برداشتمش !
پاکش نکردم ، خط خطیش هم نکردم . خیلی با ارزشتر از اونیه که بخوام از بینش ببرم .
اگر پاکش می کردم کامنتهای زیبای شما رو نیز از دست میدادم.
بعضی از خاطرات حتی اگر غمگین هم باشند مثل یک جواهر باارزش هستند و گاهی دلت میخواد با کسی تقسیمشون کنی .
تقسیمشون کردم با شما ! و گرفتم اون چیزی رو که باید می گرفتم .
ممنونم ...
شانه های تو
قبله گاه دیدگان پرنیازمن
شانه های تو
مهرسنگی نماز من
بندی گسسته است
خوابی شکسته است
رویای سرزمین
افسانه ی شکفتن گل های رنگ را
از یاد برده است
بی حرف باید از خم این ره عبور کرد
رنگی کنار این شب بی مرز مرده است
من از جنگل شعله ها می گذشتم
همه هستی ام جنگلی شعله ور بود
که توفان بی رحم اندوه
به هر سو که می خواست می تاخت
می کوفت می زد
به تاراج می برد
و جانی که چون برگ
می سوخت می ریخت می مرد...
سلام
فقط می تونم بگم براتون متاسفم و روحشون شاد
ممنونم عزیزم
دلم می خواد الان بغلت کنم و توی بغلت گریه کنم. یاد حرفای اون روزت می افتم یاد اون ایمیلی که برام زده بودی. همیشه حرفات توی گوشمه. یه روزی روز آخر همه ماست. از خوندنش خیلی متاثر شدم. غمگین شدم.
عزیز دلم .
حیف چشمهای قشنگته با اشک اندوه خیس بشن .
خیلی راه داری واسه ادامه دادن . این جاده خیلی هم کوتاه نیست نازنینم .
دلم می خواست این خاطره یه جائی ثبت بشه .
ببخش منو ناراحتت کردم.
این روزها وقت گریه کردن نیست .
Just enjoy your trip
میبوسمت .
خیلی ها می آیند و می روند بدون دریافت محبتی که آن ها را بلرزاند.وتو طعم محبت را به کسی چشاندی که نمی شناخت.او محبتی را شناخت و رفت .ودر زندگی بعدیش طعم ان را حس خواهد کرد وروحش تا مادام،هوادار تو خواهد بود.مطمئن باش
مرسی ویس عزیزم . حرفهای زیبایت چشمانم را پر از اشک کرد.
آرزوی شادی برای او و برای تمام رفتگان دارم
درود بر شما
چه غم انگیز بود .....
فکر کنم جمله آخر زیباترین جمله ای بود که در مورد مرگ تاکنون شنیده ام :
موسیقی عجیبیست مرگ بلند میشوی چنان آرام و نرم می رقصی .........
این جمله مرا یاد داستان پادشاه ظالم در مثنوی مولوی انداخت . پادشاهی که برای اینکه مادری را بت پرست کند فرزندش را داخل آتش می اندازد تا در برابر بت سجده کند و مادر هم میخواهد همین کار را کند اما کودک از داخل آتش مادرش را خطاب قرار می دهد که مادر این آتش سوزاننده نیست خیلی هم مصفاست ......
درود متقابل
بله بسیار غم انگیز
آن آتش برای مادر ولی بسیار سوزاننده بوده است بی شک .
و من دائما در این فکرم که چه حرفهائی ناگفته می مانند وقتی که زبان دیگر قادر به تکلم نیست وقتی که زمان دیگر مهلت نمی دهد و وقت دیگر تمام است . وقتی که سرنوشت جور دیگری رقم زده است . چه حرفهائی ناگفته می ماند ...
خداحافظ ... همین حالا!
... به کجا چنین شتابان ؟
...
سفرت به خیر اما تو و دوستی ، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
منتظرت هستم
؛ایکون گل؛
1-
اگر هنوز عاشقیم چرا از کنار زمان عزا با قدم های بلند رد نشویم؟!
********************************
2-
به یاد داشته باش که از تو بغض کردن و خود خوردن و غم فرو دادن و در خلوت گریستن و در جمع لبخند زدن را نمیخواهم . این سفر را باور داشتن و برای راهیِ شاد و راضی این سفر ، دستی شادمانه تکان دادن می خواهم ....
*************************************
3-
بگذار سپیده سر زند .
چه باک که من بمیرم و شبنم فرو خشکد .
و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد .
و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گرددد .
و راه کهکشان بسته شود …
بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد .
**************************************
4-
جاده بی انتهاست میدانم مرگ هم سهم ماست می دانم
قسمت چشمهای بارانی گریه بی صداست می دانم
مادرم با نگاه خود می گفت :زندگی اشتباست می دانم.
یک نفر بی بهانه می گرید در دلش جای پاست می دانم
یک نفر بیگناه میمیرد ، آه او آشناست می دانم......
*******************************
سلام مهربان
نوشته های بالا تقدیم شد تا بدانی که در این بغض گلو گیرتنها نیستی و دوستانت همراهند و با تو
ممنون ... ممنون
سلام و شرمنده
از این قسمت متنتون استفاده کردم تو پست آخرم بدون اجازه!
دیگه حلالم کن گل بانو!
خدا رحمت کنه پدر بزرگوارتونو!(گل)
مرسی عزیزم .
کار خوبی کردی .
این جمله ی ؛حلالم کن؛ ناراحتم می کنه ! دست خودم نیست .
به جز مهربانی از تو چی دیدم ؟
خدا همه ی پدران ومادران و همه رفته گان را رحمت کنه و برای اونهائی که پدران و مادرانشان هستند خداوند بهشون ببخشه .
ممنون
هیچی نمیگم.هیچی.
فقط اجازه بده فکر کنم.فقط بذار که سرمو پایین بگیرم و سکوت کنم.
فقط اجازه بده الان نه!اما یه وقتی یه روزی بنویسم.
یه کامنتی بنویسم که ارزش بار معنایی این پست رو داشته باشه.ارزش اون جملات پر از فلسفه ی عشق رو داشته باشه.ارزش سه نقطه های بی انتهاش رو داشته باشه.
فقط بذار الان ساکت بمونم و فکر کنم...
تمام اون چیزهائی رو که نگفتی رو شنیدم .
و تمام اون چیزهائی رو که ننوشتی ، خوندم .
فهمیدم و کاملا احساسشون کردم .
خیلی ممنونم
خیلی خیلی ممنونم .
سلام
می توان رشته ی این تار گسست ،
می توان کاسه ی آن تار شکست ،
می توان گفت که هان ، ای طبل گران ،
زین پس خاموش بمان ،
به چکاوک اما ،
نتوان گفت مخوان
قالب نو و نام جدید مبارک
سلام
ممنونم آقای حسین زاده
سلام پرنیان جان.
خوبی؟
عزیزم من بی اجازت لینکت کردم.
خوشحال میشم یه سر بیای وبم و قابل بدونی.
میام حتما
شانه هایت رو برای گریه کردن دوست دارم....
یهو یاد این شعر هایده افتادم
این پست یک خاطره ی تلخ بود که برداشتمش . دیر رسیدی رئیس عزیز