فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

بازآ که در هوایت خاموشی جنونم فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

 

 

بوی خوش دوست داشتن مشام بودن م را پر کرد و هوای دوست داشتن فضای خالی جانم را سرشار کرد ... با عشق آموختم رسم زندگی را ، بی انتها دوست داشتن  را ، از خود گذشتن  را ، خطر کردن را ، دیوانه وار گریستن  را ،  شاد بودن را ، پرواز کردن را ...  و با عشق آموختم زیستن را و مردن را هزاران باره ....    با عشق آموختم که تنهائی می تواند چقدر بزرگ باشد. 

  

نظرات 17 + ارسال نظر
مسافر یکشنبه 24 مرداد 1389 ساعت 01:33

هرگز کسی را که با او گریسته ای از یاد نخواهی برد
..............
ببخشید نامم را فراموش کرده بودم بنویسم

آری گلم ، دلم حرمت نگه دار کاین اشکها خونبهای عمر رفته ی من است . حسین پناهی

...
چرا توقف کنم ؟
من از سلاله درختانم
تنفس هوای مانده ملولم می کند
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم ...
زندگی خودش گاهی عشق است ... آسمان عشق است ... پرنده عشق است ... گل عشق است ... هر چیزی که نشانه ای از عشق در آن است عشق است . آنوقت شاید نیازی به معشوق انسانی نباشد .
سراسر اطرافمان را معشوق فرا گرفته است .
باید مانند برگی بر روی آب نهر خود را فقط به جریان آب سپرد .
من برگ خواهم بود و نهر زندگی .
نگران نباشید ...

ز- حسین زاده یکشنبه 24 مرداد 1389 ساعت 10:44 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام .
حافظ فرمود :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمر قند و بخارا را
صائب تبریزی پاسخ داد :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد از آن خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار جواب داد :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم روان و روح اجزا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که شور افکنده دلها را

هر آن کس چیز می بخشد، به لطف خویش می بخشد
یکی جان و یکی روحش، یکی دیگر بخارا را...

قندک یکشنبه 24 مرداد 1389 ساعت 15:00 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بی پایان. شعر خوانا نیست .برقرار باشید

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران

آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاهگاهت صبح ستاره باران

باز آ که در هوایت خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاینگونه فرصت از کف دادند بیشماران

گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

این نغمه محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست آواز باد و باران

با سلام و درودی متقابل

آفتاب یکشنبه 24 مرداد 1389 ساعت 16:33 http://nargesaftabi.blogfa.com/

ولی با همان عشق ....

بعضی وقتا آرزو می کنی که ای کاش واژه ای به نام عشق وجود نداشت و اگر هم که بود، ای کاش هرگز با او ملاقات نمی کردی...

مطمئنی ؟؟

ایلیا یکشنبه 24 مرداد 1389 ساعت 17:00

همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
به نا امیدی ازین در مرو بزن فالی
بود که قرعه ی دولت به نام ما افتد...

ممنون.از پست مانند همیشه دلنشینت.
امیدوارم تو نیز خوب باشی.

سلام و مرسی

آسمان سیاه است یکشنبه 24 مرداد 1389 ساعت 17:35 http://www.danyal.ir/

سلام عطر واژه هایتان به مشام دل آشام ما رسید
موید باشید

سلام
ممنون

ویس یکشنبه 24 مرداد 1389 ساعت 18:32

دل روشنی دارم ای عشق/صدا کن مرا از صدف های سرشار باران/ صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن/صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو/بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست؟بگو با کدامین نفس می توان تا عبور کبوتر سفر کرد؟مرا می شناسی تو ای عشق/دل من گره گیر چشم نجیب گیاهیست/و نجوای شبنم مرا می برد تا افق های سبز بشارت/مرا می شناسی تو ای عشق/.....

جان دادی و درسی به جهان یاد دادی
ارزان تر از این درس محبت ندهندت ...

برزین یکشنبه 24 مرداد 1389 ساعت 18:44 http://naiestan.blogsky.com

سلام
جمله آخرش خیلی گیرا و تامل انگیز بود " با عشق آموختم که تنهایی با عشق چقدر می تواند بزرگ باشد " ...
چه رازی است بین تنهایی و عشق ؟؟

سلام شاید به دلیل عظمتش است . گویا آدمی را در خود غرق می کند ...
و آدمی درعشق و در رنجهایش بزرگ می شود آنقدر که دنیای درون خودش را با هیچ چیز دیگر حاضر نیست عوض کند . دنیای تنهائیش را حتی با رنجهایش ... با هیچ آرامشی حاضر نیست عوض کند . این خاصیت عشق راستین است . عشقی که رنگ و آب زمینی در آن نیست . عشقی که آدمی را به خلسه می کشاند ....
...
کوچک باش و عاشق ...
که عشق می داند
آئین بزرگ کردنت را ...

جوجه کلاغ دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 07:16

عشق شادی است
عشق آزادی است
عشق آغاز آدمیزادی است

... هنگامی که عشق می ورزید مگوئید خدا در دل من است بگوئید من در دل خدا هستم و گمان مکنید که می توانید عشق را راه ببرید ، زیرا عشق اگر شما را سزاوار بشناسد شما را راه خواهد برد ... عشق خواهشی جز این ندارد که خود را تمام سازد ...

آصف دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 09:52 http://sedaye-darya.blogfa.com

امیدوارم پایان ماه رمضان آغاز و تولدی دوباره برای تو دوست خوبم باشه...
سلام و روزت قشنگ
(راستی اسمتون شمیم بوده یا پرنیان و اینکه منو با چه اسمی در خانه جدیدت لینک کردی! )
با امتنان

سلام
مرسی . اسمها خیلی مهم نیستند مخصوصا وقتی تو طرفت رو نمی بینی !‌
پرنیان .
راستش هنوز لینکت نکردم . امروز این کار رو می کنم با همان صدای دریا که یکی از دل انگیز ترین صداهای دنیاست !‌

آفتاب دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 10:43 http://aftab54.blogfa.com

عشق یعنی قطره و دریا شدن...
در زندگی بالاتر از این نیست

موافقم .

فانوس به دست دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 13:00 http://fanuos.blogfa.com

من اما فکر میکنم
همیشه عاشق تنهاست
مرسی از اومدنت

درست فکر می کنی

رئیس...! دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 15:23 http://lalmoonigerefte.blogfa.com/

گلاب به روتون با مستراح آپم...
ببخشید با این آپ بی موقع فضای خوش عطر وبتو تحت تاثیر قرار دادم.

خوب این هم جزو ضروریات زندگیه !‌
نمی شه منکرش شد !

رئیس...! دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 15:24 http://lalmoonigerefte.blogfa.com/

بوی خوش دوست داشتن میشنوم از مطلبت بانو.
این دوست داشتن زمینیست ؟
چقدر پر احساس نوشته بودی .چهار خط مطلب و چهار .... احساسات.
والا واحد احساساتو بلد نبودم .شاید ژول بر ثانیه باشد.

دوست داشتن ها بالاخره باید از نوع زمینی آغاز بشه و وقتی خالص و بی ریا و بی توقع باشه اونوقت پس از مدتی خودت رو درمیابی که عشقت دیگه زمینی نیست اونوقته که دیگه عاشق همه چیز خواهیم شد ... عاشق گیاهان ... عاشق هر چیز زنده ... عاشق انسانهای خوب و معصوم ... کودکان ... افراد کهنسال ... حیوانات (‌گوش اون دوست عزیز که با سگ ها میانه ی خوب نداره نشنوه !!!!!) ... عاشق دریا ... گاهی وقتی یک گیاه هرز رو هم توی یک بیابان خشک و بی آب و علف می بینی احساس می کنی با اعماق وجودت دوستش داری که چه تلاشی کرده برای ابراز وجود !
حتی گاهی احساس می کنی میزی که جلو دستته روح داره و دوستش داری ... و عشق میره توی تک تک سلولهای هستی و وجودیت ... برای همیشه ... شاید این هم یه نوع دیوانگیه !
و ... عاشق خدا .
حتی اگه ازش دلخور هم باشی !
اونوقت می بینی شدی عاشق تمام هستی و خالقش ...
اما ای کاش می شد واسه ی دلتنگی ها یه چاره ی اساسی پیدا کرد اونوقت دیگه به کل از زمین کنده میشدیم ... این یکی دیگه خیلی قدرت میخواد .
چقدر درد دل کردم !!!!
اما
؛ فکر نمیکنم برای دوست داشتن بشه واحدی رو تعیین کرد ؛

مهشید دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 15:36 http://shidmah.blogfa.com/

سلام بدو بیا که تا آخر امروز پاکش می کنم.
بدو منتظرم

باران دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 16:12

این نغمه محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست آواز باد و باران...
.
سلام و سپاس باوفا
ممنون از مهربانیت...

سلام عزیززززم !‌
مرسی .

ققنوس خیس دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 19:40

با صدای استاد این شعر بی نهایت زیباترمی شود

و اون شعر فریاد ... اون هم خیلی زیباست . و البته بسیاری از شعرها و آهنگهای دیگه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد