آدمها می آیند و می روند و عشق ها متولد می شوند و اما نمی میرند. حتی اگر با گذر زمان عشق ها بر جان آدمی یاد و خاطری از خود باقی گذارند، زخمی ابدی بر روان به یادگار می گذراند که هرگز و هیچوقت درد دوست داشتن فراموش نگردد. دردی گرم و شیرین و دوست داشتنی و سوزاننده تا آدمی فراموش نکند با هر دوست داشتنی دردی تازه با جان و تنش خواهد آمیخت و آدمی می آموزد ققنوس وار بسوزد و خاکستر شود و باز هم دوست داشته باشد. آنچه میان انسانها اتفاق می افتد ورای تمام مصلحت ها و اماها و اگرها و باید ها و نبایدهاست. آنچه در میان عاشقی دو انسان رخ می دهد تماما" نور است و انرژی که به سمت آسمان می رود و موجب می گردد که خورشید بتابد و ستاره بدرخشد و باران ببارد و باد بوزد و نسیم روح را بنوازد. تا زمانی که عشق ها وجود دارند زمین گرم است. وقتی دیگر عشقی نباشد ظلمت جهان را درخواهد نوردید و روز را انجماد و تاریکی فرا خواهد گرفت و در شبانگاهان ستاره ای نخواهد درخشید. ستاره ای که در آسمان شب می درخشد، دلی ست که برای نفس دیگری می تپد و حسٍ گرمای دلچسب خورشید بر پوست تن، نشانی از این است که آدمیان بر روی زمین هنوز فراموش نکرده اند دوست بدارند و این گرمای عشق آدمیست که بر تمام سلول های هستی و کائنات نفوذ کرده است .
و باران ... و باران اشکهای پنهان و یا فروخورده ی بغض های دلتنگی ست. خداوند عجیب نمایشی با آدمهایش بر صحنه هستی می آورد!
زمانی که قطره های باران بر گونه هایت فرو افتاد ، بیاندیش که دل کدام عاشقی در کدام نقطه ی دنیا دارد می بارد ...
تمام اینها را کسی می فهمد که دلش برای دلی پر می زند.