فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

دری هست دیواری هست دریائی هست

 

 

  

وقتی یک جوری

یک جور خیلی سخت ، خیلی ساده می فهمی

حالا آن سوی دیوارهای بلند

یک جایی هست

که حال و احوال آسان مردم را می شود شنید

یا می شود یک طوری از همین باد بی خبر

عطر تازه ی چای و بوی روشن چراغ را فهمید

تو دلت می خواهد یک نخ سیگار

کمی حوصله ، یا کتابی...

لااقل نوک مدادی شکسته بود

تا کاری ، کلمه ای ، مرور خاطره ای شاید !

کاش از پشت این دریچه بسته

دست کم صدای کسی از کوچه می آمد

می آمد می پرسید

چرا دلت پر و دستت خالی و

سیگار آخرت...خاموش است ؟

و تو فقط نگاهش می کردی

بعد لای همان کتاب کهنه

یک جمله سخت ساده می جستی

و درست رو به شب تشنه می نوشتی : آب !

می نوشتی کاش دستی می آمد و

این دیوارهای خسته را هل می داد

می رفتند آن طرف این قفل کهنه و اصلا

رفتن...که استخاره نداشت

حالا هی قدم بزن

قدم به قدم

به قدر همین مزار بی نام و بی سنگ

سنگ بر سنگ خاطره بگذار

تا ببینیم این باد بی خبر

کی باز با خود و این خواب خسته

عطر تازه چای و بوی روشن چراغ خواهد آورد

راستی حالا

دلت برای دیدن یک نم نم باران

چند چشمه ، چند رود ، چند دریا گریه دارد !؟

حوصله کن بلبل غم دیده ی بی باغ و آسمان

سرانجام این کلید زنگ زده نیز

شبی به یاد می آورد

که پشت این قفل بدقول خسته هم

دری هست

دیواری هست

دریایی هست

به خدا...خدایی هست    
 
 

پی نوشت : تصویر بالا: جزیره بالی - اندونزی   

پی نوشت : نویسنده ی این شعر را نمی شناسم

   

چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید

 

  

 

 

این احساس زمانی در من فوران یافت که یکی از شبها به دلیل فراموش کردن تنظیم ساعت و آلارم موبایل صبح روز بعد خواب ماندم و زمانیکه چشم باز کردم باور نمی کردم آنچه در زیر عقربه های ساعت می بینم حقیقت داشته باشد در نتیجه  با سرعت نور آماده و راهی محل کار شدم .  

خوب ! طبیعی ست وقتی که خواب بمانی باید ماندن در ترافیک خفقان آور شهر را هم تحمل کنی در نتیجه بهتر است به جای فکر کردن به این موضوع از شنیدن آهنگهای دوست داشتنی خود یکی پس ازدیگری لذت ببری و وقتی که ثانیه های زیادی ماشین تازه کارواش رفته ات زیر فواره های آب شهرداری مملو از لکه های آب و گل می شود فقط لبخند بزنی و به ادامه ی آهنگت گوش فرا دهی ! مژه

وقتی برای پیدا نکردن جای پارک نزدیک محل کار سرگردان کوچه و خیابانهای اطراف می شوی باز فرصت خوبیست برای شنیدن موزیک های زیبای بیشتر !‌ 

و زمانیکه بالاخره وارد ساختمان محل کار می شوی تعجب نکنی که چرا هیچکدام از پنج دستگاه کارت زنی جلوی درب ورودی خط و خطوط انگشتت را نمی خواند ... شاید اقبال تو در چنین روزی به شکل دیگری رقم خورده است !‌ و این فرصت خوبیست که از لبخندها و سلامهای همکاران عزیزی که مدتهاست ملاقاتشان نکرده ای استفاده ببری و همچنین حس ترحمشان برای ماندن در چنین وضعیتی !‌ خجالت

و زمانیکه جلوی درب آسانسورها می رسی می بینی چیزی حدود سی نفر از همکارانی که احتمالا آنها نیز فراموشکار بوده اند منتظر آسانسور خالی میباشند در نتیجه فکر می کنی که فرصت خوبیست برای یک ورزش صبحگاهی و از طبقه هم کف با کمال میل و با شجاعت تمام با پای پیاده خود را به طبقه ی دهم می رسانی !‌ 

و وقتی با چهره ی عبوس و اخمو و همیشه ناراضی رئیست مشغول تلفن مواجه می شوی ، فقط کافیست با همان صورت قرمز و برافروخته ی حاصل از ورزش صبحگاهیت نفس نفس زنان یک سلام بلند و محکم به همراه یک لبخند دلبرانه که حتی دندان عقلت را هم به نمایش بگذارد تحویلش دهی !‌ نیشخند

و وقتی با انبوه کارهای ریخته شده روی میزت روبرو می شوی دائما این آهنگ دلنیشن را آرام برای خودت زمزمه کنی : همه چیز آرومه من چقدر خوشحالم !‌ 

و زمانیکه آن آقای عزیزی که همیشه ی خدا ، معطر به  بوهای مختلف مانند قورمه سبزی و ترشی و ... غیره ... میباشد، در کنارت ایستاده و لباسش از لکه های بیشمار شبیه نقشه ی جغرافیا گردیده و اصرار دارد که در مورد یک  کاری توضیحاتی به تو بدهد به جای اینکه به حالت تهوعت فکر کنی  به خاطرات کودکیت فکر کنی که خانه مادر بزرگت یک صندوق خانه داشت که در آن انواع ترشی جات و خوراکی های مخصوص زمستان نگهداری میشد و این بو شاید عامل تداعی دوران شیرین کودکیت گردد!‌  

و بعد از ظهر هنگام خرید یک جعبه  تارت میوه برای داشتن یک عصرشیرین و مطبوع درکنار خانواده  وقتی کیف پولت که حاوی تمام کارتهای اعتباری وغیر اعتباری ، ورزشی ، گواهینامه ، کارت ملی ، شناسائی و عکسهای خانوادگی و ... در باغچه های جدول خیابان از زیر بقلت بدون اینکه متوجه شوی سر می خورد ، وقتی یابنده به تو زنگ می زند وتازه متوجه می شوی که کیف پولت گم شده است ، حالا باید یک مسیر طولانی در یک ترافیک سنگین را برگردی به جای اینکه ماتم بگیری از خوشحالی در پوست خود نگنجی که هنوز هم انسانهای خوب چقدر اطراف ما زیاد هستند . و جعبه تارت میوه ات را با کمال میل تقدیم یابنده ی با وجدان کنی و داشتن یک عصر مطبوع را به روز دیگر موکول نمائی !‌

و ....  

تا پایان روز هر اتفاق دیگری که رخ داد بیشتر به این نتیجه برسی که اقبالت امروز به کلی تغییر کرده است!  به همین دلیل دستگاه کارت زنی خط و خطوط انگشت سبابه ات را تشخیص نمی داد ... 

 اقبال یک روز متفاوت مهم نیست ... مهم این است که چطور به اتفاقات نگاه کنی !‌ 

اگرچه  مسئول تمام این اتفاقات یک گوشی موبایل است نه یک حواس پرت !چشمک 

فراموش نشود ... چشمها را باید شست ، جور دیگر باید دید !‌

Hello 

پی نوشت : این پست کاملا حقیقت دارد و زائیده فکر و خیال نیست !‌

این روزها ...

6naarqzx529bd7f8h3s.jpg 

 

گاهی می شود خیره شد در بلندای ترانه  مرگ و در این همه ترانه که زندگی می خواند .

گاهی می شود از کف داد و رفت ... گاهی می شود سکوت کرد و گذشت .

گاهی می شود به زیر آسمانی ابرناک سر بلند کرد و در آینه گریست .

گاهی می شوداز گشتن باز ایستاد ... گاهی می شود نیافت و پذیرفت .

گاهی می شود رنجید و خندید ... خوش بود و گریست .

گاهی می شود اندیشید بی گفتاری و مهر ورزید بی چشمداشتی 

گاهی می شود نفسی به آسودگی برآورد و دمی به غفلت فرو برد و نشست .

گاهی می شود سرودی ساخت  به رنگ نور و به بوی دود و به طعم روز . 
گاهی ...

همیشه اما ... می شود دوست داشت 

به جای همه 

بدون همه   

بازآ که در هوایت خاموشی جنونم فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

 

 

بوی خوش دوست داشتن مشام بودن م را پر کرد و هوای دوست داشتن فضای خالی جانم را سرشار کرد ... با عشق آموختم رسم زندگی را ، بی انتها دوست داشتن  را ، از خود گذشتن  را ، خطر کردن را ، دیوانه وار گریستن  را ،  شاد بودن را ، پرواز کردن را ...  و با عشق آموختم زیستن را و مردن را هزاران باره ....    با عشق آموختم که تنهائی می تواند چقدر بزرگ باشد. 

  

مهر می ورزم ... پس هستم !‌

 

روزهایم سرشار از نگاه ها و آواها و سایه هاست  

و آتشی نیز در قلبم و دردستانم است . این نیرو باید سراسر برای من ، برای تو و برای آنانی که دوستشان داریم به نیکی تبدیل شود .  

آیا تو آن ‌را که در آتشدانی عظیم می سوزد و می گدازد می شناسی و می دانی که این شرر هر وجود پلیدی را به خاکستر دگرگون می کند و فقط آنچه را که راست است ، در روح برجا می گذارد؟ 

آیا هیچ چیز پر برکت تر از این آتش نیست ؟  

جبران خلیل جبران - نامه های عاشقانه ی یک پیامبر  

 

برای من هیچ نیروئی با ارزشتر از نیروی عشق نیست . این نیرو به من کمک می کند تا بتوانم سخت ترین و تلخ ترین لحظات را پشت سر بگذارم .  و نیز نیروی عشق در من حس دلتنگی بوجود می آورد . زمانی که نیستم ... برای کسانی که دوستشان دارم و برای سرزمینم .

و این احساس قشنگی ست . 

 

با تمام سختی ها ، محرومیت ها و رنج هائی که  در این سرزمین با آن روبرو هستیم ... اما انگار هیچ کجا خاک وطن نیست و هیچ آسمانی به زیبائی آسمان ایران نیست ... 

هر زمان که دور میشوم از اینجا دیگر دلم نمی خواهد برگردم  ... اما وقتی که بر میگردم ، خیلی خوشحالم که برگشتم ...  انگار آسمان وطنم زیباترین آسمان دنیاست ...  

 پی نوشت : تصویر بالا ره آوردی از این سفر است ... شاید در این لحظه ،  این تصویر از  تصویر ساختمان های بی روح  و یا طبیعت با روح زیباتر باشد .

 

خوشبختی

 

 

اگر کسی گلی را دوست داشته باشد که در میلیونها ستاره فقط یکی از آنها پیدا شود ، همین کافیست که وقتی به آن ستاره ها نگاه کند خوشبخت باشد . چنین کسی به خود می گوید گل من در یکی از این ستاره ها میباشد . 

شازده کوچولو   


 

پی نوشت     : فقط کافیست گلی را دوست داشته باشیم   

بعد نوشت ۱ : مدتی ست به کلاغ ها خیلی علاقه مند شده ام ! دنیای عجیبی دارند و همیشه هستند ... از پنجره که نگاه  

                   می کنم همواره حضور دارند ... در همین نزدیکی ها!

 بعد نوشت ۲: چه شورانگیز و خوب است سفر ، گریز ، پرواز ... چه خوب است گاهی نبودن ....  

                   چند روزی نیستم .  

بعد نوشت ۳ :  هنوز در سفرم ولی خوشبختانه پیشرفت تکنولوژی این اجازه رو میده که برای رفع خستگی ها   

                    و یا رفع دلتنگی ها سری به اینجا بزنم . مرسی تکنولوژی !‌ 

بدرود ... بدرود ... رقصان می گذرم از آستانه اجبار !‌

 

  

برداشتمش !   

پاکش نکردم ، خط خطیش هم نکردم . خیلی با ارزشتر از اونیه که بخوام از بینش ببرم .   

اگر پاکش می کردم کامنتهای زیبای شما رو نیز از دست میدادم.  

بعضی از خاطرات حتی اگر غمگین هم باشند مثل یک جواهر باارزش هستند و گاهی دلت میخواد با کسی تقسیمشون کنی . 

تقسیمشون کردم با  شما ! ‌و گرفتم اون چیزی رو که باید می گرفتم .   

ممنونم ...  

 

شانه های تو  

قبله گاه دیدگان پرنیازمن  

شانه های تو  

مهرسنگی نماز من

و من آن روز را انتظار می کشم ... حتی روزی که دیگر نباشم

  c6omy6ze59u7d3lot.jpg 

 

در فراسوی مرزهای تن ات تو را دوست دارم

آئینه ها و شب پره ها ی مشتاق را به من بده

روشنی و شراب را

آسمان بلند و کمان گشاده ی پل

پرنده ها و قوس قزح را به من بده

و راه آخرین را در پرده ای که می زنی مکرر کن

در فراسوی مرزهای تن ام تو را دوست دارم

در آن دور دست بعید که رسالت اندامها پایان می پذیرد

و شعله و شور تپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند

و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد

چنان چون روحی که جسد را در پایان سفر ...  

شاملو

                                                                         یادش گرامی

مظلومترین هنر

  ejtzbc5f0nqdi1ffk6zo.jpg

 

موسیقی را برترین هنر می دانند از آن رو که روان و بی پرده مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد و مستقیما" با گوهر هنری وجود انسان مرتبط می شود و گونه های مختلف آن هریک به بهترین وجه ممکن راوی قصه های انسان می شود . عشق ، امید ، اعتراض ، مهر ، فراق ، فتنه و حتی ترس و وحشت ، هر یک از طریق این هنر برتر به سادگی لب به سخن می گشایند و موسیقی از آن رو که برخاسته از حقیقت وجودی انسان و تمام کائنات است ، عاملی میگردد تا همه ی این احساسات به سادگی بر سرشت حقیقت پذیر او بنشیند . از دگر سو حرکات زمینی و ماه و نظم کائنات و نیز چرخش و همراهی انسان با آنها را به یک سمفونی با یک قطعه ی موسیقیائی شباهت می دهند واز این روست که این هنر را نزدیکترین هنرها به علم ریاضیات و ستاره شناسی میدانند . بعید است که بتوان انسانی را یافت که از موسیقی و ضرباهنگ به دور باشد . خروش آب رودهای جاری در میان درختان انبوه یک جنگل و خش خش برگان زرد پائیزی و سکوت نیمه شبهای برفی و شرشر بارنهای بهاری و حتی وحدت تنین یورتمه ی اسبان همگی ضرباهنگ های آشنای طبیعت اند که ابتدا ترین دستاویزهای بشر برای خلق آثار جاودانه ی موسیقیائی هم گشته اند .

حضور در کنسرت  آقای کیهان کلهور در چند شب گذشته انگیزه ای برای نگارش این پست گردید . بعد از هفت سال این کنسرت اولین اجرای این هنرمند بزرگ بود . قسمت اول تک نوازی و بداهه نوازی بسیار زیبائی بود که هنرنمائی این استاد بزرگ تمام حضار را دقایقی مبهوت کرده بود . کارهای ساخته ی  ایشان همراه بود با اشعار مولانا ، به خوانندگی حمید رضا نوربخش و اعضاء دیگر گروه کلهر هنرمندان جوانی بودند که این سرزمین می بایست به وجود آنان افتخار کند .

در قسمت آخر،  اجرائی  زیبائی به یاد پرویز مشکاتیان اشکهای مرا جاری کرد .

 در کل بی نظیر بود .  در پایان برنامه  تشویق و ابراز احساسات تماشاچیان در سالن دیدنی بود .

درجائی خواندم : کلهر درباره اینکه چطور بعد از هفت سال تصمیم به برگزاری کنسرت در ایران گرفته، گفت: «الان دوست دارم در ایران کار کنم. حس می‌کنم بی‌فرهنگی و انفعال در جامعه موج می‌زند و باید کار فرهنگی کرد.» 

  در شرایط کنونی که مردم ایران رو به سوی افسرده گی می تازند و نیاز به تفریحات و سرگرمی های سالم و پربارو در کنار آن سیر کردن در دنیای زیبای هنر  بیشتر به چشم می آید ،  وضعیت اجرای کنسرت ها در ایران اسف بار گردیده است .  این هنر ارزشمند با محدودیتهای بسیار و فشارهای فراوان از هر طرف مواجه است . تخصیص نیافتن بودجه ی مناسب برای رشته ی موسیقی و نبود امکانات برای اجرای کنسرتها باعث گردیده بسیاری از هنرمندان بزرگ ما از ایران مهاجرت کرده و در کشورهای دیگر فعالیت کنند و هراز گاهی و به ندرت کنسرت های نظیر این کنسرت اجرا گردد.

چنانچه می دانیم کنسرتهای موسیقی های سنتی اصولا" کنسرتهای شادی نیستند و فضای آن با کنسرتهای کلاسیک و یا پاپ متفاوت است ، با این وجود بعد از خارج شدن از سالن احساس کردم که زنده ام .

احساس کردم حالم چقدر خوب است .

در میان کنسرتهائی که اخیرا" حضور داشته ام و برایم بسیار دلنشین بود  کنسرت خانم سیمین غانم بود که می توانم بگویم لحظاتی بود که من روح خود را  از جسمم  جدا می دیدم ... به شکلی انگار از زمین کنده شده بودم .... با صدای قوی و بی نظیرخانم سیمین غانم در تالار وحدت .

و در کنار این سخنان بد نیست یادی از شب میلاد امام حسین کنم که به پیشنهاد دوستی برای قدم زدن به پارک قیطریه رفته بودیم . به این مناسبت در فضای باز فرهنگسرا جشنی برپا بود. صدای موزیک های مجاز پاپ بی سروته و بی محتوا و به صورت زنده توسط یک دستگاه ارگ و یک خواننده ی ناشناس تمام فضا را پر کرده بود . جمعیتی از مردم با دست زدن و خوشحالی ! این جشن را همراهی می کردند . متاسفانه نتوانستم این فضا را تحمل کنم .  اگر چه چند سال پیش شب میلادحضرت علی به طور اتفاقی باز برای قدم زدن به پارک قیطریه رفته بودیم شاهد نوازندگی گروهی دف نواز بودیم که در نوع خود ازنظر زیبائی کم نظیر بود. این  نیز نشان دهنده ی مظلوم واقع شدن موسیقی در این سالهای اخیر در ایران میباشد .

دیروز شنیدم  کنسرتهای آتی  به کلی لغو گردیده اند . در اینترنت جستجو کردم ولی خبری مبنی بر صحت این موضوع نیافتم . امیدوارم حقیقت نداشته باشد .

m7pufmyp0hxv69h7y1qx.jpg