فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

بازآ که در هوایت خاموشی جنونم فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

 

 

بوی خوش دوست داشتن مشام بودن م را پر کرد و هوای دوست داشتن فضای خالی جانم را سرشار کرد ... با عشق آموختم رسم زندگی را ، بی انتها دوست داشتن  را ، از خود گذشتن  را ، خطر کردن را ، دیوانه وار گریستن  را ،  شاد بودن را ، پرواز کردن را ...  و با عشق آموختم زیستن را و مردن را هزاران باره ....    با عشق آموختم که تنهائی می تواند چقدر بزرگ باشد. 

  

مهر می ورزم ... پس هستم !‌

 

روزهایم سرشار از نگاه ها و آواها و سایه هاست  

و آتشی نیز در قلبم و دردستانم است . این نیرو باید سراسر برای من ، برای تو و برای آنانی که دوستشان داریم به نیکی تبدیل شود .  

آیا تو آن ‌را که در آتشدانی عظیم می سوزد و می گدازد می شناسی و می دانی که این شرر هر وجود پلیدی را به خاکستر دگرگون می کند و فقط آنچه را که راست است ، در روح برجا می گذارد؟ 

آیا هیچ چیز پر برکت تر از این آتش نیست ؟  

جبران خلیل جبران - نامه های عاشقانه ی یک پیامبر  

 

برای من هیچ نیروئی با ارزشتر از نیروی عشق نیست . این نیرو به من کمک می کند تا بتوانم سخت ترین و تلخ ترین لحظات را پشت سر بگذارم .  و نیز نیروی عشق در من حس دلتنگی بوجود می آورد . زمانی که نیستم ... برای کسانی که دوستشان دارم و برای سرزمینم .

و این احساس قشنگی ست . 

 

با تمام سختی ها ، محرومیت ها و رنج هائی که  در این سرزمین با آن روبرو هستیم ... اما انگار هیچ کجا خاک وطن نیست و هیچ آسمانی به زیبائی آسمان ایران نیست ... 

هر زمان که دور میشوم از اینجا دیگر دلم نمی خواهد برگردم  ... اما وقتی که بر میگردم ، خیلی خوشحالم که برگشتم ...  انگار آسمان وطنم زیباترین آسمان دنیاست ...  

 پی نوشت : تصویر بالا ره آوردی از این سفر است ... شاید در این لحظه ،  این تصویر از  تصویر ساختمان های بی روح  و یا طبیعت با روح زیباتر باشد .

 

خوشبختی

 

 

اگر کسی گلی را دوست داشته باشد که در میلیونها ستاره فقط یکی از آنها پیدا شود ، همین کافیست که وقتی به آن ستاره ها نگاه کند خوشبخت باشد . چنین کسی به خود می گوید گل من در یکی از این ستاره ها میباشد . 

شازده کوچولو   


 

پی نوشت     : فقط کافیست گلی را دوست داشته باشیم   

بعد نوشت ۱ : مدتی ست به کلاغ ها خیلی علاقه مند شده ام ! دنیای عجیبی دارند و همیشه هستند ... از پنجره که نگاه  

                   می کنم همواره حضور دارند ... در همین نزدیکی ها!

 بعد نوشت ۲: چه شورانگیز و خوب است سفر ، گریز ، پرواز ... چه خوب است گاهی نبودن ....  

                   چند روزی نیستم .  

بعد نوشت ۳ :  هنوز در سفرم ولی خوشبختانه پیشرفت تکنولوژی این اجازه رو میده که برای رفع خستگی ها   

                    و یا رفع دلتنگی ها سری به اینجا بزنم . مرسی تکنولوژی !‌ 

بدرود ... بدرود ... رقصان می گذرم از آستانه اجبار !‌

 

  

برداشتمش !   

پاکش نکردم ، خط خطیش هم نکردم . خیلی با ارزشتر از اونیه که بخوام از بینش ببرم .   

اگر پاکش می کردم کامنتهای زیبای شما رو نیز از دست میدادم.  

بعضی از خاطرات حتی اگر غمگین هم باشند مثل یک جواهر باارزش هستند و گاهی دلت میخواد با کسی تقسیمشون کنی . 

تقسیمشون کردم با  شما ! ‌و گرفتم اون چیزی رو که باید می گرفتم .   

ممنونم ...  

 

شانه های تو  

قبله گاه دیدگان پرنیازمن  

شانه های تو  

مهرسنگی نماز من

و من آن روز را انتظار می کشم ... حتی روزی که دیگر نباشم

  c6omy6ze59u7d3lot.jpg 

 

در فراسوی مرزهای تن ات تو را دوست دارم

آئینه ها و شب پره ها ی مشتاق را به من بده

روشنی و شراب را

آسمان بلند و کمان گشاده ی پل

پرنده ها و قوس قزح را به من بده

و راه آخرین را در پرده ای که می زنی مکرر کن

در فراسوی مرزهای تن ام تو را دوست دارم

در آن دور دست بعید که رسالت اندامها پایان می پذیرد

و شعله و شور تپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند

و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد

چنان چون روحی که جسد را در پایان سفر ...  

شاملو

                                                                         یادش گرامی

مظلومترین هنر

  ejtzbc5f0nqdi1ffk6zo.jpg

 

موسیقی را برترین هنر می دانند از آن رو که روان و بی پرده مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد و مستقیما" با گوهر هنری وجود انسان مرتبط می شود و گونه های مختلف آن هریک به بهترین وجه ممکن راوی قصه های انسان می شود . عشق ، امید ، اعتراض ، مهر ، فراق ، فتنه و حتی ترس و وحشت ، هر یک از طریق این هنر برتر به سادگی لب به سخن می گشایند و موسیقی از آن رو که برخاسته از حقیقت وجودی انسان و تمام کائنات است ، عاملی میگردد تا همه ی این احساسات به سادگی بر سرشت حقیقت پذیر او بنشیند . از دگر سو حرکات زمینی و ماه و نظم کائنات و نیز چرخش و همراهی انسان با آنها را به یک سمفونی با یک قطعه ی موسیقیائی شباهت می دهند واز این روست که این هنر را نزدیکترین هنرها به علم ریاضیات و ستاره شناسی میدانند . بعید است که بتوان انسانی را یافت که از موسیقی و ضرباهنگ به دور باشد . خروش آب رودهای جاری در میان درختان انبوه یک جنگل و خش خش برگان زرد پائیزی و سکوت نیمه شبهای برفی و شرشر بارنهای بهاری و حتی وحدت تنین یورتمه ی اسبان همگی ضرباهنگ های آشنای طبیعت اند که ابتدا ترین دستاویزهای بشر برای خلق آثار جاودانه ی موسیقیائی هم گشته اند .

حضور در کنسرت  آقای کیهان کلهور در چند شب گذشته انگیزه ای برای نگارش این پست گردید . بعد از هفت سال این کنسرت اولین اجرای این هنرمند بزرگ بود . قسمت اول تک نوازی و بداهه نوازی بسیار زیبائی بود که هنرنمائی این استاد بزرگ تمام حضار را دقایقی مبهوت کرده بود . کارهای ساخته ی  ایشان همراه بود با اشعار مولانا ، به خوانندگی حمید رضا نوربخش و اعضاء دیگر گروه کلهر هنرمندان جوانی بودند که این سرزمین می بایست به وجود آنان افتخار کند .

در قسمت آخر،  اجرائی  زیبائی به یاد پرویز مشکاتیان اشکهای مرا جاری کرد .

 در کل بی نظیر بود .  در پایان برنامه  تشویق و ابراز احساسات تماشاچیان در سالن دیدنی بود .

درجائی خواندم : کلهر درباره اینکه چطور بعد از هفت سال تصمیم به برگزاری کنسرت در ایران گرفته، گفت: «الان دوست دارم در ایران کار کنم. حس می‌کنم بی‌فرهنگی و انفعال در جامعه موج می‌زند و باید کار فرهنگی کرد.» 

  در شرایط کنونی که مردم ایران رو به سوی افسرده گی می تازند و نیاز به تفریحات و سرگرمی های سالم و پربارو در کنار آن سیر کردن در دنیای زیبای هنر  بیشتر به چشم می آید ،  وضعیت اجرای کنسرت ها در ایران اسف بار گردیده است .  این هنر ارزشمند با محدودیتهای بسیار و فشارهای فراوان از هر طرف مواجه است . تخصیص نیافتن بودجه ی مناسب برای رشته ی موسیقی و نبود امکانات برای اجرای کنسرتها باعث گردیده بسیاری از هنرمندان بزرگ ما از ایران مهاجرت کرده و در کشورهای دیگر فعالیت کنند و هراز گاهی و به ندرت کنسرت های نظیر این کنسرت اجرا گردد.

چنانچه می دانیم کنسرتهای موسیقی های سنتی اصولا" کنسرتهای شادی نیستند و فضای آن با کنسرتهای کلاسیک و یا پاپ متفاوت است ، با این وجود بعد از خارج شدن از سالن احساس کردم که زنده ام .

احساس کردم حالم چقدر خوب است .

در میان کنسرتهائی که اخیرا" حضور داشته ام و برایم بسیار دلنشین بود  کنسرت خانم سیمین غانم بود که می توانم بگویم لحظاتی بود که من روح خود را  از جسمم  جدا می دیدم ... به شکلی انگار از زمین کنده شده بودم .... با صدای قوی و بی نظیرخانم سیمین غانم در تالار وحدت .

و در کنار این سخنان بد نیست یادی از شب میلاد امام حسین کنم که به پیشنهاد دوستی برای قدم زدن به پارک قیطریه رفته بودیم . به این مناسبت در فضای باز فرهنگسرا جشنی برپا بود. صدای موزیک های مجاز پاپ بی سروته و بی محتوا و به صورت زنده توسط یک دستگاه ارگ و یک خواننده ی ناشناس تمام فضا را پر کرده بود . جمعیتی از مردم با دست زدن و خوشحالی ! این جشن را همراهی می کردند . متاسفانه نتوانستم این فضا را تحمل کنم .  اگر چه چند سال پیش شب میلادحضرت علی به طور اتفاقی باز برای قدم زدن به پارک قیطریه رفته بودیم شاهد نوازندگی گروهی دف نواز بودیم که در نوع خود ازنظر زیبائی کم نظیر بود. این  نیز نشان دهنده ی مظلوم واقع شدن موسیقی در این سالهای اخیر در ایران میباشد .

دیروز شنیدم  کنسرتهای آتی  به کلی لغو گردیده اند . در اینترنت جستجو کردم ولی خبری مبنی بر صحت این موضوع نیافتم . امیدوارم حقیقت نداشته باشد .

m7pufmyp0hxv69h7y1qx.jpg