فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

عشق آن چیزی نیست که در نقطه ای متوقف شود و پایان یابد! باید ادامه یابد تا بی نهایت ... تا ابد.

 

 

قرار بر خداحافظی بود و رفتن، اینکه اینک می نویسم ، نوشتنم  دلیلی است برای سپاسگزاری از مهربانی های شما. دور از انسانیت بود مانند سایه ای عبور کنم از کنار این مهربانی و همراهی شما.  از اینکه خوانندگان خاموش بزرگ و خوبی همراهی مان کرده بودند در این مدت  بسیار مشعوفم ساخت. از اینکه دوستان همراهم در اینجا آنقدر خوب هستند که قادر نیستم در حد مهربانی آنان ، بزرگ باشم شرمنده ام.  

گاهی سکوت بی احترامی ست، ارج ننهادن به خوبی هاست .

و من سکوت را شکستم .   

وقتی دستی می رود برای خلق واژه های خوب، جاری می شود بر صفحه کلیدی و  گاهی بر روی کاغذ سپیدی،  وقتی قلبی می تپد ، نه ... قلبها که همیشه می تپند، وقتی قلبی کوبنده تر و شتابان تر می تپد با یاد و خاطر کسی ، وقتی عطر گلی کسی را می برد تا خود بهشت ، با حس حضور خدا، و با  حس حضور کسی ، وقتی نم باران و بوی خاک خیس خورده مست می کند آدمی را ،‌ وقتی کسی دلتنگ می شود و به حال انارها و انجیرها حسرت می خورد که :«‌خوشا به حال انارها و انجیرها که وقتی دلتنگ می شوند می ترکند» ، وقتی عاشق می شود ... آه وقتی عاشق می شود  آدمی، وقتی دوست می دارد و رنج می کشد و وقتی  آدمی محبت میکند ، با باور اینکه وجودش خلق گردیده برای محبت  ، بی انتظار ، بی توقع و  سخی، نمی شود سکوت کرد.  وقتی همه ی اینها هنوز هست ،‌سکوت شکسته می شود.

 

دل است دیگر ،‌گاهی میگیرد... آدمی ست دیگر گاهی سرد می شود و  آرام قامت ایستاده اش خمیده می شود و فرو می ریزد، و هزاران قطعه اش یخ می زند ... یخ می زند، همان آدمی که قلبش تپنده تر می نوازد و  باران و  یا رقص آرام  برگهای سبز درختان در یک بعداظهر گرم تابستان مدهوشش می کند ، حس می کند که کسی از میان این برگها عبور کرده که برگها به رقص درآمده اند، حس می کند کسی هست در این لحظات سخاوتمندانه ی آسمانی، کسی هست و  اینک نیازی به چشم نیست برای تماشای کسی ، نگاه دل است که تا ماوراء را می بیند و حس میکند ... همان آدمی که سجده می کند بر گلبرگهای یاس و فکر میکند خدا اینک اینجاست و چقدر خدای بزرگ من خوب است، حسش میکنم ، هوای من پراز شمیم بهشتی اوست و ... 

همین آدمی حق دارد گاهی دلش بگیرد... 

 

دنیای ما ،‌دنیای خاکی ما،  هر روز که می گذرد بیشتر رو به سردی می رود، آدمهایش قدرت طلبی را بر عشق مقدم می دانند، خودشان را بر دیگری مقدم تر می دانند،  با این جمله که خوبی کردم و همان قدر خوبی ندیدم خود را بر بی تفاوتی هایشان توجیه می کنند.  محبت چیزی نیست که در جایی متوقف شود، باید ادامه یابد تا بی نهایت.  منتی بر سر دیگری هم نیست ، محبت خود آدمی را بزرگ می کند. کسی را دوست داری که او بسیاری چیزها و افراد دیگر را بر تو ارجح تر می داند، و این را با تمام احساست درک میکنی، خوب بدارد ... تو ادامه بده به دوست داشتنت ،‌ اجازه نده احساسی ، رنگهای زیبای اطرافت را به بی رنگی تبدیل کند، اجازه نده آن احساس یاس های زیبا را برایت به  مشتی کاه تبدیل کند.  و نم باران برایت خیسی چندش آوری گردد.  آدمها غرق شده اند در ضعف هایشان، قدرتهایشان، خودخواهی هایشان، نگاه های سطحی هایشان  به زندگی ، غرق شده اند در خودشان، خط کش گذاشته اند بر دوست داشتن هایشان، تفکیک کرده اند آدمها را  که این را بیشتر باید دوست بدارم آن یکی را کمتر و  آن دیگری را که هیچ ، و معیارشان برای خودشان منطقی ست، ... و ما هم جزو همین آدمها هستیم، من هم شاید جزو همین آدمها هستم. خط کش می گذارم برای دوست داشتن هایم؟  دنبال دلیل و منفعتی هستم برای آدمهایی که قرار است دوستشان داشته باشم؟  کلکسیونی از آدمهای کوچک و بزرگ را دور خودم جمع می کنم تا به خودم ودیگران ثابت کنم  محبوبیتم را ؟!  هر کاری میکنم که مورد تمجید قرار بگیرم ، حتی اگر پوچ باشد و تهی ؟!  چه میکنم با خودم و زندگی ام؟‌!!   من آیا  در این سفر زندگی سرگرم  بخشیدن به خودم هستم  یا به زندگی؟   لبخندی که می زنم به دیگری تا کجای وجودم از گرمای این لبخند موج می زند؟   قلبم تا کجا برای دوست داشتن هایم  می لرزد؟ چقدر می لرزد؟    

خوردن و خوابیدن و عبور از روزها و شبها کار چهارپایان هم هست و تنها تفاوت ما با  آنها  در لرزیدن دلهایمان است و  اشکهای دلتنگی هایمان و آه های اندوه های بی پایان عاشقی هایمان.  

 

راستی تا به حال به گلبرگهای یاس رازقی سجده کرده اید؟   تا به حال چند بار باران مست و مدهوشتان کرده است؟  چقدر با تماشای رقص ریز برگهای درختان در یک سکوت تابستانی به وجد آمده اید؟  چند بار زیر بارش باران زار زار گریستید ؟  چند بار با یک کلاغ  نشسته بر بلندترین شاخه ی درخت کاج درد دل کرده اید؟  چند بار عطر یک رز زرد زیبا شما را از زمین کنده است؟  چند بار برگهای زنده ی گیاهان را نوازش کرده اید؟  چندر بار سکوت یک قبرستان شما را به ماوراء  برده است ؟ به دنیای دیگر؟ به جایی به نام هستی ؟  چند بار عاشقانه نفس کشیده اید؟ چقدر ؟ چند بار؟ ...

 

وقتی دلتنگ کسی هستی ، بسیار شادمان باش. زیرا  این یعنی که انسانی.  وقتی اشکی بر گونه هایت می لغزد از بی مهری معشوق، آن قطره ی زلال جاری شده از قلبت متبرک است. متبرک شده ی عشق هایت.  و این قطرات متبرک روحت را می شوید و جلا می دهد.  دلت نگیرد از نامهربانی ها،  تا نامهربانی نباشد،‌ دقایق سرشار از مهربانی ها زیباترین خاطره ها نمی شوند.  تا سردی نباشد،  گرمای یک لحظه  و اتفاقی لمس دست معشوق شعله ورت نمی کند.  و خوبی زندگی  این است که اگر شادی ها ماندگار نیست ، اندوه هایش هم می گذرد ... 

 

 

بابت مهربانی هایتان باز هم ممنونم ، بی نهایت ممنونم. دوستان خاموش عزیزم پیامهایتان را با دقت و علاقه خواندم. گاهی وقتها در این دنیای بی در و پیکر ما آدمها چقدر به هم نزدیکیم !‌و این اتفاق شگفت انگیز و ارزشمندی ست ...   

 

من گاهی تاریخ تولد نزدیکترین هایم را در خم و پیچ مشغله های بی ارزش زندگی گم میکنم و نمی دانید برای آدم فراموشکاری مثل من  چقدر دلنشین است که کسانی را داشته باشیم که روز میلادمان آنقدر برایشان مهم باشد که هیچ وقت در هیچ پیچ و خمی فراموش نکنند.  

 

واژه هایم بسیار حقیر تر از احساس قلبی من میباشند.  با این واژه های حقیر می خواهم بگویم کسانی را که دوستم دارند دوستشان دارم ، نه به این خاطر که دوستم دارند، به این دلیل که کمکم می کنند تا به سوی انسانیت گام های مصمم تری بردارم . زیرا که دنیا هنوز قشنگ است ...

 

 

وقتی پای دستهای نگاهت  

در میان باشد  

خدا مهربان می شود  

مرا از بر میکند  

دیگر یادش نمی رود ... 

 

«عباس معروفی»

 

 

نظرات 71 + ارسال نظر
پرنیان دل آرام چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 23:24

تقدیمی

سارایوو

http://www.aparat.com/v/vnRJX

مرسی عزیزم . دوست دارم دنگ شو را

فریناز پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 12:55 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام

سلام فریناز عزیزم

باران پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 13:12

سلاملیکم!
نیستین که باز!!
مدرسه ها باز شدن دوباره مگه؟!!

علیک سلاملیکم
اتفاقا" بله استاد

پژمان یکشنبه 5 مرداد 1393 ساعت 08:09 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سلام
حال شما؟
خوبین؟

سلام
خیلی ممنونم . امیدوارم شما خوب باشید .

معصومه دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 14:31

هستیـــ؟نیستیــــ؟
بیاااا..حرفـ بزنیمـ..خوبـ؟

هستم ... تو بگو من گوش می کنم

سولماز پنج‌شنبه 9 مرداد 1393 ساعت 23:40

وقتی گفتی که ترکمان خواهی کرد چنان قلبم گرفت که گفتم من هرچه بگویم فایده ای نخواهد داشت چرا که او سراسر عشق بود و برای ما می نوشت و من خاموش و فقط سراپا گوش بودم وجود من نامحسوس و بی فایده و او سراسر هستی بخش و دلگرم کننده ، من چه بگویم ،، حتما دیگر نمی آید و تنها یمان می گذارد مانند دیگران که رفتند و ...

ولی باید می دانستم مهربانی وجود او بزرگتر از این حرف هاست اگر صدایش کنی با رویی گشاده پاسخت می دهد و باز می گردد او مانند خودش است به هیچ کس شبیه نیست او ما را دوست دارد ، او به ما ثابت کرد که عمیقا دوستمان دارد و عشق در قلب و روحش عمیقا ریشه دارد ، دوستت داریم ، دوستت دارم ، قلب مهربانت همیشه سبز و پر طراوت باد ..

چقدر پر از محبت بود و خوبی این پیام ....

مگر می شود سکوت کرد در مقابل این همه خوبی؟

چقدر دوستان خوبی داشتم و نمی دانستم.

باران شنبه 11 مرداد 1393 ساعت 12:01

سلام
:)

سلام عرض شد

شادی یکشنبه 12 مرداد 1393 ساعت 08:14 http://shadi1919.blogfa.com

سلام
صبح بخیر

سلام دوست عزیز و مهربانم

ایرج میرزا سه‌شنبه 14 مرداد 1393 ساعت 19:07

سلام
میگم این دختره طفلک دستش خشک شداااا



سلام

معصومه چهارشنبه 15 مرداد 1393 ساعت 01:55

چرا آپ نمیکنی پرنیانم؟
آخه چرا نازنینم

چشم حتما.

سولماز شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 00:38


دوست نازنین و مهربانم

عزیزم .... چقدر کوتاه و خوب بود.

پرنیان دل آرام شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 01:14

http://dl.sedabaz.ir/92/6/4/7th%20Music%20Band%20-%20Dooset%20Daram%20[320]/08%20Hamash%20Be%20To%20Fekr%20Mikonam%20%5B320%5D.mp3


همش به تو فکر می کنم ..

خیلی قشنگ بود . حالم خوب شد.

این گروه هفت باند هستند؟

پرنیان دل آرام شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 14:33

نوشش

بله گروه سون اند یا همون باند هفت

مرسی . همیشه شنیدن یک ترانه ی تازه خوشحالم می کنه.


تو هم که بلدی راه خوشحال کردن دیگران رو

معصومه دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 03:26

پرنیانم:بغض

ای وااای ! من تحمل دیدن بغض کسی را ندارما ! گفته باشم!

کسی بخواد بغض کنه اشکهای من زودتر اومده

ایرج میرزا دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 17:47

این یعنی تو اومدی الااااان؟؟؟

شرمنده ام ..... قول می دم بیام .

ترانه بهاری سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 02:16 http://taraneh-bahar.mihanblog.com

سلام . کوشی بانو ؟

سلام

همین جا. می یام با مطلبی دوباره در اولین فرصت .
ممنونم

مجذوب سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 11:05 http://www.tabandeh121.blogfa.com

مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست،
پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن
تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق
چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
نادر ابراهیمی
سلاااااااااااام
خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد خوشحال شدم حضورتون جاودان اصلا

مرسی .... مرسی

چقدر خوشحالم که کسانی را دارم که ندیده و نشناخته دوستشان دارم ...
چقدر خوشحالم که کلمات با تمام ناتوانی هایشان قادرند بین انسانها پیوندهای زیبائی برقرار کنند. مرسی


مطالب نادر ابراهیمی همیشه عمیق و زیبا هستند. و متاسفم که در وایبر می بینم نوشته های ایشان را به دلیل ناآگاهی به کسانی دیگر نسبت می دهند. از جمله مطلبی که دوستی برایم در وایبر ارسال کرده بود از آقای نادر ابراهیمی ولی از قول گاندی نوشته بود.

باز هم ممنون ....

شادی سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 11:24 http://shadi1919.blogfa.com

شاخه‌ی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و دیدم که
باغم گل‌ کرده‌ است

کسی نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره می‌روید
اگر پرتابش کنی به آسمان
بال‌هایی از برگ در می‌آورد
و در آب می‌افتد
با جوی‌ها می‌درخشد
و غوطه‌ور در آب
برق می‌زند

خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولی دلم خانه‌ی عشق بود
درهای خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از دیواری تا دیواری
دلم بر نوک انگشتانم می‌رقصید

عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسیدند
چرا سرم گل داده‌ است
چرا چشم هایم مثل ستاره‌ها می‌درخشند
و چرا لبهایم از صبح روشن‌ترند

می خواستم این عشق را تکه‌تکه کنم
ولی نرم و سیال بود ، دور دستم پیچید
و دست‌هایم در عشق به دام افتادند
حالا مردم می‌پرسند که من زندانی کیستم

هالینا پوشویاتوسکا


پرنیان جان احساس کردم توصیفی از عشق شما را می خوانم

ای جان دلم ...

چقدر حالم را خوب کردی ... خدا می داند.

لیلا سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 12:35

چشمان تو را اگر غزل فرض کنم،
بال و پری از فرشته ها قرض کنم،
شاید به هوایتان پری بگشایم
تا خدمتتان فقط «سلام» عرض کنم

سلام

مجذوب پنج‌شنبه 23 مرداد 1393 ساعت 18:30 http://www.tabandeh121.blogfa.com

پرنیان عزیز اجازه بدید برای قسمت اول کامنتتون قسمتی از کتاب مارک دو پلو از منصور ضابطیان رو بنویسم
چه چیزی آدم هارا اینچنین به یک دیگر نزدیک میکند ؟چه اتفاقی می افتد که یک نفر در تهران با یک نفر در نایروبی در یک لحظه در جهان به هم میرسند و رفیق میشوند؟تکنولوژی جای خود...لطف اینترنت درست...اما یک چیز دیگر هم هست که من نمیدانم...
و در جواب قسمت دوم حالا خوبه اسم نویسنده رو عوض کردن من پیامی رو دیدم که اسم یک نویسنده و فامیل نویسنده دیگری را با هم ترکیب کردند....و وا حسرتا

قلبها ...
به آقای مارک دوپلو می گویم این قلب هاست که آدمها را کنار هم می نشاند. قدرتی دارند این قلبها که ما هیچوقت به عظمت آن پی نخواهیم برد .
اگر در آرزوی چیزی بودی به جای اینکه از ذهن خود برای بدست آوردن آن استفاده کنی از قلب خود استفاده کن ، معجزه ی آن را خواهی دید. اشتباه ما این است که رویاهای خود را با ذهن خود می پرورانیم در حالیکه با قلب خود باید هر آرزویی را طلبید .

در مورد قسمت دوم نمی دونم باید خندید یا گریست. این روزها عده ای هستند با وایبر برای من پیامهای بسیار زیبا و اخلاقی و احساسی می فرستند که در عملکردشان هیچوقت انعکاسی از این پیامها نمی بینم. انگار که فقط وظیفه نوشتن و رد و بدل کردن است ، حتی لحظه ای هم تعمق نمی کنند !!! از گذشت می نویسند در حالیکه تمام روز خود را با کینه و کدورت می گذرانند، از سخاوت و بخشیدن می نویسند در حالیکه من می بینم حسابگرانه زندگی می کنند و ... (عمومیت ندارد در مورد عده ای خاص صحبت می کنم) با این شرایط عجیب نیست که اسمها را چپ اندر قیچی بنویسند.

معصومه شنبه 25 مرداد 1393 ساعت 12:25

+سلام ایرج میرزا جان...کم پیدایی:)

++پرنیانم

قابل توجه ایرج میرزا جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد