مسکنی بگزیند ! ( هرکسی برحسب فکر گمانی دارد ) برخلاف دگران ، توی آن کوچه ی نور ، پیرمردی است که او می داند خانه ی دوست کجاست . پیرمرد می گوید : ( دوست اینجا ، اینجاست ) دوست در خانه توست ، خانه دوست دل پاک شماست .
شهلا آهنج

سلام .
ممنونم اولش که خوندم دو سه تا جمله اولش رو ... توی دلم گفتم : دوست اینجاست در قلب ماست و به آخر که رسیدم متوجه شدم بی راه نگفتم !
من فکر می کنم این شعر مال سهراب باشه !‌شاید هم من اشتباه می کنم .
ممنون

فانوس به دست سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 12:05 http://fanuos.blogfa.com

آیا سکوت روشن ترین واژه ها نیست؟
تو را به جای تمام کسانی که نمیشناخته ام دوست میدارم

سکوت چیست ؟
به جز حرفهای ناگفته ... من از گفتن می مانم
اما زبان گنجشکان زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت ست .
زبان گنجشکان یعنی بهار ... برگ ... بهار
یعنی نسیم ... عطر ... نسیم
...
ممنونم

قندک سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 12:18 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود.
آری گاهی می شود اندیشید بدون گفتاری و مهرورزید بدون انتظاری

خیلی سخت نیست....
سلام و درودی متقابل

محمود سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 13:29

سلام.یادم رفته بود سلام کنم دفعه قبل.من وبلاگ ندارم متاسفانه، و فعلا بیشتر گوش میکنم.شاید روزی برای نوشتن...
کلام سهراب زیباست.خوشحالم که زیبا خوندیدش.

سلام.
منم که وبلاگ دارم گاهی وسوسه می شم تعطیلش کنم ، اما دلم نمی یاد . دوستای خوبی اینجا دارم .
سهراب شعرهاش تماما؛ زندگیه . حتی شعرهای غمگینش هم سرشار از زندگیه .
ممنونم از شما .

محمود سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 13:52

نه!!!!!
تعطیلش نکنید یه وقتا.فکر اشتغال جوانان باشید آخه یه خورده مثل بعضیا شبانه روزی!

باشه چشم ... فعلا؛‌ که این روزها ... خودم هم بهش احتیاج دارم .

محمود سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 14:11

ما همگی این روزها احتیاج به یه هوای تازه داریم تا کم نیاریم نفس تو این وانفسای پر مرض و غرض.
فتح باغ برای من
واقعا و بی تعارف
یه هوای تازه است.
ممنون که مینویسید صادقانه.
باشد که ما هم به خوبی ، همراه این هوا باشیم.

ممنونم از شما .

آفتاب سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 14:55

سلام
گاهی می شود رفت بدون خداحافظی

سلام
این خیلی بده ! دوست ندارم رفتن بدون خداحافظی رو ...

ماه و من سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 17:47 http://shidmah2.blogfa.com/

سلام.
ما آپیم بدو بیا.[گل]

جوجه کلاغ سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 18:41

آره واقعا دوست داشتن همیشگیه اما میدونی من احساس میکنم دیگه بلد نیستم آدما رو دوست داشته باشم. یه مدتیه این شکلی شدم. نه از شادیشون خوشحال میشم نه از ناراحتیشون ناراحت

راستش این کامنتت رو که خوندم شاید دو سه دقیقه ای خیره شدم به جملاتت ... لی لا جون عشق رو در خودت تقویت کن . دوست داشتن رو تمرین کن به طور دائم ... از بچه ها شروع کن . بچه ها خیلی معصوم و دوست داشتنی هستند . گلها خیلی قشنگ و لطیفند ... و خیلی چیزهای دیگه . نذار نفرت درونت رشد کنه . نفرت و کینه و بغض همیشه اول خودمون رو تباه می کنه . و من مطمئنم بیشتر داری به خودت تلقین می کنی تو رو خیلی مهربونتر از این حرفها احساس می کنم که از ناراحتی دیگران متغیر نشی .
مراقب خودت باش ... مراقب مهربونی هات هم باش یهو گم نشن !‌

برزین چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 00:51 http://naiestan.blogsky.com

سلام
توسن خیال را می شود به هر سویی راند . به سوی خوبی ها یا بدیها . به سوی دوستی ها یا دشمنی ها ، به سوی عشق یا ......
همه چیز این زندگی دست خودمان است .
گل

سلام
دست خودمان است اما گاهی جریان زندگی آدمی را ناخودآگاه به سوی خود می کشاند و در این جریان احساسات مختلف خلق می شوند و در پیچ و خم های آن است که ما ساخته می شویم .

آصف چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 12:08 http://sedaye-darya.blogfa.com

سلام
آپم و منتظر حضور سبزت هستم
با امتنان[گل]
(خیلی زیبا بود اپت۲۰۵۹۴

آسمان سیاه است چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 12:48 http://www.danyal.ir

همراه شو عزیز ، تنها نمان به درد
کاین درد مشترک هرگز جداجدا
درمان نمیشود
درمان نمیشود
درمان نمیشود

ممنون

رئیس...! چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 13:12 http://lalmoonigerefte.blogfa.com/

پرنیان عزیز:
به گمانم میشود مهر ورزید بدون هیچ چشمداشتی.
اما نمی شود دوست داشت به جای همه...
اگر بشودم،به من یاد نداده اند.
این عکس برای این مطلب فوق العادست.انگار مطلبی جز این نمی تواند در زیر این عکس جا خوش کند.


یاد این شعر از حضرت حافظ افتادم:"
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
جانا روا نباشند ،مخدوم بی عنایت

و این شعر از مولانای بزرگ:
بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن

سلام رئیس عزیز !
می شود به جای همه دوست داشت من کردم و شد البته برای من یک شرط دارد و آن این است که کسانی که باعث رنجشم میگردند دور از من باشند وقتی نبینم چیزهائی را که دوست ندارم عاملی برای دوست نداشتن هم وجود نخواهد داشت البته فراموشکاری گاهی هم بد نیست !!!
مرسی از نظر لطفت ... .
و ممنون از شعرهای بسیار به جا و زیبایت.

ویس جمعه 29 مرداد 1389 ساعت 00:28

گاهی بدون نقابم،یا شاید نقاب هایم،اگر لحظه های عاشقی را بخواهم ،داشته باشم ویا اگر هوای گریه دارم ،گریه کنم،همینکه حسی به سراغم آمد،همان را داشته باشم.ولی وقتی نقاب هایم را می زنم ،همه چیز جابجا می شود،میان گریه می خندم،میان خنده می گریم.ولی یک چیز همیشه ثابت می ماند،این دل خراباتی.

خدا کنه بتونی همیشه نقابت رو حفظ کنی . وقتی گریه می کنی بهتره خودت گریه هات رو ببینی وقتی می خندی هم همینطور ... به دل پناه ببر که آخرین پناهت اوست ...

فرید یکشنبه 31 مرداد 1389 ساعت 09:27

سلام
خیلی دلم سوخت که این مطالب زیبایتان را به موقع نخواندم
چقدر تغییر کرده اید! البته بسیار مثبت!
جمله هایتان سرشار از رنگ خداست و براستی سبزی باغ را فتح می کند
هزاران تبریک!

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد
و باز می شود به وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دستهای کوچک تنهائی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار می کند
و می شود از آنجا خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست .
سلام
باید ادامه داد . زندگی همواره درما جاریست!‌
سپاسگزارم ... چیز دیگری ندارم بگویم در مقابل لطف شما !‌

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد